آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نوشته حاضر به جاذبه نیچه در ایران امروز اشاره دارد. این جاذبه در پی عوامل اخلاقی ـ عقیدتی، و فرهنگی ـ معنوی به وجود آمده و در اثر بحران‏های پس از انقلاب اسلامی شدت یافته است. با پدید آمدن چنین جاذبه‏ای، تصورات نادرست و کلیشه‏ای از نیچه به تصویرهای مثبت عرفانی، ایرانی مآبی و حکیمانه تبدیل شده است.

متن

در اواخر بهمن سال 1378، به دعوت دانشگاه پُروانی راهی جنوب فرانسه شدم (همان منطقه‏ای که نیچه، آن را گهواره جوانمردان پیرو «حکمت شادان» نامیده بود) تا درباره «نیچه و حافظ» مطالبی بیان کنم. دو روز پس از ورودم به اکس از سوی مرکز بین‏المللی گفت‏وگوی تمدن‏ها در تهران به من تلفن کردند (آن زمان مرکز مذکور شیفته گفت‏وگو بود!) و خبر دادند که حدود ششصد نفر، برای شرکت در کلاس «نیچه، عرفان و ایران زمین» که قرار بود در این مرکز برگزار شود، اسم‏نویسی کرده و بی‏صبرانه در انتظار صاحب این قلم و شروع کلاس‏ها هستند. ششصد نفر؟ باورم نشد و تصور کردم دارند شوخی می‏کنند، به خصوص که روز قبل در جلسه «نیچه و حافظ» دانشگاه پُروانس تعداد حاضران (و در میان آنها، داریوش آشوری مترجم نامدار نیچه) از پنجاه نفر تجاوز نمی‏کرد.
هر چند سال 2000م (1378 ش) مصادف با چندین سال درگذشت نیچه بود؛ اما با این همه استقبالی چنین پرشور از یک فیلسوف غربی در ایران، شگفت‏انگیز و حتی سؤال برانگیز بود. با شروع تدریس و مشاهده حضور پیگیر و شرکت فعال دانشجویان دریافتم که به راستی، بخشی از جوانان و تحصیل کرده‏های پس از انقلاب در ایران، توجهی جدی به اندیشه‏های نیچه دارند و گرایش آنها یک مد گذرا نیست.
امروز در آغاز پاییز 1383، رواج و رونق ترجمه و تفسیر آثار این متفکر آلمانی که اغلب اندیشه‏ورزان، نویسندگان و فرزانگان قرن بیستم را تحت تأثیر خود قرار داده، بسیار آشکار است و این امر، نشانه تداوم جاذبه او نزد فرهنگ‏دوستان کشور ماست. این سؤال پیش می‏آید که: چرا این اندیشمند قرن نوزدهم، هنوز توجه اهل دانش و جوانان عصر اینترنت را به خود جلب می‏کند؟ و چرا نزد آنها نیچه جای مارکس یا فروید را گرفته است؟ بی‏تردید، شرایط و عوامل گوناگونی (داخلی و خارجی، اجتماعی و سیاسی، معرفتی و فرهنگی، تاریخی و فراتاریخی)، در شکل‏گیری و رشد چنین گرایشی نقش داشته است و دارد. در واقع، تبارشناسی این «جاذبه» نیازمند پژوهش دقیقی است و در این مقاله، تنها به علل و جنبه‏های اساسی نیچه مآبی (nietzschisme) کنونی اشاره خواهم کرد.
