گفتمان اسلامی نو (1) و(2)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
دکتر عبدالوهاب المسیری، که یکی از متفکرین عرب میباشد، در این مقاله سعی کرده است سیر تاریخی برخورد انواع گفتمانهای اسلامی در جهان اسلام و بالاخص جهان عرب با جهان غرب و مدرنیته را بررسی و تبیین کند. وی با تقسیمبندی گفتمانهای اسلامی به سه گفتمان تودهگرا، سیاسی و فکری، برداشت خود را از مؤلفههای اساسی بحث ارائه میدهد. نویسنده معتقد است که گفتمانهای تودهای جهان اسلام، گفتمانی ناکارآمد و غیر موفق در مواجهه با جهان غرب و مدرنیسم است و برای اثبات این مطلب سعی کرده است به پارهای از مفاهیم تطبیقی و وقایع تاریخی قرن بیستم استناد کند.متن
نویسنده مقاله با اشاره به ویژگیهای تاریخی مدرنیسم، یعنی تغییر و توسیع حدود سکولاریسم از بعد اجتماعی و خارجی به بعد خصوصی و فردی، به واکنشهای تودههای مصلحان اجتماعی جهان عرب اشاره کرده و با بررسی تجربه آنان، راه حل موفق را در پیروی از منش متفکرین اسلام نو که از دیدگاه وی تنها گروه پیروز این کارزار هستند میداند.
بیتردید اسلام عبارت است از ایمان به خدایی واحد و متعال یا اللّه (خدای یکتا و یگانه)، خدایی که البته نسبت به انسان و طبیعت تعالی دارد. اما باور به خدای واحد، لزوما به وحدت وجود (به این معنا که جز خدا هیچ موجود دیگری وجود ندارد) منتهی نمیشود؛ بلکه برعکس، باور به وجود خدایی واحد، به کثرت موجودات و تنوع آنها راه میبرد؛ چرا که از منظری به معنای واقعی کلمه اسلامی، سوای خداوند، هر چیز دیگری در این جهان از تنوع و کثرت برخوردار است. از این رو، تنها یک گفتمان اسلامی واحد وجود ندارد؛ بلکه شماری از گفتمانهای گوناگون وجود دارد که جملگی نشان از کوششها و اجتهادهای مسلمین در زمان و مکانی خاص برای فهم جهان پیرامون خود و تفسیر قرآن دارند.
شاید بتوان گفتمانهای اسلامی غالب در حال حاضر را به صورت زیر دستهبندی کرد:
1. گفتمان تودهگرایانهای که به ظهور منجی نهایی بشریت معتقد است: این گفتمان، گفتمان اکثریت قاطع تودههای مسلمین را شکل میدهد و به صرافت طبع دریافته که فرایندهای مدرنسازی، سکولارسازی و جهانی شدن عملاً به خیر و صلاح امت اسلام نیست. چنین مردمانی، به دامن اسلامی که به خوبی با آن انس و آشنایی دارند و نیز به میراث اسلامیشان پناه میجویند و در عین حال از خداوند تمنا و طلب استمداد و نجات میکنند، قادر به خلق اندیشههای نو و تازه یا سامان دادن جنبشهای سیاسی نیستند. اما عمدتا ظهور این گفتمان را میتوان در قالب اعمال بشر دوستانه و خیرخواهانه دید، چه بشردوستی در سطح فردی آن (یعنی کمک به نیازمندان) و چه در سطح اجتماعی آن (چون بنای مساجد، بیمارستانها و مدارس یا برپاداشتن سفرههای غذا برای عموم مردم، خاصه در ماه مبارک رمضان و اموری از این قبیل).
گفتمان تودهگرا عمدتا گفتمان مردم فقیری است که در حاشیه اجتماع زندگی میکنند. اما نیز افرادی از طبقات ثروتمند جامعه که قدر میراث دینی و فرهنگی خود را میشناسد و میدانند که از دست دادن چنین میراثی به معنای از دست دادن همه چیز خواهد بود، بدان تعلق خاطر نشان میدهند.
2. گفتمان سیاسی: این گفتمان متعلق به آن دسته از پیشهوران، دانشگاهیان، دانشجویان و بازرگانان طبقات متوسط اجتماع است که لازم میبینند برای حفظ این امت دست به کنشی اسلامی بزنند. این مردمان با درک این امر که کنش سیاسی راه رسیدن به هدفشان را فراهم میکند، یا خود سازمانهایی سیاسی را که به خشونت متوسل نمیشوند و ممکن است از دل آنها سازمانهایی مربوط به جوانان یا سازمانهایی آموزشی انشعاب پیدا کنند، ایجاد کردهاند و یا به چنین سازمانهایی پیوستهاند. در حال حاضر اکثر پیروان این گفتمان سیاسی، متمایلاند تا فعالیتشان را به قلمرو سیاسی و یا آموزشی محدود سازند.
