مسیحیت دینی همچون دیگر ادیان؟ (پیش فرض های فلسفی تکثرگرایی دینی)(1) و (2)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این دو مجموعه که حاصل سخنرانی جان هیک در سال 2002 در بریتانیا است، به تبین سه قرائت انحصارگرایی دینی، شمولگرایی دینی و پلورالیسم دینی میپردازد. وی 60 سال پیش آنگاه که دانشجوی رشته حقوق بوده است، به دلیل عدم آشنایی با سایر ادیان و نیز عدم ملاقات با افرادی از سایر ادیان، معتقد به انحصارگرایی دینی بوده است. اما در پایان و هم اینک با وجودی که با باور قلبی به مسیحیت میزید و معتقد است که این دین پایدار، با دوام در حوزه رشد معنوی است، اما در عین حال، به سایر ادیان و صاحبان آنان آزادی عمل داده، به رسمیت شناخته و معتقد است که دیگر ادیان را نباید رقیب یا دشمن فرض کرد؛ چرا که این ادیان واکنشهای متفاوت انسان از حقیقت الاهی بوده که برگرفته از فرهنگ انسانی است. و بدینسان وی به پلورالیسم دینی معتقد میشود.متن
شرق، ش 531و533، 2و4/5/84
الف) انحصارگرایی دینی
برتری یک دین برای یک فرد موجب برتریطلبی فرد در سایر زمینهها از جمله محل تولد وی و... میشود. معمولاً افراد در خانه مسلمان، مسیحی یا یهودی میشوند.
در انجیل «سنت جان» آمده است: «من راه حقیقت و زندگی هستم. هیچ کس جز من به آفریدگار نمیرسد». این هم مؤید انحصارگرایی دینی حضرت مسیح است. مسیح معتقد است که راه وی تنها راه رستگاری و فلاح و دین او تنها راه راستین است.
امروزه بسیاری از انجیلشناسان و مسیحیان دیدگاه «سنت جان» را در انجیل باور ندارند و بر این باورند که مسیح معتقد نبود که تجسم عینی خداوند است. اینها معتقدند که هر چند کلیسا در مورد باور «تجسم عینی خدا بودن مسیح» بر حق است، اما شواهد دال بر این است که خود مسیح چنین فکر نمیکرده است. مؤید این ادعا این است:
1. چارلی مول از دانشگاه کمبریج مینویسد: «هر مسئلهای در باب مسیحشناسی مقالی که اثبات آن به صحت ادعاهای اظهار شده مسیح در مورد خودش باشد، متزلزل و بیثبات است».
2. برایان هیلث رایت در کالج ملکه در کمبریج معتقد است: «ممکن نیست از الوهیت مسیح با توجه و رجوع به ادعاهای خود مسیح دفاع کرد».
3. جمیز دان از دانشگاه دورهام نیز معتقد است: «هیچ گواه واقعی درباره آنچه که یک خود آگاهی الاهی خوانده میشود، در مسیح دیده نمیشود. این روشنفکران و سایر متفکران مسیحی افرادی هستند که به دکترین سنتی «تجسم عینی خدا بودن حضرت مسیح» اعتقاد دارند اما معتقدند که خود حضرت مسیح به این موضوع نمیپرداخت و عباراتی نظیر «... من... هستم». در کتاب انجیل چهارم مربوط به مسیح نیست، بلکه به وسیله نویسندهای مسیحی 70 ـ 60 سال بعد به انجیل اضافه شده است. همچنین گفتههای مسیح در انجیلهای موجز را نمیتوان گواه و شاهدی بر ادعای تجسم عینی خداوند بودن مسیح دانست.
همه کشیشان به این موضوع واقفند اما آن را بیان نمیکنند. هنگامی که همین موضوع در سال 1977 به وسیله برخی اندیشمندان مسیحی آکسفورد در کتابی تحت عنوان «اسطوره تجسم خداوند» منتشر شد، نویسندگان آن مورد شدیدترین حملات قرار گرفتند. اما امروزه پس از 20 سال، طرح اینگونه مباحث طبیعی است. برای مثال «پسر خدا» واژه منحصر به فرد نیست. در دین یهود «آدم» پسر خدا است. در انجیل لوک، «فرشتگان» پسران خداوند نامیده شدهاند. و «پادشاهان عبری باستان»، پسران خداوند بودهاند. واژه «پسران خداوند» تعابیر استعارهآمیز است و به معنی خدمتکار و بنده واقعی است. این واژه در آیین یهود استعارهآمیز است و هرگز به معنی الوهیت بهکار نمیرود. اما با توسعه و بسط مسیحیت، به تدریج واژه پسر خدا، به پسر متافیزیکال خداوند یا همان فرد دوم تثلیث تغییر شکل یافت و مورد سؤال قرار گرفت.
امروزه پس از بیست سال این تفکر که تنها دین راستین و تنها منبع رستگاری و فلاح دین مسیح است و صرفا مسیحیان گروه رستگارند، تفکری انحصار گرایانه است و بسیاری از اندیشمندان مسیحی از این تفکر انحصار گرایانه به سمت و سوی تفکر شمول گرایانه و تکثرگرایانه سوق پیدا کردهاند.
ب) شمول گرایانه
شمولگرایی مدعی است که مرگ حضرت مسیح بر روی صلیب، کفاره گناهان افراد بشر، اعم از مسیحی و غیر مسیحی میباشد. و رستگاری تنها از طریق حضرت مسیح قابل وصول است. ولی افراد غیر مسیحی نیز میتوانند از مرگ مکافات گونه آن حضرت بهره ببرند. بسیاری از اندیشمندان معاصر مسیحی و حتی پاپ ژان پل دوم و اربابان کلیسای انگلستان و آمریکا همین عقیده را دارند.