بنابر تجربه تاریخی قرن بیستم، انعکاس اجتماعی عقاید و آثار نیچه، غالبا در شرایط بحرانی و دوران نابسامانی به اوج می‏رسد و به همین علت، برخی وی را، اندیشمند عصر بحران می‏دانند؛ به عبارت دیگر، علت، هنگامی که جامعه با دگرگونی، بی‏ثباتی، آشفتگی یا بن‏بست عقیدتی مواجه می‏شود، شهروند بیشتر به ندای نیچه گوش فرا می‏دهد! در این زمینه، تحولات پرشتاب زمانه و به ویژه بحران‏ها و رخدادهای تکان دهنده دو دهه اخیر (از انقلاب اسلامی ایران و سقوط نظام سوسیالیستی شوروی گرفته تا تخریب دیوار برلین و رویدادهای 11 سپتامبر و «تهاجم دمکراتیک» 5 ایالت متحده آمریکا به افغانستان و عراق)، بستر مساعدی برای تأثیرگذاری افکار نیچه مهیا کرده است. در طی سال‏های اخیر، با فروپاشی اتحاد شوروی و آشکارتر شدن تضادهای دمکراسی لیبرال و بن‏بست‏های عصر تجدد و نیست انگاری، تأملات و نظریات انتقادی نیچه بیش از پیش، مورد توجه مردم واقع شد.
درباره علل محبوبیت این فیلسوف در میان نسل جوان کنونی می‏توان به شخصیت عصیانگر، چند بُعدی یا آزاداندیش او اشاره کرد؛ اما اگر در دوره کنونی، جوانان و ایران به سوی آرای نیچه کشیده می‏شوند، اساسا به سبب «به روز بودن» بینش و نگرش اوست. اگر نسل جوان و شهروندان هزاره سوم هنوز به او روی می‏آورند، به دلیل بار شکوفا و قوه آفرینندگی جهان‏بینی اوست، اما علاوه بر علل گرایش کلی جهان معاصر به این متفکر قرن نوزدهم، لازم است به ویژگی‏های جاذبه نیچه در ایران بپردازیم. تصویر کاذب «نیچه ضد زن» یا کلیشه «نیچه ضد خدا و دین»، از طرف افراد زن ستیز و دین ستیز را به امید تأیید عقاید خودشان به سوی نیچه می‏کشاند و از سوی دیگر، برخی زنان یا مؤمنان بر آن می‏شوند تا با دشمن خیالی خود آشنا شوند! به غیر از کلیشه‏هایی که به آن اشاره شد، برای یافتن علل «داخلی» نیچه مآبی ایران امروز می‏توان به عوامل اخلاقی و عقیدتی و عوامل فرهنگی و معنوی توجه کرد:
الف ـ عوامل اخلاقی و عقیدتی
بی‏تردید انتقاد بنیادین نیچه از دین و کلیسا و مسیحیت و همچنین از حکومت و اخلاق، توجه گروهی از تحصیل‏کرده‏های جامعه ما را پس از جنگ تحمیلی به خود جلب کرده است. تشدید تضادهای سیاسی و فشارهای اخلاقی و عقیدتی از یک سو و گسترش نیست‏انگاری حادث از بحران ارزش‏های حاکم دوران پس از انقلاب از سوی دیگر، موجب بروز نگرانی، نارضایتی یا افسردگی در میان نسل جوان شده است و در نتیجه، گفتار (بهتر است بگوییم شطحِ) «خدا مرده است» انعکاس اجتماعی ویژه‏ای یافت. در واقع طی دهه پس از جنگ تحمیلی، روند دنیوی شدن (Secuiarisation) و تقدس‏زدایی (desacralisation) از دین حکومتی، شتاب گرفت و برخی از جوانان را به سوی عقاید غیردینی یا دین‏ستیزی کشاند؛ به عنوان مثال، نقد ریشه‏ای نیچه از «هیولای سرد» (Le monstre froid) دولت یا افشای اخلاق‏زدگی نظام‏های عقیدتی، باب طبع گروه‏های ناراضی و جوانان معترض شد که در این انتقادات اساسی، انتظارها و باورهای خود را یافتند. شاید بتوان گفت که کارکرد ناخوشایند دستگاه‏های دولتی و نیز اخلاق‏زدگی بخشی از جامعه اسلامی پس از انقلاب، به‏طور ناخواسته، به جاذبه دیدگاه اخلاق گریز نویسنده «تبارشناسی اخلاق» افزوده است.
