جاذبه نیچه در ایران امروز
آرشیو
چکیده
نوشته حاضر به جاذبه نیچه در ایران امروز اشاره دارد. این جاذبه در پی عوامل اخلاقی ـ عقیدتی، و فرهنگی ـ معنوی به وجود آمده و در اثر بحرانهای پس از انقلاب اسلامی شدت یافته است. با پدید آمدن چنین جاذبهای، تصورات نادرست و کلیشهای از نیچه به تصویرهای مثبت عرفانی، ایرانی مآبی و حکیمانه تبدیل شده است.متن
در اواخر بهمن سال 1378، به دعوت دانشگاه پُروانی راهی جنوب فرانسه شدم (همان منطقهای که نیچه، آن را گهواره جوانمردان پیرو «حکمت شادان» نامیده بود) تا درباره «نیچه و حافظ» مطالبی بیان کنم. دو روز پس از ورودم به اکس از سوی مرکز بینالمللی گفتوگوی تمدنها در تهران به من تلفن کردند (آن زمان مرکز مذکور شیفته گفتوگو بود!) و خبر دادند که حدود ششصد نفر، برای شرکت در کلاس «نیچه، عرفان و ایران زمین» که قرار بود در این مرکز برگزار شود، اسمنویسی کرده و بیصبرانه در انتظار صاحب این قلم و شروع کلاسها هستند. ششصد نفر؟ باورم نشد و تصور کردم دارند شوخی میکنند، به خصوص که روز قبل در جلسه «نیچه و حافظ» دانشگاه پُروانس تعداد حاضران (و در میان آنها، داریوش آشوری مترجم نامدار نیچه) از پنجاه نفر تجاوز نمیکرد.
هر چند سال 2000م (1378 ش) مصادف با چندین سال درگذشت نیچه بود؛ اما با این همه استقبالی چنین پرشور از یک فیلسوف غربی در ایران، شگفتانگیز و حتی سؤال برانگیز بود. با شروع تدریس و مشاهده حضور پیگیر و شرکت فعال دانشجویان دریافتم که به راستی، بخشی از جوانان و تحصیل کردههای پس از انقلاب در ایران، توجهی جدی به اندیشههای نیچه دارند و گرایش آنها یک مد گذرا نیست.
امروز در آغاز پاییز 1383، رواج و رونق ترجمه و تفسیر آثار این متفکر آلمانی که اغلب اندیشهورزان، نویسندگان و فرزانگان قرن بیستم را تحت تأثیر خود قرار داده، بسیار آشکار است و این امر، نشانه تداوم جاذبه او نزد فرهنگدوستان کشور ماست. این سؤال پیش میآید که: چرا این اندیشمند قرن نوزدهم، هنوز توجه اهل دانش و جوانان عصر اینترنت را به خود جلب میکند؟ و چرا نزد آنها نیچه جای مارکس یا فروید را گرفته است؟ بیتردید، شرایط و عوامل گوناگونی (داخلی و خارجی، اجتماعی و سیاسی، معرفتی و فرهنگی، تاریخی و فراتاریخی)، در شکلگیری و رشد چنین گرایشی نقش داشته است و دارد. در واقع، تبارشناسی این «جاذبه» نیازمند پژوهش دقیقی است و در این مقاله، تنها به علل و جنبههای اساسی نیچه مآبی (nietzschisme) کنونی اشاره خواهم کرد.
بنابر تجربه تاریخی قرن بیستم، انعکاس اجتماعی عقاید و آثار نیچه، غالبا در شرایط بحرانی و دوران نابسامانی به اوج میرسد و به همین علت، برخی وی را، اندیشمند عصر بحران میدانند؛ به عبارت دیگر، علت، هنگامی که جامعه با دگرگونی، بیثباتی، آشفتگی یا بنبست عقیدتی مواجه میشود، شهروند بیشتر به ندای نیچه گوش فرا میدهد! در این زمینه، تحولات پرشتاب زمانه و به ویژه بحرانها و رخدادهای تکان دهنده دو دهه اخیر (از انقلاب اسلامی ایران و سقوط نظام سوسیالیستی شوروی گرفته تا تخریب دیوار برلین و رویدادهای 11 سپتامبر و «تهاجم دمکراتیک» 5 ایالت متحده آمریکا به افغانستان و عراق)، بستر مساعدی برای تأثیرگذاری افکار نیچه مهیا کرده است. در طی سالهای اخیر، با فروپاشی اتحاد شوروی و آشکارتر شدن تضادهای دمکراسی لیبرال و بنبستهای عصر تجدد و نیست انگاری، تأملات و نظریات انتقادی نیچه بیش از پیش، مورد توجه مردم واقع شد.
درباره علل محبوبیت این فیلسوف در میان نسل جوان کنونی میتوان به شخصیت عصیانگر، چند بُعدی یا آزاداندیش او اشاره کرد؛ اما اگر در دوره کنونی، جوانان و ایران به سوی آرای نیچه کشیده میشوند، اساسا به سبب «به روز بودن» بینش و نگرش اوست. اگر نسل جوان و شهروندان هزاره سوم هنوز به او روی میآورند، به دلیل بار شکوفا و قوه آفرینندگی جهانبینی اوست، اما علاوه بر علل گرایش کلی جهان معاصر به این متفکر قرن نوزدهم، لازم است به ویژگیهای جاذبه نیچه در ایران بپردازیم. تصویر کاذب «نیچه ضد زن» یا کلیشه «نیچه ضد خدا و دین»، از طرف افراد زن ستیز و دین ستیز را به امید تأیید عقاید خودشان به سوی نیچه میکشاند و از سوی دیگر، برخی زنان یا مؤمنان بر آن میشوند تا با دشمن خیالی خود آشنا شوند! به غیر از کلیشههایی که به آن اشاره شد، برای یافتن علل «داخلی» نیچه مآبی ایران امروز میتوان به عوامل اخلاقی و عقیدتی و عوامل فرهنگی و معنوی توجه کرد:
الف ـ عوامل اخلاقی و عقیدتی
بیتردید انتقاد بنیادین نیچه از دین و کلیسا و مسیحیت و همچنین از حکومت و اخلاق، توجه گروهی از تحصیلکردههای جامعه ما را پس از جنگ تحمیلی به خود جلب کرده است. تشدید تضادهای سیاسی و فشارهای اخلاقی و عقیدتی از یک سو و گسترش نیستانگاری حادث از بحران ارزشهای حاکم دوران پس از انقلاب از سوی دیگر، موجب بروز نگرانی، نارضایتی یا افسردگی در میان نسل جوان شده است و در نتیجه، گفتار (بهتر است بگوییم شطحِ) «خدا مرده است» انعکاس اجتماعی ویژهای یافت. در واقع طی دهه پس از جنگ تحمیلی، روند دنیوی شدن (Secuiarisation) و تقدسزدایی (desacralisation) از دین حکومتی، شتاب گرفت و برخی از جوانان را به سوی عقاید غیردینی یا دینستیزی کشاند؛ به عنوان مثال، نقد ریشهای نیچه از «هیولای سرد» (Le monstre froid) دولت یا افشای اخلاقزدگی نظامهای عقیدتی، باب طبع گروههای ناراضی و جوانان معترض شد که در این انتقادات اساسی، انتظارها و باورهای خود را یافتند. شاید بتوان گفت که کارکرد ناخوشایند دستگاههای دولتی و نیز اخلاقزدگی بخشی از جامعه اسلامی پس از انقلاب، بهطور ناخواسته، به جاذبه دیدگاه اخلاق گریز نویسنده «تبارشناسی اخلاق» افزوده است.
