جهان سوم به توسعه نیاز دارد یا به دموکراسی؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این نوشتار بهطور تلویحی؛ بر این نکته تأکید میشود که جهان سوم بیشتر به توسعه نیازمند است تا دموکراسی نویسنده به توسعه غربی نظر دارد و همچون هانتینگتون بر این باور است که اول باید تکنولوژی و نیروی انسانی متخصص ایجاد شود تا بهطور اتوماتیک فرهنگ مشارکت سیاسی نیز استوار گردد.متن
ریشههای عدم اخلاقی شدن کار را در فضای کنونی جامعه چه میدانید؟
هنوز اقتصاد سرمایهداری در جامعه ما رشد نکرده است؛ زیرا اقتصاد سرمایهداری به «پرولتر» نیاز دارد. وقتی اقتصاد سرمایهداری ایجاد شود، پرولتاریا رشد پیدا کرده است و سندیکاهای کارگری شکل میگیرند. حال این سؤال پیش میآید که چرا پرولتاریا در جامعه ما رشد پیدا نمیکند؟ به دلیل اینکه ویژگی جامعه ما چنین است. در این صورت هیچ نیازی به داشتن پرولتاریا نداریم. نفت را میفرستیم به غرب و بعد از آنجا کشتیهای موز، برنج، لوازم خانگی و غیره وارد میکنیم. به این شیوهای که ما داریم، کار نمیگویند. در یک دورانی طبیعت در خدمت ما بود و هماکنون نفت در خدمت ماست. اگر بخواهیم عوامل دیگری را هم در عدم ایجاد طبقه کارگر نام ببریم، باید به شرایط جغرافیایی و نهادهای تاریخی هم اشاره کنیم.
برخی از جامعهشناسان معتقدند که توسعه سیاسی مقدم بر توسعه اقتصادی است و یگانه راه برونرفت کشورهای جهان سوم از مشکلات کنونی را در رعایت این حق تقدم میدانند. به نظر شما آیا چنین پیش نیازی قابل قبول استو میتوان با این شیوه به توسعه دست یافت؟
من با هانتینگتون که از نظریهپردازان نوسازی است موافقم که میگوید: اول باید تکنولوژی و نیروی انسانی متخصص ایجاد کرد. این نیروی انسانی متخصص و تکنولوژی پیشرفته، فرهنگ مشارکت سیاسی را با خودش میآورد. چرا که اقتصاد سرمایهداری هم به همین شیوه شکل گرفت. حال دلیل موافقتم با این نظر چیست؟ وقتی پروسه تاریخی ایران را از قاجاریه تا حال بررسی میکنیم، درمییابیم که امیر کبیر در دوره رخوت فکری و زندگی معیشتی جامعه ایران به وزارت رسید و شروع به انجام یکسری اصلاحات عمرانی و اقتصادی کرد. پیآمد چنین کارهایی چه بود؟ جنبش 28 مرداد. به نظر اگر از این منظر به تاریخ ایران نگاه کنیم، متوجه این رابطه علت و معلولی در پروسههای بعدی نیز خواهیم شد. مثلاً در انقلاب سفید یکسری اقدامات اقتصادی صورت میگیرد و پیآمد آن، افزایش قیمت نفت و رفاه اجتماعی و اقتصادی در جامعه و سپس ظهور صنعت مونتاژ، صنعت ذوب آهن، ایجاد ماشینسازی و آلومینیومسازی اراک و توسعه صنعت نفت است. تمام این موارد، رشد فکری و آگاهی اجتماعی به دنبال خود داشت. پیآمد آنها، انقلاب اسلامی سال 1357 بود. مردم ذهنیت مشارکت سیاسی پیدا کرده بودند. در این بین، رخوت شدیدی در نظام رفاهی جامعه به وجود آمده بود و اساسا فکرها خمود شده بود. در این زمان رییس جمهور وقت شروع به یکسری اقدامات اقتصادی کرد. از تحولات اقتصادی او، جنبش دوم خرداد 1376 به وجود آمد. وقتی که چارچوب نظری هانتینگتون را در جامعه خودمان میبینیم، هرگاه در جامعه ما یک تحول فکری به وجود آمده، قبل از آن یک تحول اقتصادی وجود داشته است. بنابراین، من اعتقاد دارم که دولتی که در ایران بر سر کار میآید، باید بر توسعه اقتصادی و صنعتی تأکید کند. توسعه اقتصادی موجب توسعه سیاسی میشود و زمینه مشارکت سیاسی تودهها را فراهم میکند. دولتی که تأکیدش بر مشارکت سیاسی باشد و توسعه اقتصادی را در مرحله دوم قرار دهد، دچار یک نوع رخوت خواهد شد.
