دین، سکولاریسم، حقوق بشر (1) و (2)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقای باقی در این نوشتار سه رویکرد متفاوت را در باب دین، حقوق بشر و سکولاریسم در جامعه کنونی ایران مطرح میکند: 1. حقوق بشر در نظام غیر سکولار قابل تحقق نیست؛ 2. مفاد حقوق بشر کاملاً در دین وجود دارد؛ 3. امکان التیام و تلائم بین دین و حقوق بشر و یا دین و سکولاریسم. نویسنده با اعتقاد به رویکرد سوم بین دین (نصوص دینی) و دانشهای دینی (مثل فقه) تفاوت قائل است و بر این باور است که دین با آموزههای حقوق بشر تعارضی ندارد ولی تفکر فقهی و سنتی در مواردی با آن متعارض است و این سازگاری به این دلیل است که اسلام آیینی صرفا اخروی نیست بلکه دینی دنیوی هم هست و سکولاریسم با دولت دینداران هیچ تعارض و مخالفتی ندارد.متن
در باب دین، حقوق بشر و سکولاریسم در جامعه کنونی ما رویکردهای گوناگون و گاه متعارضی وجود دارد.
1. حقوق بشر مبتنی بر اومانیسم است و فقط در یک نظام سکولار قابل تحقق است و در یک نظام غیر سکولار نمیتوان انتظار حقوق بشر داشت.
2. رویکرد دیگر مشابه همان رویکردی است که چند دهه پیش که تعارض علم و دین مسئله روز بود مطرح میگردید. در آن روزگار کسانی نه تنها داعیهدار این ادعا شدند که علم و دین تعارضی ندارند بلکه میکوشیدند برای هر نظریه علمی یک آیه یا روایت مؤید بجویند و از کشف مولکول و سیارات تا اعزام سفینه به کره ماه و کشف میکروبها را تاریخی دینی ببخشند و الفضل للمتقدم را ثابت کنند و بگویند هرآنچه علم امروز بدان دست یافته است دین پیشتر از آن رازش را گشوده است. این رویکرد در باب دین و حقوق بشر هم بر آن است که اساسا تمام مفاد حقوق بشر در متن دین وجود دارد و اینها دو روی یک سکهاند و دو قرائت از یک متن هستند. مراد آنها از دین تمامیت قرآن و فقه است.
3. رویکرد سوم نه در پی اثباب ثنویت و نه اثبات یگانگی آن دو است و در مقام بیان عدم ناسازگاری و امکان التیام و تلائم دین و حقوق بشر و یا دین و سکولاریسم است. رأی مختار نگارند. نیز بر همین است.
گرچه در این رویکرد نیز گرایشات متفاوتی وجود دارد. یک گرایش بر این است که فقه امری مقدس نیست و تافته ذهن بشری است. فقه یعنی متنی که انباشت اجتهاد فقیهان است و عین دین نیست. میان فقه با حقوق بشر در نقاط و محورهای فراوانی تضاد و تناقض وجود دارد اما قرآن به عنوان خالصترین متن دینی با حقوق بشر تعارضی ندارد. در قرآن نیز آیات منسوخ یا احکام ثابت و متغیر وجود دارند از همین رو تناقض و تعارضهای موردی حقوق بشر با معدود آیاتی از قرآن قابل رفع یا تفسیر و تأویل هستند. در صورت ابتنای تفکر اسلامی بر نصوص و متون اصلی دینی مانند قرآن و نهج البلاغه سازشی سهلتر قابل وصول است. برای مثال شباهت شگفت موارد کنوانسیون اول، دوم و سوم ژنو مصوب 1949 درباره مجرمین و بیماران و اسرای جنگی با دستورالعمل قرآن و نهج البلاغه بسیار درخشان است. قرآن میگوید اگر جنگی روی داد آب به روی دشمن نبندید، زنان و کودکان را نکشید، درختان را قطع نکنید، و مفاد فرمان امام علی به سربازان و فرماندهان لشکر در جنگ در نامه 14 و فرازهای دیگر نهج البلاغه همان است که آیین حقوق بشر امروز میگوید. از این قبیل همبودیها در متون حقوق بشر و قرآن و نهجالبلاغه کم نیستند.
در رویکرد سوم البته قلیلی هم یافت میشوند که میکوشند حتی میان فقه با حقوق بشر و سکولاریسم وجه سازش بجویند. هرچه گوینده به گرایش نخست تعلق خاطر دارد و حتی حقوق بشر را معیار اجتهاد میداند اما در اینجا میان فقه که نماد اسلام تاریخی و سنتی است با سکولاریسم و حقوق بشر هم نسبتی را معرفی میکند.
فقه چیزی جز صورتبندی رسوم و عادات و مناسک و مقررات اجتماعی نیست. هنجارها و آیینها و مقرراتی به صورت طبیعی و آزمون خطایی در فرایندی طولانی در تعاملات اجتماعی شکل گرفته و رسوبی شدهاند و عالمان و فقیهان این روابط و مناسبات را تئوریزه کرده و با رجوع به کلیات دین احکام وضع موجود را بیان کردهاند .در حقیقت فقیهان و عالمان کاملاً دنیوی رفتار کرده و کوشیدهاند یک سازگاری نظری میان وضع موجود با شریعت را رقم زنند. حاصل آن فقه یا حقوق اسلامی است. چون جامعه مدنی وجود نداشته فقه ما در عالیترین شکل خود بخشی از حقوق خصوصی را تشکیل میدهد.
فقه یک متن کاملاً حقوقی است. از 52 کتاب فقهی فقط 5 یا 6 مورد در باب عبادات محض است که عبارتند از نماز، روزه، حج (صوم، صلاه، حج)، اعتکاف، نذر و کفارات و بقیه کتابها درباره امور دنیوی است، مانند کتاب نکاح (ازدواج) و طلاق، مزارعه، مسافات، مضاربه، عتق (آزادی اسیران)، جهاد، خمس، زکاة، قضا و... برخی از موارد مربوط به عبادات هم کاملاً عبادی نیست، حج یک آیین اجتماعی است و سیاسی هم به شمار میآید و نماز جمعه را هم آیین سیاسی، عبادی میدانند.
