بحران پست مدرنیستی معرفت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
خبرنامه، ش 8، اردیبهشت 84
هدف این مقاله، ابتدا تبیین بحران معرفت در عالم پستمدرن است تا زمینهای باشد برای ارائه راه حلی در این زمینه و بدین منظور ابتدا تحت عنوان طرح مسئله، تعریفی اجمالی از پستمدرنیسم و رابطه آن با مدرنیسم ارائه میدهد.و به معرفی راههای گوناگون مقابله با نسبیت برآمده از فرا تجددگرایی میپردازد، که یکی نفی مدرنیسم و پستمدرنیسم و بازگشت به سنت سلف است و دیگری تسلیم کامل در برابر نتایج پستمدرنیسم و سرانجام مواجهه نقادانه با معضل فراروست.
بدیهی است که نویسنده راه حل سوم را میپسندد و به بسط آن مشغول میشود. و در این مسیر مبانی را از نتایج متمایز میسازد تا بطلان نتیجه مبنا را نااستوار نگرداند. یکی از روشهای مواجهه نقادانه،حرکت به فراسوی پستمدرنیسم است که به گفته نویسنده در دهه اخیر مورد توجه ویژه برخی دانشمندان قرار گرفته است. وی در فراز بعدی، گزارشی کوتاه از نحوه رویارویی اندیشمندان مسلمان با معضله کثرتگرایی ارائه میکند و نتیجه میگیرد که طرفین نزاع کثرتگرایی، دغدغه روششناختی ندارند و به زمینهها و پارادایمهایی که موطن مشکل هستند، توجه نمیکنند ولذا پاسخهایی حدسی و اولیه پیش روی دیگران قرار میدهند. پس ایشان از همینجا وارد بحث زمینههای تاریخی بخران پستمدرنیستی میشود. و از آن جا که فراتجددگرایی ریشه در خاک تجددگرایی دارد، ابتدا دورههای مختلف مدرنیسم را از نظر میگذراند و از دکارت و قرن هجدهم تا پوزیتیویسم و اثباتگرایی و از آنجا تا کانت و تمایز بین پدیده و پدیدار و دخالت عالِم فعال در علم و شناخت پلی میزند، به علمشناسی پوپر میرسد که معیار علمی بودن را ابطالگرایی میدانست.
نویسنده معتقد است تصویر ایجاد شده از علم و ناتوانی از ارائه قانون اثبات شده جاودانی، موهم نسبیت گرایی است، درحالیکه دانشمندان مدرنیسم تلاش میکنند این نکته را انکار نمایند. و به همین دلیل مقام گردآوری را از مقام داوری متمایز میدانند.اما چنان که مکنیتایر و کنر تاکید کردهاند، پذیرش زمینهمندی در مقام گردآوری نیز به تقویت نسبیت گرایی مهار نشدنی در پستمدرنیسم میانجامد.
نویسنده در گام بعدی براساس نظریات فایرابند و تحت عنوان بر ضد روش به بحث اصلی خود؛ یعنی بحران معرفتی پستمدرنیسم میپردازد. و ضمن نقل انتقادات او به روش علمی و بیان اینکه فهم در ارتباط با منِ تاریخی حاصل از تربیت اجتماعی تقوم مییابد، پایان علمشناسی ارسطویی را نیز خبر میدهد تا به نسبیتگرایی تمام عیار برسیم. نقل سخنان، فوکو، مکینتایر، لاودن و جانسون مکمل این سطور میشود و بالاخره به این نتیجه منجر میشود که روششناسیهای پژوهش نیز در بافت اجتماعی و تاریخی ساخته میشوند. فراتجددگرایی به تجدد حمله میکند، ولی خود تمامی دیدگاهها را نسبی میکند، به گونهای که حتی مبناگرایان نیز، نتوانستهاند از سایه این نسبیت بیرون بیایند.
بخش پایانی این نوشته، به نوعی نقش راه حل را بازی میکند. نویسنده تلاش میکند با تبیین سه مفهوم، زمینهمندی ،کثرتگرایی و نسبیتگرایی، استلزام بین آنها را انکار کند. تا از زمینهمندی، کثرتگرایی نتیجه گرفته نشود. و در این راه معتقد میشود که تفاوت بین انسانها قطعی است، ولی نه تا آن حد که هیچ شباهتی بین آنها نباشد. انسانها همه از یک نوع وضعیت جسمانی و سازمان روانی برخوردارند، بنابراین کثرتی به همراه وحدت دارند.
به باور نویسنده مهمترین خطای روششناختی پستمدرنیسم، مواجهه انفعالی با حصرگرایی مدرنیستی است. ولذا پیشنهاد اساسی نویسنده، ارائه الگوی مواجهه با کثرتگرایی است که دو روش عمده را در خود دارد، تلفیق دیدگاهها و چالش رویآوردها. در این راه مطالعات میان رشتهای نقشی اساسی دارند.
