آسیب شناسی جریان اصلاحات در ایران
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نگارنده در پاسخ به این پرسش که چرا اصلاحطلبی در ایران ناکام ماند، متغیرهای اثرگذار بر کامکاری و ناکامی آن چه بودند؟ معتقد است که کامکاری و ناکامی اصلاحطلبی بستگی تام به میزان زایش و افزایش سرمابه اجتماعی که به وجود آورده است دارد. با توجه به تعریف سرمایه اجتماعی و اهمیت نقش اعتماد ملی در آن چنین نتیجه میگیرد که اصلاحطلبان موجب گسترش بیاعتمادی ملی و گسست جامعه و دولت شدند و راه علاج پارادوکس دموکراسی توسعه تاریخی ایران را در دموکراسی تعاملی نخبگان میداند، نه در دموکراسی تودهای اصلاحطلبان.متن
سؤالی که مقاله در پی پاسخگویی به آن است، راز ناکامی اصلاحطلبی و یافتن متغیرهای اثرگذار بر این کامکاری و ناکامی است و فرضیهای که ارائه میکند این است که یافتن راز ناکامی، جستوجوی میزان زایش و افزایشی است که میبایست در سرمایه اجتماعی پدید میآمد و نیامده است.
با توجه به چهار حوزه علوم انسانشناسی، جامعهشناسی، علوم سیاسی و علم اقتصاد و چهار عنصر اصلی تعریف یعنی عرف اجتماعی، شبکههای اجتماعی، عناصر انسانی و همکاری اعتمادبخش، سرمایه اجتماعی را چنین تعریف میکند که سرمایه اجتماعی عبارت است از «تعامل و همکاری بین افراد و شبکههای اجتماعی برای رسیدن به منافع و اهداف مشترک بر پایه اعتماد متقابل و بر بستری از عرف مقبول». توسعه پایدار محصول سرمایه اجتماعی است و بدون آن توسعه، حاصلی جز رشد حبابگونه و افزایش انتظارات نخواهد داشت که به اندک خدنگی میترکد و تنها قسمتی از توسعه که به سرمایه اجتماعی متکی است باقی میماند.
در جوامع با سرمایه اجتماعی بالا، کنترل کنشها و واکنشهای اجتماعی با بهرهگیری از «مهندسی اجتماعی» صورت میگیرد که مبتنی بر هنجارهای اصلی و پایه و با بهرهگیری از مکانیسمهای اسوه سازیهای خلاق با افکار عمومی به تعامل پرداخته، موجبات رقابت فرهنگی و ارتقاء نشاط و اعتماد بازیگران را فراهم میآورد. برای این تعامل باید تضاد متوازن را برای ایجاد تضارب آراء در سطح ملی که در تعامل با کره اندیشه بشری جهانی است به رسمیت شناخت تا موجبات باروری مخازن اندیشه ملی که در ارتباط با سرمایه اجتماعی است فراهم شود. محصول تضارب و تضاد در اجماع درو میشود و در این فرآیند فرصتها زاده شده و تهدیدها به فرصتها تبدیل میشوند.
ماندگاری اصلاحات بستگی تام به میزان ارتقایی است که در سرمایه اجتماعی داده است و ملاک ارتقاء، احساس خشنودی فردی و رضایت و مشارکت اجتماعی و تعلق گروهی ملی، امنیت اجتماعی و فکری و سلامت روانی است و به عکس، با افسردگی، اضطراب، عدم امنیت،تنازع و کشمکش اجتماعی در تضاد است. علاوه بر این، باید به فرض افزایش سرمایه، هزینه افزایش را هم مد نظر گرفت که آیا این سرمایه ارزش آن هزینه را دارد. در نسبتسنجی بین زمان ملی صرف شده و ارزش افزوده اصلاحات است که عقل ملی در دوره دوم خاتمی نسبت به دوره اول ارزیابیاش به گونهای است که شاهد ریزش شتابان و تصاعدی طرفداران اصلاحات هستیم.
به نظر ایشان، ملاک اصلی در دایره تکاملی بین توسعه و سرمایه اجتماعی، اعتماد ملی است که بین افراد جامعه با یکدیگر و بین اجزای حاکمیت با یکدیگر و بین جامعه و حاکمیت باید برقرار شود و اعتماد ملی از رهگذر دموکراسی به دست میآید. ولی سیکل دموکراسی ـ اعتماد ـ سرمایه اجتماعی با منحنی توسعه تاریخی ایران، پارادوکسیکال بوده است. در توضیح این نکته گفته میشود که دو نظریه در باب رفتار سیاسی ایرانیان مرسوم است: اول اینکه عامه با نخبهکشی خود، عامل عقبماندگیاند و دوم اینکه نخبگان عامل قربانی کردن منافع ملی به پای منافع شخصی خودند، کشوری که نقش اصلی در «عدم اعتماد» میان نخبگان و مردم بازی کرده است، گرچه این بیاعتمادی ناشی از مشکل بزرگتر بیاعتمادی ملت ـ دولت است، چه دولت برخاسته از تعامل نخبگان باشد و چه از طریق انقلاب مردمی بر سر کار آمده است. یکی دیگر از عوامل بیاعتمادی یک نوع تفسیر از دموکراسی است. آنانی که دموکراسی را حکومت عوام معمولی میدانند نه نخبگان، به این بیاعتمادی دامن میزنند؛ زیرا موجب محروم ماندن حکومت از نخبگان میشود، به گونهای که هم آنان و هم عامه سازنده حکومت از حکومت ناراضیاند. بعد از افزایش انتظارات، طبقات بیدانش و تخصص در عمل نمیتواند محقق شود و نهایتا موجب بیاعتمادی عمومی میگردد. به بیان دیگر، تعریف دموکراسی بر مبنای حکومت عوام، یک روی دیگر حکومتسازی پوپولیستی است که به تاراج ثروت و زمان ملی میانجامد.
