بنیان شناخت هماهنگی در حوزه های اندیشه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پگاه حوزه، ش 158، 24/2/84
نظام فکری، مجموعهای منسجم و یکپارچه از اندیشههاست که بر پایه یک عقلانیت واحد شکل گرفته است و از مبنا و هدف واحدی برخوردار میباشد و محصول آن هماهنگی در کارکرد و کارآمدی است. بنابراین، رفتار انسان به صورت حوزههای مستقل از هم بررسی شده است و برای هر بخش یک منظومه فکری درست میشود که موجب هماهنگی «بخشی» در تفکر انسان است و رفتار بهطور نسبی هماهنگ میشود. تأثیر و تأثری که بین حوزههای مختلف افکار یک فرد اتفاق میافتد دو گونه است: الف) تعامل علیتی، که بر اساس روابط علت و معلولی شکل میگیرد، ولی تعامل منطقی نیست و ب) تعامل سیستمی، بر پایه اصول منطقی دقیقی زوایای مختلف فکر انسان به صورت یک سیستم مورد مطالعه قرار میگیرد.
در ادامه، دیدگاه حاکم بر هماهنگی ورودیهای فرهنگ جامعه مطرح میشود. اولین لایه در هماهنگسازی فرهنگ جامعه، ورودیهای مختلف آن است، از جمله: وحی، دین، حس، عقلانیت و قوه سنجش انسان، شهود و مکاشفه. برای ایجاد هماهنگی بین فرهنگ ناشی از وحی و فرهنگ ناشی از تعامل حسی و تجربی و تعامل نظری بشر، نظریات متفاوتی ارائه شده است: الف) بخشی دیدن حوزههای مختلف اندیشه. در عرصهای که وحی، آموزههایی را در اختیار بشر قرار میدهد، او را محتاج هدایت وحیانی کرده است. ولی در حوزههایی که عقلانیت و تجارب بشری کارآیی دارند، نیازی به وحی نیست. بنابراین، تعاملی میان حوزههای مستقل برقرار نیست؛ ب) جریان مشیت الاهی [مبنای هستیشناسی[ و کشف واقع [مبنای معرفت شناسانه]، بنیانهای اساسی هماهنگسازی حوزههای اندیشه است؛ یا به عبارت دیگر، از منظر حکایت، یک واقعیت حکایت میکند و از منظر جریان علیت، جریان علیت و ربوبیت این قوا را هماهنگ میکند.
نکته مهم این است که در کشف و اکتشاف واقع، به غیر از وحی، ممکن است در حس و عقل بشر خطا اتفاق بیفتد. بنابراین، وقتی این ادراکات کشف از واقع کنند، یقینا ناظر به جهان هم خواهند بود که در قدم بعدی به هماهنگی میرسند.
این نظریه وقتی تمام است که جریان علیت به صورت جبری بر کل نظام معرفتی انسان حاکم شود. آنگاه یک مشیت بدون اینکه ارادههای انسان در او حضور داشته باشد، منظومه فکری بشر را به صورت قهری شکل میدهد و چون این مشیت، حکیمانه و هماهنگ است، پس بهطور طبیعی کل نظام فکری انسان نیز هماهنگ خواهد بود. این تلقی که معرفت بیش از آنکه ناظر به کشف باشد، ناظر به عمل است، نگاه دیگری در باب معرفتشناسی است. از این منظر، منطق حقانیت حاکم بر فکر است و منطق اکتشاف، منطق تبعی میشود. بنابراین، اگر دستگاه فکری انسان با ربوبیت هماهنگ شد، عمل فهم وی تحت ولایت خدای متعال قرار گرفته و نورانی میشود و در غیر این صورت، ظلمانی میشود. اینگونه نیست که تلاش عقلی، چون کاشف از واقع است با وحی هماهنگ شود، بلکه وقتی با وحی هماهنگ است که بندگی خدای متعال در انسان جاری شود. در نتیجه، هماهنگی در کارآمدی و در فهم وحی اتفاق خواهد افتاد.
دستگاه علم اصول که منطق استناد به شارع است، باید به کشف ختم شود تا به حجیت برسد. ولی طبق نگاه فوق، فقسفه باید به تبعیت از خدای متعال برسد تا حقانی شود. پایگاه اصلی حجیت، تعبد در عمل و تقوا در عمل فرهنگی و فکری است. تقوای فرهنگی به منطقی گویند که تبعیت خود عمل فهم را از ولایت الاهی تضمین کند. البته این فهم به نظام یقین میرسد و یقین به کشف تعریف نمیشود. یقین طریق فعل است، نه طریق به واقع.
عقلانیت دینی، عقلانیتی است که واقع را کشف کند. ازاینرو، عقلانیت سکولار امروز هم دینی است. ولی با کنار گذاشتن مبنای کشف، عقلانیتی دینی است که به حجیت برسد. اگر این عقلانیت در دانش تجربی و نظری جاری شد، حتما حجت است. بر اساس این نگاه، میتوان منظومه هماهنگی از معارف دینی و معارف نظری و تجربی بر محور حجیت و تبعیت از وحی داشت. البته حل تعارض بین تجربه، عقل، شهود و معرفت دینی در همه عرصههای حیات خواهد بود.
