مواجهه با مدرنیته و تمدن غربی (1) و (2)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
به نظر آقای ماهرویان مشکل اصلی انسان شرقی به ویژه مردمان ایران زمین در این است که از سویی خود را علاقهمند به تجدد نشان میدهند و از دیگر سو به شدت وابسته به سنّتهای فکری و تاریخی خود هستند. و این موجب شده است که در نسبت بین تجدد و مدرنیته و سنّتهای فکری، دینی، تاریخی خود، نه سنّت خود را آنگونه که هست و نه تجدد را آنگونه که شایسته آن است، بشناسد. در حالی از تجدد حرف میزنیم که هیچیک از مؤلفههای اصلی مدرنیته در سرزمین ما جامه تحقق بر تن نکرده است. نهایت اینکه تنها راه بیرون رفت از مشکلاتی که با آنها دست به گریبانیم این است که خرد مدرن و مدرنیته ایرانی را ایجاد کنیم و الا محکوم به فروپاشی خواهیم بود.متن
شما مدعی هستید آشنایی مابا غرب در ما ایجاد بحران کرده، به اعتقاد شما ما در کسب شناخت از غرب تا چه حدی موفق بودهایم؟
ما نه غرب را با دقت و تأمل شناختیم و نه ایران خودمان را. آنگاه که با گلولههای روسی مورد اصابت قرار گرفتیم به گونهای با مدرنیته مواجه شدیم، سپس در این راستا اصلاحاتی به وسیله امیر کبیر صورت گرفت. امثال میرزا ملکم خان لیبرالیسم را در ایران ترویج کردند، سپس نگاه چپ، بعد از آن نگاه استالینی به جامعه عرضه شد و این خود نشان از این میداد که ما دچار بحران گشتهایم و نمیدانیم با مسائل پیش رو چگونه برخورد کنیم. ماشین را به عنوان محصول مدرنیته وارد کردیم درحالیکه از تفکر تکنولوژیکی آن بیخبر ماندیم. تفکر تکنولوژیکی به خرد مدرن مربوط است که در چند قرن اخیر شکل گرفته است. و از آن اسطوره فردا باشد و تفکر علمی سامان یافته است. چون هنوز خرد مدرن در کشور ما شکل نگرفته است لذا علوم تجربی و انسانی هنوز هم به شکل وارداتی هستند، میرزا ملکم خان میخواهد هر چه را در تمدن غربی دیده در میان آداب و سنن خودمان بیابد. میرزای نائینی هم میخواهد تفکیک قوا را از میان ستون دینی خودمان در بیاورد و یا طبری مطالب مطرح شده به وسیله جان لاک را در آثار فارابی رویابی کند و دیگری از آثار مولوی مباحث هگلی استخراج کند. تمدن غربی مراحلی را طی کرده که ما این مراحل را طی نمیکنیم.
مرحله اول دینزدایی از عرصه حاکمیت است که با ظهور کسانی مانند ماکیاولی و مونتسکیو جامه تحقق به خود گرفت. نتیجه این تفکیک این شد که مردم در عین تدیّن داشتن و تحت تأثیر عناصر دینی قرار گرفتن، آن را با مسائل حقوقی و آزمایشگاهی خلط نمیکنند. و این تفکیک در کشور، صورت نگرفت و لذا همه مسائل با هم ادغام میشوند و این یعنی اینکه ما نه مدرنیته را و نه خودمان را خوب شناختهایم.
