بنیادگرایی و مدرنیته
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این مقاله اینترنتی را خبرنگار روزنامه شرق، تحت عنوان «بنیادگرایی و مدرنیته» طی گفتوگو با آقای داوود فیرحی از اساتید دانشگاه تهران، تهیه کرده است. گوینده در این مقاله میکوشد تا سرنوشت بنیادگرایی در اسلام را به حذف تاریخ اسلامی گره بزند، بیآنکه تعریف مشخصی از واژگان کلیدی داشته باشد.متن
بنیادگرایی، یعنی بازگشت به بنیادهای مذهبی و نفی تاریخ جهان اسلام به مثابه تاریخ اسلام. این موضوع، با فروپاشی دولتهای سنتی در جهان اسلام مطرح میشود و ما شاهد ظهور اسلام به مثابه امر سیاسی و حکومت اسلامی هستیم. این جمله را دکتر «داوود فیرحی» استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، در واکنش به نظریههای اندیشمندان غربی معتقد به اینکه، بنیادگرایی، رگههای مارکسیستی و چپ دارد؛ بیان کردند. بنابراین بنیادگرایی در مواجهه با مدرنیته، پدید آمده است. بهطور مثال، مفهوم حکومت اسلامی در ایران، سابقهای کمتر از 60 سال و در کشورهای غربی نیز سابقهای کمتر از 80 سال دارد. این سابقه نشان میدهد که نگاه به حکومت اسلامی و ظهور اسلام سیاسی، مربوط به دوران جدید است. بنیادگرایی در ایران، اصلاً روند خشونت را طی نکرد، بلکه راه و روند انقلاب را برای استقرار حکومت اسلامی انتخاب کرد. روند انقلاب فرایندی کاملاً دموکراتیک است. اسلام سیاسی با سلفیگری در اهل سنت، پیوند دارد؛ زیرا در سلفیگری، یک نوع عبور از تاریخ نهفته است. به هر حال طرفداران اسلام سیاسی بنیادگرایانی هستند که، اسلام سنتی آنها را نمیپذیرد. یکسان دانستن اسلام سیاسی با مارکسیسم، بدین معنا است که، اسلام سیاسی جامعه، تغییر شکل یافته مارکسیسم است. اما احساس من این که، اسلام سیاسی، اعم از مارکسیسم است و به بسیاری از پدیدههای لیبرالی سمپاتی نشان داده است. اسلام سیاسی نسبت به مباحثی مخل قانون، مجلس و انتخابات اظهار همدردی کرده است. بنابراین اسلام سیاسی هم از مارکسیسم و هم از لیبرالیسم متأثر است. تأثیرگذاری این دو و با عطف توجه به نظام دانایی و تجربه جهان اسلام است. علت تأثیرپذیری بیشتر اسلام سیاسی از مارکسیسم، هژمونی چپ در کشورهای اسلامی در دهههای گذشته است. به نظر نمیرسد اسلامگرایی بتواند سکولاریسم را بهطور کامل بپذیرد، زیرا مفاهیم اسلام سیاسی خیلی سکولار نمیشود. اما با دنیای سکولار نیز تضاد ندارد. باید توجه داشت که تفاوت غیر از تضاد است. در کشورهای دموکراتیک، سکولاریسم به سود اسلامگرایان عمل میکند، زیرا در نظامهای سکولاریستی یک دین رسمی حاکم نیست که بتوان، فعالیت ادیان غیر رسمی را محدود کرد این تجربه مفید در مالزی، اندونزی، ترکیه و لبنان دقیقا روی داده است. جهان اسلام و اسلام سیاسی ذاتا تمایل به حذف سایر روابط ندارد، مگر اینکه ایدئولوژیک شده باشد. فرد هالیدی «در کتاب دو ساعتی که دنیا را لرزاند» این نکته را بیان میکند که، جنبشهای اسلامی، ذهنیتی مارکسیستی دارند و خواستههایشان مملو از نشانههای سکولاریستی است. نویسنده مقاله در ادامه اضافه میکند که؛ مجلس و مشروطه مفاهیم چپ نیستند، بلکه از انگلستان وارد ایران شدند، اندیشمندانی مثل نائینی و پیروان ایشان نوعی دموکراسی شیعی را به وجود میآورند، این تفکر را علامه طباطبایی و یا در فیلسوفانی جدید، مهدی حائری دنبال میکند. مشروطهخواهی با نائینی روایت شیعه پیدا کرد، لذا در اینجا ما با مفهوم چپ روبه رو نیستیم بلکه با مفاهیم لیبرال سروکار داریم، این موضوع با نائینی و طباطبایی در ایران، صدر در عراق و شمسالدینی در لبنان رونق پیدا میکند. مفاهیمی که از پاکستان توسط مودودی و یا اقبال ترویج پیدا میکند، چندان سازگاری با اندیشههای چپ ندارند. اینها بیشتر از مفاهیم لیبرال استفاده کردهاند. بنابراین مباحث فوق نیز تبارشناسی بخشی از جنبش اسلام سیاسی در جهان اسلام است.
