آمریکا، انگلیس و کودتای 28 مرداد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
انگلیس پس از آن که با ملی شدن صنعت نفت در ایران از این ثروت محروم گردید با طراحی کودتایی با هدف سرنگونی دولت مصدق، دولت آیزنهاور را به بهانه «خطر نفوذ کمونیست در ایران» به اجرای این کودتا متمایل ساخت.متن
مرحله اول کودتا در 24 مرداد 1332 / 15 اوت 1953 با شکست مواجه شد ولی اقدامات روزولت مأمور مجری کودتا در ایران در جلب نظر نیروهای حامی سلطنت و همچنین هدایت صحیح جاسوسان ایرانی خود، حکومت مصدق را در چهار روز بعد یعنی در 28 مرداد ساقط مینماید.در این نوشتار واکنش نیروهای مذهبی، حزب توده و همچنین نیروهای طرفدار دولت مصدق در قبال کودتای آمریکایی مورد توجه نویسنده قرار گرفته است.
طی سالیان گذشته بریتانیا شبکه عظیمی از جاسوسان و مأموران مخفی را در ایران به وجود آورده بود. این مأموران تحت هدایت «مونتی وودهاوس» رئیس پایگاه جاسوسی انگلستان در ایران در اوایل سالهای 1950، هرگونه مهارتی را از رشوه دادن به سیاستمداران گرفته تا راه انداختن شورش، به خوبی به دست آورده بودند؛ اما وودهاوس و دیگر جاسوسان انگلیسی پس از آنکه مصدق سفارت بریتانیا و محل کار آنها را تعطیل کرد، مجبور شدند ایران را ترک نمایند. آنها یک دسته از خرابکاران ماهر را پشت سر خود به جا گذاشتند و رفتند. چهرههای اصلی این شبکه زیرزمینی سه برادر استثنایی به نام «رشیدیان» بودند.
انتخاب آیزنهاور به ریاست جمهوری به آنان امید داد که آمریکاییها کار نیمه تمام آنها را به پایان خواهند رساند. در اواسط نوامبر 1952، کمتر از دو هفته پس از برگزاری انتخابات، آنها وودهاوس را به واشنگتن فرستادند. وودهاوس محور بحثهای خود را مقابله با کمونیسم قرار داد: «من چنین استدلال نمودم که حتی اگر بر سر مسئله نفت با مصدق توافق حاصل شود، که البته محل تردید است، او نخواهد توانست در مقابل کودتای حزب توده که از جانب شوروی حمایت میشود، مقاومت نماید».
وودهاوس در جریان ملاقاتهای خود در واشنگتن متوجه شد که علاقه آمریکاییها به طرح وی برای سرنگونی مصدق که در انگلستان به عنوان «عملیات چکمه» شناخته میشد، هر روز بیشتر میشود. فرانک ویسفر مدیر عملیات سیا نظر بسیار مثبتی نسبت به این طرح داشت. مقامات وزارت خارجه مشخصا علاقه کمتری به مسئله نشان میدادند؛ ولی به محض آنکه جان فاستر دالس (John Foster Dulles) به عنوان وزیر جدید امور خارجه سوگند یاد کرد، همه تردیدهای آنان را برطرف ساخت. دولت تازه وارد، افراد معرفی شده از سوی بریتانیا برای تصدی دو پست کلیدی را پذیرفته بود: سرلشکر زاهدی به عنوان منجی ایران و کرمیت روزولت به عنوان فرمانده محلی عملیات سیا که زاهدی را بر سر کار میآورد.
مراسم معارفه آیزنهاور به عنوان رئیس جمهور در 20 ژانویه 1953 (30 دی 1331) انجام شد. چند روز بعد سفیر آمریکا در تهران، لوی هندرسون (Loy Handerson) شروع به تماس گرفتن با ایرانیهایی کرد که تصور مینمود ممکن است مایل به همکاری جهت سرنگونی مصدق باشند. او و جرج میدلتون ـ همتای انگلیسیاش ـ در اقدام غیرمعمول بهطور مشترک برای وزارتخانههای متبوع خود پیغام فرستادند که: «هر دو به این نتیجه رسیدهایم که هر چه مصدق بیشتر در قدرت باقی بماند، احتمال سقوط ایران به ورطه کمونیسم بیشتر است». تنها یک نفر از اعضای مهم دولت آیزنهاور هنوز به سازش با مصدق امیدوار بود؛ شخص پرزیدنت آیزنهاور. در ماه فوریه، رئیس سرویس اطلاعاتی بریتانیا را برای اعلان میزان علاقه خود به پیگیری موضوع به واشنگتن فرستاد. در زمانی که سینکلر در واشنگتن حضور داشت، برخی رهبران قبایل محلی ایران که حقوق بگیر بریتانیا محسوب میشدند و با سرلشکر زاهدی همکاری داشتند، شورش کوتاهمدتی را در استانهای جنوبی ایران به راه انداختند. مصدق به دخالت شاه در این امر مشکوک شد و پیشنهاد کرد که او تا زمان آرام شدن اوضاع، ایران را ترک نماید. دشمنان مصدق با زیرکی اخبار خروج شاه از ایران را به نفع خود تفسیر نمودند. آنها در سخنرانیها، اجتماعات خیابانی و مقالات روزنامهها اعلان میکردند که مصدق شاه را مجبور کرده بهرغم میل باطنی خود ایران را ترک نماید. آنها دستهای از طرفداران خود را در شب 28 فوریه (9 اسفند 1331) به سمت خانه مصدق به راه انداختند. «شعبان بیمخ»، درِ ورودی خانه را شکست و وارد حیاط شد. تا ظهر روز بعد، تهران دوباره آرامش خود را بازیافت و این وضعیت تا حدودی ناشی از پیام شاه بود که اعلام نمود سفر خود را لغو کرده است.
این اقدام آیزنهاور را قانع کرد که ایران به طرز خطرناکی به سمت هرج و مرج پیش میرود. حتی سفیر آمریکا، هندرسون نیز تأیید کرد که این ناآرامی سازماندهی شده بود. آلن دالس با ارسال یک گزارش امنیتی، اخطار کرد که وضعیت ایران به آرامی رو به از هم پاشیدن است و غلبه کمونیستها هر لحظه محتملتر میشود.
در اواخر همان هفته (ماه مارس) وزیر خارجه انگلستان به واشنگتن سفر کرد. ایدن در چندین ملاقات با مقامات رده بالا به موضوع ایران پرداخت و اجرای کودتا را پیشنهاد کرد. او همه به جز آیزنهاور را با خود همراه یافت.
برادران دالس در اینکه رئیسشان را با خود همراه نمایند، مهارت خوبی به دست آورده بودند. در 7 مارس، جان فاستر دالس و ایدن با انتشار بیانیه مشترکی اعلام نمودند که پیشنهاد جدید برای ایران دارند که به موجب آن میتواند «کنترل صنعت نفت و سیاستهای نفتی خود را در دست داشته باشد». مقصود اصلی بریتانیا آن بود که برای اداره صنعت نفت به ایران باز گردند. مصدق این پیشنهاد را رد کرد و پینشهاد متقابل مطرح نمود و حتی در یکی از آنها میانجیگری سوئیس یا آلمان را پذیرفت؛ ولی انگلیسیها و دوستان تازهشان در واشنگتن این پیشنهادها را نادیده گرفتند.
در مدتی که ایدن در واشنگتن به سر میبرد، برادران رشیدیان هر چه در توان داشتند انجام دادند تا در ایران دردسر درست کنند. تا حدودی بر اثر تلاش آنان، شخصیتهای سرشناسی که جزو همراهان و متحدان مصدق محسوب میشدند، با وی به مخالفت پرداختند. برجستهترین فرد جدا شده از مصدق، آیت اللّه کاشانی بود که مخالفت خود را با همان حرارتی که روزی علیه انگلستان شعار میداد کار گرفت.
آیزنهاور به این نتیجه رسیده بود که ایران در حال سقوط است و تا زمانی که مصدق در مصدر کار قرار دارد، از این فروپاشی و سقوط نمیتوان جلوگیری نمود. آلن دالس با تأمین یک میلیون دلار بودجه برای پایگاه سیا در تهران موافقت نمود.
این تحولات موجب تشویق فراوان انگلیسیها شد. عوامل بریتانیا برای برادران رشیدیان پیام فرستادند که از آن پس باید با سازمان سیا کار کنند. ایرانیها مرتبط با شبکه جاسوسی برادران رشیدیان به این نتیجه رسیدند که با ربودن مقامات رده بالای دولت، کشور را هر چه بیشتر به سمت هرجومرج سوق دهند. بنابراین آنها رئیس شهربانی تهران، سرلشگر محمود افشار طوس را هدف قرار دادند. در آنجا، چشمها و دستان او را بستند و وی را به مخفیگاهی در بیرون تهران منتقل نمودند. هنگامی که افراد پلیس سعی داشتند به ربایندگان نزدیک شوند، یکی از آدمربایان به ضرب گلوله، افشار طوس را از پای در آورد. این واقعه کشور را در وحشت فرو برد.
برنامهریزی برای کودتا پیش از آنکه مورد تصویب رسمی چرچیل و آیزنهاور قرار بگیرد، نیز پیشرفت قابل ملاحظهای داشت. دو مأمور قدیمی اطلاعاتی، یکی از آمریکا و دیگری از انگلستان، در قبرس با هم ملاقات کردند تا جزئیات طرح را تدوین نمایند. نفر سیا فردی بود به نام دونالد ویلبر و همتای انگلیسی وی، نورمن داربی شایر.
