آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

هفته نامه پگاه، ش 168، 9/7/84
در این مقاله نویسنده با بیان اینکه مهم‏ترین اختلاف حوزه‏هاى گوناگون اندیشه و معرفت دینى در جهان اسلام، اختلاف موضع در باب مهم‏ترین اصل اعتقادى یعنى خداشناسى و توحید است؛ سه دیدگاه در باب توحید تبیین و عرضه مى‏دارد: 1. توحید فلسفى؛ 2. توحید عرفانى؛ 3. توحید تفکیکى.
1. توحید فلسفى: مراد از توحید فلسفى، آن نوع معرفت اللّه‏ است که از سوى فیلسوفان مسلمان در متون فلسفى عرضه شده است. شالوده این دیدگاه آن است که در تمامى ابعاد هستى ـ اعم از طبیعت و ماوراى طبیعت ـ اصل فلسفى تخلف‏ناپذیر علت حاکم است.
برپایه این اصل کلى، پیدایش موجودات، نیازمند وجود علت تامه است. بدون وجود علت تامه، تحقق معلول محال بوده و با وجود آن، تحقق معلول اجتناب‏ناپذیر است. اصل علیّت نه تنها روابط میان پدیده‏هاى عالم طبیعت را تفسیر مى‏کند، بلکه یگانه مبناى تبیین نسبت خدا به عنوان واجب الوجود و علةّ العلل و جهان هستى به مثابه معلول اوست که طى فرایندى خاص از او صادر گشته است.
2. توحید عرفانى: این دیدگاه که از سوى عارفان مسلمان مطرح شده، بن مایه آن اعتقاد به تجلى و وحدت وجود است. هر چند در باب وحدت وجود، نظریه‏هاى مختلفى ـ مانند وحدت شخصى و وحدت سنخى ـ از سوى عارفان مطرح شده، اما به نظر مى‏رسد که با استناد به متون معتبر مى‏توان مهم‏ترین روایت این دیدگاه را شناسایى کرد. روح دیدگاه وحدت وجود (در رأى ابن‏عربى و تابعان سنت فکرى او)، اعتقاد به وحدت شخصى وجود و منحصر نمودن حقیقت وجود در بارى تعالى و نفى وجودات وهمى و خیالى دانستن ماهیات متکثر است.
3. توحید تفکیکى: در این دیدگاه، خداوند متعال نه در حصار قواعد فلسفى تخلف‏ناپذیر قرار مى‏گیرد و نه اعتقاد به وجود کثرات با توحید ناسازگارى مى‏یابد.
خداى ایشان نه مفهوم کلى ذهنى فیلسوف و نه وجود مطلق عارف است، بلکه حقیقت خارجى و ذات شخصى است و همین ذات شخصى متعلق معرفت فطرى است. از منظر آنان نه سنخیت خالق و مخلوق درست است و نه منحصر کردن موجودات در ذات اقدس خدا بلکه توحید به معناى یگانه و بى‏همتا دانستن خدا و تباین و عدم سنخیت خدا با مخلوقات است.
نویسنده محترم حاصل بحث را چنین تبیین مى‏کند:
1. از منظر فلسفى شناخت خدا از طریق تصدیق حاصل از تصور مفهوم خدا و مفهوم وجود بدست مى‏آید. درحالى‏که از دیدگاه توحید تفکیکى، خداوند قابل تصور نبوده و موضوع شناخت ذهنى قرار نمى‏گیرد. معرفت فطرى و وجدان درونى جایگزین معرفت حصولى و ذهنى است.
2. از منظر توحید تفکیکى، الوهیت منحصر به بارى تعالى است. و این امر با تحقق موجودات دیگر به مثابه مخلوقات او ناسازگار نیست. درحالى‏که از دید عرفا قول به موجودى در جنب خدا، شرک بوده و با توحید قابل جمع نیست.
3. قاعده فلسفى سنخیت علت و معلول، مستلزم سنخیت و مشابهات علت (خدا) و معلول (جهان هستى) است. دیدگاه عرفا در باب ظهور و تجلى ذات الاهى نیز مستلزم سنخیت و تنزل بارى تعالى از مقام قدس الوهى به مراتب مخلوقات و موجودات است. درحالى‏که شالوده توحید تفکیکى بر عدم سنخیت و تباین ذاتى و وصفى خالق و به عبارت دیگر توحید و یگانگى خدا است.
4. ضرورت على و معلولى، مستلزم ایجابى بودن فعل خدا و قِدم عالم است. درحالى‏که خداى مطرح در توحید تفکیکى، فاعل مختار بوده و جهان حقیقتا حادث است.
