آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

سون اریک لیدمن استاد تاریخ عقاید و علوم در دانشگاه گوتنبرگ سوئد، کتابی با عنوان: Tanks Latthet, Tingens Tyngd;om Frithet نگاشته است که در آن مفهوم آزادی در تاریخ اندیشه غرب را دنبال می‏کند. این کتاب به قلم «سعید مقدم» و تحت عنوان «سبکی فکر، سنگینی واقعیت؛ درباره آزادی» ترجمه شده است. مکتوب حاضر گزیده‏ای از فصل اول کتاب است که در آن بحث چهار آزادی بنیادی، آزادی مثبت و منفی، آزادی از ترس و نیاز و ضرورت برابری آمده است.

متن

فرانکلین روزولت، رئیس جمهور آمریکا، در سخنرانی خود در کنگره در سال (1941) نظریه‏ای درباره چهار آزادی بنیادی مطرح کرد. دو آزادی اول «آزادی بیان» و «آزادی مذهب» شگفتی برنمی‏انگیزند. اما دو جزء بعدی، یعنی «آزادی از نیاز» و «آزادی از ترس» قابل توجه‏اند. این سخنرانی در بحبوحه جنگ جهانی دوم ایراد شد. منظور روزولت از «آزادی از ترس»، آزادی از زور سرنیزه، تهدید و مرگ است. وی خوش‏بینانه می‏گوید که دوران صلح و خلع سلاح به زودی فرا می‏رسد و نیازی که او مستقیما به آن اشاره می‏کند، نیازمندی حاصل از جنگ است. او چشم‏انداز جهانی رسته از جنگ جاری را طرح می‏کرد که در آن هر کشوری می‏توانست برای «ساکنان خود زندگی سالم و سرشار از صلح و آرامش فراهم کند». «آزادی از نیاز» و «آزادی از ترس» با درک بنتام و برلین از آزادی سلبی مطابقت دارد. بنتام از «آزادی از اجبار» سخن می‏گوید و در سخنرانی روزولت نیز صحبت از آزادی از چیزی است. اما قالب زبانی به‏کار رفته موجب سردرگمی می‏شود زیرا «آزادی از نیاز» در حقیقت آزادی از یک کمبود، فقدان یک فقدان، یک خلأ است.
سخنرانی روزولت از جانب کسانی که معتقدند آزادی نباید با ارزش‏های دیگر آمیخته شود به باد انتقاد گرفته شد. فریدریش ای. هایک، در اثر حجیم خود، اساسنامه آزادی، توضیح می‏دهد که خود او دو واژه «Liberty» و «Freedom» را به‏طور متناوب به‏کار می‏برد. معنای هر دو آزادی است، و خود او «Freedom» را بیشتر می‏پسندد؛ اما «Liberty» این مزیت را دارد که نمی‏توان از آن سوءاستفاده کرد، همچنان که روزولت در سخنرانی مشهورش این کار را می‏کند و اصطلاح Freedom from want را به‏کار می‏برد. زیرا نمی‏توان گفت «Liberty from want» هایک تنها به روزولت انتقاد نمی‏کند، بیشتر از او به جان دیویی، فیلسوف و متخصص آموزش آمریکایی، حمله می‏کند که در مقاله‏ای در سال 1935 نوشته بود آزادی «قدرت» است و نبود اجبار تنها «جنبه سلبی آزادی» و پیش شرطی برای آزادی واقعی است. جان دیویی در این مقاله علیه کسانی بحث می‏کند که آزادی خود را امتیازی می‏بینند که باید مورد حفاظت قرار گیرد نه چیزی که باید آن را با دیگران قسمت کرد. از دید او برای بررسی اینکه فرد چه آزادی دارد باید پرسید که او امکان انجام چه کاری را دارد. بنا به درک دیویی، برای آنکه آزادی واقعی بتواند شکوفا شود باید منابع اقتصادی به‏طور عادلانه‏تری تقسیم شوند؛ اما از دید هایک، دیویی با طرح چنین مطالبه‏ای از واژه «آزادی» سوء استفاده کرده است. هایک استدلال می‏کند که هم منابع اقتصادی و هم آزادی چیزهایی‏اند که