اسلام و دموکراسی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
جان اسپوزیتو و جان وال در این مقاله به تبیین نسبت اسلام و دموکراسى مىپردازند، نویسندگان نخست به سه نظریه مخالفت، سازگارى و شمول اسلام بر دموکراسى در میان مسلمانان اشاره مىکنند، سپس خاطر نشان مىسازند که مفاهیم بنیادى دینى در همه سنتهاى دینى بستر مناسب براى توجیه تئوریک هر سه نظریه واقع مىشود. مقاله بیشتر به تلفیق دموکراسى و اسلام مىپردازد و براى آن مفاهیم بنیادى دینى «اصل توحید»، «اصل شورا» و «خلافت» ذکر مىکند و در پایان اسلام را سازگار با دموکراسى بلکه واجد آن توصیف مىکند.متن
مردمسالارى، ش 1064، 5/7/84
اختلاف دیدگاهها
رابطه بین اسلام و دموکراسى در جهان معاصر پیچیده و بغرنج است. جهان اسلام از حیث ایدئولوژى یکپارچه نیست. چشماندازهاى وسیعى در این جهان وجود دارد، از اندیشههاى افراطى کسانى که وجود هر گونه ارتباط بین اسلام و دموکراسى را نفى مىکنند گرفته تا کسانى که معتقدند اسلام خود به نظام دموکراتیک فرمان مىدهد.
دیدگاه اول (مخالفت)
برخى از اسلامگرایان بر این باورند که دموکراسى مفهومى بیگانه است که به وسیله غربگرایان و اصلاحطلبان سکولار به جوامع اسلامى تحمیل شده است. آنها همواره استدلال مىکنند که مفهوم حاکمیت مردم، تأکید بنیادى اسلام بر حاکمیت خدا را انکار مىکند ولذا نوعى بتپرستى است.
دیدگاه دوم (سازگارى)
اما بسیارى از گروههاى فکرى برجسته اسلامى استدلال مىکنند که اسلام و دموکراسى با یکدیگر سازگارند. برخى پیشتر مىروند و تاکید مىکنند که در شرایط کنونى جهان معاصر، دموکراسى را مىتوان نیاز ضرورى اسلام تلقى کرد. در این مباحث، متفکران مسلمان مفاهیم تاریخى پراهمیتى را از درون سنت اسلامى بیرون کشیده و با مفاهیم پایهاى دموکراسى آنطور که در جهان مدرن فهمیده مىشود، تلفیق مىدهند. بسیارى از این مفاهیم با اهمیت به شیوههاى مختلف در دوران مختلف بهکار برده شدهاند، براى مثال سنت مسیحى در دوران پیش مدرن شالودهاى نظرى براى سیستم پادشاهى داراى مشروعیت الاهى فراهم مىکرد، درحالىکه در دوران معاصر این مفهوم را ترویج و تبلیغ مىکند که مسیحیت و دموکراسى کاملاً با یکدیگر سازگارند. مناقشه زمانى سر بر مىآورد که توجه داشته باشیم که این مفاهیم بنیادى چگونه باید به فهم در آمده و بهکار آیند.
غنوشى پیشگام تئوریسن دموکراسى
یک نقطه نظر آغازین نسبتا بىطرفانه درباره مسلمانان در سال 1992 به وسیله راشد الغنوشى، رهبر اسلام گراى تونسى و تبعیدى سیاسى در مصاحبه با لندن آبرزور ارائه شده است
اگر مقصود از دموکراسى عبارت است از مدل لیبرالى حکومت که در غرب رایج است؛ یعنى نظامى که مردم آزادانه نمایندگان و رهبران خود را برمىگزینند، و در آن جابجایى قدرت و همچنین تمام آزادىها و حقوق بشر براى عموم مردم وجود دارد، در آن صورت مسلمانان مطلب یا سخنى در مذهب خود نمىیابند که با دموکراسى مغایرت داشته باشد، و به نفعشان نیز نیست که چنین کارى بکنند. بسیارى از مسلمانان از جمله خود غنوشى پیشتر رفته و دموکراسى را شیوهاى مناسب براى تحقق الزامات خاص دین اسلام در جهان معاصر مىدانند. سنت اسلامى حاوى شمارى از مفاهیم کلیدى است که مسلمانان آنها را به عنوان راهگشاى دموکراسى اسلامى مطرح مىکنند.
امکان تبدیل دموکراسى به نظام لیبرال، سوسیالیستى و دینى
اینکه یک دموکراسى به نظام لیبرال منجر شود امکانپذیر است. این هم امکان دارد که دموکراسى احتمالاً به نظامى سوسیالیستى منجر شود؛ همچنین مىتوان دموکراسىاى برخوردار از هنجارهاى مذهبى در باب حکومت داشت. ما این نوع سوم را اختیار کردهایم.
