آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

مقاله در مورد سیاست بین‏الملل و قالب‏هاى ارزشى متناسب با آن مى‏باشد. جهت‏ها و تاکتیک‏هاى خارجى بر اساس یک منظومه فکرى و قالب‏هاى ارزشى آن تعین مى‏شوند. تا زمانى که ترجیحات حیطه داخلى و خط مشى‏هاى خارج از نقطه نظر بینشى در یک راستا باشند، منظومه فکرى مستقر تداوم خواهد داشت و جهت‏ها و تاکتیک‏ها را رقم خواهد زد. اما زمانى که چارچوب فکرى مسلط ظرفیت خود را، در قابلیت برآوردن نیازها در قلمرو داخلى و بین المللى از دست بدهد، فرآیند جایگزینى آن با ارزش‏هاى جدید آغاز مى‏شود، هر قالب فکرى آستانه انعطافى دارد و زمانى مى‏رسد که دیگر قادر به توصیف شرایط بین‏المللى و تحلیل آنها و دادن خط مشى‏هاى متناسب نیست وباید جاى خود را به چارچوب‏هاى فکرى جدید بدهد. در عرصه سیاست خارجى آمریکا، قالب‏هاى فکرى متفاوتى از آغاز حضور آن کشور، در صحنه جهانى، یعنى پس از جنگ جهانى اول، تا کنون براى شکل دهى به سیاست خارجى به وجود آمده‏اند.
با پایان یافتن جنگ جهانى اول، فرصت حضور آمریکا در صحنه جهانى فراهم شد و همزمان لیبرالیسم اخلاق‏گرا نیز، براى شکل‏دهى به سیاست خارجى آن پا گرفت؛ اما به دلیل عدم بلوغ لازم براى رهبرى فراقاره‏اى و این‏که اگر بجاى منافع اخلاق، معیار تعین مقاصد باشد، به شکست انجامید. لذا روزولت اعلام کرد، نیات خیر، بسیارى از اوقات، راه جهنم را در برابر قرار مى‏دهند، لزوم گسترش سرمایه‏دارى، بلندپروازى ساختار نظامى در ایجاد مرزهاى مجازى در آسیا و اروپا، براى وسعت دادن به عمق استراتژیک آمریکا، اشاعه نفوذ در فراسوى اروپا، دفاع از ارزش‏ها و منافع آمریکا در خارج، لیبرالیسم‏نما دگرا را، در قالب دکترین ترومن به صحنه آورد. مهم‏ترین کارکرد آن، شکل دادن به نمادهاى بین‏المللى براى به وجود آوردن شبکه‏اى از تعهدات و الزام‏ها در قالب یک سرى هنجارهاى واحد، براى جلوگیرى از رشد و اشاعه کمونیسم بود، لکن فروپاشى شوروى، ایجاد شوک نفتى و متعاقب آن تورم و بیکارى، رژه گروگان‏هاى آمریکایى با چشمان بسته در برابر دوربین‏ها سستى و نهایتا اضمحلال لیبرالیسم نمادگرا را به همراه آوردند و نهالى که جوانه‏هاى آن دهه 1930 در محافل دانشگاهى نیویورک کاشته شده بود، در قالب نومحافظه کارى سنتى و نهایتا نومحافظه کارى مدرن، پا به عرصه گذاشت.
نومحافظه کارى سنتى با ریاست جمهورى ریگان و با هدف مبارزه با دولت رفاهى به عنوان مخل نظم طبیعى داخلى و مبارزه با کمونیسم و محو آن به عنوان مخل نظم جهانى آغاز شد. سقوط نهایى شوروى و شکوفایى اقتصادى ارزش‏هاى آنان شد و به دلیل پایان عصر تعارضات ایدئولوژیک، سقوط شوروى و بروز عصر اطلاعات دچار دگردیسى شد و نومحافظه کارى مدرن، بعد از جنگ سرد پا به عرصه نهاد. کمونیسم به عنوان جنبه عدالت طلب و اقتدارگراى ارزش‏هاى غربى با سقوط شوروى فرصت غلبه لیبرالیسم فردگرا و آزادى محور را، در صحنه بین‏المللى فراهم و یکه‏تازى فرهنگى غرب آغاز شد.