آیا اصطلاح جهان سوم، صرفا جنبه اقتصادی دارد و یا جنبه سیاسی هم میتواند داشته باشد؟
هاوس هوفر آلمانی که یک صاحب نظر جغرافیای سیاسی است، یک تقسیمبندی از جهان سوم به دست داده است، او جهان را به دو دسته تقسیم کرده است: شمال و جنوب. بر این مبنا، قدرتهای بزرگ صنعتی جهان در نیمکره شمالی قرار دارند و کشورهایی که صنعتی نیستند در نیمکره جنوبی. در ابتدا فکر میکنیم که این تقسیمبندی جغرافیای است؛ اما وقتی بر آن خوب متمرکز میشویم، ماهیت آنرا اقتصادی مییابیم. آلفرد سووی، جمعیتشناس و اقتصاددان فرانسوی، در سال 1952 دوباره این تقسیمبندی را مطرح میکند، اما به جای شمال و جنوب، اصطلاح جهان سوم را بر آن مینهد. بر محور اقتصاد؟
بله، محور آن اقتصادی است. چرا اقتصاد است؟ «سووی» میگوید: کشورهایی که دارای اقتصاد پیشرفته هستند، در حدود سی کشورند که همگی در مدار ایالات متحده و اروپا قرار دارند. کشورهایی که در بلوک کمونیسم قرار دارند، کشورهای جهان دوماند، به ویژه شوروی و کشورهای اروپای شرقی (زیرا تأکید او بر اروپاست). کشورهایی که در دیگر مناطق قرار دارند، به ویژه در آفریقا و آسیا، اگرچه دارای نظام کمونیستی نیز هستند، اما آنها را جهان سوم مینامد.
چه عواملی بقاء امپریالیسم را تضمین میکند؟ شناخت این عوامل برای تقویت کشورهای جهان سوم در مقابل آنها و انتخاب بهترین راهکار در رهایی از ویژگیهای جهان سومی چقدر مهم است؟
در گذشته یکی از ویژگیهای عمده نظام سرمایهداری این بود که علم در این نظام رشد کرده بود. نظام سرمایهداری دو نکته مهم را کشف کرده است. یکی «آنتروپی» است و دیگری «مگا آنتروپی». قبل از دوره عقلانیت، انسانها به مگا آنتروپی دست نیافتند. برای اینکه گرفتار آنتروپی بودند. آنتروپی به این مفهوم است که هر چیزی در یک پروسهای از تاریخ رو به افول میرود. انسان به دنیا میآید، رشد میکند و بزرگ میشود و سرانجام پیر میشود و پایانی برایش وجود دارد. آنتروپی همچنین نظری برای جوامع، امپراتوریها و حکومتها دارد. حکومتها یک دوره ظهور میکنند، به اوج میرسند و سرانجام سقوط میکنند. در مقابل، نظام سرمایهداری برای اینکه بتواند از سقوط بگریزد، مگاآنتروپی را کشف کرد. یعنی ضدآنتروپی یا ضدافول را به وجود آورد. کما اینکه مگا آنتروپی در انگلیس صدق میکند. درست است که این کشور روزی یک امپراتوری بود، اما امروز هم جزو هشت کشور صنعتی جهان است. بنابراین، نظام سرمایهداری تمام سازوکارهای جلوگیری از افول خودش را کشف کرده است.