ب ـ عوامل فرهنگی و معنوی
تا جنگ جهانی دوم، اغلب تحصیل‏کرده‏ها نیچه را به دلیل نوشتن «چنین گفت زرتشت» و نامدار کردن پیامبر ایران باستان در جهان، دوست داشتند و حتی «خودی» می‏شمردند. سپس با انتشار نخستین ترجمه فارسی کتاب مذکور (به قلم حمید نیرنوری در سال 1327، پیش از ترجمه داریوش آشوری/اسماعیل خویی 1349) و ترجمه گزیده‏ای از اشعار (به قلم شجاع الدین شفا در سال 1332)، جامعه ما برداشتی از نیچه پیدا کرد که احتمالاً بیشتر ادبی بود تا فلسفی. پس از آن، هنگامی که خوانندگان ایرانی با سرنوشت تراژیک و مظلومیت حلاج گونه او به شکل دقیق‏تری آشنا شدند (از طریق مجله‏ها و متونی چون مقدمه محمدباقر هوشیار بر اراده معطوف به قدرت، در سال 1335)، جذابیت نیچه برای اهل قلم و اندیشه دو چندان شد. در واقع طی شصت سال اخیر، به مرور نیچه ایران مآب، نیچه شاعر مسلک و نیچه مظلوم دست به دست هم دادند و دل فرهنگ دوستان ایرانی را به دست آوردند!
باید اضافه کنم که در دهه گذشته، صاحب این قلم با طرح بعد «عرفانی» نیچه و نیز چهره «شرقی» و «ایرانی مآبی» نویسنده حکمت شادان، به نوعی جذابیت نیچه را در نزد گروهی از دانش‏پژوهان و دگراندیش به لحاظی پاسخ‏گوی هویت فرهنگی، ملی، ذوق ادبی و معنویت عرفانی ایرانیان است. او اهل خرد است؛ اما آنچه به هیچ وجه نمی‏پذیرد، خردزدگی و به موازات آن؛ علم‏زدگی، تاریخ‏زدگی، آلمانی‏زدگی، تجددزدگی، اخلاق‏زدگی، دین‏زدگی، آرمان‏زدگی، سیاست‏زدگی و نظیر آنها است. هر زمان که در جامعه بینش جدلی و منطق ناب استبداد خود را تحمیل کند، انسان خرد زده سقراطی متکثر می‏شود و عملاً مانع تکامل اخلاق و سبب نیست انگاری می‏شود. به این ترتیب وی خردستیز نیست، بلکه خردزدگان را محکوم می‏کند، آنها که خرد را به ایدئولوژی تبدیل کرده‏اند و تنگ‏نظری‏شان سبب شده است که در جدل، ذهن بافی و سفسطه غرق شوند. خردورز اصیل مانند نیچه و گاستون باشلار از شور تخیل و سرمستی وجود، هراسی ندارند و به شناخت‏شناسی خرد (یا علم، اخلاق، و غیره) می‏پردازند و مفتون و بنده آن نمی‏شوند.
عارفان اصیل ایران زمین همانند نیچه به خردستیزی (و نیز اخلاق‏ستیزی، دین‏ستیزی و مانند آنها) معروف بودند و مخالفانشان آنها را دشمن عقل، دین و اخلاق معرفی می‏کردند؛ به عنوان مثال، برخی متکلمان کوته‏بین و خردزدگان دنیای اسلام تاب تحمل جهان‏بینی متفاوت حلاج، مولوی، ابن عربی یا سهروردی را نداشتند و پای چوبین استقلال خود را اساس و پایه اندیشیدن قرار می‏دادند؛ اما عارف فی نفسه، اهل شناخت و خردورزی است (عرفان = شناخت) و ژرف‏نگری و تأمل، او را از حکمت بحثی به مرتبه حکمت ذوقی و کشفی سوق می‏دهد. بنابراین، عارف نمی‏تواند خردستیز باشد و دور شدن وی از عرصه منطق جدلی، نفی آن نیست، بلکه یک خردگریزی عاقلانه است.