شما خرد و تفرد را دو دستاورد تمدن غربی میدانید، تعاریف این دو و نسبت ما با آنها را بیان کنید؟
در دورهای از تمدن غربی تفکر مستقل فلسفی متولد شد و این زمانی بود که فلسفه از زیر سلطه اسطوره و دین خارج شد و در نتیجه خرد اسطورهزدایی شد و مستقلاً قضایای اینجهانی را تجزیه و تحلیل، مفهومسازی و مقدارسازی کرد. این خردِ به استقلال رسیده و به خود متکی، همان خرد مدرن نامیده میشود و این البته در ایران مجال بروز نیافت همانگونه که در ایران تفکر مستقل فلسفی به وجود نیامد ما حتی مباحث افلاطون و ارسطو را هنوز میخواهیم از طریق شریعت توضیح دهیم. از سوی دیگر تفرد و فردیتگرایی نیز در ایران مجال ظهور نیافت و البته دلایلی هم میتوان برای آن ذکر نمود از جمله زندگی مبتنی بر کشاورزی مردم ایران که محتاج همیاری و همکاری جمعی بود و از دیگر سو، تعدی و تعرض حاکمیت به مال و جان مردم مستلزم این بود که مردم بیشتر به فکر زندگی جمعی باشند تا به فردیت خود فکر کنند و البته در این اوضاع فردیت ظهور و بروز پیدا نمیکند. درحالیکه در غرب به ویژه از قرن پانزدهم به بعد حوزههای خصوصی و عمومی از هم متمایز شد به نحوی که کسی جرأت نمیکند در حوزه خصوصی افراد دخالت نماید و ما اصلاً به چنین چیزی دست نیافتهایم، حوزه خصوصی را نمیشناسیم و به آن احترام نمیگذاریم.در غرب حتی نوع و چگونگی ارتباط آدمی با عالم قدس یک امر خصوصی تلقی میشود و کسی حق دخالت در این زمینه را ندارد و این حاصل پنج قرن مبارزه است.
به نظر آقای ماهرویان خردگرایی برای مغربزمینیان منشأ رشدِ اندیشه و شخصیت انسانی آنان شد. و این به نوبه خود نتایج دیگری را در پی داشت از جمله نقد منصفانه خود. به نظر ایشان در فرهنگ مدرن ضمن اینکه جهان هستی تجزیه و تحلیل میشود، نویسنده به نقد خود نیز میپردازد. در غرب انواع نقد و بررسی حال و گذشته به وفور دیده میشود درحالیکه چنین کاری در شرق کمتر به چشم میخورد و ما حاضر به نقد گذشته خود نیستیم.
آقای ماهرویان معتقدند روشنگری قرن هیجدهم از همه چیز اسطورهزدایی کرد. در نتیجه علوم از زیر سلطه کلیسا بیرون آمد. و حکومت دیگر موهبت الاهی تلقی نمیشود و سیاستمدار نماینده مردم تلقی میشود نه نماینده خدا. درحالیکه ما در فلسفه سیاسی در همان سطح که حکومت را یک موهبت الاهی میدانست ماندیم و نتوانستیم با آن فلسفه گسست لازم را ایجاد کنیم.
ایشان معتقدند برای نهادینه کردن فرهنگ دموکراتیک باید فرهنگ استبدادی نقد شود، گذشته نقد شود و بین گذشته و امروز فاصله ایجاد گردد.
به نظر ایشان هر چند ممکن است در مغرب زمین مذهب نیز حضور داشته باشد اما تفکیکی که بین مسائل مذهبی و سیاسی و اجتماعی روی داده همچنان مراعات میشود. با توجه به همین تفکیک حوزه دین و سیاست است که در مغرب زمین پیروان ادیان دیگر براحتی میتوانند مجوز ساختن مراکز دینی و عبادی دریافت نمایند. درحالیکه اگر حاکمیت نگاه دینی داشت پیروان ادیان دیگر نمیتوانستند از چنین آزادیهایی بهرهمند گردند.