این دو عامل اطلاعاتی همکاری نزدیکی را با هم آغاز نمودند. نقشه آنها برای به قدرت رساندن زاهدی این بود که نخست عوامل مخفی، ایرانیها را علیه مصدق تحریک نمایند. این فعالیت که 150 هزار دلار به آن اختصاص داده شده بود، موجب «پیدایش، گسترش و تقویت مخالفت عمومی و همچنین بیاعتمادی و ترس از مصدق و دولت وی» میشد. در این تبلیغات، مصدق فردی فاسد، طرفدار کمونیستها، دشمن اسلام و مخرب روحیه و آمادگی نیروهای مسلح، معرفی و تصویر میگردید. به اوباش پول داده میشد که یک مجموعه حملات ساختگی علیه رهبران مذهبی به راه بیندازند و طوری جلوه دهند که دستور این حملات به وسیله مصدق یا طرفداران وی داده شده است.
سرلشگر زاهدی تا جایی که میتواند، افسران ایرانی را ترغیب نموده و به آنها رشوه میدهد تا آماده هر گونه اقدام نظامی لازم برای انجام کودتا باشند. به او مبلغ 60 هزار دلار پرداخت میشد که بعدا به 135 هزار دلار افزایش مییافت.
اقدام مشابهی که برای انجام آن 11 هزار دلار در هفته بودجه تعیین گردید، جذب نمایندگان مجلس بود.
در صبح «روز کودتا»، هزاران تن از تظاهر کنندگان تجمع ضد دولتی بزرگی را به راه میانداختند. مجلس با یک تصمیم «شبه قانونی» رأی به بر کناری مصدق میداد. در صورت مقاومت مصدق، افسران نظامی تحت هدایت زاهدی، او و طرفداران اصلیاش را بازداشت مینمودند.
کرمیت روزلت در 19 ژولیه (28 تیر 1332) وارد ایران شد، جو کشور کاملاً ملتهب بود. طرفداران مصدق در مجلس رأی به برکناری آیت اللّه کاشانی از سمت ریاست مجلس داده بودند. تظاهرات برای انحلال مجلس، تهران را تکان داد. مصدق اعلام نمود که در این خصوص رفراندوم برگزار خواهد نمود وقول داد که اگر مردم رأی به انحلال مجلس موجود ندهند، از سمتش استعفا نماید. نتایج رفراندوم که در اوایل ماه اوت (14 و19 مرداد 1332) با عجله فراوان برگزار شد، فاجعهای برای دموکراسی محسوب میشد. برای آرای «آری» و «نه» صندوقهایی جداگانه پیشبینی گردید و بر اساس نتایج اعلام شده بیش از 99 درصد به انحلال مجلس رأی مثبت داده بودند. در اواسط اوت (اواخر مرداد)، روزلت و گروه جاسوسان ایرانی، ایران را به لبه پرتگاه سوق داده بودند. روزنامهها و رهبران مذهبی فریاد میکشیدند و سر مصدق را طلب میکردند. اعتراضها و شورشهای سازماندهی شده سیا خیابانها را به صحنه جنگ مبدل ساخته بود. مصدق از همیشه منزویتر و تنهاتر بود. روزلوت در 15 اوت (24 مرداد 1332) اطمینان کامل سرهنگ نصیری را روانه مأموریت خود نمود. وقتی صبح روز بعد بیدار شد و فهمید که کودتایش شکست خورده، تصمیم گرفت دوباره اقدام کند.
روزولت هنوز امکانات قابل توجهی در اختیار داشت. یکی از آنها سرلشگر زاهدی بود که دوستان زیادی در میان افسران داشت. وجود شبکه جاسوسان اصلی و فرعی ایرانی نیز به همان اندازه ارزشمند بود. روزولت هنوز دو فرمان بسیار ارزشمند به امضای شاه را نیز در دست داشت که یکی نخست وزیر فعلی، مصدق را بر کنار میکرد و دیگری زاهدی را به جای وی مینشاند. سر لشگر زاهدی در ملاقات با روزولت از او خواسته بود رونوشت فرمانی را که زاهدی در آن به نخست وزیری منصوب شده، در اختیار وی بگذارد و آن را در سطح شهر پخش نماید. روزولت ترتیبی داد که تصویر فرمان در صفحه اول روزنامههای صبح فردا منتشر گردد.
سپس چند نسخه از فرمان را برای فرماندهان نظامی شهرهای اطراف ارسال کرد. برای حصول اطمینان از اینکه فرمان به دست حداکثر تعداد مخاطبان ممکن برسد، روزولت پیامی برای دو خبرنگار روزنامههای آمریکایی در تهران که نمایندگان آسوشیتدپرس و نیویورک تایمز بودند فرستاد. در این پیام از آنها دعوت شده بود که ملاقاتی مخفی با سرلشگر زاهدی داشته باشند. اما هنگامی که آنها به مخفیگاه رسیدند، با پسرش اردشیر ملاقات کردند. او سخنان از فرمان را به آنها ارائه کرد.
تا عصر روز یکشنبه، روزولت نقشه جدید خود را پایهریزی کرد. در روزهای دوشنبه و سهشنبه، جاسوسان وی در سراسر تهران پخش میشدند تا به هر کس که بتواند در لحظات بحران جمعیت را به حرکت وادارد، رشوه بدهند. طی همان دو روز، او مزدوران را به خیابان میریخت تا به نام مصدق کشتار به راه بیندازد. سپس در روز چهارشنبه وی این افراد را از خیابانها فرامیخواند و از واحدهای نظامی و پلیس برای حمله به ساختمانهای دولتی استفاده میکند و با دستگیری مصدق ضربه آخر وارد میشود.
برای تحقق این هدف روزولت به چند جاسوس ایرانی کارآزموده اتکا داشت. مهمترین آنها سه برادران رشیدیان بودند.
با این حال مصدق و همراهانش بر این باور بودند که شاه در شورشهای روز شنبه نقش داشته است. پس پرواز شاه به خارج بدان معنا تلقی میشد دیگر تلاشی برای ـ به قول فاطمی، وزیر خارجه «سرقت حقوق مردم به وسیله شاه» به عمل نخواهد آمد.
کریمت روزلت میدانست که برای انجام کودتای خود به همکاری واحدهای نظامی نیاز خواهد داشت و به همین دلیل از وابسته نظامی سفارت آمریکا، سرلشگر رابرت مک کلور (Robert Mc clure) درخواست نمود که تعدادی نیروی نظامی برای وی دست و پا نماید. مک کلور که با افسران ایرانی آشنایی کامل داشت، اول به سراغ فرمانده ستاد مشترک، سرلشگر ریاحی رفت. مککلور امیدوار بود که وی دست کم بیطرف باقی بماند. اولین حرکت وی آن بود که به ریاحی پیشنهاد کند تهران را ترک نماید. ریاحی به سردی پیشنهاد وی را رد کرد. سپس مک کلور به ریاحی گفت که طرف مأموریت نظامی وی شخص شاه است و بنابراین وی همیشه مشروعیت جایگاه شاه را به رسمیت میشناسد. او بدون تعارف اضافه کرد که «فرماندهان ایرانی نیز باید چنین باشند». ریاحی از این سخن بر آشفت و راه در خروجی را به وی نشان داد. روزولت مک کلور را با هواپیمای به اصفهان فرستاد تا فرمانده پادگان آنجا را به همکاری با کودتا جلب کند. وی یک نسخه از فرمان را در دستش تکان داد و با لحنی خشک به فرمانده پادگان اصفهان گفت که باید نیروهای خود را برای مقابله با مصدق به تهران اعزام کند. فرمانده پاسخ داد که فقط از ملت ایران دستور میگیرد و نه از آمریکاییها. مککلور در تهران به همراه چند تن دیگر، به گشت در پاسگاههای نظامی کوچک واقع در پایتخت پرداخت. در هر یک از این پاسگاهها، او به فرمانده مربوط پیشنهاد رشوه و ارتقای درجه در صورت موفقیت کودتا را میداد. تعدادی از افسران، رشوههای وی را پذیرفتند که در بین آنها دو فرمانده پیاده نظام و فرمانده یک گردان تانک نیز حضور داشت. آنها قول دادند که به محض احضار اعلام آمادگی نمایند.
اکنون روزولت چند واحد نظامی در اختیار داشت. گام بعدی وی به راه انداختن آشوب در خیابانها بود. برای این منظور او به سراغ مأموران پر انرژی و کاردان خود جلیلی و کیوانی رفت. به آنها گفت: در ابتدا میخواهد تعدادی از افراد به خیابانها بریزند و به نفع کمونیسم ومصدق شعار بدهند. آنها میبایست شیشهها را میشکستند، عابران بیگناه را کتک میزدند، به مساجد تیراندازی میکردند و کلاً خشم شهروندان را برمیانگیختند. سپس در مرحله بعدی نوبت به دستههای «میهنپرست» میرسید که وارد صحنه شوند و ترجیحا با اندک کمک افراد خودی پلیس، بینظمیها را سرکوب وکنترل نمایند.
روز یکشنبه اواسط صبح، اخبار درگیریهای خیابانی به تدریج به دست روزولت رسید. دستههای اوباش که وانمود میکردند طرفدار مصدق هستند، از میان زاغههای جنوب تهران به راه افتاده مشغول حرکت به سمت مرکز شهر بودند.برخی ملیگرایان و کمونیستهای واقعی نیز بیخبر از همه جا به آنها پیوستند.
