از لیبرالیسم اخلاقی تا نو محافظه کاری مدرن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مقاله در مورد سیاست بینالملل و قالبهاى ارزشى متناسب با آن مىباشد. جهتها و تاکتیکهاى خارجى بر اساس یک منظومه فکرى و قالبهاى ارزشى آن تعین مىشوند. تا زمانى که ترجیحات حیطه داخلى و خط مشىهاى خارج از نقطه نظر بینشى در یک راستا باشند، منظومه فکرى مستقر تداوم خواهد داشت و جهتها و تاکتیکها را رقم خواهد زد. اما زمانى که چارچوب فکرى مسلط ظرفیت خود را، در قابلیت برآوردن نیازها در قلمرو داخلى و بین المللى از دست بدهد، فرآیند جایگزینى آن با ارزشهاى جدید آغاز مىشود، هر قالب فکرى آستانه انعطافى دارد و زمانى مىرسد که دیگر قادر به توصیف شرایط بینالمللى و تحلیل آنها و دادن خط مشىهاى متناسب نیست وباید جاى خود را به چارچوبهاى فکرى جدید بدهد. در عرصه سیاست خارجى آمریکا، قالبهاى فکرى متفاوتى از آغاز حضور آن کشور، در صحنه جهانى، یعنى پس از جنگ جهانى اول، تا کنون براى شکل دهى به سیاست خارجى به وجود آمدهاند.
با پایان یافتن جنگ جهانى اول، فرصت حضور آمریکا در صحنه جهانى فراهم شد و همزمان لیبرالیسم اخلاقگرا نیز، براى شکلدهى به سیاست خارجى آن پا گرفت؛ اما به دلیل عدم بلوغ لازم براى رهبرى فراقارهاى و اینکه اگر بجاى منافع اخلاق، معیار تعین مقاصد باشد، به شکست انجامید. لذا روزولت اعلام کرد، نیات خیر، بسیارى از اوقات، راه جهنم را در برابر قرار مىدهند، لزوم گسترش سرمایهدارى، بلندپروازى ساختار نظامى در ایجاد مرزهاى مجازى در آسیا و اروپا، براى وسعت دادن به عمق استراتژیک آمریکا، اشاعه نفوذ در فراسوى اروپا، دفاع از ارزشها و منافع آمریکا در خارج، لیبرالیسمنما دگرا را، در قالب دکترین ترومن به صحنه آورد. مهمترین کارکرد آن، شکل دادن به نمادهاى بینالمللى براى به وجود آوردن شبکهاى از تعهدات و الزامها در قالب یک سرى هنجارهاى واحد، براى جلوگیرى از رشد و اشاعه کمونیسم بود، لکن فروپاشى شوروى، ایجاد شوک نفتى و متعاقب آن تورم و بیکارى، رژه گروگانهاى آمریکایى با چشمان بسته در برابر دوربینها سستى و نهایتا اضمحلال لیبرالیسم نمادگرا را به همراه آوردند و نهالى که جوانههاى آن دهه 1930 در محافل دانشگاهى نیویورک کاشته شده بود، در قالب نومحافظه کارى سنتى و نهایتا نومحافظه کارى مدرن، پا به عرصه گذاشت.
نومحافظه کارى سنتى با ریاست جمهورى ریگان و با هدف مبارزه با دولت رفاهى به عنوان مخل نظم طبیعى داخلى و مبارزه با کمونیسم و محو آن به عنوان مخل نظم جهانى آغاز شد. سقوط نهایى شوروى و شکوفایى اقتصادى ارزشهاى آنان شد و به دلیل پایان عصر تعارضات ایدئولوژیک، سقوط شوروى و بروز عصر اطلاعات دچار دگردیسى شد و نومحافظه کارى مدرن، بعد از جنگ سرد پا به عرصه نهاد. کمونیسم به عنوان جنبه عدالت طلب و اقتدارگراى ارزشهاى غربى با سقوط شوروى فرصت غلبه لیبرالیسم فردگرا و آزادى محور را، در صحنه بینالمللى فراهم و یکهتازى فرهنگى غرب آغاز شد.
