سنجه های دین و دین داری
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این میز گرد ابتدا آقای ملکیان مشکلات و موانع نظری سنجههای دینداری را در چهار دسته برمیشمرند. به نظر ایشان در چهار مبحث تعریف دین، انواع و اقسام دین، انواع و اقسام دینداری و نیز ملاک دینداری و معیار تشخیص آن مشکل وجود دارد و به همین دلیل باید تعریف خود را از دین و دینداری ارائه کرد. اما آقای شجاعی زند معتقد است که میتوان از مشکلات دسته اول و دوم صرفنظر کرد و به مسئله سوم و چهارم پرداخت، به نظر ایشان میتوان از طریق هستیشناسی و انسانشناسی ادیان به مؤلفههای دینداری دست یافت، هرچند دریافت برخی مؤلفهها به دلیل درونی بودن بسیار دشوار است.متن
مصطفی ملکیان: به نظر میرسد که موانع و مشکلات نظری و مفهومی در مبحث سنجههای دینداری به چهار دسته قابل تقسیم هستند: نخست تعریف دین، دوم انواع دین، سوم اقسام دینداری و چهارم ملاک و معیار تشخیص دینداری. در اینباره اگر از اصطلاحات دکارتی استفاده کنیم و بگوییم در هر بحثی باید آن بحث «وضوح» و «تمایز» پیدا کند، آن وقت باید گفت که در وضوح و تمایز مفهوم دین، مشکل داریم. به تعبیر دیگر، ما در تعریف دین یک بخش سلبی و یک بخش ایجابی داریم؛ سلبی با بخش تمایز و ایجابی با بخش وضوح مفهوم دین، ارتباط پیدا میکند.
چند پدیده در بخش سلبی، با مفهوم دین خلط میشود: معنویت، اخلاقی زیستن، عرفانینگری، تعبد، ایمان، خرافهپرستی، بتپرستی و خشکهمقدسی. در وجه ایجابی نیز که به وضوح خود دین مربوط است، مشکلات عدیدهای وجود دارد، این مشکلات در چهار دسته تقسیمبندی میشود: نخست آنکه برخی تعاریف ارائه شده از دین، «جامع افراد» نیستند، یعنی شامل همه ادیان نمیشوند. دوم اینکه گاهی هم «مانع اغیار» نیستند؛ یعنی شامل همه دینها میشوند، ولی چیزهای دیگری را هم در برمیگیرند.
مشکل سوم این است که گاهی تعاریف دین، بیش از حد بدبینانه هستند. مثلاً گفته میشود که دین افیون توده هاست. چهارمین مشکل هم به تعاریف خوشبینانه از دین برمیگردد. مثلاً دین را به عنوان اخلاق تعالی یافته یا بهترین و زیباترین کاری که با تنهایی خود میتوان انجام داد، تعریف میکنند.
نگاه نخستین و خام به مسئله این است که ادیان جهان را گردآوری کنیم و ببینم در میان این ادیان، چند مؤلفه مشترک وجود دارد. سپس آن مؤلفهها را در تعریف دین بگنجانیم. اما این روش، با اینکه به نظر ساده و واقعبینانه میآید، خیلی مشکل است.
بسیاری از روانشناسان و جامعهشناسان دین گفتهاند که باید از تعریف ارسطویی و جانلاکی از دین دست برداریم و به تعریف «شباهتهای خانوادگی» ویتگنشتاین بپردازیم. اما ویتگنشتاین هم در تعریف دین، مشکلات ارسطو و جانلاک را دارد.
اکنون فرض کنیم که تعریفی از دین داریم. اما ادیان در درون خود انواع و اقسامی دارند و نمیتوانیم همه آنها را از یک سنخ بدانیم. اگر از این مباحث پیچیده نظری بگذریم، میتوانیم چند ساحت را در درون خودمان تشخیص دهیم؛ ساحت باورها، عقاید و دانش، ساحت احساسات، عواطف، لذات و آلام، ساحت و خواستهها.
ساحت چهارمی هم وجود دارد که ساحت عمل است؛ یعنی ساحتی که در آن، دست به عمل میزنیم. این ساحت در درون خود به دو گونه تقسیم میشود: عمل بیرونی و عمل درونی.
اعمال یا کنشهای بیرونی که برای ناظر، قابل رؤیت هستند، خود به دو قسم تقسیم میشوند: فردی و جمعی. عمل بیرونی فردی، عملی است که در تنهایی هم قابل انجام است. مثل خوردن ولی عمل بیرونی جمعی، عملی است که برای انجامش لااقل باید یک نفر دیگر هم حاضر باشد. مثل راست گفتن یا همکاری کردن.
اعمال بیرونی جمعی خود به دو بخش بسیط و مرکب تقسیم میشوند. اعمال بیرونی جمعی بسیط را میتوان به یک نفر نسبت داد، ولو اینکه هیچکس دیگری این کار را انجام ندهد. مثل سخن گفتن من در این جمع. حالا سخن گفتن را با شرکت در تظاهرات مقایسه کنید؛ اگر هیچ کس دیگری سخن نگوید، من میتوانم سخن بگویم، اما اگر کسی در تظاهرات نباشد، من نمیتوانم بگویم که در تظاهرات شرکت کردهام.
