برناردلوئیس
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این نوشتار، مترجم از قول آقای لوئیس، به تعریف دموکراسی و اسلام مورد پسند و تاریخچه هر یک از آنها اشارهای بسیار گذرا نموده است. وی شیوع دموکراسی پارلمانی در اروپا و شرق آسیا را پس از جنگ جهانی دوم، و تحمیلی از سوی دولتهای فاتح میداند که هم اکنون جای خود را باز کرده و مشکل چندانی هم ندارد.متن
چنانکه توسعه دموکراسی، در مستعمرات انگلیس و فرانسه به واسطه این دو به ثمر نشسته است. و واژه آزادی به عنوان یکی از مصطلحات سیاسی در نظر مسلمانان از ابداعات وارداتی بود که، سابقه آن به انقلاب فرانسه و ورود ناپلئون به مصر میرسید. وی جوهره دموکراسی را تغییر حکومت به واسطه انتخابات و نه برعکس، میداند. به عقیده او خاور میانه و جهان اسلام پیشینه مطلوبی در تجربه دموکراسی نداشته و بایستی از جهان غرب درس یا به قول او پند بگیرد.
دموکراسی معناهای بسیار دارد: مقصود من از دموکراسی لیبرال، در درجه اول شیوهای برای گزیدن یا برکنار کردن حکومتها است که، نخست در انگلستان پدید آمد و توسعه یافت و سپس دامنه آن رفته رفته به سایر مردمان انگلیسی زبان و فراتر از آنان به دیگران رسید. در 1945، دولتهای فاتح در جنگ جهانی دوم، بر سه دولت محور [آلمان، ایتالیا و ژاپن[ دموکراسی پارلمانی تحمیل کردند. دموکراسی پارلمانی تاکنون در هر سه (ولو احیانا در یکی قدری توأم با تزلزل) پابرجاست و در هیچ یک هنوز با بحرانهای واقعا عمده روبه رو نشده است. پس از جنگ و در دوران برچیدن امپراتوریها، بریتانیا و فرانسه هر یک، نوع خاص دموکراسی خودش را به مستعمرات سابق خویش صادر کرد. شاید بهترین قاعده سرانگشتی برای داوری دوباره وجود دموکراسی مورد نظر من، ضابطه سموئل هانتینگتون باشد که میگوید کشوری دارای دموکراسی است که در آن دو تغییر پیاپی و مسالمتآمیز حکومت از طریق انتخابات آزاد صورت بگیرد. آمریکاییان غالبا دموکراسی و حکومت سلطنتی را ضد یکدیگر تلقی میکنند. اما در اروپا، دموکراسی در مشروطههای سلطنتی سرنوشت بهتری داشته است تا در جمهوریها. شاید با مروری بر آنچه گفته شد، بتوان پندی در مورد خاور میانه گرفت که، اصل جانشینی موروثی هنوز در آن به قوت خود باقی است. غربترین و اسلامیترین کشور خاورمیانه، یعنی عربستان سعودی، هم نام و هم هویت خود را از سر سلسله حاکمان کنونی گرفته است. همینطور بود آخرین و پایدارترین امپراتوری اسلامی، یعنی امپراتوری عثمانی. حتی رهبران انقلابی و رادیکالی مانند حافظ اسد در سوریه و صدام حسین در عراق پیوسته بر آن بودند که پسرانشان را جانشین خود کنند. بنابراین، در این گونه فرهنگ سیاسی که مشروعیت، محصول جانشینی موروثی است و این اصل؛ اینچنین قوی است، دموکراسی ممکن است در بعضی جاها با همگامی با اصل مزبور سرنوشت بهتری پیدا کند تا با ضدیت با آن.
اکنون اشارهای به اصطلاح دیگرمان، «اسلام»، که آن هم معناهای متعدد دارد، بپردازیم. به یک معنا، مراد از آن، یکی از ادیان است - یعنی نظامی اعتقادی و عبادی مشتمل بر بعضی آموزهها و آرمانها و افکار - که مانند یهودیت و مسیحیت به خانواده ادیان یکتاپرست تعلق دارد و دارای کتاب آسمانی است. به معنای دیگر، غرض از آن کل تمدنی است که تحت حمایت و تأثیر اسلام رشد کرده است، مانند آنچه زمانی از تعبیر متداول «جهان مسیحیت» اراده میشد. حتی اگر برای بحث درباره اسلام به عنوان دین حد و مرزی قائل شویم، باز باید تمایزاتی بگذاریم. نخست آن چیزی است که مسلمانان خود به آن میگویند اسلام اصیل، ناب قرآن و حدیث (سنت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم ). دوم اسلام فقیهان و بنای باشکوه فکری و عقلی فقه و کلام سنتی اسلامی است. سوم و تازهتر از همه اسلام جدید، بنیاد گرایانی است که، تصوراتی با خود آوردهاند که در آن قرآن و حدیث و نظریات کلاسیک دیده نمیشود.
تاریخ و سنت
اکنون به آن دو نوع دیگر یعنی اسلام تاریخی و اسلام در مقام نظامی میپردازیم که شامل برخی معانی و اعمال و خصایص فرهنگی است.
در کمتر جایی از مناطق غربی نشانی از دموکراسی کارآمد دیده میشود. از 53 کشور عضو سازمان کنفرانس اسلامی ضابطه هانتینگتون فقط ممکن است در یک مورد که ترکیه باشد صدق کند. ولی حتی به دموکراسی ترکیه هم از بسیاری جهات اشکال وارد است. در سراسر تاریخ رایجترین نوع حکومت در جهان اسلام بیشتر تکسالاری بوده است که، البته نباید آن را با استبداد اشتباه کرد. سنت سیاسی، غالبا همواره مبتنی بر فرمان و اطاعت بوده است و جالب نظر اینکه عصر جدید نه تنها آن سنت را سست نکرده بلکه، شاهد تحکیم و تشدید آن بوده است.
یکی دیگر از واقعیتهای جالب نظر تاریخی و فرهنگی، جای خالی مفهوم شهروندی است. نه در عربی واژهای دال بر این مفهوم وجود دارد و نه در ترکی. اصطلاحی که در هر یک به کار میرود معادل «هممیهن» یا «هموطن» است که ملتزم هیچ یک از معانی کلمه «شهروند» نیست، به مفهوم کسی که در امور «شهر» یا جامعه مشارکت دارد. این واژه به این دلیل در عربی و سایر زبانها نیست که مفهوم آن - یعنی شهروند در مقام مشارکت و شهروندی به معنای مشارکت - وجود نداشته است. ولی در عین حال به عناصری در شریعت و سنت اسلامی برمیخوریم که میتوانند در ایجاد و توسعه دموکراسی به نحوی از انحا مفید واقع شوند. اسلام از ادبیاتی غنی در زمینه سیاست برخوردار است. در سنت اسلامی حکومت خودسرانه سخت تقبیح شده است. در جهان سنتی اسلام، فقهای اهل تسنن حدود نهاد محوری حاکمیت، یعنی خلافت، را عقد و اجماع قرار میدادند تا با این ویژگیها خلیفه را از حکمرانان مستبد متمایز نمایند. در یکی از سخنان منسوب به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمده که اختلاف نظر در میان امت من، نشانه رحمت خداوند است. به بیان دیگر از تنوع عقاید باید استقبال کرد، نه اینکه در سرکوب آن کوشید.