خواست آمریکا براى دگرگونى حکومتها و فشار براى مشروعیت بخشیدن به ارزشهاى غربى در خاورمیانه نگرش مدرنیته ستیز و بنیادگرایانه را، وارد مرکز معاملات سیاسى خاورمیانه کرد و نومحافظه کارى مدرن، حیات خویش را، مدیون بنیادگرایى خاورمیانه است. نیازهاى اقتصادى، سیاسى و فرهنگى در راستاى رهبرى غرب توسط آمریکا، مبارزه با بنیادگرایى که در تعارض کامل با ارزشهاى غربى را، اجتنابناپذیر کرد. براى نومحافظه کاران این مبارزه یک مبارزه، بین تمدنى بود، از نظر آنان تمامى ارزشها و فرهنگها قابل احترام نیستند و نسبیت فرهنگى را نفى مىکنند و لذا بنیادگرایى به دلیل قبول ارزشهاى پیشامدرن و فردستیز، باید به چالش کشیده شود. آمریکائیان معتقد به برترى ارزشهاى غربى بر غیرغربىاند و نومحافظه کاران بر بستر چنین تفکرى بوجود آمدهاند و بشدت ملىگرا و معتقد به رسالتى ویژه در دنیا براى آمریکا هستند. بینالمللگرایى را براى مبارزه با ارزشهاى مدرنیته ستیز و در واقع براى اشاعه ارزشها و ساختارهاى لیبرال مطرح مىسازند، برخلاف لیبرالها، که قدرت را براى مدیریت و تلطیف انسان مىخواهند، آنها قدرت را، براى کنترل طبیعت انسان و ایجاد جهانى متفاوت مىخواهند؛ برخلاف آنان که، مخالف مهندسى اجتماعى و ایجاد مدینه فاضله بودند. آنها به شدت به دنبال ایجاد طرحهاى گسترده براى برهم زدن قالبهاى اجتماعى و مهندسى اجتماعىاند؛ با این توجیه که، ارزشهاى آنان جهانشمول هستند. هدف آنان حاکمیت بخشیدن به ارزشهاى مدرنیته، در بستر مهندسى اجتماعى و ایجاد نهادها و ساختارهاى لازم است. آنان تنها راه منکوب ساختن بنیادگرایى و مشروعیت بخشى ارزشهاى غربى را، مهندسى اجتماعى مىدانند. اینان به دلیل اعتقاد به تفاوت بنیادى در ارزشها و تمدنها در صددند، تا با انتقال ارزشها و نهادهاى از عصر مدرنیته، همسوسازى را، درحیطه نهادها و ساختارها و ارزشها در جهان به وجود آورند. در مقابل، بنیادگرایى به جهت عدم تساوى قدرت و محدودیتهاى جغرافیایى براى مقابله با غرب و آمریکا، ناچار توسل به اقدامات تروریستى را، مطلوب یافته است. مبارزه با تروریسم، به عنوان سرلوحه سیاست خارجى آمریکا روشى است براى محو بنیادگرایى، به خاطر اینکه بتوان، در قلمرو سختافزارى بنیادگرایى را، به چالش کشید. بنابراین نومحافظه کارى مدرن، روى دیگر سکه بنیادگرایى است، تا زمانى که بنیادگرایى براى آمریکا خطر محسوب شده و به حاشیه رانده نشود، ارزشهاى نومحافظهکارى همچنان حاکم خواهند بود. تنها زمانى که عناصر هویت بخش آن، دچار شکست شوند و یا توجیه خود را از دست بدهند یعنى بنیادگرایى محو شده و شکست بخورد، عمر نومحافظه کارى به سر خواهد آمد.
با پایان یافتن جنگ جهانى اول، فرصت حضور آمریکا در صحنه جهانى فراهم شد و همزمان لیبرالیسم اخلاقگرا نیز، براى شکلدهى به سیاست خارجى آن پا گرفت؛ اما به دلیل عدم بلوغ لازم براى رهبرى فراقارهاى و اینکه اگر بجاى منافع اخلاق، معیار تعین مقاصد باشد، به شکست انجامید. لذا روزولت اعلام کرد، نیات خیر، بسیارى از اوقات، راه جهنم را در برابر قرار مىدهند، لزوم گسترش سرمایهدارى، بلندپروازى ساختار نظامى در ایجاد مرزهاى مجازى در آسیا و اروپا، براى وسعت دادن به عمق استراتژیک آمریکا، اشاعه نفوذ در فراسوى اروپا، دفاع از ارزشها و منافع آمریکا در خارج، لیبرالیسمنما دگرا را، در قالب دکترین ترومن به صحنه آورد. مهمترین کارکرد آن، شکل دادن به نمادهاى بینالمللى براى به وجود آوردن شبکهاى از تعهدات و الزامها در قالب یک سرى هنجارهاى واحد، براى جلوگیرى از رشد و اشاعه کمونیسم بود، لکن فروپاشى شوروى، ایجاد شوک نفتى و متعاقب آن تورم و بیکارى، رژه گروگانهاى آمریکایى با چشمان بسته در برابر دوربینها سستى و نهایتا اضمحلال لیبرالیسم نمادگرا را به همراه آوردند و نهالى که جوانههاى آن دهه 1930 در محافل دانشگاهى نیویورک کاشته شده بود، در قالب نومحافظه کارى سنتى و نهایتا نومحافظه کارى مدرن، پا به عرصه گذاشت.