خلاء دموکراسى از معنویت
خاتمى (رئیس جمهور پیشین ایران) دیدگاهى را عرضه مىدارد که در میان هواداران دموکراسى اسلامى مشترک است و آن اینکه دموکراسىهاى امروز جهان از خلاء بسیار بزرگى رنج مىبرند که عبارت است از خلاء معنویت و اسلام مىتواند آن چارچوب لازم را براى تلفیق دموکراسى و معنویت و حکومت مذهبى فراهم نماید. سنت معنویت و حکومت از تصریح بنیادینى در روح اسلام ناشى مىشود؛ اینکه هیچ معبودى جز خداوند نیست و تأکید بر اینکه او یکتاست، این اندیشه، که توحید خوانده مىشود، مبناى لازم را براى این ایده که هیچ کس نمىتواند جنبههاى مختلف حیات را به مقولاتى مجزا از یکدیگر منفک کند، فراهم مىآورد. توحید به عنوان یک جهانبینى بدین معنى است که کل هستى را به جاى تقسیم آن به این جهان و جهان باقى، روح و بدن، به مثابه یک کل واحد بنگریم.
مفاهیم بنیادى دموکراسى در اسلام
در این جهانبینى، جداسازى مذهب از سیاست موجب خلاء معنوى در حوزه عمومى مىشود و راه را براى استقرار نظامهاى سیاسى که هیچ درک و احساسى نسبت به ارزشهاى اخلاقى ندارند، باز مىکند. از چنین منظرى، یک دولت سکولار راه را براى سوء استفاده از قدرت باز مىگذارد.
1. اصل توحید
طرفداران دموکراسى اسلامى استدلال مىکنند که یکتایى و یگانگى خداوند مستلزم نظام دموکراتیک است. بیشتر مسلمانان نسبت به هر گونه ادعایى در باب حاکمیت یک فرد سوء ظن داشته و بدگمانند.
حاکمیت یک فرد مغایر با حاکمیت خداوند است، چه اینکه همه افراد نزد خداوند برابرند. و اطاعت کورکورانه از حکومت یک فرد برخلاف اسلام است.
2. اصل شورا
از نظر قرآن، نیکوکار کسى است که امور خود را از طریق مشاوره و همفکرى با دیگران سامان مىدهد (قرآن، سوره 42، آیه 38)، این مسئله از طریق سنتهاى پیامبر و گفتهها، رفتار و کردار نخستین رهبران جامعه اسلامى گسترش مىیابد، و بدین معناست که مسلمانان ملزم هستند امور سیاسى خود را از طریق همفکرى و مشاوره با یکدیگر مدیریت کنند.
3. اصل خلافت
مفهوم پایهاى دیگر در تحولات مربوط به دموکراسى اسلامى عبارت است از مفهوم خلیفه، در گفتوگوهاى معاصر کاربرد سیاسى واژه سنتى خلیفه مجددا تعریف شده است. این واژه از حیث تاریخى لقب پادشاهان امپراتورى اسلامى دوره میانه بوده است. با این حال اندیشمندان مسلمان اواخر قرن بیستم به تدریج به اهمیت این مسئله که همه انسانها خلفاى خداوند هستند، پى بردند. مفهوم خلافت مستلزم مسئولیتهایى براى همه انسانها، در همه ابعاد زندگى است، به خصوص در بعد سیاسى، مسلمانان به درستى خلافت را امرى کاملاً سیاسى مىفهمند. صلاحیت جانشینى به تمامى گروههاى مردم اعطا شده است. جامعه بار مسئولیت جانشینى را به مثابه یک کل بر دوش مىکشد، هر فرد از افراد این جامعه در جانشینى الاهى سهیم است. دموکراسى اسلامى از نظر تئوریکى و مفهومى در آغاز قرن بیست و یکم به خوبى رشد یافته و قانع کننده است، اما در عمل نتایج کمتر امیدوارکننده و رضایتبخش بوده است.
اسلام حاوى دموکراسى
در این بستر پیچیده، واضح و روشن است که اسلام ذاتا با دموکراسى ناسازگار نیست. اسلام سیاسى در برخى مواقع اساسا نه برنامهاى براى به راه انداختن جنگ مقدس یا تروریسم بلکه برنامهاى در راستاى دموکراسى بوده است.
اشاره
اولین نکته لازم در تحلیل نسبت اسلام و دموکراسى، تبیین معناى دموکراسى است. معناى لغوى دموکراسى حکومت مردم است که از ترکیب دموس (Demos) به معناى مردم و کراتئین (kratein) به معناى حکومت کردن به دست مىآید، در اصطلاح نیز به حکومت مردم یا اکثریت تعریف و ترجمه مىشود. جامعهشناسان و فلاسفه سیاسى بر این تعریف اشکالاتى وارد کردهاند که در جاى خود باید بررسى شود.