بر اساس این تقسیمبندی، ادیان نیز خود دارای انواعی هستند. یعنی بسته به اینکه به کدام یک از این ساحتها بیشتر یا کمتر بپردازند، متنوع میشوند، نه فقط متکثر.
«چارلز موریس» که یکی از بزرگترین روانشناسان و جامعهشناسان دین است، در کتاب بسیار معروف «راههای زندگی» میگوید که میتوان ادیان جهان را به چند دسته تقسیم کرد. ادیانی که در آنها عمل درونی، ارزش بسیار بالایی دارد و احساسات و عواطف، ارزش بسیار پایین. مثال مهم این نوع ادیان، دین بودا است. ادیانی که در آنها احساسات و عواطف، ارزش بسیار بالایی دارند و عمل بیرونی، ارزش بسیار کمی دارد که از جمله آنها باید ادیان دیونوسوسی را نام برد.
ادیانی که عمل بیرونی ارزش بسیار بالایی دارد و عمل درونی، ارزش بسیار پایین. بیشتر ادیان غرب، از این نوع هستند. اما ادیانی هستند که عمل درونی در آنها ارزش بالایی دارد، ولی عمل بیرونی ارزش پایین دارد. و متقابلاً ادیانی که احساسات و عواطف، ارزش بالایی در آنها دارد و عمل بیرونی، ارزشی پایین. همچنین ادیانی هستند که عمل درونی و بیرونی احساسات و عواطف را متعادل کردهاند. در نگاه دقیقتر از این تعریف دیده میشود که ساحت باورها، اصلاً محل بحث نیست؛ چرا که موریس میگوید باور در ادیان، نقشی بازی نمیکند.
دین و دینداری با یکدیگر فرق میکند. چون سنخ روانشناسی انسانهایی که متدین به ادیان جهان میشوند، با همدیگر فرق میکند. به همین خاطر، دینداری آنها هم متفاوت میشود.
تیپولوژی خانم «مری میدا» برای من از دیگر تیپولوژیها جذابتر است. خانم مری میدا معتقد است که سنخهای کنشگر و فعال که برونگرا هم هستند، وقتی به دین روی میآورند، در آن دین، انقلابی میشوند. یعنی میخواهند با دین، نظم جهانی را تغییر دهند و طرح نو در عالم دراندازند. اما به نظر او کسانی که کنشپذیرند ولی برونگرا هستند، اهل عبادت و مراقبه و راز و نیازند. آنها همیشه در خلوت دوست هستند و سعی میکنند به خودشان بپردازند. افراد کنشگر اما درونگرا، نیز معمولاً اهل ریاضت و تقویت اراده هستند تا بتوانند از این راهها به نوعی شهود برسند و به باطن جهان راه یابند.
اما فقط از حیث تیپولوژی نیست که دینداریهای متفاوتی وجود دارد، بلکه از این حیث هم تلقیها متفاوت میشود که آیا دینداری مفهومی روانشناختی است یا مفهومی جامعهشناختی؟ به عبارتی دیگر، آیا دین امری است مربوط به نهادها یا مربوط به افراد؟
«والتر گلاک» میگوید که دین بعضیها شخصی است و دین برخی دیگر موروثی. این تفکیک، همان تفکیک بین دین فردی و دین جمعی است. «ناک» هم بین کسانی که به دین آبا و اجدادی خود می چسبند و آنها که از دینی کنده میشوند، تفکیک قائل میشد.
«مازلو» تفکیک دیگری میکرد. به نظری او دین روحانیون یک دین است و دین عارفان و پیامبران، دینی دیگر؛ یعنی دین روحانیون، دینی اجتماعی است، ولی دین عارفان و پیامبران و آنها که تجارب اوج دارند، دینی کاملاً شخصی است.
تفکیک «دیویس» بر اساس آنهایی است که دین را رعایت میکنند و آنهایی که متدین هستند. «فروید» نیز بین دین اقتدار گرایانه و دین انسان گرایانه تفکیک قائل میشد. به اعتقاد او افرادی که دین اقتدار گرایانه دارند، از بیرون به آنها دستور داده می شود، اما آنها که دین انسان گرایانه دارند، به ندای درون خود گوش میدهند.
«ویلیام جیمز» هم معتقد است که باید بین آنها که تجربه شخصی از دین دارند و آنها که تابع بیرونی از دین هستند، تفکیک قائل شویم.
