پرسش از فقیهان؛ اسلام و دولت مدرن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
به نظر نویسنده، سنت پرسش از فقیهان به فراموشی سپرده شده است، در مواردی که پرسشی صورت میگیرد و مسائل مستحدثه مطرح میشود، احتیاط فراوان بر کار فقیهان، حاکم است و از چار چوبهای پیشین فراتر نمیروند.ایشان به عنوان یک نمونه، مسئله دولت - ملت مدرن را مطرح میکند و معتقد است که این موضوع مستحدثه در بیان فقیهان، حکمی روشن نیافته است.متن
سنت پرسش از فقیهان در جامعه ما، دیر زمانی است فراموش شده و در میان بسیاری از اهل رأی و نظر، رغبتی برنمیانگیزد. حتی فقیهانی که خطرطرح نظریات تازه را به جان میخرند، در بین روشنفکران دینی و غیردینی چندان مورد استقبال قرار نمیگیرند؛ گویی طبقه تحصیل کرده، به این نتیجه رسیده است که فقیهان، امکان خروج از دستگاه اندیشه سنتی خود را ندارند و از خاستگاه فقه، امیدی به گشودن گرهای از مشکلات روزافزون جامعه ایران نمیرود. فقیهان، ضمن آنکه به بروز «مسائل مستحدثه» اذعان دارند و برای پاسخگویی به این نوع مسائل «باب اجتهاد» را باز میدانند، اما در پاسخگویی دامنه اختیار بسیار محدودی برای خود قائلند؛ چراکه آنان در هیچ شرایطی، نباید از احکام «قطعی اسلام» که در کتاب (قرآن) یا سنت (قول و فعل پیامبر و امامان معصوم) آمده یا مورد «اجماع» فقیهان سلف قرار گرفته، تخطی کنند. از همین رو، حتی جسورترین مجتهدان نیز برای نوآوری، به طرز خارقالعادهای محتاطند؛ زیرا هر آن، خطر اعلام خروج آنها از دین توسط همتایانشان وجود دارد.
از مطالعه آنچه برخی از فقیهان به عنوان «مسائل مستحدثه» از آن سخن گفته ودر صدد پاسخ گویی برآمدهاند، چنین استنباط میشود که عموم این نوع مسائل، جنبه جزیی داشته است و ظاهرا تاکنون، این قبیل فقیهان با مسئله مستحدثهای که کل پارادایم فقهی را تحت تأثیر قرار دهد، خود را روبهرو نیافتهاند. آیا مسئلهای که مجموعه نظام فقهی را متأثر میکند، در زندگی بشر رخ داده است؟ اگر رخ داده. آن مسئله چیست و فقیهان با آن، چگونه برخورد کردهاند.
به گمان نگارنده، چنین مسئلهای در سال 1648 میلادی در جریان کنفرانس وستفالی اتفاق افتاده و فقیهان هم آن را در نیافتهاند؛ گرچه بهطور ناخودآگاه با برخی از جدیترین الزامات عینی این پدیده کنار آمدهاند.
کنفرانس وستفالی که در پی جنگهای مذهبی 30 ساله اروپا، تشکیل شد، موجودی به نام«دولت - ملت» را خلق کرد. دولت - ملت که «دولت مدرن» نیز خوانده میشود، نظام حقوقی حاکم بر صورتبندیهای حکومتی پیش مدرن را به کلی دگرگون کرد و نظام حقوقی تازهای آفرید. صورتبندیهای حکومتی پیش مدرن که از نگاه هگل «دولت» به شمار نمیروند. برای نمونه، در امپراتوریهای اسلامی که قلمرو حکمرانی آنها «دارالاسلام» خوانده میشد، مسلمانان از حقوقی بیشتر از «اهل کتاب» و به طریق اولی از «کفار ذمی» برخوردار بودند. غیر مسلمانان، مجبور بودند مالیاتی را به عنوان «جزیه» به حکومت بپردازند و در عین حال از شرکت در جنگها معاف بودند. افزون بر این، قتل عمد این افراد از سوی یک مسلمان، مجازات شناخته شده، «قصاص» را برای قاتل در پی نداشت، اما این حق در حالت مقابل آن به رسمیت شناخته نمیشد. این وضع تنها به امپراتوریهای اسلامی اختصاص نداشت، امپراتوریهای مسیحی نیز با اتباع مسلمان خود ـ که اصولاً آنها را کافر میدانستند - رفتاری به مراتب تندتر داشتند و ظاهرا این رفتارها که عموما بر نظام فقهی رایج استوار بود، در آن دوران «عادلانه و منطقی» تصور میشد.
ظهور دولت مدرن، رابطه مبتنی بر عقاید مذهبی را بین حکومت و اتباع به هم زد. از آن پس اتباع نه بر اساس مذهبشان، بلکه بر مبنای وفاداریشان به امنیت و منافع «ملت - دولت» مورد قضاوت قرار گرفتند؛ به عبارت دیگر، اتباع ملت ـ دولت، صرف نظر از عقاید خاص مذهبی و سیاسی خود و فقط به دلیل زاده شدن در قلمرو سرزمینی که به نام یک «کشور» خاص نامیده میشد، از حقوق برابر برخوردار شدند.
