تحجر یا تجدد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده تلاش دارد، تا چالش فرهنگها و تمدنها را در دو سطح داخلی و بینالمللی به تحلیل بکشد. وی معتقد است که، در درون جامعه ما، زمینههای رواج تحجر و خرافه پرستی رو به افزایش است و همین امر باعث افزایش تنش ما با دیگر دولتها میشود.متن
نگارنده، نوشته خود را با دو سؤال آغاز میکند که یکی، ناظر به تعاملات داخلی و دیگری، به بازتابهای بیرونی در سطح روابط بینالملل و در تعامل با قدرتهای بزرگ مربوط است. وی معتقد است که، در درون جامعه زمینههای رواج تحجر و خرافهپرستی رو به افزایش است و همین امر، باعث افزایش تنشها با دیگر دولتها میشود.
ایشان، بر این عقیده است که، برخورد فرهنگها و تمدنها، تفاوتی اساسی با گذشته دارد. وسایل ارتباط جمعی، رشد جمعیت و مهاجرتها، فروپاشی نظام کمونیستی، پدیدار شدن نهضتها در گوشه و کنار جهان، جابه جایی در تناسب و موازنه قدرت، فرایند جهانیشدن و...، جهان را در شرف تغییرات بنیادین قرار داده است.
در جوامعی که آمادگی جذب و دفع آگاهانه و آزادانه عناصر فرهنگی بیگانه را ندارند، نگرانیهایی پدید میآید. اگر این نگرانیها همراه با احساس ضعف درونی (در هر زمینهای) باشد، منجر به اعمال قهرآمیز و خشونتبار در سطح ملی و بین بینشها و نگرشهای موجود، در یک فرهنگ و یا چالش و ستیز میان فرهنگهای و تمدنها متفاوت میشود.
از جمله نمودهای این چارچوب نظری، جامعه ایران است که در حال گذار از سنت و تحجر، به یک جامعه مدنی و متجدد میباشد. لازمه این دگرگونی آن است که، عقلانیت و اصول اخلاقی و مدارا و تسامح میبایست، بر منافع و کشمکشهای سیاسی حکمفرما باشد، در غیر این صورت، اعمال و اقدامات خشونتآمیز و تبهکارانه، حاکم میشود. بخش سنتی جامعه، به دلیل ناتوانیها و تنگنظریها و یا عدم کارآیی سنت، جایگاه اجتماعی خود را در مخاطره میبیند ودر ظاهر، با طرح انگیزههای معنوی و اخروی، جامعه را با بحرانها و چالشها روبه رو میسازد.
در خصوص فرهنگها و تمدنها نیز، موضوع در وسعت بیشتری خود را نشان میدهد. فرهنگها و تمدنها، همواره در حال تعامل و تبادل با یکدیگر بودهاند که گاه این تعاملها به جنگها رسیده است. امروزه، جنگها بیش از آثار مثبت تعاملات فرهنگی جلوهگر شده است و بیشتر بر سوء استفادهها، سلطهطلبیها و... پارهای از دولتهای غربی تأکید شده است. به جای تأکید بر نقاط مشترک ادیان و تأثیر متقابل آنها بر هم، به حوادث کم اهمیت تاریخی و امور اختلاف برانگیز، اصرار و پافشاری میشود و برای اثبات مدعای خود، بر نظریههایی همچون، «رویارویی تمدنها» از ساموئل هانتینگتون تأکید میکنند.
امروزه جهان، اجازه آن را نمیدهد که به نام «صدور دموکراسی» و یا «دفاع از حقوق بشر» و یا هر عنوان دیگری، با کمک توانمندیهای اقتصادی و نظامی به کشورهای دیگر حملهور شوند، چنانکه جامعه جهانی، موضع خود را در قبال سیاستهای آمریکا اعلان داشته است. بنابراین، تنها راه تحقق صلح جهانی دو چیز است:
1. گسترش فرهنگ گفتوگو؛ 2. توافق بر سر پذیرش و پایبندی به مجموعهای از ارزشهای اخلاقی و معیارهای بشر دوستانه.
