نیاز همیشگی به دین
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ایران، ش3134، 26/2/84
در این مصاحبه آقای تنهایی، به صبغههای عرفانی دین و کارکردهای دین در جامعه اشاره میکند و از نظریههای جامعهشناسان بزرگی، چون امیل دورکیم، کنت و مارکس در این رابطه با احتیاط استفاده جسته و معتقد است، دین اجتماعی امروزه در جوامع صنعتی قابل شکل گرفتن است و آنچه از آن پرهیز میشود، دین ابزاری است. وی دین را عاملی محکم و مطمئن برای اصلاح جامعه معرفی میکند و عمیقا معتقد است، عرفان و دین با فطرت بشر آمیخته شده که میتوان آن را در درون هر آدمی یافت.
ایشان در مورد رابطه و نسبت دین با عرفان میگوید: آنطور که از آثار عرفا و اندیشمندان برمیآید این است که هر کدام از ادیان، ناگزیر به پرداختن به عرفان هستند؛ یعنی عرفان از ادیان جدا نیست، چیزی نیست که بر ادیان اضافه شود. قسمتی از مطالعات دینی مربوط به حوزه عرفان است. و به قول عرفا، عرفان جوهره اصلی دین است. بنابراین، عرفان همیشه به همراه دین است.
آقای تنهایی در مورد این سؤال که دینداری چه صبغههای عرفانی است؟ میگوید: عرفان دو شیوه خاص دارد، یکی اینکه موضوع مورد مطالعه، عمق دین است. و دیگر اینکه روش مطالعه، عرفان عمیق است. مطالعات مربوط به شریعت در ادیان، بیشتر به ظواهر دین میپردازد؛ اما موضوع عرفان، پرسشهای وجودی انسان است که من در این جهان چه مسئولیتی دارم ؟کیستم و به کجا میروم؟ آیا چیزی به نام روح یا روان وجود دارد؟ لذا عرفان، روح جامعه یا روح دین است. و انسانها بایستی از الالهی انبیای برای وارد شدن درتکامل جهان و سیر در عالم معنویت کمک بگیرند تا بتوانند این مسیر، پیشرفت کنند.
در ادامه استاد درباره نظر دورکیم، جامعهشناس فرانسوی که معتقد است، دین عاملی برای همبستگی اجتماعی و صورت واقعی یافتن ارزشها و هنجارهای اجتماعی است، میگوید: «نظر برخی از این جامعهشناسان در مورد دین و عرفان، با احتیاط قابل استفاده کردن است. اغلب دورکیم و مارکس را، مخالف دین معرفی میکنند که این درست نیست و بی انصافی است. من خود معتقدم چون عرفان و دین یک مسئله وجودیاند، زمان برآن مطرح نیست. کار کردن عرفان دینی، در همه زمینهها، ممکن است وجود داشته باشد. این جامعهشناسان، دین را در جوامع توسعهیافته، نفی نکردهاند، بلکه معتقدند دین در حوزه شخصی آدمها وجود دارد؛ یعنی در جوامع جدید، افراد مختلفی دور هم جمع میشوند، ولی دین دیگر نمیتواند اجماع ایجاد کند. هر فردی میتواند عقیده خودش را داشته باشد، ولی نمیتواند به باورهای مشترک برسد. بنابراین، تنها دین اجتماعی است که میتواند آنها را به هم پیوند دهد و جایگزین دین قدیم شود و اسم آنرا، روح جمعی یا قانون اساسی گذاشتهاند. ولی باید دانست که قوانین اجتماعی شده، خدا و وجود او، اعتقادات مذهبی و صبغههای عرفانی دینی را انکار نمیکنند، اما در مورد مارکس تحقیقات ما نشان میدهد که او ماتریالیسم نیست؛ چون مخالفت ذاتی با دین ندارد. او دین را روح جهان میداند، ولی آن لحظه که به عنوان وسیله و ابزاری در دست طبقهای علیه طبقه دیگر به کار رفته باشد قبول ندارد. من نیز معتقدم که دین به خودی خود با فطرت انسان، سازگار است، دین برای رشد مردم، صلح و آزادی است، ولی اگر قرار باشد کارکرد خود را در جامعه از دست بدهد این دیگر ضد دین است».