تلاش برای کسب آنها ارزشمند است اما این دو مفهوم نباید در هم آمیخته شوند. بنا به درک هایک، این دو کاملاً مجزا از یکدیگرند، اینکه فرد «بتواند آزادانه انتخاب کند» با اینکه «تعداد چیزهایی که انتخاب می‏کند کم یا زیاد است»، متفاوت دیگری است. هایک به این ترتیب با وضوح، تفاوت تعیین کننده بین «آزادی سلبی» و «آزادی ایجابی» را روشن کرده است. آزادی سلبی صرفا به آزادی انتخاب مربوط می‏شود. آزادی ایجابی نه تنها به آزادی انتخاب بلکه به گزینه‏هایی نیز مربوط می‏شود که در این آزادی انتخاب می‏گنجد. هر چه گزینه‏های واقع‏بینانه بیشتر باشد آزادی ایجابی جامع‏تر است. در صورتی که صاحبان قدرت در برابر فرد مانع ایجاد نکنند، آزادی سلبی کامل ایجاد می‏شود. آزادی سلبی حاکی از این است که هر کس در ایالات متحده آمریکا به دنیا آمده باشد می‏تواند رئیس جمهور آمریکا شود. در مقابل آزادی ایجابی حاکی از این است که کسی که در محله‏های فقیرنشین به دنیا آمده باشد چنین امکانی را تنها روی کاغذ دارد. هومبولت، میل، روزولت و دیویی در این درک با یکدیگر وحدت دارند که آزادی به این مسئله نیز مربوط می‏شود که در واقعیت سخت چه راه‏هایی در برابر فرد گشوده است. هومبویت و میل قبل از هر چیز بر این نکته تأکید می‏کنند که انسان‏ها از طریق تربیت فکری و اخلاقی، که به آنها توان استقلال و ابتکار شخصی می‏بخشد، می‏توانند به آزادی انتخاب بیشتری دست یابند. چنین درکی با اندیشه‏های جان دیویی که اصلاحگر نظام آموزش بود بیگانه نیست. اما وی همچون روزولت بر اهمیت منابع اقتصادی تأکید می‏ورزد. در شرایط مأیوسانه فقر، افقی در برابر فرد هویدا نیست. کسی که هر روز باید برای نان شب جان بکند به ندرت در پی برنامه‏های درازمدت است. مطالبه اصلی جنبش اصلاحات، که نقش تعین کننده‏ای در تاریخ مدرنیت در سراسر جهان داشته است، آموزش رایگان و عدالت اقتصادی است. کاربرد واژه «آزادی» در جنبش گسترده اصلاحات چندان رایج نیست بلکه به جای آن واژه «رهایی» «emancipation» به‏کار برده می‏شود. مطابق چنین اصطلاحی زنان، همچون طبقه کارگر یا خلق‏های تحت ستم، باید خود را رها کنند. اصلاحگران همه چیز را به زمان آینده احاله می‏کنند؛ چیزی در آینده باید تغییر کند؛ چیزی در آینده باید برقرار شود. همین‏که اصلاحگران به این نتیجه برسند که برنامه اصلاحاتشان کامل شده است، با بحران رو به رو می‏شوند. برای آنها آینده، تکرار بدون تحول وضعیت حاضر است. در مقابل، مفهوم «رهایی» در جنبش‏های انقلابی جایگاهی کلیدی دارد. واژه «آزادی» به‏طور عمده برای آینده‏ای به‏کار می‏رود که قرار است بعد از دوران دگرگونی‏های انقلابی فرا رسد. در عین حال باید گفت که مدافعان «آزادی سلبی» نیز می‏توانند خواهان تغییرات باشند. اما برنامه اصلاحات آنها محدودتر و مشخص‏تر است. برنامه اصلاحات از دیدگاه آنها باید شامل لغو موانع تجاری، دفاع از مالکیت خصوصی، تضمین آزادی‏های اساسی از قبیل انتخابات آزاد، آزادی بیان و آزادی اجتماعی و جز اینها باشد. بنا به نظر آنها، با تأمین این شرایط آزادی برقرار می‏شود. هواداران آزادی سلبی اغلب از دموکراسی‏های غربی در دوران جنگ سرد به