ب ـ عوامل فرهنگی و معنوی
تا جنگ جهانی دوم، اغلب تحصیلکردهها نیچه را به دلیل نوشتن «چنین گفت زرتشت» و نامدار کردن پیامبر ایران باستان در جهان، دوست داشتند و حتی «خودی» میشمردند. سپس با انتشار نخستین ترجمه فارسی کتاب مذکور (به قلم حمید نیرنوری در سال 1327، پیش از ترجمه داریوش آشوری/اسماعیل خویی 1349) و ترجمه گزیدهای از اشعار (به قلم شجاع الدین شفا در سال 1332)، جامعه ما برداشتی از نیچه پیدا کرد که احتمالاً بیشتر ادبی بود تا فلسفی. پس از آن، هنگامی که خوانندگان ایرانی با سرنوشت تراژیک و مظلومیت حلاج گونه او به شکل دقیقتری آشنا شدند (از طریق مجلهها و متونی چون مقدمه محمدباقر هوشیار بر اراده معطوف به قدرت، در سال 1335)، جذابیت نیچه برای اهل قلم و اندیشه دو چندان شد. در واقع طی شصت سال اخیر، به مرور نیچه ایران مآب، نیچه شاعر مسلک و نیچه مظلوم دست به دست هم دادند و دل فرهنگ دوستان ایرانی را به دست آوردند!
باید اضافه کنم که در دهه گذشته، صاحب این قلم با طرح بعد «عرفانی» نیچه و نیز چهره «شرقی» و «ایرانی مآبی» نویسنده حکمت شادان، به نوعی جذابیت نیچه را در نزد گروهی از دانشپژوهان و دگراندیش به لحاظی پاسخگوی هویت فرهنگی، ملی، ذوق ادبی و معنویت عرفانی ایرانیان است. او اهل خرد است؛ اما آنچه به هیچ وجه نمیپذیرد، خردزدگی و به موازات آن؛ علمزدگی، تاریخزدگی، آلمانیزدگی، تجددزدگی، اخلاقزدگی، دینزدگی، آرمانزدگی، سیاستزدگی و نظیر آنها است. هر زمان که در جامعه بینش جدلی و منطق ناب استبداد خود را تحمیل کند، انسان خرد زده سقراطی متکثر میشود و عملاً مانع تکامل اخلاق و سبب نیست انگاری میشود. به این ترتیب وی خردستیز نیست، بلکه خردزدگان را محکوم میکند، آنها که خرد را به ایدئولوژی تبدیل کردهاند و تنگنظریشان سبب شده است که در جدل، ذهن بافی و سفسطه غرق شوند. خردورز اصیل مانند نیچه و گاستون باشلار از شور تخیل و سرمستی وجود، هراسی ندارند و به شناختشناسی خرد (یا علم، اخلاق، و غیره) میپردازند و مفتون و بنده آن نمیشوند.
عارفان اصیل ایران زمین همانند نیچه به خردستیزی (و نیز اخلاقستیزی، دینستیزی و مانند آنها) معروف بودند و مخالفانشان آنها را دشمن عقل، دین و اخلاق معرفی میکردند؛ به عنوان مثال، برخی متکلمان کوتهبین و خردزدگان دنیای اسلام تاب تحمل جهانبینی متفاوت حلاج، مولوی، ابن عربی یا سهروردی را نداشتند و پای چوبین استقلال خود را اساس و پایه اندیشیدن قرار میدادند؛ اما عارف فی نفسه، اهل شناخت و خردورزی است (عرفان = شناخت) و ژرفنگری و تأمل، او را از حکمت بحثی به مرتبه حکمت ذوقی و کشفی سوق میدهد. بنابراین، عارف نمیتواند خردستیز باشد و دور شدن وی از عرصه منطق جدلی، نفی آن نیست، بلکه یک خردگریزی عاقلانه است.
آری، زنده دل بر زندگی و روزگار خط بطلان نمیکشد و به مانند سهروردی و نیچه سرنوشت خویش را میپذیرد؛ آری «خلاف زمانه» بودن؛ یعنی غرق نشدن در دیروز و امروز و «حاضر» و «هوشیار» بودن. آری، کاشفان فرد برای رهایی از این «زمانه» کثیف که میان مایگی و ناتوانی را تبلیغ میکند، به بسیاری چیزها احتیاج دارند. به نیچه نیز نیاز دارند که به قول جیانی واتیمو «فیلسوفی سرشار از آینده» است.