افزون بر اینکه دموکراسى به اعتبارات مختلف مانند نحوه مشارکت مردم (مستقیم و غیر مستقیم)، سیر تاریخى (کلاسیک و معاصر)، هدف (لیبرال، سوسیالیستى، نخبهگرایانه و روش یا ارزش) به اقسام و مدلهاى مختلف تقسیم مىشود(1) که موجب پیچیدگى تعریف دموکراسى و ضرورت تبیین مقصود خود از آن مىگردد. مهمترین مدلهاى دموکراسى دو مدل آن است که به «به مثابه ارزش» و «به مثابه روش» معروف
______________________________
1. ر. ک عبدالرسول بیات و دیگران، فرهنگ واژهها، مقاله دموکراسى، ص 270 - 285
______________________________
است. قسم اول خود دموکراسى و آراى مردم و اکثریت را فى نفسه ارزش مىانگارد، به گونهاى که انتخاب اکثریت را درست، عقلى و کاشف از خیر واقعى و مصلحت عمومى مىداند، این مدل بر یک سرى مبانى و مفروضاتى تأکید دارد، مانند لیاقت مردم بر حکومت خویش، پیروى بشر از عقل و منطق و اخلاق، توانایى بشر براى نیل به پیشرفت مادى و معنوى.
این مدل خود به مدلهاى مختلف مانند پلورالیستى تقسیم مىشود که همه معرفتهاى بشرى را اعم از درست و نادرست، حق و باطل به دیده احترام نگریسته و هیچ ایدئولوژى را برنمىتابد.
مدل دوم دموکراسى «به مثابه روش» است، چنانکه از اسمش پیداست، آن انتخاب اکثریت را به مثابه یک روش و راهکار براى حکومت مىانگارد. این مدل نسبت به مدلها و قرائتهاى مختلف از آن انعطافپذیر است ولذا مدل لیبرالیستى و سوسالیستى از زیر مجموعههاى آن بشمار مىآیند. در مقاله فوق به دو مدل اخیر اشاره شده که ما به تعریف آن دو مىپردازیم.
دموکراسى لیبرالى بر اولویت و تقدم آزادى شهروندان بر دیگر ارزشها مانند برابرى، فضیلت مدنى و رفاه تأکید مىکند. امروزه نو لیبرالهایى مانند هایک آشکارا تصریح مىکنند که این لیبرالیسم است که براى دموکراسى خط و نشان مىکشد و انتخاب اکثریت نمىتواند ارزشهاى لیبرالیسم مانند آزادى شهروندان را سلب یا تحدید کند.
دموکراسى سوسیالیستى به جاى «آزادى شهروندان» براصل برابرى و حقوق اقتصادى آنان اهتمام مىورزد و بر این اعتقاد است که دولت باید بر امور اقتصادى دخالت داشته و براى تأمین اصل برابرى و حقوق اقتصادى مىتواند آزادىهاى مردم را سلب یا تحدید نماید.
ناسازگارى اسلام با دموکراسى به مثابه ارزش
بعد از این مقدمه (توضیح دموکراسى و مدلهاى آن) اینک به تحلیل سازگارى یا ناسازگارى اسلام با دموکراسى مىپردازیم. با توضیحى که درباره مدلهاى مختلف دموکراسى خصوصا دموکراسى به مثابه ارزش و روش داده شد، خواننده آگاه در برابر این سؤال که آیا اسلام با دموکراسى سازگار است؟ فورا مىتواند پاسخ دهد که نخست باید مقصود و مراد خود را از دموکراسى و مدل آن به وضوح و شفاف بیان کرد، آنگاه پاسخ آن را از اسلام طلبید.
اگر مقصود نسبت اسلام با دموکراسى به مثابه ارزش باشد، باید گفت، از آنجا که اسلام خود بر یک سرى مبانى و اصول تغییرناپذیر تأکید دارد، مانند اصل حاکمیت الاهى، ابزارانگارى دنیا براى سعادت اخروى و ضرورت اجراى احکام دین در جامعه؛ لذا نمىتواند با این دموکراسى و مبانى آن تلائم و سازگارى داشته باشد، مثلاً اینکه انتخاب اکثریت فى نفسه ارزش و درست و منطقى است، این اصلاً با عقل سلیم سازگار نیست، چرا که موارد خطاى اکثریت در تاریخ بسیار است، اینکه رأى اکثریت در هر زمینه ولو موارد مخالفت با دین و آموزههاى آن، اصل مطاع و لازمالاجراء است، اسلام آن را برنمىتابد و تنها اکثریت را در موارد و مسائل متلائم با دین، و فطرت مىپذیرد. از اینجا مىتوان به صورت احتمالى به دفاع از طرفدران نسبت ناسازگارى اسلام و دموکراسى پرداخت و متذکر شد که مقصود آنان از اصطکاک و مخالفت اسلام با دموکراسى، مدل ارزشى آن است که عالمان دین بیشتر آن را دموکراسى غربى مىنامند.
