نویسندگان:
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

کیهان، ش 18307، 25/5/84
مقاله با تبیین اهمیت مسئله رابطه اخلاق و سیاست آغاز می‏شود و با تأکید بر کاربردی بودن این مسئله به بررسی چهار نظریه در این باب می‏پردازد.
نظریه اول نظریه جدایی اخلاق از سیاست است. بر اساس این نظریه چون مدار اخلاق، حقیقت است و هدف از سیاست منفعت، لذا این دو با هم سازگاری نخواهند داشت و پای‏بندی به اصول اخلاقی موجب شکست در عرصه سیاست خواهد شد. نویسنده در تبیین این نظریه که واقع‏گرایی سیاسی نیز خوانده می‏شود، هم یک مورد تاریخی از جنگ پلوپونزی ذکر می‏کند و هم شواهدی از کتاب شهریار ماکیاولی. و البته تصریح دارد که در این نظریه شهروندان باید اخلاقی عمل کنند و این حاکمان‏اند که نباید به اخلاق پای‏بند باشند هر چند تظاهر به پای‏بندی اخلاقی هم چنان لازم است. در نقد این نظریه، نویسنده بر دو نکته تکیه می‏کند یکی آنکه حاکم غیر پای‏بند به اخلاق، شهروندان را نیز شبیه خود خواهد ساخت و دیگر آنکه اصولاً بدون تکیه بر اخلاق نمی‏توان جامعه را هدایت کرد و انتظار اطاعت داشت.
دومین نظریه، تبعیت اخلاق از سیاست است. که نتیجه رویکرد مارکسیست است. و ریشه آن، طبقاتی دانستن همه مفاهیم از جمله اخلاق، علم و... است. نویسنده برای توضیح این نظریه به‏طور خلاصه تفکر مارکسیستی را توضیح داده و نتیجه می‏گیرد که در این فلسفه همه چیز در خدمت دیکتاتوری پرولتاریا و انقلاب قرار می‏گیرد. نقل قول‏هایی از لنین و نمایشنامه «دست‏های آلوده» سارتر این تبیین را روشن‏تر می‏کند و بالاخره به تفاوت این نظر با نظریه اول نیز اشاره‏ای می‏شود. مهم‏ترین نقد مقاله بر این نظر، شیوه عمل حکومت اتحاد شوروی سابق است که جنایاتش برتر از جنایات مغول‏ها قرار گرفت. به علاوه که تمام این جنایات اخلاقی دانسته شد و البته با نقل نتایج تحقیق عامل فروپاشی آن نظام را نیز فرو ریختن بنای اخلاق می‏داند.
نظریه سوم، نظریه اخلاق دو سطحی نامیده می‏شود و رکن آن تفاوت اخلاق فردی و اجتماعی است که هر چند این دو سطح از اخلاق، مشترکاتی دارند ولی همیشه همراه نیستند و گاهی ارزش‏های فردی با ارزش‏های اجتماعی ناسازگارند. نویسنده در این زمینه چند بیان ذکر می‏کند و افلاطون، مارتین لوتر، ماکس وبر، پل تیین و چند تن دیگر را از حامیان این نظریه معرفی می‏کند. و پس از ذکر عباراتی از ماکس وبر به ارزیابی این نظریه می‏پردازد و مهم‏ترین اشکال آن را عدم قانع کنندگی می‏داند و با طرح این پرسش که چه اشکالی دارد حکومت با رضایت شهروندان به جامعه دیگری کمک کند عملاً نظریه تفکیک بین اخلاق فردی و اجتماعی را نقض می‏کند. به علاوه که حدود و ثغور این نظریه را نیز مبهم می‏شمرد.
نویسنده قبل از طرح نظریه چهارم، اشکال مشترک سه نظر اول را غیراخلاقی دانستن سیاست می‏داند و نیز اینکه حاکمان غیراخلاقی، شهروندان را نیز از اخلاق دور خواهند بود.
نویسنده در تبیین نظریه چهارم که آن را یگانگی اخلاق و سیاست می‏خواند از تعابیر خواجه نصیرالدین طوسی مدد گرفته و اخلاق و سیاست را از شاخه‏های حکمت عملی و در مسیر سعادت انسان تعریف می‏کند. و ترویج اخلاق را وظیفه حکومت قلمداد می‏کند. و به‏رغم وجود تفاوت بین فرد و اجتماع هیچ یک مجاز به ترک اخلاق نیستند. به ادعای نویسنده کانت نیز به همین نظریه باور دارد. نویسنده این نظریه را بی‏اشکال دانسته و برای حل این مشکل که آیا سیاستمدار اخلاقی فردی موفق خواهد بود یا نه؟ شواهدی از سیره امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام را ذکر می‏کند. عملکرد حضرت در شورای شش نفره، در شورش مردم علیه عثمان و ماجرای حکمیت از آن جمله‏اند.
در بخش بعدی نویسنده واسلاول هاول، گاندی، ماندلا و امام خمینی را از پیشروان این نظریه در روزگار ما معرفی کرده و از هر یک، سخنانی را نقل کرده و عملکرد آنها را مورد استناد قرار می‏دهد. جمع‏بندی، بخش پایانی این نوشته است که در آن ضمن دفاع از نظریه چهارم آن را تنها نظریه‏ای می‏داند که می‏تواند مانع زیاده‏خواهی حاکمان شود. درحالی‏که براساس سه نظریه دیگر هر گونه عمل غیر اخلاقی از سوی دولت مجاز می‏شود. و هیچ معیار بیرونی نیز برای الزام سیاست‏مداران به اخلاق به دست نمی‏دهند.

تبلیغات