اینک زمان آن رسیده که از فقیهان بپرسیم؛ آیا پدیده ملت ـ دولت یک مسئله مستحدثه هست یا خیر؟ اگر ظهور دولت مدرن مسئلهای مستحدثه است، فقیهان چه حکمی درباره آن صادر میکنند؟
پرسش فوق در واقع باید چند سده پیش؛ یعنی در زمان تشکیل نخستین دولت ملی در ایران در عهد صفوی مطرح میشد و پاسخ لازم را پیدا میکرد.اما چنین توقعی با توجه به انحطاط اندیشه فلسفی در ایران پس از حمله مغول، به لحاظ منطقی، موجّه به نظر نمیرسد. با این همه، در دورههای بعد نیز به ویژه پس از جنگهای ایران و روس، در دوران قاجار و ظهور جنبش ترکهای جوان در امپراتوری عثمانی که به تدریج، «مفاهیم» مربوط به دولت ـ ملت را در بین نخبگان ایرانی رواج داد، باز هم مسئلهای به نام «وجه شرعی دولت - ملت» و مفاهیم ناشی از آن، به عنوان موضوعی«مستحدثه» مورد توجه قرار نگرفت. حتی در انقلاب مشروطیت که الزامات عینی ملت - دولتی به نام «ایران» بسیاری از اهل فکر و اندیشه را چه در بین تجددخواهان و چه در میان سنت گرایان، به ضرورت «حقوق برابر همه اتباع ایران» متوجه کرده بود، باز هم این موضوع از زاویه منطقی و دقیق خود طرح و بررسی نشد.
رهبران ملیگرای ترک و عرب، به ویژه مصطفیکمالپاشا (آتاترک)، به منظور تشکیل و استمرار واحد ملی جدید، نیازی به تعیین نسبت این پدیده نوظهور با مذهب ندیدند و کار خود را از پیش بردند. اما عدم تبیین این موضوع به صورت «استخوان لای زخم» در جهان اسلام و از جمله ایران باقی ماند و این مسئله خصوصا در کشور ما باعث بیثباتیها ومناقشههای کور دامنه داری شد.
صرف نظر از ابهامها و درگیریهای نظری، در طول قرن بیستم، ملت - دولتهای مختلف در سراسر دنیای اسلام یکی پس از دیگری ظهور کردند. در برابر ظهور عینی، بخشی از اسلام گرایان نواندیش، با استناد به گفتهای از پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم که در آن «عشق به وطن علامت ایمان» تلقی شده است، هرگونه تضاد و تعارض بین اعتقادات دینی و الزامات دولت - ملت را نفی کردند. اما این دسته از نواندیشان دینی فراموش کردند، که منظور پیامبر اسلام از «وطن» نمیتوانسته چیزی جز «زادگاه» باشد که معمولاً مورد علاقه هر انسانی است، زیرا «وطن» به معنای امروزین آن در زمان پیامبر وجود نداشته است.
در این میان، عدهای از مسلمانان اعم از نواندیشان و متشرعان، اصل تشکیل ملت - دولتها را نقشه و توطئهای استعماری به منظور پارهپاره کردن دنیای اسلام و غارت منابع آن دانستند. در این میان، طیف وسیعی از مسلمانان هم بودند که بیتوجه به تعارضی که در زندگی آنان پیش آمده بود، راه خود را رفتند و بسیاری از فقیهان نیز در همین ردیف بودند. از نظر آنان مسئله تازهای رخ نداده بود که به کوشش فکری گستردهای برای کشف راه حل آن نیاز باشد؛ اما ایجاد یک نظام دینی در ایران پس از انقلاب 57، بسیاری از تعارضات رویاروی دستگاه فقهی شیعه و الزامات ملت - دولت را آشکار کرد. برای نمونه، درحالیکه بر اساس احکام فقه، مسلمان یا مسلمان زادهای که تغییر دین دهد، مرتد ملی یا فطری است و ریختن خونش مباح است، در قانون اساسی این موضوع کاملاً نادیده گرفته شد و کمترین اشارهای به ارتداد نشده است.
نمونه دیگر، نحوه برخورد با اهل کتاب بود، مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان بر خلاف نص متون دینی نه فقط مجبور به پرداخت جزیه نشدند، بلکه خدمت نظام وظیفه نیز برای فرزندان آنها اجباری شد. حرمت عملی مرزهای سیاسی ایران، نمونه دیگری از عدول از احکام فقهی بود. بر مبنای فقه سیاسی، مرزهای «دارالسلام » باید از تعرض «کفار» مصون نگه داشته شود، اما اینکه یک تکه خاص از خاک مسلمین، اهمیتی فراتر از خاک سایر بلاد اسلامی یابد و عبور آزاد مسلمانان از یک مرز سیاسی مشخص، جرم به حساب آید، خلاف احکام فقه به شمار میرود.
برخی فقیهان، تأکید کردهاند که اگر اجرای برخی از احکام سبب «وهن» اسلام شود، میتوان جواز تعطیلی آنها را صادر کرد. در واقع، پیرو همین نظریه، اجرای حکم سنگسار مرتکبان زنای محصنه و شلاق زدن شرابخواران در ملاء عام در دادگاههای ایران، به شدت محدود شده است. اما فقیهانی که اجرای برخی از احکام را سبب «وهن» اسلام میدانند، توضیح نمیدهند که اگر احکام شرعی ابدی و ازلی است، چگونه ممکن است، اجرای برخی از احکام باعث «وهن» اسلام شود؟ روشن است که چنین راه حلی به جای حل منطقی و بنیادی مسئله، فقط آن را دور میزند و به تأخیر میاندازد.
