گذار از روشن فکری دینی؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده معتقد به مفهومی به نام روشنفکری دینی است و چون این روشنفکری دینی را در حال گذار میداند معتقد است باید از آن پاسداری کرد. در توضیح ابتدا با نگاهی اجمالی به روند شکلگیری و تحولات روشنفکری دینی پرورنده آن را دکتر شریعتی و پدرش را مهدی بازرگان میداند که تاکنون ادامه داشته است. در این مسیر تاریخی روشنفکران دینی گاه دچار ارتداد مارکسیستی و گاهی دچار ارتجاع لائیتیسه شدهاند و در حد وسط با دکتر سروش ادامه یافته است. آغاز روشنفکری دینی با فقر فلسفه شریعتی همراه بود و در ادامه دچار فقر تاریخیدانی. اولی به ستیز با روحانیت و ارتداد مارکسیستی رسید پس دومی نباید در شرایط گذاری که در آن قرارداد این تجربه را تکرار کند. راه توسعه جز از راه اصلاحطلبی دینی نمیگذرد پس با تکرار آن تجربه توسعه را به عقب نیاندازیم و اصلاحطلبی را از دین جدا نکنیم.متن
انقلاب اسلامی با آموزههای علی شریعتی که به روشنفکری دینی آمیخته بود پیروز شد و با پیروزی خود نظریه «امت و امامت» او را به تعهد بر دموکراسی محقق کرد در حالیکه به نظر میرسید با این پیروزی وحدت روحانی و روشنفکر برقرار شده باشد، صدای دیگری یقین به راه طی شده را به تردید تبدیل کرد و آن ارتداد بخش عظیمی از سازمان مجاهدین خلق در اواخر دهه پنجاه بود که پیوند دو نظام تولید دانش را به چالش کشید. گویی این را محتوم دینداری است که در حوزه مؤمن نشدهاند. و اما زمانی که معلوم شد سران مرتدین با فریبکاری برای جلوگیری از فروپاشی تشکیلاتشان از سر نفاق و سیاستورزی در عین نفی دین و گرایش به مارکسیسم به پیشنمازی مسلمانها ایستادهاند نهضتی راستگرایانه در برابر چپرویها آغاز شد که تنها راه جلوگیری از تجربه مجاهدین خلق را در تقلید سیاسی از نهاد روحانیت میدیدند.
درس آموختگان ناخلف شریعتی برخلاف آموزههای انسانی او دست به ترور زدند و دیگر گروههای چپ اعم از مؤمن و مرتد و کافر ذرهای از ستیز با بزرگان نو اندیشی دینی یا علمای معتدل (علامه طباطبایی) دریغ نکردند و اما در میانه اینها در سطوح مختلف از دولت تا دانشگاه افرادی مانند میرحسین موسوی و دکتر سروش وجود داشتند تا راهی غیر از ارتجاع و ارتداد نشان دهند و روشنفکری دینی احیاء شد تا با آمیزش سنت و تجدد، دین و دانش راه بر راستروی و چپروی بسته شود ولی گویا تاریخ دوباره تکرار میشود. اگر دلیل انحراف اواخر دهه پنجاه فلسفه نخواندن امثال شریعتی بود اکنون در فقر تاریخ نخواندن به سر میبریم. ضعف شریعتی موجب هیولا ساختن صفوی و شیعه صفوی و فرو کاستن اسلام فربه از فرهنگ و تمدن و تاریخ به انقلاب اسلامی و ایدئولوژی شد و اما ما که ناقد ایدئولوژیسازی اوییم نه تنها ایدئولوژی میسازیم که از دشنامهای دست ساخته شریعتی بهره میجوییم و مینویسیم عدل علوی را در فقه صفوی نمیتوان جست در افراط و تفریط گاهی روحانی زدهایم و گاه از نقد روحانیت بر روحانیت فراتر رفته آنرا نه عوامزده که عوام میخوانیم و چشم از رجال روحانیت امثال خواجه نصیر و ملا صدرا و آخوند خراسانی و... تا عصر کنونی میبندیم و غافلیم از اینکه شیعه و تاریخ آنرا نباید با دموکراسی لیبرال قرن بیستم نقد کرد. اگر رشد علم و تمدن معیار باشد قرن چهارم و پنجم دوران طلایی شکوفایی علم است و اگر قدرت ملاک باشد دوران صفویه در زمره دولتهای مقتدر تاریخ ایران است از سوی دیگر بر اساس همین نظام مرجعیت روحانیت، مشروطیت و جمهوریت طی یکصد سال اخیر شکل گرفته است. از دکتر سروش نقل شده است که به دینداری عوام باید حرمت نهاد اکنون باید افزود که به دینداری خواص هم باید حرمت نهاد.