عدم ناسازگارى اسلام با دموکراسى به مثابه روش
اما اگر مقصود نسبت اسلام با دموکراسى به مثابه روش باشد، اینجا نمىتوان به طور قاطع از تعارض و ناسازگارى سخن راند، بلکه باید گفت چون اصل این مدل انتخاب اکثریت را نه به مثابه یک ارزش بلکه به منزله یک روش و راهکار مىپذیرد، اسلام نیز به رأى اکثریت ارج مىنهد، البته براى آن یک سرى شرایط و محدودیتهایى قائل است، که مهمترین شرط آن این است که انتخاب اکثریت باید در چارچوب دین و آموزههاى آن صورت گیرد، به دیگر سخن دموکراسى و انتخاب اکثریت موجب عقبنشینى دین و احکام آن نگردد، بلکه این دین و آموزههاى آن است که بر رأى اکثریت جهت و سویه تعیین مىکند. بر این دموکراسى مىتوان «دموکراسىدینى»، «قدسى» و «مردمسالار دینى» اطلاق کرد.
اما اینکه چنین دموکراسى در غرب وجود ندارد، باید گفت اولاً دموکراسى به مثابه روش ـ چنانکه نویسندگان مقاله تصریح داشتند ـ با دموکراسى دینى قابل انطباق است. و ثانیا چگونه لیبرالها دموکراسى و انتخاب اکثریت را در حریم اصول مکتب لیبرالى خود مىپذیرند و در موارد تعارض اصول لیبرالى با دموکراسى، اصول خود را مقدم و حاکم مىدانند و در این صورت، کسى یا کسانى از جرح و محکومیت دموکراسى دفاع نمىکنند، اما وقتى ارزشهاى دینى آن را به منطقهاى ـ که با کمال مصلحت مردم ملحوظ است ـ محدود کند، همه از تعارض اسلام و دموکراسى سخن مىرانند؟! عین این سخن در دموکراسى سوسیالیستى نیز تکرار مىشود.
توحید حامى حکومت الاهى نه فرد
در هندسه سیاسى اسلام اصل حاکمیت نخست از آن خداوند است و انسانها در برابر خدا و یکدیگر مساوى هستند، اما خداوند این حاکمیت خود را در جهت تحقق و عملیاتى شدن دین و آموزههاى آن گاهى به افراد خاص مانند برخى پیامبران و امامان معصوم تفویض مىکند. این منصوبین الاهى نیز حاکمیتشان نه مطلق بلکه در قلمرو مبانى دینى است. پس این سخن نویسندگان مقاله که مىکوشیدند مقتضاى اصل توحید را نفى حاکمیت فردى نشان دهند، قابل تطبیق با مبانى اسلام در مورد پیامبراسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم و مبانى شیعه در مورد امامان نیست، چرا که آنان بهطور مستقیم از خداوند مأمور تشکیل حکومت دینى شده بودند(مشروعیت الاهى). به دلیل برخوردارى آنان از عدالت و بالاتر از آن عصمت هیچ گونه شائبه استبداد، دیکتاتورى و سوءظن در حکومت آنان وجود ندارد اما در عصر غیبت، شیعه معتقد است در رأس حکومت باید یک فقیه با شرایط خاص مثل عدالت، علم به مبانى دینى، مدیر و مدبر و غیره به عنوان حاکم یا ناظر قرار گیرد که مردم بهطور مستقیم یا غیر مستقیم (مثل مجلس خبرگان) از میان واجدان شرایط و صفات، حاکم دینى تشخیص و برمىگزینند و در ادامه حکومت، همیشه بر او ناظرند تا همچنان داراى صفات و ویژگىهاى لازم باشد.
انسان خلیفه بالقوه خدا
اینکه انسان خلیفه الاهى در زمین است، تردیدى نیست، اما این جعل و گزینش انسان به عنوان خلیفه خدا در همه انسانها به صورت بالقوه است، یعنى همه انسانها این بستر و آمادگى را دارند که با تخلّق به اصول اخلاقى به مقام خلافت نایل آیند، اما اینکه در عمل کدام انسانها به این مرحله مىرسند، بحث دیگرى است. نکته دیگر اینکه صرف انسان بودن و به تبع آن مقام خلافت بالقوه موجب پیدایش حق حاکمیت و صلاحیت براى جلوس بر مسند حکومت دینى نمىشود. بلکه این مسند علاوه بر شرایط عمومى حاکم مثل، مدیریت، سیاست، شرایط اختصاصى مانند علم دینى، تقوى و عدالت را مىطلبد. نکته ظریف در اسلام این است که تحصیل این شرایط به گروهها و طیفهاى خاص جامعه اختصاص ندارد، هر کس و فرد از هر قبیله، طایفه و ملت مىتواند با تحصیل این شرایط و جلب رأى مردم بر مسند حاکمیت دینى جلوس کند و این نکته دموکراسى بودن اسلام را نشان مى دهد.
