حقوق بشر و کثرت گرایی دینی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
پروفسور سیدحسن امین به مقایسه حقوق بشر جهانی با حقوق بشر منطبق با نظامهای دینی از جمله اسلام میپردازد و با بیان اموری به عنوان امتیازات حقوق بشر جهانی (غربی) از جمله آزادی فکر ومذهب وآزادی تغییر مذهب نوعی تفوق را برای حقوق بشر غربی قائل شده و معتقد است که نظامهای دینی نیزباید کثرتگرایی دینی را بپذیرند تا بتوانند با حقوق بشرغربی همآوا گردند.متن
حقوق بینالملل عمومی، هیچگونه تبعیضی را چه به دلیل تفاوت در جنسیت، سن، نژاد، رنگ، زبان و چه اختلاف در دین برنمیتابد و بر اساس اعلامیه حقوق بشر جهانی ومیثاقهای بیناللملی، همه آحاد بشر از ـ صرفنظر از نوع تعلق دینی و مذهبی یا عدم تدین ـ از حقوق مساوی برخوردارند. ماده 18 اعلامیه جهانی حقوق بشر میگوید: «هرکس حق دارد از آزادی فکر، وجدان و مذهب بهرهمند شود. این حق متضمن آزادی تغییر مذهب یا عقیده و نیز متضمن آزادی اظهار عقیده و ایمان و نیز شامل تعلیمات مذهبی و اجرای مراسم دینی است». همین مضمون در بند دوم ماده 18 میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی نیز تکرار شده است. حقوق داخلی همه نظامهای دموکراتیک نیز با قبول اصل جدایی دین از دولت به تساوی ادیان و منع تبعیض بین پیروان مختلف حکم میکند.
بر عکس، نظامهای دینی ـ از جمله زرتشتیگری، مسیحیت و اسلام ـ بهطور سنّتی تنها تدیّن به دین خود را موجب نجات ابدی Universal Salvation میدانند. چنانکه در این سه دین، کیفرِ ارتداد، اعدام است.
بنابراین، اختلاف بین نظام حقوق بشر جهانی و حقوق بشر دینی (از جمله حقوق اسلامی) از حیث آزادی مذهبی، غیر قابل انکار است. نظام حقوق بشر جهانی، بر اساس اسناد بینالمللی حقوق بشر، بر آزاد بودن هر فرد در انتخاب هر عقیده دینی و انتساب به هر مذهبی یا تغییر مذهب یا عدم تدیّن تأکید دارد. چنانکه «اعلامیه محو انواع نابرابری و تبعیض مذهبی» مصوب مجمع عمومی سازمان ملل متحد در 25 نوامبر 1981 با تأکید بر آزادی انتخاب مذهب و نفی اجبار و اکراه مذهبی، همه افراد بشر را از جهت تعلق دینی و مذهبی با هم مساوی اعلام میکند و با قبول اصل کثرتگرایی دینی بر عدم تبعیض مذهبی تأکید دارد. به این معنی که چون بین پیروان ادیان مختلف تبعیضی وجود ندارد، نظام حقوق بشر جهانی قائل به پلورالیزم و کثرتگرایی دینی است. مهمتر آنکه بند سوم ماده 21 اساسنامه تأسیس دیوان کیفری بینالمللی مورخ 1998 اعلام میدارد که دولتهای امضا کننده این معاهده باید در روابط درونمرزی و برونمرزی خود بدون هیچ گونه تبعیضی چه بر اساس تعلقات مذهبی و چه جنسیت، سن، نژاد، رنگ، زبان و غیره معیارهای حقوق بشر جهانی را رعایت کنند.
لذا حقوق بشر جهانی هیچ گونه تبعیض مذهبی را برنمیتابد. برعکس، اگر یک نظام حقوقی با اعلام دینی معین به عنوان دین رسمی کشور و اعلام ادیان دیگر به عنوان ادیان غیررسمی یا غیرمجاز، قائل باشد که تمام حقیقت انحصارا متعلق به دین رسمی است و دیگر ادیان فاقد کل یا بعض از آن حقیقتاند، حصرگرایانه نه تنها هر گونه عقیده مخالفی را محکوم میکند، بلکه ناگزیر برای شهروندان پیرو دین رسمی حقوق ممتاز قائل میشود.
هنوز هم در بعضی نظامهای حقوقی، به ویژه در کشورهای اسلامی با کلینگری Universalism، مطلقگرایی و حصرگرایی دینی، ادیان غیر رسمی را بیاعتبار میشناسند. به عبارت دیگر، در حقوق بشر جهانی، اصل بر تفاهم و حل اختلاف با قبول مواضع متفاوت است، ولی در نظامهای دینی حصرگرا اصل بر تحمیل عقیده یا اجبار به اجماع.
از این بین هفت دین بزرگ جهانی (آیینهای هندویی، بودایی، کنفوسیوس، تائو، یهود، مسیحیت و اسلام) حائز اهمیت بیشتر است و از بین آنها، بیش از همه اسلام و مسیحیت در طول تاریخ هر دو به مثابه ادیانی بالقوه جهانی و جهانشمول، بیش از دیگر ادیان انحصارگرا و غیر قابل جمع Mutually Exclusive بودهاند. به این معنی که این دو دین معتقدند که هر یک مستقلاً، تمام حقیقت را حائزند، نه آنکه هر کدام، توأمان دارای بخشی از حقیقت باشند. بنابراین، یک مسیحی و مسلمان در برخورد عقیدتی با یکدیگر، یا باید طرف معارض را مغلوب و محکوم کنند یا باید به دین طرف مقابل بگروند. چرا که از منظر دینی و عقیدتی، پیروان مسیحیت و اسلام هر یک به نوبه خود انتظار دارند که روزی فرا رسد که تنها دین ایشان در سراسر جهان مورد پیروی قرار گیرد. به همین دلیل، مجادلات کلامی و جنگهای عقیدتی بین اسلام و مسیحیت، سابقهای طولانی دارد که با مباهله بین پیامبر اسلام و نصارای نجران شروع شد و در جنگهای صلیبی به اوج رسید که در آن زمان مسیحیان اروپا، ظهور اسلام را ثبوت وقوع پیشگوییهای کتاب مکاشفات یوحنا و کیفر الاهی برای مجازات مسیحیان میدانستند.