در مقابل تعریفی که از دموکراسی ارائه میکند، دموکراسی تعامل نخبگان است، گرچه تعریف نخبه هم نسبی است و بستگی به شرایط، زمان و مکان دارد و صد البته که نخبگان هم باید از مسیر انتخابات طبیعی بگذرند، نه اینکه بهگونهای نادرست به درجات بالا رسیده باشند. به هر حال، یکی از قواعد حکومت حرفهای خلاق توسعه آفرین، همین سیاستگذاری نخبگان است و در ایران سیاستگذاری نخبگان جز با حکومت نخبگان میسر نخواهد شد. نکته قابل توجه این است که عدم درک درست از منطق تدریجی تکامل و نادیده گرفتن ملزومات توسعه ایران با استراتژیهای جدید غربیها که حاصل انتخاب طبیعی جامعه غربی بوده است، آویزان شدن بر پاندولی را میسر کرده که دائما بین دو انتهای سنت و تجدد در نوسان بوده است.
در سالهای گذشته تنازع ملی در سطح دولت - ملت بین دموکراسی و اتوکراسی در سطح اندیشه و عمل بوده است. گرچه تعیین بازیگران این دو طیف مشکل است، ولی تنازع آنها مبتنی بر نوع نگاه و تعریف از حکومت با تأکید بر مبانی مشروعیت و تصمیمگیری قابل مشاهده است. دغدغه ایشان اپتیمایز کردن معقول نقطه تلاقی دموکراسی ـ اتوکراسی برای سازگار کردن دموکراسی با اکوسیستم اجتماعی ایران برای ایجاد اعتماد در جامعه و حاکمیت برای جلوگیری از گسست جامعه - حاکمیت در پروسه تکامل است. حاصل تضاد و تنازع دوران اصلاحات گسست جامعه به دست تندروان دو سر طیف تنازع دموکراسی ـ اتوکراسی بوده است.
برای رسیدن به توسعه پایدار، ارتقاء سرمایه اجتماعی مبتنی بر بسط اعتماد مدنی در ارکان ملی لازم است و اعتماد جز با لمس آزادی و حس عدالت و باور کارآمدی نظام اجتماعی ـ سیاسی محقق نمیشود. این سه عنصر در فرهنگ بومی ما در تضادی غیر هارمونایز با همدیگر و زیست بوم قرار گرفتهاند. درحالیکه زمانی دموکراسی موجب توسعه است که از مسیر اعتماد - سرمایه اجتماعی بگذرد و جزء زیست بوم شده با سه عنصر ذکر شده مخروج شود و آن را ارتقاء بخشد و جز این به آنارشی میرسد. روند حرکت از اتوکراسی به دموکراسی، از مسیر اعتماد مدنی میگذرد و در مسیر توسعه، مشارکت فعال و به دنبال آن، عدالت و کارایی را نهادینه میکند. درحالیکه در سالهای گذشته جز این بوده است. اصلاحطلبان با تقسیم جامعه به خودی و غیرخودی، ویران کردن ظرف اعتماد ملی با نوعی توهم پاتولوژیک، گذاشتن بار تغییر فراتر از کشش و تحمل و ایجاد انقلاب انتظارات و درخواستها، اولویت ندادن و محمل گذاشتن اصلاحات حوزههای فنی مدیریت جامعه که با اقتصاد و معیشت و سلامت و امنیت زندگی فردی و اجتماعی آحاد مردم در ارتباط بود، سپردن مقدرات به دست فرصتطلبان انقلابی مآب دو بعد سیاسی و انحصار اصلاحات به بعد سیاسی، موجبات بیاعتمادی و گسست جامعه را فراهم کردند. نداشتن پارادایم تئوریک و فقدان آیندهنگری مبتنی بر آن را هم که اضافه کنیم، عمق مشکل روشنتر میشود.
باید یادآور شد که دموکراسی وقتی بار میدهد که ریشه در خاک فرهنگ بومی ما داشته باشد و متکی به باغبانی آشنا با نیازها و شرایط ماندگاری آن باشد. دموکراسی بیش از آنکه احتباس و تفویض قدرت باشد، تمرین افزایش توان جذب قدرت تفویض شده است. مضافا بر اینکه، هزینه آن نباید مستلزم از دست رفتن جایگاه کشور در معادلات قدرت بینالمللی در هزاره سوم شود. به سوی حکومت دموکراتیکی باید حرکت کرد که فلسفه آن با زیستبوم ما همخوان، در محیط نظر و عمل قابل دسترس و در بستر فرهنگی ما با استانداردهای جهانی کارآمد و اثر بخش باشد. نیاز کشور ساختن موتور معکوس جدیدی ـ که سوخت بومی آن در این اقلیم موجود نیست ـ برای توسعه کشور نیست، بلکه باید موتورهای مولد قدرت واقعی در سیستمهای آشکار و پنهان را با شناخت و تعامل به چرخهای توسعه ملی وصل کرد که جز این، منابع ملی مستهلک و قدرت حاصل مخرب میشود و چرخها منفعل میماند.