اسلام در تاریخ خود، در ابتدا هزار سال بر جهان مسیحیت چیره بود. ولی به تدریج تا اوایل سده نوزدهم با افزایش قدرت اروپا، قدرت اسلام آشکارا روبه کاهش گذشت. مسلمانان هدف کشورگشایی و استعمار قرار گرفتند و کم کم از خود پرسیدند کار از کجا عیب کرده است. در صدر این فهرست، حکومت انتخابی و قانون اساسی بود. در چند کشور غربی در قرن نوزدهم مجالسی مرکب از نمایندگان منتخب مردم تشکیل شد و دموکراسی به معنای رایج امروزی رفته رفته پا گرفت. بنابراین، امیدوار شدند که با قوانین اساسی و تأسیس مجالس منتخب قانونگذاری در جهان اسلام، دوباره میان تمدنها توازن و تعادل برقرار سازند.
ولی خوی کردن به این فکر آسان نبود. نخستین مسلمانانی که به غرب سفر کردند، بیشتر آنچه را دیدند پسندیدند. قدیمترین وصف معضل انگلستان به قلم یکی از مسافران مسلمان، گزارش جذاب یک ترک ایرانی مقیم لکنهو [در هند] به نام میرزا ابوطالب خان است که بین سالهای 1798 و 1803 و [1213 تا 1218 ه . ق] در انگلستان بوده است. او جلسههای مجلس عوام را به چشم دیده بود و اظهار نظرهایش بسیار جالب است. مینویسد، اعضای هیأت دولت و نمایندگان مخالف روبهروی یکدیگر در تالار مینشینند و این منظره مرا به یاد انبوه طوطیانی میاندازد که در هندوستان بر درختان مینشینند و غوغا راه میاندازند. اما گزارشهای بعدی مثبتتر بود. نخستین گروه محصلان مصری در سال [1826] به فرانسه اعزام شدند. پیش نمازشان یکی از شیوخ الازهر بود که بسیاری چیزها (و احتمالاً بیش از محصلان تحت سرپرستیاش) در این سفر آموخت و کتابی خواندنی درباره پاریس نوشت. در این کتاب، او از جمله راجع به مجلس ملی فرانسه و آزادی مطبوعات بحث میکند و با نظر تیزبین اشاره دارد به اینکه، وقتی فرانسویان از آزادی سخن میگویند، مقصودشان کمابیش عدالت نزد مسلمانان است و با چنین بصیرتی که به خرج میدهد مستقیما میرسد به تفاوت کلیدی بین فرهنگ سیاسی اروپا و همتای آن در اسلام.
واژه«آزادی» به عنوان یکی از مصطلحات سیاسی در نظر مسلمانان از ابداعات وارداتی بود که سابقه آن به انقلاب کبیر فرانسه و ورود ناپلئون بناپارت به مصر در 1798 میرسید. پیش از آن، آزادی تنها به مفهوم حقوقی و اجتماعی به کار میرفت و مراد از آن صرفا وضع کسی بود که برده نیست. از نوشته شیخ الازهر چنین برمیآید که، به عقیده متفکران مسلمان، عدالت کمال مطلوب و سنگ محلی است که فرق حکومت خوب و بد را معین میکند.
کمکم تا نیمه سده نوزدهم حکمرانان مسلمانان به این فکر رسیدند که، قانون اساسی نیز ار اسباب تزیین هر کشور است. همانطور که آقایان خوش پوش لباس سنتی را کنار میگذاشتند و به سبک غربی، کت فراک و شلوار میپوشیدند و کراوات میزدند؛ کشورها نیز میبایست از باب زیب و زیور، قوانین اساسی و مجالس منتخب داشته باشند. اما ایده آزادی ـ به معنای توان مشارکت در تشکیل و اداره و حتی تغییر و تعویض قانونی حکومتها ـ همچنان بیگانه ماند. چنین فکری از منطق ذاتی حکومت مبتنی بر قانون اساسی و پارلمانتاریسم سرچشمه میگیرد، و البته برای حکومتهای تکسالار موروثی دردسرآفرین است، زیرا نمیتوانند این فکر را بپذیرند و باز پابرجا بمانند. پارلمانتاریسم در جهان اسلام سرنوشت درخشانی نداشته است. متأسفانه در بسیاری از مواقع انتخابات، بیش از آنکه راهی برای انتخاب حکومت باشد؛ تشریفاتی است نمادین، به منظور تأیید انتخابی که، قبلاً صورت گرفته است؛ مانند تاجگذاری شاه یا ملکه انگلستان. البته همیشه چنین نیست؛ فواصل و مواردی بوده که انتخابات معنایی داشته است، و به رغم (یا شاید به علت) حرکتهای چشمگیر در جهت مخالف، هر چه از قرن نوزدهم بیشتر وارد قرن بیستم شویم، اینگونه موارد بیشتر میشوند.
مشکل دیگری که گریبان گیر اصطلاح «آزادی» شده، میراث امپریالیسم است. در زمان حکومت خارجیان بر بخش بزرگی از جهان اسلام، آزادی بیش از آنکه به موقعیت فرد در پیکره سیاسی جامعه دلالت کند، به معنای استقلال ملی بود. امروزه بیشتر کشورهای اسلامی از سلطه بیگانه آزادند، ولی در داخل از آزادی بیبهرهاند. حاکمیت ملی دارند، اما دموکراسی ندارند. در اکثر جوامع غالبا حکومت مسلمانان، در دست طیف وسیعی از رژیمهای اقتدارگرا، تکسالار، مستبد، جبار یا توتالیتر است، که ردهبندی تقریبی آنها شامل پنج رده میشود. 1. تکسالاریهای سنتی. از این دسته مانند کشورها عربستان سعودی. حاکمان برای حفظ خویش به وسایل مدرن متشبث میشوند، اما همان وسایل، به ویژه رسانههای ارتباط الکترونیکی، اکنون در دسترس مخالفانشان نیز هست که میخواهند نظم موجود را سرنگون کنند؛ 2. تکسالاریهای متمایل به مدرنیسم. در این گروه رژیمهای حاکم بر اردن، مصر و مراکش جای میگیرند؛ 3.دیکتاتوریهای فاشیستی. الگوی این رژیمها، به ویژه حکومتهای تک حزبی بعثی در عراق، صدام حسین؛ 4. رژیمهای اسلامی رادیکال. تاکنون حکومت از این دسته در سودان وجود داشته، ولی ممکن است بعضی دیگر نیز، احیانا در افغانستان و الجزایر، به دنبال بیایند؛ 5. جمهوریهای آسیای مرکزی. ردهبندی در این گروه، شش کشور جمهوری شوروی سابق [تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، قزاقستان، قرقیزستان و آذربایجان] است که، با جمعیتهای عمدتا مسلمان ـ بیشتر بر حسب سابقه تاریخی و موقعیت جغرافیایی جای میگیرند تا نوع رژیم حاکم. علاوه بر اینها، جنوب و جنوب شرقی آسیا نیز صدها میلیون نفر جمعیت مسلمان دارند. به نظر میرسد که پاکستان و بنگلادش و مالزی و اندونزی همه خوشبختانه بیشتر به مصر و مراکش شباهت دارند تا عراق و سوریه. چنانکه پیشتر نیز گفتیم، در اسلام، از اول، نوعی تداخل میان کیش و قدرت یا دین و دولت وجود داشته است و حتی میتوان گفت این دو کمابیش یکی دانسته شدهاند. تمدن اسلامی دارای گنجینهای از آثار کلامی، فلسفی و فقهی؛ تقریبا درباره همه جنبههای دولت و قدرت و اختیارات و وظایف آن است. اما آنچه از آن به تفصیل بحث نشده، فرق میان قدرت دینی و قدرت دنیایی است. در زبانهای امروزی کشورهای اسلامی، الفاظ «سکولار» و «سکولاریسم» یا به همین صورت به کار میروند یا نو واژههایی در برابر آنها وضع شدهاند و هنوز هم معادلی برای «لائیک» و «لائیسیته» وجود ندارند. من البته کاملاً آگاهم که نهضت اصلاح دین (رفرم) و نهضت روشنگری مراحلی مربوط به تاریخ اروپا بودهاند و نمی گویم گذشته غرب را میتوان به آینده اسلام پیوند زد. به هیچ دلیلی نمیتوان و نباید انتظار داشت که مسلمانان دقیقا از همان الگو و به همان شیوه پیروی کنند. قدرتهای امپریالیستی بخش اعظم جهان اسلام را از حاکمیت ملی محروم کردند. بنابراین، بالاترین چیزی که مطالبه شد استقلال بود. حکومت بیگانگان جباریت دانسته میشد و میبایست به هر وسیله ممکن به آن پایان داد. اما جباریت در نظر مردم مختلف معانی مختلف دارد. در نظام سنتی اسلامی، جباریت عکس عدالت است، ولی در اندیشه سیاسی غرب، عکس جباریت، آزادی است. امروزه اغلب کشورهای اسلامی میبینند که استقلال به دست آوردهاند، اما نه عدالت دارند و نه آزادی. لذا بعضیها از هم اکنون مشاهده میکنند (و شاید به زودی بسیار بیش از این هم بشوند) که، مطمئنترین راه برای کسب عدالت و آزادی، دموکراسی است.