نکته قوت و مثبت این عقیده در این است که از یک سو، به باور سنتی محدودیت، هنجاریت و برتری مسیحیت وفادار است و از سوی دیگر، تنها مسیحیان را رستگار نمیداند. ولذا این عقیده جذاب و پر طرفدار است.
نکته منفی: این عقیده این است که ایشان عالم را همچون منظومهای فرض کردهاند که در این منظومه خداوند همچون خورشید است و سایر ادیان به عنوان سیارههایی هستند که حول خورشید میگردند. نور و گرمای حیات بخش خورشید تنها مستقیما به زمین مسیحیت میتابد! اما بعد از آن به دیگر سیارات (ادیان) منعکس میشود. در واقع، گرما و نور سایر ادیان انعکاسی است نه اصیل. ازاینرو، چون رستگاری به عنوان بخشیده شدن و پذیرفته شدن از سوی خدا به خاطر مکافات گناهان مردم از سوی حضرت مسیح است، لذا رستگاری همه افراد بشر تنها براساس تعریف مسیحی آن پذیرفته میشود.
رستگاری واقعیت عینی است که میتوان آن را تغییر شکل تدریجی مردان و زنان از خودخواهی طبیعی و ذاتی دانست؛ یک جهتگیری نوین حول محور حقیقت الاهی است؛ حقیقتی که خداوند است. بدین ترتیب، رستگاران همسایگان خود را دوست دارند؛ به هم مهربان بوده و توان و دقت و هوش و منابع خود را صرف نیازمندان میکنند. مهم مسیحی بودن شما نیست، بلکه مهم این است که شما در چه مسیری گام بر میدارید. حضرت مسیح بر این باور بود که ما زندگی میکنیم تا همسایگان را دوست بداریم و... .
این تفسیر از رستگاری را در آموزههای مسیح علیهالسلام کتب مقدس عربی آموزههای تلمود، تورات و همچنین در تعالیم هندو و آموزههای بودائی و حتی در قرآن مجید مشاهده میکنیم. بنابراین، این دیدگاه اخلاقی بنیادین و جهان شمول است و رستگاری را یک انتقال معنوی و روحانی میداند که عشق و رحمت بیانتها و نامحدود نمایش طبیعی است. این آموزهها جهان شمول هستند. اما اینکه در مجموع مسیحیان از نظر اخلاقی و معنوی از دیگران بهترند یا نه جای بحث دارد؟ از یک سو، به تعبیر مولوی چراغها متفاوتند اما منبع نور یکی است. این نورها از فراسوها میآیند. در این تجربه نمیتوان گفت در مجموع مسیحیان و غیر مسیحیان از نظر اخلاقی و تقلید به آموزههای مذهبی و اخلاقی یکسان هستند؛ انسانهای خوب و بد در همه ادیان وجود دارند. با مراجعه به تاریخ گذشته تمدن مسیحیت از جمله جنگهای صلیبی، سوزاندن انسانهای جادوگر و افراد از دین برگشته، تصرف و استثمار جهان سوم و... بیانگر این حقیقت است که این تمدن از سایر تمدنها برتر نیست. لذا از نظر من، مسیحیان از نظر فردی و جمعی بهتر از سایر نژادها و یا ادیان نیستند. اما براساس دکترین سنتی، مسیحیان از معرفتی منحصر به فرد برخوردارند و میتوانند مستقیما با خداوند ارتباط برقرار کنند و آنان از نظر اخلاقی و معنوی بهتر از سایر ادیان هستند.
ج) پلورالیسم دینی
راهها و مجراها و مسیرهای متعدد و مستقل و معتبری وجود دارند که از طریق آنها میتوان به رستگاری رسید. این هم در مسیحیت و هم در سایر ادیان وجود دارد. در منظر پلورالیسم، دین چیزی جز واکنش انسانی ما به حقیقتی متعالی به نام خدا نیست. تصویر خداوند در یهود از یک خدای خشن قومی، که به یهودیان دستور نسل کشی ساکنان فلسطینی را میدهد، تا به خدای جهانشمول و فراگیر یهودیت مدرن تغییر کرده است. در جهان مسیحیت هم تا مدتهای مدید، خداوند چهرهای خشن بود که افراد را به جهنم ابدی میفرستاد و همواره انسانها را مورد بازخواست قرار میداد. بدبختیها، مصائب، بیماری، مرگ، سیل، طاعون و... به منزله کیفر خداوند در قبال گناهان انسانها به شمار میرود. انسانها برای جلوگیری از عصبانیت خداوند دست به دامان قدیسان محلی و حضرت مریم میشدند. اما در قرن 13 و 14 میلادی حضرت مسیح، به شکل عشق الاهی و آسمان در اذهان مردم به تصویر درآمد.
بنابراین، این نوع تفسیرهای متفاوت از خداوند در مسیحیت و یهودیت ناشی از تغییر و تحول تصاویر ذهنی مردم از خداوند است، نه اینکه ذات خداوند تغییر کرده باشد. شناخت ما از خداوند برگرفته از تصاویر ذهنی است که ما از او در ذهن داریم و این تصاویر از طریق ایدههای انسانی و مفروضات فرهنگی مان به شکل اجتنابناپذیر در ذهن ما افزوده میشود. این تصاویر هم در همه ادیان و حتی درون یک دین کاملاً متفاوت است.