3. گفتمان فکری: توجه اصلی این گفتمان به مسائل نظری و فکری است.
از دیدگاه خاصی که این مقاله دارد ارائه دستهبندیای بر اساس ترتیب و سیر تاریخی، شاید از ترتیب غیرتاریخی مذکور مناسبتر باشد: 1. گفتمان اسلامی کلاسیک: این گفتمان ثمره واکنش مستقیم و بلافاصله تجاوز استعماری به دنیای اسلام بود و تا اواسط دهه 1960 گفتمان حاکم را تشکیل میداد و 2. گفتمان اسلامی نو: این گفتمان پس از ظهوری کمرنگ و حاشیهای در اواسط دهه 1960 چهرهای پررنگتر پیدا کرد و به تدریج خود را از حاشیه به مرکز سوق داد. هر دو گفتمان کوشیدند برای مسائلی که مدرنسازی و سیاست استعماری غرب بدان دامن زده بود، پاسخی اسلامی دست و پا کنند؛ اما نقاط افتراق اساسی نیز میان آن دو گفتمان وجود دارد که ریشه در دو مسئله مرتبط با یکدیگر دارد: 1. نگرش هر کدام نسبت به مدرنیته غربی و 2. تفاوت میان جامعیت و فراگیری نگرش کلی هر کدام از این دو گفتمان.
اشاره
در مقاله جناب آقای المسیری نکات درست و نادرست فراوانی به چشم میخورد. نویسنده محترم ابتدا در تعریف اسلام آوردهاند: «بیتردید اسلام عبارت از ایمان به خدای واحد و متعال یا اللّه (خدای یکتا و یگانه) است، خدایی که البته نسبت به انسان و طبیعت تعالی دارد».
ایمان به خدای واحد و متعال فیالجمله شرط اول و اساسی تمامی ادیان الاهی و مکاتب سماوی است و تعریفی جامع از دین خاصی نیست. اساسا اولین شرط مکتب اسلام، شهادت به وحدانیت خداوند متعال و اقرار به رسالت و خاتمیت پیغمبر اسلام حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم میباشد و ایمان به یکی سوای اُخرا نمیتواند تعریفی جامع و مبیّن از دین اسلام باشد؛ چرا که در حقیقت این دو رکن لازم و ملزوم هم هستند و قابل تفکیک و یا انحصار نمیباشند.
نکته بعدی، استدلال ایشان به اینکه باور به خدای واحد مستلزم ایمان به کثرت موجودات است، تقریبا بیپایه و اساس است و شاید هم مصادره به مطلوب باشد. البته اعتقاد به کثرت موجودات، امری بدیهی و تصدیقی یقینی است؛ اما اثبات کثرت موجودات از طریق اعتقاد به توحید نظری و نفی مفهوم فلسفیِ وحدت وجود، خلاف طریقه معمول و مألوف استدلال است.
شایسته بود نویسنده محترم اثبات کثرت گفتمانها را از طریق دیگری به انجام میرساندند و حجیت باور خود را از این طریق حاصل نمیکردند. ایشان گفتمانهای اسلامی عصر حاضر را به سه گفتمان اساسی تقسیم کرده است: گفتمان تودهای (عوامانه و قدیم)؛ گفتمان سیاسی و گفتمان فکری و نظری.
و میافزاید فرض استقلال این سه گفتمان، کاملاً ارجح از ادغام آن در مشترکاتش است.
باید گفت: با وجود ابتکار آقای المسیری در تقسیمبندی گفتمانهای اسلامی به سه گفتمان، شاید نتوان این مرزبندی را به طور جامع و کامل پذیرفت. اگر ایشان در تقسیمبندی خود به مشترکات جوهری و ذاتی بین این گفتمانها و یا حداقل بین گفتمان سیاسی و نظری و فکری توجه کرده بودند، احتمالاً تقسیمات را بر اساس دیگری شکل میدادند.