اسلام به پیروان ادیان الاهی منسوخ (اهل کتاب) که از طریق قرارداد ذمه تحت حمایت حکومت اسلامی قرار گرفته باشند، حق تمتع و استیفاء از همه امکانات اقتصادی و مقدورات اجتماعی را اعطا میکند. چرا که به شهادت کتابهای سیره و تواریخ، پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم با اهل کتاب قراردادهایی در باب حمایت از ایشان بسته است و لذا اسلام، همه نوع بشر را بنده خدا میداند و اگر کسی اسلام نیاورد، لزومی ندارد که با او قطع رابطه شود. به همین دلیل، اسلام قوانین و قواعد را برای اقلیتهای دینی تشریح کرده تا اینان در پناه نظام سیاسی حاکم از مزایای قوانین موضوعه و نعمتهای خدادادی بهرهمند شوند. در عین حال، در حقوق بشر اسلامی، تدیّن به دیانت اسلام (برخلاف تعلقات نژادی، رنگ پوست، زبان، طبقه) یک امتیاز محسوب میشود و لذا در حقوق بشر اسلامی برخلاف حقوق بشر جهانی غیرمسلمانان از نظر قواعد حقوقی اسلام، با مسلمانان لااقل در یک سلسله حقوق برابر نیستند، از جمله اینکه اشتغال به شغل قضاوت، مستلزم تدیّن به اسلام است. یا زن مسلمان حق ندارد با کافر یا اهل کتاب ازدواج کند و اینکه کفر از موانع ارث است و یا آنکه مجازات قتل مسلمان و کافر متفاوت است.
ظهور کثرتگرایی دینی در اروپا
مسیحیان پیرو مذهب پروتستان، خیلی پیش از کاتولیکها، پلورالیزم دینی را یک واقعیت و یک ارزش تلقی کردند و به این نتیجه رسیدند که احساس دینی و تجربه روحانی و عرفانی، یک هاله بیرنگ است که در هر دین و مذهبی، به رنگی خاص نمود پیدا میکند و به این معنی، هر یک از ادیان فاقد کل حقیقتاند بلکه هر کدام تنها واجد بعضی از حقیقتاند و این همان مضمونی است که از آن به کثرتگرایی ناقص Imperfect Pluralism تعبیر کردهاند. لذا ادیان از این منظر، بر یکدیگر رجحانی ندارند و بلکه در حاق واقع، قبول پلورالیزم دینی، مستلزم انکار حقانیّت انحصاری یک دین و ردّ اعتبار مطلق الاهیات عقلی و نقلی یک دین معین است. به همین دلیل، حتی در مذهب کاتولیک هم، لااقل در دهههای اخیر، اصل تکثر ادیان در نظام موجود حقوقی و سیاسی جهان پذیرفته شده است، به حدی که حتی شورای واتیکان دو (1962 ـ 1965) هم، راه را برای دیالوگ و گفت و شنود کلیسای کاتولیک با غیر مسیحیان از جمله مسلمانان باز کرده است و این مقوله، به عنوان «دیالوگ بین ادیان» و کثرتگرایی یا «پلولاریزم ادیان» در دستور کار واتیکان قرار گرفته است.
شاخصه دانش دینپژوهی، وابستگی به فلسفه به عنوان شیوه اصلی فهم دیگری، مشخصا تمدنی باستانی بود. فردریش مارکس مولر، اعلام داشت: «آنکه تنها یک چیز را میشناسد، هیچ چیز را نمیشناسد»؛ بدین معنا کسی که تنها دین خود را میشناسد و بدان اذعان دارد، حقیقتا دین را درک نمیکنند.
در فقه سنّتی، مطالعه، نسخهبرداری و نگاهداری «کُتب کفر و ضلال» یعنی منابع مکتوب متعلق به هر دینی غیر از دین اسلام (جز برای اثبات حجت بر صحت اسلام و فساد ادیان غیر اسلامی) حرام است. برای مثال شهید اول در دروس و علامه در قواعد، علاوه بر کتابهای کفر، کتابهای ادیان نسخ شده (مثل تورات و انجیل) را نیز در عدد کُتب ضاله معرفی میکنند. همچنین شهید ثانی در لمعه و نراقی در مسند الشیعه تدریس و تدرّس وتعلیم و تعلّم این آثار را حرام میدانند. شیخ انصاری نیز در مکاسب حفظ و نگهداری هر گونه نوشتهای (اعم از دینی یا غیردینی) را که موجب ضلالت و گمراهی شود، حرام دانسته است. بنابراین فقیهان مسلمان، از ترس در افتادن مسلمانان در شبهههای دینی، مسلمانان را از مطالعه کتابها و آثار مکتوب متعلق به ادیان دیگر نهی کردهاند (انصاری، مکاسب المحرمة، 29) و بالطبع مناظره و احتجاج نیز جز در موارد استثنایی، آن هم درمورد کارشناسان و خبرگان مورد تأیید فقیهان قرار نگرفته است.
این رویکرد فقهی که مانع مفاهمه مسلمانان با پیروان دیگر ادیان میشد، در عمل در طول تاریخ، مقبول اهل فرهنگ و به خصوص حکما و عرفا و شعرای ایران نبود، تا آنکه سیدمحمد خاتمی ریاست جمهوری ایران، تز «گفتوگوی تمدنها» را که بالضروره مستلزم قبول اصل تکثر مدنیّت و دین است، طرح کرد و باب تجدید نظر در روابط بینالملل و بین ادیان را به منظور خارج کردن ایران از انزوای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی در سطح جهان گشود. همچنین در برابر سیاستهای پیشین جمهوری اسلامی ایران که عبارت از «صدور انقلاب» یا «مبارزه با تهاجم فرهنگ غربی» بود، با شروع گفتوگو بین تمدنها در مقام تشنجزدایی و یافتن صلح و امنیت جهانی و منطقهای برآید.
قرآن مجید میفرماید: «کسانی که ایمان آوردند [مسلمانان]، و کسانی که یهودی شدند، و نصاری، و صابئیان، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند و کار نیک کنند، برای آنان نزد خداوندشان پاداش است. پس اینان نه ترسی داشته باشند و نه غمگین شوند».(1)
ملاحظه میشود که قرآن مجید در این آیه علاوه بر مسلمانان، عدهای را که یهود، نصاری و صابئیان باشند، مأجور و اهل نجات تلقی میکند.
نتیجهگیری:
الف) در حقوق بینالملل عمومی، بر اساس حقوق بشر جهانی، اصل بر تساوی همه انسانها بیتوجه به نوع تدیّن ایشان است. بنابراین در حقوق بشر جهانی، اصل بر کثرتگرایی دینی است و هرگونه تبعیض دینی ـ مثل تبعیض نژادی ـ ممنوع است. بر عکس، در نظامهای دینی ـ از جمله در نظام حقوقی اسلام ـ تساوی ادیان مقبول نیست.
ب) بهرغم وجود فتاوای فقیهان بزرگ که منکران نبوت پیامبر اسلام (یعنی پیروان همه ادیان غیراسلام) را نجس میدانند، در عرف فرهنگی و اجتماعی ایران چه پیش از اسلام و چه پس از اسلام، اقلیتهای مذهبی از آزادی متعارف برخوردار بودهاند.