هیچ مدل نهایی برای دموکراسی وجود ندارد، مثلاً انگلستان که دموکراتیک خوانده میشود ساختار حقوقیاش پادشاهی مونارکی است، قانون اساسی مکتوب ندارد، تئوری تفکیک قوا در آن جاری نیست، مجلس اعیان در خلاف تعاریف دموکراسی عمل میکند، اما در عین حال مهد دموکراسی خوانده میشود. چرا؟ به دلایلی که مهمترین آنها این است که این سیستم صد سال است که بر روی آن کار شده است و برای انگلستان کارآمد است.
مؤلفههای دوران گذار ایران را میتوان چنین برمیشمرد: انسان، جامعه، فرهنگ، تاریخ، سیاست، شرایط، محیط که ایجاد ارتباط منطقی بین آنها با اهداف توسعه ملی نیازمند پیچیدگیهایی است که مغزهای پیچیده از عهده آن برمیآیند، نه تازه به دوران رسیدههایی که اولین تجربههای مدیریت خود را میخواهند در عالیترین پستهای سیاستگذاری دولت بگذرانند. برای اینکه نخبگان به حاشیه نروند و دموکراسی تعاملی محقق شود، باید نخبگان و سیاستمداران حرفهای به اعتماد و اجماع برسند. آنها واقعیتهایی هستند که باید یکدیگر را شناخته و بپذیرند و در چالشی حرفهای تعامل کنند تا در قدم بعدی توسط ملت سنجیده و برگزیده شوند. نخ تسبیح را نباید پاره کرد؛ اول باید این مرز و بوم و زیست بوم باقی باشد، تا پای در آبشخور عقل و علم و با تلاش و صبر و تعامل، کامل شود.
اشاره
نویسنده در نقد جریان اصلاحات به درستی بر این نکته تکیه کرده است که این جریان نتوانسته موجبات اعتماد ملی و افزایش سرمایه اجتماعی را فراهم آورد و دلیل آن را در تندروی و تفسیر پوپولیستی از دموکراسی به جای حکومت نخبگان میداند. همچنین غفلت از لزوم توجه به زیست بوم اجتماعی ـ سیاسی جامعه را دلیل این نوع عملکرد میداند. برای برونرفت از این تنگنا و برای رسیدن به توسعه ملی و حل بحران دولت ـ ملت، راهکار ایشان توجه به ویژگیهای جامعه است و مدل دموکراسی تعاملی نخبگان را برای حل معضل تاریخی تنازع دموکراسی ـ اتوکراسی پیشرو میگذارد. اما چند نکته در این رابطه قابل اشاره است:
1. به نظر میرسد ایشان در ترسیم جامعه آرمانی خویش، به الگوی خاصی نظر دارند. گرچه از آن نامی نمیبرد، ولی از عبارت «شیوههای آزمون شده است» میتوان چنین حدس زد که به جامعه غربی نظر دارند و آن را جامعهای که سرمایه اجتماعی بالا دارد میداند که در آن، کنترل کنش و واکنشهای اجتماعی با نهایت ظرافت و با بهرهگیری از مکانیسمهای پیچیده در چارچوبهای علوم مهندسی و تکامل سوشیوبیولوژیک انجام میگیرد. درحالیکه در جای جای مقاله اذعان میکند که مدلی نهایی برای دموکراسی وجود ندارد و هر جامعه باید با توجه زیست بوم اجتماعی - فرهنگی و سیاسی خویش مدل خاص خود را طرحریزی کند.
2. نویسنده به درستی متذکر میشود که ملات دایره تکاملی سرمایه اجتماعی، اعتماد است و مردمسالاری از عناصر اولیه ایجاد اعتماد در جامعه است. ولی منحنی تکاملی دموکراسی ـ اعتماد ـ سرمایه اجتماعی را با منحنی توسعه تاریخی ایران، پارادوکسیکال میداند، ولی دلیلی برای این پارادوکس ارائه نمیکند.
در یک دید کلی، مشخصه تاریخ قبل و بعد از انقلاب را عدم اعتماد بین ملت - دولت که باعث عقبماندگی است میداند و دو تحلیل نخبهکشی عوام و منفعتجویی نخبگان را در بررسی علل عقبماندگی ایران نارسا دانسته و آنها را جلوههایی از همان عدم اعتماد ملت - دولت برمی شمرد و به آنان که برای رسیدن به توسعه، دموکراسی تودهای را توصیه میکنند، به شدت میتازد و حاصل کار آنان را حکومتسازی پوپولیستی که نتیجهای جز تاراج ثروت و زمان ملی ندارد میداند. نهایتا راهکاری که خود ارائه میکند، حکومت نخبگان است. ولی به اشاره میتوان گفت تاریخ پس از انقلاب اسلامی را داخل در این سیر تاریخی نمودن، قابل نقد و خدشه است. انقلاب اسلامی پاسخی است به بیاعتمادی ملت ـ دولت. برقراری جمهوری اسلامی به عنوان مدلی که برخاسته از شرایط اجتماعی جامعه است؛ سعی این را داشته که اعتماد ملی، بین نخبگان و مردم و بالعکس بین مردم و حاکمان را به وجود آورده و همواره تقویت کرده است. شاهد مثال آن با وجود دشمنان قدرتمند جهانی، اتکای نخبگان حاکم بر مردم و حمایت مردم از حاکمان، در دنیای پرآشوب کنونی است. این اعتماد باعث شد تا نظام بتواند تهدیدهایی را که متوجهاش بود، پشت سر بگذارد و بهرغم همه دشمنیها و تحریمها، پیشرفتهایی داشته باشد و نهایتا سرمایهای که ایجاد شده است، قدرت و توانی را فراهم آورده که نیروی ایستادگی در مقابل همه خطرات را به جمهوری اسلامی بخشیده است.