5 . از نظر فیلسوفان بر پایه اصل علیت و صدور و قاعده الواحد، پدید آمدن کثرات از خداى واحد نیازمند وساطت عقول است. درحالى‏که در توحید تفکیکى پدید آمدن کثرات از خداوند، نیازمند واسطه‏اى نیست.
6. در تبیین رابطه خدا و ماسوى در قرآن از مفهوم خلق و ایجاد در فلسفه از علیت و صدور و در عرفان از تعبیر ظهور و تجلى استفاده مى‏شود. این سه مفهوم تفاوت بنیادین با یکدیگر دارند.
7. از منظر مکتب تفکیکى خداوند در فعل خود دارى هدف و غایت بوده و براى حصول غایت از روى قصد و اراده، به انجام فعل مبادرت مى‏ورزد. از این روى فاعل بالقصد نامیده مى‏شود. هم چنان‏که متکلمان امامیه بر این نکته تأکید کرده‏اند. فلاسفه اراده به معناى داعى معطوف به غایت را نمى‏پذیرند و علم الاهى را منشأ صدور فعل از خدا مى‏دانند. البته درباره چگونگى منشأ بودن علم براى صدور اتفاق نظر ندارند. فلسفه مشا خدا را فاعل بالعنایه، اشراقیان فاعل باالرضا و صدراییان فاعل بالتجلى مى‏دانند.
شرق‏شناسى (گفتمان غربى پیرامون شرق)
على اکبر ولایتى
همشهرى، ش 3821، 18/7/84
در این مقاله نویسنده مى‏کوشد تا از دریچه غرب، شرق‏شناسى را نقادى و زوایاى مختلف آن را بیان کند. اگر شرق‏شناسى به مثابه یک گفتمان بررسى شود شیوه‏اى غربى است که بر پایه هستى‏شناختى میان شرق و غرب قرار دارد با این توضیح شرق‏شناسى گفتمانى غربى و غیریت‏ساز با هدف هویت‏بخشى به غرب از طریق تعریف آن در تقابل شرق و بر اساس «تفاوت» و «تمایز» با آن. شرق‏شناسى منافع عام و کلى را شکل مى‏دهد که در هر جایگاهى که شرق بررسى شود حاضر و تأثیرگذار است. شرق‏شناسى به عنوان یک جریان فکرى فراگیر همزمان با جنگ‏هاى صلیبى شروع شد و شاید یکى از دلایل ایجاد ساختارى سلطه‏جویانه در برخورد با اسلام و دور افتادن از امانت‏دارى علمى همین باشد. از طرفى همزمانى شرق‏شناسى با تعبیرات سیاسى ـ اجتماعى غرب، مطالعات شرق‏شناسى را مرتبط با شرایط سیاسى ـ اقتصادى نمود.
به دنبال افزایش پیوند شرق و اروپا در چارچوب استعمار نقش شرق‏شناسان در قرن نوزدهم و بیستم افزایش یافت و شرق‏شناسى از حالت گفتمان پژوهشى به نهاد استعمار بدل شد. در طول این مدت شرق‏شناسى از چهار مرحله شرق‏شناسى دانشگاهى، مسیحى ـ اروپایى، سکولار و سیاسى به ادبیات جهان گردان تغییر ماهیت داد و به نوعى شرق‏شناسى معطوف به سیاست و در مذمت دولت‏ها تبدیل شد. مطالعات شرق‏شناسى به دو قسمت تقسیم مى‏شوند: الف ـ خاستگاه شرق‏شناسى در پیوند با کلیساى اروپایى است و هدف آن حفظ باورهاى مسیحى در برابر تهدیدهاى ناشى از اندیشه اسلامى و برترى آن بوده است. شرق‏شناسى در این دوره چهره‏اى تدافعى و معطوف به درون خود دارد. ب ـ شرق‏شناسى پیوسته به استعمار که طى آن همزمان با توسعه‏طلبى اروپاییان، شرق‏شناسى چهره‏اى معطوف به بیرون به خود دارد و در کنار گرایش مسیحى‏گرایانه خود، گرایش سلطه‏مدارانه نیز یافت. در این دوره، شرق‏شناسى هدف‏هایى را برآورده مى‏کرد از جمله:
1. هدف‏هاى دینى ـ مذهبى: توقف اسلام در غرب و تبلیغ مسیحیت در میان مسلمانان.
2. هدف‏هاى سیاسى ـ استعمارى: استعمارگران توانستند گروهى بزرگ از شرق‏شناسان را براى تحقق اهداف و تحکیم سیطره خویش بر شرق به خدمت بگیرند و بدین‏سان، میان

تبلیغات