آیت اللّه خمینی قدسسره ، در این برهه از زمان راه حل خاصی خود را ارائه کرد. و فقه رایجی را که در میان تنگناهایی رویاروی اداره جامعه پیچیده ایران قرار داده بود، با تأکید بر ضرورت به کارگیری دو عنصر «زمان و مکان» در صدور فتاوای شرعی گامی بسیار بلندتر برداشت. ایشان، در نظریهای که اغلب فقیهان تاب تحملش را نداشتند، «حکم حکومتی» یا «مصلحت عمومی» را بر هر حکم شرعی ترجیح داد و بدین طریق راهی را باز کرد که اگر ادامه مییافت، تحولی جدی در دستگاه اندیشه فقهی ایجاد میشد. نظریه آیتاللّه خمینی قدسسره البته ناشی از بحثی مفهومی درباره ضرورتهای رفتار سیاسی در عصر دولت - ملت نبود، بلکه ریشه در حس نبوغآمیز عمل گرایانه وی برای «حفظ نظام سیاسی» داشت. با این همه، بسیاری از مفاهیم مربوط به دولت ـ ملت در زمان زمامداری وی مطرح و مورد تأکید قرار گرفت که تاکنون وجه شرعی آنها مورد توجه قرار نگرفته است.
مفاهیمی مانند حاکمیت ملی، تمامیت ارضی، منافع ملی، ملت، هویت ملی و هر مفهومی که با پسوند ملی سازگار باشد، از مفاهیم مرتبط با ملت ـ دولت هستند.اعتقاد به این مفاهیم و تعهد به الزامات عملی آنها، با بخش اعظم احکام فقه سیاسی در تعارض است. بدین ترتیب، پرسش دیگری در برابر فقیهان قرار میگیرد و آن اینکه فرد مسلمانی که در یکی از ملت ـ دولتهای جهان اسلامی زندگی میکند، آیا باید خود را ملتزم به رعایت احکام فقهی بداند یا به مفاهیم مربوط به ملت - دولت متبوع خود پایبند باشد؟
ممکن است، برخی از فقیهان استدلال کنند که پذیرش دولت - ملت با همه تبعات و آثارش، عملاً باعث عرفی شدن قوانین عمومی ومحدود شدن فقه به حوزه رفتار خصوصی «مؤمنان» خواهد شد. این نوع نگرانی کاملاً به جاست؛ اما آن سوی قضیه هم این است که فقیهان به منظور جلوگیری از این رویداد، برای بازگشت به الگوهای حکومتی «پیش مدرن» تلاش کنند؛ یعنی کاری که بنیاد گرایان سنی، برای احیای خلافت اسلامی انجام میدهند. ولی تجربه عملکرد این بنیادگرایان به ما میآموزد که تلاش آنها برای احیای خلافت به دلیل اینکه ضرورتا همراه با خونریزیهای سفاکانه است، نه فقط عصر خلافت را احیا نمیکند، بلکه مردم عادی را نیز به اصل دین، بدبین و شکاک میکند. درحالیکه، افق آینده جهان، گذر از نظم مبتنی برملت - دولتها را به نظامی جهانی وعده میدهد، ما مسلمانان هنوز به لحاظ ذهنی وارد عصر ملت ـ دولت نشدهایم و در چنین شرایطی، درخواست از فقیهان برای تطبیق دانش خود با پدیده دولت - ملت اگر دست کم یک قرن دیر نباشد، با هیچ منطقی نمیتواند زود هنگام تلقی شود!
اشاره
1. آقای زیدآبادی، پرسش مهمی را از فقیهان مطرح کردهاند؛ اما این پرسش پیش از ایشان نیز پیشاروی آنان گشوده بود و پاسخهای متنوعی نیز یافته بود. اینکه با اشاره به این نمونه میگویند، سنت پرسش از فقیهان فراموش شده، مسئلهای قابل قبول نیست؛ زیرا استدلالی کلی بر آن اقامه نشده و نمیتواند بشود (چرا که مسئله تاریخی است) و نمونههایی ذکر شده نیز، اثبات کننده مدعای نویسنده نیست.
2. اگر پس از کنفرانس وستفالی دولت سکولار خلق شد، دلیلی بر آن نیست که پیش از آن هیچ صورتی از دولت ـ ملت وجود نداشته است.
تفاوت دولتهای قبل از این کنفرانس و پس از آن، به میزان دخالت عنصر یا نهاد دین در امر دولت است. وگرنه دولتهای قبل نیز نقش دولت - ملت را ایفا میکردهاند. سرزمین مشخص، ملتی معین و تعریف شده، حکومتی با ارکان حکومتی روشن، در عین تنوع شکلها و شیوهها در تعیین حاکمان و در کشورداری و در نوع رابطه میان مردم و حکومت. اینها، همه آن چیزهاییاند که برای تشکیل دولت - ملت لازم است. سکولار یا دینیبودن حکومت، زمینی یا آسمانی انگاشتن حاکمان، از بالا یا از پایین تعریف شدن ضوابط حکمرانی و شهروندی و سایر امور، چیزهاییاند که نوع خاصی از آنها در تشکیل دولت - ملت دخالت ندارد. اینکه در هر دولتی، ضوابطی برای شهروندی و نوع شهروندی وجود دارد، موجب نمیشود که برخی انواع را دولت - ملت به حساب نیاوریم. در دولت - ملتهای سکولار امروزی نیز چنین ضوابطی وجود دارد و برخی دولتها، حقوق ویژهای برای پارهای شهروندان وضع میکنند. مصونیتهایی که برای دولتمردان در پارهای موارد وجود دارد، تنها یک نمونه از این حقوق ویژه است. گزینشهایی که دولتهای غربی مانند آمریکا و کانادا برای پذیرش شهروند جدید دارند، کاملاً جنبه ایدئولوژیک دارد و از این جهت تفاوتی میان این دولتها و امپراتوریهای گذشته وجود ندارد.