3. ایشان معتقد است که جامعه در بحرانی تاریخی میسوزد که در سالهای گذشته نمود آن را در تنازع ملی بین دولت ـ ملت در قالب زورآزمایی دموکراسی ـ اتوکراسی در اندیشه و عمل دیدهایم و بازیگران در دو سه طیف با تأکید بر مبانی مشروعیت همراه با افراط و تفریط به چالش پرداختهاند و نهایتا در تضادی غیرهارمونایز موجب گسست جامعه ـ حاکمیت و زیست بوم اجتماعی ـ سیاسی شدهاند.
معلوم نیست ایشان با چه منطقی قائل به گسست جامعه و حاکمیتاند؛ درحالیکه همانطور که گفتیم پس از انقلاب اسلامی در تعاملی دو سویهاند. تصور ایشان از بحران اعتماد در جامعه دلیل محکمی ندارد و تنازعی در سطح دولت ـ ملت در قالب تنازع بر سر دموکراسی از یکسو و اتوکراسی و خودکامگی از سوی دیگر مشهود نمیباشد. در این تصور اتهام نهفته خودکامگی به دولت جمهوری اسلامی وجود دارد که جفایی آشکار است شاید آنان با ملاکهایی که از دموکراسی خویش دارند بتوانند چنین مطرح کنند، ولی از ایشان که معتقدند که هیچ مدل نهایی از دموکراسی وجود ندارد و هر جامعه باید همگام با شرایط و مقتضیات خویش مدل مطلوب را برگزیند، پذیرفته نیست.
4. نویسنده مسیر توسعه و تعامل اجتماعی را خطی میداند که از اتوکراسی به سوی دموکراسی کشیده میشود و از ایستگاه اعتماد مدنی میگذرد. او بر این باور است که اصلاحطلبان بر اساس توهمی پاتولوژیک و تقسیم جامعه به خودی و غیرخودی، موجب ویرانی ظرف اعتماد ملی شدهاند و با ایجاد انقلاب انتظارات و اولویت ندادن به حوزههای فنی مدیریت عمومی جامعه که با اقتصاد و معیشت و... زندگی فردی و اجتماعی مردم در ارتباط بود و همچنین سپردن کارها به دست سوارکاران مجانی جاگرفته در میان قطار اصلاحات، موجبات عدم اعتماد مدنی را فراهم کردند. اما ایشان از این نکته غفلت میکند که جامعه ایران پس از انقلاب از اتوکراسی رهایی یافت و مردمسالاری دینی را حاکمیت بخشید و نزاعی که اکنون وجود دارد نه بین دموکراسی و اتوکراسی بلکه بین مردمسالاری دینی و قرائتهای مختلف از دموکراسی از جمله دموکراسی لیبرال است و بحرانی هم اگر وجود داشته باشد نه بحران اعتماد بلکه نزاع بر سر کارآمدی و روشهای کارآمدتر است. البته این نکته درست است که اصلاحطلبان دچار بحران اعتماد، بلکه بخشی از آنها دچار بحران مشروعیت هستند.
نکتهای که ایشان به درستی یادآور میشود این است که «دموکراسی وقتی بار میدهد که ریشه در خاک فرهنگ بومی ما داشته باشد و متکی به باغبانی باشد که با نیازها و شرایط رشد و ماندگاری آشنا باشد،» ولی هیچ اشارهای به ویژگیهای این دموکراسی نمیکند و تنها یک مصداق ذکر میکند. در همین رابطه باید از ایشان پرسید که آیا در جامعه دینی ایران مدل دیگری غیر از مردمسالاری دینی، جوابگو و سازگار با فرهنگ بومی ما میباشد. اتفاقا نقطه ضعف اساسی اصلاحطلبان نه در تقسیمبندی خودی و غیرخودی، که در نادیده گرفتن فرهنگ دینی جامعه بود. این همان مطلبی است که ایشان نیز در اواخر مقاله به آن اشاره میکنند و نتیجه میگیرند که «نیاز کشور ساختن موتور معکوس جدیدی ـ که سوخت بومی آن در این اقلیم موجود نیست ـ برای این کشور نیست».
5. از نظر ایشان، دموکراسی در هیچ دو کشور توسعه یافته، مثل هم تعریف نشده است تا ما مطابق آن عمل کنیم. نمونه انگلستان مورد خوبی است که در عین داشتن نظام پادشاهی مونارکی، خود را دموکرات میداند. مهم آن است که این سیستم برای انگلستان کارآمد و توسعهآفرین است. ما نیز باید مدلی را طرحریزی کنیم که کارآمد باشد.