اشاره
اینکه نویسنده به صراحت، مقصود خود را از دموکراسی لیبرال ابراز داشته و آشکارا برآن به عنوان یک روش پا میفشارد، از محسنات این نوشته است، لکن:
1. روند آن به گونهای است که بلافاصله، دموکراسی را به مثابه یک ارزش معرفی میکند؛ زیرا تحمیل دموکراسی بر جهان و دیگر کشورها را از سوی برخی، مشروع جلوه میدهد. اساسا ترجمه چنین نوشتهای، پس از حمله آمریکا و انگلیس به افغانستان و عراق، تحت عنوان طلایهداری دموکراسی، این ظن سوء را برمیانگیزاند که گونهای دفاع از استکبار جهانی، و به علاوه نوعی کوتاه آمدن و انظلام برای کشورهای مورد هجوم را، تجویز مینماید.
2. وی به هنگام تأکید مجدد بر مراد خود، بریتانیا و دموکراسیهای پارلمانی را، دموکراسی واقعی معرفی میکند؛ چرا که در آنها، انتخابات، حکومت را تغییر میدهد نه اینکه حکومت، سرنوشت انتخابات را. ضمنا این نکته را پندی(یا درسی) برای خاورمیانه و غیره میداند. در صورتی که با اندک تأملی در لیبرال دموکراسیهای امروز به طور آشکار میتوان آنها را حاکمیت پول و ثروت، سلطه اشراف یافت. علاوه بر این، چنانچه طبق ضابطه ساموئل هانتینگتون (و کارل پوپر در کتاب درس این قرن)، تنها جوهره دموکراسی، مشارکت مردمی است، این کجای آن قید شده که مشارکت با رویکرد مذهبی یا غیر آن باشد؟! چرا در الجزایر، طلایهداران دموکراسی منتظر میمانند و همین که جبهه نجات اسلامی و مذهبیون با اکثریت قاطع آراء به پیروزی میرسد، بیدرنگ آن را ابطال میکنند؟!
3. نویسنده از دیکتاتورهایی نظیر صدام، در مبحث دموکراسی در خاورمیانه نام میبرد! درحالیکه اگر با پیشینه دموکراسی خاورمیانه آشنا باشیم، سابقه آن (با همان تعریف مورد قبل) به زمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم و دیگر انبیاء و ائمه علیهمالسلام که حکومت کردند باز میگردد.
4. اشتباه دیگر نویسنده آن است که میان اسلام ناب، اسلام فقهاء، و اسلام بنیادگرایان تمایز قائل شده و آنها را قسیم همدیگر قرار داده تا مطلقا با هم جمع نشوند. از مترجم محترم، انتظار میرفت چنانچه نویسنده به دلیل بعد مسافت از اسلام و فرهنگ اسلامی و تشیع چنین میاندیشد، آن را تصحیح و تحشیه مینمود.
5 . اشتباه دیگر نویسنده آن است که از 53 کشور اسلامی، تنها ترکیه را تا حدودی دموکراتیک خوانده است. در صورتیکه ترکیه پس از فروپاشی دولت عثمانی، در جهت سکولاریزاسیون و جلب توجه غرب پیش رفته است. البته جای این پرسش است که چرا نویسنده به جبهه نجات اسلامی در الجزایر یا نظام جمهوری اسلامی ایران اشاره نمیکند که میزان مشارکت در آنها، بسیار بیشتر از برخی دموکراسیهاست؟! طبق ضابطه ساموئل هانتینگتون که محور و اساس بحث لوئیس قرار گرفت (و به گفته کارل پوپر در کتاب درس این قرن)، تنها جوهره دموکراسی، مشارکت مردمی است؛ لکن هیچ کجای آن قید نشده که این مشارکت بدون رویکرد مذهبی یا با آن باشد! در عین حال در الجزایر طلایهداران دموکراسی منتظر میمانند، همین که جبهه نجات اسلامی و مذهبیون پیروز میشوند، بیدرنگ آن را ابطال میکنند! در ایران بهطور معمول، سالانه یک انتخابات مهم برگزار میشود. میزان مشارکت در برخی از آنها گاهی به32 واجدان شرایط و بیش از آن میرسد، اما دموکراسی مطلوب تلقی نمیشود؛ در حالی که در معروفترین نظامهای دموکراتیک نظیرآمریکا و انگلیس، گاهی با کمتر از 41 آراء واجدان شرایط، کسی رئیسجمهور میشود؛ درحالیکه با وجود تلاشهای پررنگ حزبی و فراهم نمودن امکانات جهت رأی راحتتر، نظیر اینکه، شهروند میتواند از داخل منزل رأی خود را اعلام کند. معمولاً بیش از نصف واجدان شرایط در انتخابات شرکت نمیکنند. بنابراین، گاهی با آراء نصف، یک کسی به کاخ ریاست جمهوری راه مییابد؛ در حالی که کمتر از 41 آراء واجدان شرایط را با خود دارد! این در حالی است که طبق ضابطه هانتینگتون، مشارکت جوهره دموکراسی است، پس طبق این قاعده هر چه مشارکت بیشتر، مشروعیت سیاسی بیشتر، و هر چه مشروعیت سیاسی بیشتر باشد؛ در نتیجه آن نظام دموکراتیکتر خواهد بود.