اشاره
این نوشتار کاستیهای فراوانی دارد که به پارهای از آنها اشاره میشود:
1. عنوان مطلب «جاذبه نیچه در ایران امروز» است. نویسنده، این عنوان را با تمسک جستن به تعداد افراد شرکت کنندگان در کلاس «نیچه، عرفان و ایران زمین»، ادعا نموده است. حال سؤال این است: «آیا ادعای به این بزرگی، با مسائل بیپایه و اساسی چون تعداد شرکت کنندگان یک کلاس ثابت میشود؟ و این در حالی است که عدد مذکور در مقابل شرکت کنندگان سالانه و مداوم مناسبتها و جلسات مربوط به بزرگداشت عرفا و اندیشمندان بزرگ اسلامی نظیر مرحوم سید علی قاضی، علامه طباطبایی، شهید مطهری، امام خمینی، بهاءالدینی، انصاری همدانی، جهانگیر خان قشقایی و بسیاری دیگر، بسی ناچیز و بسیار اندک است؛ زیرا شرکت کنندگان در جشنوارهها، کنگرهها و سالگردهای مربوط به این انسانهای پاک و آسمانی که گاهی چندین روز به طول میانجامد، به هزاران تن میرسد؛ اما نکته بسیار مهم این است که حتی شرکت بسیاری از مشتاقان به عنوان دلیل اثبات کننده این ادعا نیست و فقط نشانهای از اشتیاق به آشنایی با اندیشمندان به شمار میرود نه جاذبه آنان؛ چرا که در چنین ادعاهای بزرگی فقط تحقیقهای میدانی و آماری توان اثبات دارند. پس روش نویسنده در اثبات مدعا روشی غیرعلمی و عقیم است.
2. نویسنده نیچه را اندیشمند عصر بحران خوانده است و بحرانهای پس از انقلاب را علت گرایش جوانان به نیچه دانسته است. با بررسی اوضاع اجتماعی، فرهنگی و معنویات جوانان پس از انقلاب، آشکار میشود که نویسنده چه برداشتهای ناصوابی را به ملت شریف ایران نسبت داده است.
زمانی بحران اخلاقی ـ عقیدتی و فرهنگی ـ معنوی، در یک جامعه رخ مینماید که جوانان، شهروندان، و تحصیل کردههای آن از لحاظ معنوی، اخلاقی و عقیدتی دچار تزلزل باشند، و هیچ پایبندی نسبت به اصول اخلاقی، اجتماعی و مکتبی نداشته باشند. در این صورت است که خود را به هر دری میزنند تا به جایگاه امن و مطمئنی دست یابند که تمام مشکلات مربوط به خلأها و تزلزلهایشان را پاسخ گفته و آینده آنها را نیز از هر جنبهای تضمین میکند.
این تصویر بحرانی از جامعه واقعی مغرب زمین است هر چند نویسنده منکر چنین تصویری در غرب است، آنجا که مینویسد: «امروز در غرب بر خلاف ایران، عوامل اخلاقی و عقیدتی در شکلگیری محبوبیت نیچه، نقش چندانی ندارند؛ زیرا جوامع لیبرال و دموکراتیک معاصر، دیگر سیطره دین، اخلاق و ایدئولوژی را نمیپذیرد»؛ در حالی که این نویسنده واقعگریز، حتی نخواسته است به اعترافات و آمار واقعی مربوط به بحران اخلاقی ـ عقیدتی، و تزلزل هویت اجتماعی و معنوی از سوی رسانهها و اندیشمندان غربی توجهی بکند. و بدتر از آن نیز روپوش گذاشتن و توجه نکردن به واقعیت جامعه معنوی - فرهنگی، و عقیدتی - اخلاقی ایران امروز است. بهر حال نسبت این تصویر به جوانان ایرانی نارواست و توجه مردم و جوانان کشور عزیزمان به مسائل اخلاقی، مذهبی، معنوی، و اجتماعی، در روند رشد فرآیندهای افتاده است که روز به روز شاهد استقبال بیش از پیش جوانان از معنویات و مسائل عرفانی - اخلاقی ناب مکتب انسان ساز اهل بیت علیهمالسلام هستیم. بهترین شاهد و نمونه این روند، آمار مربوط به زائران مشهد رضوی، حرم حضرت معصومه، مسجد جمکران، و مراسمهای مربوط به دعاهای کمیل و ندبه، و مناسبات مربوط به ائمه بزرگوارمان است.
4. نکته بعدی، درباره سیستم فلسفی نیچه است که دوباره نویسنده در برداشتی ناصواب آن را وارونه جلوه داده است؛ زیرا مکتب فلسفی نیچه(اگر بتوان از سیستم فکری او واقعا به عنوان مکتب فلسفی یاد کرد)، در زمینههای اجتماعی، اخلاقی، دین شناختی، و در یک کلام جهانبینی، دچار مشکلات اساسی است که حتی در میان غربیها مورد نقد و رد قرار گرفته است. و اینکه اثر گذاری وی در عدهای از فلاسفه غرب، به وقوع پیوسته قابل انکار نیست، اما این مسئله بسی متفاوت از مثبت و صحیح بودن جهانبینی و اندیشههای اوست و نمیتوان بدین صراحت و راحتی، «روی آوردن نسل جوان به نیچه را در بار شکوفا و قوه آفرینندگی جهانبینی او!» معرفی کرد. زیرا فلسفه او در اخلاق، فلسفه «خودخواهی»(1) و «اومانیستی» بوده و اساسا به روح و اخلاقیات قائل نبوده است،(2) و در حیطه فلسفه اجتماع، فلسفه «خواست قدرت»(3) را ارائه کرده که کمال انسان و جامعه را در زور و قدرت و کسب آن، و رابطه اجتماعی - اخلاقی افراد یک جامعه را، رابطه قدرتمند با ضعیف میداند(که در حقیقت یک نظریه ضد انسانی، ضد تکامل، و استعمار واستثمارگرانه به شمار میرود)؛ فلسفه روح و روانِ او نیز دربردارنده دستورالعملهای حیوانیت گرا و فطرتستیز است، بهطوریکه ارزشهای اساسی فطرت انسانها را مثل
______________________________
1. مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، تهران: صدرا، 23، بهار 1373، ص 199 به بعد. و نیز: مطهری، فلسفه اخلاق، تهران: صدرا، ص 275 به بعد
2. مطهری، فطرت، تهران: صدرا، ص 104 به بعد
3. مرتضی مطهری، تکامل اجتماعی انسان، تهران: صدرا، ص 144 به بعد. و نیز: مطهری، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، تهران: صدرا، ج 5، (جامعه و تاریخ)، ص 220 به بعد
______________________________
ماکیاول انکار کرده و آنها را اختراع و ساخته خود بشر میداند، مثلاً عدالت با اختراع مردمان زبون دانسته و چه بسیار به عدالتخواهی انسانهای ضعیف، خندیده است.(1) (در حقیقت همه این گرایشهای خلاف حقیقت، به نظریه قدرتش برمیگردد.)؛ و اندیشهاش در زمینه فلسفه حیات و زندگی، فلسفه یأس و ناامیدی است؛ بهطوریکه حتی خودش، از بدبینترین انسانها به دنیا و زندگی بود که ویلیام جیمز، او را فیلسوف بدبین معرفی کرده است.(2)
حال اگر اصول مکتبی و فلسفی جامعه، روح، اخلاق، زندگی را در نظر بگیریم، با کدامین مبنا میتوان ادعا کرد که نیچه آفریننده جهانبینی برای جهان معاصر بوده، ندای نجاتبخش برای بحران زدههای اخلاقی - معنوی دارد، و دستورالعملهای خوبی برای معنویات، روح، اخلاق، دین و بسیاری مسائل آورده است که جامعه و بشر امروز را به کمال خواهد رساند.