آیا دین، «انجام» کارهایی است یا «کوشش» برای انجای آن کارها؟ برای مثال، در مقایسه فردی که از کودکی راست گوست، با کسی که مداوم با خودش کلنجار میرود تا راست گو باشد، کدام اخلاقیترند؟
نکته دیگر این است که آیا باید به دینداری سلبی توجه کرد یا به دینداری ایجابی؟ کسی که از ابتدا تا آخر عمر معتقد به وجود خدا بوده و در این راه هیچ تلاشی هم نکرده، با کسی که معتقد بوده خدا وجود ندارد ولی دائما کتاب میخوانده تا شاید دلیلی برای وجود خدا پیدا کند، یکسان است؟
آیا ملاک دینداری، ابژکتیو یا سوبژکتیو است، و یا هر دو؟ آیا دینداری را باید از خود فرد پرسید یا از عملکرد او فهمید؟ آیا دینداری مثل گرسنگی است؟ یعنی باید از خود فرد پرسید که گرسنه است یا نه؟
در سنجههای دینداری، پرسشنامهها چگونه تنظیم میشوند؟ آیا میپرسند که تو به اعتقاد خودت دیندار هستی یا اینکه به شیوه دیگری دینداری فرد را میسنجید؟
چون در چهار مبحث تعریف دین، انواع و اقسام دین، انواع و اقسام دینداری و ملاک و معیار تشخیص دینداری، قول فصلی وجود ندارد، تنها راه این است که در سنجههای دینداری، تعریف خودتان از دین و انواع و اقسام دین و دینداری را ارائه کنید. همچنین بگویید که ملاکهایتان ابژکتیو است یا سوبژکتیو. در این صورت است که میتوانید تحقیقاتتان را به پیش ببرید. هیچ سنجهای برای دینداری وجود ندارد که بتواند همه دینها و انواع دینداریها را پوشش بدهد.
دکتر شجاعی زند: تلقی من این است که اگر نتوانیم از آن معضلات چهارگانه، معضل تعریف دین و انواع و اقسام آن را حل کنیم، مانعی برای ادامه راه از معضل سوم و چهارم وجود ندارد. یعنی میتوانیم از معضل سوم و چهارم شروع کنیم و تلاشی برای ساخت سنجههای دینداری داشته باشیم.
برای سنجههای دینداری، احتیاج به تشخیص مؤلفههای دینداری داریم. این مؤلفهها تحت تأثیر دو عامل هستند که هر دو دروندینی به شمار میروند، اول هستیشناسی ادیان که در دینهای مختلف، متفاوت است و دوم قلمرو و ساخت ادیان. با چنین اصلی، باید به خود دین رجوع کنیم و به الگوهایی در درون آن برسیم و آنها را ارائه کنیم.
اگر بتوان عاملی را که تحت تأثیر پروسه تاریخی دینداری وجود دارد، جدا کرد و به اصل آن دین رجوع کرد، یک گام بسیار ضروری و مهم برای ساخت سنجه در یک دین خاص، برداشته شده است. مشکلاتی هم در این عرصه وجود دارد، از جمله دستیابی به یک استنتاج متقن در تعریف دینداری. البته شاید بتوان به چند مؤلفه در آیین اسلام رسید، اما در این صورت هم تعیین وزن هر یک از مؤلفهها، یکی از دشواریها و مشکلات جدی کار است. مشکلات دیگر مربوط به واقعیت است؛ برخی از مؤلفههای دینداری، مانند اخلاق و ایمان، بسیار دیریاب و پنهان هستند. برخی دیگر هم مؤلفه نیستند، بلکه نشانههای دینداری هستند.
اشاره
1. اشکالات آقای ملکیان با توجه به عنوان «سلسله نشستهای تخصصی سنجههای دینداری» تا حدودی وارد است؛ زیرا عنوان عام دینداری ایجاب میکند که تعریفهای ما از دین، انواع دین و اقسام دینداری، تعریفهای بروندینی و جامع میان ادیان باشد و چنین کاری با دشواریها و اشکالاتی که ایشان ذکر کردهاند مواجه میشود. اگر عنوان نشستها و هدف کار دقیقتر و جزئیتر میشد، این اشکالات کمتر پدید میآمد. مثلاً اگر به جای دینداری از مفهوم «مسلمانی» استفاده میشد، وضع به کلی تفاوت میکرد. اما با توجه به هدف برگزار کنندگان نشستها میتوان فهمید که مقصود از دینداری، همان مسلمانی است؛ زیرا این نشستها به منزله مقدمه یک طرح ملی برای سنجش میزان دینداری مردم مسلمان ایران است، نه طرحی جهانی برای سنجش دینداری همه ملل و نحل. حتی در این صورت نیز میتوان گفت که چنین سنجشی باید بر اساس هر دینی متفاوت از سایر ادیان باشد؛ زیرا ملاک و معیار دینداری افراد وابسته به نوع برداشتی است که از دین خود و ملاکها و معیارهای دین خود دارند و نمیتوان با معیارهای مسلمانی، به سنجش میزان دینداری یهودیان نشست یا با معیارهای بوداییگری به سنجش دینداری مسیحیان دست زد. رسیدن به معیارهایی واحد نیز نه ممکن است (چنانکه آقای ملکیان اشاره کردهاند) و نه مطلوب (به دلیلی که گفته شد).