6. نویسنده به طرز جدی و حیرتآوری ادعای فقدان (نه عدم وجدان) واژه شهروندی در زبان عربی را دارد و مترجم هم در این خصوص نیز سکوت اختیار کرده است. درحالیکه دین مبین اسلام، بیش از هر مکتبی در زمینههای گوناگون اجتماعی، تربیتی، خانواده، توجه به همسایگان، عدالت اجتماعی، اخلاق اجتماعی، مسائل سیاسی، آداب جنگ و صلح و... توصیهها و احکام دارد.
«مدینه طیّبه» اصطلاح ویژهای است که قرآن کریم، معادل «جامعه مدنی» واقعی بکار میبرد. در مدینه طیبه (جامعه مدنی واقعی) حقوق شهروندی، شهروندان و حاکم، هر کدام به خوبی تبیین شده و بایستی مراعات گردد؛ وگرنه مسئله خروج از عدالت و تنبیهات دنیوی و اخروی نمایان میشوند. به راستی در کجای جهان، متنی را میشناسید که از یک هزارو چهار صد سال پیش به یادگار مانده باشد و در آن کتاب به فرمانده یکی از ایالات خود حکم کند که: «پیوسته قلب خود را پناهگاه مردم قرار ده و برای آنان رحمت باش و هرگز مبادا، خوردن آنان را غنیمت داری؛ چرا که آنان دو دستهاند: یا برادر دینی تو هستند و یا در آفرینش، نظیر تو هستند. پس از آنها در گذر و بر لغزشهایشان خرده مگیر». این بیان شریف، ذرهای از دستورات امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به مالک اشتر است که به منظور برگرفتن خردهریگی از کوهسار معارف قرآن و نهجالبلاغه و دیگر احادیث نبوی صلیاللهعلیهوآلهوسلم و ائمه علیهمالسلام بدان اشاره شد.
جامعه مدنی و حقوق شهروندی از ارکان دموکراسی به شمار میآیند؛ اما به راستی در کدام جامعه (قدیم یا جدید)، علاوه بر حقوق شهروندان و انسانها، به حقوق حیوانات، اشجار، نباتات و گیاهان و حتی به حقوق دشمنان، تا آنجا توجه شده که امام علی علیهالسلام میفرماید: «اگر دشمن از جبهه جنگ گریخت یا حتی به شما پشت کرد و یا اسلحه بر زمین انداخت، حق کشتن او را ندارید! به هنگام جنگ، نباید به زنان و کودکان آسیب برسانید، درختی را قطع کنید و یا آب شربی را مسموم سازید!». پس جای تعجب نیست، اگر امروزه در غرب افرادی باشند که با مطالعه این جملات، به حقانیت اسلام پی ببرند و بعضا مسلمان شوند. مطلب دیگر این که آقای لوئیس بداند، طاغوت واژهای ویژه حاکم نامشروع است. قرآن کریم، اساس بعثت انبیاء علیهمالسلام را دو چیز میداند، «حق پرستی و طاغوتزدایی». این کتاب آسمانی به وفور دستور سرپیچی و مبارزه با طاغوتیان را داده است. نتیجه عمل به این دستورات الاهی، گردن نهادن و توجه حاکمان به حقوق شهروندی و آگاهی اعضاء جامعه از حقوق خود است.
7. آقای لوئیس به دلیل کماطلاعی از کل اسلام و جهان اسلام، اهل سنت را میستاید که آنهاحاکمیت را بر اساس اجماع (اهل حل و عقد) و امثال آن پدید آورده، حاکم را خلیفه خدا میدانند. بدین سان، اهل سنت میان خلیفه الاهی و حاکم مستبد، تفاوت قائل میشوند؛ زیرا مردم با خلیفه پیمان میبندند و هرگاه نخواستند بیعت خود را از او برمیدارند. در نتیجه، این امر اهل تسنن را به دموکراسی نزدیکتر میکند. این گفته، تعریضی به آن دارد که اهل تشیع به استبداد نزدیکترند؛ زیرا اهل تشیع به امامت ائمه علیهمالسلام پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، و رهبری فقهای واجد شرایط بعد از آنها، اعتقاد دارند. حال آنکه شیعه کسی را به رهبری خویش انتخاب میکند که با تقوی و با فضیلت، مدیر و مدبر، سیاستمدار و شجاع و از همه مهمتر معصوم یا لااقل عادل، و پیوسته به فکر محرومترین افراد جامعه باشد، و چنانکه اشاره شد، اگر حاکم جامعه مشروعیت نداشت، طاغوت است و به هر حال بایستی با او به مبارزه برخاست.
8. تیتری که تحت عنوان «تأثیر غرب» در این نوشتار آمده، مقصود از آن تأثیر غرب بر جهان اسلام است. در ابتدا از حاکمیت جهان اسلام بر دنیای مسیحیت سخن رفته، لکن بلافاصله از چیرگی غرب بر جهان اسلام گفته شده، و با فراموشی زمینههای انحطاط غرب در اوج تمدن اسلامی، جهان اسلام به تمسخر گرفته شده است! تا آنجا که اگر نکاتی نظیر فرار اروپاییان از صدای نخستین ساعت زنگی ساخت مسلمانان (مثلاً به دلیل تسخیر جن در آن) و امثال آنها گوشزد شوند، قصه میرزا ابوطالب خان و امام جماعت الازهر و مانند اینها بایگانی میشوند.
احتمالاً برجستهترین نقد این قسمت مبحث وی از آزادی است. وجود انواع آزادیها در مکتب اسلام به لحاظ تئوری و عمل بر آگاهان پوشیده نیست. برای نمونه، بحث آزادی مطبوعات چیزی جز آزادی قلم و بیان، گفتن و شنیدن اقوال، و انتخاب بهترین آنها که قرآن کریم بیان فرمود، نمیباشد و همه آزادیهای سیاسی، حقوقی، اجتماعی و... (با لحاظ تعریف و تبیین حد و مرزها)، در کتاب و سنت مورد توجه بوده است؛ ولی نکتهای که نویسنده به آن تصریح نکرد یا مترجم آن را پنهان نمود، پیشی داشتن و حق تقدم آزادی در نظر نویسنده حتی بر عدالت است. تفاوت کلیدی که نویسنده، میان فرهنگ سیاسی اروپا و همتای آن در اسلام اشاره میکند، ظاهرا همان آزادی و عدالت است. وی پس از تعریف و تبیین آزادی میگوید: «...به عقیده متفکران مسلمان، عدالت کمال مطلوب و سنگ محکمی است که فرق حکومت خوب و بد را معین میکند». این گفتهها و محتوای سخنان پیشین نویسنده، حاکی از آن است که او آزادی را بر عدالت مقدم میدارد. حال آنکه با توجه به تعریف آزادی و عدالت در اندیشههای سیاسی اسلام، این امر پذیرفتنی نیست؛ زیرا اولاً از دیدگاه دین با وجود عدالت، به آزادی میتوان رسید لکن نه برعکس. ثانیا چون آزادی نامحدود را هیچ جامعهای نمیپذیرد؛ پس برای تعریف و تحدید آن بایستی به عدالت روی آورد. ثالثا عدالت، عنصری است کلیدی که در صورت عمل کردن به آن؛ آزادی، اصلاحات و... همه نیکیها را در پی خواهد داشت (چون که صد آمد نود هم پیش ماست). ضمنا باید توجه داشت که دیوارههای آزادی بیشتر در داخل یک جامعه تعریف میشوند، حال آنکه عدالت نسبت به همه انسانها تعریف واحد دارد. و به همین دلیل پیوسته از عدالت، انسانیت و از آزادی سکولاریزم میجوشد. چنانکه عدالت از اسلام و آزادی (به معنای غربی آن )از لیبرالیزم تراوش میکند.