امکان پلورالیسم دینی
اصل بنیادین این اصول را توماس آکویناس بیان کرده است: «میزان و نحوه شناخت اشیاء نزد فردی که در پی شناخت بر میآید، بستگی به حالت این فرد دارد.» این اصل به وسیله کانت تبیین و در جامعهشناسی و روانشناسی مورد تایید قرار گرفت. شناخت اشیاء بستگی به حالت فرد شناسانده دارد و حالت او در ادیان و فرهنگهای مختلف با هم متفاوتند. برای مثال، خداوند در مسیحیت تثلیثی مرکب از پدر، پسر و روح القدس است. در یهودیت و اسلام، خدا وجودی کاملاً واحد است. برای مسیحیان خداوند نفر دوم تثلیت است. درحالیکه، برای پیروان ادیان ابراهیمی پیامبر بزرگ و معلمی مذهبی است، نه خداوندی عینی که روی زمین راه میرود. و برای یک بودایی حقیقت غایی، یک فرد و وجود نیست، بلکه حقیقتی ورای حوزه تمایز شخصی ـ غیر شخصی است. اگر بپذیریم که بین حقیقت مطلق و غایی و حقیقتی که ما از او به تصویر میکشیم، تمایز وجود دارد، به این نتیجه میرسیم که در مورد حقیقت غایی در دیدگاه مسیحیت و حقیقت غایی (مطلق) تمایز و تفاوت وجود دارد. ادعاهای متفاوتی که در ادیان مختلف مبنی بر حقیقتی غایی مطرح میشود، نمایشهای متفاوتی از حقیقت غایی است که در طول تاریخ و در فرهنگهای مختلف در اذهان انسانها شکل گرفته است و به معنی دقیق کلمه آنها ناقص هم نیستند. «اللّه» مسلمانان مغایرتی با «روح القدس» ندارد. بنابراین، سایر ادیان نیز مانند مسیحیت پرتوی از حقیقتاند و به رستگاری رهنمون میشوند.
حاصل سخن
باید صمیمانه با باور به دین خودمان (مسیحیت) زندگی کنیم؛ زیرا دین پایدار و بادوام و حوزه رشد معنوی است. اما در عین حال، آزادانه باید برابری به سایر ادیان داد. وقتی میتوان به کمک بینشها و اعمال معنوی آنان را غنیتر نمود، دیگر ادیان را نباید رقیب و یا دشمن در نظر گرفت، بلکه آنها واکنشهای متفاوت انسانی از حقیقت الاهیاند که برگرفته از فرهنگهای انسانی است. باید با پیروان سایر ادیان دوستی داشت که این امر موجب خنثی شدن دشمنیها و خطر مطلق نگری است.
اشاره
از آنجایی که نویسنده محترم خود انحصارگرایی و شمولگرایی را قبول نداشته و معتقد به پلورالیسم دینی میباشند، صرفا به نقد پلورالیسم دینی میپردازیم: در دیدگاه پلورالیسم دینی همه ادیان برحقاند و یا آمیخته از حق و باطلاند. بنابراین، همه متدینان اهل سعادت و رستگاری هستند و میتوانند به بهشت بروند. ادله پلورالیسم بر سه قسم است:
الف) دلیل جامعهشناسی: از آنجایی که انسانها در جوامع مختلف زندگی میکنند، نیازمند تعامل و داد و ستد و برقراری روابط سیاسی، اعتقادی اجتماعی و... میباشند. تا نیازهای خود را برطرف نمایند. اصولاً در عصر ارتباطات و لازمه جهانیشدن، رشد و توسعه همه جانبه و برقراری ارتباط با سایر ملل در همه عرصه است و این به معنی پذیرش پلورالیسم در همه عرصهها حتی عرصه دین است. پس معنا ندارد ما سایر ملل را در همه عرصهها قبول کرده و با آنان روابط سیاسی فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی داشته باشیم، ولی در عرصه دین و جهان بینی آنان را باطل بدانیم!
نقد دلیل جامعهشناختی پلورالیسم: اولاً لازمه برقراری تعامل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و...، به منزله بر حق دانستن جهان بینی و یا ایدئولوژی سایر جوامع نیست؛ چرا که در این صورت و در دهکده جهانی تنها میبایست یک دین و جهان بینی و یا ایدئولوژی حاکم باشد که چنین نیست. ثانیا، ملاک حقانیت و بطلان یک دین پایههای استدلال و برهان آن دین است، بهرهگیری از محصولات علمی و تکنولوژیکی ملاک حقانیت نیست.
ب) دلیل معرفتشناختی: قائلان پلورالیسم دینی قائل به نسبیت در اندیشه و شناخت هستند. براساس این تفکر، واقعیت و حقیقت فی نفسه دست یافتنی نیست، بلکه هر کس واقعیت را آن چنانکه بر او پدیدار گشته، درک میکند و صاحبان آیینها واقعیات را چنانکه بر ایشان ظاهر گشته درک میکنند. این درکها و توصیفها به ظاهر متعارض و متناقض یک واقعیت هستند. لذا هیچ معرفتی باطل نیست و هر معرفتی را باید به گونهای درست تلقی کرد. و این به معنای نسبیت است.
نقد دلیل معرفتشناختی: اولاً، براساس این دیدگاه، واقعیت دست نیافتنی است و معرفت تابع پدیدارها و نمودهاست، نه پدیدهها و بودها. و هر کس واقعیت را آنچنان که بر او پدیدار میگردد، درک میکند. لذا هر آیینی واقعیت فی نفسه را درک نمیکند و راه معرفت بر انسان مسدود است. ثانیا، وقتی نسبیت مطلق حاکم شد، هیچ اصل بدیهی قابل شناخت و پذیرش وجود نخواهد داشت. و لازمه این امر این است که هم اصل امتناع تناقض درست باشد و هم نقض آن! به عبارت دیگر، باید هم پلورالیسم را پذیرفت و هم اندیشه نقیض آنرا!