نظام فکری، مجموعهای منسجم و یکپارچه از اندیشههاست که بر پایه یک عقلانیت واحد شکل گرفته است و از مبنا و هدف واحدی برخوردار میباشد و محصول آن هماهنگی در کارکرد و کارآمدی است. بنابراین، رفتار انسان به صورت حوزههای مستقل از هم بررسی شده است و برای هر بخش یک منظومه فکری درست میشود که موجب هماهنگی «بخشی» در تفکر انسان است و رفتار بهطور نسبی هماهنگ میشود. تأثیر و تأثری که بین حوزههای مختلف افکار یک فرد اتفاق میافتد دو گونه است: الف) تعامل علیتی، که بر اساس روابط علت و معلولی شکل میگیرد، ولی تعامل منطقی نیست و ب) تعامل سیستمی، بر پایه اصول منطقی دقیقی زوایای مختلف فکر انسان به صورت یک سیستم مورد مطالعه قرار میگیرد.
در ادامه، دیدگاه حاکم بر هماهنگی ورودیهای فرهنگ جامعه مطرح میشود. اولین لایه در هماهنگسازی فرهنگ جامعه، ورودیهای مختلف آن است، از جمله: وحی، دین، حس، عقلانیت و قوه سنجش انسان، شهود و مکاشفه. برای ایجاد هماهنگی بین فرهنگ ناشی از وحی و فرهنگ ناشی از تعامل حسی و تجربی و تعامل نظری بشر، نظریات متفاوتی ارائه شده است: الف) بخشی دیدن حوزههای مختلف اندیشه. در عرصهای که وحی، آموزههایی را در اختیار بشر قرار میدهد، او را محتاج هدایت وحیانی کرده است. ولی در حوزههایی که عقلانیت و تجارب بشری کارآیی دارند، نیازی به وحی نیست. بنابراین، تعاملی میان حوزههای مستقل برقرار نیست؛ ب) جریان مشیت الاهی [مبنای هستیشناسی[ و کشف واقع [مبنای معرفت شناسانه]، بنیانهای اساسی هماهنگسازی حوزههای اندیشه است؛ یا به عبارت دیگر، از منظر حکایت، یک واقعیت حکایت میکند و از منظر جریان علیت، جریان علیت و ربوبیت این قوا را هماهنگ میکند.
نکته مهم این است که در کشف و اکتشاف واقع، به غیر از وحی، ممکن است در حس و عقل بشر خطا اتفاق بیفتد. بنابراین، وقتی این ادراکات کشف از واقع کنند، یقینا ناظر به جهان هم خواهند بود که در قدم بعدی به هماهنگی میرسند.
این نظریه وقتی تمام است که جریان علیت به صورت جبری بر کل نظام معرفتی انسان حاکم شود. آنگاه یک مشیت بدون اینکه ارادههای انسان در او حضور داشته باشد، منظومه فکری بشر را به صورت قهری شکل میدهد و چون این مشیت، حکیمانه و هماهنگ است، پس بهطور طبیعی کل نظام فکری انسان نیز هماهنگ خواهد بود. این تلقی که معرفت بیش از آنکه ناظر به کشف باشد، ناظر به عمل است، نگاه دیگری در باب معرفتشناسی است. از این منظر، منطق حقانیت حاکم بر فکر است و منطق اکتشاف، منطق تبعی میشود. بنابراین، اگر دستگاه فکری انسان با ربوبیت هماهنگ شد، عمل فهم وی تحت ولایت خدای متعال قرار گرفته و نورانی میشود و در غیر این صورت، ظلمانی میشود. اینگونه نیست که تلاش عقلی، چون کاشف از واقع است با وحی هماهنگ شود، بلکه وقتی با وحی هماهنگ است که بندگی خدای متعال در انسان جاری شود. در نتیجه، هماهنگی در کارآمدی و در فهم وحی اتفاق خواهد افتاد.
دستگاه علم اصول که منطق استناد به شارع است، باید به کشف ختم شود تا به حجیت برسد. ولی طبق نگاه فوق، فقسفه باید به تبعیت از خدای متعال برسد تا حقانی شود. پایگاه اصلی حجیت، تعبد در عمل و تقوا در عمل فرهنگی و فکری است. تقوای فرهنگی به منطقی گویند که تبعیت خود عمل فهم را از ولایت الاهی تضمین کند. البته این فهم به نظام یقین میرسد و یقین به کشف تعریف نمیشود. یقین طریق فعل است، نه طریق به واقع.
عقلانیت دینی، عقلانیتی است که واقع را کشف کند. ازاینرو، عقلانیت سکولار امروز هم دینی است. ولی با کنار گذاشتن مبنای کشف، عقلانیتی دینی است که به حجیت برسد. اگر این عقلانیت در دانش تجربی و نظری جاری شد، حتما حجت است. بر اساس این نگاه، میتوان منظومه هماهنگی از معارف دینی و معارف نظری و تجربی بر محور حجیت و تبعیت از وحی داشت. البته حل تعارض بین تجربه، عقل، شهود و معرفت دینی در همه عرصههای حیات خواهد بود.