اشاره
نویسنده محترم در بخش مربوط به حقوق بشر جهانی وآزادی عقیده مرقوم داشته است که حقوق بینالملل عمومی هیچگونه تبعیضی را چه به دلیل تفاوت در جنسیت، سن، نژاد، رنگ، زبان وچه اختلاف در دین برنمیتابد و بر اساس اسناد بینالمللی حقوق بشر بر آزاد بودن هر فرد در انتخاب هر گونه عقیده دینی و انتساب به هر مذهبی یا تغییر مذهب یا عدم تدیّن تأکید دارد. همچنین با اندیشه محو انواع نابرابری و تبعیض مذهبی، با قبول اصل کثرتگرایی دینی بر عدم تبعیض مذهبی تأکید دارد. برعکس نظامهای دینی.
در این خصوص باید گفت پلورالیزم از ساحتهای مختلفی برخوردار است. پلورالیزم
______________________________
1. بقره، 2: 36
______________________________
فرهنگی ،تعدد و کثرت فرهنگها خصوصا آن بخش از فرهنگهای متعدد که مربوط به آداب و سنن اجتماعی است، به وسیله جامعهشناسان و انسانشناسان به رسمیت شناخته میشود. بر این اساس رفتارها و منشهای فرهنگی هر قومی با توجه به تأثیرپذیری آنها از شرایط موجود اعم از جغرافی، نژادی، زیستی و... مورد احترام بوده و تکثر آنها پذیرفته شده است. در پلورالیزم اجتماعی و سیاسی همه نهادهای اجتماعی و حکومتی، احزاب و نیز عقاید برخاسته از مصالح اجتماعی اعتبار داده میشود و در واقع پذیرش تنوع و تکثر نهادهای اجتماعی و سیاسی با شیوهها و متدهای مختلف است. در پلورالیزم معرفتی تکثر فهمها و درکها به رسمیت شناخته میشود بدینگونه که مبنایی برای تشخیص صحیح و غیر صحیح بودن فهمها، لحاظ نمیگردد. بدیهی است تکثرگرایی معرفتشناختی به نسبیت در فهم و شکاکیت مبتنی می گردد. قسم دیگر هم پلورالیزم دینی است که بنابر تفسیر تئورسین آن یعنی جان هیک اعتبار همه ادیان از حیث حقانیّت به رسمیت شناخته میشود. آنچه امروزه مورد توجه و نیز نقد و ابرام نخبگان علمی قرار گرفته است، قسم اخیر است و به تعبیری بحث در پلورالیزم اجتماعی و سیاسی، چگونه کنار آمدن پیروان ادیان مختلف و زندگی مسالمتآمیز آنها با یکدیگر نیست بلکه تفسیر جان هیکی پلورالیزم میباشد که مبتنی بر حقانیت و رستگاری است؛ بدین معنی که حقیقت و رستگاری منحصر در دین ویژهای نیست و همه ادیان بهرهای از حقیقت مطلق و غایت قصوی دارند در نتیجه پیروی از برنامههای همه آنها میتواند موجب نجات و رستگاری باشد. بنابراین در خصوص مقایسهای که بین حقوق بشر جهانی و حقوق بشر مبتنی بر نظامهای دینی در کلمات نویسنده محترم انجام گرفته است، سوای دفاع ضمنی از نظام حقوق بشر جهانی، به عنوان اینکه بر پلورالیزم دینی تأکید دارد، سخن شفابخش حقوق بشر قلمداد شده است که در این خصوص توجه به نکاتی لازم است.
اولاً آنچه در حقوق بشر غربی تعبیه شده است، یک سری حقوق مشترک انسانی است که طبق آن همه افراد بشر بدون توجه به لحاظات سیاسی، نژادی، مذهبی و... از آن برخوردارند و حتی نگاه آن در خصوص ادیان، ناظر به حقانیّت آنها نیست در حالی که اولاً موضوع پلورالیزم دینی بحث مربوط به حقانیت و نیز رستگاری و عدم آن است اما پلورالیزم پذیرفته شده در حقوق بشر جهانی پذیرش زندگی مسالمتآمیز بین پیروان ادیان است و این ارتباطی با موضوع مورد مطالعه پلورالیزم دینی چنانکه گذشت ندارد تا به عنوان مزیتی برای حقوق بشر جهانی در مقایسه با حقوق بشر مبتنی بر نظامهای دینی قلمداد گردد.
ثانیا این نوع پلورالیزم را نه تنها حقوق بشر غربی که ادیان دیگر خصوصا اسلام نیز میپذیرد چنانکه خود نویسنده محترم هم در مواضعی اشاره کرده است.
ثالثا، نباید فراموش کرد که نگاه اعلامیه جهانی حقوق بشر نگاهی اومانیستی و انسانمدار به مسئله است. بدیهی است چنین دیدگاهی که حتی دین و خدا را برای انسان و در خدمت او میداند، لازمهاش آن است که هر گونه الزام انسان را نسبت به احکم شرایع مختلف بردارد.
در خصوص انحصارگرایی اسلام، نویسنده محترم ضمن آنکه توجه به حقوق اقلیتهای دینی در اسلام را مورد توجه قرار داده است، در عین حال شرط تدیّن به دین اسلام برای اشتغال به اموری از قبیل قضاوت را چون مخالف حقوق بشر جهانی است انحصارگرا قلمداد کرده است اما آنچه اینجا مبهم مینماید آن است که اولاً ایشان نظر خود را صریحا بیان نکردهاند که خود به کدام یک از حقوق بشر جهانی یا حقوق بشر اسلامی قائل است و نیز اینکه این انحصارگرایی (به تعبیر ایشان) آیا موجه است یا خیر.
ثانیا در گیر و دار انتخاب یکی از این دو ساختار حقوقی این سؤال مطرح است که به چه دلیل باید به اطلاقات حقوق بشر جهانی در خصوص انسانها ملتزم بود.
ثالثا، مقتضای به رسمیت شناختن اعتبار همه ادیان به وسیله حقوق بشر جهانی، تجویز عمل پیروان آن ادیان بر طبق آنها است و چنین تلازمی منطقا تأیید احکام آن ادیان و عمل پیروان آنهاست. از طرفی ادیان همانگونه که ممکن است احکام مشترک داشته باشند، احکام مختص هم دارند، پس حقوق بشر جهانی از آنجا که اعتبار ادیان را به رسمیت میشناسد، ملزم است به احکام خاص آنها از جمله ارتداد، پایبند باشد و آنها را محترم بشمرد در غیر این صورت با پارادوکس اعتبار و عدم اعتبار ادیان مواجه خواهد بود.