آیا نظام مگا آنتروپی را میتوان در نظام سرمایهداری حفظ کرد و آیا اصولاً این فرآیند میتواند پیش برود؟
به نظرم روزی نظام سرمایهداری نابود خواهد شد! نه بهوسیله انقلاب طبقه کارگر، بلکه در روند تاریخی نظام سرمایهداری این فاصلهها به تدریج کاهش مییابد. همان مدینه فاضلهای که مارکس میگوید به وجود میآید.
اشاره
1. پس از انقلاب شکوهمند اسلامی در ایران، جامعهشناسان و مردمشناسان غربی به این نتیجه رسیدند که نبایستی برای همه ملتها نسخه واحد و از پیش تعیین شده آماده کنند. بنابراین، ریشههای غیراخلاقی شدن کار در کشورمان را بایستی در دور ماندن از اصل خویش و بیتوجهی به آموزههای دینی پیدا کرد، نه اینکه چرا به سمت پرولتاریا در شرق یا
امپریالیزم در غرب نرفتهایم. به واقع، محصول این گفتمان، دلسوزی برای سرمایه و سرمایهدار است تا کار و کارگر که این مسئله خود با مبانی اسلامی ناسازگار است. توجه به کار و کارگر، برابر انصاف، عدالت، انسانیت و اسلامیت است که در نهایت بر غنای جامعه و پیشرفت آن خواهد افزود.
تِز قابل قبول آن است که فرهنگ اسلامی و فرهنگ بومی خود را احیا کنیم. وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم بر دست و بازوی کارگر بوسه میزند یا امام رضا علیهالسلام با سرکارگرش دعوا میکند که چرا حق و حقوق کارگر تازهوارد را مشخص نکردی یا این روایت است که «الکاد لعیاله کالمجاهد فی سبیل اللّه» و صدها روایت و آیت مهم در خصوص توجه به اهمیت کار و کارگر، وجدان کاری، و سود وجود دارد همین امری فرهنگی مناسب برای پیشرفت و توسعه را فراهم میکنند. با وجود این فرهنگ، چه نیازی است که از نظریههای غیربومی و نامتجانس شرقی یا غربی وام بگیریم. باید توجه داشت که هر کجا سرمایه جانشین کار شد، دیگر کار ارزش نیست، بلکه سودجویی و سودطلبی ارزش نهایی است و مهمترین درس لیبرالیزم، امروزه چیزی جز این نیست. حال آنکه در مبانی و فرهنگ اسلامی تلاش و فعالیت دارای ارزش است، هرچند به سود دیگران باشد. اتفاقا آقای فاضلی در ابتدای این گفتمان توجه درستی به ریشههای توسعه در ژاپن نمود. صرفهجویی، احترام بیش از حد به کار و تقدس آن و تبعیت از کارفرما در ژاپن اوج گرفت تا منجر به پیشرفت و توسعه گردید، و این امور در مکتب اسلام دارای جایگاهی ویژهاند. در واقع، آنچه موجب نجات ژاپن شد، مکتب شنتوئیزم بود که در ادامه مقاله از گوینده مورد غفلت واقع شده است. ژاپن را فرهنگ ژاپنی، ناسیونالیزم، احساس خطر جدی از دشمن و احساس نابودی نجات داد.
2. نظریه هانتینگتون و امثال او در نوسازی، شاید برابر تعریف آنها از توسعه برای فرهنگ و کشورهای غربی بارور باشد. ولی در فرهنگ ما و اسلام، توسعه اعم از پیشرفتهای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و از همه مهمتر انسانی ـ دینی است. به نظر میرسد پیشرفت اقتصادی منهای فرهنگ انسانی، توسعه واقعی نیست، بلکه رشد سرطانی حیوانی و رفاه است. نظریه ساموئل هانتینگتون بدون توجه به نظریه نخبگان پارتو در توسعه که قدرت را پیوسته میان شیران و روباهان تقسیم میکند، ممکن نیست.