تفاوت در نوع ایدئولوژی و طبقهبندی اجتماعی است، نه در اصل آن. در همین روزگار به اصطلاح مدرن، دولتهای غربی، آدمیان را به درجه یک و درجه دو تقسیم میکنند. در نظر آنان، انسان اروپایی و آمریکایی و انسان صهیونیست، انسانتر است و اگر خاری بر پای یکی از آنان برود، فریاد وا انسانای آنان، گوش فلک را کر میکند و به دنبال احقاق حقوق بشر، زمین و زمان را به هم میدوزند؛ اما اگر هزاران هزار آواره فلسطینی، در زیر فشار و ظلم صهیونیستها نابود شوند و خانههایشان بر سرشان خراب شود، گویا هیچ حادثهای رخ نداده است. اگر مسلمان بوسنیایی اروپایی، زیر ستم صربهای جنایتکار دست و پا زند و انواع شکنجه و تحقیر و بیخانمانی و کشت و کشتار را تحمل کند چیزی نیست؛ اما اگر یک شهروند صهیونیست اسرائیلی، در عملیاتی استشهادی از سوی فلسطینی ستم کشیده زخمی بردارد، بوقهای تبلیغاتی و دولتهای غربی، فریاد حقوق بشرشان گوش فلک را کر میکند. مسلمان اروپایی نمیتواند آزادانه لباس خود را بپوشد، اما مسیحی اروپایی آنچه میخواهد میکند. بنابراین، امروز نیز مرزبندیهای فرهنگی، مذهبی و حتی قومی در دولت ـ ملتهای اروپایی و آمریکایی وجود دارد و تفاوت چندانی با گذشته ندارد.
3. وجه شرعی دولت ـ ملتهای جدید مورد توجه فقیهان قرار گرفته است. منتها گویا جناب زیدآبادی پاسخ دلخواه خود را نیافتهاند، که پاسخهای داده شده به این مسئله را پاسخ نمیدانند. کتاب تنبیه الامة و تنزیه الملة مرحوم آیة الله میرزای نائینی، یکی از این پاسخهاست که در زمان مشروطه به مسئله دولت ـ ملت داده شد. نظریه شیخ شهید آیتاللّه نوری نیز در همین راستا بود، گو اینکه میان این پاسخها تفاوتهای جدی وجود داشت. اما هر دو بزرگوار تلاشی کردند تا از منظر شرعی، پاسخی درخور به مسئله دولت ـ ملت جدید بدهند.
در دورانهای بعدی نیز این مسئله مورد توجه فقیهان قرار داشته است. در دوران مبارزات ملی و نیز از سال 1342 به بعد نیز همواره این موضوع در محافل علمی و فقهی مورد توجه بوده است. مرحوم آیتاللّه طالقانی، کتاب تنبیه الامة میرزای نایینی را با حواشی خودش به چاپ میرساند. امام خمینی قدسسره درسهای حکومت اسلامی را در نجف اشرف به شاگران خود تعلیم میدهد و کتاب ولایت فقیه ایشان در همان سالهای تبعید به چاپ میرسد. پس از انقلاب نیز، حجم زیادی از نوشتههای اهل فقه و علوم اسلامی به این موضوع اختصاص یافت. بنابراین، سخن آقای زیدآبادی در این مورد پایه و اساس درستی ندارد.
4. نویسنده در ادامه، برخی از معارضات فقه شیعه و الزامات ملت ـ دولت را بیان میکند، که در واقع تعارض نیستند و ایشان گمان تعارض کرده است. اولین نمونه، مسئله ارتداد است که در فقه شیعه وجود دارد، ولی به گمان ایشان در قانون اساسی ذکر نشده است. ارتداد، یک مسئله فرعی از احکام قضایی اسلام است که حکم آن در قوانین جمهوری اسلامی روشن است و پارهای موارد نیز در دادگاهها مورد استناد قرار گرفته است. یکی از آخرین موارد آن، حکم ارتداد آقای آغاجری بود (که البته در دادگاه تجدید نظر لغو شد؛ زیرا اظهارات متهم مصداق ارتداد شناخته نشد). مرسوم نیست که احکام فرعی قضایی در قانون اساسی ذکر شود. این انتظار آقای زیدآبادی، انتظاری نابه جا بوده است.
نمونه دوم، حکم جزیه اهل کتاب است. جزیه اهل کتاب، جایگزین زکاتی است که مسلمانان به عنوان مالیات به دولت اسلامی میپردازند. هنگامی که این در دولتهای جدید، عنوانی فراگیر با نام مالیات وجود دارد، کارکرد زکات و جزیه را با هم دارد، دیگر نیازی به ذکر عنوان جزیه یا زکات نیست. مالیاتی که در جمهوری اسلامی از همه شهروندان دریافت میشود، هم حکم زکات را میتواند داشته باشد و هم حکم جزیه را. بنابراین، نیازی به ذکر عنوان جزیه نیست.