موفقیت گفتوگوی فرهنگها و تمدنها، متوقف بر آن است که آمیخته با پیش داوریها، انگیزه برتریجویی و... نباشد و صرفا در راستای تبادل فرهنگها صورت پذیرد. این امر به افزایش آگاهیها و علاقه ملتها به هم منجر میشود.
در پذیرش ارزشها و معیارهای اخلاقی، اصول حقوق بشر کافی نیست. زیرا در فرهنگهای متفاوت، اصول اخلاقی متفاوتی وجود دارد که میبایست مورد توجه قرار گیرد. به علاوه آنکه تحولات پیش آمده در جامعه جهانی، ما را ملزم میکند که در برخی اصول حقوق بشر، بازخوانی صورت گیرد تا به وفاق جهانی ختم شود. نادیده گرفتن موارد یاد شده، جهان را با مخاطره روبهرو میسازد.
اشاره
نگارنده مقاله، تلاش میکند چالش فرهنگها و تمدنها را در دو سطح به تحلیل بکشد، یکی، در سطح داخلی جامعه و دیگری، در سطح بینالمللی. تحلیل ایشان در سطح داخلی از جهات متعددی قابل تأمل است:
اولاً جریان مقابل، منتقد و یا متضاد با فرآیند اصلاحات را با سنتگرا، متحجر، ضعیف خواندن از سرراه بردارد. این نشان میدهد که ایشان، خود در عرصه گفتوگوی فرهنگها و تمدنها راه حل بحران را گفتوگوی عاری از پیشداوری، حقجویانه، برتریطلب و حق به جانب میداند، اما وقتی نوبت به تحلیل شرایط داخلی کشور است، با رویکرد شعاری به تحلیل وضعیت میپردازد مناسب بود ابتدا تعریف دقیقی از سنت و ویژگیهای سنتگرایی بیان میکردند و سپس به عملکرد سنت گرایان میپرداختند.
ثانیا در هیچ کجای این مقاله، نشانه و یا علامتی را برای بازشناسیعناصر تحجر و یا سنتگرا و معتقد به اعمال خشونتآمیز نشان نمیدهد، به همین دلیل نگارنده و یاخواننده، خود میتواند شاخصها و مؤلفههایی را برای این برچسب و نسبت پیدا کند و او را آماج حملات خود قرار دهد. انصاف علمی، حکم میکند که، نگارشها به گونهای باشد که، نگارنده نتواند طیف گستردهای را در مصادیق مدعای خود قرار دهد، بلکه به شکل کاملاً واضح و روشن معلوم باشد، معانی مفاهیم و واژگان بهکار گرفته شده، چیست.
ثالثا اگر قرار باشد که جریانها و گروههای موجود، همگی، ساز فرار از سنتهای خود سردهند و از سنتهای گذشته گریزان گردند، چگونه میتوان بر هویت دینی، ملی و تاریخی خود تکیه کرد؟ کدام امر اجتماعی و تاریخی، توان آن را دارد که شکاف حاصل بین حال و گذشته را جبران نماید؟ و سخن جامعهشناسان که بر بقای الگوها و ایستارهای فرهنگی و سنتی تأکید میکنند، چه میشود؟
و رابعا برخی از عناصر سنتی ما، در جهانبینی و اعتقادات دینی ما ریشه دارد و به این سادگی قابل تفسیر مجدد و قرائت دیگر نیست. دست کشیدن از آن عناصر، به مثابه آن است که، دیگر دیندار نباشیم و یا حداقل از «اسلام»، به عنوان دین حاکم، فراگیر و تام دست بکشیم.