3. هرچند امیر کبیر در اوایل عهد ناصری گامهای بلند و قابل تحسینی برداشت، ولی ارتباط این مسئله با واقعه 28 مرداد (چنانچه مقصود 28 مرداد 1332 باشد) روشن نیست. ایشان معلوم نکردند چگونه اصلاحات اقتصادی امیر کبیر پس از 72 سال به شکلگیری کودتا یاری داد؟ ازاینرو مثال مذکور نمیتواند از مصادیق تأثیر توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی است به شمار آید.
4. چگونه میتوان پدیده شومی را انقلاب نام نهاد آن هم از نوع سفید آن، که به قول
خانم هانا آرنت چنین چیزی پارادوکس و ناممکن خواهد بود و برای آن اصلاحات اجتماعی ـ اقتصادی قائل شد و آن را زمینه انقلاب شکوهمند اسلامی دانست؟ مشخص نیست آن همه زحمات طاقتفرسای امام و علماء و مذهبیون و مردم و شکنجههایی که اینان به جان خریدند، در کجای پازل ایشان قرار میگیرد؟!
در بحث تئوریهای انقلاب دو دیدگاه عمده مطرح است: نظرگاه اول که به مارکسیسم تعلق دارد آن است که هرگاه انسانها گرسنه شوند انقلاب رخ میدهد و نظریه مقابل آنکه انقلاب وقتی رخ میدهد که مردم سیر شوند. حال آنکه اندیشمندان علوم سیاسی برای هر دو دیدگاه مثالهای معکوس ارائه میکنند. مارکسیستها هر انقلابی را به دلیل گرسنگی و فقر شدید میدانند. حتی انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب اسلامی ایران را بر همین اساس توجیه میکنند! درحالیکه به قول شهید مطهری انقلاب در یک کشور ممکن است ربطی به سیر یا گرسنه بودن مردمشنداشته باشد. پس تنها نکته پذیرفتنی در قصه یاد شده آن بود که اصلاحات اراضی سبب مهاجرت روستاییان به شهرها و باعث ازدیاد آگاهی مردم گردید، بدون آنکه اصلاحی بر زمین یا منفعتی برای کشاورز داشته باشد.
5 . تصور برخی آن است که کار فرهنگی باعث رخوت و رکود فکری در جامعه است. حال آنکه اساس کار انبیا فرهنگی بود. پیروزی ویتنامیها بر آمریکا و چین و ژاپن بر رقبا و ...، جملگی به دلیل کار فرهنگی بوده است. الوین تافلر بنیان موج سوم یا جنگ جهانی سوم را فرهنگی میداند.
6. بهتر بود گوینده در پاسخ به این پرسش که: «اصطلاح جهان سوم، صرفا جنبه اقتصادی دارد، و یا جنبه سیاسی هم میتواند داشته باشد؟» میگفت: جنبه سیاسی هم میتواند داشته باشد؛ زیرا اصطلاح گلوبالیزم که معادل جهانیسازی است، پس از اصطلاح جهان سوم به دنیا آمد که صرفا سیاسی است. استکبار جهانی بر آن است تا به خیال خود از جهانْ دهکدهای واحد ترسیم کند. دهکدهای که تنها یک کدخدا بیشتر نخواهد داشت و آن هم خودش است. پس اصطلاح جهان اول و سوم تنها بر محور اقتصاد نیست، محورهای فرهنگی ـ سیاسی را نیز دربرمی گیرد.
7. گوینده، مگا آنتروپی را به گونهای ترسیم میکند که خواننده یا شنونده میانگارد امپریالیزم در یک تسلسل پایانناپذیر تا ناکجاآباد پیش خواهد رفت. ولی بلافاصله با یک حالت تدافعی خبر از نابودی حتمی آن میدهد، آن هم بدون هیچ دلیل. تنها دلیلی که ذکر میشود پذیرش ماتریالیسم تاریخی است که یکی از اصول مکتب مارکسیسم میباشد. بهتر آن بود که به جای پذیرش آن سنتز، چاق شدن امپریالیزم را نیز به ایدئولوژی لیبرالیسم و ابعاد فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آن ربط میداد و اضمحلال آن را نیز به دلیل فراگیری و گسترش اسلام و آموزههای انسانی آن تحلیل مینمود.