نویسنده در ادامه، مدلی که به نظرشان راه برونرفت از بحران را در پی دارد، مدل دموکراسی تعاملی نخبگان معرفی میکند. ولی هیچ دلیلی مبنی بر سازگاری با فرهنگ بومی ما و کارآمدی آن به دست نمیدهد. همچنین اینکه چگونه با نقش مردم در تعیین سرنوشت سازگار است و به اتوکراسی ختم نمیشود معلوم نیست.
با توجه به چهار حوزه علوم انسانشناسی، جامعهشناسی، علوم سیاسی و علم اقتصاد و چهار عنصر اصلی تعریف یعنی عرف اجتماعی، شبکههای اجتماعی، عناصر انسانی و همکاری اعتمادبخش، سرمایه اجتماعی را چنین تعریف میکند که سرمایه اجتماعی عبارت است از «تعامل و همکاری بین افراد و شبکههای اجتماعی برای رسیدن به منافع و اهداف مشترک بر پایه اعتماد متقابل و بر بستری از عرف مقبول». توسعه پایدار محصول سرمایه اجتماعی است و بدون آن توسعه، حاصلی جز رشد حبابگونه و افزایش انتظارات نخواهد داشت که به اندک خدنگی میترکد و تنها قسمتی از توسعه که به سرمایه اجتماعی متکی است باقی میماند.
در جوامع با سرمایه اجتماعی بالا، کنترل کنشها و واکنشهای اجتماعی با بهرهگیری از «مهندسی اجتماعی» صورت میگیرد که مبتنی بر هنجارهای اصلی و پایه و با بهرهگیری از مکانیسمهای اسوه سازیهای خلاق با افکار عمومی به تعامل پرداخته، موجبات رقابت فرهنگی و ارتقاء نشاط و اعتماد بازیگران را فراهم میآورد. برای این تعامل باید تضاد متوازن را برای ایجاد تضارب آراء در سطح ملی که در تعامل با کره اندیشه بشری جهانی است به رسمیت شناخت تا موجبات باروری مخازن اندیشه ملی که در ارتباط با سرمایه اجتماعی است فراهم شود. محصول تضارب و تضاد در اجماع درو میشود و در این فرآیند فرصتها زاده شده و تهدیدها به فرصتها تبدیل میشوند.
ماندگاری اصلاحات بستگی تام به میزان ارتقایی است که در سرمایه اجتماعی داده است و ملاک ارتقاء، احساس خشنودی فردی و رضایت و مشارکت اجتماعی و تعلق گروهی ملی، امنیت اجتماعی و فکری و سلامت روانی است و به عکس، با افسردگی، اضطراب، عدم امنیت،تنازع و کشمکش اجتماعی در تضاد است. علاوه بر این، باید به فرض افزایش سرمایه، هزینه افزایش را هم مد نظر گرفت که آیا این سرمایه ارزش آن هزینه را دارد. در نسبتسنجی بین زمان ملی صرف شده و ارزش افزوده اصلاحات است که عقل ملی در دوره دوم خاتمی نسبت به دوره اول ارزیابیاش به گونهای است که شاهد ریزش شتابان و تصاعدی طرفداران اصلاحات هستیم.
به نظر ایشان، ملاک اصلی در دایره تکاملی بین توسعه و سرمایه اجتماعی، اعتماد ملی است که بین افراد جامعه با یکدیگر و بین اجزای حاکمیت با یکدیگر و بین جامعه و حاکمیت باید برقرار شود و اعتماد ملی از رهگذر دموکراسی به دست میآید. ولی سیکل دموکراسی ـ اعتماد ـ سرمایه اجتماعی با منحنی توسعه تاریخی ایران، پارادوکسیکال بوده است. در توضیح این نکته گفته میشود که دو نظریه در باب رفتار سیاسی ایرانیان مرسوم است: اول اینکه عامه با نخبهکشی خود، عامل عقبماندگیاند و دوم اینکه نخبگان عامل قربانی کردن منافع ملی به پای منافع شخصی خودند، کشوری که نقش اصلی در «عدم اعتماد» میان نخبگان و مردم بازی کرده است، گرچه این بیاعتمادی ناشی از مشکل بزرگتر بیاعتمادی ملت ـ دولت است، چه دولت برخاسته از تعامل نخبگان باشد و چه از طریق انقلاب مردمی بر سر کار آمده است. یکی دیگر از عوامل بیاعتمادی یک نوع تفسیر از دموکراسی است. آنانی که دموکراسی را حکومت عوام معمولی میدانند نه نخبگان، به این بیاعتمادی دامن میزنند؛ زیرا موجب محروم ماندن حکومت از نخبگان میشود، به گونهای که هم آنان و هم عامه سازنده حکومت از حکومت ناراضیاند. بعد از افزایش انتظارات، طبقات بیدانش و تخصص در عمل نمیتواند محقق شود و نهایتا موجب بیاعتمادی عمومی میگردد. به بیان دیگر، تعریف دموکراسی بر مبنای حکومت عوام، یک روی دیگر حکومتسازی پوپولیستی است که به تاراج ثروت و زمان ملی میانجامد.