در خصوص آنچه از مارکس مولر نقل شده است، باید گفت لزوما چنین نیست که هر کس تنها یک چیز را بشناسد، هیچ چیز را نشناخته است. آری اگر رابطه خاصی بین اشیاء مختلفی فرض شود به گونهای که شناخت هریک از آنها را متوقف بر شناخت کل مجموعه نماید در آن صورت میتوان گفت اگر یکی را بدون شناخت مجموعه بشناسد، آن یکی را صرف نظر هم نشناخته است. اما قضیه در غیر چنین فرضی مصداق ندارد تفسیری هم که از سخن ماکس مولر شده است با صرف نظر از موضع نویسنده محترم نسبت به صحت و عدم صحت آن، به دلایل ذیل مبنای معرفتشناختی ندارد.
الف) این ادعا بر اساس مبنای تکثرگرایی دینی نیز مخدوش است چرا که به مقتضای پلورالیزم دینی، همه ادیان بهرهای از حقیقت دارند و در واقع متصل به حقیقتاند پس چنانکه شخصی یک دین را بشناسد و به آن معتقد هم باشد بدون کمترین شناخت و اعتقاد نسبت به ادیان دیگر، باز حقیقت را درک کرده است، هر چند بخشی از آن را. چون کل حقیقت بر اساس پلورالیزم دینی در ادیان تقسیط شده است.
ب) شناخت ادیان یا برای آن است که شخص در نهایت به اعتقاد راسخ برسد یا اصلاً اثری بر آن مترتب نیست، در صورت اخیر، عدم شناخت سایر ادیان نه تنها مانع اعتبار اعتقاد به دین خاصی نیست بلکه تحصیل آن بیفایده است چون فعل لغو است. در فرض اول نیز چنانکه نتیجه شناخت و آگاهی نسبت به همه ادیان برای شخصی، ایمان و اعتقاد راسخ و صددرصد به دین خاصی باشد و عدم اذعان به حقانیت سایر ادیان، آیا باز میتوان گفت که چنین شخصی حقیقت دین را درک نکرده است؟ قطعا چنین نیست.
ج) لازمه دیگر سخن ایشان آن است که اگر میخواهد حقیقت دین را درک کند باید همه ادیان را شناخته و به همه آنها معتقد باشد و چنین امری واضحالبطلان است خصوصا در صورت اجتماع بین دین حق و باطل.
نویسنده محترم حکم فقهی حرمت حفظ کتب ضلال را با توجیهاتی مورد بیمهری قرار داده است و ظاهرا بدون توجه به فلسفه و دایره این حکم، آن را مانع مفاهمه مسلمانان با پیروان دیگر ادیان دانسته است و با خلطی غیر وزین، انزوای ایران را در جهان (به عقیده خودشان) معلول چنین احکامی دانسته است که در این رابطه نیز توجه به نکاتی ضروری است.
1. بر اساس حکم عقل به وجوب دفع ضرر محتمل (چه رسد به ضرر قطعی) هر چیز که انسان را در معرض ضرر قرار دهد دفع آن لازم است و این تحذیر عقلی نسبت به بیاعتنایی به ضرر و یا جلب آن، در ضررهای خطیر از جمله القاء در ضلالت و دوری از حقیقت، شدیدتر است.
شرع مقدس اسلام نیز بر این امر صحه گذاشته است و روی آوردن به هر چیزی را که موجب گمراهی و ضلالت گردیده و موجب بازماندن انسان از تحصیل سعادت و کمال شود، حرام کرده است. یکی از مصادیق چنین ضررهای قطعی و نه محتمل، ترویج کتب ضاله بین مسلمین است. پس حرمت حفظ چنین متونی نه محذور عقلی دارد و نه محذور شرعی بلکه عقل و شرع مساعد آن است.
نباید فراموش کرد که این حرمت شامل کارشناسان و خبرگان در زمینه آن کُتب نمیشود، بلکه مطالعه، بررسی و ارائه پاسخهای متقن و برهانی به موارد ضلالتآمیز به این قشر متخصص، تأکید شده است. چنانکه حکم قطعی عقل و سیره عقلانیه بشر نیز بر همین رویه است و فلسفه رجوع جاهل به عالم و غیر متخصص به متخصص از همین رهگذر قابل توجه است. بر این اساس نه تنها مطالعه و بررسی کارشناسان نسبت به چنین کتبی و مناظره با مبلغان آنها نهی شرعی و عقلی ندارد که مورد تأکید است و این نکته بر هر متفطنی واضح است.
2. حکم حرمت حفظ کتب ضلال نه علت تامه انزوای ایران (طبق نظر نویسنده محترم) است و نه علت معده آن. چرا که راه گفتوگو و ارتباط با پیروان سایر ادیان از طریق متخصصان و خبرگان مفتوح است و تاریخ و تمدن شکوفایی اسلام، لبریز است از مناظراتی که بزرگان دین با پیروان ادیان و مذاهب مختلف داشتهاند. طرح گفتوگوی تمدنها ازسوی جناب آقای خاتمی نیز به جز از مجرای همین سیره اسلامی یعنی گفتوگوی اندیشمندان متعلق به جوامع دینی با صاحبان سایر ادیان و مسالک قابل تفسیر نیست و هیچگاه چنانکه نویسنده محترم تصور کردهاند ارائه طرح گفتوگوی تمدنها، به معنای قبول تکثرگرایی دینی نیست و آنگونه که گذشت بحث گفتوگوی بین ادیان امری است و پذیرش تکثرگرایی دینی به معنای حقانیت و رستگار بخشی تمامی ادیان، امری دیگر است. ضمن آنکه زندگی مسالمتآمیز با پیروان سایر ادیان و مذاهب دلیل بر تأیید عقاید آنها و پلورالیزم دینی نیست. متأسفانه این اشتباه در مواضع مختلف این مقاله رخ داده است.
نویسنده محترم آیه شریفه 63 سوره بقره را دلیل بر تأیید نجات اهل کتاب و در نهایت پلورالیزم دینی دانسته است و حال آنکه به دلایل ذیل این آیه چنین دلالتی ندارد.
اولاً آیه شریفه در مقام بیان این مطلب است که صرف عنوان یهودیت و نصرانیت و اسلام، موجب سعادت و رستگاری نمیگردد بلکه باید ایمان حقیقی به خدا و روز قیامت داشت و به لوازم چنین ایمانی متلزم بود و در مقام بیان حقانیت ادیان در عرض یکدیگر نیست تا پلورالیزم دینی از آن استفاده گردد.
ثانیا ایمان به خدا مستلزم اموری از جمله پذیرش پیامبران خدا و محتوای وحی الاهی و عمل بر طبق آنهاست؛ یعنی ایمانی که موجب رستگاری است یا عمل به دستورات پیامبر لازم الاطاعه و شریعت او محقق میشود و بر این اساس اگر پیغمبر واجب الاطاعه از آمدن پیغمبری پس از خود، خبر داد و اطاعت از او را لازم شمرد (چنانکه چنین اخباری از حضرت عیسی علیهالسلام نسبت به پیغمبراسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم واقع شد) بر همه پیروان آن پیامبر واجب الاطاعه لازم است که پس از او و به محض آمدن پیغمبر جدید، از او اطاعت کرده و شرایط او را گردن نهند در غیر این صورت مخالفت فرمان پیغمبر واجب الاطاعه خود را کردهاند و چون دستور او را زیر پا نهادهاند پس به او نیز ایمان نداشتهاند و این چیزی جز بیایمانی و شقاوت نیست و راهی به نجات و رستگاری ندارد.