درباره گفتمان تودهگرا وی ابتدا معتقد است که این گفتمان، گفتمان اکثریت قاطع تودههای مسلمین است. اما در ادامه بحث صفات و ویژگیهایی را منحصرا برای این گروه ذکر میکند که قابل تردید و تأمل جدی است. ایشان درباره این گروه مینویسد: «گفتمان تودهگرا قائل به ظهور منجی نهایی بشریت است. گفتمان تودهگرا عمدتا گفتمان مردم فقیری است که در حاشیه جامعه زندگی میکنند. چنین مردمانی قادر به خلق اندیشههای نو و تازه و یا سامان دادن به جنبشهای سیاسی نیستند. این گفتمان به صرافت طبع دریافته است که فرایندهای مدرنسازی بههیچ وجه به صلاح اسلام و امت اسلام نیست. این گفتمان نظرات خود را غالبا در قالب اعتراض و گاه حتی به گونهای خشونتآمیز بروز میدهد» و برخی صفات منسوب که برای اختصار ذکر نشده است). بررسی و نقد تک تک این گزینهها نیاز به مجالی فراتر از مقام این مقاله دارد. .ولی به اختصار به برخی از موارد، اشاراتی گذرا خواهد شد.
اول اینکه نویسنده محترم اعتقاد به منجی بشر را از اعتقادات خاصه این گفتمان دانستهاند. بسیار شگفتانگیز و مبهم مینماید، اعتقاد به مصلح نهایی بشر فیالجمله از ضروریات مکتب اسلام و گروههای فکری آن به شمار میرود و اگر اختلافی هم بین برخی مسلمانان در این موضوع مشاهده میشود، بر سر مصداق عقیدتی آن است نه مفهوم اعتقادی. دوم، جای بسی تعجب است که ایشان اغلب قاطع مسلمانان را مردمی فقیر و بیچاره دانستهاند که در حاشیه اجتماع بسر میبرند!! معلوم نیست نویسنده محترم این آمار را از چه منبعی گرفتهاند.
نکته بعدی اینکه آقای المسیری در ادعای جزماندیشانه دیگری بیان میدارند: «اغلب قاطع مسلمین امروزه معتقدند که مدرنیته و مدرن سازی به صلاح امت اسلام نیست». در اینجا ابتدا باید مشخص شود که ایشان از کجا پی به این مطلب بردهاند؟ ثانیا، اگر هم واقعا مسلمانان حامل یک چنین اندیشه مطلقی باشند، باید دید که مقصودشان کدام بخش از مدرنیته است؛ آیا مدرنیته بهطور کلی مردود است و باید از تمامی خیر و شر آن چشم پوشید یا اینکه میتوان به بُعد مثبت آن با دید مثبت نگریست و به آن توجه کرد. چرا که هیچ عقل سلیمی اعتقاد به این ندارد که مدرنیته فیذاتهشر مطلق است؛ بلکه مبادی نوسازی، پیشرفت و توسعه، صنعتی شدن و در کل، اقتدار بر علوم طبیعی و رمززدایی از پدیدهها را میتوان در ضمن چارچوبهای معینی پذیرفت و به فال نیک گرفت .
جای بسی تعجب است که نویسنده در سیر نوشتار خود، بسیاری از مفاهیم و مقولات غیرمتقارب و متجانس را در ردیفی مشترک و متحد آورده و تمامی این مفاهیم را به معنایی واحد فرض کرده است: مدرنیته، تجاوز استعماری، جهانی شدن سکولاریسم، غربی شدن و...
نویسنده محترم در ادامه بحث خود گفتمان سیاسی را گفتمان دانشجویان و دانشگاهیان و بازرگانان و طبقات متوسط جامعه میداند. ایشان در ادامه، در تعریف گفتمان فکری به همین چند کلمه بسنده کرده است: «توجه اصلی این گفتمان به مسائل نظری و فکری است». حال باید پرسید که آیا گفتمان فکری چیزی غیر از گفتمان سیاسی از دیدگاه ایشان است. آیا دانشگاهها مراکز طرح مسائل نظری و فکری نیستند. اگر نیستند پس در کجا باید به دنبال متفکرین و نظریهپردازان بگردیم. در ثانی، اگر گفتمان فکری و حتی سیاسی ایدئولوژیک میاندیشد، دلیلی وجود ندارد که تودهها اینگونه نیندیشند و به این سمت و سو حرکت نکنند. ایشان سپس در تاریخچه نسبتا مفصلی که از گفتمان اسلامی جهان اسلام ارائه کردهاند، به نکات درست و نادرست فراوانی اشاره کرده است.
نویسنده معتقد است که انسان غربی دو دوره تاریخی را پیش روی داشته است:
1. دورهای که بشر غربی در برخی از جنبههای حیات خویش سکولار بوده است، اما در زندگی خصوصی و حتی هم در بسیاری از جنبههای حیات اجتماعی و عمومیاش به ارزشهای اخلاقی و انسانی (دین مسیح در غالب) پایبند و ملتزم بوده است.