آری، زنده دل بر زندگی و روزگار خط بطلان نمی‏کشد و به مانند سهروردی و نیچه سرنوشت خویش را می‏پذیرد؛ آری «خلاف زمانه» بودن؛ یعنی غرق نشدن در دیروز و امروز و «حاضر» و «هوشیار» بودن. آری، کاشفان فرد برای رهایی از این «زمانه» کثیف که میان مایگی و ناتوانی را تبلیغ می‏کند، به بسیاری چیزها احتیاج دارند. به نیچه نیز نیاز دارند که به قول جیانی واتیمو «فیلسوفی سرشار از آینده» است.
اشاره
این نوشتار کاستی‏های فراوانی دارد که به پاره‏ای از آنها اشاره می‏شود:
1. عنوان مطلب «جاذبه نیچه در ایران امروز» است. نویسنده، این عنوان را با تمسک جستن به تعداد افراد شرکت کنندگان در کلاس «نیچه، عرفان و ایران زمین»، ادعا نموده است. حال سؤال این است: «آیا ادعای به این بزرگی، با مسائل بی‏پایه و اساسی چون تعداد شرکت کنندگان یک کلاس ثابت می‏شود؟ و این در حالی است که عدد مذکور در مقابل شرکت کنندگان سالانه و مداوم مناسبت‏ها و جلسات مربوط به بزرگداشت عرفا و اندیشمندان بزرگ اسلامی نظیر مرحوم سید علی قاضی، علامه طباطبایی، شهید مطهری، امام خمینی، بهاءالدینی، انصاری همدانی، جهانگیر خان قشقایی و بسیاری دیگر، بسی ناچیز و بسیار اندک است؛ زیرا شرکت کنندگان در جشنواره‏ها، کنگره‏ها و سالگردهای مربوط به این انسان‏های پاک و آسمانی که گاهی چندین روز به طول می‏انجامد، به هزاران تن می‏رسد؛ اما نکته بسیار مهم این است که حتی شرکت بسیاری از مشتاقان به عنوان دلیل اثبات کننده این ادعا نیست و فقط نشانه‏ای از اشتیاق به آشنایی با اندیشمندان به شمار می‏رود نه جاذبه آنان؛ چرا که در چنین ادعاهای بزرگی فقط تحقیق‏های میدانی و آماری توان اثبات دارند. پس روش نویسنده در اثبات مدعا روشی غیرعلمی و عقیم است.
2. نویسنده نیچه را اندیشمند عصر بحران خوانده است و بحران‏های پس از انقلاب را علت گرایش جوانان به نیچه دانسته است. با بررسی اوضاع اجتماعی، فرهنگی و معنویات جوانان پس از انقلاب، آشکار می‏شود که نویسنده چه برداشت‏های ناصوابی را به ملت شریف ایران نسبت داده است.
زمانی بحران اخلاقی ـ عقیدتی و فرهنگی ـ معنوی، در یک جامعه رخ می‏نماید که جوانان، شهروندان، و تحصیل کرده‏های آن از لحاظ معنوی، اخلاقی و عقیدتی دچار تزلزل باشند، و هیچ پای‏بندی نسبت به اصول اخلاقی، اجتماعی و مکتبی نداشته باشند. در این صورت است که خود را به هر دری می‏زنند تا به جایگاه امن و مطمئنی دست یابند که تمام مشکلات مربوط به خلأها و تزلزل‏هایشان را پاسخ گفته و آینده آنها را نیز از هر جنبه‏ای تضمین می‏کند.