ثالثا آیات شریفه مانند 88 تا 91 سوره مریم، یهود و نصاری را به جهت ایمان نیاوردن به پیامبر اسلام و عمل نکردن به دستورات اسلام مورد سرزنش قرار داده و عقاید آنها را باطل میشمرد. آیا با عقاید باطل میتوان به رستگاری رسید؟!
بر عکس، نظامهای دینی ـ از جمله زرتشتیگری، مسیحیت و اسلام ـ بهطور سنّتی تنها تدیّن به دین خود را موجب نجات ابدی Universal Salvation میدانند. چنانکه در این سه دین، کیفرِ ارتداد، اعدام است.
بنابراین، اختلاف بین نظام حقوق بشر جهانی و حقوق بشر دینی (از جمله حقوق اسلامی) از حیث آزادی مذهبی، غیر قابل انکار است. نظام حقوق بشر جهانی، بر اساس اسناد بینالمللی حقوق بشر، بر آزاد بودن هر فرد در انتخاب هر عقیده دینی و انتساب به هر مذهبی یا تغییر مذهب یا عدم تدیّن تأکید دارد. چنانکه «اعلامیه محو انواع نابرابری و تبعیض مذهبی» مصوب مجمع عمومی سازمان ملل متحد در 25 نوامبر 1981 با تأکید بر آزادی انتخاب مذهب و نفی اجبار و اکراه مذهبی، همه افراد بشر را از جهت تعلق دینی و مذهبی با هم مساوی اعلام میکند و با قبول اصل کثرتگرایی دینی بر عدم تبعیض مذهبی تأکید دارد. به این معنی که چون بین پیروان ادیان مختلف تبعیضی وجود ندارد، نظام حقوق بشر جهانی قائل به پلورالیزم و کثرتگرایی دینی است. مهمتر آنکه بند سوم ماده 21 اساسنامه تأسیس دیوان کیفری بینالمللی مورخ 1998 اعلام میدارد که دولتهای امضا کننده این معاهده باید در روابط درونمرزی و برونمرزی خود بدون هیچ گونه تبعیضی چه بر اساس تعلقات مذهبی و چه جنسیت، سن، نژاد، رنگ، زبان و غیره معیارهای حقوق بشر جهانی را رعایت کنند.
لذا حقوق بشر جهانی هیچ گونه تبعیض مذهبی را برنمیتابد. برعکس، اگر یک نظام حقوقی با اعلام دینی معین به عنوان دین رسمی کشور و اعلام ادیان دیگر به عنوان ادیان غیررسمی یا غیرمجاز، قائل باشد که تمام حقیقت انحصارا متعلق به دین رسمی است و دیگر ادیان فاقد کل یا بعض از آن حقیقتاند، حصرگرایانه نه تنها هر گونه عقیده مخالفی را محکوم میکند، بلکه ناگزیر برای شهروندان پیرو دین رسمی حقوق ممتاز قائل میشود.
هنوز هم در بعضی نظامهای حقوقی، به ویژه در کشورهای اسلامی با کلینگری Universalism، مطلقگرایی و حصرگرایی دینی، ادیان غیر رسمی را بیاعتبار میشناسند. به عبارت دیگر، در حقوق بشر جهانی، اصل بر تفاهم و حل اختلاف با قبول مواضع متفاوت است، ولی در نظامهای دینی حصرگرا اصل بر تحمیل عقیده یا اجبار به اجماع.
از این بین هفت دین بزرگ جهانی (آیینهای هندویی، بودایی، کنفوسیوس، تائو، یهود، مسیحیت و اسلام) حائز اهمیت بیشتر است و از بین آنها، بیش از همه اسلام و مسیحیت در طول تاریخ هر دو به مثابه ادیانی بالقوه جهانی و جهانشمول، بیش از دیگر ادیان انحصارگرا و غیر قابل جمع Mutually Exclusive بودهاند. به این معنی که این دو دین معتقدند که هر یک مستقلاً، تمام حقیقت را حائزند، نه آنکه هر کدام، توأمان دارای بخشی از حقیقت باشند. بنابراین، یک مسیحی و مسلمان در برخورد عقیدتی با یکدیگر، یا باید طرف معارض را مغلوب و محکوم کنند یا باید به دین طرف مقابل بگروند. چرا که از منظر دینی و عقیدتی، پیروان مسیحیت و اسلام هر یک به نوبه خود انتظار دارند که روزی فرا رسد که تنها دین ایشان در سراسر جهان مورد پیروی قرار گیرد. به همین دلیل، مجادلات کلامی و جنگهای عقیدتی بین اسلام و مسیحیت، سابقهای طولانی دارد که با مباهله بین پیامبر اسلام و نصارای نجران شروع شد و در جنگهای صلیبی به اوج رسید که در آن زمان مسیحیان اروپا، ظهور اسلام را ثبوت وقوع پیشگوییهای کتاب مکاشفات یوحنا و کیفر الاهی برای مجازات مسیحیان میدانستند.
اسلام به پیروان ادیان الاهی منسوخ (اهل کتاب) که از طریق قرارداد ذمه تحت حمایت حکومت اسلامی قرار گرفته باشند، حق تمتع و استیفاء از همه امکانات اقتصادی و مقدورات اجتماعی را اعطا میکند. چرا که به شهادت کتابهای سیره و تواریخ، پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم با اهل کتاب قراردادهایی در باب حمایت از ایشان بسته است و لذا اسلام، همه نوع بشر را بنده خدا میداند و اگر کسی اسلام نیاورد، لزومی ندارد که با او قطع رابطه شود. به همین دلیل، اسلام قوانین و قواعد را برای اقلیتهای دینی تشریح کرده تا اینان در پناه نظام سیاسی حاکم از مزایای قوانین موضوعه و نعمتهای خدادادی بهرهمند شوند. در عین حال، در حقوق بشر اسلامی، تدیّن به دیانت اسلام (برخلاف تعلقات نژادی، رنگ پوست، زبان، طبقه) یک امتیاز محسوب میشود و لذا در حقوق بشر اسلامی برخلاف حقوق بشر جهانی غیرمسلمانان از نظر قواعد حقوقی اسلام، با مسلمانان لااقل در یک سلسله حقوق برابر نیستند، از جمله اینکه اشتغال به شغل قضاوت، مستلزم تدیّن به اسلام است. یا زن مسلمان حق ندارد با کافر یا اهل کتاب ازدواج کند و اینکه کفر از موانع ارث است و یا آنکه مجازات قتل مسلمان و کافر متفاوت است.