نمونه بعد، به رسمیت شناختن مرزهای جغرافیایی جدید است. در نظر آقای زیدآبادی، در محدوده دارالاسلام، نباید هیچ مرزی به رسمیت شناخته شود. معلوم نیست این محدودیت را ایشان از کجای فقه و اسلام درآوردهاند. دولت اسلامی میتواند برای مصالح شهروندان خود انواع محدودیتها را به کار بندد؛ مثلاً میتواند فرمان دهد که حرکت در کوچهها از سمت راست باشد و اختلاط در کار نباشد (چنان که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام این کار را کردند). این محدودیت قبل از این حکم وجود نداشته است و دولت آن را وضع کرده. آیا میتوان گفت این خلاف احکام اسلام است. برداشت آقای زیدآبادی از فقه، برداشتی محدود و ثابت و جامد است. درحالیکه فقه، دایرهای وسیع از امکانات را در اختیار فقیهان میگذارد که متناسب با شرایط زمان و مکان و نیاز جامعه، از احکام ثابت و اصلی شرعی، احکام متغیر و زمانمند را استخراج کنند. به رسمیت شناختن مرزهای جغرافیایی و قوانین گذر از این مرزها و نیز احترام گذاردن به این مرزها و حفظ حرمت آنها و مبارزه با ناقضان این حرمت نیز، از جمله این احکام است که در محدوده فقه شیعی قرار دارد و هیچ تعارضی در کار نیست.
نمونه بعدی، احکامی است که اجرای آنها موجب وهن اسلام میشود. این حکم همیشه وجود داشته است که اجرای احکام شرعی مشروط به وجود قدرت بر آن است و اینکه آثار و تبعات اجرای حکم، زیانبارتر از اجرا نشدن حکم نباشد. مثالهای فراوانی میتوان یافت که در صدر اسلام نیز چنین اموری جاری بوده است. پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم دستور دادند که، مالکیت یک فرد نسبت به درختی که در ملک دیگری داشت، به دلیل تزاحم با حق صاحب ملک، نادیده گرفته شود و درخت را قطع کردند و جلوی صاحبش انداختند. این ضرر و زیان در تزاحم احکام، باید مورد ملاحظه قرار گیرد. حفظ حرمت اسلام و احترام آن در نزد دیگران، از اهم واجبات است که اگر با اجرای یک حکم فرعی تزاحم کند، باید به آن اولویت داد و اصل اسلام و احترام آن را حفظ کرد. البته باید برای اجرای احکام فرعی نیز زمینهسازی لازم صورت گیرد. اما تا زمانی که زمینهها فراهم نشده، میتوان بهطور موقت حکم به تعطیل برخی از آنها داد.
5. نویسنده در ادامه، به تعارض مفاهیم برخاسته از دولت ـ ملتهای جدید، مانند حاکمیت ملی، تمامیت ارضی، منافع ملی، ملت، هویت ملی و... را با بخش اعظم فقه سیاسی اشاره میکند. ایشان به این نکته توجه نکرده که فقه سیاسی یک حقیقت ثابت و تغییرناپذیر نیست که پیشاپیش یک فقه سیاسی خاص را فرض گرفتهاند و سپس ادعای تعارض کردهاند. آنچه در نظر ایشان است، فقه سیاسی صدها سال قبل است. فقه سیاسی جدید، که با نظریه دولت ـ ملت جدید پدید میآید، اقتضائات و احکام خاص خود را دارد و میتواند پذیرای چنین مفاهیمی با تعریفهایی که خود از آنها ارائه میدهد باشد؛ یعنی چنین نیست که فقه سیاسی، این مفاهیم را با تعاریف سکولار غربی در دل خود جای دهد، بلکه میتواند تعاریفی از آنها ارائه دهد که هم با احکام دینی تطبیق داشته باشد و هم به اقتضائات و الزامات دولت ـ ملت جدید توجه کرده باشد.
بنابراین، تأمل در این مفاهیم و استخراج احکام خاص آنها از منظر اسلامی، مستلزم سکولاراندیشی، یا بازگشت به وضعیت دولتهای پیشامدرن (به تعبیر آقای زیدآبادی) نیست و راههای دیگری نیز وجود دارد. نه باید به عرفی شدن قوانین و رانده شدن دین به کنج تنهایی انسان حکم داد و نه به تحجر و جمود بر مفاهیم دورانهای گذشته و جلوگیری از ورود هر مفهوم جدیدی به فقه فتوا داد. راه میانه و درست این است که از تغییر استقبال کنیم، اما تغییرات را بر احکام ثابت و اصولی اسلامی منطبق سازیم. این دستور کلی کار فقیهان است. به همین دلیل است که اجتهاد شیعی زنده و پویا، در عین پایبندی به سنتها است و از تحول استقبال میکند، اما آن را درست نمیپذیرد و شرط زنده بودن مجتهد برای افتاء نیز به همین دلیل است.
از مطالعه آنچه برخی از فقیهان به عنوان «مسائل مستحدثه» از آن سخن گفته ودر صدد پاسخ گویی برآمدهاند، چنین استنباط میشود که عموم این نوع مسائل، جنبه جزیی داشته است و ظاهرا تاکنون، این قبیل فقیهان با مسئله مستحدثهای که کل پارادایم فقهی را تحت تأثیر قرار دهد، خود را روبهرو نیافتهاند. آیا مسئلهای که مجموعه نظام فقهی را متأثر میکند، در زندگی بشر رخ داده است؟ اگر رخ داده. آن مسئله چیست و فقیهان با آن، چگونه برخورد کردهاند.
به گمان نگارنده، چنین مسئلهای در سال 1648 میلادی در جریان کنفرانس وستفالی اتفاق افتاده و فقیهان هم آن را در نیافتهاند؛ گرچه بهطور ناخودآگاه با برخی از جدیترین الزامات عینی این پدیده کنار آمدهاند.