عنوان جهان آزاد یاد می‏کردند و در این گفته آنها هیچ نشانی از طنز نبود زیرا اکثر کشورهای غربی این خواست‏های حداقل را فراهم آورده بودند. در این کشورها موانع آزادی برطرف شده بود و این به عهده تک تک انسان‏ها بود که از موقعیت خود به بهترین نحو ممکن بهره گیرند. اینکه آنها چه گزینه‏هایی برای انتخاب داشتند در مقوله آزادی نمی‏گنجید. هواداران آزادی ایجابی نیز گاهی عبارت «جهان آزاد» را به‏کار می‏برند. اما کاربرد چنین عباراتی برای آنها بدون مشکل نبود زیرا از دیدگاه آنها آزادی هنوز یک برنامه به فرجام نرسیده بود. بنا به درک آنها، دموکراسی‏های غربی تا حدودی موفق شده بودند اما هنوز کار بسیاری باید صورت می‏گرفت. در این کشورها «دموکراسی سیاسی» کم و بیش برقرار شده بود اما اکنون باید «دموکراسی اقتصادی» بنا می‏شد.
انسان‏ها با مجموعه‏ای از گزینه‏هایی که شرایط موجود در اختیارشان گذاشته بود رها شدند تا با نیروی خویش زندگی خود را دست و پا کنند. به نظر می‏رسید سقوط دیوار برلین و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی آرای طرف‏داران آزادی سلبی را تأیید کرده است. البته از زمانی که شوروی به عنوان یک برنامه آزادی تلقی می‏شد مدت‏های طولانی گذشته بود. اکثر قریب به اتفاق کسانی که در حوزه قدرت شوروی زندگی می‏کردند فروپاشی آن را به عنوان رهایی خود خوش‏آمد گفتند. پس از پایان جنگ سرد، در فضای سیاسی کشورهای غربی هم تغییرات بزرگی رخ داد. اکنون به نظر می‏رسید که هر گونه تلاش برای تغییر فراگیر شرایط مردم با ابزار سیاسی، مخاطره‏انگیز یا حتی بی‏اعتبار شده است. اموری که پیش از این به عنوان مسائلی تلقی می‏شدند که باید مورد دخالت و مراقبت همگانی قرار بگیرند، به ابتکار شخصی واگذار شدند. بخش‏های بزرگی از سازمان‏های اجتماعی به معنی واقعی کلمه خصوصی شدند، یعنی از این طریق جایگاه عمومی خود را از دست داده‏اند. زندگی امری شد که هر کس باید به تنهایی از پس از برآید.
اشاره
انتشار گزیده فصلی از نوشته سون اریک لیدمن درباره آزادی، گرچه نمی‏تواند تمام فکر وی را در این‏باره منعکس نماید اما با این وصف هم عنوان انتخاب شده برای مقاله و هم متن گزیده مذکور نگاه انتقادی وی در باب وضعیت زیست انسان مدرن غربی و تأکید برای حرکت به سمت برابری اقتصادی و آزادی از فقر و نیاز و حرکت به سمت وضعیتی مطلوب را نشان می‏دهد. طرح بحث آزادی منفی و آزادی مثبت در نوشته وی چیز جدیدی نیست، اما وی این دو مفهوم را با «قدرت انتخاب آزادانه» و «تعدد گزینه‏های انتخابی» در هم آمیخته است. اهمیت این تأکید ازآن‏رو است که وضعیت آزادگونه آدمی به رغم فقدان گزینه‏های مختلف سبب حکم کردن به فقدان آزادی است. در این وضعیت بهره‏مندی از آزادی سلبی چاره‏ساز نیست و آزادی آدمی در برخورداری از آزادی مثبت تأمین و تضمین می‏شود. اگر دست‏یابی به آزادی، حق مردم یک جامعه و محروم کردن آنان گناهی نابخشودنی و عامل عقب‏ماندگی به شمار می‏آید، به همین نسبت نیز می‏توان گفت این حق مردم یک جامعه است که از ترس آزاد باشند. به این معنا که جامعه، فاقد عوامل اخلال در نظم روانی و امنیت ذهنی و فیزیکی شهروندان باشد.