نتیجه تئوریک نویسندگان مقاله مبنى بر سازگارى تئوریک اسلام و دموکراسى جاى خوشبختى دارد و از انصاف و تأمل واقعبینانه آنان روایت مىکند که مىتواند مورد تأمل برخى روشنفکران مسلمان باشد که از اصطکاک اسلام و دموکراسى طرفدارى مىکنند.
اختلاف دیدگاهها
رابطه بین اسلام و دموکراسى در جهان معاصر پیچیده و بغرنج است. جهان اسلام از حیث ایدئولوژى یکپارچه نیست. چشماندازهاى وسیعى در این جهان وجود دارد، از اندیشههاى افراطى کسانى که وجود هر گونه ارتباط بین اسلام و دموکراسى را نفى مىکنند گرفته تا کسانى که معتقدند اسلام خود به نظام دموکراتیک فرمان مىدهد.
دیدگاه اول (مخالفت)
برخى از اسلامگرایان بر این باورند که دموکراسى مفهومى بیگانه است که به وسیله غربگرایان و اصلاحطلبان سکولار به جوامع اسلامى تحمیل شده است. آنها همواره استدلال مىکنند که مفهوم حاکمیت مردم، تأکید بنیادى اسلام بر حاکمیت خدا را انکار مىکند ولذا نوعى بتپرستى است.
دیدگاه دوم (سازگارى)
اما بسیارى از گروههاى فکرى برجسته اسلامى استدلال مىکنند که اسلام و دموکراسى با یکدیگر سازگارند. برخى پیشتر مىروند و تاکید مىکنند که در شرایط کنونى جهان معاصر، دموکراسى را مىتوان نیاز ضرورى اسلام تلقى کرد. در این مباحث، متفکران مسلمان مفاهیم تاریخى پراهمیتى را از درون سنت اسلامى بیرون کشیده و با مفاهیم پایهاى دموکراسى آنطور که در جهان مدرن فهمیده مىشود، تلفیق مىدهند. بسیارى از این مفاهیم با اهمیت به شیوههاى مختلف در دوران مختلف بهکار برده شدهاند، براى مثال سنت مسیحى در دوران پیش مدرن شالودهاى نظرى براى سیستم پادشاهى داراى مشروعیت الاهى فراهم مىکرد، درحالىکه در دوران معاصر این مفهوم را ترویج و تبلیغ مىکند که مسیحیت و دموکراسى کاملاً با یکدیگر سازگارند. مناقشه زمانى سر بر مىآورد که توجه داشته باشیم که این مفاهیم بنیادى چگونه باید به فهم در آمده و بهکار آیند.
غنوشى پیشگام تئوریسن دموکراسى
یک نقطه نظر آغازین نسبتا بىطرفانه درباره مسلمانان در سال 1992 به وسیله راشد الغنوشى، رهبر اسلام گراى تونسى و تبعیدى سیاسى در مصاحبه با لندن آبرزور ارائه شده است
اگر مقصود از دموکراسى عبارت است از مدل لیبرالى حکومت که در غرب رایج است؛ یعنى نظامى که مردم آزادانه نمایندگان و رهبران خود را برمىگزینند، و در آن جابجایى قدرت و همچنین تمام آزادىها و حقوق بشر براى عموم مردم وجود دارد، در آن صورت مسلمانان مطلب یا سخنى در مذهب خود نمىیابند که با دموکراسى مغایرت داشته باشد، و به نفعشان نیز نیست که چنین کارى بکنند. بسیارى از مسلمانان از جمله خود غنوشى پیشتر رفته و دموکراسى را شیوهاى مناسب براى تحقق الزامات خاص دین اسلام در جهان معاصر مىدانند. سنت اسلامى حاوى شمارى از مفاهیم کلیدى است که مسلمانان آنها را به عنوان راهگشاى دموکراسى اسلامى مطرح مىکنند.
امکان تبدیل دموکراسى به نظام لیبرال، سوسیالیستى و دینى
اینکه یک دموکراسى به نظام لیبرال منجر شود امکانپذیر است. این هم امکان دارد که دموکراسى احتمالاً به نظامى سوسیالیستى منجر شود؛ همچنین مىتوان دموکراسىاى برخوردار از هنجارهاى مذهبى در باب حکومت داشت. ما این نوع سوم را اختیار کردهایم.