2. بر اساس آنچه ذکر شد، تمام گفتههای جناب آقای ملکیان خارج از موضوع میشود. البته ایشان با توجه به عنوان عام سلسله نشستها بحث کردهاند. اما جا داشت با توجه به هدف این سلسله نشستها، بر معیارهای مسلمانی متمرکز میشدند. در این صورت نه مشکلات تعریف دینی در اینجا پدید میآید، نه مشکلات انواع دین؛ زیرا با یک دین روبه رو هستیم و میتوان آن را نیز با اتکا به متون همان دین تعریف کرد. در این صورت فهم دینداری و انواع و مراتب آن نیز به مراتب آسانتر میشود. برای به دست آوردن سنجههای دینداری با اتکا به یک دین خاص ابتدا باید معیارها و ملاکهای دینداری را برای سطوح و مراتب مختلف، از همان دین و به شکل درون دینی اخذ کرد، سپس بر اساس این ملاکها و معیارها و برای تشخیص میزان تحقق آنها در پیروان آن دین سنجههایی برساخت. شاید آنچه جناب شجاعی زند گفتهاند نیز ناظر به همین موضوع باشد، گو اینکه در کلام ایشان تصریحی به آن نشده است. آقای شجاعی زند سؤال اول را چندان مهم ندانستهاند و به سؤالات سوم و چهارم پرداختهاند. اگر دامنه بحث به یک دین محدود شود، این کار درست است، اما اگر این کار صورت نپذیرد و قرار باشد سنجههایی برای مطلق دینداری، با هر نوع دین و مسلکی، ساخته شود، اشکالات آقای ملکیان وارد است و نمیتوان بدون تعریف دین و بدون تعیین انواع دین وارد بحث دینداری و ملاکهای آن شد.
3. بحثی که آقای ملکیان درباره ساحتهای وجودی انسان کردهاند، بحثی مفید است که در فهم ملاکهای دینداری باید مورد توجه قرار گیرند. به جای بحث از تنوع ادیان باید از تنوع ساحتهای وجودی انسان بحث کرد و تلاش کرد که ملاک دینداری را با توجه به ساحتهای چهارگانه یاد شده، کشف و ارائه کرد. برای ما مهم نیست که ادیان دیگر جهان نسبت به کدام یک از ساحتهای چهارگانه توجه بیشتری میدارند، بلکه مهم این است که بدانیم نظر اسلام درباره هر یک از آن ساحتها چیست و آیا یکی را بر دیگری ترجیح میدهد، اگر آری، تا چه حد؟.
4. از سوی دیگر به دلیل اختلاف انسانها در ابعاد روانی و اجتماعی و تنوع رویکرد آنها به دین، لازم است در سنجش دینداری آنها و نیز در خود سنجههای دینداری به این موضوع نیز توجه شود؛ زیرا برای فهم دینداری آدمیان نمیتوان اختلاف ظرفیتها و گرایشها و تمایلات آنان را به کلی نادیده گرفت و صرفا با معیارهایی اخذ شده از دین به داوری کلی درباره آنها نشست. باید در این داوری به این اختلافها نیز توجه کرد و به موضوع تیپولوژی آدمیان نیز بها داد. بنابراین، آنچه جناب ملکیان به نقل از خانم مری میدا در باب تیپولوژی آدمها آوردهاند میتواند در این راستا کارساز باشد، با اینکه شاید تیپولوژی کامل و جامعی نباشد. اگر بتوان با ضرب کردن ملاکها در تیپها و سنخهای متفاوت آدمیان، به سنجههای متفاوتی دست پیدا کرد، به نظر میرسد که به واقعیت نزدیکتر گشته، داوری درستتری از آن خواهد شد.
5 . تکلیف فردی بودن یا اجتماعی بودن دینداری را خود دین میتواند روشن کند و نباید آن را به نظر سنجشگر یا دیگران واگذار نمود. بنابراین، اینکه به گفته «ناک» برخی به دین آبا و اجدادی خود میچسبند و برخی از آن کنده میشوند، تأثیری در این بحث ندارد و تنها وجه تیپولوژیک آن میتواند مؤثر باشد، که آن هم در بند قبلی گذشت. بنابراین، آنچه آقای ملکیان اضافه میکند و به عنوان محور جدیدی غیر از بحث تیپولوژی پیش میکشد، چندان وجهی ندارد.
6. آقای ملکیان به تفکیک مازاد میان دین روحانیون دین عارفان و دین پیامبران اشاره میکند و آن را مؤثر در بحث میدانند. این نیز با توجه به اینکه قرار است تنها یک دین ملاک باشد و بر اساس آن و معیارهایی که از آن به دست میآید سنجههایی برساخته شود، نمیتواند تأثیری در بحث داشته باشد. دین روحانیون و عارفان باید همان دین پیامبران، یا به تعبیر دقیق دین پیامبر همان دین باشد، و با معیارهای همان سازگار باشد و اگر به گونهای دیگر است، از معیارهای دینداری انحراف پیدا کرده است، نه اینکه خودش بتواند معیاری مستقل ارائه دهد.
7. پاسخ پرسشهای دیگر آقای ملکیان درباره «کوشش و عمل»، «دینداری سلبی یا ایجابی»، «ابژکتیو بودن یا سوبژکتیو بودن ملاک دینداری»، «انسانگرایانه یا اقتدار گرایانه بودن دینداری»، «تبعیت از تجربه شخصی یا از مفهوم بیرونی» و... تماما درون یک دین به دست میآیند و نباید آنها را به عقل بیرون دینی و نظریههای شخصی واگذار کرد، حال این شخص خود سنجهساز باشد یا فیلسوفان و روانشناسانی مانند فروید، ویلیام جیمز و آقای ملکیان.