اشاره
از محسنات این گفتوگو آن است که گوینده، تفسیر هابرماسی از بنیادگرایی در غرب را، بر همین واژه در شرق نمیپذیرد. در عین حال بدون آنکه این سه واژه کلیدی «اسلام سیاسی، بنیادگرایی، و رادیکالیسم» را حتی معنا کند، به تفصیل به بررسی آنها روی کرده است. وی تنها در خصوص واژه دوم گفته است: «بنیادگرایی، یعنی بازگشت به بنیادهای مذهبی و نفی تاریخ جهان اسلام به مثابه تاریخ اسلام». این تعریف از بنیادگرایی در جهان اسلام صحیح به نظر نمیرسد، پس بهتر آن بود که اولاً؛ واژگان را به خوبی تعریف میکرد و ثانیا هر واژهای در دو رویکرد غربی و اسلامی آن تبیین میشدند.
نگاه غربی و اساسا دگراندیشان به این نوع واژهها، معمولاً غرضآلود و غیر اسلامی است، چنانچه اگر ما، مرزهایمان را مشخص نکنیم؛ مرزگذاری ننموده وارد بحث شویم، به پذیرش همان مبنا متهم خواهیم شد.
آقای مارتین مارتی تعریفی که ـ استاد مدرسه الاهیات دانشگاه شیکاکو ـ در اوایل تیرماه (1375) در خصوص بنیادگرایی داشته؛ آن را مساوی با سنتگرایی، بدویت، ملیگرایی مذهبی و قبیلهگرایی میداند که متضاد با طبیعتگرایی و جهانگرایی است. در عین حال، خانم نیکی.آر.کدی استاد تاریخ ملل مسلمان، نظر مخالف داشته، و کاربرد «سنتگرایی» را برابر بنیادگرایی نمیداند؛ زیرا آن را یک پدیده قرن بیستمی دانسته است.او میگوید: بنیادگرایی واژهای است عام، که برای اشاره به نهضتهای دینی بهکار خواهد رفت. همچنین خانم مری هگلند در استفاده از واژه بنیادگرایی، احتیاط بسیار نشان میدهد. و نزیه ایوبی استادیار علوم سیاسی، کاربرد واژه اسلامگرایی تندرو و یا اسلامگرایی سیاسی را به جای کاربرد واژه بنیادگرایی، ترجیح داده است. چنانکه مارک جرگنزمیر، واژه بنیادگرایی را مبهم خوانده، واژه ملیگرایی مذهبی را به جایش پیشنهاد میکند.(1) به نظر میرسد با وجود این همه تعریف برای این واژه، در کنفرانسی که تحت عنوان «بررسی تطبیقی بنیادگرایی» مورخه 1373 در دانشگاه کالیفرنیا برگزار شد، سخنرانان این سمینار زمینههای مشترک بنیادگرایی را چنین برشمردند: بازگشت به اصول اولیه مکتب فردی خود، ضدیت با تفسیر، رفتار دفعکننده، افراطی بودن، و برتری داشتن، یعنی بنیادگرایان رفتار و افکار خود را بر حق و برتر از دیگران میدانند. نیکی کدی که خود ریاست این اجلاس را برعهده دارد دو ویژگی دیگر نیز بر پنج ویژگی قبلی افزود؛ بنیادگرایان سعی میکنند همه مردم را به خود جلب کنند، و اینکه آنها به شدت سیاستزده هستند.(2) با این اوصاف، چنانچه معنای واژه را درست معین نکنیم روا نخواهد بود. به ویژه این موضع گوینده که (به قول خبرنگار) در واکنش به نظریههای غربی میگوید: «در برخی از گرایشهای بنیادگرایانه در خاورمیانه، نوعی الهام از آموزههای چپ سیاسی نهفته است.» این گفته، یک انفعال است، پیش از آنکه یک واکنش باشد! در ادامه مقاله این موضع انفعالی شفافتر خواهد شد.