خواست آمریکا براى دگرگونى حکومت‏ها و فشار براى مشروعیت بخشیدن به ارزش‏هاى غربى در خاورمیانه نگرش مدرنیته ستیز و بنیادگرایانه را، وارد مرکز معاملات سیاسى خاورمیانه کرد و نومحافظه کارى مدرن، حیات خویش را، مدیون بنیادگرایى خاورمیانه است. نیازهاى اقتصادى، سیاسى و فرهنگى در راستاى رهبرى غرب توسط آمریکا، مبارزه با بنیادگرایى که در تعارض کامل با ارزش‏هاى غربى را، اجتناب‏ناپذیر کرد. براى نومحافظه کاران این مبارزه یک مبارزه، بین تمدنى بود، از نظر آنان تمامى ارزش‏ها و فرهنگ‏ها قابل احترام نیستند و نسبیت فرهنگى را نفى مى‏کنند و لذا بنیادگرایى به دلیل قبول ارزش‏هاى پیشامدرن و فردستیز، باید به چالش کشیده شود. آمریکائیان معتقد به برترى ارزش‏هاى غربى بر غیرغربى‏اند و نومحافظه کاران بر بستر چنین تفکرى بوجود آمده‏اند و بشدت ملى‏گرا و معتقد به رسالتى ویژه در دنیا براى آمریکا هستند. بین‏الملل‏گرایى را براى مبارزه با ارزش‏هاى مدرنیته ستیز و در واقع براى اشاعه ارزش‏ها و ساختارهاى لیبرال مطرح مى‏سازند، برخلاف لیبرال‏ها، که قدرت را براى مدیریت و تلطیف انسان مى‏خواهند، آنها قدرت را، براى کنترل طبیعت انسان و ایجاد جهانى متفاوت مى‏خواهند؛ برخلاف آنان که، مخالف مهندسى اجتماعى و ایجاد مدینه فاضله بودند. آنها به شدت به دنبال ایجاد طرح‏هاى گسترده براى برهم زدن قالب‏هاى اجتماعى و مهندسى اجتماعى‏اند؛ با این توجیه که، ارزش‏هاى آنان جهان‏شمول هستند. هدف آنان حاکمیت بخشیدن به ارزش‏هاى مدرنیته، در بستر مهندسى اجتماعى و ایجاد نهادها و ساختارهاى لازم است. آنان تنها راه منکوب ساختن بنیادگرایى و مشروعیت بخشى ارزش‏هاى غربى را، مهندسى اجتماعى مى‏دانند. اینان به دلیل اعتقاد به تفاوت بنیادى در ارزش‏ها و تمدن‏ها در صددند، تا با انتقال ارزش‏ها و نهادهاى از عصر مدرنیته، همسوسازى را، درحیطه نهادها و ساختارها و ارزش‏ها در جهان به وجود آورند. در مقابل، بنیادگرایى به جهت عدم تساوى قدرت و محدودیت‏هاى جغرافیایى براى مقابله با غرب و آمریکا، ناچار توسل به اقدامات تروریستى را، مطلوب یافته است. مبارزه با تروریسم، به عنوان سرلوحه سیاست خارجى آمریکا روشى است براى محو بنیادگرایى، به خاطر این‏که بتوان، در قلمرو سخت‏افزارى بنیادگرایى را، به چالش کشید. بنابراین نومحافظه کارى مدرن، روى دیگر سکه بنیادگرایى است، تا زمانى که بنیادگرایى براى آمریکا خطر محسوب شده و به حاشیه رانده نشود، ارزش‏هاى نومحافظه‏کارى همچنان حاکم خواهند بود. تنها زمانى که عناصر هویت بخش آن، دچار شکست شوند و یا توجیه خود را از دست بدهند یعنى بنیادگرایى محو شده و شکست بخورد، عمر نومحافظه کارى به سر خواهد آمد.

تبلیغات