2. دوره کنونی که پارادایم زیربنایی ساختار فرهنگ غربی، مکتب سکولاریسم و اصول آن است و جایگاه محوری را در زندگی انسان کنونی و طرز تلقی او به جهان و اعتقادات را به خود اختصاص داده است. در ادامه میافزایند: بدین ترتیب ساختار فرهنگی مدرنی که نخستین نسل اصلاحگران اسلامی یعنی پیروان گفتمان اسلامی کلاسیک با آن مواجه شدند، متعلق به سکولاری تام و تمام نبوده است، بلکه فرهنگی بوده که در پارهای جنبهها سکولار شده بود. درحالیکه سکولاریسم نسبی و ناقص در سطح اخلاقی، اعتبار و اهمیت ارزشها و در سطح معرفتشناختی، ایده تمامیت را باز میشناسد. سکولاریسم تام و تمام در همه جنبهها هم منکر این امور است و هم خود تصور تعالی را به کناری مینهد.
در مورد سخنان ایشان دو نکته را میتوان ذکر کرد: یکی اینکه آقای المسیری در این گفتار این جریان را از منظر جامعهشناسی و تاریخی مورد بررسی قرار دادهاند و البته میتوان همین دو جریان را از جهات دیگر مانند هستیشناسی و معرفتشناسی نیز مورد کنکاش قرار داد. در ثانی، بر مبنای پستمدرنیسم در مورد این سخن که «عصر حاضر عصر سکولاریسم تام و تمام است»، از دیدگاه عقلانی قابل مناقشه است. بیتردید مدرنیته معتقد است که عقل در سکولاریسم تنها راه خبر گرفتن از جهان هستی است و مطلقا ما نیازمند رجوع به سنتها نیستیم؛ ماییم و علوم تجربی و طبیعی. ولی در پساتجدد گرایی عقل سکولار به صورت یک منبع شناخت قابل اعتماد مورد مناقشه و تردید واقع شده است. اندیشمندانی چون فایرابند در واقعنمایی عقل و کفایت آن تردید افکندهاند و در بررسی روش علوم تجربی و میزان واقعنمایی آن قائل به وجود هرج و مرج (آنارشیسم) روششناختی و ناتوانی واقعنمایی در نظریههای علمی شدند. پس نمیتوان به قطع این سخن را پذیرفت که سکولاریسم پارادایم غالب گفتمان غربی در عصر حاضر است و انسان غربی آن را محور و اصل لاینفک اعتقادات و جهانبینی خود قرار داده است.
اشکال عمده و اساسی دیگری که در مقاله آقای المسیری به وضوح قابل مشاهده است، تناقض و ناسازگاری ایشان در سیر صعودی بحث میباشد. وی در ابتدای مقاله خود در تعریف از گفتمان اسلامی (تودهای یا همان کلاسیک)، آن را متعلق به اکثر مسلمانانی دانسته که با مدرنسازی و غربی شدن مخالف بودند و آن را به صلاح خود نمیدانستند. اما در ادامه مقاله در تجربه متفکرین این گروه (از دیدگاه وی) همچون شیخ محمد عبده و غیره مینویسد: بنابراین مسئله مطرح برای بسیاری از پیروان گفتمان اسلامی قدیم، اساسا این بود که چگونه اسلام را با مدرنیته غربی سازگاری دهند و یا حتی چگونه بتوانند آن را به گرد تمدن غربی برسانند و مطابق ارزشها و معیارهای آن زندگی کنند». سپس میافزایند: «جانبداری از مدرنیته غربی هرگز منحصر به گفتمان اسلامی کلاسیک نبود. بلکه این گفتمان بخشی از نگرش عمومی و غالب در جهان سوم از آغاز سده بیستم بود...». بنابراین، همانطور که مشاهده میشود سخنان نویسنده در تبیین گفتمان اسلامی تودهای ناسازگار است.
اما استظهار نویسنده از گفتار شیخ محمد عبده چندان مطابقتی با ظاهر مقال ندارد. وی پس از ذکر کلام منسوب به شیخ محمد عبده که گفته بود: «در غرب مسلمانانی بدون اسلام یافته و در شرق اسلامی بدون مسلمانان»، مینویسد: «اصلاح گرایان اولیه جنبههای مثبت بسیاری در مدرنیته غربی یافتند، تا حدی که میتوان گفت حتی گاه مسحور آن تمدن میشدند»! میتوان این مطلب را به صراحت در گفتهای که به کرات از محمد عبده نقل کردهاند مشاهده کرد. باید گفت که بعید است گفتار محمد عبده نشانگر مسحور شدن وی نسبت به مدرنیته غربی بوده باشد؛ بلکه میتواند ناظر به برخی جنبههای مثبت آن از قبیل آزادی فکر و بیان، نظم اجتماعی، انتقادپذیری و حفظ و تقویت ارزشهای انساندوستانه و اجتماعی باشد.