در مقابل تعریفی که از دموکراسی ارائه میکند، دموکراسی تعامل نخبگان است، گرچه تعریف نخبه هم نسبی است و بستگی به شرایط، زمان و مکان دارد و صد البته که نخبگان هم باید از مسیر انتخابات طبیعی بگذرند، نه اینکه بهگونهای نادرست به درجات بالا رسیده باشند. به هر حال، یکی از قواعد حکومت حرفهای خلاق توسعه آفرین، همین سیاستگذاری نخبگان است و در ایران سیاستگذاری نخبگان جز با حکومت نخبگان میسر نخواهد شد. نکته قابل توجه این است که عدم درک درست از منطق تدریجی تکامل و نادیده گرفتن ملزومات توسعه ایران با استراتژیهای جدید غربیها که حاصل انتخاب طبیعی جامعه غربی بوده است، آویزان شدن بر پاندولی را میسر کرده که دائما بین دو انتهای سنت و تجدد در نوسان بوده است.
در سالهای گذشته تنازع ملی در سطح دولت - ملت بین دموکراسی و اتوکراسی در سطح اندیشه و عمل بوده است. گرچه تعیین بازیگران این دو طیف مشکل است، ولی تنازع آنها مبتنی بر نوع نگاه و تعریف از حکومت با تأکید بر مبانی مشروعیت و تصمیمگیری قابل مشاهده است. دغدغه ایشان اپتیمایز کردن معقول نقطه تلاقی دموکراسی ـ اتوکراسی برای سازگار کردن دموکراسی با اکوسیستم اجتماعی ایران برای ایجاد اعتماد در جامعه و حاکمیت برای جلوگیری از گسست جامعه - حاکمیت در پروسه تکامل است. حاصل تضاد و تنازع دوران اصلاحات گسست جامعه به دست تندروان دو سر طیف تنازع دموکراسی ـ اتوکراسی بوده است.
برای رسیدن به توسعه پایدار، ارتقاء سرمایه اجتماعی مبتنی بر بسط اعتماد مدنی در ارکان ملی لازم است و اعتماد جز با لمس آزادی و حس عدالت و باور کارآمدی نظام اجتماعی ـ سیاسی محقق نمیشود. این سه عنصر در فرهنگ بومی ما در تضادی غیر هارمونایز با همدیگر و زیست بوم قرار گرفتهاند. درحالیکه زمانی دموکراسی موجب توسعه است که از مسیر اعتماد - سرمایه اجتماعی بگذرد و جزء زیست بوم شده با سه عنصر ذکر شده مخروج شود و آن را ارتقاء بخشد و جز این به آنارشی میرسد. روند حرکت از اتوکراسی به دموکراسی، از مسیر اعتماد مدنی میگذرد و در مسیر توسعه، مشارکت فعال و به دنبال آن، عدالت و کارایی را نهادینه میکند. درحالیکه در سالهای گذشته جز این بوده است. اصلاحطلبان با تقسیم جامعه به خودی و غیرخودی، ویران کردن ظرف اعتماد ملی با نوعی توهم پاتولوژیک، گذاشتن بار تغییر فراتر از کشش و تحمل و ایجاد انقلاب انتظارات و درخواستها، اولویت ندادن و محمل گذاشتن اصلاحات حوزههای فنی مدیریت جامعه که با اقتصاد و معیشت و سلامت و امنیت زندگی فردی و اجتماعی آحاد مردم در ارتباط بود، سپردن مقدرات به دست فرصتطلبان انقلابی مآب دو بعد سیاسی و انحصار اصلاحات به بعد سیاسی، موجبات بیاعتمادی و گسست جامعه را فراهم کردند. نداشتن پارادایم تئوریک و فقدان آیندهنگری مبتنی بر آن را هم که اضافه کنیم، عمق مشکل روشنتر میشود.
باید یادآور شد که دموکراسی وقتی بار میدهد که ریشه در خاک فرهنگ بومی ما داشته باشد و متکی به باغبانی آشنا با نیازها و شرایط ماندگاری آن باشد. دموکراسی بیش از آنکه احتباس و تفویض قدرت باشد، تمرین افزایش توان جذب قدرت تفویض شده است. مضافا بر اینکه، هزینه آن نباید مستلزم از دست رفتن جایگاه کشور در معادلات قدرت بینالمللی در هزاره سوم شود. به سوی حکومت دموکراتیکی باید حرکت کرد که فلسفه آن با زیستبوم ما همخوان، در محیط نظر و عمل قابل دسترس و در بستر فرهنگی ما با استانداردهای جهانی کارآمد و اثر بخش باشد. نیاز کشور ساختن موتور معکوس جدیدی ـ که سوخت بومی آن در این اقلیم موجود نیست ـ برای توسعه کشور نیست، بلکه باید موتورهای مولد قدرت واقعی در سیستمهای آشکار و پنهان را با شناخت و تعامل به چرخهای توسعه ملی وصل کرد که جز این، منابع ملی مستهلک و قدرت حاصل مخرب میشود و چرخها منفعل میماند.