آقای ماهرویان علت اینکه همچنان مسائل مطرح شده در جامعه معاصر ما، تازگی خود را حفظ کردهاند، این میداند که ما هنوز با آثار تاریخی خود فاصله نگرفتهایم و دلبستگیهای خود را به آن از دست ندادهایم و آن آثار در لحظات فهم ما حضور دارند به گونهای که از دیدن آنها قلبمان به تپش میافتد. و این نشان میدهد که ما هنوز آنها را متعلق به گذشته نمیدانیم. چرا که وقتی آثار متعلق به گذشته خواهد بود که بتوان از آنها فاصله گرفت، و قدرت نقد آنها را پیدا نمود در عین حال که به آنها افتخار نیز کرد. وقتی شما نتوانید آثار تاریخی را نقد کنید و تجزیه و تحلیل انتقادی از آنها به عمل آورید. معنایش این است که هنوز آنها را نشناختهاید. و نهایتا اینکه ایشان راه برون رفتن از مشکلات فعلی جامعه را ایجاد خردِ مدرن و رسیدن به مدرنیته ایرانی میداند که در غیر این صورت محکوم به فروپاشی خواهیم بود.
اشاره
در اینکه انسان شرقی از جمله مردمان ایران زمین بایستی برای حل مشکلات فکری، سیاسی، علمی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود راهحلهای معقول و منطقی بیابند و کم کم آنها را حل نمایند و گره از کار خود بگشایند، هیچ تردیدی وجود ندارد اما تمام سخن در این است که آیا تنها راه رسیدن به این هدف ایجاد خرد مدرن و رسیدن به مدرنیته غربی است. آن خرد مدرن و مدرنیتهای که از آن سخن گفته میشود تماما آثار و نشانهها و رنگ و بوی فرهنگ غربی را با خود دارد. و درست است که خرد مدرن غربی توانسته است طبیعت را زیر پای آدمی آرام نماید و آن را همچون موم در دستان انسان مدرن نرم گردانیده است و بدینسان انبوهی از مشکلات و مسائل مهم حیات مادی و علمی آن را حل نماید، اما آیا توانسته مسائل و مشکلات معنوی انسان را پاسخ گوید؟ آیا انسان غربی با تکیه بر خرد مدرن توانسته است انسان را که در حال فرو رفتن در منجلاب فساد و تباهی است و در آن دست و پا میزند به ساحل نجات برساند؟ بحران معنویتی که امروزه انسان مدرن غربی با آن دست به گریبان است میوه همان خرد مدرنی است که خود را از عالم قدس آزاد نموده و خویش را به جای آن نشانده است. آیا میتوان با همان خرد مدرن گره از کار فروبسته و درهم تنیده بحران معنویت گشود.
علاوه بر آن، سؤال اساسی این است که چرا باید آدمی را برای ایجاد خرد مدرن فراخواند درحالیکه از نگاه دقیق فلسفی پایههای نظری چنین امری سخت متزلزل نشان میدهد. چرا باید عقل و خرد آدمی را به گونهای متصل و خودبنیاد دید که به کلی از عالم اله بریده و به محور و بنیاد و اساس هستی تبدیل گردد. با چه برهان و استدلالی از همان خرد مدرن میتوان اعتبار آن را به اثبات رساند. با توجه به آنچه به اختصار گفته شد، بایستی فضای مناسب و قابل قبول برای حرکت و فعالیت خرد آدمی ایجاد شود و حق خرد انسان به آن بازگردانده شود. و نباید آن را زیر چرخهای تعبد و تقلید و توقف در گذشته خُرد نمود اما این همه بدین معنا نیست که عقل و خرد انسانی را به بنیاد و اساس هستی تبدیل کنیم و هر چه را که با معیارهای آن درست در نیاید به حاشیه برانیم و شلاق بیمهری را بر صورت آن فرو آوریم. راهحل درست مسئله را در این است که ضمن احترام عمیق قائل شدن به حوزه عقل و تجزیه و تحلیل عقلانی در مسائل بشری و علمی، برای رسیدن به نتایج و ثمرات جدید در حوزههای معرفت بشری و دینی، نباید رابطه خرد آدمی از عالم قدس و بنیاد هستی یعنی خداوند متعال گسسته گردد چرا که برای هدایت انسان به قلههای کمال، سعادت و معنویت حقیقی خرد مرتبط با عالم قدس کارساز و چارهساز است. در غیر این صورت آینده آدمی از حیث معنویت و کمال و سعادت حقیقی بیش از پیش در هالهای از ابهام و سرگشتگی فرو خواهد رفت. و صد البته که اهمیت این مسئله اگر بیش از اهمیت و ضرورت پیشرفت و ترقی در ابعاد مادی و علمی انسان نباشد، قطعا کمتر نیست.