این تصویر بحرانی از جامعه واقعی مغرب زمین است هر چند نویسنده منکر چنین تصویری در غرب است، آنجا که می‏نویسد: «امروز در غرب بر خلاف ایران، عوامل اخلاقی و عقیدتی در شکل‏گیری محبوبیت نیچه، نقش چندانی ندارند؛ زیرا جوامع لیبرال و دموکراتیک معاصر، دیگر سیطره دین، اخلاق و ایدئولوژی را نمی‏پذیرد»؛ در حالی که این نویسنده واقع‏گریز، حتی نخواسته است به اعترافات و آمار واقعی مربوط به بحران اخلاقی ـ عقیدتی، و تزلزل هویت اجتماعی و معنوی از سوی رسانه‏ها و اندیشمندان غربی توجهی بکند. و بدتر از آن نیز روپوش گذاشتن و توجه نکردن به واقعیت جامعه معنوی - فرهنگی، و عقیدتی - اخلاقی ایران امروز است. بهر حال نسبت این تصویر به جوانان ایرانی نارواست و توجه مردم و جوانان کشور عزیزمان به مسائل اخلاقی، مذهبی، معنوی، و اجتماعی، در روند رشد فرآینده‏ای افتاده است که روز به روز شاهد استقبال بیش از پیش جوانان از معنویات و مسائل عرفانی - اخلاقی ناب مکتب انسان ساز اهل بیت علیهم‏السلام هستیم. بهترین شاهد و نمونه این روند، آمار مربوط به زائران مشهد رضوی، حرم حضرت معصومه، مسجد جمکران، و مراسم‏های مربوط به دعاهای کمیل و ندبه، و مناسبات مربوط به ائمه بزرگوارمان است.
4. نکته بعدی، درباره سیستم فلسفی نیچه است که دوباره نویسنده در برداشتی ناصواب آن را وارونه جلوه داده است؛ زیرا مکتب فلسفی نیچه(اگر بتوان از سیستم فکری او واقعا به عنوان مکتب فلسفی یاد کرد)، در زمینه‏های اجتماعی، اخلاقی، دین شناختی، و در یک کلام جهان‏بینی، دچار مشکلات اساسی است که حتی در میان غربی‏ها مورد نقد و رد قرار گرفته است. و اینکه اثر گذاری وی در عده‏ای از فلاسفه غرب، به وقوع پیوسته قابل انکار نیست، اما این مسئله بسی متفاوت از مثبت و صحیح بودن جهان‏بینی و اندیشه‏های اوست و نمی‏توان بدین صراحت و راحتی، «روی آوردن نسل جوان به نیچه را در بار شکوفا و قوه آفرینندگی جهان‏بینی او!» معرفی کرد. زیرا فلسفه او در اخلاق، فلسفه «خودخواهی»(1) و «اومانیستی» بوده و اساسا به روح و اخلاقیات قائل نبوده است،(2) و در حیطه فلسفه اجتماع، فلسفه «خواست قدرت»(3) را ارائه کرده که کمال انسان و جامعه را در زور و قدرت و کسب آن، و رابطه اجتماعی - اخلاقی افراد یک جامعه را، رابطه قدرتمند با ضعیف می‏داند(که در حقیقت یک نظریه ضد انسانی، ضد تکامل، و استعمار واستثمارگرانه به شمار می‏رود)؛ فلسفه روح و روانِ او نیز دربردارنده دستورالعمل‏های حیوانیت گرا و فطرت‏ستیز است، به‏طوری‏که ارزش‏های اساسی فطرت انسان‏ها را مثل
______________________________
1. مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، تهران: صدرا، 23، بهار 1373، ص 199 به بعد. و نیز: مطهری، فلسفه اخلاق، تهران: صدرا، ص 275 به بعد
2. مطهری، فطرت، تهران: صدرا، ص 104 به بعد
3. مرتضی مطهری، تکامل اجتماعی انسان، تهران: صدرا، ص 144 به بعد. و نیز: مطهری، مقدمه‏ای بر جهان‏بینی اسلامی، تهران: صدرا، ج 5، (جامعه و تاریخ)، ص 220 به بعد