7. چندین تناقض و ناسازگاری در این مقاله وجود دارد که یکی از آنها عبارت است از: «خردستیزی یا خردگریزی نیچه» و«اهل خرد بودن او».
8. نویسنده برای کمرنگ شدن شخصیت ستیزهجویانه نیچه و مثبت جلوه دادن آن به اقدامی غیرعلمی دست زده است که قابل بررسی است. و آن هم عبارت است از تبدیل پسوند«ستیز» از خصوصیات او نظیر«خرد و عقلستیزی»، «زنستیزی»، «اخلاقستیزی»، «دینستیزی»، «خد ستیزی» به پسوند «گریز».
سؤال اساسی در این مورد اینست که آیا شخصیتی که از ریشه و اساس با زن، عقل، جامعه، روح، اخلاق، خدا و دین سر ستیزه و مخالفت داشته و هیچ کدام از موارد مذکور را قبول ندارد، چگونه میشود با تعویض «ستیزه» با «گریز» آن را توجیه کرده و مثبت جلوه داد؟ آیا اساسا شخصیتی با گریز از یکسری مسائل اساسی، به عنوان شخصیت مثبت شناخته میشود که نویسنده بخواهد با تبدیل ستیز به گریز او را مثبت معرفی کند؟ آیا اساسا «گریز و ستیز» در رد یا طرد اصل یک مسئله، تفاوتی در منفی بودن شخصیت کسی بوجود میآورد؟ (ستیزه اندکی شدیدتر از گریز، بیانگر مخالف است) از طرفی، مگر گریز از دین، خدا، اخلاق، زن و مسائل دیگر چه نکته مثبت و درجه کمالی است که بتوان با تمسک به آن جاذبه، معنوی، و مثبت بودن کسی را اثبات کرد؟
9 . مسئله تأسفبارتر از این مسائل، قرار دادن نیچه ضداخلاق و زندگیستیز، و نیچه دور از خدا و معنویات(3) در ردیف شخصیتهای والای حکمت و معرفت نظیر سهروردی،
______________________________
1. مرتضی مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار، تهران: صدرا، ص 261 به بعد
2. مرتضی مطهری، عدل الاهی، تهران: صدرا، ص 74 به بعد و نیز: ج. پ. استرن، نیچه، عزت اللّه فولادوند، تهران: طرح نو، سوم 1376، ص 56 به بعد. و نیز: ریچارد پایکین، کلیات فلسفه، سیدجلالالدین مجتبوی، تهران: حکمت، شانزدهم، 1379، ص 427 و بعد (پاورقی)
3. جیمز کِرن فیبل من، آشنایی با فلسفه غرب، محمد بقایی، تهران: حکمت، اول، پائیز 1375، ص 231 به بعد و نیز: ویل دورانت، تاریخ فلسفه، عباس زریاب، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، سیزدهم، 1376، ص 353 به بعد. و همچنین: فرید ریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، داریوش آشوری، تهران: سروش و انتشارات علمی و فرهنگی، دوم، 1375، ج 7، ص 381 به بعد
______________________________
ابن عربی، مولوی،و حلاج است. در حالی که فرقها و تفاوتهای اساسی و بیسنخیتیهای بیشماری بین ایشان و اوست.
آیا هیچ انسان عاقل و عارفی، نیچهای را که در بدبینی و ناامیدی افراطی به دنیا و زندگی غوطهور بوده و دچار افسردگی و بیماری روانی شده بود، با عارفان و حکیمان بلندپرواز آسمان معرفت (مولوی، ابن عربی، حلاج و سهروردی) که در طرب و شادمانی شور و عشق به حیات ومعنویات به سر میبردند و اغلب عوالم اسرار حیات و هستی را در نور دیده بودند، در یک ردیف قرار میدهد. آیانیچهای که جهان را سراسر شر و بدبختی میداند، با انسانهای والایی چون ابن عربی و سهروردی که جهان را سراسر نور و خیر الاهی و ربانی میبینند، قابل مقایسه است؟ نیچهای که اندیشهاش درباره انسان کامل، نظریه «خواست قدرت» بوده، و انسان قدرتمندِ بیعاطفه و بیاحساس نسبت به سایر موجودات، و خودخواه و خودپرست را انسان کامل میپندارد، با عرفای بزرگ منزلتی، چون مولوی، سهروردی و ابن عربی که انسان جامع همه مراتب کمالات اخلاقی و معنوی را انسان کامل میبینند، در یک ردیف قرار میگیرد. آیا نیچهای که فریاد خودخواهانه و خودپرستانه «قدرت نفسانیاش» را سر میداد، با حلاجی که فریاد اناالحقاش، نه فریاد خودخواهی بلکه فریاد توحیدیِ ناب معرفتی بود و از من الاهی و فنای خود در من ربانی سخن میگفت، قابل مقایسه است؟(چه رسد به هم ردیف پنداشتن آنها؟) آیا همه مسائل خلاف مبانی عرفان که در وجود و اندیشههای نیچه موج میزند، اجازه «طرح بعد عرفانی و چهره شرقی نیچه» را به نویسنده میدهد؟ (اصلاً وجود تناقضهای مبنایی چنین اجازهای میدهد؟).