روز یکشنبه شورش و تخریب آغاز شد ولی اوج آن روز دوشنبه اتفاق افتاد. مصدق سادهلوحانه، به پلیس دستور داده بود که مانع حق ملت برای تجمع و اعتراض نشوند.
سفیر آمریکا، لوی هندرسون هنگامی که گزارشهای رادیویی مبنی بر شکست خوردن کودتا را شنید، به تهران پرواز کرد. هنگامی که به سفارت آمریکا در تهران رسید، مستقیم به سراغ روزولت رفت و در جریان ماوقع امور قرار گرفت. هندرسون سؤال کرد که آیا کاری از دست وی برمیآید، روزولت به هندرسون پیشنهاد کرد به نزد مصدق برود، پرسید: «آخر چه کاری از دست من برمیآید؟» روزولت جواب داد: «پیشنهاد من این است که پیش او بروی و از تهدیدها و فشارهایی که علیه آمریکاییها در اینجا وجود دارد شکایت کنی. از تلفنهای ناشناسی که به آنها زده میشود و پیامهای «یانکی، برو گمشو!» یا دیگر حرفهای رکیک.
روزلت چهار ساعت از وقت خود را صرف حضور در جلسه سنگین برنامهریزی با عوامل کلیدی خود نمود که برادران رشیدیان، سرلشگر زاهدی و پسرش اردشیر، سرلشگر هدایتاللّه گیلانشاه، فرمانده سابق نیروی هوایی که به توطئه گران پیوسته بود، در میان آنها حضور داشتند.
روزولت از همان ابتدا فهمیده بود که سرنوشت دولت مصدق بالاخره در خیابانها تعیین خواهد شد. او نقشهای طرح کرده بود که هم از تظاهرات موافق دولت و هم از تظاهرات مخالف بهره جوید. اگر چه فراهم کردن جمعیتی که خواهان عزل مصدق باشد ایدهآل بود ولی تظاهرات به نفع مصدق نیز مطلوب بود؛ چون به بروز تنش کمک میکرد و میتوانست حتی سربازان سلطنتطلب را به واکنشهای سرکوب گرایانه وادار سازد. تنها نکته مهم این بود که تهران گرفتار آشوب باشد.
شورشهایی که در روز دوشنبه تهران را به لرزه درآورد، در روز سهشنبه تشدید شد. هزاران تظاهرات کننده که بدون آگاهی در کنترل سیا قرار داشتند، به خیابانها ریختند و به غارت مغازهها و پاره کردن تصاویر شاه و حمله به دفاتر گروههای سلطنتطلب پرداختند. ملیگرایان و کمونیستهای تندرو نیز به این اغتشاش پیوستند. پلیس هنوز از مصدق دستور داشت که مداخله نکند.
در اواسط بعد از ظهر هندرسون، سفیر آمریکا به ملاقات مصدق آمد. هندرسون با لحنی جدی سخن میگفت و برای آنکه اعتراض ساختگی خود را واقعی جلوه دهد، مرتب صدای خود را بالاتر میبرد: «باید به عرض برسانم که هموطنان من به شدت ممکن مورد تعرض قرار میگیرند. آنها نه تنها از طریق تلفن تهدید میشوند، بلکه گوشی تلفن را اغلب فرزندان آنها برمیدارند و آنگاه حرفهای زشتی به آنها گفته میشود که کودکان هرگز نباید بشنوند و تازه هنگام عبور از خیابان هم درحالیکه با آرامش به دنبال کار خود میروند، مورد توهین قرار میگیرند. علاوه براین تعرض لفظی، هر گاه آنها اتومبیل خود را در یک محل بدون حفاظ ترک میکنند، به آن خسارت زده میشود. قطعات مختلف اتومبیل آنها به سرقت میرود، چراغها شکسته میشود، چرخهای ماشین پنچر میشود و اگر درِ آن قفل نباشد تودوزی آن را هم پاره میکنند. عالیجناب، چنانچه جلوی این گونه تعرضات گرفته نشود، مجبورم از دولت خود بخواهم نسبت به فراخوانی خانواده تمام آنها و افرادی که حضورشان در اینجا برای نفع ملی ما ضرورت ندارد، اقدام نماید.»
مصدق میتوانست به این تکگویی مغرضانه بخندد. آمریکاییها در حال تدارک سرنگونی دولت ایران بودند و هندرسون تلاش میکرد از آنها چهره یک قربانی بسازد. اما در کمال تعجب، گویا مصدق واقعا تحت تأثیر این داستانهای خیالپردازانه قرار گرفته بود و ضمنا از احتمال خروج آمریکاییها از ایران واهمه داشت.
درحالیکه هندرسون هنوز در اتاق بود، گوشی تلفن را برداشت و به رئیس پلیس زنگ زد. او گفت ناآرامیهای خیابانی دیگر غیر قابل تحمل شده است و دیگر وقت آن رسیده که پلیس مداخله کند. سپس برای اطمینان از اینکه روز بعد هم طرفداران وی به خیابانها باز نگردند، فرمانی صادر کرد که هرگونه تظاهرات عمومی را ممنوع اعلام نمود. او حتی به رهبران احزاب طرفدار دولت تلفن کرد و به آنها دستور داد که طرفداران خود را در خانه نگاه دارند بدین ترتیب او خود را خلع سلاح نمود. مجله تایم در شرحی که یک هفته بعد از ماجرای کودتا منتشر نمود نوشت: «این اقدام برای مصدق یک اشتباه مرگبار محسوب میشد».
مصدق برای آنکه نشان دهد تاچه حد برای سرکوب تظاهرات و اعتراضات خیابانی مصمم است، سربازان تحت فرمان سرتیپ محمد دفتری را که به خاطر قساوتش در سرکوب ناآرامیهای مردمی شهرت داشت، روانه میدان کرد؛ اما دفتری که چند سال قبل در زمان نخست وزیر مقتول، رزمآرا، رئیس شهربانی تهران بود، در عین حال یک سلطنتطلب شناخته شده و از نزدیکان زاهدی نیز به حساب میآمد.
همه چیز طبق نقشه پیش میرفت ،تا اواسط روز خیابانها مملو از تظاهر کنندگان پر سر و صدای طرفدار شاه میشد. شهروندان آنها را افراد شریفی تصور میکردند که از هرج و مرج روزهای اخیر به تنگ آمدهاند و افراد پلیس و ارتش نیز که با آنها احساس همراهی میکرد، مداخله نمینمود.
روزولت با کمک جاسوسان ایرانی ارزشمند خود جماعت عجیبی را برای تظاهرات خیابانی سازماندهی کرد. این جماعت علاوه بر اوباش خیابانی، شامل تعداد زیادی از ورزشکاران باستانی تهران نیز میشد.
با قرار گرفتن بخش عمده نیروهای پلیس تحت سلطه سرتیپ دفتری، روزولت از حمایت این نیروها و همچنین تعدای از واحدهای ارتش مطمئن شد. حال او جمعیت قابل اعتمادی را به دور خود گردآورده بود. هزاران نفر در میادین عمومی گرد آمده بودند که جلوداری آنها را ورزشکاران باستانی بر عهده داشتند. 200 تن از آنها با حرکت در بازار و سر دادن شعار «جاوید شاه» روز را آغاز کردند. افرادی که در کنار صف بودند، اسکناسهای ده ریالی پخش میکردند. جمعیت مرتب زیادتر میشد؛ فریاد «جاوید شاه» گوشها را کر میکرد. هیچ کس در برابرشان مقاومت نکرد. افسران پلیس ابتدا آنها را تشویق میکردند و سپس با فرا رسیدن بعد از ظهر، هدایت آنها را بر عهده گرفتند.
حزب توده نیز روز خود را به برگزاری جلسات سپری کرد و قادر نبود تصمیم مؤثری اتخاذ کند. دلیل اصلی این امر که رهبران توده در آن روز سرنوشتساز جنگجویان خود را به خیابانها نریختند، مخالفت مصدق نبود. حزب توده نیز همانند اکثر احزاب کمونیست جهان تحت نفوذ شوروی قرار داشت ودر مواقع بحرانی از دستورات مسکو تبعیت میکرد و در آن روز دستوری از مسکو نرسید.
با سپری شدن ساعات اولیه صبح، جمعیتی که از مناطق جنوبی شهر تهران به راه افتاده بودند فضای شهر را با شعارهای «مرگ بر مصدق» و «جاوید شاه» پر کردند. صدها تن از نظامیان که برخی از آنها سوار بر کامیون و برخی سوار بر تانک بودند به آنها پیوستند. تعدادی از آنان نیز به وزارت خارجه، ساختمان ستاد مشترک و مرکز پلیس یورش بردند. آنها هر سه ساختمان را به گلوله بستند و در جواب آنها نقدا چند شلیک خفیف انجام شد.
گروه تحت فرماندهی علی جلیلی مقر پلیس مرکزی را اشغال نمود و توطئهگرانی را که پس از کودتای روز شنبه دستگیر شدند، آزاد کرد. یکی از آنها سرهنگ نصیری بود که فرودگاه سلطنتی تحت فرمان خود را برای کمک به آشوب گران وارد صحنه نمود.