______________________________
ماکیاول انکار کرده و آنها را اختراع و ساخته خود بشر می‏داند، مثلاً عدالت با اختراع مردمان زبون دانسته و چه بسیار به عدالت‏خواهی انسان‏های ضعیف، خندیده است.(1) (در حقیقت همه این گرایش‏های خلاف حقیقت، به نظریه قدرتش برمی‏گردد.)؛ و اندیشه‏اش در زمینه فلسفه حیات و زندگی، فلسفه یأس و ناامیدی است؛ به‏طوری‏که حتی خودش، از بدبین‏ترین انسان‏ها به دنیا و زندگی بود که ویلیام جیمز، او را فیلسوف بدبین معرفی کرده است.(2)
حال اگر اصول مکتبی و فلسفی جامعه، روح، اخلاق، زندگی را در نظر بگیریم، با کدامین مبنا می‏توان ادعا کرد که نیچه آفریننده جهان‏بینی برای جهان معاصر بوده، ندای نجات‏بخش برای بحران زده‏های اخلاقی - معنوی دارد، و دستورالعمل‏های خوبی برای معنویات، روح، اخلاق، دین و بسیاری مسائل آورده است که جامعه و بشر امروز را به کمال خواهد رساند.
7. چندین تناقض و ناسازگاری در این مقاله وجود دارد که یکی از آنها عبارت است از: «خردستیزی یا خردگریزی نیچه» و«اهل خرد بودن او».
8. نویسنده برای کمرنگ شدن شخصیت ستیزه‏جویانه نیچه و مثبت جلوه دادن آن به اقدامی غیرعلمی دست زده است که قابل بررسی است. و آن هم عبارت است از تبدیل پسوند«ستیز» از خصوصیات او نظیر«خرد و عقل‏ستیزی»، «زن‏ستیزی»، «اخلاق‏ستیزی»، «دین‏ستیزی»، «خد ستیزی» به پسوند «گریز».
سؤال اساسی در این مورد اینست که آیا شخصیتی که از ریشه و اساس با زن، عقل، جامعه، روح، اخلاق، خدا و دین سر ستیزه و مخالفت داشته و هیچ کدام از موارد مذکور را قبول ندارد، چگونه می‏شود با تعویض «ستیزه» با «گریز» آن را توجیه کرده و مثبت جلوه داد؟ آیا اساسا شخصیتی با گریز از یکسری مسائل اساسی، به عنوان شخصیت مثبت شناخته می‏شود که نویسنده بخواهد با تبدیل ستیز به گریز او را مثبت معرفی کند؟ آیا اساسا «گریز و ستیز» در رد یا طرد اصل یک مسئله، تفاوتی در منفی بودن شخصیت کسی بوجود می‏آورد؟ (ستیزه اندکی شدیدتر از گریز، بیانگر مخالف است) از طرفی، مگر گریز از دین، خدا، اخلاق، زن و مسائل دیگر چه نکته مثبت و درجه کمالی است که بتوان با تمسک به آن جاذبه، معنوی، و مثبت بودن کسی را اثبات کرد؟
9 . مسئله تأسف‏بارتر از این مسائل، قرار دادن نیچه ضداخلاق و زندگی‏ستیز، و نیچه دور از خدا و معنویات(3) در ردیف شخصیت‏های والای حکمت و معرفت نظیر سهروردی،
______________________________
1. مرتضی مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار، تهران: صدرا، ص 261 به بعد
2. مرتضی مطهری، عدل الاهی، تهران: صدرا، ص 74 به بعد و نیز: ج. پ. استرن، نیچه، عزت اللّه‏ فولادوند، تهران: طرح نو، سوم 1376، ص 56 به بعد. و نیز: ریچارد پایکین، کلیات فلسفه، سیدجلال‏الدین مجتبوی، تهران: حکمت، شانزدهم، 1379، ص 427 و بعد (پاورقی)
3. جیمز کِرن فیبل من، آشنایی با فلسفه غرب، محمد بقایی، تهران: حکمت، اول، پائیز 1375، ص 231 به بعد و نیز: ویل دورانت، تاریخ فلسفه، عباس زریاب، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، سیزدهم، 1376، ص 353 به بعد. و همچنین: فرید ریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، داریوش آشوری، تهران: سروش و انتشارات علمی و فرهنگی، دوم، 1375، ج 7، ص 381 به بعد
______________________________
ابن عربی، مولوی،و حلاج است. در حالی که فرق‏ها و تفاوت‏های اساسی و بی‏سنخیتی‏های بی‏شماری بین ایشان و اوست.