نسلی که در دوم خرداد 76 به خاتمی رأی داد نه جمهوریخواه بود نه سکولار بلکه دل در گرو نواندیشی دینی داشتند و با رفتن وی جلوههای گوناگون روشنفکری دینی از مشروطهخواهی تا نوگرایی شیعی از حیثیت ساقط نمیشود چرا که در غیر این صورت به معنی بطلان تمام راهی است که روشنفکری دینی پیموده است درحالیکه آن مفاهیم هنوز زندهاند پس مبادا پایان اصلاحطلبی حکومتی را پایان اصلاحطلبی دینی بدانیم. در جامعه دینی که مرجعیت تودهها با روحانیت است چارهای جز اصلاحطلبی دینی وجود ندارد. یک بار تغییر ایدئولوژی مجاهدین خلق یک نسل سیاستورزی اصلاحطلبانه و دیندارانه را در ایران به تعویق انداخت. تجربه آنان را تکرار نکنیم میگویند پروژه جمع دین و دموکراسی به بن بست رسیده همان گونه که پروژه جمع دین و سوسیالیسم به بن بست رسیده بود اما این پایان اندیشه دینی نیست پایان روشنفکری دینی شاید. روشنفکری دینی که میخواست از سنت گذر کند اکنون خود در معرض گذار قرار گرفته است گذاری که همراهان بسیار ندارد.
اشاره
1. ایشان انقلاب اسلامی را حاصل آموزههای دکتر شریعتی و روشنفکری دینی برمی شمرد درحالیکه این ادعا تحریف مسلم تاریخ است مردم و انقلابیون شعارهای امام خمینی را بر سر دست گرفته و به رهبری ایشان و پیروی از روحانیت پیشرو و نواندیش انقلاب کردند و نظام جمهوری اسلامی را حاکم نمودند.
2. ارتداد درسآموختگان دکتر شریعتی در دهه پنجاه قاعدتا ارتباطی با مسئله وحدت حوزه و دانشگاه که پس از انقلاب از جانب امام خمینی مطرح شد نمیتواند داشته باشد.
3. مشکل شریعتی در مواجهه با روحانیت و ایدئولوژیک کردن دین نه در فقر فلسفی ایشان بلکه در فقر آگاهیها و معرفت عمیق دینی او بود. روشنفکری دینی چگونه میتواند پسوند دین را به خود بچسباند درحالیکه از معرفت دینی اندکی برخوردار است و در تضاد و مواجهه با خبرگان و عالمان دینشناسانه قرار گرفته باشد. اگر توجیه و تفسیر اندیشههای غربی با لعاب و اصلاحات دینی موجب دینی شدن روشنفکری است پس میرزا ملکمخان هم که همین عقیده را داشت روشنفکر دینی است.
4. تا زمانی که روشنفکری ما از بیماری وابستگی فکری و عقیدتی به غرب رهایی نیابد هیچگاه از ارتداد و دینستیزی و دینگریزی رهایی نخواهد یافت. روشنفکری در ایران همواره سایهای از غرب بوده است اگر با دین مبارزه کرده است اگر با روحانیت به مخالفت برخاسته است اگر تظاهر به دینداری کرده است و اگر مرتد شده و دینداری عامه را به سخره گرفته است ناشی از همین بیماری بوده است. در زمان ملکم خان به دامن کانت و لاک و غیره چنگ انداخته بودند و در زمان شریعتی افکار چپها راهبر بودند و در زمان سروش پوپرها مرشد راه بودند.