8 . خلاصه اینکه آنچه نیاز و در امکان ماست، آن است که بر اساس اسلام تعریفی از دینداری، یعنی از مسلمانی، و ملاکهای آن ارائه داد، سپس بر اساس آن سنجههایی متنوع ساخت تا با تیپهای روانی مختلف قابل تطبیق باشد، آنگاه به سنجش دینداری مسلمانان پرداخت. البته این کار نیز دشواریهای فراوانی دارد که برخی از آنها را آقای شجاعی زند اشاره کردهاند.
چند پدیده در بخش سلبی، با مفهوم دین خلط میشود: معنویت، اخلاقی زیستن، عرفانینگری، تعبد، ایمان، خرافهپرستی، بتپرستی و خشکهمقدسی. در وجه ایجابی نیز که به وضوح خود دین مربوط است، مشکلات عدیدهای وجود دارد، این مشکلات در چهار دسته تقسیمبندی میشود: نخست آنکه برخی تعاریف ارائه شده از دین، «جامع افراد» نیستند، یعنی شامل همه ادیان نمیشوند. دوم اینکه گاهی هم «مانع اغیار» نیستند؛ یعنی شامل همه دینها میشوند، ولی چیزهای دیگری را هم در برمیگیرند.
مشکل سوم این است که گاهی تعاریف دین، بیش از حد بدبینانه هستند. مثلاً گفته میشود که دین افیون توده هاست. چهارمین مشکل هم به تعاریف خوشبینانه از دین برمیگردد. مثلاً دین را به عنوان اخلاق تعالی یافته یا بهترین و زیباترین کاری که با تنهایی خود میتوان انجام داد، تعریف میکنند.
نگاه نخستین و خام به مسئله این است که ادیان جهان را گردآوری کنیم و ببینم در میان این ادیان، چند مؤلفه مشترک وجود دارد. سپس آن مؤلفهها را در تعریف دین بگنجانیم. اما این روش، با اینکه به نظر ساده و واقعبینانه میآید، خیلی مشکل است.
بسیاری از روانشناسان و جامعهشناسان دین گفتهاند که باید از تعریف ارسطویی و جانلاکی از دین دست برداریم و به تعریف «شباهتهای خانوادگی» ویتگنشتاین بپردازیم. اما ویتگنشتاین هم در تعریف دین، مشکلات ارسطو و جانلاک را دارد.
اکنون فرض کنیم که تعریفی از دین داریم. اما ادیان در درون خود انواع و اقسامی دارند و نمیتوانیم همه آنها را از یک سنخ بدانیم. اگر از این مباحث پیچیده نظری بگذریم، میتوانیم چند ساحت را در درون خودمان تشخیص دهیم؛ ساحت باورها، عقاید و دانش، ساحت احساسات، عواطف، لذات و آلام، ساحت و خواستهها.
ساحت چهارمی هم وجود دارد که ساحت عمل است؛ یعنی ساحتی که در آن، دست به عمل میزنیم. این ساحت در درون خود به دو گونه تقسیم میشود: عمل بیرونی و عمل درونی.
اعمال یا کنشهای بیرونی که برای ناظر، قابل رؤیت هستند، خود به دو قسم تقسیم میشوند: فردی و جمعی. عمل بیرونی فردی، عملی است که در تنهایی هم قابل انجام است. مثل خوردن ولی عمل بیرونی جمعی، عملی است که برای انجامش لااقل باید یک نفر دیگر هم حاضر باشد. مثل راست گفتن یا همکاری کردن.
اعمال بیرونی جمعی خود به دو بخش بسیط و مرکب تقسیم میشوند. اعمال بیرونی جمعی بسیط را میتوان به یک نفر نسبت داد، ولو اینکه هیچکس دیگری این کار را انجام ندهد. مثل سخن گفتن من در این جمع. حالا سخن گفتن را با شرکت در تظاهرات مقایسه کنید؛ اگر هیچ کس دیگری سخن نگوید، من میتوانم سخن بگویم، اما اگر کسی در تظاهرات نباشد، من نمیتوانم بگویم که در تظاهرات شرکت کردهام.
بر اساس این تقسیمبندی، ادیان نیز خود دارای انواعی هستند. یعنی بسته به اینکه به کدام یک از این ساحتها بیشتر یا کمتر بپردازند، متنوع میشوند، نه فقط متکثر.
«چارلز موریس» که یکی از بزرگترین روانشناسان و جامعهشناسان دین است، در کتاب بسیار معروف «راههای زندگی» میگوید که میتوان ادیان جهان را به چند دسته تقسیم کرد. ادیانی که در آنها عمل درونی، ارزش بسیار بالایی دارد و احساسات و عواطف، ارزش بسیار پایین. مثال مهم این نوع ادیان، دین بودا است. ادیانی که در آنها احساسات و عواطف، ارزش بسیار بالایی دارند و عمل بیرونی، ارزش بسیار کمی دارد که از جمله آنها باید ادیان دیونوسوسی را نام برد.