در پایان شایسته است به این نکته اشاره شود که برای تحلیل و حل نزاع اسلام و مدرنیته، باید ابتدا اسلام و غرب را واقعبینانه شناخت و با توجه به سیر تاریخی این نزاع و بررسی فضای جدید پیش آمده در تقریر آن و زدودن موانع تفاهم و تأکید بر وجوه مشترک، به حل این موضوع همت گمارد.
بیتردید اسلام عبارت است از ایمان به خدایی واحد و متعال یا اللّه (خدای یکتا و یگانه)، خدایی که البته نسبت به انسان و طبیعت تعالی دارد. اما باور به خدای واحد، لزوما به وحدت وجود (به این معنا که جز خدا هیچ موجود دیگری وجود ندارد) منتهی نمیشود؛ بلکه برعکس، باور به وجود خدایی واحد، به کثرت موجودات و تنوع آنها راه میبرد؛ چرا که از منظری به معنای واقعی کلمه اسلامی، سوای خداوند، هر چیز دیگری در این جهان از تنوع و کثرت برخوردار است. از این رو، تنها یک گفتمان اسلامی واحد وجود ندارد؛ بلکه شماری از گفتمانهای گوناگون وجود دارد که جملگی نشان از کوششها و اجتهادهای مسلمین در زمان و مکانی خاص برای فهم جهان پیرامون خود و تفسیر قرآن دارند.
شاید بتوان گفتمانهای اسلامی غالب در حال حاضر را به صورت زیر دستهبندی کرد:
1. گفتمان تودهگرایانهای که به ظهور منجی نهایی بشریت معتقد است: این گفتمان، گفتمان اکثریت قاطع تودههای مسلمین را شکل میدهد و به صرافت طبع دریافته که فرایندهای مدرنسازی، سکولارسازی و جهانی شدن عملاً به خیر و صلاح امت اسلام نیست. چنین مردمانی، به دامن اسلامی که به خوبی با آن انس و آشنایی دارند و نیز به میراث اسلامیشان پناه میجویند و در عین حال از خداوند تمنا و طلب استمداد و نجات میکنند، قادر به خلق اندیشههای نو و تازه یا سامان دادن جنبشهای سیاسی نیستند. اما عمدتا ظهور این گفتمان را میتوان در قالب اعمال بشر دوستانه و خیرخواهانه دید، چه بشردوستی در سطح فردی آن (یعنی کمک به نیازمندان) و چه در سطح اجتماعی آن (چون بنای مساجد، بیمارستانها و مدارس یا برپاداشتن سفرههای غذا برای عموم مردم، خاصه در ماه مبارک رمضان و اموری از این قبیل).
گفتمان تودهگرا عمدتا گفتمان مردم فقیری است که در حاشیه اجتماع زندگی میکنند. اما نیز افرادی از طبقات ثروتمند جامعه که قدر میراث دینی و فرهنگی خود را میشناسد و میدانند که از دست دادن چنین میراثی به معنای از دست دادن همه چیز خواهد بود، بدان تعلق خاطر نشان میدهند.
2. گفتمان سیاسی: این گفتمان متعلق به آن دسته از پیشهوران، دانشگاهیان، دانشجویان و بازرگانان طبقات متوسط اجتماع است که لازم میبینند برای حفظ این امت دست به کنشی اسلامی بزنند. این مردمان با درک این امر که کنش سیاسی راه رسیدن به هدفشان را فراهم میکند، یا خود سازمانهایی سیاسی را که به خشونت متوسل نمیشوند و ممکن است از دل آنها سازمانهایی مربوط به جوانان یا سازمانهایی آموزشی انشعاب پیدا کنند، ایجاد کردهاند و یا به چنین سازمانهایی پیوستهاند. در حال حاضر اکثر پیروان این گفتمان سیاسی، متمایلاند تا فعالیتشان را به قلمرو سیاسی و یا آموزشی محدود سازند.
3. گفتمان فکری: توجه اصلی این گفتمان به مسائل نظری و فکری است.