بنابراین، چنین تصوری که واژه «آزادی» به عنوان یکی از مصطلحات سیاسی در نظر مسلمانان باشد، از ابداعات وارداتی بود که سابقه آن به انقلاب کبیر فرانسه و ورود ناپلئون بناپارت به مصر در سال 1798 میرسید، تصور صحیحی نیست.
دموکراسی معناهای بسیار دارد: مقصود من از دموکراسی لیبرال، در درجه اول شیوهای برای گزیدن یا برکنار کردن حکومتها است که، نخست در انگلستان پدید آمد و توسعه یافت و سپس دامنه آن رفته رفته به سایر مردمان انگلیسی زبان و فراتر از آنان به دیگران رسید. در 1945، دولتهای فاتح در جنگ جهانی دوم، بر سه دولت محور [آلمان، ایتالیا و ژاپن[ دموکراسی پارلمانی تحمیل کردند. دموکراسی پارلمانی تاکنون در هر سه (ولو احیانا در یکی قدری توأم با تزلزل) پابرجاست و در هیچ یک هنوز با بحرانهای واقعا عمده روبه رو نشده است. پس از جنگ و در دوران برچیدن امپراتوریها، بریتانیا و فرانسه هر یک، نوع خاص دموکراسی خودش را به مستعمرات سابق خویش صادر کرد. شاید بهترین قاعده سرانگشتی برای داوری دوباره وجود دموکراسی مورد نظر من، ضابطه سموئل هانتینگتون باشد که میگوید کشوری دارای دموکراسی است که در آن دو تغییر پیاپی و مسالمتآمیز حکومت از طریق انتخابات آزاد صورت بگیرد. آمریکاییان غالبا دموکراسی و حکومت سلطنتی را ضد یکدیگر تلقی میکنند. اما در اروپا، دموکراسی در مشروطههای سلطنتی سرنوشت بهتری داشته است تا در جمهوریها. شاید با مروری بر آنچه گفته شد، بتوان پندی در مورد خاور میانه گرفت که، اصل جانشینی موروثی هنوز در آن به قوت خود باقی است. غربترین و اسلامیترین کشور خاورمیانه، یعنی عربستان سعودی، هم نام و هم هویت خود را از سر سلسله حاکمان کنونی گرفته است. همینطور بود آخرین و پایدارترین امپراتوری اسلامی، یعنی امپراتوری عثمانی. حتی رهبران انقلابی و رادیکالی مانند حافظ اسد در سوریه و صدام حسین در عراق پیوسته بر آن بودند که پسرانشان را جانشین خود کنند. بنابراین، در این گونه فرهنگ سیاسی که مشروعیت، محصول جانشینی موروثی است و این اصل؛ اینچنین قوی است، دموکراسی ممکن است در بعضی جاها با همگامی با اصل مزبور سرنوشت بهتری پیدا کند تا با ضدیت با آن.
اکنون اشارهای به اصطلاح دیگرمان، «اسلام»، که آن هم معناهای متعدد دارد، بپردازیم. به یک معنا، مراد از آن، یکی از ادیان است - یعنی نظامی اعتقادی و عبادی مشتمل بر بعضی آموزهها و آرمانها و افکار - که مانند یهودیت و مسیحیت به خانواده ادیان یکتاپرست تعلق دارد و دارای کتاب آسمانی است. به معنای دیگر، غرض از آن کل تمدنی است که تحت حمایت و تأثیر اسلام رشد کرده است، مانند آنچه زمانی از تعبیر متداول «جهان مسیحیت» اراده میشد. حتی اگر برای بحث درباره اسلام به عنوان دین حد و مرزی قائل شویم، باز باید تمایزاتی بگذاریم. نخست آن چیزی است که مسلمانان خود به آن میگویند اسلام اصیل، ناب قرآن و حدیث (سنت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم ). دوم اسلام فقیهان و بنای باشکوه فکری و عقلی فقه و کلام سنتی اسلامی است. سوم و تازهتر از همه اسلام جدید، بنیاد گرایانی است که، تصوراتی با خود آوردهاند که در آن قرآن و حدیث و نظریات کلاسیک دیده نمیشود.
تاریخ و سنت
اکنون به آن دو نوع دیگر یعنی اسلام تاریخی و اسلام در مقام نظامی میپردازیم که شامل برخی معانی و اعمال و خصایص فرهنگی است.
در کمتر جایی از مناطق غربی نشانی از دموکراسی کارآمد دیده میشود. از 53 کشور عضو سازمان کنفرانس اسلامی ضابطه هانتینگتون فقط ممکن است در یک مورد که ترکیه باشد صدق کند. ولی حتی به دموکراسی ترکیه هم از بسیاری جهات اشکال وارد است. در سراسر تاریخ رایجترین نوع حکومت در جهان اسلام بیشتر تکسالاری بوده است که، البته نباید آن را با استبداد اشتباه کرد. سنت سیاسی، غالبا همواره مبتنی بر فرمان و اطاعت بوده است و جالب نظر اینکه عصر جدید نه تنها آن سنت را سست نکرده بلکه، شاهد تحکیم و تشدید آن بوده است.
یکی دیگر از واقعیتهای جالب نظر تاریخی و فرهنگی، جای خالی مفهوم شهروندی است. نه در عربی واژهای دال بر این مفهوم وجود دارد و نه در ترکی. اصطلاحی که در هر یک به کار میرود معادل «هممیهن» یا «هموطن» است که ملتزم هیچ یک از معانی کلمه «شهروند» نیست، به مفهوم کسی که در امور «شهر» یا جامعه مشارکت دارد. این واژه به این دلیل در عربی و سایر زبانها نیست که مفهوم آن - یعنی شهروند در مقام مشارکت و شهروندی به معنای مشارکت - وجود نداشته است. ولی در عین حال به عناصری در شریعت و سنت اسلامی برمیخوریم که میتوانند در ایجاد و توسعه دموکراسی به نحوی از انحا مفید واقع شوند. اسلام از ادبیاتی غنی در زمینه سیاست برخوردار است. در سنت اسلامی حکومت خودسرانه سخت تقبیح شده است. در جهان سنتی اسلام، فقهای اهل تسنن حدود نهاد محوری حاکمیت، یعنی خلافت، را عقد و اجماع قرار میدادند تا با این ویژگیها خلیفه را از حکمرانان مستبد متمایز نمایند. در یکی از سخنان منسوب به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمده که اختلاف نظر در میان امت من، نشانه رحمت خداوند است. به بیان دیگر از تنوع عقاید باید استقبال کرد، نه اینکه در سرکوب آن کوشید.
اسلام در تاریخ خود، در ابتدا هزار سال بر جهان مسیحیت چیره بود. ولی به تدریج تا اوایل سده نوزدهم با افزایش قدرت اروپا، قدرت اسلام آشکارا روبه کاهش گذشت. مسلمانان هدف کشورگشایی و استعمار قرار گرفتند و کم کم از خود پرسیدند کار از کجا عیب کرده است. در صدر این فهرست، حکومت انتخابی و قانون اساسی بود. در چند کشور غربی در قرن نوزدهم مجالسی مرکب از نمایندگان منتخب مردم تشکیل شد و دموکراسی به معنای رایج امروزی رفته رفته پا گرفت. بنابراین، امیدوار شدند که با قوانین اساسی و تأسیس مجالس منتخب قانونگذاری در جهان اسلام، دوباره میان تمدنها توازن و تعادل برقرار سازند.