آقای تنهایی در مورد این سؤال که چه خصلتی در ماهیت ادیان است که میتواند با تغییرات اجتماعی سازگاری یابد؟ میگوید: «چون همه ادیان عرفان دارند و همه عرفانهای ادیان، میخواهند معرفت انسان را به عمق وجود بسپرند و رابطهاش را با خود و جهان تعیین کنند. ازاینرو، یک انسان عارف با غیرعارف، در نوع رابطهاش با جامعه و اجتماع خیلی متفاوت است. عارف خود را عضوی از جان جهان دانسته که هر لحظه دیده میشود و شنیده میشود. ما در عرفان ادیان میآموزیم که باید در درون هر آدمی اتفاق بیفتد و تا فهم و معرفت انسان نباشد، هیچ چیز تغییر نمیکند و اتفاقی در درون نمیافتد. اصولاً دین، واضع تغییرات اجتماعی است، ولی میگوید که باید آگاهانه باشد. بنابراین، گسترش جوامع و حتی پیشرفت تبیینهای علمی، مانع اتفاقاتی که قرار است در ظاهر جامعه و باطن افراد بیفتد، نمیشوند.
ایشان در پایان متذکر میشود که نه تنها دین برای جامعه لازم است بلکه بالاتر، دین از جامعه انفکاکناپذیر است. دین آنقدر با فطرت بشر آمیخته شده که هر فردی از مادر زاییده شود؛ دیندار است. اما، اصلاحات ساختاری در جامعه لازم است. اصلاحاتی که پاسخگوی نیازها و جوابگوی پرسشهای بنیادین نسل جدید به دین باشد. باید اجازه دهیم تا تازگیهایی که در هر دوره و در هر نسل به وجود میآید، خودش را در دنیای دین پیدا کند.
در این مصاحبه آقای تنهایی، به صبغههای عرفانی دین و کارکردهای دین در جامعه اشاره میکند و از نظریههای جامعهشناسان بزرگی، چون امیل دورکیم، کنت و مارکس در این رابطه با احتیاط استفاده جسته و معتقد است، دین اجتماعی امروزه در جوامع صنعتی قابل شکل گرفتن است و آنچه از آن پرهیز میشود، دین ابزاری است. وی دین را عاملی محکم و مطمئن برای اصلاح جامعه معرفی میکند و عمیقا معتقد است، عرفان و دین با فطرت بشر آمیخته شده که میتوان آن را در درون هر آدمی یافت.
ایشان در مورد رابطه و نسبت دین با عرفان میگوید: آنطور که از آثار عرفا و اندیشمندان برمیآید این است که هر کدام از ادیان، ناگزیر به پرداختن به عرفان هستند؛ یعنی عرفان از ادیان جدا نیست، چیزی نیست که بر ادیان اضافه شود. قسمتی از مطالعات دینی مربوط به حوزه عرفان است. و به قول عرفا، عرفان جوهره اصلی دین است. بنابراین، عرفان همیشه به همراه دین است.
آقای تنهایی در مورد این سؤال که دینداری چه صبغههای عرفانی است؟ میگوید: عرفان دو شیوه خاص دارد، یکی اینکه موضوع مورد مطالعه، عمق دین است. و دیگر اینکه روش مطالعه، عرفان عمیق است. مطالعات مربوط به شریعت در ادیان، بیشتر به ظواهر دین میپردازد؛ اما موضوع عرفان، پرسشهای وجودی انسان است که من در این جهان چه مسئولیتی دارم ؟کیستم و به کجا میروم؟ آیا چیزی به نام روح یا روان وجود دارد؟ لذا عرفان، روح جامعه یا روح دین است. و انسانها بایستی از الالهی انبیای برای وارد شدن درتکامل جهان و سیر در عالم معنویت کمک بگیرند تا بتوانند این مسیر، پیشرفت کنند.