سکولاریسم به خطا در میان موافقان و مخالفان کنونی حکومت دینی سوء تعبیر میشود. سکولاریسم نه ضدیت با دین و نه حتی غیریت با دین است. زیرا مفهوم سکولاریسم عبارت است از دنیوی کردن دین و دین را از آسمان به زمین آوردن. سکولاریسم در چالش با آموزههای اسلامی پدید نیامده است بلکه در برابر مذهب مسیحیت قرون وسطی به وجود آمد که مؤمنان بهشت را میفروختند و یکسره وعده آخرت میدادند و وارستگی اخروی را از راه گسستگی مطلق از دنیا نوید میدادند و دین امری آسمانی و در جدال با حظ دنیوی بود. اربابان کلیسا درحالی که خود اشرفی میزیستند اما مردم را لاهوتی میکردند. در برابر آن سکولاریسم (که تجلی نخستیناش را در پروتستانتیسم میتوان نشان داد که دینداران طلیعهدار آن بودند) در پی دنیوی کردن دین بود.
در فرهنگ اسلامی سعادت آخرت از راه دنیا میگذرد «الدنیا مزرعه الاخره» و در نیایش قرآنی آنها آمده است. «ربنا اتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخرة الحسنه»، قرآن، حسنه وخوشبختی دنیا و آخرت را توامان طلبیده است و اگر مسیحیت یک مذهب صرفا عبادی اخلاقی بود احکام شریعت در اسلام گسترهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نیز داشت چنانکه عمده ابواب فقه ناظر بر معیشت و زیست روزمره آدمیان است. نحوه شکلگیری فقه و یا قواعد اقتصادی، اجتماعی و فردی بر اساس دین، شبیه شکلگیری قواعد زبان است. اینگونه نیست که نخست قواعد زبان به وجود آمده باشد سپس بر اساس آن آدمیان زبان را آموخته باشند. برعکس؛ نخست زبان به وجود آمده و آدمیان بر اساس نیاز خویش و با استفاده از صداها و علائم، نامگذاریهایی انجام دادهاند و این نامگذاریها بدون اینکه به صورت قرارداد رسمی باشد به شکل قراردادهای خودجوش، خودانگیخته و غیر رسمی شکل گرفته و رواج یافته و نهادینه و تثبیت شده است سپس برای تسهیل و تسریع در آموزش و انتقال آن، جماعتی به فرموله کردن آن و استخراج اشتراک و قواعدی از آن پرداخته و برای زبان قواعدی ساختهاند.
قانون مجازات اسلامی و یا قانون مدنی امروز نیز دقیقا به همان نحوی سامان گرفته که فقه در قرون گذشته صورتبندی شده است. این قوانین بر اساس نیاز زمان و به وسیله عالمان رشتههای دین و حقوق و تحت تأثیر دانش روز و با رجوع به کلیات و منابع دینی نوشته شده است، به نحوی که با دنیای امروز سازگار باشد. جالب این است که قانون مدنی، که همتراز قوانین مدنی بسیاری از کشورهای پیشرفته است به وسیله جمعی از دینشناسان و حقوقدانان مسلمان و برپایه همان فقه سنتی استخراج شده است، چنانکه قوانین مدنی کشورهای دموکراتیک نیز ریشه در تعالیم مسیحیت داشته است.
از این منظر میتوان گفت کتاب لمعه شهید ثانی نیز که در هفتصد سال پیش نوشته شده در ظرف زمانی خود بسیار مترقی و آوانگارد بوده است. لمعه در واقع قانون اساسی سربداران بود که شهید ثانی در زندان دمشق برای حکومت سربداران نوشت و حجم و حتی ساختار آن و نیز ایجاز و فشردگیاش مشابه قوانین اساسی امروز است به گونهای که ظرفیت شرح و تفسیر فراوانی داشته و با حواشی و شروح خود امروزه به کتابی حجیم مبدل گردیده است.
احکام معاملات، زمینداری، جهاد، مالیات و حقوق خصوصی در هفتصد سال پیش در مقایسه با قوانین سایر جوامع و وضعیت موجود آن زمان و سطح تکامل فکری و اجتماعی، قوانینی پیشرفته و مطلوب بودهاند. فقه سنتی به نیازهای عصر خویش پاسخ میداده ولی در جایی متوقف شده است. مسیر تغییرات اجتماعی تا قرن هجدهم آنقدر کند بود که میتوان گفت قانون اساسی نوشته شده در قرن هفتم هجری پاسخگوی حاجتهای قرن دوازدهم هجری هم بود زیرا جامعه و مناسبات اقتصادی و سیاسی آن دچار تحول زیادی نشده بود. قرن بیستم عصر سرعت بود و چنان سیر تغییرات و تحولات و رشد اطلاعات شتاب گرفت که گفته میشود تعداد دانشمندان در پنج دهه اخیر برابر و یا بیش از تعداد دانشمندان تمام تاریخ بشریت است و حجم تولیدات فکری بیست سال اخیر بیش از دو هزار سال گذشته است. این حادثه بدون شک مانند شوکی بر دستگاههای فکری کلاسیک است. از آنجا که دستگاه فقهی ما به موازات تغییراتی که در قرن اخیر رخ داد پیش نیامده جهان اسلام را با بحران مواجه ساخته است.
فهرست کتابهای فقهی (ابواب فقه) به شرح زیر است: طهارت، صلاة، زکاة، خمس، صوم، اعتکاف، حج، جهاد، کفارات، نذز، قضا، شهادات، وقف، عطیه، متاجر، دین، رهن، حجر، ضمان، حواله، کفاله، صلح، شرکت، مضاربه، ودیعه، عاریه، مزارعه، مساوات، اجاره، وکالت، شفعه، سبق و رمایه، جعاله، وصایا، نکاح، طلاق، خلع و مبارات، ظهار، ایلاء، لعان، عتق، تدبیر و مکاتبه و استیلاء، اقرار، قذف، لقطه، احیاءالموات، صید و ذباحه، اطعمه و اشربه، میراث، حدود، قصاص، دیات.
این مقدمه با هدف توضیح این نکته بود که هیچ تعارض ذاتی میان دین، سکولاریسم و حقوق بشر وجود ندارد.
بنابراین گرچه اسلام تاریخی یا اسلام سنتی با حقوق بشر در این برهه و برش زمانی که در آن به سر میبریم در نقاط فراوانی متعارضاند اما روند شکلگیری و صورتبندی اسلام تاریخی نشان میدهد که نمیتوان به تعارض ذاتی حکم راند و با همان منطق اسلام تاریخی(نه با بروندادههای آن) میتوان اسلامی نو درافکند.