ولی خوی کردن به این فکر آسان نبود. نخستین مسلمانانی که به غرب سفر کردند، بیشتر آنچه را دیدند پسندیدند. قدیمترین وصف معضل انگلستان به قلم یکی از مسافران مسلمان، گزارش جذاب یک ترک ایرانی مقیم لکنهو [در هند] به نام میرزا ابوطالب خان است که بین سالهای 1798 و 1803 و [1213 تا 1218 ه . ق] در انگلستان بوده است. او جلسههای مجلس عوام را به چشم دیده بود و اظهار نظرهایش بسیار جالب است. مینویسد، اعضای هیأت دولت و نمایندگان مخالف روبهروی یکدیگر در تالار مینشینند و این منظره مرا به یاد انبوه طوطیانی میاندازد که در هندوستان بر درختان مینشینند و غوغا راه میاندازند. اما گزارشهای بعدی مثبتتر بود. نخستین گروه محصلان مصری در سال [1826] به فرانسه اعزام شدند. پیش نمازشان یکی از شیوخ الازهر بود که بسیاری چیزها (و احتمالاً بیش از محصلان تحت سرپرستیاش) در این سفر آموخت و کتابی خواندنی درباره پاریس نوشت. در این کتاب، او از جمله راجع به مجلس ملی فرانسه و آزادی مطبوعات بحث میکند و با نظر تیزبین اشاره دارد به اینکه، وقتی فرانسویان از آزادی سخن میگویند، مقصودشان کمابیش عدالت نزد مسلمانان است و با چنین بصیرتی که به خرج میدهد مستقیما میرسد به تفاوت کلیدی بین فرهنگ سیاسی اروپا و همتای آن در اسلام.
واژه«آزادی» به عنوان یکی از مصطلحات سیاسی در نظر مسلمانان از ابداعات وارداتی بود که سابقه آن به انقلاب کبیر فرانسه و ورود ناپلئون بناپارت به مصر در 1798 میرسید. پیش از آن، آزادی تنها به مفهوم حقوقی و اجتماعی به کار میرفت و مراد از آن صرفا وضع کسی بود که برده نیست. از نوشته شیخ الازهر چنین برمیآید که، به عقیده متفکران مسلمان، عدالت کمال مطلوب و سنگ محلی است که فرق حکومت خوب و بد را معین میکند.
کمکم تا نیمه سده نوزدهم حکمرانان مسلمانان به این فکر رسیدند که، قانون اساسی نیز ار اسباب تزیین هر کشور است. همانطور که آقایان خوش پوش لباس سنتی را کنار میگذاشتند و به سبک غربی، کت فراک و شلوار میپوشیدند و کراوات میزدند؛ کشورها نیز میبایست از باب زیب و زیور، قوانین اساسی و مجالس منتخب داشته باشند. اما ایده آزادی ـ به معنای توان مشارکت در تشکیل و اداره و حتی تغییر و تعویض قانونی حکومتها ـ همچنان بیگانه ماند. چنین فکری از منطق ذاتی حکومت مبتنی بر قانون اساسی و پارلمانتاریسم سرچشمه میگیرد، و البته برای حکومتهای تکسالار موروثی دردسرآفرین است، زیرا نمیتوانند این فکر را بپذیرند و باز پابرجا بمانند. پارلمانتاریسم در جهان اسلام سرنوشت درخشانی نداشته است. متأسفانه در بسیاری از مواقع انتخابات، بیش از آنکه راهی برای انتخاب حکومت باشد؛ تشریفاتی است نمادین، به منظور تأیید انتخابی که، قبلاً صورت گرفته است؛ مانند تاجگذاری شاه یا ملکه انگلستان. البته همیشه چنین نیست؛ فواصل و مواردی بوده که انتخابات معنایی داشته است، و به رغم (یا شاید به علت) حرکتهای چشمگیر در جهت مخالف، هر چه از قرن نوزدهم بیشتر وارد قرن بیستم شویم، اینگونه موارد بیشتر میشوند.
مشکل دیگری که گریبان گیر اصطلاح «آزادی» شده، میراث امپریالیسم است. در زمان حکومت خارجیان بر بخش بزرگی از جهان اسلام، آزادی بیش از آنکه به موقعیت فرد در پیکره سیاسی جامعه دلالت کند، به معنای استقلال ملی بود. امروزه بیشتر کشورهای اسلامی از سلطه بیگانه آزادند، ولی در داخل از آزادی بیبهرهاند. حاکمیت ملی دارند، اما دموکراسی ندارند. در اکثر جوامع غالبا حکومت مسلمانان، در دست طیف وسیعی از رژیمهای اقتدارگرا، تکسالار، مستبد، جبار یا توتالیتر است، که ردهبندی تقریبی آنها شامل پنج رده میشود. 1. تکسالاریهای سنتی. از این دسته مانند کشورها عربستان سعودی. حاکمان برای حفظ خویش به وسایل مدرن متشبث میشوند، اما همان وسایل، به ویژه رسانههای ارتباط الکترونیکی، اکنون در دسترس مخالفانشان نیز هست که میخواهند نظم موجود را سرنگون کنند؛ 2. تکسالاریهای متمایل به مدرنیسم. در این گروه رژیمهای حاکم بر اردن، مصر و مراکش جای میگیرند؛ 3.دیکتاتوریهای فاشیستی. الگوی این رژیمها، به ویژه حکومتهای تک حزبی بعثی در عراق، صدام حسین؛ 4. رژیمهای اسلامی رادیکال. تاکنون حکومت از این دسته در سودان وجود داشته، ولی ممکن است بعضی دیگر نیز، احیانا در افغانستان و الجزایر، به دنبال بیایند؛ 5. جمهوریهای آسیای مرکزی. ردهبندی در این گروه، شش کشور جمهوری شوروی سابق [تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، قزاقستان، قرقیزستان و آذربایجان] است که، با جمعیتهای عمدتا مسلمان ـ بیشتر بر حسب سابقه تاریخی و موقعیت جغرافیایی جای میگیرند تا نوع رژیم حاکم. علاوه بر اینها، جنوب و جنوب شرقی آسیا نیز صدها میلیون نفر جمعیت مسلمان دارند. به نظر میرسد که پاکستان و بنگلادش و مالزی و اندونزی همه خوشبختانه بیشتر به مصر و مراکش شباهت دارند تا عراق و سوریه. چنانکه پیشتر نیز گفتیم، در اسلام، از اول، نوعی تداخل میان کیش و قدرت یا دین و دولت وجود داشته است و حتی میتوان گفت این دو کمابیش یکی دانسته شدهاند. تمدن اسلامی دارای گنجینهای از آثار کلامی، فلسفی و فقهی؛ تقریبا درباره همه جنبههای دولت و قدرت و اختیارات و وظایف آن است. اما آنچه از آن به تفصیل بحث نشده، فرق میان قدرت دینی و قدرت دنیایی است. در زبانهای امروزی کشورهای اسلامی، الفاظ «سکولار» و «سکولاریسم» یا به همین صورت به کار میروند یا نو واژههایی در برابر آنها وضع شدهاند و هنوز هم معادلی برای «لائیک» و «لائیسیته» وجود ندارند. من البته کاملاً آگاهم که نهضت اصلاح دین (رفرم) و نهضت روشنگری مراحلی مربوط به تاریخ اروپا بودهاند و نمی گویم گذشته غرب را میتوان به آینده اسلام پیوند زد. به هیچ دلیلی نمیتوان و نباید انتظار داشت که مسلمانان دقیقا از همان الگو و به همان شیوه پیروی کنند. قدرتهای امپریالیستی بخش اعظم جهان اسلام را از حاکمیت ملی محروم کردند. بنابراین، بالاترین چیزی که مطالبه شد استقلال بود. حکومت بیگانگان جباریت دانسته میشد و میبایست به هر وسیله ممکن به آن پایان داد. اما جباریت در نظر مردم مختلف معانی مختلف دارد. در نظام سنتی اسلامی، جباریت عکس عدالت است، ولی در اندیشه سیاسی غرب، عکس جباریت، آزادی است. امروزه اغلب کشورهای اسلامی میبینند که استقلال به دست آوردهاند، اما نه عدالت دارند و نه آزادی. لذا بعضیها از هم اکنون مشاهده میکنند (و شاید به زودی بسیار بیش از این هم بشوند) که، مطمئنترین راه برای کسب عدالت و آزادی، دموکراسی است.