واحدهای نظامی تحت فرماندهی افسران ضد مصدق، خانه وی را به محاصره خود در آوردند. حمله در آخرین ساعات بعد از ظهر آغاز شد. واحدهای نظامی خودی مجهز به تانک به کمک مهاجمان آمدند. به محض آنکه روزولت متوجه شد حمله به منزل مصدق آغاز شده است، تصمیم گرفت سرلشگر زاهدی را پس از دو روز اختفاء از مخفیگاه خارج سازد. قبل از ترک محل، او سرلشگر گیلانشاه را که همانند زاهدی در یکی از خانههای امن سیا پنهان شده بود، نزد خود احضار کرد. روزولت از سرلشگر گیلانشاه خواست که یک تانک پیدا کند و آن را به منزل زاهدی بیاورد.
تانکی که زاهدی بر آن سوار شد، اول به سمت رادیو تهران حرکت کرد. برنامه آن بود که قبل از نطق زاهدی خطاب به ملت، مارش نظامی پخش شود و یکی از مأموران روزولت صفحهای راکه به نظر میرسید، مارشهای نظامی روی آن ضبط شده از کتابخانه سفارت برداشته و با خود آورده بود. با نزدیک شدن زاهدی به استدیو، یکی از مسئولان استدیو صفحه را روی گرامافون گذاشت و اولین آهنگ آن را پخش کرد. از بخت بد هم اولین آهنگ آن صفحه، «سرود ملی آمریکا» بود فورا آهنگ را قطع کردند و موزیک دیگری که زیاد معروف نبود، پخش نمودند. سپس زاهدی به طرف میکروفن رفت. او خود را به عنوان «نخست وزیر قانونی ایران به فرمان شاه معرفی کرد».
واحدهای نظامی و امنیتی وفادار به زاهدی به تدریج کنترل تمام نقاط تهران را به دست میگرفتند. یکی از این واحدها تلگرافخانه را به تصرف درآورد و به تمام کشور پیغام داد که مصدق از قدرت خلع شده است.
جنگ در منزل مصدق دو ساعت دیگر نیز به طول انجامید. با فروکش کردن آتش نیروهای مدافع، یک جوخه از مهاجمان به داخل ساختمان هجوم بردند. آنها خانه را خالی از سکنه ساختند. مصدق در آخرین لحظه با کمک همراهان خود از دیوار عقبی ساختمان به بیرون فرار کرده بود.
حدود 300 تن در جریان درگیرهای روز چهارشنبه کشته شدند. اجساد برخی از قربانیهای غیر نظامی در حالی به دست آمد که هنوز اسکناسهای پنجاه تومانی در جیب خود داشتند.
در اواسط صبح، نخست وزیر جدید تلگرامی برای شاه مخابره کرد وبه او گفت که ایرانیها برای بازگشت وی دقیقهشماری میکنند.
مصدق در ساعت شش بعد از ظهر آن روز به باشگاه افسران تلفن کرد تا شرایط تسلیم خود را فراهم کند، زاهدی چندان تعجب نکرد و سپس سرتیپ باتمانقلیچ را به سراغ وی فرستاد. یک ساعت بعد، اتومبیل حامل مصدق وارد حیاط باشگاه افسران شد. زندانی که پیژامه به تن داشت، درحالیکه راه میرفت که کاملاً به عصای خود تکیه کرده بود. در داخل ساختمان به او کمک شد تا سوار آسانسور شود و به اتاق زاهدی در طبقه سوم برود.
این دو مرد بیست دقیقه پشت درهای بسته گفتوگو کردند. تمام شواهد حاکی از آن است که صحبت آنها بدون تنش بود. هنگامی که هر دو از اتاق بیرون آمدند، زاهدی دستور داد که مصدق و سه همراه وی که با او تسلیم شده بودند، به اتاقهای راحت طبقه بالابرده شوند. او سپس به رادیو تهران دستور داد که از مصدق با الفاظ توهینآمیز یاد نکند و او را با الفاظ «عالیجناب» مورد اشاره قرار دهد.
سیا از قبل تصمیم گرفته بود که بلافاصله پس از به قدرت رسیدن زاهدی، پنج میلیون دلار به دولت وی کمک کند که این کار طبق برنامه انجام شد. یک میلیون دلار اضافی هم به شخص زاهدی پرداخت گردید. با به دست گرفتن کنترل کامل اوضاع از سوی رژیم جدید، کرمیت روزولت میبایست با همان آرامشی که چهار هفته قبل وارد ایران شده بود، کشور را ترک میکرد. اما قبل از رفتن، او مایل بود برای آخرین بار با شاه ملاقات کند.
اشاره
در بخش دوم این نوشتار آمده است که مصدق و دولت او هرگز تصور نمیکردند که توطئه گران بانی کودتای روز شنبه به زودی حرکت جدیدی را آغاز خواهند نمود. نویسنده در این بخش تلاش نموده تا چنین القا نماید که مصدق از طراحی کودتای مجدد بیاطلاع است. اما سند تاریخی نامه آیت اللّه کاشانی در روز 27 مرداد ناقض این ادعاست. آیت اللّه کاشانی در این نامه با تصریح نام زاهدی، وقوع کودتایی به رهبری او را به مصدق خاطرنشان مینماید اما دکتر مصدق در پاسخ به اظهار پشتیبانی مردم از او عملاً نامه آیت کاشانی را بیاهمیت جلوه میدهد اما در علت آنکه چرا مصدق در قبال کودتای 28 مرداد هیچ عکس العمل مؤثری نشان نداد باید به چند نکته اشاره نمود:
الف) در ملاقاتی که بین هندرسون سفیر آمریکا در ایران و دکتر مصدق قبل از کودتا صورت گرفت بهرغم ادعای نویسنده که مدعی است صحبت آن در فقط در زمینه بیان عدم امنیت جانی اتباع آمریکایی در ایران بود گفتار سروان فشارکی افسر محافظ منزل دکتر مصدق حائز اهمیت است. وی میگوید: در این روز هندرسون مذاکرات محرمانهای با مصدق داشت که هیچگاه مطالب گفته شده در این جلسه فاش نشد اگر روزی متن این مذاکرات فاش شود شاید علت عدم تحرک دکتر مصدق در مقابل کودتاچیان معلوم گردد.(1)
از این گفتار سروان فشارکی دو نکته استفاده میشود؛ 1. وی تصریح نموده است که مصدق نیز در قبال کودتای 28 مرداد بیتحرک مانده است. تعجب از عدم اقدام دولت زمانی است که دیده شود که دولت با توجه به امکان انجام فعالیت و اقدامات علیه کودتاچیان سکوت اختیار نموده است؛ 2. سروان فشارکی نیز احتمال داده است که علت عدم تحرک دولت ناشی از گفتگوهای محرمانه مصدق و هندرسون باشد.
ب) اما دومین مسئلهای که در خصوص عدم اقدام دولت علیه کودتاچیان باید به آن اشاره شود، توجه به نامه آیت اللّه کاشانی است. آیت اللّه کاشانی به استناد وقایع و عملکرد
______________________________
1. محمود تربیتی سنجابی، کودتاسازان، ص 41
______________________________
مصدق در جریان قیام 30 تیر 1331 آورده است. «اگر نقشه شما نیست که مانند سیام تیر عقبنشینی کنید و به ظاهر قهرمان رمان بمانید... و اگر واقعا با دیپلماسی نمیخواهید کنار بروید...»(1)
این جملات آیت اللّه کاشانی در واقع پیشبینی ایشان در خصوص عکسالعمل مصدق در برابر کودتا و دلائل آن است. کاشانی این احتمال را میداد که مصدق با هدف آنکه خود را به عنوان قهرمان ملی معرفی نماید در برابر کودتا عقبنشینی خواهد کرد.
عملکرد مصدق و زاهدی پس از کودتا نیز میتواند بیانگر توافقات احتمالی مصدق با کودتاچیان و همچنین تقویت احتمال آیت اللّه کاشانی باشد. نویسنده آورده که مصدق پس از کودتا و مخفی شدن، خود طی تماس با زاهدی مخفیگاه خود را اعلام نمود و بعد وقتی مأموران او را از مخفیگاه خارج نمودند هنوز بیژامه بر تن او بود. و یا آورده است که: پس از گفتگوهای زاهدی و مصدق در دفتر زاهدی، او طی دستوری به رادیو ضمن منع هر گونه توهین به مصدق از رادیو، دستور داد که نام مصدق را با لقب عالیجناب به کار ببرند. نکته دیگری که در این نوشتار باید بدان توجه شود تأکید نویسنده بر این مطلب است که بخشی از اختلاف بین مصدق و کاشانی ناشی از اقدامات رشیدیان میباشد. وی همچنین آورده که کاشانی در اثر همین اختلافات «به مصدق لعنت فرستاد» درحالیکه با مراجعه به منابع و اسناد تاریخی میتوان علل اصلی اختلاف بین دو رهبر مذهبی و ملی نهضت ایران را در برخی اقدامات مصدق پس از قیام 30 تیر 1331 دانست که از آن جمله باید به بهکارگیری عناصر سرکوب قیام 30 تیر در مناصب دولتی و انحراف دولت از قانون 9 مادهای اجرای اصل ملی شدن صنعت نفت اشاره نمود. ضمن آنکه با وجود اختلاف بین مصدق و کاشانی، آیت اللّه کاشانی تلاش میکرد که از اظهار و ابزار این اختلافات خودداری نماید لذا در مصاحبهها و گفتوگوها وجود هرگونه اختلاف با مصدق را رد مینمود و بر اتحاد و همدلی با دولت تأکید میورزید.(2)
______________________________
1. روحانیت و اسرار فاش نشده از نهضت ملی صنعت نفت، گروهی از هواداران نهضت اسلامی ایران و اروپا، قم، انتشارات دارالفکر، ص 185
2. نک: سیدجمال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم: دفتر انتشارات اسلامی، ج 1، صص 481 ـ 484
طی سالیان گذشته بریتانیا شبکه عظیمی از جاسوسان و مأموران مخفی را در ایران به وجود آورده بود. این مأموران تحت هدایت «مونتی وودهاوس» رئیس پایگاه جاسوسی انگلستان در ایران در اوایل سالهای 1950، هرگونه مهارتی را از رشوه دادن به سیاستمداران گرفته تا راه انداختن شورش، به خوبی به دست آورده بودند؛ اما وودهاوس و دیگر جاسوسان انگلیسی پس از آنکه مصدق سفارت بریتانیا و محل کار آنها را تعطیل کرد، مجبور شدند ایران را ترک نمایند. آنها یک دسته از خرابکاران ماهر را پشت سر خود به جا گذاشتند و رفتند. چهرههای اصلی این شبکه زیرزمینی سه برادر استثنایی به نام «رشیدیان» بودند.