افزون بر نکته پیش گفته، لیدمن، آزادی از ترس و بهره‏مندی از امنیت را با آزادی از نیاز همراه ساخته است و ترکیبی به دست داده است که بهره‏مندی از امنیت با بهره‏مندی از رفاه مطلوب همسان دیده می‏شود. چیزی که در نوشته وی مشهود است اینکه او آزادی بیان و مذهب را در وضعیتی می‏جوید که در آن انسان از دو نیاز عمده در رنج و درد نباشد: برخورداری از امنیت و بهره‏مندی از اقتصاد و معیشت مطلوب. ازاین‏رو وی در نوشته خود به ظرافت، نظام‏های لیبرال دموکراسی را زیر سؤال می‏برد و معتقد است انسانی که از رفاه نسبی برخوردار نباشد و گرفتار تأمین معیشت خود باشد، نمی‏تواند در چنین نظامی به منصبی دست یابد. آزادی دست‏یابی به مناصب و مقامات عمومی از آن کسانی است که از رفاه و تربیت فکری و روحی و استقلال و ابتکار شخصی برخوردارند. انسان فقیر امکان بهره‏مندی از آزادی مثبت را ندارد. در چنین شرایطی آیا انسان می‏باید با فقر و درد و رنج خود مقابله کند یا راه دست‏یابی به مناصب و مقامات عمومی که متأثر از تربیت فکری و اخلاقی و استقلال و ابتکار شخصی است را جست‏وجو نماید؟
گرچه می‏توان با این وضعیت و این نقد از وضعیت نظام‏های لیبرال دموکراسی در غرب به حق همراه شد، اما جای طرح این پرسش به‏طور کلی وجود دارد که آیا با رفع فقر و درد و رنج و محرومیت از دامان انسان، راه ناهموار و دشوار دست‏یابی به مناصب و مقامات سیاسی و تأثیر گذاری در حوزه عمومی برای آدمی هموار خواهد شد؟ آیا به صرف ایجاد رفاه و تأمین و تضمین معیشت، می‏تواند انسان را در ارتقای وضعیت اجتماعی و سیاسی و حتی اقتصادی یاری دهد؟ مسلما این‏گونه نگاه کردن به موضوع تک‏بعدی است. اریک لیدمن از یاد برده است که رشد و ترقی یک انسان در شرایط گوناگونی اتفاق می‏افتد و اقتضائات خاصی دارد. ارتقای اجتماعی و برخورداری از آزادی ایجابی افزون بر آزادی سلبی، نیازمند راه‏کارهایی است. چنان‏که خود وی نیز تأثیر تربیت فکری و اخلاقی در توان استقلال و ابتکار شخصی انسان اشاره می‏کند به همین نحو می‏توان مدعی شد ارتقای اجتماعی و سیاسی و نیز روحی و معنوی آدمی نیازمند شرایط مختلفی است. تأکید صرف بر آزادی از فقر و برخورداری از رفاه نسبی حلال همه مشکل نخواهد بود.