وحشت بیجا از سکولاریسم و حقوق بشر در میان آنان که به واقع دغدغه دین دارند وجود دارد اما در میان رانتخواران قدرت این وحشت طبیعی است زیرا آنها امتیازات ویژه و منافع و قدرتهای بادآورده را از کف میدهند. دینورزان واقعی در صورتی که نگران دین و ارزشهای اخلاقی باشند باید از حقوق بشر استقبال کنند، در جامعه ایران اکثریت مسلمان هستند. در جامعه اسلامی میان دینی بودن دولت و دیندار بودن دولتمردان تفاوت وجود دارد. سکولاریسم با دولت دینداران مخالفتی ندارد.
اشاره
جناب آقای عمادالدین باقی در مقدمه نوشتار دو تذکر را یادآوری میکنند:
اول اینکه این نوشتار، یک مقاله تدوین شده علمی است که برای یک سخنرانی تهیه شده است. این یادآوری بسیار بجا طرح شده، چون تکلیف خواننده را روشن میکند که به نوشتار به چشم سخنرانی و بدیهه گویی ننگرد بلکه ارزیابی علمی و منطقی از آن داشته باشد.
دوم اینکه رویکرد ایشان به دین، سکولاریسم و حقوق بشر هیچ ارتباطی با مقوله دین و سیاست ندارد و نباید در حوزه فلسفه سیاسی از آن نتیجهگیری کرد. به نظر میرسد مؤلف محترم پایبند به این تذکر نمیماند؛ زیرا سه رویکردی که در جامعه اسلامی از آنها بحث میکند و فضای نوشتار کاملاً سیاسی و در چارچوب فلسفه سیاسی قابل ارزیابی است و جالب است خود ایشان هم جمعبندی و نتیجه همه نوشتارشان را چنین بیان میکند: «وحشت بیجا از سکولاریسم و حقوق بشر در میان... رانتخواران قدرت طبیعی است زیرا آنها امتیازات ویژه و منافع و قدرتهای بادآورده را از کف میدهند...در جامعه اسلامی میان دینی بودن دولت و دیندار بودن دولتمردان تفاوت وجود دارد سکولاریسم با دولت دینداران مخالفتی ندارد» این نتیجهگیری از مباحث دقیقا در چارچوب فلسفه سیاسی است مگر اینکه ایشان تلقی خاصی از فلسفه سیاسی داشته باشند که مخالف اصطلاح رایج نزد اندیشمندان سیاسی و صاحبنظران این رشته باشد.
نویسنده در موارد زیادی از مقاله خود که عبارتی چون «اسلام سنتی»، «اسلام تاریخی»، «اسلام مدرن» و «دین سکولار» دارد و درصدد است تا جایگاه افکار خود را مشخص نمایند. برای روشنتر شدن این مفاهیم و نحلههای فکری و جایگاه این نوشتار، یادآوری ماجرای مواجهه اسلام و جهان اسلام با مدرنیته ضروری است پیش از یکصد سال بیش زمانی که مسلمین با دنیای مدرن مواجه شدند و اندیشه دینی با دیواره مدرنیته برخورد کرد به یکباره دستگاه دینی با انبوهی از سؤالات و ابهامات به چالش برخاست و به تدریج سه نحله فکری متمایز شکل گرفت.
1. نحله فکریای که در مواجهه با پدیدههای مدرن و مفاهیم جدید دچار مشکل شد و نتوانست با دنیای مدرن مفاهمه برقرار کند و با دغدغه دینی به نوعی سلفیگری و بنیادگرایی رسید.
2. جریان سکولار: در مواجهه با دنیای مدرن و مفاهیم جدید و دستاوردهای جدید این جریان شیفته و شیدای آن شد و مسیر خود را از دینداران پایبند به دین جدا کرد.
3. جریان نواندیشی دینی: جریانی که هم دغدغه دینی داشت و هم خواهان استفاده از تجارب و دستاوردهای بشری مدرن بود. این جریان اعتقاد داشت که در دنیای جدید هم میتوان با رهاورد وحیانی زندگی کرد. این نحله با انقلاب اسلامی جان گرفت اما به تدریج گرایشهای متفاوتی در درون آن شکل گرفت که در سه گرایش قابل اشاره است:
الف) گرایشی که با اعتقاد به مرجعیت وحی و قدرت هژمونیک دین به بازسازی مفاهیم دینی پرداخت و با مفاهیم بیگانه برخوردی محتاطانه نمود. این گرایش معتقد است با فعال کردن دستگاه اندیشگی دینی میتوان به تولید مفاهیم دینی متناسب با دنیای مدرن پرداخت و جذابیتهای نوینی را به بشریت ارائه داد.
ب) گرایشی که به دنبال اسلامیزه کردن مفاهیم مدرن بود و به تعبیر آقای باقی میکوشید همه دستاوردهای مثبت جدید را با دین تطبیق دهد و برای هر نظریه علمی یک آیه یا روایت مؤید بجوید.
ج) گرایشی که اخیرا به وجود آمده است و معتقدان آن برای سازگار کردن دین با مفاهیم مدرن به دو عملیات همزمان دست میزنند از یکطرف به دنبال قرائتهایی میروند که به تعبیر آقای باقی «اسلامی مدرن» را ارائه کنند و از طرف دیگر با «پاکانگاری» و تقدیس و تنزیه و «سادهسازی» و «مشروعیتبخشی» به مفاهیم مدرنی هستند که پیش از این با دیده نفی و تردید نگریسته میشد تا آنها را نه تنها سازگار با دین بلکه «درون دینی» جلوه دهند.
به نظر میرسد مقاله حاضر در چارچوب این گرایش اخیر از نواندیشی دینی قابل ارزیابی است و در خود مقاله هم تصریح شده است که با همان منطق اسلام تاریخی (نه با بروندادهای آن) میتوان اسلامی نو در افکند... که آن اسلام با سکولاریسم و حقوق بشر منافاتی ندارد. با این تفاوت که نویسنده آن بر خلاف سایر مقالاتش که تلاش دارد معتقدات خود را دروندینی کند ـ مثلاً «سکولاریسم اسلامی» را مطرح کند ـ در اینجا نه سکولاریسم اسلامی بلکه سازگاری ذاتی اسلام با سکولاریسم را مطرح میکند.