ج) مبانی کلامی پلورالیسم: دین یعنی تجربه شخصی. در نتیجه، هر شهودی از انسان رسمیت دارد. و معرفت دینی تابعی از معارف بشری است. ثانیا، گوهر ادیان واحد است و اختلاف ادیان تنها در ظاهر شریعت است. ثالثا، زبان دین بیانگر حقایق نیست؛ چون زبان دین تابع فهم و درک بشر از دین است و این معرفت قابل تغییر است، لذا ادیان زبان واحدی ندارند. هیچ دینی بیانگر حقیقت نیست. و هیچ دینی بر دین دیگر برتری ندارد. بنابراین، هر دینی گوهری دارد، گوهر ادیان قرب به خداست، اما صراطها مختلفاند. و صراط مستقیم تنها یک صراط نیست.
نقد دلیل کلامی: اگر گوهر ادیان واحد و صراطها مختلف باشد، لازمهاش این است که صراطها (وسایل نیل به اهداف ادیان) ارزشمند باشند و این به منزله توجیه وسایل بهوسیله هدف است. و این توجیه باطل است. ثانیا، براساس این نگرش باید همه ادیان حتی کمونیسم نیز بر حق باشد! در این صورت، صراط مستقیم یا دین حق امری موهوم خواهد بود. چون در این صورت، هر امر موهومی و هر نحلهای حتی شیطان پرستی نیز راهی به سوی خدا محوری و حقیقت خواهد بود! علاوه بر این، باید حقیقت و گوهر دین را صرفا تجربهای شخصی تلقی کنیم؛ دین یعنی تجربه دینی!
اگر ملاک و معیار گوهر دین تنها براساس احساس درونی افراد باشد، بنابراین اعتقادات، اعمال و ارزشهای اخلاقی اصالت نخواهند داشت. افزون بر این همه گزارههای دینی براساس شهود و تجربه دینی به دست نمیآیند. اصول عقاید دینی از راه برهان و استدلال و براهین عقلی اثبات پذیرند و اگر چنین باشد که دین حاصل تجارب و تلقی افراد باشد، آنها قابل انتقال به دیگران نخواهند بود.
از منظر دین اسلام باید گفت اسلام علی رغم اینکه شمولگرایی، پلورالیسم و انحصار گرایی را محکوم میکند، در بعد شناخت دین و حقانیت ادیان به معنی خاصی انحصار گراست و صد البته با انحصارگرایی یهودی و مسیحی تفاوت ماهوی دارد. دیدگاه انحصار گرایانه اسلام در بعد حقانیت دین بدین معناست که پس از بعثت حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم به نبوت، هر کس که پیام آن حضرت را بشنود در فهم آن پیام و یا در شناخت آن نباید کوتاهی کند، و لازم است که به آن پاسخ مثبت دهد. ما هم معتقدیم در زمان حضرت عیسی یا موسی متدینان به آن دین به بهشت میروند و در عصر حضرت مسیح، تنها راه رستگاری منحصر در دین عیسی بوده است، اما پس از آن، و ارسال دین دیگری از سوی خداوند، مسیر حقانیت و شناخت و رستگاری فرق میکند. شرط بهشت رفتن اطاعت از خداست. و فرد مطیع، اعم از مسیحی یا یهودی ... به بهشت میرود، اما مراد آن مسیحی یا یهودی است که در زمان مسیح یا موسی متدین به آن دین باشند، و الا پس از نزول قرآن، باید مسلمان شوند.
حق بودن دین الاهی محدود به زمان نزول همان دین است، با نزول دین بعدی از سوی خدای متعال، حقانیت دین قبلی از بین میرود. خدای عیسی که راه بهشت را در این دین قرار داده بود، اینک مسیر بهشت را در دین محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم قراد داده است. پس دین واقعی خداوند یکی است «إنَّ الدّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ»
در عین حال، هر چند ما از نظر دینی وشناختی انحصارگرایی به معنی خاص هستیم، اما از نظر رفتاری، پلورالیسم عمل میکنیم. از نظر اسلام و پیروان اهل بیت علیهالسلام اهل کتاب و اهل ذمه در حکومت و جامعه اسلامی میتوانند آزادانه زندگی کنند و طبق شرایطی با پرداخت جزیه به حاکم اسلامی، عامل به دین خود باشند. اما هرگز این به معنی حقانیت دادن به سایر ادیان نیست. اما معنای کریمه «لا اکراه فی الدین» آن است که اصولاً دین و اعتقاد قلبی به هر دینی امری باطنی و قلبی است و هرگز قابل اکراه و اجبار نیست. نه اینکه هر کس میتواند با میل هوی و هوس خویش هر دینی را برگزیند. لذا هرگز نمیتوان نتیجه گرفت که چون ادیان، زبانهای مختلف یک واقعیت هستند، پس گزینش با خود انسان است!
بنابراین، شمولگرایی دینی و پلورالیسم دینی باطل است؛ چرا که یکی به نسبیت مطلق میانجامد و دیگری، ترجیح بلا مرجح یک دین بر دیگری است. پلورالیسم دینی هم چه به معنی تنوع فهمها از متون دینی و یا تنوع تفسیرها از تجارب دینی هیچگاه قابل پذیرش نخواهند بود زیرا از دیدگاه ادیان گزارههای دینی جزو دین به شمار میروند و از این نظر تفسیر دین به تجربه دینی تفسیری ناسازگاری با دین است.