خلاء دموکراسى از معنویت
خاتمى (رئیس جمهور پیشین ایران) دیدگاهى را عرضه مىدارد که در میان هواداران دموکراسى اسلامى مشترک است و آن اینکه دموکراسىهاى امروز جهان از خلاء بسیار بزرگى رنج مىبرند که عبارت است از خلاء معنویت و اسلام مىتواند آن چارچوب لازم را براى تلفیق دموکراسى و معنویت و حکومت مذهبى فراهم نماید. سنت معنویت و حکومت از تصریح بنیادینى در روح اسلام ناشى مىشود؛ اینکه هیچ معبودى جز خداوند نیست و تأکید بر اینکه او یکتاست، این اندیشه، که توحید خوانده مىشود، مبناى لازم را براى این ایده که هیچ کس نمىتواند جنبههاى مختلف حیات را به مقولاتى مجزا از یکدیگر منفک کند، فراهم مىآورد. توحید به عنوان یک جهانبینى بدین معنى است که کل هستى را به جاى تقسیم آن به این جهان و جهان باقى، روح و بدن، به مثابه یک کل واحد بنگریم.
مفاهیم بنیادى دموکراسى در اسلام
در این جهانبینى، جداسازى مذهب از سیاست موجب خلاء معنوى در حوزه عمومى مىشود و راه را براى استقرار نظامهاى سیاسى که هیچ درک و احساسى نسبت به ارزشهاى اخلاقى ندارند، باز مىکند. از چنین منظرى، یک دولت سکولار راه را براى سوء استفاده از قدرت باز مىگذارد.
1. اصل توحید
طرفداران دموکراسى اسلامى استدلال مىکنند که یکتایى و یگانگى خداوند مستلزم نظام دموکراتیک است. بیشتر مسلمانان نسبت به هر گونه ادعایى در باب حاکمیت یک فرد سوء ظن داشته و بدگمانند.
حاکمیت یک فرد مغایر با حاکمیت خداوند است، چه اینکه همه افراد نزد خداوند برابرند. و اطاعت کورکورانه از حکومت یک فرد برخلاف اسلام است.
2. اصل شورا
از نظر قرآن، نیکوکار کسى است که امور خود را از طریق مشاوره و همفکرى با دیگران سامان مىدهد (قرآن، سوره 42، آیه 38)، این مسئله از طریق سنتهاى پیامبر و گفتهها، رفتار و کردار نخستین رهبران جامعه اسلامى گسترش مىیابد، و بدین معناست که مسلمانان ملزم هستند امور سیاسى خود را از طریق همفکرى و مشاوره با یکدیگر مدیریت کنند.
3. اصل خلافت
مفهوم پایهاى دیگر در تحولات مربوط به دموکراسى اسلامى عبارت است از مفهوم خلیفه، در گفتوگوهاى معاصر کاربرد سیاسى واژه سنتى خلیفه مجددا تعریف شده است. این واژه از حیث تاریخى لقب پادشاهان امپراتورى اسلامى دوره میانه بوده است. با این حال اندیشمندان مسلمان اواخر قرن بیستم به تدریج به اهمیت این مسئله که همه انسانها خلفاى خداوند هستند، پى بردند. مفهوم خلافت مستلزم مسئولیتهایى براى همه انسانها، در همه ابعاد زندگى است، به خصوص در بعد سیاسى، مسلمانان به درستى خلافت را امرى کاملاً سیاسى مىفهمند. صلاحیت جانشینى به تمامى گروههاى مردم اعطا شده است. جامعه بار مسئولیت جانشینى را به مثابه یک کل بر دوش مىکشد، هر فرد از افراد این جامعه در جانشینى الاهى سهیم است. دموکراسى اسلامى از نظر تئوریکى و مفهومى در آغاز قرن بیست و یکم به خوبى رشد یافته و قانع کننده است، اما در عمل نتایج کمتر امیدوارکننده و رضایتبخش بوده است.
اسلام حاوى دموکراسى
در این بستر پیچیده، واضح و روشن است که اسلام ذاتا با دموکراسى ناسازگار نیست. اسلام سیاسى در برخى مواقع اساسا نه برنامهاى براى به راه انداختن جنگ مقدس یا تروریسم بلکه برنامهاى در راستاى دموکراسى بوده است.
اشاره
اولین نکته لازم در تحلیل نسبت اسلام و دموکراسى، تبیین معناى دموکراسى است. معناى لغوى دموکراسى حکومت مردم است که از ترکیب دموس (Demos) به معناى مردم و کراتئین (kratein) به معناى حکومت کردن به دست مىآید، در اصطلاح نیز به حکومت مردم یا اکثریت تعریف و ترجمه مىشود. جامعهشناسان و فلاسفه سیاسى بر این تعریف اشکالاتى وارد کردهاند که در جاى خود باید بررسى شود.
