تجدید حیات سنت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
همشهرى ، ش 3906، 4/11/84
گفتوگوى ذیل حاصل بحث دکتر سیدحسین نصر در مورد متن مقدس و حکمت جاودانه است که به پارهاى از مباحث مهم ایشان اشارهاى مىشود.
جناب دکتر نصر، رویکردهاى متفاوت فلسفه غرب و فلسفه سنتى را نسبت به متون مقدس چگونه ارزیابى مىکنید؟
فلسفه در غرب تمایز عمیقى وجود دارد، در قرون وسطى، چه فلسفه مسیحى و چه فلسفه یهودى و تا حدى پس از آن صرفا توجهشان به فقط متون مقدس بود؛ ولى در فلسفه اسلامى، همواره به متون مقدس توجه کرده است. البته نه به این علت که اسلام صرفا بر اساس متون مقدس یا به این علت که فقط شامل الاهیات مىباشد، نه فلسفه بلکه به این علت که به خصوص به معناى درونى متن توجه زیادى کرده است. الان فلسفه معاصر که با دکارت شروع مىشود، بىاعتنایى کامل به متن مقدس به منزله منبع معرفت فلسفى است و متأسفانه از دکارت به بعد اروپا کارى با متن مقدس ندارد.
شما بین تلقى از متن مقدس به عنوان بنیاد و توجه به متن مقدس در قالب سیاق فلسفى تمایز قائل شدید، پس چگونه فلسفه مىتواند به متن مقدس توجه کند و آنرا دربر بگیرد؟
اول اینکه همه فیلسوفان حکمت معتقدند، ابزار وحى چیزى جز عقل نیست که به صورت ماوراء الطبیعى فهم مىشود. این همان عنصرى است که ذهن ما را در معرض اشراق قرار داده و به ما معرفت مىدهد. بنابراین کیفیت متن مقدس و فهم عقلى ما از آن یکسان است. نکته دوم اینکه فلاسفه، یعنى فلاسفه سنتى که از فلسفه جاویدان پیروى مىکنند، به متن مقدس نه فقط از جنبه لفظى بلکه از جنبه نمادین نگریستهاند. بنابراین حتى چیزى که توصیفى است مثلاً سرود سلیمان در عهد عتیق، منبع تفسیرهاى ماوراءالطبیعى و عارفانه بوده است.
آیا پذیرش دیدگاه اسلام و تاریخ فلسفه اسلامى براى اتخاذ دیدگاه سنتى آسانتر است یا مثلاً مسیحیت در غرب که در طول دوران معاصر بهطور فزایندهاى سکولار شده است؟
این دیدگاه (در مورد تاریخ فلسفه اسلامى) پذیرفته شده و علتش آن است که، در جهان اسلام آنچه ما آنرا گنوسى و ماوراءالطبیعه صرف مىخوانیم (یعنى مسیرى مبتنى بر معرفت، معرفت نجات بخش و اشراقى) همچنان ادامه یافت و تا روزگار معاصر بسیار قوى بود. درحالىکه در غرب مسیحى، این اشکال معرفت و دیدگاه خردمندانه و معنویت تا حد زیادى در پایان قرون وسطى کمرنگ شد و این امر در وهله اول به «فلسفه نامگرا» انجامید؛ درحالىکه فلسفه مسیحیت هنوز زنده بود و پس در دوره رنسانس و به خصوص در قرن هفدهم با فلسفه مدرن علیه فلسفه مسیحى شوریدند. از طرف دیگر فلسفه اسلامى به جاى آنکه به اشراق پشت کند و به تجربهگرایى روى آورد آنگونه که در غرب رخ داد، در واقع مسیر مخالف را رفت و بیشتر آموزههاى اشراقى و معرفت را پذیرفت. که رستگارى بخش است. در نتیجه مىتوان گفت در مقام محافظ بسیار مهم فلسفه جاویدان تا دوران ما دوام آورد.
گفتوگوى ذیل حاصل بحث دکتر سیدحسین نصر در مورد متن مقدس و حکمت جاودانه است که به پارهاى از مباحث مهم ایشان اشارهاى مىشود.
جناب دکتر نصر، رویکردهاى متفاوت فلسفه غرب و فلسفه سنتى را نسبت به متون مقدس چگونه ارزیابى مىکنید؟
فلسفه در غرب تمایز عمیقى وجود دارد، در قرون وسطى، چه فلسفه مسیحى و چه فلسفه یهودى و تا حدى پس از آن صرفا توجهشان به فقط متون مقدس بود؛ ولى در فلسفه اسلامى، همواره به متون مقدس توجه کرده است. البته نه به این علت که اسلام صرفا بر اساس متون مقدس یا به این علت که فقط شامل الاهیات مىباشد، نه فلسفه بلکه به این علت که به خصوص به معناى درونى متن توجه زیادى کرده است. الان فلسفه معاصر که با دکارت شروع مىشود، بىاعتنایى کامل به متن مقدس به منزله منبع معرفت فلسفى است و متأسفانه از دکارت به بعد اروپا کارى با متن مقدس ندارد.
شما بین تلقى از متن مقدس به عنوان بنیاد و توجه به متن مقدس در قالب سیاق فلسفى تمایز قائل شدید، پس چگونه فلسفه مىتواند به متن مقدس توجه کند و آنرا دربر بگیرد؟
اول اینکه همه فیلسوفان حکمت معتقدند، ابزار وحى چیزى جز عقل نیست که به صورت ماوراء الطبیعى فهم مىشود. این همان عنصرى است که ذهن ما را در معرض اشراق قرار داده و به ما معرفت مىدهد. بنابراین کیفیت متن مقدس و فهم عقلى ما از آن یکسان است. نکته دوم اینکه فلاسفه، یعنى فلاسفه سنتى که از فلسفه جاویدان پیروى مىکنند، به متن مقدس نه فقط از جنبه لفظى بلکه از جنبه نمادین نگریستهاند. بنابراین حتى چیزى که توصیفى است مثلاً سرود سلیمان در عهد عتیق، منبع تفسیرهاى ماوراءالطبیعى و عارفانه بوده است.
آیا پذیرش دیدگاه اسلام و تاریخ فلسفه اسلامى براى اتخاذ دیدگاه سنتى آسانتر است یا مثلاً مسیحیت در غرب که در طول دوران معاصر بهطور فزایندهاى سکولار شده است؟
این دیدگاه (در مورد تاریخ فلسفه اسلامى) پذیرفته شده و علتش آن است که، در جهان اسلام آنچه ما آنرا گنوسى و ماوراءالطبیعه صرف مىخوانیم (یعنى مسیرى مبتنى بر معرفت، معرفت نجات بخش و اشراقى) همچنان ادامه یافت و تا روزگار معاصر بسیار قوى بود. درحالىکه در غرب مسیحى، این اشکال معرفت و دیدگاه خردمندانه و معنویت تا حد زیادى در پایان قرون وسطى کمرنگ شد و این امر در وهله اول به «فلسفه نامگرا» انجامید؛ درحالىکه فلسفه مسیحیت هنوز زنده بود و پس در دوره رنسانس و به خصوص در قرن هفدهم با فلسفه مدرن علیه فلسفه مسیحى شوریدند. از طرف دیگر فلسفه اسلامى به جاى آنکه به اشراق پشت کند و به تجربهگرایى روى آورد آنگونه که در غرب رخ داد، در واقع مسیر مخالف را رفت و بیشتر آموزههاى اشراقى و معرفت را پذیرفت. که رستگارى بخش است. در نتیجه مىتوان گفت در مقام محافظ بسیار مهم فلسفه جاویدان تا دوران ما دوام آورد.