ما هم با نویسنده محترم همنوا هستیم که نباید در دشمنی با سایر ادیان را گشود، باید حق حیات و برابری به دیگر ادیان داد. اما این به معنا اعطای حقانیت به سایر ادیان نیست. این همان پلورالیسم رفتاری است که دین اسلام بر آن تأکید دارد. ما معتقدیم پس از ارسال دین اسلام و قرآن کریم، و پیامبری حضرت ختمی مرتبت سایر ادیان باطل و تنها راه رستگاری در دین اسلام است. هر چند این حکم در زمان حضرت عیسی به دین ایشان و در زمان حضرت موسی به دین یهود تعلق داشت.
الف) انحصارگرایی دینی
برتری یک دین برای یک فرد موجب برتریطلبی فرد در سایر زمینهها از جمله محل تولد وی و... میشود. معمولاً افراد در خانه مسلمان، مسیحی یا یهودی میشوند.
در انجیل «سنت جان» آمده است: «من راه حقیقت و زندگی هستم. هیچ کس جز من به آفریدگار نمیرسد». این هم مؤید انحصارگرایی دینی حضرت مسیح است. مسیح معتقد است که راه وی تنها راه رستگاری و فلاح و دین او تنها راه راستین است.
امروزه بسیاری از انجیلشناسان و مسیحیان دیدگاه «سنت جان» را در انجیل باور ندارند و بر این باورند که مسیح معتقد نبود که تجسم عینی خداوند است. اینها معتقدند که هر چند کلیسا در مورد باور «تجسم عینی خدا بودن مسیح» بر حق است، اما شواهد دال بر این است که خود مسیح چنین فکر نمیکرده است. مؤید این ادعا این است:
1. چارلی مول از دانشگاه کمبریج مینویسد: «هر مسئلهای در باب مسیحشناسی مقالی که اثبات آن به صحت ادعاهای اظهار شده مسیح در مورد خودش باشد، متزلزل و بیثبات است».
2. برایان هیلث رایت در کالج ملکه در کمبریج معتقد است: «ممکن نیست از الوهیت مسیح با توجه و رجوع به ادعاهای خود مسیح دفاع کرد».
3. جمیز دان از دانشگاه دورهام نیز معتقد است: «هیچ گواه واقعی درباره آنچه که یک خود آگاهی الاهی خوانده میشود، در مسیح دیده نمیشود. این روشنفکران و سایر متفکران مسیحی افرادی هستند که به دکترین سنتی «تجسم عینی خدا بودن حضرت مسیح» اعتقاد دارند اما معتقدند که خود حضرت مسیح به این موضوع نمیپرداخت و عباراتی نظیر «... من... هستم». در کتاب انجیل چهارم مربوط به مسیح نیست، بلکه به وسیله نویسندهای مسیحی 70 ـ 60 سال بعد به انجیل اضافه شده است. همچنین گفتههای مسیح در انجیلهای موجز را نمیتوان گواه و شاهدی بر ادعای تجسم عینی خداوند بودن مسیح دانست.
همه کشیشان به این موضوع واقفند اما آن را بیان نمیکنند. هنگامی که همین موضوع در سال 1977 به وسیله برخی اندیشمندان مسیحی آکسفورد در کتابی تحت عنوان «اسطوره تجسم خداوند» منتشر شد، نویسندگان آن مورد شدیدترین حملات قرار گرفتند. اما امروزه پس از 20 سال، طرح اینگونه مباحث طبیعی است. برای مثال «پسر خدا» واژه منحصر به فرد نیست. در دین یهود «آدم» پسر خدا است. در انجیل لوک، «فرشتگان» پسران خداوند نامیده شدهاند. و «پادشاهان عبری باستان»، پسران خداوند بودهاند. واژه «پسران خداوند» تعابیر استعارهآمیز است و به معنی خدمتکار و بنده واقعی است. این واژه در آیین یهود استعارهآمیز است و هرگز به معنی الوهیت بهکار نمیرود. اما با توسعه و بسط مسیحیت، به تدریج واژه پسر خدا، به پسر متافیزیکال خداوند یا همان فرد دوم تثلیث تغییر شکل یافت و مورد سؤال قرار گرفت.
امروزه پس از بیست سال این تفکر که تنها دین راستین و تنها منبع رستگاری و فلاح دین مسیح است و صرفا مسیحیان گروه رستگارند، تفکری انحصار گرایانه است و بسیاری از اندیشمندان مسیحی از این تفکر انحصار گرایانه به سمت و سوی تفکر شمول گرایانه و تکثرگرایانه سوق پیدا کردهاند.
ب) شمول گرایانه
شمولگرایی مدعی است که مرگ حضرت مسیح بر روی صلیب، کفاره گناهان افراد بشر، اعم از مسیحی و غیر مسیحی میباشد. و رستگاری تنها از طریق حضرت مسیح قابل وصول است. ولی افراد غیر مسیحی نیز میتوانند از مرگ مکافات گونه آن حضرت بهره ببرند. بسیاری از اندیشمندان معاصر مسیحی و حتی پاپ ژان پل دوم و اربابان کلیسای انگلستان و آمریکا همین عقیده را دارند.
نکته قوت و مثبت این عقیده در این است که از یک سو، به باور سنتی محدودیت، هنجاریت و برتری مسیحیت وفادار است و از سوی دیگر، تنها مسیحیان را رستگار نمیداند. ولذا این عقیده جذاب و پر طرفدار است.