کنفرانس وستفالی که در پی جنگهای مذهبی 30 ساله اروپا، تشکیل شد، موجودی به نام«دولت - ملت» را خلق کرد. دولت - ملت که «دولت مدرن» نیز خوانده میشود، نظام حقوقی حاکم بر صورتبندیهای حکومتی پیش مدرن را به کلی دگرگون کرد و نظام حقوقی تازهای آفرید. صورتبندیهای حکومتی پیش مدرن که از نگاه هگل «دولت» به شمار نمیروند. برای نمونه، در امپراتوریهای اسلامی که قلمرو حکمرانی آنها «دارالاسلام» خوانده میشد، مسلمانان از حقوقی بیشتر از «اهل کتاب» و به طریق اولی از «کفار ذمی» برخوردار بودند. غیر مسلمانان، مجبور بودند مالیاتی را به عنوان «جزیه» به حکومت بپردازند و در عین حال از شرکت در جنگها معاف بودند. افزون بر این، قتل عمد این افراد از سوی یک مسلمان، مجازات شناخته شده، «قصاص» را برای قاتل در پی نداشت، اما این حق در حالت مقابل آن به رسمیت شناخته نمیشد. این وضع تنها به امپراتوریهای اسلامی اختصاص نداشت، امپراتوریهای مسیحی نیز با اتباع مسلمان خود ـ که اصولاً آنها را کافر میدانستند - رفتاری به مراتب تندتر داشتند و ظاهرا این رفتارها که عموما بر نظام فقهی رایج استوار بود، در آن دوران «عادلانه و منطقی» تصور میشد.
ظهور دولت مدرن، رابطه مبتنی بر عقاید مذهبی را بین حکومت و اتباع به هم زد. از آن پس اتباع نه بر اساس مذهبشان، بلکه بر مبنای وفاداریشان به امنیت و منافع «ملت - دولت» مورد قضاوت قرار گرفتند؛ به عبارت دیگر، اتباع ملت ـ دولت، صرف نظر از عقاید خاص مذهبی و سیاسی خود و فقط به دلیل زاده شدن در قلمرو سرزمینی که به نام یک «کشور» خاص نامیده میشد، از حقوق برابر برخوردار شدند.
اینک زمان آن رسیده که از فقیهان بپرسیم؛ آیا پدیده ملت ـ دولت یک مسئله مستحدثه هست یا خیر؟ اگر ظهور دولت مدرن مسئلهای مستحدثه است، فقیهان چه حکمی درباره آن صادر میکنند؟
پرسش فوق در واقع باید چند سده پیش؛ یعنی در زمان تشکیل نخستین دولت ملی در ایران در عهد صفوی مطرح میشد و پاسخ لازم را پیدا میکرد.اما چنین توقعی با توجه به انحطاط اندیشه فلسفی در ایران پس از حمله مغول، به لحاظ منطقی، موجّه به نظر نمیرسد. با این همه، در دورههای بعد نیز به ویژه پس از جنگهای ایران و روس، در دوران قاجار و ظهور جنبش ترکهای جوان در امپراتوری عثمانی که به تدریج، «مفاهیم» مربوط به دولت ـ ملت را در بین نخبگان ایرانی رواج داد، باز هم مسئلهای به نام «وجه شرعی دولت - ملت» و مفاهیم ناشی از آن، به عنوان موضوعی«مستحدثه» مورد توجه قرار نگرفت. حتی در انقلاب مشروطیت که الزامات عینی ملت - دولتی به نام «ایران» بسیاری از اهل فکر و اندیشه را چه در بین تجددخواهان و چه در میان سنت گرایان، به ضرورت «حقوق برابر همه اتباع ایران» متوجه کرده بود، باز هم این موضوع از زاویه منطقی و دقیق خود طرح و بررسی نشد.
رهبران ملیگرای ترک و عرب، به ویژه مصطفیکمالپاشا (آتاترک)، به منظور تشکیل و استمرار واحد ملی جدید، نیازی به تعیین نسبت این پدیده نوظهور با مذهب ندیدند و کار خود را از پیش بردند. اما عدم تبیین این موضوع به صورت «استخوان لای زخم» در جهان اسلام و از جمله ایران باقی ماند و این مسئله خصوصا در کشور ما باعث بیثباتیها ومناقشههای کور دامنه داری شد.
صرف نظر از ابهامها و درگیریهای نظری، در طول قرن بیستم، ملت - دولتهای مختلف در سراسر دنیای اسلام یکی پس از دیگری ظهور کردند. در برابر ظهور عینی، بخشی از اسلام گرایان نواندیش، با استناد به گفتهای از پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم که در آن «عشق به وطن علامت ایمان» تلقی شده است، هرگونه تضاد و تعارض بین اعتقادات دینی و الزامات دولت - ملت را نفی کردند. اما این دسته از نواندیشان دینی فراموش کردند، که منظور پیامبر اسلام از «وطن» نمیتوانسته چیزی جز «زادگاه» باشد که معمولاً مورد علاقه هر انسانی است، زیرا «وطن» به معنای امروزین آن در زمان پیامبر وجود نداشته است.
