آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

مدرنیته امروزه دچار بحران است و آن بحران معنا مى‏باشد یعنى در اصل نیکى و درستى خود، این پروژه نه قدرت و ثمربخشى است، زیرا که از لحاظ کسب قدرت سیاسى و اقتصادى، با مشکل مواجه نشد و اصل شکل در سردرگمى مى‏باشد که مردم در آن هستند؛ زیرا هیچ مدلى تاکنون نتوانسته عدالت و حقیقت واقعى را، محقق کند. فلسفه معاصر به دنبال کشف این بحران است که مدرنیته نمى‏تواند به عنوان یک دکترین عمل کند و ادعایى پیرامون هرگونه جهان‏بینى منسجم و هستى‏شناسى داشته باشد.
«تاریخ تحول حاکم بر تئورى» تنها یک عقل در جهان حاکم نیست و لذا عقل به دنبال ماهیت بهترین نظام است. عقلى که قابل حل به آن نباشد این شکست دلیلى بر ماهیت برهم کنشى و دلبخواهانه ادعاهاى حقیقت است و حقیقت بنابر ایده نهیلیسم، جز نقاب عقل که قدرت بر تن کرده نمى‏باشد هیچ یک از تئورى‏هاى موجود براى متافیزیک، مشروعیت ندارند و براین‏اساس از طریق افشاگرى فلسفه بر فریبکارى عقل تاریخ پایان یافته است و تمام آنچه که جوامع مى‏بایست آن‏را انجام دهد تقلید از روح اروپایى بوده است.
امروز مى‏دانیم که با وفادار بودن به ادعاهاى آغازین مدرنیته بر توانایى عقل، در تجویز و ارائه قاعده‏اى کامل بر هستى، تاریخ بر بن بست اخلاقى و فکرى فائق آمد؛ چرا که یک تضاد بین قاعده و تاریخ وجود دارد و تنها در صورتى از بین مى‏رود که، با عقل جهان شمول وداع کنیم، زیرا عقلى که مسیر تاریخ جهان را معین مى‏کند، بر اراده اخلاقى سیطره دارد. اگر اخلاق به کارگیرى، اراده آزاد باشد نمى‏تواند درون محدودیت ولو این‏که از طریف عقل باشد عمل کند، همین‏طور اگر عقل جوهر باشد نمى‏تواند بدون تجویز قاعده جهان شمول، باز ایستد.
لذا این بن بست دو راه حل دارد: الف) حاکمیت تاریخ بر تئورى و اخراج اخلاق از گفتمان عقل؛ ب) اولویت قاعده اخراج تاریخ از دیدگاه تئوریکى، که بر اساس هر یک یا اخلاق بوسیله عقلانیت ثابت مى‏شود یا بواسطه اتفاقات سیاسى از بین مى‏رود. در اینجا میراث روشنگرى که بیشترین نگرانى را براى روح مدرن موجب مى‏شود نشأت مى‏گیرد، در این صورت اهداف انسانى یا در پیرامون آفاق تاریخ است یا خود حیوان خالق معناست و خودش نیز اصل اخلاق است. لذا انسان مدرن با انکار امکان استعلا حاکمیت تاریخ بر تئورى، زندگى بدون هنجار را انتخاب مى‏کند.
امروزه مدرنیته از حالت دکترین به ضد دکترین تبدیل شده و خود به این تأمل است که حقیقت حداقل در حوزه فلسفه و علم منسوخ شده است. لذا انسان با این معضل که یا در محدوده عقل یا خارج از محدوده عقل است و با عدم قطعیت امور باید مدارا کند. با تجربه باید امور را کشف کند، که این اثبات‏ناپذیر است، لذا انسان با ناهمخوانى مایوس کننده‏اى ناسازگارى بین روش‏هاى علم که تقلیل‏گر مى‏باشد و جست‏وجوى انسان براى معنا که قادر نیست غایت را افراز کند، مواجه است. این ضد مدرنیته‏اى با آشکار کردن بنیاد اصل متافیزیکى گفتمانى‏اش و این‏که حقیقت چیزى است که باید گفته شود، محقق مى‏شود؛ زیرا حقیقت منوط است به توان ایجاد زبان و ثمره، این همان حقیقت و زبان، حصول همه امور از طریق تصادف زمان مى‏باشد.
خلاصه این‏که دستاورد مدرنیته، یکسرى ادعاهاى بوده، که با رشد و بلوغ فکرى، بشر به کذب بودن آنان رسیده است.
این بحران عقل را از مقام والایش به پائین آورده و بشر به این نکته مى‏رسد که، عقل بدون یک زمینه بنیادین همواره در برابر نگاه ممتد نهیلیستى دیدگاه مبتنى بر تاریخ، آسیب‏پذیر و بى‏دفاع است. صرف نظر از وعده‏ها یا دردسرهاى دیگر، نامشروع شدن مدرنیته در سطح دکترین، فضاى فکرى جدیدى را براى گفت‏وگو بین مدرنیستها و دیگران در میان تمدن اسلامى، اسلام و غرب بوجود آمده است. لذا آشتى بین مدرنیسم و ایمان مذهبى، نمى‏تواند غیرمحتمل باشد.
شدت برخورد مدرنیته با اسلام این بود که، مدرنیته خود را یک جهان‏بینى جهان شمول و جدید مى‏دانست که بر اساس آن دیگر جهان‏بینى‏هاى سنتى از جمله اسلام از مد افتاده و ناکارآمد تلقى مى‏شوند. علت ناسازگارى این دو در شناخت خدا است که به عقیده اسلام، بزرگتر از بینش علمى، بشریت است که بتوان آن‏را از طریق علمى کشف کرد و این برخلاف هستى علم، که مدرنیته مبتنى بر آن است، مى‏باشد. بر اساس بحران مدرنیته، هر اندیشه‏اى که مربوط به نوع بشر و در پى اصلاح وضعیت انسان است، نباید آرمانگرا بودن را یکسرى فراموش کند و اندیشمند مسلمان، نباید صرفا سرگشتگى مدرنیته را بیان کند؛ بلکه باید با توجه به عدم واضح شدن در ورطه نهیلیستى مدرنیسم، دیدگاهى آشتى جویانه از انسان ارائه کند و از انحصار اسلام در حد یک حاکمیت و اقتصاد خارج شویم. در آخر اینکه، هر متافیزیک مستدل و معنادار، که دعواى اسلامى بودن داشته باشد، مجبور خواهد بود تا علم را، از علم‏گرایى، نجات دهد.

تبلیغات