از دیدگاه خاصی که این مقاله دارد ارائه دستهبندیای بر اساس ترتیب و سیر تاریخی، شاید از ترتیب غیرتاریخی مذکور مناسبتر باشد: 1. گفتمان اسلامی کلاسیک: این گفتمان ثمره واکنش مستقیم و بلافاصله تجاوز استعماری به دنیای اسلام بود و تا اواسط دهه 1960 گفتمان حاکم را تشکیل میداد و 2. گفتمان اسلامی نو: این گفتمان پس از ظهوری کمرنگ و حاشیهای در اواسط دهه 1960 چهرهای پررنگتر پیدا کرد و به تدریج خود را از حاشیه به مرکز سوق داد. هر دو گفتمان کوشیدند برای مسائلی که مدرنسازی و سیاست استعماری غرب بدان دامن زده بود، پاسخی اسلامی دست و پا کنند؛ اما نقاط افتراق اساسی نیز میان آن دو گفتمان وجود دارد که ریشه در دو مسئله مرتبط با یکدیگر دارد: 1. نگرش هر کدام نسبت به مدرنیته غربی و 2. تفاوت میان جامعیت و فراگیری نگرش کلی هر کدام از این دو گفتمان.
اشاره
در مقاله جناب آقای المسیری نکات درست و نادرست فراوانی به چشم میخورد. نویسنده محترم ابتدا در تعریف اسلام آوردهاند: «بیتردید اسلام عبارت از ایمان به خدای واحد و متعال یا اللّه (خدای یکتا و یگانه) است، خدایی که البته نسبت به انسان و طبیعت تعالی دارد».
ایمان به خدای واحد و متعال فیالجمله شرط اول و اساسی تمامی ادیان الاهی و مکاتب سماوی است و تعریفی جامع از دین خاصی نیست. اساسا اولین شرط مکتب اسلام، شهادت به وحدانیت خداوند متعال و اقرار به رسالت و خاتمیت پیغمبر اسلام حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم میباشد و ایمان به یکی سوای اُخرا نمیتواند تعریفی جامع و مبیّن از دین اسلام باشد؛ چرا که در حقیقت این دو رکن لازم و ملزوم هم هستند و قابل تفکیک و یا انحصار نمیباشند.
نکته بعدی، استدلال ایشان به اینکه باور به خدای واحد مستلزم ایمان به کثرت موجودات است، تقریبا بیپایه و اساس است و شاید هم مصادره به مطلوب باشد. البته اعتقاد به کثرت موجودات، امری بدیهی و تصدیقی یقینی است؛ اما اثبات کثرت موجودات از طریق اعتقاد به توحید نظری و نفی مفهوم فلسفیِ وحدت وجود، خلاف طریقه معمول و مألوف استدلال است.
شایسته بود نویسنده محترم اثبات کثرت گفتمانها را از طریق دیگری به انجام میرساندند و حجیت باور خود را از این طریق حاصل نمیکردند. ایشان گفتمانهای اسلامی عصر حاضر را به سه گفتمان اساسی تقسیم کرده است: گفتمان تودهای (عوامانه و قدیم)؛ گفتمان سیاسی و گفتمان فکری و نظری.
و میافزاید فرض استقلال این سه گفتمان، کاملاً ارجح از ادغام آن در مشترکاتش است.
باید گفت: با وجود ابتکار آقای المسیری در تقسیمبندی گفتمانهای اسلامی به سه گفتمان، شاید نتوان این مرزبندی را به طور جامع و کامل پذیرفت. اگر ایشان در تقسیمبندی خود به مشترکات جوهری و ذاتی بین این گفتمانها و یا حداقل بین گفتمان سیاسی و نظری و فکری توجه کرده بودند، احتمالاً تقسیمات را بر اساس دیگری شکل میدادند.
درباره گفتمان تودهگرا وی ابتدا معتقد است که این گفتمان، گفتمان اکثریت قاطع تودههای مسلمین است. اما در ادامه بحث صفات و ویژگیهایی را منحصرا برای این گروه ذکر میکند که قابل تردید و تأمل جدی است. ایشان درباره این گروه مینویسد: «گفتمان تودهگرا قائل به ظهور منجی نهایی بشریت است. گفتمان تودهگرا عمدتا گفتمان مردم فقیری است که در حاشیه جامعه زندگی میکنند. چنین مردمانی قادر به خلق اندیشههای نو و تازه و یا سامان دادن به جنبشهای سیاسی نیستند. این گفتمان به صرافت طبع دریافته است که فرایندهای مدرنسازی بههیچ وجه به صلاح اسلام و امت اسلام نیست. این گفتمان نظرات خود را غالبا در قالب اعتراض و گاه حتی به گونهای خشونتآمیز بروز میدهد» و برخی صفات منسوب که برای اختصار ذکر نشده است). بررسی و نقد تک تک این گزینهها نیاز به مجالی فراتر از مقام این مقاله دارد. .ولی به اختصار به برخی از موارد، اشاراتی گذرا خواهد شد.