2. علاوه بر آنچه بیان شد، یکی از مهمترین محورهای انسجامبخش در جامعه ما، باور و تأکید بر آموزههای دین مبین اسلام است، چنانکه امام خمینی قدسسره توانست با استعدادهای نهفته همین دین و با تکیه بر سنتهای دینی و ملی، انقلاب اسلامی را به کمک آحاد اعضاء جامعه به ثمر برساند. اگر اسلام و سنتها، توان ایجاد اتحاد و همدلی در بین اقشار مختلف جامعه را نداشت، چگونه میتوانست به چنین دستاورد مهم نایل شود.
ایشان، بر این عقیده است که، برخورد فرهنگها و تمدنها، تفاوتی اساسی با گذشته دارد. وسایل ارتباط جمعی، رشد جمعیت و مهاجرتها، فروپاشی نظام کمونیستی، پدیدار شدن نهضتها در گوشه و کنار جهان، جابه جایی در تناسب و موازنه قدرت، فرایند جهانیشدن و...، جهان را در شرف تغییرات بنیادین قرار داده است.
در جوامعی که آمادگی جذب و دفع آگاهانه و آزادانه عناصر فرهنگی بیگانه را ندارند، نگرانیهایی پدید میآید. اگر این نگرانیها همراه با احساس ضعف درونی (در هر زمینهای) باشد، منجر به اعمال قهرآمیز و خشونتبار در سطح ملی و بین بینشها و نگرشهای موجود، در یک فرهنگ و یا چالش و ستیز میان فرهنگهای و تمدنها متفاوت میشود.
از جمله نمودهای این چارچوب نظری، جامعه ایران است که در حال گذار از سنت و تحجر، به یک جامعه مدنی و متجدد میباشد. لازمه این دگرگونی آن است که، عقلانیت و اصول اخلاقی و مدارا و تسامح میبایست، بر منافع و کشمکشهای سیاسی حکمفرما باشد، در غیر این صورت، اعمال و اقدامات خشونتآمیز و تبهکارانه، حاکم میشود. بخش سنتی جامعه، به دلیل ناتوانیها و تنگنظریها و یا عدم کارآیی سنت، جایگاه اجتماعی خود را در مخاطره میبیند ودر ظاهر، با طرح انگیزههای معنوی و اخروی، جامعه را با بحرانها و چالشها روبه رو میسازد.
در خصوص فرهنگها و تمدنها نیز، موضوع در وسعت بیشتری خود را نشان میدهد. فرهنگها و تمدنها، همواره در حال تعامل و تبادل با یکدیگر بودهاند که گاه این تعاملها به جنگها رسیده است. امروزه، جنگها بیش از آثار مثبت تعاملات فرهنگی جلوهگر شده است و بیشتر بر سوء استفادهها، سلطهطلبیها و... پارهای از دولتهای غربی تأکید شده است. به جای تأکید بر نقاط مشترک ادیان و تأثیر متقابل آنها بر هم، به حوادث کم اهمیت تاریخی و امور اختلاف برانگیز، اصرار و پافشاری میشود و برای اثبات مدعای خود، بر نظریههایی همچون، «رویارویی تمدنها» از ساموئل هانتینگتون تأکید میکنند.
امروزه جهان، اجازه آن را نمیدهد که به نام «صدور دموکراسی» و یا «دفاع از حقوق بشر» و یا هر عنوان دیگری، با کمک توانمندیهای اقتصادی و نظامی به کشورهای دیگر حملهور شوند، چنانکه جامعه جهانی، موضع خود را در قبال سیاستهای آمریکا اعلان داشته است. بنابراین، تنها راه تحقق صلح جهانی دو چیز است:
1. گسترش فرهنگ گفتوگو؛ 2. توافق بر سر پذیرش و پایبندی به مجموعهای از ارزشهای اخلاقی و معیارهای بشر دوستانه.
موفقیت گفتوگوی فرهنگها و تمدنها، متوقف بر آن است که آمیخته با پیش داوریها، انگیزه برتریجویی و... نباشد و صرفا در راستای تبادل فرهنگها صورت پذیرد. این امر به افزایش آگاهیها و علاقه ملتها به هم منجر میشود.