ظهور کثرتگرایی دینی در اروپا
مسیحیان پیرو مذهب پروتستان، خیلی پیش از کاتولیکها، پلورالیزم دینی را یک واقعیت و یک ارزش تلقی کردند و به این نتیجه رسیدند که احساس دینی و تجربه روحانی و عرفانی، یک هاله بیرنگ است که در هر دین و مذهبی، به رنگی خاص نمود پیدا میکند و به این معنی، هر یک از ادیان فاقد کل حقیقتاند بلکه هر کدام تنها واجد بعضی از حقیقتاند و این همان مضمونی است که از آن به کثرتگرایی ناقص Imperfect Pluralism تعبیر کردهاند. لذا ادیان از این منظر، بر یکدیگر رجحانی ندارند و بلکه در حاق واقع، قبول پلورالیزم دینی، مستلزم انکار حقانیّت انحصاری یک دین و ردّ اعتبار مطلق الاهیات عقلی و نقلی یک دین معین است. به همین دلیل، حتی در مذهب کاتولیک هم، لااقل در دهههای اخیر، اصل تکثر ادیان در نظام موجود حقوقی و سیاسی جهان پذیرفته شده است، به حدی که حتی شورای واتیکان دو (1962 ـ 1965) هم، راه را برای دیالوگ و گفت و شنود کلیسای کاتولیک با غیر مسیحیان از جمله مسلمانان باز کرده است و این مقوله، به عنوان «دیالوگ بین ادیان» و کثرتگرایی یا «پلولاریزم ادیان» در دستور کار واتیکان قرار گرفته است.
شاخصه دانش دینپژوهی، وابستگی به فلسفه به عنوان شیوه اصلی فهم دیگری، مشخصا تمدنی باستانی بود. فردریش مارکس مولر، اعلام داشت: «آنکه تنها یک چیز را میشناسد، هیچ چیز را نمیشناسد»؛ بدین معنا کسی که تنها دین خود را میشناسد و بدان اذعان دارد، حقیقتا دین را درک نمیکنند.
در فقه سنّتی، مطالعه، نسخهبرداری و نگاهداری «کُتب کفر و ضلال» یعنی منابع مکتوب متعلق به هر دینی غیر از دین اسلام (جز برای اثبات حجت بر صحت اسلام و فساد ادیان غیر اسلامی) حرام است. برای مثال شهید اول در دروس و علامه در قواعد، علاوه بر کتابهای کفر، کتابهای ادیان نسخ شده (مثل تورات و انجیل) را نیز در عدد کُتب ضاله معرفی میکنند. همچنین شهید ثانی در لمعه و نراقی در مسند الشیعه تدریس و تدرّس وتعلیم و تعلّم این آثار را حرام میدانند. شیخ انصاری نیز در مکاسب حفظ و نگهداری هر گونه نوشتهای (اعم از دینی یا غیردینی) را که موجب ضلالت و گمراهی شود، حرام دانسته است. بنابراین فقیهان مسلمان، از ترس در افتادن مسلمانان در شبهههای دینی، مسلمانان را از مطالعه کتابها و آثار مکتوب متعلق به ادیان دیگر نهی کردهاند (انصاری، مکاسب المحرمة، 29) و بالطبع مناظره و احتجاج نیز جز در موارد استثنایی، آن هم درمورد کارشناسان و خبرگان مورد تأیید فقیهان قرار نگرفته است.
این رویکرد فقهی که مانع مفاهمه مسلمانان با پیروان دیگر ادیان میشد، در عمل در طول تاریخ، مقبول اهل فرهنگ و به خصوص حکما و عرفا و شعرای ایران نبود، تا آنکه سیدمحمد خاتمی ریاست جمهوری ایران، تز «گفتوگوی تمدنها» را که بالضروره مستلزم قبول اصل تکثر مدنیّت و دین است، طرح کرد و باب تجدید نظر در روابط بینالملل و بین ادیان را به منظور خارج کردن ایران از انزوای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی در سطح جهان گشود. همچنین در برابر سیاستهای پیشین جمهوری اسلامی ایران که عبارت از «صدور انقلاب» یا «مبارزه با تهاجم فرهنگ غربی» بود، با شروع گفتوگو بین تمدنها در مقام تشنجزدایی و یافتن صلح و امنیت جهانی و منطقهای برآید.
قرآن مجید میفرماید: «کسانی که ایمان آوردند [مسلمانان]، و کسانی که یهودی شدند، و نصاری، و صابئیان، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند و کار نیک کنند، برای آنان نزد خداوندشان پاداش است. پس اینان نه ترسی داشته باشند و نه غمگین شوند».(1)
ملاحظه میشود که قرآن مجید در این آیه علاوه بر مسلمانان، عدهای را که یهود، نصاری و صابئیان باشند، مأجور و اهل نجات تلقی میکند.
نتیجهگیری:
الف) در حقوق بینالملل عمومی، بر اساس حقوق بشر جهانی، اصل بر تساوی همه انسانها بیتوجه به نوع تدیّن ایشان است. بنابراین در حقوق بشر جهانی، اصل بر کثرتگرایی دینی است و هرگونه تبعیض دینی ـ مثل تبعیض نژادی ـ ممنوع است. بر عکس، در نظامهای دینی ـ از جمله در نظام حقوقی اسلام ـ تساوی ادیان مقبول نیست.
ب) بهرغم وجود فتاوای فقیهان بزرگ که منکران نبوت پیامبر اسلام (یعنی پیروان همه ادیان غیراسلام) را نجس میدانند، در عرف فرهنگی و اجتماعی ایران چه پیش از اسلام و چه پس از اسلام، اقلیتهای مذهبی از آزادی متعارف برخوردار بودهاند.
اشاره
نویسنده محترم در بخش مربوط به حقوق بشر جهانی وآزادی عقیده مرقوم داشته است که حقوق بینالملل عمومی هیچگونه تبعیضی را چه به دلیل تفاوت در جنسیت، سن، نژاد، رنگ، زبان وچه اختلاف در دین برنمیتابد و بر اساس اسناد بینالمللی حقوق بشر بر آزاد بودن هر فرد در انتخاب هر گونه عقیده دینی و انتساب به هر مذهبی یا تغییر مذهب یا عدم تدیّن تأکید دارد. همچنین با اندیشه محو انواع نابرابری و تبعیض مذهبی، با قبول اصل کثرتگرایی دینی بر عدم تبعیض مذهبی تأکید دارد. برعکس نظامهای دینی.