آیا هیچ انسان عاقل و عارفی، نیچه‏ای را که در بدبینی و ناامیدی افراطی به دنیا و زندگی غوطه‏ور بوده و دچار افسردگی و بیماری روانی شده بود، با عارفان و حکیمان بلندپرواز آسمان معرفت (مولوی، ابن عربی، حلاج و سهروردی) که در طرب و شادمانی شور و عشق به حیات ومعنویات به سر می‏بردند و اغلب عوالم اسرار حیات و هستی را در نور دیده بودند، در یک ردیف قرار می‏دهد. آیانیچه‏ای که جهان را سراسر شر و بدبختی می‏داند، با انسان‏های والایی چون ابن عربی و سهروردی که جهان را سراسر نور و خیر الاهی و ربانی می‏بینند، قابل مقایسه است؟ نیچه‏ای که اندیشه‏اش درباره انسان کامل، نظریه «خواست قدرت» بوده، و انسان قدرتمندِ بی‏عاطفه و بی‏احساس نسبت به سایر موجودات، و خودخواه و خودپرست را انسان کامل می‏پندارد، با عرفای بزرگ منزلتی، چون مولوی، سهروردی و ابن عربی که انسان جامع همه مراتب کمالات اخلاقی و معنوی را انسان کامل می‏بینند، در یک ردیف قرار می‏گیرد. آیا نیچه‏ای که فریاد خودخواهانه و خودپرستانه «قدرت نفسانی‏اش» را سر می‏داد، با حلاجی که فریاد اناالحق‏اش، نه فریاد خودخواهی بلکه فریاد توحیدیِ ناب معرفتی بود و از من الاهی و فنای خود در من ربانی سخن می‏گفت، قابل مقایسه است؟(چه رسد به هم ردیف پنداشتن آنها؟) آیا همه مسائل خلاف مبانی عرفان که در وجود و اندیشه‏های نیچه موج می‏زند، اجازه «طرح بعد عرفانی و چهره شرقی نیچه» را به نویسنده می‏دهد؟ (اصلاً وجود تناقض‏های مبنایی چنین اجازه‏ای می‏دهد؟).
بالأخره نکته پایانی اینکه ایرانیان سربلند و سرافراز، با داشتن حکمت ومعرفت عمیق و والا، پیش روان سترک و پرمحتوایی نظیر ابن عربی، سید حیدر آملی، ابن فهدحلی، شیخ بهایی، میرداماد، صدرالمتألهین شیرازی، ابن سینا، فارابی، خواجه نصیرالدین طوسی، علامه حلی، علامه مجلسی، ملامهدی و ملااحمد نراقی، علامه طباطبایی، مطهری، سید جلال‏الدین آشتیانی، مولوی، حافظ و بسیاری دیگر که افتخارات بی‏نظیری برای مکتب انسان‏ساز اهل بیت علیهم‏السلام به شمار می‏روند، هیچ ایرانیِ مسلمانِ اصیلی در خود نیازی به نیچه آشفته و افسرده ندارد چرا که نیچه «فلسفه‏پردازی سرشار از ناامیدی، رکود، نیست‏انگاری، و ضدمعنویت» است و توان پاسخ‏گویی هیچ یک از نیازهای عرفانی، معنوی، و الاهی مسلمانان را ندارد.

تبلیغات