بالأخره نکته پایانی اینکه ایرانیان سربلند و سرافراز، با داشتن حکمت ومعرفت عمیق و والا، پیش روان سترک و پرمحتوایی نظیر ابن عربی، سید حیدر آملی، ابن فهدحلی، شیخ بهایی، میرداماد، صدرالمتألهین شیرازی، ابن سینا، فارابی، خواجه نصیرالدین طوسی، علامه حلی، علامه مجلسی، ملامهدی و ملااحمد نراقی، علامه طباطبایی، مطهری، سید جلالالدین آشتیانی، مولوی، حافظ و بسیاری دیگر که افتخارات بینظیری برای مکتب انسانساز اهل بیت علیهمالسلام به شمار میروند، هیچ ایرانیِ مسلمانِ اصیلی در خود نیازی به نیچه آشفته و افسرده ندارد چرا که نیچه «فلسفهپردازی سرشار از ناامیدی، رکود، نیستانگاری، و ضدمعنویت» است و توان پاسخگویی هیچ یک از نیازهای عرفانی، معنوی، و الاهی مسلمانان را ندارد.
هر چند سال 2000م (1378 ش) مصادف با چندین سال درگذشت نیچه بود؛ اما با این همه استقبالی چنین پرشور از یک فیلسوف غربی در ایران، شگفتانگیز و حتی سؤال برانگیز بود. با شروع تدریس و مشاهده حضور پیگیر و شرکت فعال دانشجویان دریافتم که به راستی، بخشی از جوانان و تحصیل کردههای پس از انقلاب در ایران، توجهی جدی به اندیشههای نیچه دارند و گرایش آنها یک مد گذرا نیست.
امروز در آغاز پاییز 1383، رواج و رونق ترجمه و تفسیر آثار این متفکر آلمانی که اغلب اندیشهورزان، نویسندگان و فرزانگان قرن بیستم را تحت تأثیر خود قرار داده، بسیار آشکار است و این امر، نشانه تداوم جاذبه او نزد فرهنگدوستان کشور ماست. این سؤال پیش میآید که: چرا این اندیشمند قرن نوزدهم، هنوز توجه اهل دانش و جوانان عصر اینترنت را به خود جلب میکند؟ و چرا نزد آنها نیچه جای مارکس یا فروید را گرفته است؟ بیتردید، شرایط و عوامل گوناگونی (داخلی و خارجی، اجتماعی و سیاسی، معرفتی و فرهنگی، تاریخی و فراتاریخی)، در شکلگیری و رشد چنین گرایشی نقش داشته است و دارد. در واقع، تبارشناسی این «جاذبه» نیازمند پژوهش دقیقی است و در این مقاله، تنها به علل و جنبههای اساسی نیچه مآبی (nietzschisme) کنونی اشاره خواهم کرد.
بنابر تجربه تاریخی قرن بیستم، انعکاس اجتماعی عقاید و آثار نیچه، غالبا در شرایط بحرانی و دوران نابسامانی به اوج میرسد و به همین علت، برخی وی را، اندیشمند عصر بحران میدانند؛ به عبارت دیگر، علت، هنگامی که جامعه با دگرگونی، بیثباتی، آشفتگی یا بنبست عقیدتی مواجه میشود، شهروند بیشتر به ندای نیچه گوش فرا میدهد! در این زمینه، تحولات پرشتاب زمانه و به ویژه بحرانها و رخدادهای تکان دهنده دو دهه اخیر (از انقلاب اسلامی ایران و سقوط نظام سوسیالیستی شوروی گرفته تا تخریب دیوار برلین و رویدادهای 11 سپتامبر و «تهاجم دمکراتیک» 5 ایالت متحده آمریکا به افغانستان و عراق)، بستر مساعدی برای تأثیرگذاری افکار نیچه مهیا کرده است. در طی سالهای اخیر، با فروپاشی اتحاد شوروی و آشکارتر شدن تضادهای دمکراسی لیبرال و بنبستهای عصر تجدد و نیست انگاری، تأملات و نظریات انتقادی نیچه بیش از پیش، مورد توجه مردم واقع شد.
درباره علل محبوبیت این فیلسوف در میان نسل جوان کنونی میتوان به شخصیت عصیانگر، چند بُعدی یا آزاداندیش او اشاره کرد؛ اما اگر در دوره کنونی، جوانان و ایران به سوی آرای نیچه کشیده میشوند، اساسا به سبب «به روز بودن» بینش و نگرش اوست. اگر نسل جوان و شهروندان هزاره سوم هنوز به او روی میآورند، به دلیل بار شکوفا و قوه آفرینندگی جهانبینی اوست، اما علاوه بر علل گرایش کلی جهان معاصر به این متفکر قرن نوزدهم، لازم است به ویژگیهای جاذبه نیچه در ایران بپردازیم. تصویر کاذب «نیچه ضد زن» یا کلیشه «نیچه ضد خدا و دین»، از طرف افراد زن ستیز و دین ستیز را به امید تأیید عقاید خودشان به سوی نیچه میکشاند و از سوی دیگر، برخی زنان یا مؤمنان بر آن میشوند تا با دشمن خیالی خود آشنا شوند! به غیر از کلیشههایی که به آن اشاره شد، برای یافتن علل «داخلی» نیچه مآبی ایران امروز میتوان به عوامل اخلاقی و عقیدتی و عوامل فرهنگی و معنوی توجه کرد:
الف ـ عوامل اخلاقی و عقیدتی
بیتردید انتقاد بنیادین نیچه از دین و کلیسا و مسیحیت و همچنین از حکومت و اخلاق، توجه گروهی از تحصیلکردههای جامعه ما را پس از جنگ تحمیلی به خود جلب کرده است. تشدید تضادهای سیاسی و فشارهای اخلاقی و عقیدتی از یک سو و گسترش نیستانگاری حادث از بحران ارزشهای حاکم دوران پس از انقلاب از سوی دیگر، موجب بروز نگرانی، نارضایتی یا افسردگی در میان نسل جوان شده است و در نتیجه، گفتار (بهتر است بگوییم شطحِ) «خدا مرده است» انعکاس اجتماعی ویژهای یافت. در واقع طی دهه پس از جنگ تحمیلی، روند دنیوی شدن (Secuiarisation) و تقدسزدایی (desacralisation) از دین حکومتی، شتاب گرفت و برخی از جوانان را به سوی عقاید غیردینی یا دینستیزی کشاند؛ به عنوان مثال، نقد ریشهای نیچه از «هیولای سرد» (Le monstre froid) دولت یا افشای اخلاقزدگی نظامهای عقیدتی، باب طبع گروههای ناراضی و جوانان معترض شد که در این انتقادات اساسی، انتظارها و باورهای خود را یافتند. شاید بتوان گفت که کارکرد ناخوشایند دستگاههای دولتی و نیز اخلاقزدگی بخشی از جامعه اسلامی پس از انقلاب، بهطور ناخواسته، به جاذبه دیدگاه اخلاق گریز نویسنده «تبارشناسی اخلاق» افزوده است.