مؤلف محترم در تعریف سکولاریسم بدون اینکه به پیشفرضهای خود اشاره کند چشمپوشی از پوشه تاریخی سکولاریسم و پیشینه آن که انبوهی از پیشفرضها، چالشها و گفتمانها را با خود به همراه دارد، به برونداد آن در دنیای غرب اشاره میکند وبا همان تلقی، مخالفان خود را به سوء برداشت متهم میکند که سکولاریسم را به خطا در ضدیّت با دین تعریف کردهاند چرا که معتقد است: «سکولاریسم نه ضدیت با دین و نه حتی غیریت با دین است زیرا مفهوم سکولاریسم عبارت است از دنیوی کردن دین و دین را از آسمان به زمین آوردن».
در یکصد سال اخیر با شیوه رایج و تکراری «تخطئه و تجدد» پروژه انفعالی، سازگاری دین با مفاهیم مدرن صورت گرفته است اما آنچه در این مقاله به چشم میخورد اینکه نویسنده برای درک مفهوم سکولاریسم گویا به کتب فرهنگ لغات مراجعه کردهاند و «دنیوی کردن دین» را منافی با «اسلام مدرن» نمیداند درحالیکه فقهاللغةای که فارغ از شأن نزول مفاهیم باشد جز به بیراهه رفتن نیست. اینکه معنای سکولاریسم را دنیوی کردن دین و از آسمان به زمین آوردن دین معنا کنیم، سادهسازی سکولاریسم است. تردیدی نیست که این مفهوم زمانی در دنیای غرب مطرح شد که مسیحیت هم دنیوی بود و هم در آسمان نبود بلکه قدرت مطلقه و استبدادیای را در قرون وسطی به وجود آورده بود که جایی برای هیچ اندیشه مخالف باقی نمیگذاشت، اندیشه سکولار که با عناوینی چون نهضت اصلاحی و رنسانس فکری در مقابل مسیحیت به وجود آمد در حقیقت به دنبال نفی اتوریته وحیانی دین مسیح و آزاد گذاردن دست بشر در ویرایش و حذف و اضافه احکام دینی بر اساس مقتضیات زندگی جدید بود بنابراین در کنار مفهوم «دنیوی کردن دین» نوعی رفض و انکار ساختار و بافت دینی هم وجود دارد و حکم به الغای هرگونه داوری و مرجعیت وحی در مفهوم سکولاریسم خوابیده است و بسیاری از صاحبنظران سکولاریسم تصریح دارند که در این مکتب حوزه زندگی اجتماعی و سیاسی از دایره شمول احکام دینی خارج میشود و داوری مطلق به عقل خودبنیاد بشری واگذار میگردد. بنابراین آقای باقی چگونه میتواند به راحتی ادعا کند که سکولاریسم مخالف دین نیست؟ ایشان «اسلام مدرن» را چگونه معنا میکنند که با این سکولاریسم قابل جمع است؟
در ترسیم «اسلام مدرن» ایشان بین «قرآن» و «فقه» تمایز قائل میشود و با توجه به اینکه فقه را امر نامقدس و تافته ذهن بشر و انباشت اجتهاد فقیهان میداند آن را عین دین میداند لذا بابت اینکه با سکولاریسم و حقوق بشر موجود در تلقی رایج!! سازگاری ندارد عذرخواهی میکند و با اصل قرار دادن «حقوق بشر» قرآن را با آن سازش میدهد و هر جا تعارضی دیده شود از ظواهر قرآن دست برمیدارد و به تأویل تفسیر آیات روی میآورد تا سازش برقرار گردد. ایشان در ادامه مینگارند: «از همین رو تناقض و تعارضهای موردی حقوق بشر با معدود آیاتی از قرآن قابل رفع یا تفسیر و تأویل هستند در صورت ابتنای تفکر اسلامی بر نصوص و متون اصلی دینی مانند قرآن و نهج البلاغه سازشی سهلتر قابل حصول است».
اما در ادامه نوشتار مؤلف محترم به تجزیه و تحلیل فقه هم میپردازد و در صدد است که بگویند فقه هم با سکولاریسم سازگاری دارد زیرا از میان 52 کتاب فقهی بهجز پنج یا شش مورد آنکه عبادی است بقیه ابواب فقه به امور دنیوی پرداخته است و همینها را نشان سازش فقه باسکولاریسم میداند و تصریح میکند که «گوینده به گرایش نخست تعلق دارد و حتی حقوق بشر را معیار اجتهاد میداند اما در اینجا میان فقه که نماد اسلام تاریخی و سنتی است با سکولاریسم و حقوق بشر هم نسبتی را معرفی میکند». در پایان مقاله نویسنده با دلسوزی در صدد دلجویی از فقه سنتی برمیآید تا بلکه آن را هم با حقوق بشر و سکولاریسم آشتی دهد، او با تشبیه فقه به زبان و قواعد زبانی میگوید «اگر فقه مانند زبان است و صورتبندی شده رسوم و روابط و مناسک جاری و قواعدی است که میخواهد واقعیت موجود را با مراجعه به کلیات دینی تئوریزه کرده و تحت نظم و نظام در آورد و میان آنچه در میان مردم رایج است با دین سازگاری پدید آورد این همان کاری است که پیامبر اسلام و سایر انبیاء انجام دادهاند چرا در ادامه همان سنت و سیره، همان فرآیند رخ ندهد؟ و امروز نتوان وضع موجود و جاری را که محصول تکامل طبیعی بشر است با مراجعه به کلیات دینی سازگار کرد و صورتبندی نوینی ارائه داد؟».
جناب آقای باقی در تشبیه فقه به زبان، خلط بزرگی مرتکب شدهاند، زبان مقولهای انسانی است و در معرض آن است که همواره نوسازی شود و در قالبهای نوین ارائه گردد و تغییرات رایج میان مردم و محاورات عمومی را تئوریزه کند اما در مسئله فقه چگونه میتوان ادعا کرد که «فقه میان آنچه در میان مردم رایج است با دین سازگاری پدید آورد» درحالیکه فقه تحت کلیات دین و قالبهای پذیرفته شده نصوص دینی احکام خود را در میان مردم صادر میکند و افعال و روابط رایج میان مردم را میسنجد.
ایشان در ادامه همین بحث به رفتار پیامبر اسلام اشاره میکند که در آن روزگار برخی رسوم فاسد را نهی و ملغی کرد و برخی را اصلاح نمود یا به صورت تدریجی تغییر داد. سپس وی میگوید چرا در زمان ما نتوان با عقلانیت مدرن، همان کار پیامبر را انجام داد؟
گویا جناب باقی عقلانیت بشر امروزی را دارای قدرت فائقهای میداند که میتواند به جای شارع بنشیند و کار پیامبری بکند و بدین صورت عقلانیت سکولار با دین سازگار شود و بلکه با تقدم بر دین به تفسیر آن بپردازد و این معنای «اسلام مدرن» است که چیزی از آن باقی نمیماند. در سرانجام مقاله نویسنده نتیجهگیری کردهاند که اسلام سنتی و تاریخی هم حتی با حقوق بشر و سکولاریسم تعارض ذاتی ندارد و «وحشت بیجا از سکولاریسم و حقوق بشر درمیان آنان که به واقع دغدغه دین دارند وجود دارد» و حکم نهایی ایشان این است که «سکولاریسم با دولت دینداران مخالفتی ندارد».