هنوز اقتصاد سرمایهداری در جامعه ما رشد نکرده است؛ زیرا اقتصاد سرمایهداری به «پرولتر» نیاز دارد. وقتی اقتصاد سرمایهداری ایجاد شود، پرولتاریا رشد پیدا کرده است و سندیکاهای کارگری شکل میگیرند. حال این سؤال پیش میآید که چرا پرولتاریا در جامعه ما رشد پیدا نمیکند؟ به دلیل اینکه ویژگی جامعه ما چنین است. در این صورت هیچ نیازی به داشتن پرولتاریا نداریم. نفت را میفرستیم به غرب و بعد از آنجا کشتیهای موز، برنج، لوازم خانگی و غیره وارد میکنیم. به این شیوهای که ما داریم، کار نمیگویند. در یک دورانی طبیعت در خدمت ما بود و هماکنون نفت در خدمت ماست. اگر بخواهیم عوامل دیگری را هم در عدم ایجاد طبقه کارگر نام ببریم، باید به شرایط جغرافیایی و نهادهای تاریخی هم اشاره کنیم.
برخی از جامعهشناسان معتقدند که توسعه سیاسی مقدم بر توسعه اقتصادی است و یگانه راه برونرفت کشورهای جهان سوم از مشکلات کنونی را در رعایت این حق تقدم میدانند. به نظر شما آیا چنین پیش نیازی قابل قبول استو میتوان با این شیوه به توسعه دست یافت؟
من با هانتینگتون که از نظریهپردازان نوسازی است موافقم که میگوید: اول باید تکنولوژی و نیروی انسانی متخصص ایجاد کرد. این نیروی انسانی متخصص و تکنولوژی پیشرفته، فرهنگ مشارکت سیاسی را با خودش میآورد. چرا که اقتصاد سرمایهداری هم به همین شیوه شکل گرفت. حال دلیل موافقتم با این نظر چیست؟ وقتی پروسه تاریخی ایران را از قاجاریه تا حال بررسی میکنیم، درمییابیم که امیر کبیر در دوره رخوت فکری و زندگی معیشتی جامعه ایران به وزارت رسید و شروع به انجام یکسری اصلاحات عمرانی و اقتصادی کرد. پیآمد چنین کارهایی چه بود؟ جنبش 28 مرداد. به نظر اگر از این منظر به تاریخ ایران نگاه کنیم، متوجه این رابطه علت و معلولی در پروسههای بعدی نیز خواهیم شد. مثلاً در انقلاب سفید یکسری اقدامات اقتصادی صورت میگیرد و پیآمد آن، افزایش قیمت نفت و رفاه اجتماعی و اقتصادی در جامعه و سپس ظهور صنعت مونتاژ، صنعت ذوب آهن، ایجاد ماشینسازی و آلومینیومسازی اراک و توسعه صنعت نفت است. تمام این موارد، رشد فکری و آگاهی اجتماعی به دنبال خود داشت. پیآمد آنها، انقلاب اسلامی سال 1357 بود. مردم ذهنیت مشارکت سیاسی پیدا کرده بودند. در این بین، رخوت شدیدی در نظام رفاهی جامعه به وجود آمده بود و اساسا فکرها خمود شده بود. در این زمان رییس جمهور وقت شروع به یکسری اقدامات اقتصادی کرد. از تحولات اقتصادی او، جنبش دوم خرداد 1376 به وجود آمد. وقتی که چارچوب نظری هانتینگتون را در جامعه خودمان میبینیم، هرگاه در جامعه ما یک تحول فکری به وجود آمده، قبل از آن یک تحول اقتصادی وجود داشته است. بنابراین، من اعتقاد دارم که دولتی که در ایران بر سر کار میآید، باید بر توسعه اقتصادی و صنعتی تأکید کند. توسعه اقتصادی موجب توسعه سیاسی میشود و زمینه مشارکت سیاسی تودهها را فراهم میکند. دولتی که تأکیدش بر مشارکت سیاسی باشد و توسعه اقتصادی را در مرحله دوم قرار دهد، دچار یک نوع رخوت خواهد شد.