ب ـ عوامل فرهنگی و معنوی
تا جنگ جهانی دوم، اغلب تحصیلکردهها نیچه را به دلیل نوشتن «چنین گفت زرتشت» و نامدار کردن پیامبر ایران باستان در جهان، دوست داشتند و حتی «خودی» میشمردند. سپس با انتشار نخستین ترجمه فارسی کتاب مذکور (به قلم حمید نیرنوری در سال 1327، پیش از ترجمه داریوش آشوری/اسماعیل خویی 1349) و ترجمه گزیدهای از اشعار (به قلم شجاع الدین شفا در سال 1332)، جامعه ما برداشتی از نیچه پیدا کرد که احتمالاً بیشتر ادبی بود تا فلسفی. پس از آن، هنگامی که خوانندگان ایرانی با سرنوشت تراژیک و مظلومیت حلاج گونه او به شکل دقیقتری آشنا شدند (از طریق مجلهها و متونی چون مقدمه محمدباقر هوشیار بر اراده معطوف به قدرت، در سال 1335)، جذابیت نیچه برای اهل قلم و اندیشه دو چندان شد. در واقع طی شصت سال اخیر، به مرور نیچه ایران مآب، نیچه شاعر مسلک و نیچه مظلوم دست به دست هم دادند و دل فرهنگ دوستان ایرانی را به دست آوردند!
باید اضافه کنم که در دهه گذشته، صاحب این قلم با طرح بعد «عرفانی» نیچه و نیز چهره «شرقی» و «ایرانی مآبی» نویسنده حکمت شادان، به نوعی جذابیت نیچه را در نزد گروهی از دانشپژوهان و دگراندیش به لحاظی پاسخگوی هویت فرهنگی، ملی، ذوق ادبی و معنویت عرفانی ایرانیان است. او اهل خرد است؛ اما آنچه به هیچ وجه نمیپذیرد، خردزدگی و به موازات آن؛ علمزدگی، تاریخزدگی، آلمانیزدگی، تجددزدگی، اخلاقزدگی، دینزدگی، آرمانزدگی، سیاستزدگی و نظیر آنها است. هر زمان که در جامعه بینش جدلی و منطق ناب استبداد خود را تحمیل کند، انسان خرد زده سقراطی متکثر میشود و عملاً مانع تکامل اخلاق و سبب نیست انگاری میشود. به این ترتیب وی خردستیز نیست، بلکه خردزدگان را محکوم میکند، آنها که خرد را به ایدئولوژی تبدیل کردهاند و تنگنظریشان سبب شده است که در جدل، ذهن بافی و سفسطه غرق شوند. خردورز اصیل مانند نیچه و گاستون باشلار از شور تخیل و سرمستی وجود، هراسی ندارند و به شناختشناسی خرد (یا علم، اخلاق، و غیره) میپردازند و مفتون و بنده آن نمیشوند.
عارفان اصیل ایران زمین همانند نیچه به خردستیزی (و نیز اخلاقستیزی، دینستیزی و مانند آنها) معروف بودند و مخالفانشان آنها را دشمن عقل، دین و اخلاق معرفی میکردند؛ به عنوان مثال، برخی متکلمان کوتهبین و خردزدگان دنیای اسلام تاب تحمل جهانبینی متفاوت حلاج، مولوی، ابن عربی یا سهروردی را نداشتند و پای چوبین استقلال خود را اساس و پایه اندیشیدن قرار میدادند؛ اما عارف فی نفسه، اهل شناخت و خردورزی است (عرفان = شناخت) و ژرفنگری و تأمل، او را از حکمت بحثی به مرتبه حکمت ذوقی و کشفی سوق میدهد. بنابراین، عارف نمیتواند خردستیز باشد و دور شدن وی از عرصه منطق جدلی، نفی آن نیست، بلکه یک خردگریزی عاقلانه است.
آری، زنده دل بر زندگی و روزگار خط بطلان نمیکشد و به مانند سهروردی و نیچه سرنوشت خویش را میپذیرد؛ آری «خلاف زمانه» بودن؛ یعنی غرق نشدن در دیروز و امروز و «حاضر» و «هوشیار» بودن. آری، کاشفان فرد برای رهایی از این «زمانه» کثیف که میان مایگی و ناتوانی را تبلیغ میکند، به بسیاری چیزها احتیاج دارند. به نیچه نیز نیاز دارند که به قول جیانی واتیمو «فیلسوفی سرشار از آینده» است.
اشاره
این نوشتار کاستیهای فراوانی دارد که به پارهای از آنها اشاره میشود:
1. عنوان مطلب «جاذبه نیچه در ایران امروز» است. نویسنده، این عنوان را با تمسک جستن به تعداد افراد شرکت کنندگان در کلاس «نیچه، عرفان و ایران زمین»، ادعا نموده است. حال سؤال این است: «آیا ادعای به این بزرگی، با مسائل بیپایه و اساسی چون تعداد شرکت کنندگان یک کلاس ثابت میشود؟ و این در حالی است که عدد مذکور در مقابل شرکت کنندگان سالانه و مداوم مناسبتها و جلسات مربوط به بزرگداشت عرفا و اندیشمندان بزرگ اسلامی نظیر مرحوم سید علی قاضی، علامه طباطبایی، شهید مطهری، امام خمینی، بهاءالدینی، انصاری همدانی، جهانگیر خان قشقایی و بسیاری دیگر، بسی ناچیز و بسیار اندک است؛ زیرا شرکت کنندگان در جشنوارهها، کنگرهها و سالگردهای مربوط به این انسانهای پاک و آسمانی که گاهی چندین روز به طول میانجامد، به هزاران تن میرسد؛ اما نکته بسیار مهم این است که حتی شرکت بسیاری از مشتاقان به عنوان دلیل اثبات کننده این ادعا نیست و فقط نشانهای از اشتیاق به آشنایی با اندیشمندان به شمار میرود نه جاذبه آنان؛ چرا که در چنین ادعاهای بزرگی فقط تحقیقهای میدانی و آماری توان اثبات دارند. پس روش نویسنده در اثبات مدعا روشی غیرعلمی و عقیم است.