اول اینکه نویسنده محترم اعتقاد به منجی بشر را از اعتقادات خاصه این گفتمان دانستهاند. بسیار شگفتانگیز و مبهم مینماید، اعتقاد به مصلح نهایی بشر فیالجمله از ضروریات مکتب اسلام و گروههای فکری آن به شمار میرود و اگر اختلافی هم بین برخی مسلمانان در این موضوع مشاهده میشود، بر سر مصداق عقیدتی آن است نه مفهوم اعتقادی. دوم، جای بسی تعجب است که ایشان اغلب قاطع مسلمانان را مردمی فقیر و بیچاره دانستهاند که در حاشیه اجتماع بسر میبرند!! معلوم نیست نویسنده محترم این آمار را از چه منبعی گرفتهاند.
نکته بعدی اینکه آقای المسیری در ادعای جزماندیشانه دیگری بیان میدارند: «اغلب قاطع مسلمین امروزه معتقدند که مدرنیته و مدرن سازی به صلاح امت اسلام نیست». در اینجا ابتدا باید مشخص شود که ایشان از کجا پی به این مطلب بردهاند؟ ثانیا، اگر هم واقعا مسلمانان حامل یک چنین اندیشه مطلقی باشند، باید دید که مقصودشان کدام بخش از مدرنیته است؛ آیا مدرنیته بهطور کلی مردود است و باید از تمامی خیر و شر آن چشم پوشید یا اینکه میتوان به بُعد مثبت آن با دید مثبت نگریست و به آن توجه کرد. چرا که هیچ عقل سلیمی اعتقاد به این ندارد که مدرنیته فیذاتهشر مطلق است؛ بلکه مبادی نوسازی، پیشرفت و توسعه، صنعتی شدن و در کل، اقتدار بر علوم طبیعی و رمززدایی از پدیدهها را میتوان در ضمن چارچوبهای معینی پذیرفت و به فال نیک گرفت .
جای بسی تعجب است که نویسنده در سیر نوشتار خود، بسیاری از مفاهیم و مقولات غیرمتقارب و متجانس را در ردیفی مشترک و متحد آورده و تمامی این مفاهیم را به معنایی واحد فرض کرده است: مدرنیته، تجاوز استعماری، جهانی شدن سکولاریسم، غربی شدن و...
نویسنده محترم در ادامه بحث خود گفتمان سیاسی را گفتمان دانشجویان و دانشگاهیان و بازرگانان و طبقات متوسط جامعه میداند. ایشان در ادامه، در تعریف گفتمان فکری به همین چند کلمه بسنده کرده است: «توجه اصلی این گفتمان به مسائل نظری و فکری است». حال باید پرسید که آیا گفتمان فکری چیزی غیر از گفتمان سیاسی از دیدگاه ایشان است. آیا دانشگاهها مراکز طرح مسائل نظری و فکری نیستند. اگر نیستند پس در کجا باید به دنبال متفکرین و نظریهپردازان بگردیم. در ثانی، اگر گفتمان فکری و حتی سیاسی ایدئولوژیک میاندیشد، دلیلی وجود ندارد که تودهها اینگونه نیندیشند و به این سمت و سو حرکت نکنند. ایشان سپس در تاریخچه نسبتا مفصلی که از گفتمان اسلامی جهان اسلام ارائه کردهاند، به نکات درست و نادرست فراوانی اشاره کرده است.
نویسنده معتقد است که انسان غربی دو دوره تاریخی را پیش روی داشته است:
1. دورهای که بشر غربی در برخی از جنبههای حیات خویش سکولار بوده است، اما در زندگی خصوصی و حتی هم در بسیاری از جنبههای حیات اجتماعی و عمومیاش به ارزشهای اخلاقی و انسانی (دین مسیح در غالب) پایبند و ملتزم بوده است.
2. دوره کنونی که پارادایم زیربنایی ساختار فرهنگ غربی، مکتب سکولاریسم و اصول آن است و جایگاه محوری را در زندگی انسان کنونی و طرز تلقی او به جهان و اعتقادات را به خود اختصاص داده است. در ادامه میافزایند: بدین ترتیب ساختار فرهنگی مدرنی که نخستین نسل اصلاحگران اسلامی یعنی پیروان گفتمان اسلامی کلاسیک با آن مواجه شدند، متعلق به سکولاری تام و تمام نبوده است، بلکه فرهنگی بوده که در پارهای جنبهها سکولار شده بود. درحالیکه سکولاریسم نسبی و ناقص در سطح اخلاقی، اعتبار و اهمیت ارزشها و در سطح معرفتشناختی، ایده تمامیت را باز میشناسد. سکولاریسم تام و تمام در همه جنبهها هم منکر این امور است و هم خود تصور تعالی را به کناری مینهد.