هدف این مقاله، ابتدا تبیین بحران معرفت در عالم پستمدرن است تا زمینهای باشد برای ارائه راه حلی در این زمینه و بدین منظور ابتدا تحت عنوان طرح مسئله، تعریفی اجمالی از پستمدرنیسم و رابطه آن با مدرنیسم ارائه میدهد.و به معرفی راههای گوناگون مقابله با نسبیت برآمده از فرا تجددگرایی میپردازد، که یکی نفی مدرنیسم و پستمدرنیسم و بازگشت به سنت سلف است و دیگری تسلیم کامل در برابر نتایج پستمدرنیسم و سرانجام مواجهه نقادانه با معضل فراروست.
بدیهی است که نویسنده راه حل سوم را میپسندد و به بسط آن مشغول میشود. و در این مسیر مبانی را از نتایج متمایز میسازد تا بطلان نتیجه مبنا را نااستوار نگرداند. یکی از روشهای مواجهه نقادانه،حرکت به فراسوی پستمدرنیسم است که به گفته نویسنده در دهه اخیر مورد توجه ویژه برخی دانشمندان قرار گرفته است. وی در فراز بعدی، گزارشی کوتاه از نحوه رویارویی اندیشمندان مسلمان با معضله کثرتگرایی ارائه میکند و نتیجه میگیرد که طرفین نزاع کثرتگرایی، دغدغه روششناختی ندارند و به زمینهها و پارادایمهایی که موطن مشکل هستند، توجه نمیکنند ولذا پاسخهایی حدسی و اولیه پیش روی دیگران قرار میدهند. پس ایشان از همینجا وارد بحث زمینههای تاریخی بخران پستمدرنیستی میشود. و از آن جا که فراتجددگرایی ریشه در خاک تجددگرایی دارد، ابتدا دورههای مختلف مدرنیسم را از نظر میگذراند و از دکارت و قرن هجدهم تا پوزیتیویسم و اثباتگرایی و از آنجا تا کانت و تمایز بین پدیده و پدیدار و دخالت عالِم فعال در علم و شناخت پلی میزند، به علمشناسی پوپر میرسد که معیار علمی بودن را ابطالگرایی میدانست.
نویسنده معتقد است تصویر ایجاد شده از علم و ناتوانی از ارائه قانون اثبات شده جاودانی، موهم نسبیت گرایی است، درحالیکه دانشمندان مدرنیسم تلاش میکنند این نکته را انکار نمایند. و به همین دلیل مقام گردآوری را از مقام داوری متمایز میدانند.اما چنان که مکنیتایر و کنر تاکید کردهاند، پذیرش زمینهمندی در مقام گردآوری نیز به تقویت نسبیت گرایی مهار نشدنی در پستمدرنیسم میانجامد.
نویسنده در گام بعدی براساس نظریات فایرابند و تحت عنوان بر ضد روش به بحث اصلی خود؛ یعنی بحران معرفتی پستمدرنیسم میپردازد. و ضمن نقل انتقادات او به روش علمی و بیان اینکه فهم در ارتباط با منِ تاریخی حاصل از تربیت اجتماعی تقوم مییابد، پایان علمشناسی ارسطویی را نیز خبر میدهد تا به نسبیتگرایی تمام عیار برسیم. نقل سخنان، فوکو، مکینتایر، لاودن و جانسون مکمل این سطور میشود و بالاخره به این نتیجه منجر میشود که روششناسیهای پژوهش نیز در بافت اجتماعی و تاریخی ساخته میشوند. فراتجددگرایی به تجدد حمله میکند، ولی خود تمامی دیدگاهها را نسبی میکند، به گونهای که حتی مبناگرایان نیز، نتوانستهاند از سایه این نسبیت بیرون بیایند.
بخش پایانی این نوشته، به نوعی نقش راه حل را بازی میکند. نویسنده تلاش میکند با تبیین سه مفهوم، زمینهمندی ،کثرتگرایی و نسبیتگرایی، استلزام بین آنها را انکار کند. تا از زمینهمندی، کثرتگرایی نتیجه گرفته نشود. و در این راه معتقد میشود که تفاوت بین انسانها قطعی است، ولی نه تا آن حد که هیچ شباهتی بین آنها نباشد. انسانها همه از یک نوع وضعیت جسمانی و سازمان روانی برخوردارند، بنابراین کثرتی به همراه وحدت دارند.
به باور نویسنده مهمترین خطای روششناختی پستمدرنیسم، مواجهه انفعالی با حصرگرایی مدرنیستی است. ولذا پیشنهاد اساسی نویسنده، ارائه الگوی مواجهه با کثرتگرایی است که دو روش عمده را در خود دارد، تلفیق دیدگاهها و چالش رویآوردها. در این راه مطالعات میان رشتهای نقشی اساسی دارند.