هیچ مدل نهایی برای دموکراسی وجود ندارد، مثلاً انگلستان که دموکراتیک خوانده میشود ساختار حقوقیاش پادشاهی مونارکی است، قانون اساسی مکتوب ندارد، تئوری تفکیک قوا در آن جاری نیست، مجلس اعیان در خلاف تعاریف دموکراسی عمل میکند، اما در عین حال مهد دموکراسی خوانده میشود. چرا؟ به دلایلی که مهمترین آنها این است که این سیستم صد سال است که بر روی آن کار شده است و برای انگلستان کارآمد است.
مؤلفههای دوران گذار ایران را میتوان چنین برمیشمرد: انسان، جامعه، فرهنگ، تاریخ، سیاست، شرایط، محیط که ایجاد ارتباط منطقی بین آنها با اهداف توسعه ملی نیازمند پیچیدگیهایی است که مغزهای پیچیده از عهده آن برمیآیند، نه تازه به دوران رسیدههایی که اولین تجربههای مدیریت خود را میخواهند در عالیترین پستهای سیاستگذاری دولت بگذرانند. برای اینکه نخبگان به حاشیه نروند و دموکراسی تعاملی محقق شود، باید نخبگان و سیاستمداران حرفهای به اعتماد و اجماع برسند. آنها واقعیتهایی هستند که باید یکدیگر را شناخته و بپذیرند و در چالشی حرفهای تعامل کنند تا در قدم بعدی توسط ملت سنجیده و برگزیده شوند. نخ تسبیح را نباید پاره کرد؛ اول باید این مرز و بوم و زیست بوم باقی باشد، تا پای در آبشخور عقل و علم و با تلاش و صبر و تعامل، کامل شود.
اشاره
نویسنده در نقد جریان اصلاحات به درستی بر این نکته تکیه کرده است که این جریان نتوانسته موجبات اعتماد ملی و افزایش سرمایه اجتماعی را فراهم آورد و دلیل آن را در تندروی و تفسیر پوپولیستی از دموکراسی به جای حکومت نخبگان میداند. همچنین غفلت از لزوم توجه به زیست بوم اجتماعی ـ سیاسی جامعه را دلیل این نوع عملکرد میداند. برای برونرفت از این تنگنا و برای رسیدن به توسعه ملی و حل بحران دولت ـ ملت، راهکار ایشان توجه به ویژگیهای جامعه است و مدل دموکراسی تعاملی نخبگان را برای حل معضل تاریخی تنازع دموکراسی ـ اتوکراسی پیشرو میگذارد. اما چند نکته در این رابطه قابل اشاره است:
1. به نظر میرسد ایشان در ترسیم جامعه آرمانی خویش، به الگوی خاصی نظر دارند. گرچه از آن نامی نمیبرد، ولی از عبارت «شیوههای آزمون شده است» میتوان چنین حدس زد که به جامعه غربی نظر دارند و آن را جامعهای که سرمایه اجتماعی بالا دارد میداند که در آن، کنترل کنش و واکنشهای اجتماعی با نهایت ظرافت و با بهرهگیری از مکانیسمهای پیچیده در چارچوبهای علوم مهندسی و تکامل سوشیوبیولوژیک انجام میگیرد. درحالیکه در جای جای مقاله اذعان میکند که مدلی نهایی برای دموکراسی وجود ندارد و هر جامعه باید با توجه زیست بوم اجتماعی - فرهنگی و سیاسی خویش مدل خاص خود را طرحریزی کند.
2. نویسنده به درستی متذکر میشود که ملات دایره تکاملی سرمایه اجتماعی، اعتماد است و مردمسالاری از عناصر اولیه ایجاد اعتماد در جامعه است. ولی منحنی تکاملی دموکراسی ـ اعتماد ـ سرمایه اجتماعی را با منحنی توسعه تاریخی ایران، پارادوکسیکال میداند، ولی دلیلی برای این پارادوکس ارائه نمیکند.
در یک دید کلی، مشخصه تاریخ قبل و بعد از انقلاب را عدم اعتماد بین ملت - دولت که باعث عقبماندگی است میداند و دو تحلیل نخبهکشی عوام و منفعتجویی نخبگان را در بررسی علل عقبماندگی ایران نارسا دانسته و آنها را جلوههایی از همان عدم اعتماد ملت - دولت برمی شمرد و به آنان که برای رسیدن به توسعه، دموکراسی تودهای را توصیه میکنند، به شدت میتازد و حاصل کار آنان را حکومتسازی پوپولیستی که نتیجهای جز تاراج ثروت و زمان ملی ندارد میداند. نهایتا راهکاری که خود ارائه میکند، حکومت نخبگان است. ولی به اشاره میتوان گفت تاریخ پس از انقلاب اسلامی را داخل در این سیر تاریخی نمودن، قابل نقد و خدشه است. انقلاب اسلامی پاسخی است به بیاعتمادی ملت ـ دولت. برقراری جمهوری اسلامی به عنوان مدلی که برخاسته از شرایط اجتماعی جامعه است؛ سعی این را داشته که اعتماد ملی، بین نخبگان و مردم و بالعکس بین مردم و حاکمان را به وجود آورده و همواره تقویت کرده است. شاهد مثال آن با وجود دشمنان قدرتمند جهانی، اتکای نخبگان حاکم بر مردم و حمایت مردم از حاکمان، در دنیای پرآشوب کنونی است. این اعتماد باعث شد تا نظام بتواند تهدیدهایی را که متوجهاش بود، پشت سر بگذارد و بهرغم همه دشمنیها و تحریمها، پیشرفتهایی داشته باشد و نهایتا سرمایهای که ایجاد شده است، قدرت و توانی را فراهم آورده که نیروی ایستادگی در مقابل همه خطرات را به جمهوری اسلامی بخشیده است.