5 . ریشه نواندیشی دینی نه به روشنفکران بلکه به عالمان آگاه و روشنضمیری برمیگردد که در طول تاریخ شیعه پرچمداری حرکتهای اصلاحطلبانه را بر دوش کشیدهاند. کسانی مانند شیخ مفید، خواجه نصیر، علامه حلی، محقق کرکی، ملاصدرا، شیخ بهایی، سید جمالالدین اسدآبادی، میرزای شیرازی، آیة اللّه نائینی، شیخ فضل اللّه نوری، شهید مطهری و امام خمینی و صدها عالم برجسته دیگر.
6. رأی به خاتمی چنانکه تاریخ انقلاب نشان میدهد رأی به روشنفکرانی که نمودار آن بسط تجربه نبوی و تئوری قبض و بسط شریعت است نبود بلکه رأی به همان راهی بود که امام خمینی قدسسره باز کردند و ایشان همواره خود را مفسر آن راه معرفی میکردند و مردم نیز اعتماد کردند. اصلاحطلب واقعی امام خمینی قدسسره بود که راه آزادی و عدالت و مردمسالاری و توسعه را به جامعه گشود. و تا رسیدن به مقصود ادامه دارد و جز این راه محصولی جز استبداد و عقبماندگی و هرج و مرج نداشته و نخواهد داشت که تاریخ روشنفکری و روشنفکران گواه آن است و تاریخ را نباید دوباره تکرار کرد.
درس آموختگان ناخلف شریعتی برخلاف آموزههای انسانی او دست به ترور زدند و دیگر گروههای چپ اعم از مؤمن و مرتد و کافر ذرهای از ستیز با بزرگان نو اندیشی دینی یا علمای معتدل (علامه طباطبایی) دریغ نکردند و اما در میانه اینها در سطوح مختلف از دولت تا دانشگاه افرادی مانند میرحسین موسوی و دکتر سروش وجود داشتند تا راهی غیر از ارتجاع و ارتداد نشان دهند و روشنفکری دینی احیاء شد تا با آمیزش سنت و تجدد، دین و دانش راه بر راستروی و چپروی بسته شود ولی گویا تاریخ دوباره تکرار میشود. اگر دلیل انحراف اواخر دهه پنجاه فلسفه نخواندن امثال شریعتی بود اکنون در فقر تاریخ نخواندن به سر میبریم. ضعف شریعتی موجب هیولا ساختن صفوی و شیعه صفوی و فرو کاستن اسلام فربه از فرهنگ و تمدن و تاریخ به انقلاب اسلامی و ایدئولوژی شد و اما ما که ناقد ایدئولوژیسازی اوییم نه تنها ایدئولوژی میسازیم که از دشنامهای دست ساخته شریعتی بهره میجوییم و مینویسیم عدل علوی را در فقه صفوی نمیتوان جست در افراط و تفریط گاهی روحانی زدهایم و گاه از نقد روحانیت بر روحانیت فراتر رفته آنرا نه عوامزده که عوام میخوانیم و چشم از رجال روحانیت امثال خواجه نصیر و ملا صدرا و آخوند خراسانی و... تا عصر کنونی میبندیم و غافلیم از اینکه شیعه و تاریخ آنرا نباید با دموکراسی لیبرال قرن بیستم نقد کرد. اگر رشد علم و تمدن معیار باشد قرن چهارم و پنجم دوران طلایی شکوفایی علم است و اگر قدرت ملاک باشد دوران صفویه در زمره دولتهای مقتدر تاریخ ایران است از سوی دیگر بر اساس همین نظام مرجعیت روحانیت، مشروطیت و جمهوریت طی یکصد سال اخیر شکل گرفته است. از دکتر سروش نقل شده است که به دینداری عوام باید حرمت نهاد اکنون باید افزود که به دینداری خواص هم باید حرمت نهاد.