ادیانی که عمل بیرونی ارزش بسیار بالایی دارد و عمل درونی، ارزش بسیار پایین. بیشتر ادیان غرب، از این نوع هستند. اما ادیانی هستند که عمل درونی در آنها ارزش بالایی دارد، ولی عمل بیرونی ارزش پایین دارد. و متقابلاً ادیانی که احساسات و عواطف، ارزش بالایی در آنها دارد و عمل بیرونی، ارزشی پایین. همچنین ادیانی هستند که عمل درونی و بیرونی احساسات و عواطف را متعادل کردهاند. در نگاه دقیقتر از این تعریف دیده میشود که ساحت باورها، اصلاً محل بحث نیست؛ چرا که موریس میگوید باور در ادیان، نقشی بازی نمیکند.
دین و دینداری با یکدیگر فرق میکند. چون سنخ روانشناسی انسانهایی که متدین به ادیان جهان میشوند، با همدیگر فرق میکند. به همین خاطر، دینداری آنها هم متفاوت میشود.
تیپولوژی خانم «مری میدا» برای من از دیگر تیپولوژیها جذابتر است. خانم مری میدا معتقد است که سنخهای کنشگر و فعال که برونگرا هم هستند، وقتی به دین روی میآورند، در آن دین، انقلابی میشوند. یعنی میخواهند با دین، نظم جهانی را تغییر دهند و طرح نو در عالم دراندازند. اما به نظر او کسانی که کنشپذیرند ولی برونگرا هستند، اهل عبادت و مراقبه و راز و نیازند. آنها همیشه در خلوت دوست هستند و سعی میکنند به خودشان بپردازند. افراد کنشگر اما درونگرا، نیز معمولاً اهل ریاضت و تقویت اراده هستند تا بتوانند از این راهها به نوعی شهود برسند و به باطن جهان راه یابند.
اما فقط از حیث تیپولوژی نیست که دینداریهای متفاوتی وجود دارد، بلکه از این حیث هم تلقیها متفاوت میشود که آیا دینداری مفهومی روانشناختی است یا مفهومی جامعهشناختی؟ به عبارتی دیگر، آیا دین امری است مربوط به نهادها یا مربوط به افراد؟
«والتر گلاک» میگوید که دین بعضیها شخصی است و دین برخی دیگر موروثی. این تفکیک، همان تفکیک بین دین فردی و دین جمعی است. «ناک» هم بین کسانی که به دین آبا و اجدادی خود می چسبند و آنها که از دینی کنده میشوند، تفکیک قائل میشد.
«مازلو» تفکیک دیگری میکرد. به نظری او دین روحانیون یک دین است و دین عارفان و پیامبران، دینی دیگر؛ یعنی دین روحانیون، دینی اجتماعی است، ولی دین عارفان و پیامبران و آنها که تجارب اوج دارند، دینی کاملاً شخصی است.
تفکیک «دیویس» بر اساس آنهایی است که دین را رعایت میکنند و آنهایی که متدین هستند. «فروید» نیز بین دین اقتدار گرایانه و دین انسان گرایانه تفکیک قائل میشد. به اعتقاد او افرادی که دین اقتدار گرایانه دارند، از بیرون به آنها دستور داده می شود، اما آنها که دین انسان گرایانه دارند، به ندای درون خود گوش میدهند.
«ویلیام جیمز» هم معتقد است که باید بین آنها که تجربه شخصی از دین دارند و آنها که تابع بیرونی از دین هستند، تفکیک قائل شویم.
آیا دین، «انجام» کارهایی است یا «کوشش» برای انجای آن کارها؟ برای مثال، در مقایسه فردی که از کودکی راست گوست، با کسی که مداوم با خودش کلنجار میرود تا راست گو باشد، کدام اخلاقیترند؟
نکته دیگر این است که آیا باید به دینداری سلبی توجه کرد یا به دینداری ایجابی؟ کسی که از ابتدا تا آخر عمر معتقد به وجود خدا بوده و در این راه هیچ تلاشی هم نکرده، با کسی که معتقد بوده خدا وجود ندارد ولی دائما کتاب میخوانده تا شاید دلیلی برای وجود خدا پیدا کند، یکسان است؟
آیا ملاک دینداری، ابژکتیو یا سوبژکتیو است، و یا هر دو؟ آیا دینداری را باید از خود فرد پرسید یا از عملکرد او فهمید؟ آیا دینداری مثل گرسنگی است؟ یعنی باید از خود فرد پرسید که گرسنه است یا نه؟
در سنجههای دینداری، پرسشنامهها چگونه تنظیم میشوند؟ آیا میپرسند که تو به اعتقاد خودت دیندار هستی یا اینکه به شیوه دیگری دینداری فرد را میسنجید؟
چون در چهار مبحث تعریف دین، انواع و اقسام دین، انواع و اقسام دینداری و ملاک و معیار تشخیص دینداری، قول فصلی وجود ندارد، تنها راه این است که در سنجههای دینداری، تعریف خودتان از دین و انواع و اقسام دین و دینداری را ارائه کنید. همچنین بگویید که ملاکهایتان ابژکتیو است یا سوبژکتیو. در این صورت است که میتوانید تحقیقاتتان را به پیش ببرید. هیچ سنجهای برای دینداری وجود ندارد که بتواند همه دینها و انواع دینداریها را پوشش بدهد.