3. ایشان معتقد است که جامعه در بحرانی تاریخی میسوزد که در سالهای گذشته نمود آن را در تنازع ملی بین دولت ـ ملت در قالب زورآزمایی دموکراسی ـ اتوکراسی در اندیشه و عمل دیدهایم و بازیگران در دو سه طیف با تأکید بر مبانی مشروعیت همراه با افراط و تفریط به چالش پرداختهاند و نهایتا در تضادی غیرهارمونایز موجب گسست جامعه ـ حاکمیت و زیست بوم اجتماعی ـ سیاسی شدهاند.
معلوم نیست ایشان با چه منطقی قائل به گسست جامعه و حاکمیتاند؛ درحالیکه همانطور که گفتیم پس از انقلاب اسلامی در تعاملی دو سویهاند. تصور ایشان از بحران اعتماد در جامعه دلیل محکمی ندارد و تنازعی در سطح دولت ـ ملت در قالب تنازع بر سر دموکراسی از یکسو و اتوکراسی و خودکامگی از سوی دیگر مشهود نمیباشد. در این تصور اتهام نهفته خودکامگی به دولت جمهوری اسلامی وجود دارد که جفایی آشکار است شاید آنان با ملاکهایی که از دموکراسی خویش دارند بتوانند چنین مطرح کنند، ولی از ایشان که معتقدند که هیچ مدل نهایی از دموکراسی وجود ندارد و هر جامعه باید همگام با شرایط و مقتضیات خویش مدل مطلوب را برگزیند، پذیرفته نیست.
4. نویسنده مسیر توسعه و تعامل اجتماعی را خطی میداند که از اتوکراسی به سوی دموکراسی کشیده میشود و از ایستگاه اعتماد مدنی میگذرد. او بر این باور است که اصلاحطلبان بر اساس توهمی پاتولوژیک و تقسیم جامعه به خودی و غیرخودی، موجب ویرانی ظرف اعتماد ملی شدهاند و با ایجاد انقلاب انتظارات و اولویت ندادن به حوزههای فنی مدیریت عمومی جامعه که با اقتصاد و معیشت و... زندگی فردی و اجتماعی مردم در ارتباط بود و همچنین سپردن کارها به دست سوارکاران مجانی جاگرفته در میان قطار اصلاحات، موجبات عدم اعتماد مدنی را فراهم کردند. اما ایشان از این نکته غفلت میکند که جامعه ایران پس از انقلاب از اتوکراسی رهایی یافت و مردمسالاری دینی را حاکمیت بخشید و نزاعی که اکنون وجود دارد نه بین دموکراسی و اتوکراسی بلکه بین مردمسالاری دینی و قرائتهای مختلف از دموکراسی از جمله دموکراسی لیبرال است و بحرانی هم اگر وجود داشته باشد نه بحران اعتماد بلکه نزاع بر سر کارآمدی و روشهای کارآمدتر است. البته این نکته درست است که اصلاحطلبان دچار بحران اعتماد، بلکه بخشی از آنها دچار بحران مشروعیت هستند.
نکتهای که ایشان به درستی یادآور میشود این است که «دموکراسی وقتی بار میدهد که ریشه در خاک فرهنگ بومی ما داشته باشد و متکی به باغبانی باشد که با نیازها و شرایط رشد و ماندگاری آشنا باشد،» ولی هیچ اشارهای به ویژگیهای این دموکراسی نمیکند و تنها یک مصداق ذکر میکند. در همین رابطه باید از ایشان پرسید که آیا در جامعه دینی ایران مدل دیگری غیر از مردمسالاری دینی، جوابگو و سازگار با فرهنگ بومی ما میباشد. اتفاقا نقطه ضعف اساسی اصلاحطلبان نه در تقسیمبندی خودی و غیرخودی، که در نادیده گرفتن فرهنگ دینی جامعه بود. این همان مطلبی است که ایشان نیز در اواخر مقاله به آن اشاره میکنند و نتیجه میگیرند که «نیاز کشور ساختن موتور معکوس جدیدی ـ که سوخت بومی آن در این اقلیم موجود نیست ـ برای این کشور نیست».
5. از نظر ایشان، دموکراسی در هیچ دو کشور توسعه یافته، مثل هم تعریف نشده است تا ما مطابق آن عمل کنیم. نمونه انگلستان مورد خوبی است که در عین داشتن نظام پادشاهی مونارکی، خود را دموکرات میداند. مهم آن است که این سیستم برای انگلستان کارآمد و توسعهآفرین است. ما نیز باید مدلی را طرحریزی کنیم که کارآمد باشد.
نویسنده در ادامه، مدلی که به نظرشان راه برونرفت از بحران را در پی دارد، مدل دموکراسی تعاملی نخبگان معرفی میکند. ولی هیچ دلیلی مبنی بر سازگاری با فرهنگ بومی ما و کارآمدی آن به دست نمیدهد. همچنین اینکه چگونه با نقش مردم در تعیین سرنوشت سازگار است و به اتوکراسی ختم نمیشود معلوم نیست.