آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده معتقد به مفهومی به نام روشن‏فکری دینی است و چون این روشن‏فکری دینی را در حال گذار می‏داند معتقد است باید از آن پاسداری کرد. در توضیح ابتدا با نگاهی اجمالی به روند شکل‏گیری و تحولات روشن‏فکری دینی پرورنده آن را دکتر شریعتی و پدرش را مهدی بازرگان می‏داند که تاکنون ادامه داشته است. در این مسیر تاریخی روشن‏فکران دینی گاه دچار ارتداد مارکسیستی و گاهی دچار ارتجاع لائیتیسه شده‏اند و در حد وسط با دکتر سروش ادامه یافته است. آغاز روشن‏فکری دینی با فقر فلسفه شریعتی همراه بود و در ادامه دچار فقر تاریخی‏دانی. اولی به ستیز با روحانیت و ارتداد مارکسیستی رسید پس دومی نباید در شرایط گذاری که در آن قرارداد این تجربه را تکرار کند. راه توسعه جز از راه اصلاح‏طلبی دینی نمی‏گذرد پس با تکرار آن تجربه توسعه را به عقب نیاندازیم و اصلاح‏طلبی را از دین جدا نکنیم.

متن

انقلاب اسلامی با آموزه‏های علی شریعتی که به روشن‏فکری دینی آمیخته بود پیروز شد و با پیروزی خود نظریه «امت و امامت» او را به تعهد بر دموکراسی محقق کرد در حالی‏که به نظر می‏رسید با این پیروزی وحدت روحانی و روشن‏فکر برقرار شده باشد، صدای دیگری یقین به راه طی شده را به تردید تبدیل کرد و آن ارتداد بخش عظیمی از سازمان مجاهدین خلق در اواخر دهه پنجاه بود که پیوند دو نظام تولید دانش را به چالش کشید. گویی این را محتوم دین‏داری است که در حوزه مؤمن نشده‏اند. و اما زمانی که معلوم شد سران مرتدین با فریب‏کاری برای جلوگیری از فروپاشی تشکیلاتشان از سر نفاق و سیاست‏ورزی در عین نفی دین و گرایش به مارکسیسم به پیش‏نمازی مسلمان‏ها ایستاده‏اند نهضتی راست‏گرایانه در برابر چپ‏روی‏ها آغاز شد که تنها راه جلوگیری از تجربه مجاهدین خلق را در تقلید سیاسی از نهاد روحانیت می‏دیدند.
درس آموختگان ناخلف شریعتی برخلاف آموزه‏های انسانی او دست به ترور زدند و دیگر گروه‏های چپ اعم از مؤمن و مرتد و کافر ذره‏ای از ستیز با بزرگان نو اندیشی دینی یا علمای معتدل (علامه طباطبایی) دریغ نکردند و اما در میانه اینها در سطوح مختلف از دولت تا دانشگاه افرادی مانند میرحسین موسوی و دکتر سروش وجود داشتند تا راهی غیر از ارتجاع و ارتداد نشان دهند و روشن‏فکری دینی احیاء شد تا با آمیزش سنت و تجدد، دین و دانش راه بر راست‏روی و چپ‏روی بسته شود ولی گویا تاریخ دوباره تکرار می‏شود. اگر دلیل انحراف اواخر دهه پنجاه فلسفه نخواندن امثال شریعتی بود اکنون در فقر تاریخ نخواندن به سر می‏بریم. ضعف شریعتی موجب هیولا ساختن صفوی و شیعه صفوی و فرو کاستن اسلام فربه از فرهنگ و تمدن و تاریخ به انقلاب اسلامی و ایدئولوژی شد و اما ما که ناقد ایدئولوژی‏سازی اوییم نه تنها ایدئولوژی می‏سازیم که از دشنام‏های دست ساخته شریعتی بهره می‏جوییم و می‏نویسیم عدل علوی را در فقه صفوی نمی‏توان جست در افراط و تفریط گاهی روحانی زده‏ایم و گاه از نقد روحانیت بر روحانیت فراتر رفته آن‏را نه عوام‏زده که عوام می‏خوانیم و چشم از رجال روحانیت امثال خواجه نصیر و ملا صدرا و آخوند خراسانی و... تا عصر کنونی می‏بندیم و غافلیم از اینکه شیعه و تاریخ آن‏را نباید با دموکراسی لیبرال قرن بیستم نقد کرد. اگر رشد علم و تمدن معیار باشد قرن چهارم و پنجم دوران طلایی شکوفایی علم است و اگر قدرت ملاک باشد دوران صفویه در زمره دولت‏های مقتدر تاریخ ایران است از سوی دیگر بر اساس همین نظام مرجعیت روحانیت، مشروطیت و جمهوریت طی یکصد سال اخیر شکل گرفته است. از دکتر سروش نقل شده است که به دین‏داری عوام باید حرمت نهاد اکنون باید افزود که به دین‏داری خواص هم باید حرمت نهاد.