نکته منفی: این عقیده این است که ایشان عالم را همچون منظومهای فرض کردهاند که در این منظومه خداوند همچون خورشید است و سایر ادیان به عنوان سیارههایی هستند که حول خورشید میگردند. نور و گرمای حیات بخش خورشید تنها مستقیما به زمین مسیحیت میتابد! اما بعد از آن به دیگر سیارات (ادیان) منعکس میشود. در واقع، گرما و نور سایر ادیان انعکاسی است نه اصیل. ازاینرو، چون رستگاری به عنوان بخشیده شدن و پذیرفته شدن از سوی خدا به خاطر مکافات گناهان مردم از سوی حضرت مسیح است، لذا رستگاری همه افراد بشر تنها براساس تعریف مسیحی آن پذیرفته میشود.
رستگاری واقعیت عینی است که میتوان آن را تغییر شکل تدریجی مردان و زنان از خودخواهی طبیعی و ذاتی دانست؛ یک جهتگیری نوین حول محور حقیقت الاهی است؛ حقیقتی که خداوند است. بدین ترتیب، رستگاران همسایگان خود را دوست دارند؛ به هم مهربان بوده و توان و دقت و هوش و منابع خود را صرف نیازمندان میکنند. مهم مسیحی بودن شما نیست، بلکه مهم این است که شما در چه مسیری گام بر میدارید. حضرت مسیح بر این باور بود که ما زندگی میکنیم تا همسایگان را دوست بداریم و... .
این تفسیر از رستگاری را در آموزههای مسیح علیهالسلام کتب مقدس عربی آموزههای تلمود، تورات و همچنین در تعالیم هندو و آموزههای بودائی و حتی در قرآن مجید مشاهده میکنیم. بنابراین، این دیدگاه اخلاقی بنیادین و جهان شمول است و رستگاری را یک انتقال معنوی و روحانی میداند که عشق و رحمت بیانتها و نامحدود نمایش طبیعی است. این آموزهها جهان شمول هستند. اما اینکه در مجموع مسیحیان از نظر اخلاقی و معنوی از دیگران بهترند یا نه جای بحث دارد؟ از یک سو، به تعبیر مولوی چراغها متفاوتند اما منبع نور یکی است. این نورها از فراسوها میآیند. در این تجربه نمیتوان گفت در مجموع مسیحیان و غیر مسیحیان از نظر اخلاقی و تقلید به آموزههای مذهبی و اخلاقی یکسان هستند؛ انسانهای خوب و بد در همه ادیان وجود دارند. با مراجعه به تاریخ گذشته تمدن مسیحیت از جمله جنگهای صلیبی، سوزاندن انسانهای جادوگر و افراد از دین برگشته، تصرف و استثمار جهان سوم و... بیانگر این حقیقت است که این تمدن از سایر تمدنها برتر نیست. لذا از نظر من، مسیحیان از نظر فردی و جمعی بهتر از سایر نژادها و یا ادیان نیستند. اما براساس دکترین سنتی، مسیحیان از معرفتی منحصر به فرد برخوردارند و میتوانند مستقیما با خداوند ارتباط برقرار کنند و آنان از نظر اخلاقی و معنوی بهتر از سایر ادیان هستند.
ج) پلورالیسم دینی
راهها و مجراها و مسیرهای متعدد و مستقل و معتبری وجود دارند که از طریق آنها میتوان به رستگاری رسید. این هم در مسیحیت و هم در سایر ادیان وجود دارد. در منظر پلورالیسم، دین چیزی جز واکنش انسانی ما به حقیقتی متعالی به نام خدا نیست. تصویر خداوند در یهود از یک خدای خشن قومی، که به یهودیان دستور نسل کشی ساکنان فلسطینی را میدهد، تا به خدای جهانشمول و فراگیر یهودیت مدرن تغییر کرده است. در جهان مسیحیت هم تا مدتهای مدید، خداوند چهرهای خشن بود که افراد را به جهنم ابدی میفرستاد و همواره انسانها را مورد بازخواست قرار میداد. بدبختیها، مصائب، بیماری، مرگ، سیل، طاعون و... به منزله کیفر خداوند در قبال گناهان انسانها به شمار میرود. انسانها برای جلوگیری از عصبانیت خداوند دست به دامان قدیسان محلی و حضرت مریم میشدند. اما در قرن 13 و 14 میلادی حضرت مسیح، به شکل عشق الاهی و آسمان در اذهان مردم به تصویر درآمد.
بنابراین، این نوع تفسیرهای متفاوت از خداوند در مسیحیت و یهودیت ناشی از تغییر و تحول تصاویر ذهنی مردم از خداوند است، نه اینکه ذات خداوند تغییر کرده باشد. شناخت ما از خداوند برگرفته از تصاویر ذهنی است که ما از او در ذهن داریم و این تصاویر از طریق ایدههای انسانی و مفروضات فرهنگی مان به شکل اجتنابناپذیر در ذهن ما افزوده میشود. این تصاویر هم در همه ادیان و حتی درون یک دین کاملاً متفاوت است.