______________________________
1. فصلنامه خاورمیانه، مرکز پژوهشهای علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه، سال اول، ش 3، ص 667 و 668
2. همان، ص 669
______________________________
اشتباه دیگر گوینده آن است که بنیادگرایی و اسلام سیاسی را، مرتبط با مدرنیته و به دهههای اخیر مربوط میداند، او معتقد است مفهوم حکومت اسلامی در ایران کمتر از 60 سال و در جهان عرب کمتر از 80 سال سابقه دارد. حال آنکه اگر به لحاظ مفهومی بررسی کنیم، بیش از دو قرن پیش، مرحوم ملا احمد نراقی، بحث حکومت اسلامی را در کتاب عوائد الایام موشکافانه بررسی نمود. در طول غیبت کبری نیز، علمای اسلامی فلسفه سیاسی اسلام، حکومت اسلامی و مباحث ولایت فقیه را مستدل نمودهاند. اما به لحاظ مصداقی باید گفته میشد کمتر از 30 سال تا انقلاب اسلامی منظور گردد، نه کمتر از 60 سال. در این میان مشکل دیگری رخ میدهد و آن اینکه بالاخره ندانستیم، اسلام سیاسی و بنیادگرایی کدام است؟ و اساسا آیا نگاه درستی به آنها وجود دارد یا خیر؟! بنیادگرایی زمانی پذیرفتنی نیست که سنتگرایی محض و بیدلیل باشد، چنانکه به قول استاد مطهری اگر از میان همه احکام سیاسی فقط مبارزه را گرفتیم و تمام اسلام را در جهاد خلاصه نمودیم؛ اسلام سیاسی یا اسلام انقلابی خواهیم داشت که با انقلاب اسلامی متفاوت و البته غیر قابل قبول است.(1) اما چنانچه بنیادگرایی را به بازگشت به اصول اولیه که همان اصول دین و مذهب و اساس شریعت است دانستیم، و اسلام سیاسی را نیز اسلامی که دارای احکام عبادی و سیاسی نیز میباشد بدانیم، آنگاه تعریف صحیح و قابل قبولی از این واژگان ارائه کردهایم.
رویکرد دیگر بحث آن است که از اساس، تسلیم بحث بنیادگرایی و فاندامنتالیزم نگردیم. زیرا دلیلی ندارد که هر آنچه غربیان برای ما ساختند ما نیز آن را پردازش کنیم. چنانکه برای اهل خرد روشن است، یکی از تفاوتهای عمده میان اسلام و مسیحیت آن است که مسیحیت اساسا یک دین تاریخی است که، با حذف تاریخ از آن هیچ موجودیتی برایش باقی نخواهد ماند. در مسیحیتِ موجود، چنانچه شخصی، گناه آدم، هبوط او، آمدن پسر خدا در روی زمین (حضرت عیسی علیهالسلام ) و به صلیب کشیده شدنش جهت پاک شدن انسانها از گناه، و این قبیل مباحث تاریخی را منکر شود کافر است و یک مسیحی واقعی شمرده نمیشود. لکن اسلام بر اساس اصولی محکم و بنیادین بنا شده و دارای مذهب، شریعت، اخلاق و... منحاز از تاریخ میباشد. هر چند سیره پیشوایان صالح آن، قابل اتکا و الگوبرداری است، و ضمنا هیچ تاریخی نظیر تاریخ اسلام منقح و روشن نمیباشد. پس این که گوینده محترم در جای جای مقاله بر این نکته اصرار دارد تا اسلام تاریخی را از اصل آن جدا نماید تا به فاندامنتالیزم اسلامی، اسلام سیاسی و این چیزها برسد باز یک انفعال است.