در این خصوص باید گفت پلورالیزم از ساحتهای مختلفی برخوردار است. پلورالیزم
______________________________
1. بقره، 2: 36
______________________________
فرهنگی ،تعدد و کثرت فرهنگها خصوصا آن بخش از فرهنگهای متعدد که مربوط به آداب و سنن اجتماعی است، به وسیله جامعهشناسان و انسانشناسان به رسمیت شناخته میشود. بر این اساس رفتارها و منشهای فرهنگی هر قومی با توجه به تأثیرپذیری آنها از شرایط موجود اعم از جغرافی، نژادی، زیستی و... مورد احترام بوده و تکثر آنها پذیرفته شده است. در پلورالیزم اجتماعی و سیاسی همه نهادهای اجتماعی و حکومتی، احزاب و نیز عقاید برخاسته از مصالح اجتماعی اعتبار داده میشود و در واقع پذیرش تنوع و تکثر نهادهای اجتماعی و سیاسی با شیوهها و متدهای مختلف است. در پلورالیزم معرفتی تکثر فهمها و درکها به رسمیت شناخته میشود بدینگونه که مبنایی برای تشخیص صحیح و غیر صحیح بودن فهمها، لحاظ نمیگردد. بدیهی است تکثرگرایی معرفتشناختی به نسبیت در فهم و شکاکیت مبتنی می گردد. قسم دیگر هم پلورالیزم دینی است که بنابر تفسیر تئورسین آن یعنی جان هیک اعتبار همه ادیان از حیث حقانیّت به رسمیت شناخته میشود. آنچه امروزه مورد توجه و نیز نقد و ابرام نخبگان علمی قرار گرفته است، قسم اخیر است و به تعبیری بحث در پلورالیزم اجتماعی و سیاسی، چگونه کنار آمدن پیروان ادیان مختلف و زندگی مسالمتآمیز آنها با یکدیگر نیست بلکه تفسیر جان هیکی پلورالیزم میباشد که مبتنی بر حقانیت و رستگاری است؛ بدین معنی که حقیقت و رستگاری منحصر در دین ویژهای نیست و همه ادیان بهرهای از حقیقت مطلق و غایت قصوی دارند در نتیجه پیروی از برنامههای همه آنها میتواند موجب نجات و رستگاری باشد. بنابراین در خصوص مقایسهای که بین حقوق بشر جهانی و حقوق بشر مبتنی بر نظامهای دینی در کلمات نویسنده محترم انجام گرفته است، سوای دفاع ضمنی از نظام حقوق بشر جهانی، به عنوان اینکه بر پلورالیزم دینی تأکید دارد، سخن شفابخش حقوق بشر قلمداد شده است که در این خصوص توجه به نکاتی لازم است.
اولاً آنچه در حقوق بشر غربی تعبیه شده است، یک سری حقوق مشترک انسانی است که طبق آن همه افراد بشر بدون توجه به لحاظات سیاسی، نژادی، مذهبی و... از آن برخوردارند و حتی نگاه آن در خصوص ادیان، ناظر به حقانیّت آنها نیست در حالی که اولاً موضوع پلورالیزم دینی بحث مربوط به حقانیت و نیز رستگاری و عدم آن است اما پلورالیزم پذیرفته شده در حقوق بشر جهانی پذیرش زندگی مسالمتآمیز بین پیروان ادیان است و این ارتباطی با موضوع مورد مطالعه پلورالیزم دینی چنانکه گذشت ندارد تا به عنوان مزیتی برای حقوق بشر جهانی در مقایسه با حقوق بشر مبتنی بر نظامهای دینی قلمداد گردد.
ثانیا این نوع پلورالیزم را نه تنها حقوق بشر غربی که ادیان دیگر خصوصا اسلام نیز میپذیرد چنانکه خود نویسنده محترم هم در مواضعی اشاره کرده است.
ثالثا، نباید فراموش کرد که نگاه اعلامیه جهانی حقوق بشر نگاهی اومانیستی و انسانمدار به مسئله است. بدیهی است چنین دیدگاهی که حتی دین و خدا را برای انسان و در خدمت او میداند، لازمهاش آن است که هر گونه الزام انسان را نسبت به احکم شرایع مختلف بردارد.
در خصوص انحصارگرایی اسلام، نویسنده محترم ضمن آنکه توجه به حقوق اقلیتهای دینی در اسلام را مورد توجه قرار داده است، در عین حال شرط تدیّن به دین اسلام برای اشتغال به اموری از قبیل قضاوت را چون مخالف حقوق بشر جهانی است انحصارگرا قلمداد کرده است اما آنچه اینجا مبهم مینماید آن است که اولاً ایشان نظر خود را صریحا بیان نکردهاند که خود به کدام یک از حقوق بشر جهانی یا حقوق بشر اسلامی قائل است و نیز اینکه این انحصارگرایی (به تعبیر ایشان) آیا موجه است یا خیر.
ثانیا در گیر و دار انتخاب یکی از این دو ساختار حقوقی این سؤال مطرح است که به چه دلیل باید به اطلاقات حقوق بشر جهانی در خصوص انسانها ملتزم بود.
ثالثا، مقتضای به رسمیت شناختن اعتبار همه ادیان به وسیله حقوق بشر جهانی، تجویز عمل پیروان آن ادیان بر طبق آنها است و چنین تلازمی منطقا تأیید احکام آن ادیان و عمل پیروان آنهاست. از طرفی ادیان همانگونه که ممکن است احکام مشترک داشته باشند، احکام مختص هم دارند، پس حقوق بشر جهانی از آنجا که اعتبار ادیان را به رسمیت میشناسد، ملزم است به احکام خاص آنها از جمله ارتداد، پایبند باشد و آنها را محترم بشمرد در غیر این صورت با پارادوکس اعتبار و عدم اعتبار ادیان مواجه خواهد بود.
در خصوص آنچه از مارکس مولر نقل شده است، باید گفت لزوما چنین نیست که هر کس تنها یک چیز را بشناسد، هیچ چیز را نشناخته است. آری اگر رابطه خاصی بین اشیاء مختلفی فرض شود به گونهای که شناخت هریک از آنها را متوقف بر شناخت کل مجموعه نماید در آن صورت میتوان گفت اگر یکی را بدون شناخت مجموعه بشناسد، آن یکی را صرف نظر هم نشناخته است. اما قضیه در غیر چنین فرضی مصداق ندارد تفسیری هم که از سخن ماکس مولر شده است با صرف نظر از موضع نویسنده محترم نسبت به صحت و عدم صحت آن، به دلایل ذیل مبنای معرفتشناختی ندارد.
الف) این ادعا بر اساس مبنای تکثرگرایی دینی نیز مخدوش است چرا که به مقتضای پلورالیزم دینی، همه ادیان بهرهای از حقیقت دارند و در واقع متصل به حقیقتاند پس چنانکه شخصی یک دین را بشناسد و به آن معتقد هم باشد بدون کمترین شناخت و اعتقاد نسبت به ادیان دیگر، باز حقیقت را درک کرده است، هر چند بخشی از آن را. چون کل حقیقت بر اساس پلورالیزم دینی در ادیان تقسیط شده است.