1. حقوق بشر مبتنی بر اومانیسم است و فقط در یک نظام سکولار قابل تحقق است و در یک نظام غیر سکولار نمیتوان انتظار حقوق بشر داشت.
2. رویکرد دیگر مشابه همان رویکردی است که چند دهه پیش که تعارض علم و دین مسئله روز بود مطرح میگردید. در آن روزگار کسانی نه تنها داعیهدار این ادعا شدند که علم و دین تعارضی ندارند بلکه میکوشیدند برای هر نظریه علمی یک آیه یا روایت مؤید بجویند و از کشف مولکول و سیارات تا اعزام سفینه به کره ماه و کشف میکروبها را تاریخی دینی ببخشند و الفضل للمتقدم را ثابت کنند و بگویند هرآنچه علم امروز بدان دست یافته است دین پیشتر از آن رازش را گشوده است. این رویکرد در باب دین و حقوق بشر هم بر آن است که اساسا تمام مفاد حقوق بشر در متن دین وجود دارد و اینها دو روی یک سکهاند و دو قرائت از یک متن هستند. مراد آنها از دین تمامیت قرآن و فقه است.
3. رویکرد سوم نه در پی اثباب ثنویت و نه اثبات یگانگی آن دو است و در مقام بیان عدم ناسازگاری و امکان التیام و تلائم دین و حقوق بشر و یا دین و سکولاریسم است. رأی مختار نگارند. نیز بر همین است.
گرچه در این رویکرد نیز گرایشات متفاوتی وجود دارد. یک گرایش بر این است که فقه امری مقدس نیست و تافته ذهن بشری است. فقه یعنی متنی که انباشت اجتهاد فقیهان است و عین دین نیست. میان فقه با حقوق بشر در نقاط و محورهای فراوانی تضاد و تناقض وجود دارد اما قرآن به عنوان خالصترین متن دینی با حقوق بشر تعارضی ندارد. در قرآن نیز آیات منسوخ یا احکام ثابت و متغیر وجود دارند از همین رو تناقض و تعارضهای موردی حقوق بشر با معدود آیاتی از قرآن قابل رفع یا تفسیر و تأویل هستند. در صورت ابتنای تفکر اسلامی بر نصوص و متون اصلی دینی مانند قرآن و نهج البلاغه سازشی سهلتر قابل وصول است. برای مثال شباهت شگفت موارد کنوانسیون اول، دوم و سوم ژنو مصوب 1949 درباره مجرمین و بیماران و اسرای جنگی با دستورالعمل قرآن و نهج البلاغه بسیار درخشان است. قرآن میگوید اگر جنگی روی داد آب به روی دشمن نبندید، زنان و کودکان را نکشید، درختان را قطع نکنید، و مفاد فرمان امام علی به سربازان و فرماندهان لشکر در جنگ در نامه 14 و فرازهای دیگر نهج البلاغه همان است که آیین حقوق بشر امروز میگوید. از این قبیل همبودیها در متون حقوق بشر و قرآن و نهجالبلاغه کم نیستند.
در رویکرد سوم البته قلیلی هم یافت میشوند که میکوشند حتی میان فقه با حقوق بشر و سکولاریسم وجه سازش بجویند. هرچه گوینده به گرایش نخست تعلق خاطر دارد و حتی حقوق بشر را معیار اجتهاد میداند اما در اینجا میان فقه که نماد اسلام تاریخی و سنتی است با سکولاریسم و حقوق بشر هم نسبتی را معرفی میکند.
فقه چیزی جز صورتبندی رسوم و عادات و مناسک و مقررات اجتماعی نیست. هنجارها و آیینها و مقرراتی به صورت طبیعی و آزمون خطایی در فرایندی طولانی در تعاملات اجتماعی شکل گرفته و رسوبی شدهاند و عالمان و فقیهان این روابط و مناسبات را تئوریزه کرده و با رجوع به کلیات دین احکام وضع موجود را بیان کردهاند .در حقیقت فقیهان و عالمان کاملاً دنیوی رفتار کرده و کوشیدهاند یک سازگاری نظری میان وضع موجود با شریعت را رقم زنند. حاصل آن فقه یا حقوق اسلامی است. چون جامعه مدنی وجود نداشته فقه ما در عالیترین شکل خود بخشی از حقوق خصوصی را تشکیل میدهد.
فقه یک متن کاملاً حقوقی است. از 52 کتاب فقهی فقط 5 یا 6 مورد در باب عبادات محض است که عبارتند از نماز، روزه، حج (صوم، صلاه، حج)، اعتکاف، نذر و کفارات و بقیه کتابها درباره امور دنیوی است، مانند کتاب نکاح (ازدواج) و طلاق، مزارعه، مسافات، مضاربه، عتق (آزادی اسیران)، جهاد، خمس، زکاة، قضا و... برخی از موارد مربوط به عبادات هم کاملاً عبادی نیست، حج یک آیین اجتماعی است و سیاسی هم به شمار میآید و نماز جمعه را هم آیین سیاسی، عبادی میدانند.
سکولاریسم به خطا در میان موافقان و مخالفان کنونی حکومت دینی سوء تعبیر میشود. سکولاریسم نه ضدیت با دین و نه حتی غیریت با دین است. زیرا مفهوم سکولاریسم عبارت است از دنیوی کردن دین و دین را از آسمان به زمین آوردن. سکولاریسم در چالش با آموزههای اسلامی پدید نیامده است بلکه در برابر مذهب مسیحیت قرون وسطی به وجود آمد که مؤمنان بهشت را میفروختند و یکسره وعده آخرت میدادند و وارستگی اخروی را از راه گسستگی مطلق از دنیا نوید میدادند و دین امری آسمانی و در جدال با حظ دنیوی بود. اربابان کلیسا درحالی که خود اشرفی میزیستند اما مردم را لاهوتی میکردند. در برابر آن سکولاریسم (که تجلی نخستیناش را در پروتستانتیسم میتوان نشان داد که دینداران طلیعهدار آن بودند) در پی دنیوی کردن دین بود.