ما نه غرب را با دقت و تأمل شناختیم و نه ایران خودمان را. آنگاه که با گلولههای روسی مورد اصابت قرار گرفتیم به گونهای با مدرنیته مواجه شدیم، سپس در این راستا اصلاحاتی به وسیله امیر کبیر صورت گرفت. امثال میرزا ملکم خان لیبرالیسم را در ایران ترویج کردند، سپس نگاه چپ، بعد از آن نگاه استالینی به جامعه عرضه شد و این خود نشان از این میداد که ما دچار بحران گشتهایم و نمیدانیم با مسائل پیش رو چگونه برخورد کنیم. ماشین را به عنوان محصول مدرنیته وارد کردیم درحالیکه از تفکر تکنولوژیکی آن بیخبر ماندیم. تفکر تکنولوژیکی به خرد مدرن مربوط است که در چند قرن اخیر شکل گرفته است. و از آن اسطوره فردا باشد و تفکر علمی سامان یافته است. چون هنوز خرد مدرن در کشور ما شکل نگرفته است لذا علوم تجربی و انسانی هنوز هم به شکل وارداتی هستند، میرزا ملکم خان میخواهد هر چه را در تمدن غربی دیده در میان آداب و سنن خودمان بیابد. میرزای نائینی هم میخواهد تفکیک قوا را از میان ستون دینی خودمان در بیاورد و یا طبری مطالب مطرح شده به وسیله جان لاک را در آثار فارابی رویابی کند و دیگری از آثار مولوی مباحث هگلی استخراج کند. تمدن غربی مراحلی را طی کرده که ما این مراحل را طی نمیکنیم.
مرحله اول دینزدایی از عرصه حاکمیت است که با ظهور کسانی مانند ماکیاولی و مونتسکیو جامه تحقق به خود گرفت. نتیجه این تفکیک این شد که مردم در عین تدیّن داشتن و تحت تأثیر عناصر دینی قرار گرفتن، آن را با مسائل حقوقی و آزمایشگاهی خلط نمیکنند. و این تفکیک در کشور، صورت نگرفت و لذا همه مسائل با هم ادغام میشوند و این یعنی اینکه ما نه مدرنیته را و نه خودمان را خوب شناختهایم.
شما خرد و تفرد را دو دستاورد تمدن غربی میدانید، تعاریف این دو و نسبت ما با آنها را بیان کنید؟
در دورهای از تمدن غربی تفکر مستقل فلسفی متولد شد و این زمانی بود که فلسفه از زیر سلطه اسطوره و دین خارج شد و در نتیجه خرد اسطورهزدایی شد و مستقلاً قضایای اینجهانی را تجزیه و تحلیل، مفهومسازی و مقدارسازی کرد. این خردِ به استقلال رسیده و به خود متکی، همان خرد مدرن نامیده میشود و این البته در ایران مجال بروز نیافت همانگونه که در ایران تفکر مستقل فلسفی به وجود نیامد ما حتی مباحث افلاطون و ارسطو را هنوز میخواهیم از طریق شریعت توضیح دهیم. از سوی دیگر تفرد و فردیتگرایی نیز در ایران مجال ظهور نیافت و البته دلایلی هم میتوان برای آن ذکر نمود از جمله زندگی مبتنی بر کشاورزی مردم ایران که محتاج همیاری و همکاری جمعی بود و از دیگر سو، تعدی و تعرض حاکمیت به مال و جان مردم مستلزم این بود که مردم بیشتر به فکر زندگی جمعی باشند تا به فردیت خود فکر کنند و البته در این اوضاع فردیت ظهور و بروز پیدا نمیکند. درحالیکه در غرب به ویژه از قرن پانزدهم به بعد حوزههای خصوصی و عمومی از هم متمایز شد به نحوی که کسی جرأت نمیکند در حوزه خصوصی افراد دخالت نماید و ما اصلاً به چنین چیزی دست نیافتهایم، حوزه خصوصی را نمیشناسیم و به آن احترام نمیگذاریم.در غرب حتی نوع و چگونگی ارتباط آدمی با عالم قدس یک امر خصوصی تلقی میشود و کسی حق دخالت در این زمینه را ندارد و این حاصل پنج قرن مبارزه است.