2. نویسنده نیچه را اندیشمند عصر بحران خوانده است و بحرانهای پس از انقلاب را علت گرایش جوانان به نیچه دانسته است. با بررسی اوضاع اجتماعی، فرهنگی و معنویات جوانان پس از انقلاب، آشکار میشود که نویسنده چه برداشتهای ناصوابی را به ملت شریف ایران نسبت داده است.
زمانی بحران اخلاقی ـ عقیدتی و فرهنگی ـ معنوی، در یک جامعه رخ مینماید که جوانان، شهروندان، و تحصیل کردههای آن از لحاظ معنوی، اخلاقی و عقیدتی دچار تزلزل باشند، و هیچ پایبندی نسبت به اصول اخلاقی، اجتماعی و مکتبی نداشته باشند. در این صورت است که خود را به هر دری میزنند تا به جایگاه امن و مطمئنی دست یابند که تمام مشکلات مربوط به خلأها و تزلزلهایشان را پاسخ گفته و آینده آنها را نیز از هر جنبهای تضمین میکند.
این تصویر بحرانی از جامعه واقعی مغرب زمین است هر چند نویسنده منکر چنین تصویری در غرب است، آنجا که مینویسد: «امروز در غرب بر خلاف ایران، عوامل اخلاقی و عقیدتی در شکلگیری محبوبیت نیچه، نقش چندانی ندارند؛ زیرا جوامع لیبرال و دموکراتیک معاصر، دیگر سیطره دین، اخلاق و ایدئولوژی را نمیپذیرد»؛ در حالی که این نویسنده واقعگریز، حتی نخواسته است به اعترافات و آمار واقعی مربوط به بحران اخلاقی ـ عقیدتی، و تزلزل هویت اجتماعی و معنوی از سوی رسانهها و اندیشمندان غربی توجهی بکند. و بدتر از آن نیز روپوش گذاشتن و توجه نکردن به واقعیت جامعه معنوی - فرهنگی، و عقیدتی - اخلاقی ایران امروز است. بهر حال نسبت این تصویر به جوانان ایرانی نارواست و توجه مردم و جوانان کشور عزیزمان به مسائل اخلاقی، مذهبی، معنوی، و اجتماعی، در روند رشد فرآیندهای افتاده است که روز به روز شاهد استقبال بیش از پیش جوانان از معنویات و مسائل عرفانی - اخلاقی ناب مکتب انسان ساز اهل بیت علیهمالسلام هستیم. بهترین شاهد و نمونه این روند، آمار مربوط به زائران مشهد رضوی، حرم حضرت معصومه، مسجد جمکران، و مراسمهای مربوط به دعاهای کمیل و ندبه، و مناسبات مربوط به ائمه بزرگوارمان است.
4. نکته بعدی، درباره سیستم فلسفی نیچه است که دوباره نویسنده در برداشتی ناصواب آن را وارونه جلوه داده است؛ زیرا مکتب فلسفی نیچه(اگر بتوان از سیستم فکری او واقعا به عنوان مکتب فلسفی یاد کرد)، در زمینههای اجتماعی، اخلاقی، دین شناختی، و در یک کلام جهانبینی، دچار مشکلات اساسی است که حتی در میان غربیها مورد نقد و رد قرار گرفته است. و اینکه اثر گذاری وی در عدهای از فلاسفه غرب، به وقوع پیوسته قابل انکار نیست، اما این مسئله بسی متفاوت از مثبت و صحیح بودن جهانبینی و اندیشههای اوست و نمیتوان بدین صراحت و راحتی، «روی آوردن نسل جوان به نیچه را در بار شکوفا و قوه آفرینندگی جهانبینی او!» معرفی کرد. زیرا فلسفه او در اخلاق، فلسفه «خودخواهی»(1) و «اومانیستی» بوده و اساسا به روح و اخلاقیات قائل نبوده است،(2) و در حیطه فلسفه اجتماع، فلسفه «خواست قدرت»(3) را ارائه کرده که کمال انسان و جامعه را در زور و قدرت و کسب آن، و رابطه اجتماعی - اخلاقی افراد یک جامعه را، رابطه قدرتمند با ضعیف میداند(که در حقیقت یک نظریه ضد انسانی، ضد تکامل، و استعمار واستثمارگرانه به شمار میرود)؛ فلسفه روح و روانِ او نیز دربردارنده دستورالعملهای حیوانیت گرا و فطرتستیز است، بهطوریکه ارزشهای اساسی فطرت انسانها را مثل
______________________________
1. مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، تهران: صدرا، 23، بهار 1373، ص 199 به بعد. و نیز: مطهری، فلسفه اخلاق، تهران: صدرا، ص 275 به بعد
2. مطهری، فطرت، تهران: صدرا، ص 104 به بعد
3. مرتضی مطهری، تکامل اجتماعی انسان، تهران: صدرا، ص 144 به بعد. و نیز: مطهری، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، تهران: صدرا، ج 5، (جامعه و تاریخ)، ص 220 به بعد
______________________________
ماکیاول انکار کرده و آنها را اختراع و ساخته خود بشر میداند، مثلاً عدالت با اختراع مردمان زبون دانسته و چه بسیار به عدالتخواهی انسانهای ضعیف، خندیده است.(1) (در حقیقت همه این گرایشهای خلاف حقیقت، به نظریه قدرتش برمیگردد.)؛ و اندیشهاش در زمینه فلسفه حیات و زندگی، فلسفه یأس و ناامیدی است؛ بهطوریکه حتی خودش، از بدبینترین انسانها به دنیا و زندگی بود که ویلیام جیمز، او را فیلسوف بدبین معرفی کرده است.(2)
حال اگر اصول مکتبی و فلسفی جامعه، روح، اخلاق، زندگی را در نظر بگیریم، با کدامین مبنا میتوان ادعا کرد که نیچه آفریننده جهانبینی برای جهان معاصر بوده، ندای نجاتبخش برای بحران زدههای اخلاقی - معنوی دارد، و دستورالعملهای خوبی برای معنویات، روح، اخلاق، دین و بسیاری مسائل آورده است که جامعه و بشر امروز را به کمال خواهد رساند.