در مورد سخنان ایشان دو نکته را میتوان ذکر کرد: یکی اینکه آقای المسیری در این گفتار این جریان را از منظر جامعهشناسی و تاریخی مورد بررسی قرار دادهاند و البته میتوان همین دو جریان را از جهات دیگر مانند هستیشناسی و معرفتشناسی نیز مورد کنکاش قرار داد. در ثانی، بر مبنای پستمدرنیسم در مورد این سخن که «عصر حاضر عصر سکولاریسم تام و تمام است»، از دیدگاه عقلانی قابل مناقشه است. بیتردید مدرنیته معتقد است که عقل در سکولاریسم تنها راه خبر گرفتن از جهان هستی است و مطلقا ما نیازمند رجوع به سنتها نیستیم؛ ماییم و علوم تجربی و طبیعی. ولی در پساتجدد گرایی عقل سکولار به صورت یک منبع شناخت قابل اعتماد مورد مناقشه و تردید واقع شده است. اندیشمندانی چون فایرابند در واقعنمایی عقل و کفایت آن تردید افکندهاند و در بررسی روش علوم تجربی و میزان واقعنمایی آن قائل به وجود هرج و مرج (آنارشیسم) روششناختی و ناتوانی واقعنمایی در نظریههای علمی شدند. پس نمیتوان به قطع این سخن را پذیرفت که سکولاریسم پارادایم غالب گفتمان غربی در عصر حاضر است و انسان غربی آن را محور و اصل لاینفک اعتقادات و جهانبینی خود قرار داده است.
اشکال عمده و اساسی دیگری که در مقاله آقای المسیری به وضوح قابل مشاهده است، تناقض و ناسازگاری ایشان در سیر صعودی بحث میباشد. وی در ابتدای مقاله خود در تعریف از گفتمان اسلامی (تودهای یا همان کلاسیک)، آن را متعلق به اکثر مسلمانانی دانسته که با مدرنسازی و غربی شدن مخالف بودند و آن را به صلاح خود نمیدانستند. اما در ادامه مقاله در تجربه متفکرین این گروه (از دیدگاه وی) همچون شیخ محمد عبده و غیره مینویسد: بنابراین مسئله مطرح برای بسیاری از پیروان گفتمان اسلامی قدیم، اساسا این بود که چگونه اسلام را با مدرنیته غربی سازگاری دهند و یا حتی چگونه بتوانند آن را به گرد تمدن غربی برسانند و مطابق ارزشها و معیارهای آن زندگی کنند». سپس میافزایند: «جانبداری از مدرنیته غربی هرگز منحصر به گفتمان اسلامی کلاسیک نبود. بلکه این گفتمان بخشی از نگرش عمومی و غالب در جهان سوم از آغاز سده بیستم بود...». بنابراین، همانطور که مشاهده میشود سخنان نویسنده در تبیین گفتمان اسلامی تودهای ناسازگار است.
اما استظهار نویسنده از گفتار شیخ محمد عبده چندان مطابقتی با ظاهر مقال ندارد. وی پس از ذکر کلام منسوب به شیخ محمد عبده که گفته بود: «در غرب مسلمانانی بدون اسلام یافته و در شرق اسلامی بدون مسلمانان»، مینویسد: «اصلاح گرایان اولیه جنبههای مثبت بسیاری در مدرنیته غربی یافتند، تا حدی که میتوان گفت حتی گاه مسحور آن تمدن میشدند»! میتوان این مطلب را به صراحت در گفتهای که به کرات از محمد عبده نقل کردهاند مشاهده کرد. باید گفت که بعید است گفتار محمد عبده نشانگر مسحور شدن وی نسبت به مدرنیته غربی بوده باشد؛ بلکه میتواند ناظر به برخی جنبههای مثبت آن از قبیل آزادی فکر و بیان، نظم اجتماعی، انتقادپذیری و حفظ و تقویت ارزشهای انساندوستانه و اجتماعی باشد.
در پایان شایسته است به این نکته اشاره شود که برای تحلیل و حل نزاع اسلام و مدرنیته، باید ابتدا اسلام و غرب را واقعبینانه شناخت و با توجه به سیر تاریخی این نزاع و بررسی فضای جدید پیش آمده در تقریر آن و زدودن موانع تفاهم و تأکید بر وجوه مشترک، به حل این موضوع همت گمارد.