درآمدی بر غرب شناسی (اسطوره زدایی از غرب)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ایشان در این مقاله ضمن بیان افراط در توجه به غرب، که یکی از آفتهای مهم عرصه تولید علم است اشاره و این روند را، خطری جدی برای فراموشی فرهنگ خودی دانسته که اندیشههای مبتنی بر فرهنگ غرب را شکننده میداند که مانع پیشرفت فرهنگ خودی و تولید علم و پژوهش بود. وی این مسیر را سبب انباشت حجیم از اطلاعات راکد میداند که عامل حذف بخشی دیگر باشد. در نهایت میتوان از این انباشت دو نتیجه گرفت که، منجر به پیدایش تمدنی بر اساس اندیشههای غرب شده و تمدن خودی به فراموشی سپرده و از میان برود. جهان اسلام دو قرن ترجمه کننده بود لذا از پیشرفت بازمانده است.
ایشان میگوید؛ ما همچنان در دوره ترجمه و ابتدایی به سر میبریم که قرنها پیش در این موقعیت قرار داشتیم؛ با این وضع اندیشمندان ما دچار تغییر ماهیت شدهاند. بهتر است بگوییم ماهیت غربی به خود گرفته و ماهیت خودی را از دست دادهاند. بر این اساس نمیتوان یک مترجم و عرضه کننده فرهنگ غرب را یک اندیشمند روشنفکر دانست؛ چون وقتی میتوان از کسی به عنوان دانشمند یاد کرد، که در قبال این دادهها که در لابه لای کتابها و کتابخانهها انباشته شده موضعی اتخاذ کند تا به تولید و یا بازتولید بر اساس فرهنگ خودمان محقق شود، یکی از وظایف دانشمند شناخت مبانی و ریشههای تئوریهای غربی است. وی معتقد است تألیفات ما یا ملهم از غرب یا سامان دادن به مواد آن است. رفته رفته این روند به جایی رسیده، که موضوعات مورد پژوهش نیز غربی شده است. این ویژگی به صورت الزام درآمده و زبانهای بیگانه مرسوم و علمی شناخته میشوند.
وی مینویسد؛ به خاطر این بینش، غربشناسی در میان ما واژگون شده و پژوهشگران ما به جای اینکه تصویر دیگری را در ذهن خود بررسی کنند تصویر خود را در ذهن دیگری جستوجو میکنند، (یعنی خودشان گم کردهاند) و در میان اندیشه و آثار غربیان، دنبال هویت خود میگردند؛ لذا تصویرهایی چون «فردگرایی اسلامی» و «اومانیزم و اگزیستانسیالیسم اسلامی» اختراع میکنند. آقای حنفی این نوع غربشناسی را که در جهان اسلام وجود دارد؛ گرفتار آسیبهای میداند که عبارتند از: 1. گزینش جزیینگر از میراث گفتمان غرب و تکیه بر مکاتب فکری غربی مثل مارکسیسم، اومانیسم و... . 2. انتزاع این اجزاء از شرایط محیطی بدون در نظر گرفتن ویژگیهای تاریخی آنها. چون هر یک از این افکار در قبال افکار دیگری با توجه به شرایط خاص تاریخی به وجود آمدهاند مثلاً اومانیزم در مقابل خدامحوری در فلسفه مسیحی به وجود آمد و... . 3. بازخوانی میراث اسلامی از منظر غرب و مقایسه ایدئولوژی اسلامی با ایدههای غربی. 4. تجزیه کلیت گفتمان اسلامی به یکی از اجزای مشابه در گفتمان غربی و مقایسه با آن، مثل رویکرد ماتریالیستی در مثالگرایی فارابی و رویکرد اومانیستی در صوفیگری. 5 . نهادینه شدن احساس حقارت در پژوهشگران جوان در برابر گفتمان رقیب (غربی) و فراموشی میراث فرهنگ خودی و عدم دفاع از علوم عقلی و نقلی در مقابل علوم غربی مثل علوم حدیث و فلسفه اسلامی و تفسیر و... . وی با بیان آسیبهای غربشناسی فعلی به بیان راههای منطقی غربشناسی میپردازد؛ 1. نگریستن ابزاری به علوم غربی نه غائی؛ 2. عدم تأثیر از غربپژوهشی؛ 3. واقف بودن به اینکه بازشناسی فلسفه غرب، بازشناسی فلسفه اسلامی نیز میباشد؛ 4. هدف از غربشناسی شناساندن آن به غرب، به گونهای که از غربیان نیز پیشتاز باشیم و بیطرفانه ارائه نظر کرده؛ چنانکه آنها در شرقشناسی این روش را گرفتهاند؛ چون غربشناسی با پایان دوره استعمار و عصر آزادی آغاز شده. ایشان درباره برخورد با میراث گذشته، در میان دانشمندان اسلامی، به سه نکته اشاره میکند؛ 1. جدا شدن از فرهنگ خود احساس حقارت نسبت به پیشینه آن؛ 2. دفاع از فرهنگ بیگانه و جذب نحلههای فکری آنها شدن؛ 3. فرار از واقعیتهایی که در فرهنگ خودمان وجود دارد. وی در مواجهه به غرب، نیز سه خطا را در پیشرو پژوهشگر میداند: 1. انتزاع فرهنگ غربی از فضای بومی آن؛ 2. تعمیم دادن فرهنگ غربی و فراگیر دانستن و ترویج آن؛ 3. نزاع خرده فرهنگهای بومی و محلی با یکدیگر، درحالیکه در مقابل تهاجم فرهنگ غربی قرار دارند.