در این میان، عدهای از مسلمانان اعم از نواندیشان و متشرعان، اصل تشکیل ملت - دولتها را نقشه و توطئهای استعماری به منظور پارهپاره کردن دنیای اسلام و غارت منابع آن دانستند. در این میان، طیف وسیعی از مسلمانان هم بودند که بیتوجه به تعارضی که در زندگی آنان پیش آمده بود، راه خود را رفتند و بسیاری از فقیهان نیز در همین ردیف بودند. از نظر آنان مسئله تازهای رخ نداده بود که به کوشش فکری گستردهای برای کشف راه حل آن نیاز باشد؛ اما ایجاد یک نظام دینی در ایران پس از انقلاب 57، بسیاری از تعارضات رویاروی دستگاه فقهی شیعه و الزامات ملت - دولت را آشکار کرد. برای نمونه، درحالیکه بر اساس احکام فقه، مسلمان یا مسلمان زادهای که تغییر دین دهد، مرتد ملی یا فطری است و ریختن خونش مباح است، در قانون اساسی این موضوع کاملاً نادیده گرفته شد و کمترین اشارهای به ارتداد نشده است.
نمونه دیگر، نحوه برخورد با اهل کتاب بود، مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان بر خلاف نص متون دینی نه فقط مجبور به پرداخت جزیه نشدند، بلکه خدمت نظام وظیفه نیز برای فرزندان آنها اجباری شد. حرمت عملی مرزهای سیاسی ایران، نمونه دیگری از عدول از احکام فقهی بود. بر مبنای فقه سیاسی، مرزهای «دارالسلام » باید از تعرض «کفار» مصون نگه داشته شود، اما اینکه یک تکه خاص از خاک مسلمین، اهمیتی فراتر از خاک سایر بلاد اسلامی یابد و عبور آزاد مسلمانان از یک مرز سیاسی مشخص، جرم به حساب آید، خلاف احکام فقه به شمار میرود.
برخی فقیهان، تأکید کردهاند که اگر اجرای برخی از احکام سبب «وهن» اسلام شود، میتوان جواز تعطیلی آنها را صادر کرد. در واقع، پیرو همین نظریه، اجرای حکم سنگسار مرتکبان زنای محصنه و شلاق زدن شرابخواران در ملاء عام در دادگاههای ایران، به شدت محدود شده است. اما فقیهانی که اجرای برخی از احکام را سبب «وهن» اسلام میدانند، توضیح نمیدهند که اگر احکام شرعی ابدی و ازلی است، چگونه ممکن است، اجرای برخی از احکام باعث «وهن» اسلام شود؟ روشن است که چنین راه حلی به جای حل منطقی و بنیادی مسئله، فقط آن را دور میزند و به تأخیر میاندازد.
آیت اللّه خمینی قدسسره ، در این برهه از زمان راه حل خاصی خود را ارائه کرد. و فقه رایجی را که در میان تنگناهایی رویاروی اداره جامعه پیچیده ایران قرار داده بود، با تأکید بر ضرورت به کارگیری دو عنصر «زمان و مکان» در صدور فتاوای شرعی گامی بسیار بلندتر برداشت. ایشان، در نظریهای که اغلب فقیهان تاب تحملش را نداشتند، «حکم حکومتی» یا «مصلحت عمومی» را بر هر حکم شرعی ترجیح داد و بدین طریق راهی را باز کرد که اگر ادامه مییافت، تحولی جدی در دستگاه اندیشه فقهی ایجاد میشد. نظریه آیتاللّه خمینی قدسسره البته ناشی از بحثی مفهومی درباره ضرورتهای رفتار سیاسی در عصر دولت - ملت نبود، بلکه ریشه در حس نبوغآمیز عمل گرایانه وی برای «حفظ نظام سیاسی» داشت. با این همه، بسیاری از مفاهیم مربوط به دولت ـ ملت در زمان زمامداری وی مطرح و مورد تأکید قرار گرفت که تاکنون وجه شرعی آنها مورد توجه قرار نگرفته است.
مفاهیمی مانند حاکمیت ملی، تمامیت ارضی، منافع ملی، ملت، هویت ملی و هر مفهومی که با پسوند ملی سازگار باشد، از مفاهیم مرتبط با ملت ـ دولت هستند.اعتقاد به این مفاهیم و تعهد به الزامات عملی آنها، با بخش اعظم احکام فقه سیاسی در تعارض است. بدین ترتیب، پرسش دیگری در برابر فقیهان قرار میگیرد و آن اینکه فرد مسلمانی که در یکی از ملت ـ دولتهای جهان اسلامی زندگی میکند، آیا باید خود را ملتزم به رعایت احکام فقهی بداند یا به مفاهیم مربوط به ملت - دولت متبوع خود پایبند باشد؟
ممکن است، برخی از فقیهان استدلال کنند که پذیرش دولت - ملت با همه تبعات و آثارش، عملاً باعث عرفی شدن قوانین عمومی ومحدود شدن فقه به حوزه رفتار خصوصی «مؤمنان» خواهد شد. این نوع نگرانی کاملاً به جاست؛ اما آن سوی قضیه هم این است که فقیهان به منظور جلوگیری از این رویداد، برای بازگشت به الگوهای حکومتی «پیش مدرن» تلاش کنند؛ یعنی کاری که بنیاد گرایان سنی، برای احیای خلافت اسلامی انجام میدهند. ولی تجربه عملکرد این بنیادگرایان به ما میآموزد که تلاش آنها برای احیای خلافت به دلیل اینکه ضرورتا همراه با خونریزیهای سفاکانه است، نه فقط عصر خلافت را احیا نمیکند، بلکه مردم عادی را نیز به اصل دین، بدبین و شکاک میکند. درحالیکه، افق آینده جهان، گذر از نظم مبتنی برملت - دولتها را به نظامی جهانی وعده میدهد، ما مسلمانان هنوز به لحاظ ذهنی وارد عصر ملت ـ دولت نشدهایم و در چنین شرایطی، درخواست از فقیهان برای تطبیق دانش خود با پدیده دولت - ملت اگر دست کم یک قرن دیر نباشد، با هیچ منطقی نمیتواند زود هنگام تلقی شود!