امکان پلورالیسم دینی
اصل بنیادین این اصول را توماس آکویناس بیان کرده است: «میزان و نحوه شناخت اشیاء نزد فردی که در پی شناخت بر میآید، بستگی به حالت این فرد دارد.» این اصل به وسیله کانت تبیین و در جامعهشناسی و روانشناسی مورد تایید قرار گرفت. شناخت اشیاء بستگی به حالت فرد شناسانده دارد و حالت او در ادیان و فرهنگهای مختلف با هم متفاوتند. برای مثال، خداوند در مسیحیت تثلیثی مرکب از پدر، پسر و روح القدس است. در یهودیت و اسلام، خدا وجودی کاملاً واحد است. برای مسیحیان خداوند نفر دوم تثلیت است. درحالیکه، برای پیروان ادیان ابراهیمی پیامبر بزرگ و معلمی مذهبی است، نه خداوندی عینی که روی زمین راه میرود. و برای یک بودایی حقیقت غایی، یک فرد و وجود نیست، بلکه حقیقتی ورای حوزه تمایز شخصی ـ غیر شخصی است. اگر بپذیریم که بین حقیقت مطلق و غایی و حقیقتی که ما از او به تصویر میکشیم، تمایز وجود دارد، به این نتیجه میرسیم که در مورد حقیقت غایی در دیدگاه مسیحیت و حقیقت غایی (مطلق) تمایز و تفاوت وجود دارد. ادعاهای متفاوتی که در ادیان مختلف مبنی بر حقیقتی غایی مطرح میشود، نمایشهای متفاوتی از حقیقت غایی است که در طول تاریخ و در فرهنگهای مختلف در اذهان انسانها شکل گرفته است و به معنی دقیق کلمه آنها ناقص هم نیستند. «اللّه» مسلمانان مغایرتی با «روح القدس» ندارد. بنابراین، سایر ادیان نیز مانند مسیحیت پرتوی از حقیقتاند و به رستگاری رهنمون میشوند.
حاصل سخن
باید صمیمانه با باور به دین خودمان (مسیحیت) زندگی کنیم؛ زیرا دین پایدار و بادوام و حوزه رشد معنوی است. اما در عین حال، آزادانه باید برابری به سایر ادیان داد. وقتی میتوان به کمک بینشها و اعمال معنوی آنان را غنیتر نمود، دیگر ادیان را نباید رقیب و یا دشمن در نظر گرفت، بلکه آنها واکنشهای متفاوت انسانی از حقیقت الاهیاند که برگرفته از فرهنگهای انسانی است. باید با پیروان سایر ادیان دوستی داشت که این امر موجب خنثی شدن دشمنیها و خطر مطلق نگری است.
اشاره
از آنجایی که نویسنده محترم خود انحصارگرایی و شمولگرایی را قبول نداشته و معتقد به پلورالیسم دینی میباشند، صرفا به نقد پلورالیسم دینی میپردازیم: در دیدگاه پلورالیسم دینی همه ادیان برحقاند و یا آمیخته از حق و باطلاند. بنابراین، همه متدینان اهل سعادت و رستگاری هستند و میتوانند به بهشت بروند. ادله پلورالیسم بر سه قسم است:
الف) دلیل جامعهشناسی: از آنجایی که انسانها در جوامع مختلف زندگی میکنند، نیازمند تعامل و داد و ستد و برقراری روابط سیاسی، اعتقادی اجتماعی و... میباشند. تا نیازهای خود را برطرف نمایند. اصولاً در عصر ارتباطات و لازمه جهانیشدن، رشد و توسعه همه جانبه و برقراری ارتباط با سایر ملل در همه عرصه است و این به معنی پذیرش پلورالیسم در همه عرصهها حتی عرصه دین است. پس معنا ندارد ما سایر ملل را در همه عرصهها قبول کرده و با آنان روابط سیاسی فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی داشته باشیم، ولی در عرصه دین و جهان بینی آنان را باطل بدانیم!
نقد دلیل جامعهشناختی پلورالیسم: اولاً لازمه برقراری تعامل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و...، به منزله بر حق دانستن جهان بینی و یا ایدئولوژی سایر جوامع نیست؛ چرا که در این صورت و در دهکده جهانی تنها میبایست یک دین و جهان بینی و یا ایدئولوژی حاکم باشد که چنین نیست. ثانیا، ملاک حقانیت و بطلان یک دین پایههای استدلال و برهان آن دین است، بهرهگیری از محصولات علمی و تکنولوژیکی ملاک حقانیت نیست.
ب) دلیل معرفتشناختی: قائلان پلورالیسم دینی قائل به نسبیت در اندیشه و شناخت هستند. براساس این تفکر، واقعیت و حقیقت فی نفسه دست یافتنی نیست، بلکه هر کس واقعیت را آن چنانکه بر او پدیدار گشته، درک میکند و صاحبان آیینها واقعیات را چنانکه بر ایشان ظاهر گشته درک میکنند. این درکها و توصیفها به ظاهر متعارض و متناقض یک واقعیت هستند. لذا هیچ معرفتی باطل نیست و هر معرفتی را باید به گونهای درست تلقی کرد. و این به معنای نسبیت است.
نقد دلیل معرفتشناختی: اولاً، براساس این دیدگاه، واقعیت دست نیافتنی است و معرفت تابع پدیدارها و نمودهاست، نه پدیدهها و بودها. و هر کس واقعیت را آنچنان که بر او پدیدار میگردد، درک میکند. لذا هر آیینی واقعیت فی نفسه را درک نمیکند و راه معرفت بر انسان مسدود است. ثانیا، وقتی نسبیت مطلق حاکم شد، هیچ اصل بدیهی قابل شناخت و پذیرش وجود نخواهد داشت. و لازمه این امر این است که هم اصل امتناع تناقض درست باشد و هم نقض آن! به عبارت دیگر، باید هم پلورالیسم را پذیرفت و هم اندیشه نقیض آنرا!
ج) مبانی کلامی پلورالیسم: دین یعنی تجربه شخصی. در نتیجه، هر شهودی از انسان رسمیت دارد. و معرفت دینی تابعی از معارف بشری است. ثانیا، گوهر ادیان واحد است و اختلاف ادیان تنها در ظاهر شریعت است. ثالثا، زبان دین بیانگر حقایق نیست؛ چون زبان دین تابع فهم و درک بشر از دین است و این معرفت قابل تغییر است، لذا ادیان زبان واحدی ندارند. هیچ دینی بیانگر حقیقت نیست. و هیچ دینی بر دین دیگر برتری ندارد. بنابراین، هر دینی گوهری دارد، گوهر ادیان قرب به خداست، اما صراطها مختلفاند. و صراط مستقیم تنها یک صراط نیست.