افزون بر اینکه دموکراسى به اعتبارات مختلف مانند نحوه مشارکت مردم (مستقیم و غیر مستقیم)، سیر تاریخى (کلاسیک و معاصر)، هدف (لیبرال، سوسیالیستى، نخبهگرایانه و روش یا ارزش) به اقسام و مدلهاى مختلف تقسیم مىشود(1) که موجب پیچیدگى تعریف دموکراسى و ضرورت تبیین مقصود خود از آن مىگردد. مهمترین مدلهاى دموکراسى دو مدل آن است که به «به مثابه ارزش» و «به مثابه روش» معروف
______________________________
1. ر. ک عبدالرسول بیات و دیگران، فرهنگ واژهها، مقاله دموکراسى، ص 270 - 285
______________________________
است. قسم اول خود دموکراسى و آراى مردم و اکثریت را فى نفسه ارزش مىانگارد، به گونهاى که انتخاب اکثریت را درست، عقلى و کاشف از خیر واقعى و مصلحت عمومى مىداند، این مدل بر یک سرى مبانى و مفروضاتى تأکید دارد، مانند لیاقت مردم بر حکومت خویش، پیروى بشر از عقل و منطق و اخلاق، توانایى بشر براى نیل به پیشرفت مادى و معنوى.
این مدل خود به مدلهاى مختلف مانند پلورالیستى تقسیم مىشود که همه معرفتهاى بشرى را اعم از درست و نادرست، حق و باطل به دیده احترام نگریسته و هیچ ایدئولوژى را برنمىتابد.
مدل دوم دموکراسى «به مثابه روش» است، چنانکه از اسمش پیداست، آن انتخاب اکثریت را به مثابه یک روش و راهکار براى حکومت مىانگارد. این مدل نسبت به مدلها و قرائتهاى مختلف از آن انعطافپذیر است ولذا مدل لیبرالیستى و سوسالیستى از زیر مجموعههاى آن بشمار مىآیند. در مقاله فوق به دو مدل اخیر اشاره شده که ما به تعریف آن دو مىپردازیم.
دموکراسى لیبرالى بر اولویت و تقدم آزادى شهروندان بر دیگر ارزشها مانند برابرى، فضیلت مدنى و رفاه تأکید مىکند. امروزه نو لیبرالهایى مانند هایک آشکارا تصریح مىکنند که این لیبرالیسم است که براى دموکراسى خط و نشان مىکشد و انتخاب اکثریت نمىتواند ارزشهاى لیبرالیسم مانند آزادى شهروندان را سلب یا تحدید کند.
دموکراسى سوسیالیستى به جاى «آزادى شهروندان» براصل برابرى و حقوق اقتصادى آنان اهتمام مىورزد و بر این اعتقاد است که دولت باید بر امور اقتصادى دخالت داشته و براى تأمین اصل برابرى و حقوق اقتصادى مىتواند آزادىهاى مردم را سلب یا تحدید نماید.
ناسازگارى اسلام با دموکراسى به مثابه ارزش
بعد از این مقدمه (توضیح دموکراسى و مدلهاى آن) اینک به تحلیل سازگارى یا ناسازگارى اسلام با دموکراسى مىپردازیم. با توضیحى که درباره مدلهاى مختلف دموکراسى خصوصا دموکراسى به مثابه ارزش و روش داده شد، خواننده آگاه در برابر این سؤال که آیا اسلام با دموکراسى سازگار است؟ فورا مىتواند پاسخ دهد که نخست باید مقصود و مراد خود را از دموکراسى و مدل آن به وضوح و شفاف بیان کرد، آنگاه پاسخ آن را از اسلام طلبید.
اگر مقصود نسبت اسلام با دموکراسى به مثابه ارزش باشد، باید گفت، از آنجا که اسلام خود بر یک سرى مبانى و اصول تغییرناپذیر تأکید دارد، مانند اصل حاکمیت الاهى، ابزارانگارى دنیا براى سعادت اخروى و ضرورت اجراى احکام دین در جامعه؛ لذا نمىتواند با این دموکراسى و مبانى آن تلائم و سازگارى داشته باشد، مثلاً اینکه انتخاب اکثریت فى نفسه ارزش و درست و منطقى است، این اصلاً با عقل سلیم سازگار نیست، چرا که موارد خطاى اکثریت در تاریخ بسیار است، اینکه رأى اکثریت در هر زمینه ولو موارد مخالفت با دین و آموزههاى آن، اصل مطاع و لازمالاجراء است، اسلام آن را برنمىتابد و تنها اکثریت را در موارد و مسائل متلائم با دین، و فطرت مىپذیرد. از اینجا مىتوان به صورت احتمالى به دفاع از طرفدران نسبت ناسازگارى اسلام و دموکراسى پرداخت و متذکر شد که مقصود آنان از اصطکاک و مخالفت اسلام با دموکراسى، مدل ارزشى آن است که عالمان دین بیشتر آن را دموکراسى غربى مىنامند.