در فرهنگ اسلامی سعادت آخرت از راه دنیا میگذرد «الدنیا مزرعه الاخره» و در نیایش قرآنی آنها آمده است. «ربنا اتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخرة الحسنه»، قرآن، حسنه وخوشبختی دنیا و آخرت را توامان طلبیده است و اگر مسیحیت یک مذهب صرفا عبادی اخلاقی بود احکام شریعت در اسلام گسترهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نیز داشت چنانکه عمده ابواب فقه ناظر بر معیشت و زیست روزمره آدمیان است. نحوه شکلگیری فقه و یا قواعد اقتصادی، اجتماعی و فردی بر اساس دین، شبیه شکلگیری قواعد زبان است. اینگونه نیست که نخست قواعد زبان به وجود آمده باشد سپس بر اساس آن آدمیان زبان را آموخته باشند. برعکس؛ نخست زبان به وجود آمده و آدمیان بر اساس نیاز خویش و با استفاده از صداها و علائم، نامگذاریهایی انجام دادهاند و این نامگذاریها بدون اینکه به صورت قرارداد رسمی باشد به شکل قراردادهای خودجوش، خودانگیخته و غیر رسمی شکل گرفته و رواج یافته و نهادینه و تثبیت شده است سپس برای تسهیل و تسریع در آموزش و انتقال آن، جماعتی به فرموله کردن آن و استخراج اشتراک و قواعدی از آن پرداخته و برای زبان قواعدی ساختهاند.
قانون مجازات اسلامی و یا قانون مدنی امروز نیز دقیقا به همان نحوی سامان گرفته که فقه در قرون گذشته صورتبندی شده است. این قوانین بر اساس نیاز زمان و به وسیله عالمان رشتههای دین و حقوق و تحت تأثیر دانش روز و با رجوع به کلیات و منابع دینی نوشته شده است، به نحوی که با دنیای امروز سازگار باشد. جالب این است که قانون مدنی، که همتراز قوانین مدنی بسیاری از کشورهای پیشرفته است به وسیله جمعی از دینشناسان و حقوقدانان مسلمان و برپایه همان فقه سنتی استخراج شده است، چنانکه قوانین مدنی کشورهای دموکراتیک نیز ریشه در تعالیم مسیحیت داشته است.
از این منظر میتوان گفت کتاب لمعه شهید ثانی نیز که در هفتصد سال پیش نوشته شده در ظرف زمانی خود بسیار مترقی و آوانگارد بوده است. لمعه در واقع قانون اساسی سربداران بود که شهید ثانی در زندان دمشق برای حکومت سربداران نوشت و حجم و حتی ساختار آن و نیز ایجاز و فشردگیاش مشابه قوانین اساسی امروز است به گونهای که ظرفیت شرح و تفسیر فراوانی داشته و با حواشی و شروح خود امروزه به کتابی حجیم مبدل گردیده است.
احکام معاملات، زمینداری، جهاد، مالیات و حقوق خصوصی در هفتصد سال پیش در مقایسه با قوانین سایر جوامع و وضعیت موجود آن زمان و سطح تکامل فکری و اجتماعی، قوانینی پیشرفته و مطلوب بودهاند. فقه سنتی به نیازهای عصر خویش پاسخ میداده ولی در جایی متوقف شده است. مسیر تغییرات اجتماعی تا قرن هجدهم آنقدر کند بود که میتوان گفت قانون اساسی نوشته شده در قرن هفتم هجری پاسخگوی حاجتهای قرن دوازدهم هجری هم بود زیرا جامعه و مناسبات اقتصادی و سیاسی آن دچار تحول زیادی نشده بود. قرن بیستم عصر سرعت بود و چنان سیر تغییرات و تحولات و رشد اطلاعات شتاب گرفت که گفته میشود تعداد دانشمندان در پنج دهه اخیر برابر و یا بیش از تعداد دانشمندان تمام تاریخ بشریت است و حجم تولیدات فکری بیست سال اخیر بیش از دو هزار سال گذشته است. این حادثه بدون شک مانند شوکی بر دستگاههای فکری کلاسیک است. از آنجا که دستگاه فقهی ما به موازات تغییراتی که در قرن اخیر رخ داد پیش نیامده جهان اسلام را با بحران مواجه ساخته است.
فهرست کتابهای فقهی (ابواب فقه) به شرح زیر است: طهارت، صلاة، زکاة، خمس، صوم، اعتکاف، حج، جهاد، کفارات، نذز، قضا، شهادات، وقف، عطیه، متاجر، دین، رهن، حجر، ضمان، حواله، کفاله، صلح، شرکت، مضاربه، ودیعه، عاریه، مزارعه، مساوات، اجاره، وکالت، شفعه، سبق و رمایه، جعاله، وصایا، نکاح، طلاق، خلع و مبارات، ظهار، ایلاء، لعان، عتق، تدبیر و مکاتبه و استیلاء، اقرار، قذف، لقطه، احیاءالموات، صید و ذباحه، اطعمه و اشربه، میراث، حدود، قصاص، دیات.
این مقدمه با هدف توضیح این نکته بود که هیچ تعارض ذاتی میان دین، سکولاریسم و حقوق بشر وجود ندارد.
بنابراین گرچه اسلام تاریخی یا اسلام سنتی با حقوق بشر در این برهه و برش زمانی که در آن به سر میبریم در نقاط فراوانی متعارضاند اما روند شکلگیری و صورتبندی اسلام تاریخی نشان میدهد که نمیتوان به تعارض ذاتی حکم راند و با همان منطق اسلام تاریخی(نه با بروندادههای آن) میتوان اسلامی نو درافکند.
وحشت بیجا از سکولاریسم و حقوق بشر در میان آنان که به واقع دغدغه دین دارند وجود دارد اما در میان رانتخواران قدرت این وحشت طبیعی است زیرا آنها امتیازات ویژه و منافع و قدرتهای بادآورده را از کف میدهند. دینورزان واقعی در صورتی که نگران دین و ارزشهای اخلاقی باشند باید از حقوق بشر استقبال کنند، در جامعه ایران اکثریت مسلمان هستند. در جامعه اسلامی میان دینی بودن دولت و دیندار بودن دولتمردان تفاوت وجود دارد. سکولاریسم با دولت دینداران مخالفتی ندارد.