ب) شناخت ادیان یا برای آن است که شخص در نهایت به اعتقاد راسخ برسد یا اصلاً اثری بر آن مترتب نیست، در صورت اخیر، عدم شناخت سایر ادیان نه تنها مانع اعتبار اعتقاد به دین خاصی نیست بلکه تحصیل آن بیفایده است چون فعل لغو است. در فرض اول نیز چنانکه نتیجه شناخت و آگاهی نسبت به همه ادیان برای شخصی، ایمان و اعتقاد راسخ و صددرصد به دین خاصی باشد و عدم اذعان به حقانیت سایر ادیان، آیا باز میتوان گفت که چنین شخصی حقیقت دین را درک نکرده است؟ قطعا چنین نیست.
ج) لازمه دیگر سخن ایشان آن است که اگر میخواهد حقیقت دین را درک کند باید همه ادیان را شناخته و به همه آنها معتقد باشد و چنین امری واضحالبطلان است خصوصا در صورت اجتماع بین دین حق و باطل.
نویسنده محترم حکم فقهی حرمت حفظ کتب ضلال را با توجیهاتی مورد بیمهری قرار داده است و ظاهرا بدون توجه به فلسفه و دایره این حکم، آن را مانع مفاهمه مسلمانان با پیروان دیگر ادیان دانسته است و با خلطی غیر وزین، انزوای ایران را در جهان (به عقیده خودشان) معلول چنین احکامی دانسته است که در این رابطه نیز توجه به نکاتی ضروری است.
1. بر اساس حکم عقل به وجوب دفع ضرر محتمل (چه رسد به ضرر قطعی) هر چیز که انسان را در معرض ضرر قرار دهد دفع آن لازم است و این تحذیر عقلی نسبت به بیاعتنایی به ضرر و یا جلب آن، در ضررهای خطیر از جمله القاء در ضلالت و دوری از حقیقت، شدیدتر است.
شرع مقدس اسلام نیز بر این امر صحه گذاشته است و روی آوردن به هر چیزی را که موجب گمراهی و ضلالت گردیده و موجب بازماندن انسان از تحصیل سعادت و کمال شود، حرام کرده است. یکی از مصادیق چنین ضررهای قطعی و نه محتمل، ترویج کتب ضاله بین مسلمین است. پس حرمت حفظ چنین متونی نه محذور عقلی دارد و نه محذور شرعی بلکه عقل و شرع مساعد آن است.
نباید فراموش کرد که این حرمت شامل کارشناسان و خبرگان در زمینه آن کُتب نمیشود، بلکه مطالعه، بررسی و ارائه پاسخهای متقن و برهانی به موارد ضلالتآمیز به این قشر متخصص، تأکید شده است. چنانکه حکم قطعی عقل و سیره عقلانیه بشر نیز بر همین رویه است و فلسفه رجوع جاهل به عالم و غیر متخصص به متخصص از همین رهگذر قابل توجه است. بر این اساس نه تنها مطالعه و بررسی کارشناسان نسبت به چنین کتبی و مناظره با مبلغان آنها نهی شرعی و عقلی ندارد که مورد تأکید است و این نکته بر هر متفطنی واضح است.
2. حکم حرمت حفظ کتب ضلال نه علت تامه انزوای ایران (طبق نظر نویسنده محترم) است و نه علت معده آن. چرا که راه گفتوگو و ارتباط با پیروان سایر ادیان از طریق متخصصان و خبرگان مفتوح است و تاریخ و تمدن شکوفایی اسلام، لبریز است از مناظراتی که بزرگان دین با پیروان ادیان و مذاهب مختلف داشتهاند. طرح گفتوگوی تمدنها ازسوی جناب آقای خاتمی نیز به جز از مجرای همین سیره اسلامی یعنی گفتوگوی اندیشمندان متعلق به جوامع دینی با صاحبان سایر ادیان و مسالک قابل تفسیر نیست و هیچگاه چنانکه نویسنده محترم تصور کردهاند ارائه طرح گفتوگوی تمدنها، به معنای قبول تکثرگرایی دینی نیست و آنگونه که گذشت بحث گفتوگوی بین ادیان امری است و پذیرش تکثرگرایی دینی به معنای حقانیت و رستگار بخشی تمامی ادیان، امری دیگر است. ضمن آنکه زندگی مسالمتآمیز با پیروان سایر ادیان و مذاهب دلیل بر تأیید عقاید آنها و پلورالیزم دینی نیست. متأسفانه این اشتباه در مواضع مختلف این مقاله رخ داده است.
نویسنده محترم آیه شریفه 63 سوره بقره را دلیل بر تأیید نجات اهل کتاب و در نهایت پلورالیزم دینی دانسته است و حال آنکه به دلایل ذیل این آیه چنین دلالتی ندارد.
اولاً آیه شریفه در مقام بیان این مطلب است که صرف عنوان یهودیت و نصرانیت و اسلام، موجب سعادت و رستگاری نمیگردد بلکه باید ایمان حقیقی به خدا و روز قیامت داشت و به لوازم چنین ایمانی متلزم بود و در مقام بیان حقانیت ادیان در عرض یکدیگر نیست تا پلورالیزم دینی از آن استفاده گردد.
ثانیا ایمان به خدا مستلزم اموری از جمله پذیرش پیامبران خدا و محتوای وحی الاهی و عمل بر طبق آنهاست؛ یعنی ایمانی که موجب رستگاری است یا عمل به دستورات پیامبر لازم الاطاعه و شریعت او محقق میشود و بر این اساس اگر پیغمبر واجب الاطاعه از آمدن پیغمبری پس از خود، خبر داد و اطاعت از او را لازم شمرد (چنانکه چنین اخباری از حضرت عیسی علیهالسلام نسبت به پیغمبراسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم واقع شد) بر همه پیروان آن پیامبر واجب الاطاعه لازم است که پس از او و به محض آمدن پیغمبر جدید، از او اطاعت کرده و شرایط او را گردن نهند در غیر این صورت مخالفت فرمان پیغمبر واجب الاطاعه خود را کردهاند و چون دستور او را زیر پا نهادهاند پس به او نیز ایمان نداشتهاند و این چیزی جز بیایمانی و شقاوت نیست و راهی به نجات و رستگاری ندارد.
ثالثا آیات شریفه مانند 88 تا 91 سوره مریم، یهود و نصاری را به جهت ایمان نیاوردن به پیامبر اسلام و عمل نکردن به دستورات اسلام مورد سرزنش قرار داده و عقاید آنها را باطل میشمرد. آیا با عقاید باطل میتوان به رستگاری رسید؟!