وی دلایل اتخاذ موضع واحد در مقابل غرب را برمیشمارد: 1. غربگرایی به بحران هویت در فرهنگ ما منجر شد؛ 2. وجود استعمار فرهنگی و سیطره غرب بر تمام ابزارهای ارتباط جمعی؛ 3. رسیدن به استقلال تمدنی با توجه به پیدایش نهضت نوین اسلامی؛ 4. نمایان شدن بحران در غرب و شکسته شدن باور شکستناپذیری غرب.
عمدهترین وظایف علم غربشناسی:
1. نفی اروپامحوری در جهان؛ 2. نفی این اندیشه که، تمام پیشرفتها و تمام امکانات مادی و معنوی و تولیدات و.. از غرب و اروپا سرچشمه میگیرد؛ 3. رهایی از سیطره رسانه اروپا و فرهنگ اروپا و عدم تلقی آن به عنوان خودی؛ 4. عدم احساس حقارت در مقابل آن؛ 5 . نفی ذهنیت، منشأ علوم اروپا بوده و توجه به نقش سایر تمدنها که توسط استعمار نادیده انگاشته شده.
عوامل انکار نقش تمدنها در پیشرفت تمدن بشری: 1. خودپرستی ناشی از نژادپرستی؛ 2. نادیده انگاشتن تاریخ تمدنهای بزرگ غیر اروپایی، آفریقایی، آمریکایی، آسیایی و ماقبل تاریخی؛ 3. تحمیل این اندیشه که تاریخ این سرزمینها از زمان حضور استعمار آغاز میشود؛ 4. آغاز استعمار کلاسیک که اروپاییان از آن با مفاهیم «اکتشافات جغرافیایی» یاد میکنند؛ 5 . قلع و قمع فرهنگهای محلی و بومی پس از شناسایی و جمعآوری اطلاعات و جایگزین کردن فرهنگ غربی به عنوان تنها جایگزین که، از آن با عنوان، آنتروپولوژی یا انسانشناسی یاد میکنند.
6. بزرگترین پروژهای که از سوی اروپاییان در دوره اکتشاف رخ داده غارتگری و چپاول است که با تحمیل تقسیماتی از جوامع به: الف) مدنی، ب) بدوی، ج) صنعتی، د) عقب مانده، ه ) اسطورهای، ه ) ذهنی و عینی. و از تاریخ به؛ الف) عصر باستان (یونان و روم)، ب) قرون وسطی (مسیحیت، یهود، اسلام) ج) عصر مدرن، جهت قانونی نمودن استیلا و غارت و نادیده گرفتن نقش سایر تمدنها و تحقیر آنها صورت گرفته.
بررسی الاهیات سیستماتیک پل تیلیش
جیمزوا / ویلفرد وتانجرنان / علی ملک محمدی
همشهری، ش 3801، 24/6/84
این نوشته گزارشی از تفکرات پل تیلیش، متکلم مسیحی که بر اساس کتاب الاهیات سیستماتیک او سامان یافته است. مقاله با زندگینامهای کوتاه از تیلیش آغاز میشود. نویسندگان در سطور بعدی به صورت خلاصه ویژگیهای این الاهیات را معرفی میکنند و تلاش برای کشف رابطه، میان مفاهیم و نهادها و نیز درک الاهیات به مثابه یک کل منسجم را از خصوصیات آن میشمرند. سپس پنج بخش کتاب را، که با نام پنج نهاد عمده، کتاب مقدس نامیده شدهاند؛ یادآوری میکنند. لوگوس، خدا به عنوان خالق، عیسی به عنوان مسیح، روح الاهی و بالاخره ملکوت خدا نامهای این پنج بخشاند. بنابراین وجه غیره الاهیات تیلیش، رویکرد وجودی او به الاهیات، که دارای دو مؤلفه است؛ یکی، توجه به دلبستگی واپسین انسان و دیگری، تعلق به مسئلهای که بودن یا نبودن انسان در گرو آن است.