به نظر آقای ماهرویان خردگرایی برای مغربزمینیان منشأ رشدِ اندیشه و شخصیت انسانی آنان شد. و این به نوبه خود نتایج دیگری را در پی داشت از جمله نقد منصفانه خود. به نظر ایشان در فرهنگ مدرن ضمن اینکه جهان هستی تجزیه و تحلیل میشود، نویسنده به نقد خود نیز میپردازد. در غرب انواع نقد و بررسی حال و گذشته به وفور دیده میشود درحالیکه چنین کاری در شرق کمتر به چشم میخورد و ما حاضر به نقد گذشته خود نیستیم.
آقای ماهرویان معتقدند روشنگری قرن هیجدهم از همه چیز اسطورهزدایی کرد. در نتیجه علوم از زیر سلطه کلیسا بیرون آمد. و حکومت دیگر موهبت الاهی تلقی نمیشود و سیاستمدار نماینده مردم تلقی میشود نه نماینده خدا. درحالیکه ما در فلسفه سیاسی در همان سطح که حکومت را یک موهبت الاهی میدانست ماندیم و نتوانستیم با آن فلسفه گسست لازم را ایجاد کنیم.
ایشان معتقدند برای نهادینه کردن فرهنگ دموکراتیک باید فرهنگ استبدادی نقد شود، گذشته نقد شود و بین گذشته و امروز فاصله ایجاد گردد.
به نظر ایشان هر چند ممکن است در مغرب زمین مذهب نیز حضور داشته باشد اما تفکیکی که بین مسائل مذهبی و سیاسی و اجتماعی روی داده همچنان مراعات میشود. با توجه به همین تفکیک حوزه دین و سیاست است که در مغرب زمین پیروان ادیان دیگر براحتی میتوانند مجوز ساختن مراکز دینی و عبادی دریافت نمایند. درحالیکه اگر حاکمیت نگاه دینی داشت پیروان ادیان دیگر نمیتوانستند از چنین آزادیهایی بهرهمند گردند.
آقای ماهرویان علت اینکه همچنان مسائل مطرح شده در جامعه معاصر ما، تازگی خود را حفظ کردهاند، این میداند که ما هنوز با آثار تاریخی خود فاصله نگرفتهایم و دلبستگیهای خود را به آن از دست ندادهایم و آن آثار در لحظات فهم ما حضور دارند به گونهای که از دیدن آنها قلبمان به تپش میافتد. و این نشان میدهد که ما هنوز آنها را متعلق به گذشته نمیدانیم. چرا که وقتی آثار متعلق به گذشته خواهد بود که بتوان از آنها فاصله گرفت، و قدرت نقد آنها را پیدا نمود در عین حال که به آنها افتخار نیز کرد. وقتی شما نتوانید آثار تاریخی را نقد کنید و تجزیه و تحلیل انتقادی از آنها به عمل آورید. معنایش این است که هنوز آنها را نشناختهاید. و نهایتا اینکه ایشان راه برون رفتن از مشکلات فعلی جامعه را ایجاد خردِ مدرن و رسیدن به مدرنیته ایرانی میداند که در غیر این صورت محکوم به فروپاشی خواهیم بود.