عدم ناسازگارى اسلام با دموکراسى به مثابه روش
اما اگر مقصود نسبت اسلام با دموکراسى به مثابه روش باشد، اینجا نمىتوان به طور قاطع از تعارض و ناسازگارى سخن راند، بلکه باید گفت چون اصل این مدل انتخاب اکثریت را نه به مثابه یک ارزش بلکه به منزله یک روش و راهکار مىپذیرد، اسلام نیز به رأى اکثریت ارج مىنهد، البته براى آن یک سرى شرایط و محدودیتهایى قائل است، که مهمترین شرط آن این است که انتخاب اکثریت باید در چارچوب دین و آموزههاى آن صورت گیرد، به دیگر سخن دموکراسى و انتخاب اکثریت موجب عقبنشینى دین و احکام آن نگردد، بلکه این دین و آموزههاى آن است که بر رأى اکثریت جهت و سویه تعیین مىکند. بر این دموکراسى مىتوان «دموکراسىدینى»، «قدسى» و «مردمسالار دینى» اطلاق کرد.
اما اینکه چنین دموکراسى در غرب وجود ندارد، باید گفت اولاً دموکراسى به مثابه روش ـ چنانکه نویسندگان مقاله تصریح داشتند ـ با دموکراسى دینى قابل انطباق است. و ثانیا چگونه لیبرالها دموکراسى و انتخاب اکثریت را در حریم اصول مکتب لیبرالى خود مىپذیرند و در موارد تعارض اصول لیبرالى با دموکراسى، اصول خود را مقدم و حاکم مىدانند و در این صورت، کسى یا کسانى از جرح و محکومیت دموکراسى دفاع نمىکنند، اما وقتى ارزشهاى دینى آن را به منطقهاى ـ که با کمال مصلحت مردم ملحوظ است ـ محدود کند، همه از تعارض اسلام و دموکراسى سخن مىرانند؟! عین این سخن در دموکراسى سوسیالیستى نیز تکرار مىشود.
توحید حامى حکومت الاهى نه فرد
در هندسه سیاسى اسلام اصل حاکمیت نخست از آن خداوند است و انسانها در برابر خدا و یکدیگر مساوى هستند، اما خداوند این حاکمیت خود را در جهت تحقق و عملیاتى شدن دین و آموزههاى آن گاهى به افراد خاص مانند برخى پیامبران و امامان معصوم تفویض مىکند. این منصوبین الاهى نیز حاکمیتشان نه مطلق بلکه در قلمرو مبانى دینى است. پس این سخن نویسندگان مقاله که مىکوشیدند مقتضاى اصل توحید را نفى حاکمیت فردى نشان دهند، قابل تطبیق با مبانى اسلام در مورد پیامبراسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم و مبانى شیعه در مورد امامان نیست، چرا که آنان بهطور مستقیم از خداوند مأمور تشکیل حکومت دینى شده بودند(مشروعیت الاهى). به دلیل برخوردارى آنان از عدالت و بالاتر از آن عصمت هیچ گونه شائبه استبداد، دیکتاتورى و سوءظن در حکومت آنان وجود ندارد اما در عصر غیبت، شیعه معتقد است در رأس حکومت باید یک فقیه با شرایط خاص مثل عدالت، علم به مبانى دینى، مدیر و مدبر و غیره به عنوان حاکم یا ناظر قرار گیرد که مردم بهطور مستقیم یا غیر مستقیم (مثل مجلس خبرگان) از میان واجدان شرایط و صفات، حاکم دینى تشخیص و برمىگزینند و در ادامه حکومت، همیشه بر او ناظرند تا همچنان داراى صفات و ویژگىهاى لازم باشد.
انسان خلیفه بالقوه خدا
اینکه انسان خلیفه الاهى در زمین است، تردیدى نیست، اما این جعل و گزینش انسان به عنوان خلیفه خدا در همه انسانها به صورت بالقوه است، یعنى همه انسانها این بستر و آمادگى را دارند که با تخلّق به اصول اخلاقى به مقام خلافت نایل آیند، اما اینکه در عمل کدام انسانها به این مرحله مىرسند، بحث دیگرى است. نکته دیگر اینکه صرف انسان بودن و به تبع آن مقام خلافت بالقوه موجب پیدایش حق حاکمیت و صلاحیت براى جلوس بر مسند حکومت دینى نمىشود. بلکه این مسند علاوه بر شرایط عمومى حاکم مثل، مدیریت، سیاست، شرایط اختصاصى مانند علم دینى، تقوى و عدالت را مىطلبد. نکته ظریف در اسلام این است که تحصیل این شرایط به گروهها و طیفهاى خاص جامعه اختصاص ندارد، هر کس و فرد از هر قبیله، طایفه و ملت مىتواند با تحصیل این شرایط و جلب رأى مردم بر مسند حاکمیت دینى جلوس کند و این نکته دموکراسى بودن اسلام را نشان مى دهد.
نتیجه تئوریک نویسندگان مقاله مبنى بر سازگارى تئوریک اسلام و دموکراسى جاى خوشبختى دارد و از انصاف و تأمل واقعبینانه آنان روایت مىکند که مىتواند مورد تأمل برخى روشنفکران مسلمان باشد که از اصطکاک اسلام و دموکراسى طرفدارى مىکنند.