ایشان میگوید؛ ما همچنان در دوره ترجمه و ابتدایی به سر میبریم که قرنها پیش در این موقعیت قرار داشتیم؛ با این وضع اندیشمندان ما دچار تغییر ماهیت شدهاند. بهتر است بگوییم ماهیت غربی به خود گرفته و ماهیت خودی را از دست دادهاند. بر این اساس نمیتوان یک مترجم و عرضه کننده فرهنگ غرب را یک اندیشمند روشنفکر دانست؛ چون وقتی میتوان از کسی به عنوان دانشمند یاد کرد، که در قبال این دادهها که در لابه لای کتابها و کتابخانهها انباشته شده موضعی اتخاذ کند تا به تولید و یا بازتولید بر اساس فرهنگ خودمان محقق شود، یکی از وظایف دانشمند شناخت مبانی و ریشههای تئوریهای غربی است. وی معتقد است تألیفات ما یا ملهم از غرب یا سامان دادن به مواد آن است. رفته رفته این روند به جایی رسیده، که موضوعات مورد پژوهش نیز غربی شده است. این ویژگی به صورت الزام درآمده و زبانهای بیگانه مرسوم و علمی شناخته میشوند.
وی مینویسد؛ به خاطر این بینش، غربشناسی در میان ما واژگون شده و پژوهشگران ما به جای اینکه تصویر دیگری را در ذهن خود بررسی کنند تصویر خود را در ذهن دیگری جستوجو میکنند، (یعنی خودشان گم کردهاند) و در میان اندیشه و آثار غربیان، دنبال هویت خود میگردند؛ لذا تصویرهایی چون «فردگرایی اسلامی» و «اومانیزم و اگزیستانسیالیسم اسلامی» اختراع میکنند. آقای حنفی این نوع غربشناسی را که در جهان اسلام وجود دارد؛ گرفتار آسیبهای میداند که عبارتند از: 1. گزینش جزیینگر از میراث گفتمان غرب و تکیه بر مکاتب فکری غربی مثل مارکسیسم، اومانیسم و... . 2. انتزاع این اجزاء از شرایط محیطی بدون در نظر گرفتن ویژگیهای تاریخی آنها. چون هر یک از این افکار در قبال افکار دیگری با توجه به شرایط خاص تاریخی به وجود آمدهاند مثلاً اومانیزم در مقابل خدامحوری در فلسفه مسیحی به وجود آمد و... . 3. بازخوانی میراث اسلامی از منظر غرب و مقایسه ایدئولوژی اسلامی با ایدههای غربی. 4. تجزیه کلیت گفتمان اسلامی به یکی از اجزای مشابه در گفتمان غربی و مقایسه با آن، مثل رویکرد ماتریالیستی در مثالگرایی فارابی و رویکرد اومانیستی در صوفیگری. 5 . نهادینه شدن احساس حقارت در پژوهشگران جوان در برابر گفتمان رقیب (غربی) و فراموشی میراث فرهنگ خودی و عدم دفاع از علوم عقلی و نقلی در مقابل علوم غربی مثل علوم حدیث و فلسفه اسلامی و تفسیر و... . وی با بیان آسیبهای غربشناسی فعلی به بیان راههای منطقی غربشناسی میپردازد؛ 1. نگریستن ابزاری به علوم غربی نه غائی؛ 2. عدم تأثیر از غربپژوهشی؛ 3. واقف بودن به اینکه بازشناسی فلسفه غرب، بازشناسی فلسفه اسلامی نیز میباشد؛ 4. هدف از غربشناسی شناساندن آن به غرب، به گونهای که از غربیان نیز پیشتاز باشیم و بیطرفانه ارائه نظر کرده؛ چنانکه آنها در شرقشناسی این روش را گرفتهاند؛ چون غربشناسی با پایان دوره استعمار و عصر آزادی آغاز شده. ایشان درباره برخورد با میراث گذشته، در میان دانشمندان اسلامی، به سه نکته اشاره میکند؛ 1. جدا شدن از فرهنگ خود احساس حقارت نسبت به پیشینه آن؛ 2. دفاع از فرهنگ بیگانه و جذب نحلههای فکری آنها شدن؛ 3. فرار از واقعیتهایی که در فرهنگ خودمان وجود دارد. وی در مواجهه به غرب، نیز سه خطا را در پیشرو پژوهشگر میداند: 1. انتزاع فرهنگ غربی از فضای بومی آن؛ 2. تعمیم دادن فرهنگ غربی و فراگیر دانستن و ترویج آن؛ 3. نزاع خرده فرهنگهای بومی و محلی با یکدیگر، درحالیکه در مقابل تهاجم فرهنگ غربی قرار دارند.