اشاره
اینکه نویسنده به صراحت، مقصود خود را از دموکراسی لیبرال ابراز داشته و آشکارا برآن به عنوان یک روش پا میفشارد، از محسنات این نوشته است، لکن:
1. روند آن به گونهای است که بلافاصله، دموکراسی را به مثابه یک ارزش معرفی میکند؛ زیرا تحمیل دموکراسی بر جهان و دیگر کشورها را از سوی برخی، مشروع جلوه میدهد. اساسا ترجمه چنین نوشتهای، پس از حمله آمریکا و انگلیس به افغانستان و عراق، تحت عنوان طلایهداری دموکراسی، این ظن سوء را برمیانگیزاند که گونهای دفاع از استکبار جهانی، و به علاوه نوعی کوتاه آمدن و انظلام برای کشورهای مورد هجوم را، تجویز مینماید.
2. وی به هنگام تأکید مجدد بر مراد خود، بریتانیا و دموکراسیهای پارلمانی را، دموکراسی واقعی معرفی میکند؛ چرا که در آنها، انتخابات، حکومت را تغییر میدهد نه اینکه حکومت، سرنوشت انتخابات را. ضمنا این نکته را پندی(یا درسی) برای خاورمیانه و غیره میداند. در صورتی که با اندک تأملی در لیبرال دموکراسیهای امروز به طور آشکار میتوان آنها را حاکمیت پول و ثروت، سلطه اشراف یافت. علاوه بر این، چنانچه طبق ضابطه ساموئل هانتینگتون (و کارل پوپر در کتاب درس این قرن)، تنها جوهره دموکراسی، مشارکت مردمی است، این کجای آن قید شده که مشارکت با رویکرد مذهبی یا غیر آن باشد؟! چرا در الجزایر، طلایهداران دموکراسی منتظر میمانند و همین که جبهه نجات اسلامی و مذهبیون با اکثریت قاطع آراء به پیروزی میرسد، بیدرنگ آن را ابطال میکنند؟!
3. نویسنده از دیکتاتورهایی نظیر صدام، در مبحث دموکراسی در خاورمیانه نام میبرد! درحالیکه اگر با پیشینه دموکراسی خاورمیانه آشنا باشیم، سابقه آن (با همان تعریف مورد قبل) به زمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم و دیگر انبیاء و ائمه علیهمالسلام که حکومت کردند باز میگردد.
4. اشتباه دیگر نویسنده آن است که میان اسلام ناب، اسلام فقهاء، و اسلام بنیادگرایان تمایز قائل شده و آنها را قسیم همدیگر قرار داده تا مطلقا با هم جمع نشوند. از مترجم محترم، انتظار میرفت چنانچه نویسنده به دلیل بعد مسافت از اسلام و فرهنگ اسلامی و تشیع چنین میاندیشد، آن را تصحیح و تحشیه مینمود.
5 . اشتباه دیگر نویسنده آن است که از 53 کشور اسلامی، تنها ترکیه را تا حدودی دموکراتیک خوانده است. در صورتیکه ترکیه پس از فروپاشی دولت عثمانی، در جهت سکولاریزاسیون و جلب توجه غرب پیش رفته است. البته جای این پرسش است که چرا نویسنده به جبهه نجات اسلامی در الجزایر یا نظام جمهوری اسلامی ایران اشاره نمیکند که میزان مشارکت در آنها، بسیار بیشتر از برخی دموکراسیهاست؟! طبق ضابطه ساموئل هانتینگتون که محور و اساس بحث لوئیس قرار گرفت (و به گفته کارل پوپر در کتاب درس این قرن)، تنها جوهره دموکراسی، مشارکت مردمی است؛ لکن هیچ کجای آن قید نشده که این مشارکت بدون رویکرد مذهبی یا با آن باشد! در عین حال در الجزایر طلایهداران دموکراسی منتظر میمانند، همین که جبهه نجات اسلامی و مذهبیون پیروز میشوند، بیدرنگ آن را ابطال میکنند! در ایران بهطور معمول، سالانه یک انتخابات مهم برگزار میشود. میزان مشارکت در برخی از آنها گاهی به32 واجدان شرایط و بیش از آن میرسد، اما دموکراسی مطلوب تلقی نمیشود؛ در حالی که در معروفترین نظامهای دموکراتیک نظیرآمریکا و انگلیس، گاهی با کمتر از 41 آراء واجدان شرایط، کسی رئیسجمهور میشود؛ درحالیکه با وجود تلاشهای پررنگ حزبی و فراهم نمودن امکانات جهت رأی راحتتر، نظیر اینکه، شهروند میتواند از داخل منزل رأی خود را اعلام کند. معمولاً بیش از نصف واجدان شرایط در انتخابات شرکت نمیکنند. بنابراین، گاهی با آراء نصف، یک کسی به کاخ ریاست جمهوری راه مییابد؛ در حالی که کمتر از 41 آراء واجدان شرایط را با خود دارد! این در حالی است که طبق ضابطه هانتینگتون، مشارکت جوهره دموکراسی است، پس طبق این قاعده هر چه مشارکت بیشتر، مشروعیت سیاسی بیشتر، و هر چه مشروعیت سیاسی بیشتر باشد؛ در نتیجه آن نظام دموکراتیکتر خواهد بود.
6. نویسنده به طرز جدی و حیرتآوری ادعای فقدان (نه عدم وجدان) واژه شهروندی در زبان عربی را دارد و مترجم هم در این خصوص نیز سکوت اختیار کرده است. درحالیکه دین مبین اسلام، بیش از هر مکتبی در زمینههای گوناگون اجتماعی، تربیتی، خانواده، توجه به همسایگان، عدالت اجتماعی، اخلاق اجتماعی، مسائل سیاسی، آداب جنگ و صلح و... توصیهها و احکام دارد.