نسلی که در دوم خرداد 76 به خاتمی رأی داد نه جمهوری‏خواه بود نه سکولار بلکه دل در گرو نواندیشی دینی داشتند و با رفتن وی جلوه‏های گوناگون روشن‏فکری دینی از مشروطه‏خواهی تا نوگرایی شیعی از حیثیت ساقط نمی‏شود چرا که در غیر این صورت به معنی بطلان تمام راهی است که روشن‏فکری دینی پیموده است درحالی‏که آن مفاهیم هنوز زنده‏اند پس مبادا پایان اصلاح‏طلبی حکومتی را پایان اصلاح‏طلبی دینی بدانیم. در جامعه دینی که مرجعیت توده‏ها با روحانیت است چاره‏ای جز اصلاح‏طلبی دینی وجود ندارد. یک بار تغییر ایدئولوژی مجاهدین خلق یک نسل سیاست‏ورزی اصلاح‏طلبانه و دین‏دارانه را در ایران به تعویق انداخت. تجربه آنان را تکرار نکنیم می‏گویند پروژه جمع دین و دموکراسی به بن بست رسیده همان گونه که پروژه جمع دین و سوسیالیسم به بن بست رسیده بود اما این پایان اندیشه دینی نیست پایان روشن‏فکری دینی شاید. روشن‏فکری دینی که می‏خواست از سنت گذر کند اکنون خود در معرض گذار قرار گرفته است گذاری که همراهان بسیار ندارد.
اشاره
1. ایشان انقلاب اسلامی را حاصل آموزه‏های دکتر شریعتی و روشن‏فکری دینی برمی شمرد درحالی‏که این ادعا تحریف مسلم تاریخ است مردم و انقلابیون شعارهای امام خمینی را بر سر دست گرفته و به رهبری ایشان و پیروی از روحانیت پیشرو و نواندیش انقلاب کردند و نظام جمهوری اسلامی را حاکم نمودند.
2. ارتداد درس‏آموختگان دکتر شریعتی در دهه پنجاه قاعدتا ارتباطی با مسئله وحدت حوزه و دانشگاه که پس از انقلاب از جانب امام خمینی مطرح شد نمی‏تواند داشته باشد.
3. مشکل شریعتی در مواجهه با روحانیت و ایدئولوژیک کردن دین نه در فقر فلسفی ایشان بلکه در فقر آگاهی‏ها و معرفت عمیق دینی او بود. روشن‏فکری دینی چگونه می‏تواند پسوند دین را به خود بچسباند درحالی‏که از معرفت دینی اندکی برخوردار است و در تضاد و مواجهه با خبرگان و عالمان دین‏شناسانه قرار گرفته باشد. اگر توجیه و تفسیر اندیشه‏های غربی با لعاب و اصلاحات دینی موجب دینی شدن روشن‏فکری است پس میرزا ملکم‏خان هم که همین عقیده را داشت روشن‏فکر دینی است.
4. تا زمانی که روشن‏فکری ما از بیماری وابستگی فکری و عقیدتی به غرب رهایی نیابد هیچ‏گاه از ارتداد و دین‏ستیزی و دین‏گریزی رهایی نخواهد یافت. روشن‏فکری در ایران همواره سایه‏ای از غرب بوده است اگر با دین مبارزه کرده است اگر با روحانیت به مخالفت برخاسته است اگر تظاهر به دین‏داری کرده است و اگر مرتد شده و دین‏داری عامه را به سخره گرفته است ناشی از همین بیماری بوده است. در زمان ملکم خان به دامن کانت و لاک و غیره چنگ انداخته بودند و در زمان شریعتی افکار چپ‏ها راهبر بودند و در زمان سروش پوپرها مرشد راه بودند.
5 . ریشه نواندیشی دینی نه به روشن‏فکران بلکه به عالمان آگاه و روشن‏ضمیری برمی‏گردد که در طول تاریخ شیعه پرچم‏داری حرکت‏های اصلاح‏طلبانه را بر دوش کشیده‏اند. کسانی مانند شیخ مفید، خواجه نصیر، علامه حلی، محقق کرکی، ملاصدرا، شیخ بهایی، سید جمال‏الدین اسدآبادی، میرزای شیرازی، آیة اللّه نائینی، شیخ فضل اللّه نوری، شهید مطهری و امام خمینی و صدها عالم برجسته دیگر.
6. رأی به خاتمی چنان‏که تاریخ انقلاب نشان می‏دهد رأی به روشن‏فکرانی که نمودار آن بسط تجربه نبوی و تئوری قبض و بسط شریعت است نبود بلکه رأی به همان راهی بود که امام خمینی قدس‏سره باز کردند و ایشان همواره خود را مفسر آن راه معرفی می‏کردند و مردم نیز اعتماد کردند. اصلاح‏طلب واقعی امام خمینی قدس‏سره بود که راه آزادی و عدالت و مردم‏سالاری و توسعه را به جامعه گشود. و تا رسیدن به مقصود ادامه دارد و جز این راه محصولی جز استبداد و عقب‏ماندگی و هرج و مرج نداشته و نخواهد داشت که تاریخ روشن‏فکری و روشن‏فکران گواه آن است و تاریخ را نباید دوباره تکرار کرد.

تبلیغات