7. چندین تناقض و ناسازگاری در این مقاله وجود دارد که یکی از آنها عبارت است از: «خردستیزی یا خردگریزی نیچه» و«اهل خرد بودن او».
8. نویسنده برای کمرنگ شدن شخصیت ستیزهجویانه نیچه و مثبت جلوه دادن آن به اقدامی غیرعلمی دست زده است که قابل بررسی است. و آن هم عبارت است از تبدیل پسوند«ستیز» از خصوصیات او نظیر«خرد و عقلستیزی»، «زنستیزی»، «اخلاقستیزی»، «دینستیزی»، «خد ستیزی» به پسوند «گریز».
سؤال اساسی در این مورد اینست که آیا شخصیتی که از ریشه و اساس با زن، عقل، جامعه، روح، اخلاق، خدا و دین سر ستیزه و مخالفت داشته و هیچ کدام از موارد مذکور را قبول ندارد، چگونه میشود با تعویض «ستیزه» با «گریز» آن را توجیه کرده و مثبت جلوه داد؟ آیا اساسا شخصیتی با گریز از یکسری مسائل اساسی، به عنوان شخصیت مثبت شناخته میشود که نویسنده بخواهد با تبدیل ستیز به گریز او را مثبت معرفی کند؟ آیا اساسا «گریز و ستیز» در رد یا طرد اصل یک مسئله، تفاوتی در منفی بودن شخصیت کسی بوجود میآورد؟ (ستیزه اندکی شدیدتر از گریز، بیانگر مخالف است) از طرفی، مگر گریز از دین، خدا، اخلاق، زن و مسائل دیگر چه نکته مثبت و درجه کمالی است که بتوان با تمسک به آن جاذبه، معنوی، و مثبت بودن کسی را اثبات کرد؟
9 . مسئله تأسفبارتر از این مسائل، قرار دادن نیچه ضداخلاق و زندگیستیز، و نیچه دور از خدا و معنویات(3) در ردیف شخصیتهای والای حکمت و معرفت نظیر سهروردی،
______________________________
1. مرتضی مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار، تهران: صدرا، ص 261 به بعد
2. مرتضی مطهری، عدل الاهی، تهران: صدرا، ص 74 به بعد و نیز: ج. پ. استرن، نیچه، عزت اللّه فولادوند، تهران: طرح نو، سوم 1376، ص 56 به بعد. و نیز: ریچارد پایکین، کلیات فلسفه، سیدجلالالدین مجتبوی، تهران: حکمت، شانزدهم، 1379، ص 427 و بعد (پاورقی)
3. جیمز کِرن فیبل من، آشنایی با فلسفه غرب، محمد بقایی، تهران: حکمت، اول، پائیز 1375، ص 231 به بعد و نیز: ویل دورانت، تاریخ فلسفه، عباس زریاب، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، سیزدهم، 1376، ص 353 به بعد. و همچنین: فرید ریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، داریوش آشوری، تهران: سروش و انتشارات علمی و فرهنگی، دوم، 1375، ج 7، ص 381 به بعد
______________________________
ابن عربی، مولوی،و حلاج است. در حالی که فرقها و تفاوتهای اساسی و بیسنخیتیهای بیشماری بین ایشان و اوست.
آیا هیچ انسان عاقل و عارفی، نیچهای را که در بدبینی و ناامیدی افراطی به دنیا و زندگی غوطهور بوده و دچار افسردگی و بیماری روانی شده بود، با عارفان و حکیمان بلندپرواز آسمان معرفت (مولوی، ابن عربی، حلاج و سهروردی) که در طرب و شادمانی شور و عشق به حیات ومعنویات به سر میبردند و اغلب عوالم اسرار حیات و هستی را در نور دیده بودند، در یک ردیف قرار میدهد. آیانیچهای که جهان را سراسر شر و بدبختی میداند، با انسانهای والایی چون ابن عربی و سهروردی که جهان را سراسر نور و خیر الاهی و ربانی میبینند، قابل مقایسه است؟ نیچهای که اندیشهاش درباره انسان کامل، نظریه «خواست قدرت» بوده، و انسان قدرتمندِ بیعاطفه و بیاحساس نسبت به سایر موجودات، و خودخواه و خودپرست را انسان کامل میپندارد، با عرفای بزرگ منزلتی، چون مولوی، سهروردی و ابن عربی که انسان جامع همه مراتب کمالات اخلاقی و معنوی را انسان کامل میبینند، در یک ردیف قرار میگیرد. آیا نیچهای که فریاد خودخواهانه و خودپرستانه «قدرت نفسانیاش» را سر میداد، با حلاجی که فریاد اناالحقاش، نه فریاد خودخواهی بلکه فریاد توحیدیِ ناب معرفتی بود و از من الاهی و فنای خود در من ربانی سخن میگفت، قابل مقایسه است؟(چه رسد به هم ردیف پنداشتن آنها؟) آیا همه مسائل خلاف مبانی عرفان که در وجود و اندیشههای نیچه موج میزند، اجازه «طرح بعد عرفانی و چهره شرقی نیچه» را به نویسنده میدهد؟ (اصلاً وجود تناقضهای مبنایی چنین اجازهای میدهد؟).
بالأخره نکته پایانی اینکه ایرانیان سربلند و سرافراز، با داشتن حکمت ومعرفت عمیق و والا، پیش روان سترک و پرمحتوایی نظیر ابن عربی، سید حیدر آملی، ابن فهدحلی، شیخ بهایی، میرداماد، صدرالمتألهین شیرازی، ابن سینا، فارابی، خواجه نصیرالدین طوسی، علامه حلی، علامه مجلسی، ملامهدی و ملااحمد نراقی، علامه طباطبایی، مطهری، سید جلالالدین آشتیانی، مولوی، حافظ و بسیاری دیگر که افتخارات بینظیری برای مکتب انسانساز اهل بیت علیهمالسلام به شمار میروند، هیچ ایرانیِ مسلمانِ اصیلی در خود نیازی به نیچه آشفته و افسرده ندارد چرا که نیچه «فلسفهپردازی سرشار از ناامیدی، رکود، نیستانگاری، و ضدمعنویت» است و توان پاسخگویی هیچ یک از نیازهای عرفانی، معنوی، و الاهی مسلمانان را ندارد.