«مدینه طیّبه» اصطلاح ویژهای است که قرآن کریم، معادل «جامعه مدنی» واقعی بکار میبرد. در مدینه طیبه (جامعه مدنی واقعی) حقوق شهروندی، شهروندان و حاکم، هر کدام به خوبی تبیین شده و بایستی مراعات گردد؛ وگرنه مسئله خروج از عدالت و تنبیهات دنیوی و اخروی نمایان میشوند. به راستی در کجای جهان، متنی را میشناسید که از یک هزارو چهار صد سال پیش به یادگار مانده باشد و در آن کتاب به فرمانده یکی از ایالات خود حکم کند که: «پیوسته قلب خود را پناهگاه مردم قرار ده و برای آنان رحمت باش و هرگز مبادا، خوردن آنان را غنیمت داری؛ چرا که آنان دو دستهاند: یا برادر دینی تو هستند و یا در آفرینش، نظیر تو هستند. پس از آنها در گذر و بر لغزشهایشان خرده مگیر». این بیان شریف، ذرهای از دستورات امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به مالک اشتر است که به منظور برگرفتن خردهریگی از کوهسار معارف قرآن و نهجالبلاغه و دیگر احادیث نبوی صلیاللهعلیهوآلهوسلم و ائمه علیهمالسلام بدان اشاره شد.
جامعه مدنی و حقوق شهروندی از ارکان دموکراسی به شمار میآیند؛ اما به راستی در کدام جامعه (قدیم یا جدید)، علاوه بر حقوق شهروندان و انسانها، به حقوق حیوانات، اشجار، نباتات و گیاهان و حتی به حقوق دشمنان، تا آنجا توجه شده که امام علی علیهالسلام میفرماید: «اگر دشمن از جبهه جنگ گریخت یا حتی به شما پشت کرد و یا اسلحه بر زمین انداخت، حق کشتن او را ندارید! به هنگام جنگ، نباید به زنان و کودکان آسیب برسانید، درختی را قطع کنید و یا آب شربی را مسموم سازید!». پس جای تعجب نیست، اگر امروزه در غرب افرادی باشند که با مطالعه این جملات، به حقانیت اسلام پی ببرند و بعضا مسلمان شوند. مطلب دیگر این که آقای لوئیس بداند، طاغوت واژهای ویژه حاکم نامشروع است. قرآن کریم، اساس بعثت انبیاء علیهمالسلام را دو چیز میداند، «حق پرستی و طاغوتزدایی». این کتاب آسمانی به وفور دستور سرپیچی و مبارزه با طاغوتیان را داده است. نتیجه عمل به این دستورات الاهی، گردن نهادن و توجه حاکمان به حقوق شهروندی و آگاهی اعضاء جامعه از حقوق خود است.
7. آقای لوئیس به دلیل کماطلاعی از کل اسلام و جهان اسلام، اهل سنت را میستاید که آنهاحاکمیت را بر اساس اجماع (اهل حل و عقد) و امثال آن پدید آورده، حاکم را خلیفه خدا میدانند. بدین سان، اهل سنت میان خلیفه الاهی و حاکم مستبد، تفاوت قائل میشوند؛ زیرا مردم با خلیفه پیمان میبندند و هرگاه نخواستند بیعت خود را از او برمیدارند. در نتیجه، این امر اهل تسنن را به دموکراسی نزدیکتر میکند. این گفته، تعریضی به آن دارد که اهل تشیع به استبداد نزدیکترند؛ زیرا اهل تشیع به امامت ائمه علیهمالسلام پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، و رهبری فقهای واجد شرایط بعد از آنها، اعتقاد دارند. حال آنکه شیعه کسی را به رهبری خویش انتخاب میکند که با تقوی و با فضیلت، مدیر و مدبر، سیاستمدار و شجاع و از همه مهمتر معصوم یا لااقل عادل، و پیوسته به فکر محرومترین افراد جامعه باشد، و چنانکه اشاره شد، اگر حاکم جامعه مشروعیت نداشت، طاغوت است و به هر حال بایستی با او به مبارزه برخاست.
8. تیتری که تحت عنوان «تأثیر غرب» در این نوشتار آمده، مقصود از آن تأثیر غرب بر جهان اسلام است. در ابتدا از حاکمیت جهان اسلام بر دنیای مسیحیت سخن رفته، لکن بلافاصله از چیرگی غرب بر جهان اسلام گفته شده، و با فراموشی زمینههای انحطاط غرب در اوج تمدن اسلامی، جهان اسلام به تمسخر گرفته شده است! تا آنجا که اگر نکاتی نظیر فرار اروپاییان از صدای نخستین ساعت زنگی ساخت مسلمانان (مثلاً به دلیل تسخیر جن در آن) و امثال آنها گوشزد شوند، قصه میرزا ابوطالب خان و امام جماعت الازهر و مانند اینها بایگانی میشوند.
احتمالاً برجستهترین نقد این قسمت مبحث وی از آزادی است. وجود انواع آزادیها در مکتب اسلام به لحاظ تئوری و عمل بر آگاهان پوشیده نیست. برای نمونه، بحث آزادی مطبوعات چیزی جز آزادی قلم و بیان، گفتن و شنیدن اقوال، و انتخاب بهترین آنها که قرآن کریم بیان فرمود، نمیباشد و همه آزادیهای سیاسی، حقوقی، اجتماعی و... (با لحاظ تعریف و تبیین حد و مرزها)، در کتاب و سنت مورد توجه بوده است؛ ولی نکتهای که نویسنده به آن تصریح نکرد یا مترجم آن را پنهان نمود، پیشی داشتن و حق تقدم آزادی در نظر نویسنده حتی بر عدالت است. تفاوت کلیدی که نویسنده، میان فرهنگ سیاسی اروپا و همتای آن در اسلام اشاره میکند، ظاهرا همان آزادی و عدالت است. وی پس از تعریف و تبیین آزادی میگوید: «...به عقیده متفکران مسلمان، عدالت کمال مطلوب و سنگ محکمی است که فرق حکومت خوب و بد را معین میکند». این گفتهها و محتوای سخنان پیشین نویسنده، حاکی از آن است که او آزادی را بر عدالت مقدم میدارد. حال آنکه با توجه به تعریف آزادی و عدالت در اندیشههای سیاسی اسلام، این امر پذیرفتنی نیست؛ زیرا اولاً از دیدگاه دین با وجود عدالت، به آزادی میتوان رسید لکن نه برعکس. ثانیا چون آزادی نامحدود را هیچ جامعهای نمیپذیرد؛ پس برای تعریف و تحدید آن بایستی به عدالت روی آورد. ثالثا عدالت، عنصری است کلیدی که در صورت عمل کردن به آن؛ آزادی، اصلاحات و... همه نیکیها را در پی خواهد داشت (چون که صد آمد نود هم پیش ماست). ضمنا باید توجه داشت که دیوارههای آزادی بیشتر در داخل یک جامعه تعریف میشوند، حال آنکه عدالت نسبت به همه انسانها تعریف واحد دارد. و به همین دلیل پیوسته از عدالت، انسانیت و از آزادی سکولاریزم میجوشد. چنانکه عدالت از اسلام و آزادی (به معنای غربی آن )از لیبرالیزم تراوش میکند.
بنابراین، چنین تصوری که واژه «آزادی» به عنوان یکی از مصطلحات سیاسی در نظر مسلمانان باشد، از ابداعات وارداتی بود که سابقه آن به انقلاب کبیر فرانسه و ورود ناپلئون بناپارت به مصر در سال 1798 میرسید، تصور صحیحی نیست.