نقد دلیل کلامی: اگر گوهر ادیان واحد و صراطها مختلف باشد، لازمهاش این است که صراطها (وسایل نیل به اهداف ادیان) ارزشمند باشند و این به منزله توجیه وسایل بهوسیله هدف است. و این توجیه باطل است. ثانیا، براساس این نگرش باید همه ادیان حتی کمونیسم نیز بر حق باشد! در این صورت، صراط مستقیم یا دین حق امری موهوم خواهد بود. چون در این صورت، هر امر موهومی و هر نحلهای حتی شیطان پرستی نیز راهی به سوی خدا محوری و حقیقت خواهد بود! علاوه بر این، باید حقیقت و گوهر دین را صرفا تجربهای شخصی تلقی کنیم؛ دین یعنی تجربه دینی!
اگر ملاک و معیار گوهر دین تنها براساس احساس درونی افراد باشد، بنابراین اعتقادات، اعمال و ارزشهای اخلاقی اصالت نخواهند داشت. افزون بر این همه گزارههای دینی براساس شهود و تجربه دینی به دست نمیآیند. اصول عقاید دینی از راه برهان و استدلال و براهین عقلی اثبات پذیرند و اگر چنین باشد که دین حاصل تجارب و تلقی افراد باشد، آنها قابل انتقال به دیگران نخواهند بود.
از منظر دین اسلام باید گفت اسلام علی رغم اینکه شمولگرایی، پلورالیسم و انحصار گرایی را محکوم میکند، در بعد شناخت دین و حقانیت ادیان به معنی خاصی انحصار گراست و صد البته با انحصارگرایی یهودی و مسیحی تفاوت ماهوی دارد. دیدگاه انحصار گرایانه اسلام در بعد حقانیت دین بدین معناست که پس از بعثت حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم به نبوت، هر کس که پیام آن حضرت را بشنود در فهم آن پیام و یا در شناخت آن نباید کوتاهی کند، و لازم است که به آن پاسخ مثبت دهد. ما هم معتقدیم در زمان حضرت عیسی یا موسی متدینان به آن دین به بهشت میروند و در عصر حضرت مسیح، تنها راه رستگاری منحصر در دین عیسی بوده است، اما پس از آن، و ارسال دین دیگری از سوی خداوند، مسیر حقانیت و شناخت و رستگاری فرق میکند. شرط بهشت رفتن اطاعت از خداست. و فرد مطیع، اعم از مسیحی یا یهودی ... به بهشت میرود، اما مراد آن مسیحی یا یهودی است که در زمان مسیح یا موسی متدین به آن دین باشند، و الا پس از نزول قرآن، باید مسلمان شوند.
حق بودن دین الاهی محدود به زمان نزول همان دین است، با نزول دین بعدی از سوی خدای متعال، حقانیت دین قبلی از بین میرود. خدای عیسی که راه بهشت را در این دین قرار داده بود، اینک مسیر بهشت را در دین محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم قراد داده است. پس دین واقعی خداوند یکی است «إنَّ الدّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ»
در عین حال، هر چند ما از نظر دینی وشناختی انحصارگرایی به معنی خاص هستیم، اما از نظر رفتاری، پلورالیسم عمل میکنیم. از نظر اسلام و پیروان اهل بیت علیهالسلام اهل کتاب و اهل ذمه در حکومت و جامعه اسلامی میتوانند آزادانه زندگی کنند و طبق شرایطی با پرداخت جزیه به حاکم اسلامی، عامل به دین خود باشند. اما هرگز این به معنی حقانیت دادن به سایر ادیان نیست. اما معنای کریمه «لا اکراه فی الدین» آن است که اصولاً دین و اعتقاد قلبی به هر دینی امری باطنی و قلبی است و هرگز قابل اکراه و اجبار نیست. نه اینکه هر کس میتواند با میل هوی و هوس خویش هر دینی را برگزیند. لذا هرگز نمیتوان نتیجه گرفت که چون ادیان، زبانهای مختلف یک واقعیت هستند، پس گزینش با خود انسان است!
بنابراین، شمولگرایی دینی و پلورالیسم دینی باطل است؛ چرا که یکی به نسبیت مطلق میانجامد و دیگری، ترجیح بلا مرجح یک دین بر دیگری است. پلورالیسم دینی هم چه به معنی تنوع فهمها از متون دینی و یا تنوع تفسیرها از تجارب دینی هیچگاه قابل پذیرش نخواهند بود زیرا از دیدگاه ادیان گزارههای دینی جزو دین به شمار میروند و از این نظر تفسیر دین به تجربه دینی تفسیری ناسازگاری با دین است.
ما هم با نویسنده محترم همنوا هستیم که نباید در دشمنی با سایر ادیان را گشود، باید حق حیات و برابری به دیگر ادیان داد. اما این به معنا اعطای حقانیت به سایر ادیان نیست. این همان پلورالیسم رفتاری است که دین اسلام بر آن تأکید دارد. ما معتقدیم پس از ارسال دین اسلام و قرآن کریم، و پیامبری حضرت ختمی مرتبت سایر ادیان باطل و تنها راه رستگاری در دین اسلام است. هر چند این حکم در زمان حضرت عیسی به دین ایشان و در زمان حضرت موسی به دین یهود تعلق داشت.