اشاره
در اینکه انسان شرقی از جمله مردمان ایران زمین بایستی برای حل مشکلات فکری، سیاسی، علمی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود راهحلهای معقول و منطقی بیابند و کم کم آنها را حل نمایند و گره از کار خود بگشایند، هیچ تردیدی وجود ندارد اما تمام سخن در این است که آیا تنها راه رسیدن به این هدف ایجاد خرد مدرن و رسیدن به مدرنیته غربی است. آن خرد مدرن و مدرنیتهای که از آن سخن گفته میشود تماما آثار و نشانهها و رنگ و بوی فرهنگ غربی را با خود دارد. و درست است که خرد مدرن غربی توانسته است طبیعت را زیر پای آدمی آرام نماید و آن را همچون موم در دستان انسان مدرن نرم گردانیده است و بدینسان انبوهی از مشکلات و مسائل مهم حیات مادی و علمی آن را حل نماید، اما آیا توانسته مسائل و مشکلات معنوی انسان را پاسخ گوید؟ آیا انسان غربی با تکیه بر خرد مدرن توانسته است انسان را که در حال فرو رفتن در منجلاب فساد و تباهی است و در آن دست و پا میزند به ساحل نجات برساند؟ بحران معنویتی که امروزه انسان مدرن غربی با آن دست به گریبان است میوه همان خرد مدرنی است که خود را از عالم قدس آزاد نموده و خویش را به جای آن نشانده است. آیا میتوان با همان خرد مدرن گره از کار فروبسته و درهم تنیده بحران معنویت گشود.
علاوه بر آن، سؤال اساسی این است که چرا باید آدمی را برای ایجاد خرد مدرن فراخواند درحالیکه از نگاه دقیق فلسفی پایههای نظری چنین امری سخت متزلزل نشان میدهد. چرا باید عقل و خرد آدمی را به گونهای متصل و خودبنیاد دید که به کلی از عالم اله بریده و به محور و بنیاد و اساس هستی تبدیل گردد. با چه برهان و استدلالی از همان خرد مدرن میتوان اعتبار آن را به اثبات رساند. با توجه به آنچه به اختصار گفته شد، بایستی فضای مناسب و قابل قبول برای حرکت و فعالیت خرد آدمی ایجاد شود و حق خرد انسان به آن بازگردانده شود. و نباید آن را زیر چرخهای تعبد و تقلید و توقف در گذشته خُرد نمود اما این همه بدین معنا نیست که عقل و خرد انسانی را به بنیاد و اساس هستی تبدیل کنیم و هر چه را که با معیارهای آن درست در نیاید به حاشیه برانیم و شلاق بیمهری را بر صورت آن فرو آوریم. راهحل درست مسئله را در این است که ضمن احترام عمیق قائل شدن به حوزه عقل و تجزیه و تحلیل عقلانی در مسائل بشری و علمی، برای رسیدن به نتایج و ثمرات جدید در حوزههای معرفت بشری و دینی، نباید رابطه خرد آدمی از عالم قدس و بنیاد هستی یعنی خداوند متعال گسسته گردد چرا که برای هدایت انسان به قلههای کمال، سعادت و معنویت حقیقی خرد مرتبط با عالم قدس کارساز و چارهساز است. در غیر این صورت آینده آدمی از حیث معنویت و کمال و سعادت حقیقی بیش از پیش در هالهای از ابهام و سرگشتگی فرو خواهد رفت. و صد البته که اهمیت این مسئله اگر بیش از اهمیت و ضرورت پیشرفت و ترقی در ابعاد مادی و علمی انسان نباشد، قطعا کمتر نیست.