نومحافظه کارى سنتى با ریاست جمهورى ریگان و با هدف مبارزه با دولت رفاهى به عنوان مخل نظم طبیعى داخلى و مبارزه با کمونیسم و محو آن به عنوان مخل نظم جهانى آغاز شد. سقوط نهایى شوروى و شکوفایى اقتصادى ارزشهاى آنان شد و به دلیل پایان عصر تعارضات ایدئولوژیک، سقوط شوروى و بروز عصر اطلاعات دچار دگردیسى شد و نومحافظه کارى مدرن، بعد از جنگ سرد پا به عرصه نهاد. کمونیسم به عنوان جنبه عدالت طلب و اقتدارگراى ارزشهاى غربى با سقوط شوروى فرصت غلبه لیبرالیسم فردگرا و آزادى محور را، در صحنه بینالمللى فراهم و یکهتازى فرهنگى غرب آغاز شد.
خواست آمریکا براى دگرگونى حکومتها و فشار براى مشروعیت بخشیدن به ارزشهاى غربى در خاورمیانه نگرش مدرنیته ستیز و بنیادگرایانه را، وارد مرکز معاملات سیاسى خاورمیانه کرد و نومحافظه کارى مدرن، حیات خویش را، مدیون بنیادگرایى خاورمیانه است. نیازهاى اقتصادى، سیاسى و فرهنگى در راستاى رهبرى غرب توسط آمریکا، مبارزه با بنیادگرایى که در تعارض کامل با ارزشهاى غربى را، اجتنابناپذیر کرد. براى نومحافظه کاران این مبارزه یک مبارزه، بین تمدنى بود، از نظر آنان تمامى ارزشها و فرهنگها قابل احترام نیستند و نسبیت فرهنگى را نفى مىکنند و لذا بنیادگرایى به دلیل قبول ارزشهاى پیشامدرن و فردستیز، باید به چالش کشیده شود. آمریکائیان معتقد به برترى ارزشهاى غربى بر غیرغربىاند و نومحافظه کاران بر بستر چنین تفکرى بوجود آمدهاند و بشدت ملىگرا و معتقد به رسالتى ویژه در دنیا براى آمریکا هستند. بینالمللگرایى را براى مبارزه با ارزشهاى مدرنیته ستیز و در واقع براى اشاعه ارزشها و ساختارهاى لیبرال مطرح مىسازند، برخلاف لیبرالها، که قدرت را براى مدیریت و تلطیف انسان مىخواهند، آنها قدرت را، براى کنترل طبیعت انسان و ایجاد جهانى متفاوت مىخواهند؛ برخلاف آنان که، مخالف مهندسى اجتماعى و ایجاد مدینه فاضله بودند. آنها به شدت به دنبال ایجاد طرحهاى گسترده براى برهم زدن قالبهاى اجتماعى و مهندسى اجتماعىاند؛ با این توجیه که، ارزشهاى آنان جهانشمول هستند. هدف آنان حاکمیت بخشیدن به ارزشهاى مدرنیته، در بستر مهندسى اجتماعى و ایجاد نهادها و ساختارهاى لازم است. آنان تنها راه منکوب ساختن بنیادگرایى و مشروعیت بخشى ارزشهاى غربى را، مهندسى اجتماعى مىدانند. اینان به دلیل اعتقاد به تفاوت بنیادى در ارزشها و تمدنها در صددند، تا با انتقال ارزشها و نهادهاى از عصر مدرنیته، همسوسازى را، درحیطه نهادها و ساختارها و ارزشها در جهان به وجود آورند. در مقابل، بنیادگرایى به جهت عدم تساوى قدرت و محدودیتهاى جغرافیایى براى مقابله با غرب و آمریکا، ناچار توسل به اقدامات تروریستى را، مطلوب یافته است. مبارزه با تروریسم، به عنوان سرلوحه سیاست خارجى آمریکا روشى است براى محو بنیادگرایى، به خاطر اینکه بتوان، در قلمرو سختافزارى بنیادگرایى را، به چالش کشید. بنابراین نومحافظه کارى مدرن، روى دیگر سکه بنیادگرایى است، تا زمانى که بنیادگرایى براى آمریکا خطر محسوب شده و به حاشیه رانده نشود، ارزشهاى نومحافظهکارى همچنان حاکم خواهند بود. تنها زمانى که عناصر هویت بخش آن، دچار شکست شوند و یا توجیه خود را از دست بدهند یعنى بنیادگرایى محو شده و شکست بخورد، عمر نومحافظه کارى به سر خواهد آمد.