اشاره
جناب آقای عمادالدین باقی در مقدمه نوشتار دو تذکر را یادآوری میکنند:
اول اینکه این نوشتار، یک مقاله تدوین شده علمی است که برای یک سخنرانی تهیه شده است. این یادآوری بسیار بجا طرح شده، چون تکلیف خواننده را روشن میکند که به نوشتار به چشم سخنرانی و بدیهه گویی ننگرد بلکه ارزیابی علمی و منطقی از آن داشته باشد.
دوم اینکه رویکرد ایشان به دین، سکولاریسم و حقوق بشر هیچ ارتباطی با مقوله دین و سیاست ندارد و نباید در حوزه فلسفه سیاسی از آن نتیجهگیری کرد. به نظر میرسد مؤلف محترم پایبند به این تذکر نمیماند؛ زیرا سه رویکردی که در جامعه اسلامی از آنها بحث میکند و فضای نوشتار کاملاً سیاسی و در چارچوب فلسفه سیاسی قابل ارزیابی است و جالب است خود ایشان هم جمعبندی و نتیجه همه نوشتارشان را چنین بیان میکند: «وحشت بیجا از سکولاریسم و حقوق بشر در میان... رانتخواران قدرت طبیعی است زیرا آنها امتیازات ویژه و منافع و قدرتهای بادآورده را از کف میدهند...در جامعه اسلامی میان دینی بودن دولت و دیندار بودن دولتمردان تفاوت وجود دارد سکولاریسم با دولت دینداران مخالفتی ندارد» این نتیجهگیری از مباحث دقیقا در چارچوب فلسفه سیاسی است مگر اینکه ایشان تلقی خاصی از فلسفه سیاسی داشته باشند که مخالف اصطلاح رایج نزد اندیشمندان سیاسی و صاحبنظران این رشته باشد.
نویسنده در موارد زیادی از مقاله خود که عبارتی چون «اسلام سنتی»، «اسلام تاریخی»، «اسلام مدرن» و «دین سکولار» دارد و درصدد است تا جایگاه افکار خود را مشخص نمایند. برای روشنتر شدن این مفاهیم و نحلههای فکری و جایگاه این نوشتار، یادآوری ماجرای مواجهه اسلام و جهان اسلام با مدرنیته ضروری است پیش از یکصد سال بیش زمانی که مسلمین با دنیای مدرن مواجه شدند و اندیشه دینی با دیواره مدرنیته برخورد کرد به یکباره دستگاه دینی با انبوهی از سؤالات و ابهامات به چالش برخاست و به تدریج سه نحله فکری متمایز شکل گرفت.
1. نحله فکریای که در مواجهه با پدیدههای مدرن و مفاهیم جدید دچار مشکل شد و نتوانست با دنیای مدرن مفاهمه برقرار کند و با دغدغه دینی به نوعی سلفیگری و بنیادگرایی رسید.
2. جریان سکولار: در مواجهه با دنیای مدرن و مفاهیم جدید و دستاوردهای جدید این جریان شیفته و شیدای آن شد و مسیر خود را از دینداران پایبند به دین جدا کرد.
3. جریان نواندیشی دینی: جریانی که هم دغدغه دینی داشت و هم خواهان استفاده از تجارب و دستاوردهای بشری مدرن بود. این جریان اعتقاد داشت که در دنیای جدید هم میتوان با رهاورد وحیانی زندگی کرد. این نحله با انقلاب اسلامی جان گرفت اما به تدریج گرایشهای متفاوتی در درون آن شکل گرفت که در سه گرایش قابل اشاره است:
الف) گرایشی که با اعتقاد به مرجعیت وحی و قدرت هژمونیک دین به بازسازی مفاهیم دینی پرداخت و با مفاهیم بیگانه برخوردی محتاطانه نمود. این گرایش معتقد است با فعال کردن دستگاه اندیشگی دینی میتوان به تولید مفاهیم دینی متناسب با دنیای مدرن پرداخت و جذابیتهای نوینی را به بشریت ارائه داد.
ب) گرایشی که به دنبال اسلامیزه کردن مفاهیم مدرن بود و به تعبیر آقای باقی میکوشید همه دستاوردهای مثبت جدید را با دین تطبیق دهد و برای هر نظریه علمی یک آیه یا روایت مؤید بجوید.
ج) گرایشی که اخیرا به وجود آمده است و معتقدان آن برای سازگار کردن دین با مفاهیم مدرن به دو عملیات همزمان دست میزنند از یکطرف به دنبال قرائتهایی میروند که به تعبیر آقای باقی «اسلامی مدرن» را ارائه کنند و از طرف دیگر با «پاکانگاری» و تقدیس و تنزیه و «سادهسازی» و «مشروعیتبخشی» به مفاهیم مدرنی هستند که پیش از این با دیده نفی و تردید نگریسته میشد تا آنها را نه تنها سازگار با دین بلکه «درون دینی» جلوه دهند.
به نظر میرسد مقاله حاضر در چارچوب این گرایش اخیر از نواندیشی دینی قابل ارزیابی است و در خود مقاله هم تصریح شده است که با همان منطق اسلام تاریخی (نه با بروندادهای آن) میتوان اسلامی نو در افکند... که آن اسلام با سکولاریسم و حقوق بشر منافاتی ندارد. با این تفاوت که نویسنده آن بر خلاف سایر مقالاتش که تلاش دارد معتقدات خود را دروندینی کند ـ مثلاً «سکولاریسم اسلامی» را مطرح کند ـ در اینجا نه سکولاریسم اسلامی بلکه سازگاری ذاتی اسلام با سکولاریسم را مطرح میکند.
مؤلف محترم در تعریف سکولاریسم بدون اینکه به پیشفرضهای خود اشاره کند چشمپوشی از پوشه تاریخی سکولاریسم و پیشینه آن که انبوهی از پیشفرضها، چالشها و گفتمانها را با خود به همراه دارد، به برونداد آن در دنیای غرب اشاره میکند وبا همان تلقی، مخالفان خود را به سوء برداشت متهم میکند که سکولاریسم را به خطا در ضدیّت با دین تعریف کردهاند چرا که معتقد است: «سکولاریسم نه ضدیت با دین و نه حتی غیریت با دین است زیرا مفهوم سکولاریسم عبارت است از دنیوی کردن دین و دین را از آسمان به زمین آوردن».