در ادامه استاد درباره نظر دورکیم، جامعهشناس فرانسوی که معتقد است، دین عاملی برای همبستگی اجتماعی و صورت واقعی یافتن ارزشها و هنجارهای اجتماعی است، میگوید: «نظر برخی از این جامعهشناسان در مورد دین و عرفان، با احتیاط قابل استفاده کردن است. اغلب دورکیم و مارکس را، مخالف دین معرفی میکنند که این درست نیست و بی انصافی است. من خود معتقدم چون عرفان و دین یک مسئله وجودیاند، زمان برآن مطرح نیست. کار کردن عرفان دینی، در همه زمینهها، ممکن است وجود داشته باشد. این جامعهشناسان، دین را در جوامع توسعهیافته، نفی نکردهاند، بلکه معتقدند دین در حوزه شخصی آدمها وجود دارد؛ یعنی در جوامع جدید، افراد مختلفی دور هم جمع میشوند، ولی دین دیگر نمیتواند اجماع ایجاد کند. هر فردی میتواند عقیده خودش را داشته باشد، ولی نمیتواند به باورهای مشترک برسد. بنابراین، تنها دین اجتماعی است که میتواند آنها را به هم پیوند دهد و جایگزین دین قدیم شود و اسم آنرا، روح جمعی یا قانون اساسی گذاشتهاند. ولی باید دانست که قوانین اجتماعی شده، خدا و وجود او، اعتقادات مذهبی و صبغههای عرفانی دینی را انکار نمیکنند، اما در مورد مارکس تحقیقات ما نشان میدهد که او ماتریالیسم نیست؛ چون مخالفت ذاتی با دین ندارد. او دین را روح جهان میداند، ولی آن لحظه که به عنوان وسیله و ابزاری در دست طبقهای علیه طبقه دیگر به کار رفته باشد قبول ندارد. من نیز معتقدم که دین به خودی خود با فطرت انسان، سازگار است، دین برای رشد مردم، صلح و آزادی است، ولی اگر قرار باشد کارکرد خود را در جامعه از دست بدهد این دیگر ضد دین است».
آقای تنهایی در مورد این سؤال که چه خصلتی در ماهیت ادیان است که میتواند با تغییرات اجتماعی سازگاری یابد؟ میگوید: «چون همه ادیان عرفان دارند و همه عرفانهای ادیان، میخواهند معرفت انسان را به عمق وجود بسپرند و رابطهاش را با خود و جهان تعیین کنند. ازاینرو، یک انسان عارف با غیرعارف، در نوع رابطهاش با جامعه و اجتماع خیلی متفاوت است. عارف خود را عضوی از جان جهان دانسته که هر لحظه دیده میشود و شنیده میشود. ما در عرفان ادیان میآموزیم که باید در درون هر آدمی اتفاق بیفتد و تا فهم و معرفت انسان نباشد، هیچ چیز تغییر نمیکند و اتفاقی در درون نمیافتد. اصولاً دین، واضع تغییرات اجتماعی است، ولی میگوید که باید آگاهانه باشد. بنابراین، گسترش جوامع و حتی پیشرفت تبیینهای علمی، مانع اتفاقاتی که قرار است در ظاهر جامعه و باطن افراد بیفتد، نمیشوند.
ایشان در پایان متذکر میشود که نه تنها دین برای جامعه لازم است بلکه بالاتر، دین از جامعه انفکاکناپذیر است. دین آنقدر با فطرت بشر آمیخته شده که هر فردی از مادر زاییده شود؛ دیندار است. اما، اصلاحات ساختاری در جامعه لازم است. اصلاحاتی که پاسخگوی نیازها و جوابگوی پرسشهای بنیادین نسل جدید به دین باشد. باید اجازه دهیم تا تازگیهایی که در هر دوره و در هر نسل به وجود میآید، خودش را در دنیای دین پیدا کند.