انتخاب آیزنهاور به ریاست جمهوری به آنان امید داد که آمریکاییها کار نیمه تمام آنها را به پایان خواهند رساند. در اواسط نوامبر 1952، کمتر از دو هفته پس از برگزاری انتخابات، آنها وودهاوس را به واشنگتن فرستادند. وودهاوس محور بحثهای خود را مقابله با کمونیسم قرار داد: «من چنین استدلال نمودم که حتی اگر بر سر مسئله نفت با مصدق توافق حاصل شود، که البته محل تردید است، او نخواهد توانست در مقابل کودتای حزب توده که از جانب شوروی حمایت میشود، مقاومت نماید».
وودهاوس در جریان ملاقاتهای خود در واشنگتن متوجه شد که علاقه آمریکاییها به طرح وی برای سرنگونی مصدق که در انگلستان به عنوان «عملیات چکمه» شناخته میشد، هر روز بیشتر میشود. فرانک ویسفر مدیر عملیات سیا نظر بسیار مثبتی نسبت به این طرح داشت. مقامات وزارت خارجه مشخصا علاقه کمتری به مسئله نشان میدادند؛ ولی به محض آنکه جان فاستر دالس (John Foster Dulles) به عنوان وزیر جدید امور خارجه سوگند یاد کرد، همه تردیدهای آنان را برطرف ساخت. دولت تازه وارد، افراد معرفی شده از سوی بریتانیا برای تصدی دو پست کلیدی را پذیرفته بود: سرلشکر زاهدی به عنوان منجی ایران و کرمیت روزولت به عنوان فرمانده محلی عملیات سیا که زاهدی را بر سر کار میآورد.
مراسم معارفه آیزنهاور به عنوان رئیس جمهور در 20 ژانویه 1953 (30 دی 1331) انجام شد. چند روز بعد سفیر آمریکا در تهران، لوی هندرسون (Loy Handerson) شروع به تماس گرفتن با ایرانیهایی کرد که تصور مینمود ممکن است مایل به همکاری جهت سرنگونی مصدق باشند. او و جرج میدلتون ـ همتای انگلیسیاش ـ در اقدام غیرمعمول بهطور مشترک برای وزارتخانههای متبوع خود پیغام فرستادند که: «هر دو به این نتیجه رسیدهایم که هر چه مصدق بیشتر در قدرت باقی بماند، احتمال سقوط ایران به ورطه کمونیسم بیشتر است». تنها یک نفر از اعضای مهم دولت آیزنهاور هنوز به سازش با مصدق امیدوار بود؛ شخص پرزیدنت آیزنهاور. در ماه فوریه، رئیس سرویس اطلاعاتی بریتانیا را برای اعلان میزان علاقه خود به پیگیری موضوع به واشنگتن فرستاد. در زمانی که سینکلر در واشنگتن حضور داشت، برخی رهبران قبایل محلی ایران که حقوق بگیر بریتانیا محسوب میشدند و با سرلشکر زاهدی همکاری داشتند، شورش کوتاهمدتی را در استانهای جنوبی ایران به راه انداختند. مصدق به دخالت شاه در این امر مشکوک شد و پیشنهاد کرد که او تا زمان آرام شدن اوضاع، ایران را ترک نماید. دشمنان مصدق با زیرکی اخبار خروج شاه از ایران را به نفع خود تفسیر نمودند. آنها در سخنرانیها، اجتماعات خیابانی و مقالات روزنامهها اعلان میکردند که مصدق شاه را مجبور کرده بهرغم میل باطنی خود ایران را ترک نماید. آنها دستهای از طرفداران خود را در شب 28 فوریه (9 اسفند 1331) به سمت خانه مصدق به راه انداختند. «شعبان بیمخ»، درِ ورودی خانه را شکست و وارد حیاط شد. تا ظهر روز بعد، تهران دوباره آرامش خود را بازیافت و این وضعیت تا حدودی ناشی از پیام شاه بود که اعلام نمود سفر خود را لغو کرده است.
این اقدام آیزنهاور را قانع کرد که ایران به طرز خطرناکی به سمت هرج و مرج پیش میرود. حتی سفیر آمریکا، هندرسون نیز تأیید کرد که این ناآرامی سازماندهی شده بود. آلن دالس با ارسال یک گزارش امنیتی، اخطار کرد که وضعیت ایران به آرامی رو به از هم پاشیدن است و غلبه کمونیستها هر لحظه محتملتر میشود.
در اواخر همان هفته (ماه مارس) وزیر خارجه انگلستان به واشنگتن سفر کرد. ایدن در چندین ملاقات با مقامات رده بالا به موضوع ایران پرداخت و اجرای کودتا را پیشنهاد کرد. او همه به جز آیزنهاور را با خود همراه یافت.
برادران دالس در اینکه رئیسشان را با خود همراه نمایند، مهارت خوبی به دست آورده بودند. در 7 مارس، جان فاستر دالس و ایدن با انتشار بیانیه مشترکی اعلام نمودند که پیشنهاد جدید برای ایران دارند که به موجب آن میتواند «کنترل صنعت نفت و سیاستهای نفتی خود را در دست داشته باشد». مقصود اصلی بریتانیا آن بود که برای اداره صنعت نفت به ایران باز گردند. مصدق این پیشنهاد را رد کرد و پینشهاد متقابل مطرح نمود و حتی در یکی از آنها میانجیگری سوئیس یا آلمان را پذیرفت؛ ولی انگلیسیها و دوستان تازهشان در واشنگتن این پیشنهادها را نادیده گرفتند.
در مدتی که ایدن در واشنگتن به سر میبرد، برادران رشیدیان هر چه در توان داشتند انجام دادند تا در ایران دردسر درست کنند. تا حدودی بر اثر تلاش آنان، شخصیتهای سرشناسی که جزو همراهان و متحدان مصدق محسوب میشدند، با وی به مخالفت پرداختند. برجستهترین فرد جدا شده از مصدق، آیت اللّه کاشانی بود که مخالفت خود را با همان حرارتی که روزی علیه انگلستان شعار میداد کار گرفت.
آیزنهاور به این نتیجه رسیده بود که ایران در حال سقوط است و تا زمانی که مصدق در مصدر کار قرار دارد، از این فروپاشی و سقوط نمیتوان جلوگیری نمود. آلن دالس با تأمین یک میلیون دلار بودجه برای پایگاه سیا در تهران موافقت نمود.
این تحولات موجب تشویق فراوان انگلیسیها شد. عوامل بریتانیا برای برادران رشیدیان پیام فرستادند که از آن پس باید با سازمان سیا کار کنند. ایرانیها مرتبط با شبکه جاسوسی برادران رشیدیان به این نتیجه رسیدند که با ربودن مقامات رده بالای دولت، کشور را هر چه بیشتر به سمت هرجومرج سوق دهند. بنابراین آنها رئیس شهربانی تهران، سرلشگر محمود افشار طوس را هدف قرار دادند. در آنجا، چشمها و دستان او را بستند و وی را به مخفیگاهی در بیرون تهران منتقل نمودند. هنگامی که افراد پلیس سعی داشتند به ربایندگان نزدیک شوند، یکی از آدمربایان به ضرب گلوله، افشار طوس را از پای در آورد. این واقعه کشور را در وحشت فرو برد.
برنامهریزی برای کودتا پیش از آنکه مورد تصویب رسمی چرچیل و آیزنهاور قرار بگیرد، نیز پیشرفت قابل ملاحظهای داشت. دو مأمور قدیمی اطلاعاتی، یکی از آمریکا و دیگری از انگلستان، در قبرس با هم ملاقات کردند تا جزئیات طرح را تدوین نمایند. نفر سیا فردی بود به نام دونالد ویلبر و همتای انگلیسی وی، نورمن داربی شایر.