در پذیرش ارزشها و معیارهای اخلاقی، اصول حقوق بشر کافی نیست. زیرا در فرهنگهای متفاوت، اصول اخلاقی متفاوتی وجود دارد که میبایست مورد توجه قرار گیرد. به علاوه آنکه تحولات پیش آمده در جامعه جهانی، ما را ملزم میکند که در برخی اصول حقوق بشر، بازخوانی صورت گیرد تا به وفاق جهانی ختم شود. نادیده گرفتن موارد یاد شده، جهان را با مخاطره روبهرو میسازد.
اشاره
نگارنده مقاله، تلاش میکند چالش فرهنگها و تمدنها را در دو سطح به تحلیل بکشد، یکی، در سطح داخلی جامعه و دیگری، در سطح بینالمللی. تحلیل ایشان در سطح داخلی از جهات متعددی قابل تأمل است:
اولاً جریان مقابل، منتقد و یا متضاد با فرآیند اصلاحات را با سنتگرا، متحجر، ضعیف خواندن از سرراه بردارد. این نشان میدهد که ایشان، خود در عرصه گفتوگوی فرهنگها و تمدنها راه حل بحران را گفتوگوی عاری از پیشداوری، حقجویانه، برتریطلب و حق به جانب میداند، اما وقتی نوبت به تحلیل شرایط داخلی کشور است، با رویکرد شعاری به تحلیل وضعیت میپردازد مناسب بود ابتدا تعریف دقیقی از سنت و ویژگیهای سنتگرایی بیان میکردند و سپس به عملکرد سنت گرایان میپرداختند.
ثانیا در هیچ کجای این مقاله، نشانه و یا علامتی را برای بازشناسیعناصر تحجر و یا سنتگرا و معتقد به اعمال خشونتآمیز نشان نمیدهد، به همین دلیل نگارنده و یاخواننده، خود میتواند شاخصها و مؤلفههایی را برای این برچسب و نسبت پیدا کند و او را آماج حملات خود قرار دهد. انصاف علمی، حکم میکند که، نگارشها به گونهای باشد که، نگارنده نتواند طیف گستردهای را در مصادیق مدعای خود قرار دهد، بلکه به شکل کاملاً واضح و روشن معلوم باشد، معانی مفاهیم و واژگان بهکار گرفته شده، چیست.
ثالثا اگر قرار باشد که جریانها و گروههای موجود، همگی، ساز فرار از سنتهای خود سردهند و از سنتهای گذشته گریزان گردند، چگونه میتوان بر هویت دینی، ملی و تاریخی خود تکیه کرد؟ کدام امر اجتماعی و تاریخی، توان آن را دارد که شکاف حاصل بین حال و گذشته را جبران نماید؟ و سخن جامعهشناسان که بر بقای الگوها و ایستارهای فرهنگی و سنتی تأکید میکنند، چه میشود؟
و رابعا برخی از عناصر سنتی ما، در جهانبینی و اعتقادات دینی ما ریشه دارد و به این سادگی قابل تفسیر مجدد و قرائت دیگر نیست. دست کشیدن از آن عناصر، به مثابه آن است که، دیگر دیندار نباشیم و یا حداقل از «اسلام»، به عنوان دین حاکم، فراگیر و تام دست بکشیم.
2. علاوه بر آنچه بیان شد، یکی از مهمترین محورهای انسجامبخش در جامعه ما، باور و تأکید بر آموزههای دین مبین اسلام است، چنانکه امام خمینی قدسسره توانست با استعدادهای نهفته همین دین و با تکیه بر سنتهای دینی و ملی، انقلاب اسلامی را به کمک آحاد اعضاء جامعه به ثمر برساند. اگر اسلام و سنتها، توان ایجاد اتحاد و همدلی در بین اقشار مختلف جامعه را نداشت، چگونه میتوانست به چنین دستاورد مهم نایل شود.