دکتر شجاعی زند: تلقی من این است که اگر نتوانیم از آن معضلات چهارگانه، معضل تعریف دین و انواع و اقسام آن را حل کنیم، مانعی برای ادامه راه از معضل سوم و چهارم وجود ندارد. یعنی میتوانیم از معضل سوم و چهارم شروع کنیم و تلاشی برای ساخت سنجههای دینداری داشته باشیم.
برای سنجههای دینداری، احتیاج به تشخیص مؤلفههای دینداری داریم. این مؤلفهها تحت تأثیر دو عامل هستند که هر دو دروندینی به شمار میروند، اول هستیشناسی ادیان که در دینهای مختلف، متفاوت است و دوم قلمرو و ساخت ادیان. با چنین اصلی، باید به خود دین رجوع کنیم و به الگوهایی در درون آن برسیم و آنها را ارائه کنیم.
اگر بتوان عاملی را که تحت تأثیر پروسه تاریخی دینداری وجود دارد، جدا کرد و به اصل آن دین رجوع کرد، یک گام بسیار ضروری و مهم برای ساخت سنجه در یک دین خاص، برداشته شده است. مشکلاتی هم در این عرصه وجود دارد، از جمله دستیابی به یک استنتاج متقن در تعریف دینداری. البته شاید بتوان به چند مؤلفه در آیین اسلام رسید، اما در این صورت هم تعیین وزن هر یک از مؤلفهها، یکی از دشواریها و مشکلات جدی کار است. مشکلات دیگر مربوط به واقعیت است؛ برخی از مؤلفههای دینداری، مانند اخلاق و ایمان، بسیار دیریاب و پنهان هستند. برخی دیگر هم مؤلفه نیستند، بلکه نشانههای دینداری هستند.
اشاره
1. اشکالات آقای ملکیان با توجه به عنوان «سلسله نشستهای تخصصی سنجههای دینداری» تا حدودی وارد است؛ زیرا عنوان عام دینداری ایجاب میکند که تعریفهای ما از دین، انواع دین و اقسام دینداری، تعریفهای بروندینی و جامع میان ادیان باشد و چنین کاری با دشواریها و اشکالاتی که ایشان ذکر کردهاند مواجه میشود. اگر عنوان نشستها و هدف کار دقیقتر و جزئیتر میشد، این اشکالات کمتر پدید میآمد. مثلاً اگر به جای دینداری از مفهوم «مسلمانی» استفاده میشد، وضع به کلی تفاوت میکرد. اما با توجه به هدف برگزار کنندگان نشستها میتوان فهمید که مقصود از دینداری، همان مسلمانی است؛ زیرا این نشستها به منزله مقدمه یک طرح ملی برای سنجش میزان دینداری مردم مسلمان ایران است، نه طرحی جهانی برای سنجش دینداری همه ملل و نحل. حتی در این صورت نیز میتوان گفت که چنین سنجشی باید بر اساس هر دینی متفاوت از سایر ادیان باشد؛ زیرا ملاک و معیار دینداری افراد وابسته به نوع برداشتی است که از دین خود و ملاکها و معیارهای دین خود دارند و نمیتوان با معیارهای مسلمانی، به سنجش میزان دینداری یهودیان نشست یا با معیارهای بوداییگری به سنجش دینداری مسیحیان دست زد. رسیدن به معیارهایی واحد نیز نه ممکن است (چنانکه آقای ملکیان اشاره کردهاند) و نه مطلوب (به دلیلی که گفته شد).
2. بر اساس آنچه ذکر شد، تمام گفتههای جناب آقای ملکیان خارج از موضوع میشود. البته ایشان با توجه به عنوان عام سلسله نشستها بحث کردهاند. اما جا داشت با توجه به هدف این سلسله نشستها، بر معیارهای مسلمانی متمرکز میشدند. در این صورت نه مشکلات تعریف دینی در اینجا پدید میآید، نه مشکلات انواع دین؛ زیرا با یک دین روبه رو هستیم و میتوان آن را نیز با اتکا به متون همان دین تعریف کرد. در این صورت فهم دینداری و انواع و مراتب آن نیز به مراتب آسانتر میشود. برای به دست آوردن سنجههای دینداری با اتکا به یک دین خاص ابتدا باید معیارها و ملاکهای دینداری را برای سطوح و مراتب مختلف، از همان دین و به شکل درون دینی اخذ کرد، سپس بر اساس این ملاکها و معیارها و برای تشخیص میزان تحقق آنها در پیروان آن دین سنجههایی برساخت. شاید آنچه جناب شجاعی زند گفتهاند نیز ناظر به همین موضوع باشد، گو اینکه در کلام ایشان تصریحی به آن نشده است. آقای شجاعی زند سؤال اول را چندان مهم ندانستهاند و به سؤالات سوم و چهارم پرداختهاند. اگر دامنه بحث به یک دین محدود شود، این کار درست است، اما اگر این کار صورت نپذیرد و قرار باشد سنجههایی برای مطلق دینداری، با هر نوع دین و مسلکی، ساخته شود، اشکالات آقای ملکیان وارد است و نمیتوان بدون تعریف دین و بدون تعیین انواع دین وارد بحث دینداری و ملاکهای آن شد.