این دو عامل اطلاعاتی همکاری نزدیکی را با هم آغاز نمودند. نقشه آنها برای به قدرت رساندن زاهدی این بود که نخست عوامل مخفی، ایرانیها را علیه مصدق تحریک نمایند. این فعالیت که 150 هزار دلار به آن اختصاص داده شده بود، موجب «پیدایش، گسترش و تقویت مخالفت عمومی و همچنین بیاعتمادی و ترس از مصدق و دولت وی» میشد. در این تبلیغات، مصدق فردی فاسد، طرفدار کمونیستها، دشمن اسلام و مخرب روحیه و آمادگی نیروهای مسلح، معرفی و تصویر میگردید. به اوباش پول داده میشد که یک مجموعه حملات ساختگی علیه رهبران مذهبی به راه بیندازند و طوری جلوه دهند که دستور این حملات به وسیله مصدق یا طرفداران وی داده شده است.
سرلشگر زاهدی تا جایی که میتواند، افسران ایرانی را ترغیب نموده و به آنها رشوه میدهد تا آماده هر گونه اقدام نظامی لازم برای انجام کودتا باشند. به او مبلغ 60 هزار دلار پرداخت میشد که بعدا به 135 هزار دلار افزایش مییافت.
اقدام مشابهی که برای انجام آن 11 هزار دلار در هفته بودجه تعیین گردید، جذب نمایندگان مجلس بود.
در صبح «روز کودتا»، هزاران تن از تظاهر کنندگان تجمع ضد دولتی بزرگی را به راه میانداختند. مجلس با یک تصمیم «شبه قانونی» رأی به بر کناری مصدق میداد. در صورت مقاومت مصدق، افسران نظامی تحت هدایت زاهدی، او و طرفداران اصلیاش را بازداشت مینمودند.
کرمیت روزلت در 19 ژولیه (28 تیر 1332) وارد ایران شد، جو کشور کاملاً ملتهب بود. طرفداران مصدق در مجلس رأی به برکناری آیت اللّه کاشانی از سمت ریاست مجلس داده بودند. تظاهرات برای انحلال مجلس، تهران را تکان داد. مصدق اعلام نمود که در این خصوص رفراندوم برگزار خواهد نمود وقول داد که اگر مردم رأی به انحلال مجلس موجود ندهند، از سمتش استعفا نماید. نتایج رفراندوم که در اوایل ماه اوت (14 و19 مرداد 1332) با عجله فراوان برگزار شد، فاجعهای برای دموکراسی محسوب میشد. برای آرای «آری» و «نه» صندوقهایی جداگانه پیشبینی گردید و بر اساس نتایج اعلام شده بیش از 99 درصد به انحلال مجلس رأی مثبت داده بودند. در اواسط اوت (اواخر مرداد)، روزلت و گروه جاسوسان ایرانی، ایران را به لبه پرتگاه سوق داده بودند. روزنامهها و رهبران مذهبی فریاد میکشیدند و سر مصدق را طلب میکردند. اعتراضها و شورشهای سازماندهی شده سیا خیابانها را به صحنه جنگ مبدل ساخته بود. مصدق از همیشه منزویتر و تنهاتر بود. روزلوت در 15 اوت (24 مرداد 1332) اطمینان کامل سرهنگ نصیری را روانه مأموریت خود نمود. وقتی صبح روز بعد بیدار شد و فهمید که کودتایش شکست خورده، تصمیم گرفت دوباره اقدام کند.
روزولت هنوز امکانات قابل توجهی در اختیار داشت. یکی از آنها سرلشگر زاهدی بود که دوستان زیادی در میان افسران داشت. وجود شبکه جاسوسان اصلی و فرعی ایرانی نیز به همان اندازه ارزشمند بود. روزولت هنوز دو فرمان بسیار ارزشمند به امضای شاه را نیز در دست داشت که یکی نخست وزیر فعلی، مصدق را بر کنار میکرد و دیگری زاهدی را به جای وی مینشاند. سر لشگر زاهدی در ملاقات با روزولت از او خواسته بود رونوشت فرمانی را که زاهدی در آن به نخست وزیری منصوب شده، در اختیار وی بگذارد و آن را در سطح شهر پخش نماید. روزولت ترتیبی داد که تصویر فرمان در صفحه اول روزنامههای صبح فردا منتشر گردد.
سپس چند نسخه از فرمان را برای فرماندهان نظامی شهرهای اطراف ارسال کرد. برای حصول اطمینان از اینکه فرمان به دست حداکثر تعداد مخاطبان ممکن برسد، روزولت پیامی برای دو خبرنگار روزنامههای آمریکایی در تهران که نمایندگان آسوشیتدپرس و نیویورک تایمز بودند فرستاد. در این پیام از آنها دعوت شده بود که ملاقاتی مخفی با سرلشگر زاهدی داشته باشند. اما هنگامی که آنها به مخفیگاه رسیدند، با پسرش اردشیر ملاقات کردند. او سخنان از فرمان را به آنها ارائه کرد.
تا عصر روز یکشنبه، روزولت نقشه جدید خود را پایهریزی کرد. در روزهای دوشنبه و سهشنبه، جاسوسان وی در سراسر تهران پخش میشدند تا به هر کس که بتواند در لحظات بحران جمعیت را به حرکت وادارد، رشوه بدهند. طی همان دو روز، او مزدوران را به خیابان میریخت تا به نام مصدق کشتار به راه بیندازد. سپس در روز چهارشنبه وی این افراد را از خیابانها فرامیخواند و از واحدهای نظامی و پلیس برای حمله به ساختمانهای دولتی استفاده میکند و با دستگیری مصدق ضربه آخر وارد میشود.
برای تحقق این هدف روزولت به چند جاسوس ایرانی کارآزموده اتکا داشت. مهمترین آنها سه برادران رشیدیان بودند.
با این حال مصدق و همراهانش بر این باور بودند که شاه در شورشهای روز شنبه نقش داشته است. پس پرواز شاه به خارج بدان معنا تلقی میشد دیگر تلاشی برای ـ به قول فاطمی، وزیر خارجه «سرقت حقوق مردم به وسیله شاه» به عمل نخواهد آمد.
کریمت روزلت میدانست که برای انجام کودتای خود به همکاری واحدهای نظامی نیاز خواهد داشت و به همین دلیل از وابسته نظامی سفارت آمریکا، سرلشگر رابرت مک کلور (Robert Mc clure) درخواست نمود که تعدادی نیروی نظامی برای وی دست و پا نماید. مک کلور که با افسران ایرانی آشنایی کامل داشت، اول به سراغ فرمانده ستاد مشترک، سرلشگر ریاحی رفت. مککلور امیدوار بود که وی دست کم بیطرف باقی بماند. اولین حرکت وی آن بود که به ریاحی پیشنهاد کند تهران را ترک نماید. ریاحی به سردی پیشنهاد وی را رد کرد. سپس مک کلور به ریاحی گفت که طرف مأموریت نظامی وی شخص شاه است و بنابراین وی همیشه مشروعیت جایگاه شاه را به رسمیت میشناسد. او بدون تعارف اضافه کرد که «فرماندهان ایرانی نیز باید چنین باشند». ریاحی از این سخن بر آشفت و راه در خروجی را به وی نشان داد. روزولت مک کلور را با هواپیمای به اصفهان فرستاد تا فرمانده پادگان آنجا را به همکاری با کودتا جلب کند. وی یک نسخه از فرمان را در دستش تکان داد و با لحنی خشک به فرمانده پادگان اصفهان گفت که باید نیروهای خود را برای مقابله با مصدق به تهران اعزام کند. فرمانده پاسخ داد که فقط از ملت ایران دستور میگیرد و نه از آمریکاییها. مککلور در تهران به همراه چند تن دیگر، به گشت در پاسگاههای نظامی کوچک واقع در پایتخت پرداخت. در هر یک از این پاسگاهها، او به فرمانده مربوط پیشنهاد رشوه و ارتقای درجه در صورت موفقیت کودتا را میداد. تعدادی از افسران، رشوههای وی را پذیرفتند که در بین آنها دو فرمانده پیاده نظام و فرمانده یک گردان تانک نیز حضور داشت. آنها قول دادند که به محض احضار اعلام آمادگی نمایند.
اکنون روزولت چند واحد نظامی در اختیار داشت. گام بعدی وی به راه انداختن آشوب در خیابانها بود. برای این منظور او به سراغ مأموران پر انرژی و کاردان خود جلیلی و کیوانی رفت. به آنها گفت: در ابتدا میخواهد تعدادی از افراد به خیابانها بریزند و به نفع کمونیسم ومصدق شعار بدهند. آنها میبایست شیشهها را میشکستند، عابران بیگناه را کتک میزدند، به مساجد تیراندازی میکردند و کلاً خشم شهروندان را برمیانگیختند. سپس در مرحله بعدی نوبت به دستههای «میهنپرست» میرسید که وارد صحنه شوند و ترجیحا با اندک کمک افراد خودی پلیس، بینظمیها را سرکوب وکنترل نمایند.
روز یکشنبه اواسط صبح، اخبار درگیریهای خیابانی به تدریج به دست روزولت رسید. دستههای اوباش که وانمود میکردند طرفدار مصدق هستند، از میان زاغههای جنوب تهران به راه افتاده مشغول حرکت به سمت مرکز شهر بودند.برخی ملیگرایان و کمونیستهای واقعی نیز بیخبر از همه جا به آنها پیوستند.
روز یکشنبه شورش و تخریب آغاز شد ولی اوج آن روز دوشنبه اتفاق افتاد. مصدق سادهلوحانه، به پلیس دستور داده بود که مانع حق ملت برای تجمع و اعتراض نشوند.