در یکصد سال اخیر با شیوه رایج و تکراری «تخطئه و تجدد» پروژه انفعالی، سازگاری دین با مفاهیم مدرن صورت گرفته است اما آنچه در این مقاله به چشم میخورد اینکه نویسنده برای درک مفهوم سکولاریسم گویا به کتب فرهنگ لغات مراجعه کردهاند و «دنیوی کردن دین» را منافی با «اسلام مدرن» نمیداند درحالیکه فقهاللغةای که فارغ از شأن نزول مفاهیم باشد جز به بیراهه رفتن نیست. اینکه معنای سکولاریسم را دنیوی کردن دین و از آسمان به زمین آوردن دین معنا کنیم، سادهسازی سکولاریسم است. تردیدی نیست که این مفهوم زمانی در دنیای غرب مطرح شد که مسیحیت هم دنیوی بود و هم در آسمان نبود بلکه قدرت مطلقه و استبدادیای را در قرون وسطی به وجود آورده بود که جایی برای هیچ اندیشه مخالف باقی نمیگذاشت، اندیشه سکولار که با عناوینی چون نهضت اصلاحی و رنسانس فکری در مقابل مسیحیت به وجود آمد در حقیقت به دنبال نفی اتوریته وحیانی دین مسیح و آزاد گذاردن دست بشر در ویرایش و حذف و اضافه احکام دینی بر اساس مقتضیات زندگی جدید بود بنابراین در کنار مفهوم «دنیوی کردن دین» نوعی رفض و انکار ساختار و بافت دینی هم وجود دارد و حکم به الغای هرگونه داوری و مرجعیت وحی در مفهوم سکولاریسم خوابیده است و بسیاری از صاحبنظران سکولاریسم تصریح دارند که در این مکتب حوزه زندگی اجتماعی و سیاسی از دایره شمول احکام دینی خارج میشود و داوری مطلق به عقل خودبنیاد بشری واگذار میگردد. بنابراین آقای باقی چگونه میتواند به راحتی ادعا کند که سکولاریسم مخالف دین نیست؟ ایشان «اسلام مدرن» را چگونه معنا میکنند که با این سکولاریسم قابل جمع است؟
در ترسیم «اسلام مدرن» ایشان بین «قرآن» و «فقه» تمایز قائل میشود و با توجه به اینکه فقه را امر نامقدس و تافته ذهن بشر و انباشت اجتهاد فقیهان میداند آن را عین دین میداند لذا بابت اینکه با سکولاریسم و حقوق بشر موجود در تلقی رایج!! سازگاری ندارد عذرخواهی میکند و با اصل قرار دادن «حقوق بشر» قرآن را با آن سازش میدهد و هر جا تعارضی دیده شود از ظواهر قرآن دست برمیدارد و به تأویل تفسیر آیات روی میآورد تا سازش برقرار گردد. ایشان در ادامه مینگارند: «از همین رو تناقض و تعارضهای موردی حقوق بشر با معدود آیاتی از قرآن قابل رفع یا تفسیر و تأویل هستند در صورت ابتنای تفکر اسلامی بر نصوص و متون اصلی دینی مانند قرآن و نهج البلاغه سازشی سهلتر قابل حصول است».
اما در ادامه نوشتار مؤلف محترم به تجزیه و تحلیل فقه هم میپردازد و در صدد است که بگویند فقه هم با سکولاریسم سازگاری دارد زیرا از میان 52 کتاب فقهی بهجز پنج یا شش مورد آنکه عبادی است بقیه ابواب فقه به امور دنیوی پرداخته است و همینها را نشان سازش فقه باسکولاریسم میداند و تصریح میکند که «گوینده به گرایش نخست تعلق دارد و حتی حقوق بشر را معیار اجتهاد میداند اما در اینجا میان فقه که نماد اسلام تاریخی و سنتی است با سکولاریسم و حقوق بشر هم نسبتی را معرفی میکند». در پایان مقاله نویسنده با دلسوزی در صدد دلجویی از فقه سنتی برمیآید تا بلکه آن را هم با حقوق بشر و سکولاریسم آشتی دهد، او با تشبیه فقه به زبان و قواعد زبانی میگوید «اگر فقه مانند زبان است و صورتبندی شده رسوم و روابط و مناسک جاری و قواعدی است که میخواهد واقعیت موجود را با مراجعه به کلیات دینی تئوریزه کرده و تحت نظم و نظام در آورد و میان آنچه در میان مردم رایج است با دین سازگاری پدید آورد این همان کاری است که پیامبر اسلام و سایر انبیاء انجام دادهاند چرا در ادامه همان سنت و سیره، همان فرآیند رخ ندهد؟ و امروز نتوان وضع موجود و جاری را که محصول تکامل طبیعی بشر است با مراجعه به کلیات دینی سازگار کرد و صورتبندی نوینی ارائه داد؟».
جناب آقای باقی در تشبیه فقه به زبان، خلط بزرگی مرتکب شدهاند، زبان مقولهای انسانی است و در معرض آن است که همواره نوسازی شود و در قالبهای نوین ارائه گردد و تغییرات رایج میان مردم و محاورات عمومی را تئوریزه کند اما در مسئله فقه چگونه میتوان ادعا کرد که «فقه میان آنچه در میان مردم رایج است با دین سازگاری پدید آورد» درحالیکه فقه تحت کلیات دین و قالبهای پذیرفته شده نصوص دینی احکام خود را در میان مردم صادر میکند و افعال و روابط رایج میان مردم را میسنجد.
ایشان در ادامه همین بحث به رفتار پیامبر اسلام اشاره میکند که در آن روزگار برخی رسوم فاسد را نهی و ملغی کرد و برخی را اصلاح نمود یا به صورت تدریجی تغییر داد. سپس وی میگوید چرا در زمان ما نتوان با عقلانیت مدرن، همان کار پیامبر را انجام داد؟
گویا جناب باقی عقلانیت بشر امروزی را دارای قدرت فائقهای میداند که میتواند به جای شارع بنشیند و کار پیامبری بکند و بدین صورت عقلانیت سکولار با دین سازگار شود و بلکه با تقدم بر دین به تفسیر آن بپردازد و این معنای «اسلام مدرن» است که چیزی از آن باقی نمیماند. در سرانجام مقاله نویسنده نتیجهگیری کردهاند که اسلام سنتی و تاریخی هم حتی با حقوق بشر و سکولاریسم تعارض ذاتی ندارد و «وحشت بیجا از سکولاریسم و حقوق بشر درمیان آنان که به واقع دغدغه دین دارند وجود دارد» و حکم نهایی ایشان این است که «سکولاریسم با دولت دینداران مخالفتی ندارد».