آیا اصطلاح جهان سوم، صرفا جنبه اقتصادی دارد و یا جنبه سیاسی هم میتواند داشته باشد؟
هاوس هوفر آلمانی که یک صاحب نظر جغرافیای سیاسی است، یک تقسیمبندی از جهان سوم به دست داده است، او جهان را به دو دسته تقسیم کرده است: شمال و جنوب. بر این مبنا، قدرتهای بزرگ صنعتی جهان در نیمکره شمالی قرار دارند و کشورهایی که صنعتی نیستند در نیمکره جنوبی. در ابتدا فکر میکنیم که این تقسیمبندی جغرافیای است؛ اما وقتی بر آن خوب متمرکز میشویم، ماهیت آنرا اقتصادی مییابیم. آلفرد سووی، جمعیتشناس و اقتصاددان فرانسوی، در سال 1952 دوباره این تقسیمبندی را مطرح میکند، اما به جای شمال و جنوب، اصطلاح جهان سوم را بر آن مینهد. بر محور اقتصاد؟
بله، محور آن اقتصادی است. چرا اقتصاد است؟ «سووی» میگوید: کشورهایی که دارای اقتصاد پیشرفته هستند، در حدود سی کشورند که همگی در مدار ایالات متحده و اروپا قرار دارند. کشورهایی که در بلوک کمونیسم قرار دارند، کشورهای جهان دوماند، به ویژه شوروی و کشورهای اروپای شرقی (زیرا تأکید او بر اروپاست). کشورهایی که در دیگر مناطق قرار دارند، به ویژه در آفریقا و آسیا، اگرچه دارای نظام کمونیستی نیز هستند، اما آنها را جهان سوم مینامد.
چه عواملی بقاء امپریالیسم را تضمین میکند؟ شناخت این عوامل برای تقویت کشورهای جهان سوم در مقابل آنها و انتخاب بهترین راهکار در رهایی از ویژگیهای جهان سومی چقدر مهم است؟
در گذشته یکی از ویژگیهای عمده نظام سرمایهداری این بود که علم در این نظام رشد کرده بود. نظام سرمایهداری دو نکته مهم را کشف کرده است. یکی «آنتروپی» است و دیگری «مگا آنتروپی». قبل از دوره عقلانیت، انسانها به مگا آنتروپی دست نیافتند. برای اینکه گرفتار آنتروپی بودند. آنتروپی به این مفهوم است که هر چیزی در یک پروسهای از تاریخ رو به افول میرود. انسان به دنیا میآید، رشد میکند و بزرگ میشود و سرانجام پیر میشود و پایانی برایش وجود دارد. آنتروپی همچنین نظری برای جوامع، امپراتوریها و حکومتها دارد. حکومتها یک دوره ظهور میکنند، به اوج میرسند و سرانجام سقوط میکنند. در مقابل، نظام سرمایهداری برای اینکه بتواند از سقوط بگریزد، مگاآنتروپی را کشف کرد. یعنی ضدآنتروپی یا ضدافول را به وجود آورد. کما اینکه مگا آنتروپی در انگلیس صدق میکند. درست است که این کشور روزی یک امپراتوری بود، اما امروز هم جزو هشت کشور صنعتی جهان است. بنابراین، نظام سرمایهداری تمام سازوکارهای جلوگیری از افول خودش را کشف کرده است.
آیا نظام مگا آنتروپی را میتوان در نظام سرمایهداری حفظ کرد و آیا اصولاً این فرآیند میتواند پیش برود؟
به نظرم روزی نظام سرمایهداری نابود خواهد شد! نه بهوسیله انقلاب طبقه کارگر، بلکه در روند تاریخی نظام سرمایهداری این فاصلهها به تدریج کاهش مییابد. همان مدینه فاضلهای که مارکس میگوید به وجود میآید.