سفیر آمریکا، لوی هندرسون هنگامی که گزارشهای رادیویی مبنی بر شکست خوردن کودتا را شنید، به تهران پرواز کرد. هنگامی که به سفارت آمریکا در تهران رسید، مستقیم به سراغ روزولت رفت و در جریان ماوقع امور قرار گرفت. هندرسون سؤال کرد که آیا کاری از دست وی برمیآید، روزولت به هندرسون پیشنهاد کرد به نزد مصدق برود، پرسید: «آخر چه کاری از دست من برمیآید؟» روزولت جواب داد: «پیشنهاد من این است که پیش او بروی و از تهدیدها و فشارهایی که علیه آمریکاییها در اینجا وجود دارد شکایت کنی. از تلفنهای ناشناسی که به آنها زده میشود و پیامهای «یانکی، برو گمشو!» یا دیگر حرفهای رکیک.
روزلت چهار ساعت از وقت خود را صرف حضور در جلسه سنگین برنامهریزی با عوامل کلیدی خود نمود که برادران رشیدیان، سرلشگر زاهدی و پسرش اردشیر، سرلشگر هدایتاللّه گیلانشاه، فرمانده سابق نیروی هوایی که به توطئه گران پیوسته بود، در میان آنها حضور داشتند.
روزولت از همان ابتدا فهمیده بود که سرنوشت دولت مصدق بالاخره در خیابانها تعیین خواهد شد. او نقشهای طرح کرده بود که هم از تظاهرات موافق دولت و هم از تظاهرات مخالف بهره جوید. اگر چه فراهم کردن جمعیتی که خواهان عزل مصدق باشد ایدهآل بود ولی تظاهرات به نفع مصدق نیز مطلوب بود؛ چون به بروز تنش کمک میکرد و میتوانست حتی سربازان سلطنتطلب را به واکنشهای سرکوب گرایانه وادار سازد. تنها نکته مهم این بود که تهران گرفتار آشوب باشد.
شورشهایی که در روز دوشنبه تهران را به لرزه درآورد، در روز سهشنبه تشدید شد. هزاران تظاهرات کننده که بدون آگاهی در کنترل سیا قرار داشتند، به خیابانها ریختند و به غارت مغازهها و پاره کردن تصاویر شاه و حمله به دفاتر گروههای سلطنتطلب پرداختند. ملیگرایان و کمونیستهای تندرو نیز به این اغتشاش پیوستند. پلیس هنوز از مصدق دستور داشت که مداخله نکند.
در اواسط بعد از ظهر هندرسون، سفیر آمریکا به ملاقات مصدق آمد. هندرسون با لحنی جدی سخن میگفت و برای آنکه اعتراض ساختگی خود را واقعی جلوه دهد، مرتب صدای خود را بالاتر میبرد: «باید به عرض برسانم که هموطنان من به شدت ممکن مورد تعرض قرار میگیرند. آنها نه تنها از طریق تلفن تهدید میشوند، بلکه گوشی تلفن را اغلب فرزندان آنها برمیدارند و آنگاه حرفهای زشتی به آنها گفته میشود که کودکان هرگز نباید بشنوند و تازه هنگام عبور از خیابان هم درحالیکه با آرامش به دنبال کار خود میروند، مورد توهین قرار میگیرند. علاوه براین تعرض لفظی، هر گاه آنها اتومبیل خود را در یک محل بدون حفاظ ترک میکنند، به آن خسارت زده میشود. قطعات مختلف اتومبیل آنها به سرقت میرود، چراغها شکسته میشود، چرخهای ماشین پنچر میشود و اگر درِ آن قفل نباشد تودوزی آن را هم پاره میکنند. عالیجناب، چنانچه جلوی این گونه تعرضات گرفته نشود، مجبورم از دولت خود بخواهم نسبت به فراخوانی خانواده تمام آنها و افرادی که حضورشان در اینجا برای نفع ملی ما ضرورت ندارد، اقدام نماید.»
مصدق میتوانست به این تکگویی مغرضانه بخندد. آمریکاییها در حال تدارک سرنگونی دولت ایران بودند و هندرسون تلاش میکرد از آنها چهره یک قربانی بسازد. اما در کمال تعجب، گویا مصدق واقعا تحت تأثیر این داستانهای خیالپردازانه قرار گرفته بود و ضمنا از احتمال خروج آمریکاییها از ایران واهمه داشت.
درحالیکه هندرسون هنوز در اتاق بود، گوشی تلفن را برداشت و به رئیس پلیس زنگ زد. او گفت ناآرامیهای خیابانی دیگر غیر قابل تحمل شده است و دیگر وقت آن رسیده که پلیس مداخله کند. سپس برای اطمینان از اینکه روز بعد هم طرفداران وی به خیابانها باز نگردند، فرمانی صادر کرد که هرگونه تظاهرات عمومی را ممنوع اعلام نمود. او حتی به رهبران احزاب طرفدار دولت تلفن کرد و به آنها دستور داد که طرفداران خود را در خانه نگاه دارند بدین ترتیب او خود را خلع سلاح نمود. مجله تایم در شرحی که یک هفته بعد از ماجرای کودتا منتشر نمود نوشت: «این اقدام برای مصدق یک اشتباه مرگبار محسوب میشد».
مصدق برای آنکه نشان دهد تاچه حد برای سرکوب تظاهرات و اعتراضات خیابانی مصمم است، سربازان تحت فرمان سرتیپ محمد دفتری را که به خاطر قساوتش در سرکوب ناآرامیهای مردمی شهرت داشت، روانه میدان کرد؛ اما دفتری که چند سال قبل در زمان نخست وزیر مقتول، رزمآرا، رئیس شهربانی تهران بود، در عین حال یک سلطنتطلب شناخته شده و از نزدیکان زاهدی نیز به حساب میآمد.
همه چیز طبق نقشه پیش میرفت ،تا اواسط روز خیابانها مملو از تظاهر کنندگان پر سر و صدای طرفدار شاه میشد. شهروندان آنها را افراد شریفی تصور میکردند که از هرج و مرج روزهای اخیر به تنگ آمدهاند و افراد پلیس و ارتش نیز که با آنها احساس همراهی میکرد، مداخله نمینمود.
روزولت با کمک جاسوسان ایرانی ارزشمند خود جماعت عجیبی را برای تظاهرات خیابانی سازماندهی کرد. این جماعت علاوه بر اوباش خیابانی، شامل تعداد زیادی از ورزشکاران باستانی تهران نیز میشد.
با قرار گرفتن بخش عمده نیروهای پلیس تحت سلطه سرتیپ دفتری، روزولت از حمایت این نیروها و همچنین تعدای از واحدهای ارتش مطمئن شد. حال او جمعیت قابل اعتمادی را به دور خود گردآورده بود. هزاران نفر در میادین عمومی گرد آمده بودند که جلوداری آنها را ورزشکاران باستانی بر عهده داشتند. 200 تن از آنها با حرکت در بازار و سر دادن شعار «جاوید شاه» روز را آغاز کردند. افرادی که در کنار صف بودند، اسکناسهای ده ریالی پخش میکردند. جمعیت مرتب زیادتر میشد؛ فریاد «جاوید شاه» گوشها را کر میکرد. هیچ کس در برابرشان مقاومت نکرد. افسران پلیس ابتدا آنها را تشویق میکردند و سپس با فرا رسیدن بعد از ظهر، هدایت آنها را بر عهده گرفتند.
حزب توده نیز روز خود را به برگزاری جلسات سپری کرد و قادر نبود تصمیم مؤثری اتخاذ کند. دلیل اصلی این امر که رهبران توده در آن روز سرنوشتساز جنگجویان خود را به خیابانها نریختند، مخالفت مصدق نبود. حزب توده نیز همانند اکثر احزاب کمونیست جهان تحت نفوذ شوروی قرار داشت ودر مواقع بحرانی از دستورات مسکو تبعیت میکرد و در آن روز دستوری از مسکو نرسید.
با سپری شدن ساعات اولیه صبح، جمعیتی که از مناطق جنوبی شهر تهران به راه افتاده بودند فضای شهر را با شعارهای «مرگ بر مصدق» و «جاوید شاه» پر کردند. صدها تن از نظامیان که برخی از آنها سوار بر کامیون و برخی سوار بر تانک بودند به آنها پیوستند. تعدادی از آنان نیز به وزارت خارجه، ساختمان ستاد مشترک و مرکز پلیس یورش بردند. آنها هر سه ساختمان را به گلوله بستند و در جواب آنها نقدا چند شلیک خفیف انجام شد.
گروه تحت فرماندهی علی جلیلی مقر پلیس مرکزی را اشغال نمود و توطئهگرانی را که پس از کودتای روز شنبه دستگیر شدند، آزاد کرد. یکی از آنها سرهنگ نصیری بود که فرودگاه سلطنتی تحت فرمان خود را برای کمک به آشوب گران وارد صحنه نمود.
واحدهای نظامی تحت فرماندهی افسران ضد مصدق، خانه وی را به محاصره خود در آوردند. حمله در آخرین ساعات بعد از ظهر آغاز شد. واحدهای نظامی خودی مجهز به تانک به کمک مهاجمان آمدند. به محض آنکه روزولت متوجه شد حمله به منزل مصدق آغاز شده است، تصمیم گرفت سرلشگر زاهدی را پس از دو روز اختفاء از مخفیگاه خارج سازد. قبل از ترک محل، او سرلشگر گیلانشاه را که همانند زاهدی در یکی از خانههای امن سیا پنهان شده بود، نزد خود احضار کرد. روزولت از سرلشگر گیلانشاه خواست که یک تانک پیدا کند و آن را به منزل زاهدی بیاورد.