همچنانکه با بحث بنیادگرایی در این مقاله برخورد غیر منفعلانه و صحیحی نشد؛ با
______________________________
1. مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، قم، صدرا، ص 45
______________________________
مسئله اسلام سیاسی نیز فعالانه و مرزبندی شده برخورد نشد. پیشتر اشاره شد که استاد شهید مرتضی مطهری، میان اسلام انقلابی و انقلاب اسلامی تفاوت بسیار قائل شده، اولی را رد و دومی را تأیید میکند. اما آنچه در این مقاله به چشم میخورد تنها اوج و فرودهایی است که، اجازه قضاوت در مورد اسلام سیاسی را از انسان سلب میکند. یک جا اسلام سیاسی، پدیده مثبتی است که بر اساس آن، حکومت اسلامی تشکیل میشود، و یا در جای دیگر، اسلام سیاسی آنقدر با ظرفیت و بردبار جلوه میکند که، میتواند متحمل هر متضادی بشود، و مثلاً انقلاب (بدون خشونت)، انتخاب و مکانیسم انتخابات، حضور در روند دموکراسی، و یا حتی حضور در قدرت را نیز در خود جایی دهد. اما از طرفی به عقیده گوینده، اسلام سیاسی با سلفیگری در اهل سنت پیوند دارد، چرا که آنها از تاریخ عبور کردهاند و یا اینکه اسلام سیاسی اعم از مارکسیسم و لیبرالیسم و بعضا متأثر از آنها بوده است! یعنی همان تبار دوگانهای که در تبارشناسی اسلام سیاسی در روایت شیعی نشانش میدهد. این اوج و فرودها گوینده را به آنجا میکشاند که، در انتها اسلام سیاسی را با، سکولاریسم سازش میدهد؛ یا میان آنها عینیت قائل میشود! به عقیده او «اسلامگرایی» بهطور کامل نمیتواند سکولاریسم را بپذیرد (لکن بهطور ناقص میتواند) و در کشورهای دموکراتیک سکولاریسم به سود اسلامگرایان عمل میکند! حال آنکه آنچه در جبهه نجات اسلامی الجزایر، حزب فضیلت در ترکیه، و... شاهد هستیم آن است که با نام دموکراسی به جنگ دموکراسی میروند.
شگفتآورترین قسمت این گفتمان پس از مطالب اخیر آن است که، گوینده محترم به دلیل آنکه نمیخواهد تسلیم این سخن از فرد هالیدی بشود که، اسلام سیاسی تنها از چپ و مارکسیسم متأثر است؛ از آن طرف غلطیده اسلام سیاسی را بیشتر متأثر از راست، لیبرالیسم و به ویژه انگلیس دانسته. اندیشه اندیشمندانی، نظیر آیت اللّه نائینی و پیروان ایشان، و مرحوم علامه طباطبایی را در کنار کسانی مثل مهدی حائری، مصادیق اثرپذیری از آن میداند. به نظر او مشروطهخواهی نائینی با مفاهیم لیبرالی متأثر از انگلستان رونق یافت. اندیشه لیبرالی در ایران با علامه طباطبایی و نائینی، در عراق شهید آیت اللّه صدر، در لبنان شمسالدینی و در پاکستان به واسطه مودودی و اقبال ادامه یافت. قضاوت در این زمینه به عهده خواننده محترم که این بیان از اسلام سیاسی از کجا تا به کجا سرایت کرد!
به راستی اگر دوستان اندیشهورز ما در قبال مفهومسازی و فرهنگسازی غرب فعالانه برخورد نکنند، مواضع انفعالی، هرگز ما را به جایی نمیرسانند، و تنها تا زمانی که بر اصول و مبانی تکیه کنیم، دیگران برای ما ارزش قائل میشوند.