نسلی که در دوم خرداد 76 به خاتمی رأی داد نه جمهوریخواه بود نه سکولار بلکه دل در گرو نواندیشی دینی داشتند و با رفتن وی جلوههای گوناگون روشنفکری دینی از مشروطهخواهی تا نوگرایی شیعی از حیثیت ساقط نمیشود چرا که در غیر این صورت به معنی بطلان تمام راهی است که روشنفکری دینی پیموده است درحالیکه آن مفاهیم هنوز زندهاند پس مبادا پایان اصلاحطلبی حکومتی را پایان اصلاحطلبی دینی بدانیم. در جامعه دینی که مرجعیت تودهها با روحانیت است چارهای جز اصلاحطلبی دینی وجود ندارد. یک بار تغییر ایدئولوژی مجاهدین خلق یک نسل سیاستورزی اصلاحطلبانه و دیندارانه را در ایران به تعویق انداخت. تجربه آنان را تکرار نکنیم میگویند پروژه جمع دین و دموکراسی به بن بست رسیده همان گونه که پروژه جمع دین و سوسیالیسم به بن بست رسیده بود اما این پایان اندیشه دینی نیست پایان روشنفکری دینی شاید. روشنفکری دینی که میخواست از سنت گذر کند اکنون خود در معرض گذار قرار گرفته است گذاری که همراهان بسیار ندارد.
اشاره
1. ایشان انقلاب اسلامی را حاصل آموزههای دکتر شریعتی و روشنفکری دینی برمی شمرد درحالیکه این ادعا تحریف مسلم تاریخ است مردم و انقلابیون شعارهای امام خمینی را بر سر دست گرفته و به رهبری ایشان و پیروی از روحانیت پیشرو و نواندیش انقلاب کردند و نظام جمهوری اسلامی را حاکم نمودند.
2. ارتداد درسآموختگان دکتر شریعتی در دهه پنجاه قاعدتا ارتباطی با مسئله وحدت حوزه و دانشگاه که پس از انقلاب از جانب امام خمینی مطرح شد نمیتواند داشته باشد.
3. مشکل شریعتی در مواجهه با روحانیت و ایدئولوژیک کردن دین نه در فقر فلسفی ایشان بلکه در فقر آگاهیها و معرفت عمیق دینی او بود. روشنفکری دینی چگونه میتواند پسوند دین را به خود بچسباند درحالیکه از معرفت دینی اندکی برخوردار است و در تضاد و مواجهه با خبرگان و عالمان دینشناسانه قرار گرفته باشد. اگر توجیه و تفسیر اندیشههای غربی با لعاب و اصلاحات دینی موجب دینی شدن روشنفکری است پس میرزا ملکمخان هم که همین عقیده را داشت روشنفکر دینی است.
4. تا زمانی که روشنفکری ما از بیماری وابستگی فکری و عقیدتی به غرب رهایی نیابد هیچگاه از ارتداد و دینستیزی و دینگریزی رهایی نخواهد یافت. روشنفکری در ایران همواره سایهای از غرب بوده است اگر با دین مبارزه کرده است اگر با روحانیت به مخالفت برخاسته است اگر تظاهر به دینداری کرده است و اگر مرتد شده و دینداری عامه را به سخره گرفته است ناشی از همین بیماری بوده است. در زمان ملکم خان به دامن کانت و لاک و غیره چنگ انداخته بودند و در زمان شریعتی افکار چپها راهبر بودند و در زمان سروش پوپرها مرشد راه بودند.
5 . ریشه نواندیشی دینی نه به روشنفکران بلکه به عالمان آگاه و روشنضمیری برمیگردد که در طول تاریخ شیعه پرچمداری حرکتهای اصلاحطلبانه را بر دوش کشیدهاند. کسانی مانند شیخ مفید، خواجه نصیر، علامه حلی، محقق کرکی، ملاصدرا، شیخ بهایی، سید جمالالدین اسدآبادی، میرزای شیرازی، آیة اللّه نائینی، شیخ فضل اللّه نوری، شهید مطهری و امام خمینی و صدها عالم برجسته دیگر.
6. رأی به خاتمی چنانکه تاریخ انقلاب نشان میدهد رأی به روشنفکرانی که نمودار آن بسط تجربه نبوی و تئوری قبض و بسط شریعت است نبود بلکه رأی به همان راهی بود که امام خمینی قدسسره باز کردند و ایشان همواره خود را مفسر آن راه معرفی میکردند و مردم نیز اعتماد کردند. اصلاحطلب واقعی امام خمینی قدسسره بود که راه آزادی و عدالت و مردمسالاری و توسعه را به جامعه گشود. و تا رسیدن به مقصود ادامه دارد و جز این راه محصولی جز استبداد و عقبماندگی و هرج و مرج نداشته و نخواهد داشت که تاریخ روشنفکری و روشنفکران گواه آن است و تاریخ را نباید دوباره تکرار کرد.