تانکی که زاهدی بر آن سوار شد، اول به سمت رادیو تهران حرکت کرد. برنامه آن بود که قبل از نطق زاهدی خطاب به ملت، مارش نظامی پخش شود و یکی از مأموران روزولت صفحهای راکه به نظر میرسید، مارشهای نظامی روی آن ضبط شده از کتابخانه سفارت برداشته و با خود آورده بود. با نزدیک شدن زاهدی به استدیو، یکی از مسئولان استدیو صفحه را روی گرامافون گذاشت و اولین آهنگ آن را پخش کرد. از بخت بد هم اولین آهنگ آن صفحه، «سرود ملی آمریکا» بود فورا آهنگ را قطع کردند و موزیک دیگری که زیاد معروف نبود، پخش نمودند. سپس زاهدی به طرف میکروفن رفت. او خود را به عنوان «نخست وزیر قانونی ایران به فرمان شاه معرفی کرد».
واحدهای نظامی و امنیتی وفادار به زاهدی به تدریج کنترل تمام نقاط تهران را به دست میگرفتند. یکی از این واحدها تلگرافخانه را به تصرف درآورد و به تمام کشور پیغام داد که مصدق از قدرت خلع شده است.
جنگ در منزل مصدق دو ساعت دیگر نیز به طول انجامید. با فروکش کردن آتش نیروهای مدافع، یک جوخه از مهاجمان به داخل ساختمان هجوم بردند. آنها خانه را خالی از سکنه ساختند. مصدق در آخرین لحظه با کمک همراهان خود از دیوار عقبی ساختمان به بیرون فرار کرده بود.
حدود 300 تن در جریان درگیرهای روز چهارشنبه کشته شدند. اجساد برخی از قربانیهای غیر نظامی در حالی به دست آمد که هنوز اسکناسهای پنجاه تومانی در جیب خود داشتند.
در اواسط صبح، نخست وزیر جدید تلگرامی برای شاه مخابره کرد وبه او گفت که ایرانیها برای بازگشت وی دقیقهشماری میکنند.
مصدق در ساعت شش بعد از ظهر آن روز به باشگاه افسران تلفن کرد تا شرایط تسلیم خود را فراهم کند، زاهدی چندان تعجب نکرد و سپس سرتیپ باتمانقلیچ را به سراغ وی فرستاد. یک ساعت بعد، اتومبیل حامل مصدق وارد حیاط باشگاه افسران شد. زندانی که پیژامه به تن داشت، درحالیکه راه میرفت که کاملاً به عصای خود تکیه کرده بود. در داخل ساختمان به او کمک شد تا سوار آسانسور شود و به اتاق زاهدی در طبقه سوم برود.
این دو مرد بیست دقیقه پشت درهای بسته گفتوگو کردند. تمام شواهد حاکی از آن است که صحبت آنها بدون تنش بود. هنگامی که هر دو از اتاق بیرون آمدند، زاهدی دستور داد که مصدق و سه همراه وی که با او تسلیم شده بودند، به اتاقهای راحت طبقه بالابرده شوند. او سپس به رادیو تهران دستور داد که از مصدق با الفاظ توهینآمیز یاد نکند و او را با الفاظ «عالیجناب» مورد اشاره قرار دهد.
سیا از قبل تصمیم گرفته بود که بلافاصله پس از به قدرت رسیدن زاهدی، پنج میلیون دلار به دولت وی کمک کند که این کار طبق برنامه انجام شد. یک میلیون دلار اضافی هم به شخص زاهدی پرداخت گردید. با به دست گرفتن کنترل کامل اوضاع از سوی رژیم جدید، کرمیت روزولت میبایست با همان آرامشی که چهار هفته قبل وارد ایران شده بود، کشور را ترک میکرد. اما قبل از رفتن، او مایل بود برای آخرین بار با شاه ملاقات کند.
اشاره
در بخش دوم این نوشتار آمده است که مصدق و دولت او هرگز تصور نمیکردند که توطئه گران بانی کودتای روز شنبه به زودی حرکت جدیدی را آغاز خواهند نمود. نویسنده در این بخش تلاش نموده تا چنین القا نماید که مصدق از طراحی کودتای مجدد بیاطلاع است. اما سند تاریخی نامه آیت اللّه کاشانی در روز 27 مرداد ناقض این ادعاست. آیت اللّه کاشانی در این نامه با تصریح نام زاهدی، وقوع کودتایی به رهبری او را به مصدق خاطرنشان مینماید اما دکتر مصدق در پاسخ به اظهار پشتیبانی مردم از او عملاً نامه آیت کاشانی را بیاهمیت جلوه میدهد اما در علت آنکه چرا مصدق در قبال کودتای 28 مرداد هیچ عکس العمل مؤثری نشان نداد باید به چند نکته اشاره نمود:
الف) در ملاقاتی که بین هندرسون سفیر آمریکا در ایران و دکتر مصدق قبل از کودتا صورت گرفت بهرغم ادعای نویسنده که مدعی است صحبت آن در فقط در زمینه بیان عدم امنیت جانی اتباع آمریکایی در ایران بود گفتار سروان فشارکی افسر محافظ منزل دکتر مصدق حائز اهمیت است. وی میگوید: در این روز هندرسون مذاکرات محرمانهای با مصدق داشت که هیچگاه مطالب گفته شده در این جلسه فاش نشد اگر روزی متن این مذاکرات فاش شود شاید علت عدم تحرک دکتر مصدق در مقابل کودتاچیان معلوم گردد.(1)
از این گفتار سروان فشارکی دو نکته استفاده میشود؛ 1. وی تصریح نموده است که مصدق نیز در قبال کودتای 28 مرداد بیتحرک مانده است. تعجب از عدم اقدام دولت زمانی است که دیده شود که دولت با توجه به امکان انجام فعالیت و اقدامات علیه کودتاچیان سکوت اختیار نموده است؛ 2. سروان فشارکی نیز احتمال داده است که علت عدم تحرک دولت ناشی از گفتگوهای محرمانه مصدق و هندرسون باشد.
ب) اما دومین مسئلهای که در خصوص عدم اقدام دولت علیه کودتاچیان باید به آن اشاره شود، توجه به نامه آیت اللّه کاشانی است. آیت اللّه کاشانی به استناد وقایع و عملکرد
______________________________
1. محمود تربیتی سنجابی، کودتاسازان، ص 41
______________________________
مصدق در جریان قیام 30 تیر 1331 آورده است. «اگر نقشه شما نیست که مانند سیام تیر عقبنشینی کنید و به ظاهر قهرمان رمان بمانید... و اگر واقعا با دیپلماسی نمیخواهید کنار بروید...»(1)
این جملات آیت اللّه کاشانی در واقع پیشبینی ایشان در خصوص عکسالعمل مصدق در برابر کودتا و دلائل آن است. کاشانی این احتمال را میداد که مصدق با هدف آنکه خود را به عنوان قهرمان ملی معرفی نماید در برابر کودتا عقبنشینی خواهد کرد.
عملکرد مصدق و زاهدی پس از کودتا نیز میتواند بیانگر توافقات احتمالی مصدق با کودتاچیان و همچنین تقویت احتمال آیت اللّه کاشانی باشد. نویسنده آورده که مصدق پس از کودتا و مخفی شدن، خود طی تماس با زاهدی مخفیگاه خود را اعلام نمود و بعد وقتی مأموران او را از مخفیگاه خارج نمودند هنوز بیژامه بر تن او بود. و یا آورده است که: پس از گفتگوهای زاهدی و مصدق در دفتر زاهدی، او طی دستوری به رادیو ضمن منع هر گونه توهین به مصدق از رادیو، دستور داد که نام مصدق را با لقب عالیجناب به کار ببرند. نکته دیگری که در این نوشتار باید بدان توجه شود تأکید نویسنده بر این مطلب است که بخشی از اختلاف بین مصدق و کاشانی ناشی از اقدامات رشیدیان میباشد. وی همچنین آورده که کاشانی در اثر همین اختلافات «به مصدق لعنت فرستاد» درحالیکه با مراجعه به منابع و اسناد تاریخی میتوان علل اصلی اختلاف بین دو رهبر مذهبی و ملی نهضت ایران را در برخی اقدامات مصدق پس از قیام 30 تیر 1331 دانست که از آن جمله باید به بهکارگیری عناصر سرکوب قیام 30 تیر در مناصب دولتی و انحراف دولت از قانون 9 مادهای اجرای اصل ملی شدن صنعت نفت اشاره نمود. ضمن آنکه با وجود اختلاف بین مصدق و کاشانی، آیت اللّه کاشانی تلاش میکرد که از اظهار و ابزار این اختلافات خودداری نماید لذا در مصاحبهها و گفتوگوها وجود هرگونه اختلاف با مصدق را رد مینمود و بر اتحاد و همدلی با دولت تأکید میورزید.(2)
______________________________
1. روحانیت و اسرار فاش نشده از نهضت ملی صنعت نفت، گروهی از هواداران نهضت اسلامی ایران و اروپا، قم، انتشارات دارالفکر، ص 185
2. نک: سیدجمال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم: دفتر انتشارات اسلامی، ج 1، صص 481 ـ 484