اشاره
1. پس از انقلاب شکوهمند اسلامی در ایران، جامعهشناسان و مردمشناسان غربی به این نتیجه رسیدند که نبایستی برای همه ملتها نسخه واحد و از پیش تعیین شده آماده کنند. بنابراین، ریشههای غیراخلاقی شدن کار در کشورمان را بایستی در دور ماندن از اصل خویش و بیتوجهی به آموزههای دینی پیدا کرد، نه اینکه چرا به سمت پرولتاریا در شرق یا
امپریالیزم در غرب نرفتهایم. به واقع، محصول این گفتمان، دلسوزی برای سرمایه و سرمایهدار است تا کار و کارگر که این مسئله خود با مبانی اسلامی ناسازگار است. توجه به کار و کارگر، برابر انصاف، عدالت، انسانیت و اسلامیت است که در نهایت بر غنای جامعه و پیشرفت آن خواهد افزود.
تِز قابل قبول آن است که فرهنگ اسلامی و فرهنگ بومی خود را احیا کنیم. وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم بر دست و بازوی کارگر بوسه میزند یا امام رضا علیهالسلام با سرکارگرش دعوا میکند که چرا حق و حقوق کارگر تازهوارد را مشخص نکردی یا این روایت است که «الکاد لعیاله کالمجاهد فی سبیل اللّه» و صدها روایت و آیت مهم در خصوص توجه به اهمیت کار و کارگر، وجدان کاری، و سود وجود دارد همین امری فرهنگی مناسب برای پیشرفت و توسعه را فراهم میکنند. با وجود این فرهنگ، چه نیازی است که از نظریههای غیربومی و نامتجانس شرقی یا غربی وام بگیریم. باید توجه داشت که هر کجا سرمایه جانشین کار شد، دیگر کار ارزش نیست، بلکه سودجویی و سودطلبی ارزش نهایی است و مهمترین درس لیبرالیزم، امروزه چیزی جز این نیست. حال آنکه در مبانی و فرهنگ اسلامی تلاش و فعالیت دارای ارزش است، هرچند به سود دیگران باشد. اتفاقا آقای فاضلی در ابتدای این گفتمان توجه درستی به ریشههای توسعه در ژاپن نمود. صرفهجویی، احترام بیش از حد به کار و تقدس آن و تبعیت از کارفرما در ژاپن اوج گرفت تا منجر به پیشرفت و توسعه گردید، و این امور در مکتب اسلام دارای جایگاهی ویژهاند. در واقع، آنچه موجب نجات ژاپن شد، مکتب شنتوئیزم بود که در ادامه مقاله از گوینده مورد غفلت واقع شده است. ژاپن را فرهنگ ژاپنی، ناسیونالیزم، احساس خطر جدی از دشمن و احساس نابودی نجات داد.
2. نظریه هانتینگتون و امثال او در نوسازی، شاید برابر تعریف آنها از توسعه برای فرهنگ و کشورهای غربی بارور باشد. ولی در فرهنگ ما و اسلام، توسعه اعم از پیشرفتهای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و از همه مهمتر انسانی ـ دینی است. به نظر میرسد پیشرفت اقتصادی منهای فرهنگ انسانی، توسعه واقعی نیست، بلکه رشد سرطانی حیوانی و رفاه است. نظریه ساموئل هانتینگتون بدون توجه به نظریه نخبگان پارتو در توسعه که قدرت را پیوسته میان شیران و روباهان تقسیم میکند، ممکن نیست.
3. هرچند امیر کبیر در اوایل عهد ناصری گامهای بلند و قابل تحسینی برداشت، ولی ارتباط این مسئله با واقعه 28 مرداد (چنانچه مقصود 28 مرداد 1332 باشد) روشن نیست. ایشان معلوم نکردند چگونه اصلاحات اقتصادی امیر کبیر پس از 72 سال به شکلگیری کودتا یاری داد؟ ازاینرو مثال مذکور نمیتواند از مصادیق تأثیر توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی است به شمار آید.