وی دلایل اتخاذ موضع واحد در مقابل غرب را برمیشمارد: 1. غربگرایی به بحران هویت در فرهنگ ما منجر شد؛ 2. وجود استعمار فرهنگی و سیطره غرب بر تمام ابزارهای ارتباط جمعی؛ 3. رسیدن به استقلال تمدنی با توجه به پیدایش نهضت نوین اسلامی؛ 4. نمایان شدن بحران در غرب و شکسته شدن باور شکستناپذیری غرب.
عمدهترین وظایف علم غربشناسی:
1. نفی اروپامحوری در جهان؛ 2. نفی این اندیشه که، تمام پیشرفتها و تمام امکانات مادی و معنوی و تولیدات و.. از غرب و اروپا سرچشمه میگیرد؛ 3. رهایی از سیطره رسانه اروپا و فرهنگ اروپا و عدم تلقی آن به عنوان خودی؛ 4. عدم احساس حقارت در مقابل آن؛ 5 . نفی ذهنیت، منشأ علوم اروپا بوده و توجه به نقش سایر تمدنها که توسط استعمار نادیده انگاشته شده.
عوامل انکار نقش تمدنها در پیشرفت تمدن بشری: 1. خودپرستی ناشی از نژادپرستی؛ 2. نادیده انگاشتن تاریخ تمدنهای بزرگ غیر اروپایی، آفریقایی، آمریکایی، آسیایی و ماقبل تاریخی؛ 3. تحمیل این اندیشه که تاریخ این سرزمینها از زمان حضور استعمار آغاز میشود؛ 4. آغاز استعمار کلاسیک که اروپاییان از آن با مفاهیم «اکتشافات جغرافیایی» یاد میکنند؛ 5 . قلع و قمع فرهنگهای محلی و بومی پس از شناسایی و جمعآوری اطلاعات و جایگزین کردن فرهنگ غربی به عنوان تنها جایگزین که، از آن با عنوان، آنتروپولوژی یا انسانشناسی یاد میکنند.
6. بزرگترین پروژهای که از سوی اروپاییان در دوره اکتشاف رخ داده غارتگری و چپاول است که با تحمیل تقسیماتی از جوامع به: الف) مدنی، ب) بدوی، ج) صنعتی، د) عقب مانده، ه ) اسطورهای، ه ) ذهنی و عینی. و از تاریخ به؛ الف) عصر باستان (یونان و روم)، ب) قرون وسطی (مسیحیت، یهود، اسلام) ج) عصر مدرن، جهت قانونی نمودن استیلا و غارت و نادیده گرفتن نقش سایر تمدنها و تحقیر آنها صورت گرفته.
بررسی الاهیات سیستماتیک پل تیلیش
جیمزوا / ویلفرد وتانجرنان / علی ملک محمدی
همشهری، ش 3801، 24/6/84
این نوشته گزارشی از تفکرات پل تیلیش، متکلم مسیحی که بر اساس کتاب الاهیات سیستماتیک او سامان یافته است. مقاله با زندگینامهای کوتاه از تیلیش آغاز میشود. نویسندگان در سطور بعدی به صورت خلاصه ویژگیهای این الاهیات را معرفی میکنند و تلاش برای کشف رابطه، میان مفاهیم و نهادها و نیز درک الاهیات به مثابه یک کل منسجم را از خصوصیات آن میشمرند. سپس پنج بخش کتاب را، که با نام پنج نهاد عمده، کتاب مقدس نامیده شدهاند؛ یادآوری میکنند. لوگوس، خدا به عنوان خالق، عیسی به عنوان مسیح، روح الاهی و بالاخره ملکوت خدا نامهای این پنج بخشاند. بنابراین وجه غیره الاهیات تیلیش، رویکرد وجودی او به الاهیات، که دارای دو مؤلفه است؛ یکی، توجه به دلبستگی واپسین انسان و دیگری، تعلق به مسئلهای که بودن یا نبودن انسان در گرو آن است.