3. بحثی که آقای ملکیان درباره ساحتهای وجودی انسان کردهاند، بحثی مفید است که در فهم ملاکهای دینداری باید مورد توجه قرار گیرند. به جای بحث از تنوع ادیان باید از تنوع ساحتهای وجودی انسان بحث کرد و تلاش کرد که ملاک دینداری را با توجه به ساحتهای چهارگانه یاد شده، کشف و ارائه کرد. برای ما مهم نیست که ادیان دیگر جهان نسبت به کدام یک از ساحتهای چهارگانه توجه بیشتری میدارند، بلکه مهم این است که بدانیم نظر اسلام درباره هر یک از آن ساحتها چیست و آیا یکی را بر دیگری ترجیح میدهد، اگر آری، تا چه حد؟.
4. از سوی دیگر به دلیل اختلاف انسانها در ابعاد روانی و اجتماعی و تنوع رویکرد آنها به دین، لازم است در سنجش دینداری آنها و نیز در خود سنجههای دینداری به این موضوع نیز توجه شود؛ زیرا برای فهم دینداری آدمیان نمیتوان اختلاف ظرفیتها و گرایشها و تمایلات آنان را به کلی نادیده گرفت و صرفا با معیارهایی اخذ شده از دین به داوری کلی درباره آنها نشست. باید در این داوری به این اختلافها نیز توجه کرد و به موضوع تیپولوژی آدمیان نیز بها داد. بنابراین، آنچه جناب ملکیان به نقل از خانم مری میدا در باب تیپولوژی آدمها آوردهاند میتواند در این راستا کارساز باشد، با اینکه شاید تیپولوژی کامل و جامعی نباشد. اگر بتوان با ضرب کردن ملاکها در تیپها و سنخهای متفاوت آدمیان، به سنجههای متفاوتی دست پیدا کرد، به نظر میرسد که به واقعیت نزدیکتر گشته، داوری درستتری از آن خواهد شد.
5 . تکلیف فردی بودن یا اجتماعی بودن دینداری را خود دین میتواند روشن کند و نباید آن را به نظر سنجشگر یا دیگران واگذار نمود. بنابراین، اینکه به گفته «ناک» برخی به دین آبا و اجدادی خود میچسبند و برخی از آن کنده میشوند، تأثیری در این بحث ندارد و تنها وجه تیپولوژیک آن میتواند مؤثر باشد، که آن هم در بند قبلی گذشت. بنابراین، آنچه آقای ملکیان اضافه میکند و به عنوان محور جدیدی غیر از بحث تیپولوژی پیش میکشد، چندان وجهی ندارد.
6. آقای ملکیان به تفکیک مازاد میان دین روحانیون دین عارفان و دین پیامبران اشاره میکند و آن را مؤثر در بحث میدانند. این نیز با توجه به اینکه قرار است تنها یک دین ملاک باشد و بر اساس آن و معیارهایی که از آن به دست میآید سنجههایی برساخته شود، نمیتواند تأثیری در بحث داشته باشد. دین روحانیون و عارفان باید همان دین پیامبران، یا به تعبیر دقیق دین پیامبر همان دین باشد، و با معیارهای همان سازگار باشد و اگر به گونهای دیگر است، از معیارهای دینداری انحراف پیدا کرده است، نه اینکه خودش بتواند معیاری مستقل ارائه دهد.
7. پاسخ پرسشهای دیگر آقای ملکیان درباره «کوشش و عمل»، «دینداری سلبی یا ایجابی»، «ابژکتیو بودن یا سوبژکتیو بودن ملاک دینداری»، «انسانگرایانه یا اقتدار گرایانه بودن دینداری»، «تبعیت از تجربه شخصی یا از مفهوم بیرونی» و... تماما درون یک دین به دست میآیند و نباید آنها را به عقل بیرون دینی و نظریههای شخصی واگذار کرد، حال این شخص خود سنجهساز باشد یا فیلسوفان و روانشناسانی مانند فروید، ویلیام جیمز و آقای ملکیان.
8 . خلاصه اینکه آنچه نیاز و در امکان ماست، آن است که بر اساس اسلام تعریفی از دینداری، یعنی از مسلمانی، و ملاکهای آن ارائه داد، سپس بر اساس آن سنجههایی متنوع ساخت تا با تیپهای روانی مختلف قابل تطبیق باشد، آنگاه به سنجش دینداری مسلمانان پرداخت. البته این کار نیز دشواریهای فراوانی دارد که برخی از آنها را آقای شجاعی زند اشاره کردهاند.