4. چگونه میتوان پدیده شومی را انقلاب نام نهاد آن هم از نوع سفید آن، که به قول
خانم هانا آرنت چنین چیزی پارادوکس و ناممکن خواهد بود و برای آن اصلاحات اجتماعی ـ اقتصادی قائل شد و آن را زمینه انقلاب شکوهمند اسلامی دانست؟ مشخص نیست آن همه زحمات طاقتفرسای امام و علماء و مذهبیون و مردم و شکنجههایی که اینان به جان خریدند، در کجای پازل ایشان قرار میگیرد؟!
در بحث تئوریهای انقلاب دو دیدگاه عمده مطرح است: نظرگاه اول که به مارکسیسم تعلق دارد آن است که هرگاه انسانها گرسنه شوند انقلاب رخ میدهد و نظریه مقابل آنکه انقلاب وقتی رخ میدهد که مردم سیر شوند. حال آنکه اندیشمندان علوم سیاسی برای هر دو دیدگاه مثالهای معکوس ارائه میکنند. مارکسیستها هر انقلابی را به دلیل گرسنگی و فقر شدید میدانند. حتی انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب اسلامی ایران را بر همین اساس توجیه میکنند! درحالیکه به قول شهید مطهری انقلاب در یک کشور ممکن است ربطی به سیر یا گرسنه بودن مردمشنداشته باشد. پس تنها نکته پذیرفتنی در قصه یاد شده آن بود که اصلاحات اراضی سبب مهاجرت روستاییان به شهرها و باعث ازدیاد آگاهی مردم گردید، بدون آنکه اصلاحی بر زمین یا منفعتی برای کشاورز داشته باشد.
5 . تصور برخی آن است که کار فرهنگی باعث رخوت و رکود فکری در جامعه است. حال آنکه اساس کار انبیا فرهنگی بود. پیروزی ویتنامیها بر آمریکا و چین و ژاپن بر رقبا و ...، جملگی به دلیل کار فرهنگی بوده است. الوین تافلر بنیان موج سوم یا جنگ جهانی سوم را فرهنگی میداند.
6. بهتر بود گوینده در پاسخ به این پرسش که: «اصطلاح جهان سوم، صرفا جنبه اقتصادی دارد، و یا جنبه سیاسی هم میتواند داشته باشد؟» میگفت: جنبه سیاسی هم میتواند داشته باشد؛ زیرا اصطلاح گلوبالیزم که معادل جهانیسازی است، پس از اصطلاح جهان سوم به دنیا آمد که صرفا سیاسی است. استکبار جهانی بر آن است تا به خیال خود از جهانْ دهکدهای واحد ترسیم کند. دهکدهای که تنها یک کدخدا بیشتر نخواهد داشت و آن هم خودش است. پس اصطلاح جهان اول و سوم تنها بر محور اقتصاد نیست، محورهای فرهنگی ـ سیاسی را نیز دربرمی گیرد.
7. گوینده، مگا آنتروپی را به گونهای ترسیم میکند که خواننده یا شنونده میانگارد امپریالیزم در یک تسلسل پایانناپذیر تا ناکجاآباد پیش خواهد رفت. ولی بلافاصله با یک حالت تدافعی خبر از نابودی حتمی آن میدهد، آن هم بدون هیچ دلیل. تنها دلیلی که ذکر میشود پذیرش ماتریالیسم تاریخی است که یکی از اصول مکتب مارکسیسم میباشد. بهتر آن بود که به جای پذیرش آن سنتز، چاق شدن امپریالیزم را نیز به ایدئولوژی لیبرالیسم و ابعاد فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آن ربط میداد و اضمحلال آن را نیز به دلیل فراگیری و گسترش اسلام و آموزههای انسانی آن تحلیل مینمود.