باید مردم از هراس و وحشتی که گریبان زیست جمعی و فردی آنان را گرفته است، رهایی یابند. این رهایی با درک دوباره‏ای از زندگی و معنای زندگی و معنای آزادی و معنای ترس ارتباط وثیقی دارد. در واقع هر چقدر توجه سیاست‏مداران به درون جامعه بیشتر شود و آرامش و امنیت روانی مردم بیشتر محفوظ بماند، می‏توانند به این معنا بیشتر دست یابند. در این زمینه البته مسئله معیشت نیز به گونه‏ای در زیست همراه با هراس تأثیر خواهد داشت. آزادی از هراس و وحشت و برخورداری از امنیت روانی و ذهنی و فیزیکی بی‏تردید یکی از اساسی‏ترین حقوق و نیازهای شهروندان هر جامعه‏ای است و می‏توان گفت در صدر خواسته‏های آنان قرار دارد. آزادی از ترس می‏تواند در هر جامعه‏ای مطرح باشد. بی‏تردید زیستن در فضای ترس‏آگین و هراس‏آمیز و زیستن در فضای آزاد و فارغ از دغدغه معیشت و نیاز، بسیار متفاوت‏اند و میوه‏های مختلفی را به بار می‏آورند. این البته همان‏گونه که ذکر شد تمام ماجرا نیست و بلکه از آن به عنوان نیازهای بدیهی و حداقلی نمی‏توان غفلت کرد.
در این میان نباید از یاد برد که ارزش‏ها در فهم آزادی تاثیر بسیاری دارد. ازاین‏رو فهم‏های صورت گرفته از آزادی در مکاتب، متفاوت و ناهمگون است که یکی از دلایل آن همراهی و نقش ارزش‏ها است. به رغم یکسان بودن فهم آزادی، در هر مکتبی از آزادی فهمی دیگرگونه ارائه می‏شود چنان‏که می توان در نوشته لیدمن هم این وضعیت را در تأکید وی بر برابری و آزادی از نیاز و آزادی از فقر مشاهده کرد.
چنان‏که نویسنده نیز در متن متذکر شده است، فرانکلین روزولت، رییس جمهور ایالات متحده آمریکا، در پیام ششم ژانویه سال 1941 به کنگره این کشور تأکید کرده بود که در سراسر جهان می‏بایست چهار گونه آزادی تأمین شود: نخست، آزادی نطق و بیان و عقیده؛ دوم، آزادی دین؛ سوم، آزادی و رهایی از احتیاج و چهارم، آزادی از ترس. آزادی از ترس ایجاب می‏کند در میزان تسحیلات نظامی چنان کاهشی به وجود آید که هیچ ملتی در هیچ نقطه از جهان نتواند علیه کشورهای دیگر دست به حمله تهاجمی بزند. وزیر امور خارجه آمریکا در آن زمان، لغو سلاح های تعرضی و محدود ساختن و کاهش سلاح های دفاعی و ابزارهای تولید کننده آنها را از شرایط نیل به آزادی از ترس ذکر نمود. تأکید بر آزادی از هراس در جامعه آمریکا از سوی کار گزاران آن با آنچه در تاریخ این کشور رخ داده است نسبتی ندارد. آنچه از گذشته تاکنون مشاهده می‏شود این است که دولت آمریکا نه تنها بزرگ‏ترین تولید کننده سلاح‏های کشتار جمعی در میان کشورهای دیگر است بلکه نخستین کشوری است که از سلاح‏های اتمی علیه بشریت بهره گرفته است. آنچه امروزه می‏توان از آن گفت‏وگو کرد این است که آنچه روزولت از آن سخن گفته است با آنچه در جریان سیاست‏های ایالات متحده اتفاق افتاده است بسیار متفاوت است. تأکید نویسنده در ابتدای نوشته خود و انگشت نهادن بر دو نوع آزادی از ترس و آزادی از فقر، که بسیار در هم تنیده است، می‏تواند گویای جامعه امروز آمریکا و نیز وضعیت جهان معاصر باشد که از سوی آمریکا مورد تهاجم قرار گرفته است. بررسی وضعیت جامعه آمریکا را می‏توان در فیلم انتقادی کاربران منتقد آمریکایی، مایکل مور، با عنوان «بولینگ در کلمبیا» به خوبی مشاهده کرد.

تبلیغات