اشاره
1. آقای زیدآبادی، پرسش مهمی را از فقیهان مطرح کردهاند؛ اما این پرسش پیش از ایشان نیز پیشاروی آنان گشوده بود و پاسخهای متنوعی نیز یافته بود. اینکه با اشاره به این نمونه میگویند، سنت پرسش از فقیهان فراموش شده، مسئلهای قابل قبول نیست؛ زیرا استدلالی کلی بر آن اقامه نشده و نمیتواند بشود (چرا که مسئله تاریخی است) و نمونههایی ذکر شده نیز، اثبات کننده مدعای نویسنده نیست.
2. اگر پس از کنفرانس وستفالی دولت سکولار خلق شد، دلیلی بر آن نیست که پیش از آن هیچ صورتی از دولت ـ ملت وجود نداشته است.
تفاوت دولتهای قبل از این کنفرانس و پس از آن، به میزان دخالت عنصر یا نهاد دین در امر دولت است. وگرنه دولتهای قبل نیز نقش دولت - ملت را ایفا میکردهاند. سرزمین مشخص، ملتی معین و تعریف شده، حکومتی با ارکان حکومتی روشن، در عین تنوع شکلها و شیوهها در تعیین حاکمان و در کشورداری و در نوع رابطه میان مردم و حکومت. اینها، همه آن چیزهاییاند که برای تشکیل دولت - ملت لازم است. سکولار یا دینیبودن حکومت، زمینی یا آسمانی انگاشتن حاکمان، از بالا یا از پایین تعریف شدن ضوابط حکمرانی و شهروندی و سایر امور، چیزهاییاند که نوع خاصی از آنها در تشکیل دولت - ملت دخالت ندارد. اینکه در هر دولتی، ضوابطی برای شهروندی و نوع شهروندی وجود دارد، موجب نمیشود که برخی انواع را دولت - ملت به حساب نیاوریم. در دولت - ملتهای سکولار امروزی نیز چنین ضوابطی وجود دارد و برخی دولتها، حقوق ویژهای برای پارهای شهروندان وضع میکنند. مصونیتهایی که برای دولتمردان در پارهای موارد وجود دارد، تنها یک نمونه از این حقوق ویژه است. گزینشهایی که دولتهای غربی مانند آمریکا و کانادا برای پذیرش شهروند جدید دارند، کاملاً جنبه ایدئولوژیک دارد و از این جهت تفاوتی میان این دولتها و امپراتوریهای گذشته وجود ندارد.
تفاوت در نوع ایدئولوژی و طبقهبندی اجتماعی است، نه در اصل آن. در همین روزگار به اصطلاح مدرن، دولتهای غربی، آدمیان را به درجه یک و درجه دو تقسیم میکنند. در نظر آنان، انسان اروپایی و آمریکایی و انسان صهیونیست، انسانتر است و اگر خاری بر پای یکی از آنان برود، فریاد وا انسانای آنان، گوش فلک را کر میکند و به دنبال احقاق حقوق بشر، زمین و زمان را به هم میدوزند؛ اما اگر هزاران هزار آواره فلسطینی، در زیر فشار و ظلم صهیونیستها نابود شوند و خانههایشان بر سرشان خراب شود، گویا هیچ حادثهای رخ نداده است. اگر مسلمان بوسنیایی اروپایی، زیر ستم صربهای جنایتکار دست و پا زند و انواع شکنجه و تحقیر و بیخانمانی و کشت و کشتار را تحمل کند چیزی نیست؛ اما اگر یک شهروند صهیونیست اسرائیلی، در عملیاتی استشهادی از سوی فلسطینی ستم کشیده زخمی بردارد، بوقهای تبلیغاتی و دولتهای غربی، فریاد حقوق بشرشان گوش فلک را کر میکند. مسلمان اروپایی نمیتواند آزادانه لباس خود را بپوشد، اما مسیحی اروپایی آنچه میخواهد میکند. بنابراین، امروز نیز مرزبندیهای فرهنگی، مذهبی و حتی قومی در دولت ـ ملتهای اروپایی و آمریکایی وجود دارد و تفاوت چندانی با گذشته ندارد.
3. وجه شرعی دولت ـ ملتهای جدید مورد توجه فقیهان قرار گرفته است. منتها گویا جناب زیدآبادی پاسخ دلخواه خود را نیافتهاند، که پاسخهای داده شده به این مسئله را پاسخ نمیدانند. کتاب تنبیه الامة و تنزیه الملة مرحوم آیة الله میرزای نائینی، یکی از این پاسخهاست که در زمان مشروطه به مسئله دولت ـ ملت داده شد. نظریه شیخ شهید آیتاللّه نوری نیز در همین راستا بود، گو اینکه میان این پاسخها تفاوتهای جدی وجود داشت. اما هر دو بزرگوار تلاشی کردند تا از منظر شرعی، پاسخی درخور به مسئله دولت ـ ملت جدید بدهند.
در دورانهای بعدی نیز این مسئله مورد توجه فقیهان قرار داشته است. در دوران مبارزات ملی و نیز از سال 1342 به بعد نیز همواره این موضوع در محافل علمی و فقهی مورد توجه بوده است. مرحوم آیتاللّه طالقانی، کتاب تنبیه الامة میرزای نایینی را با حواشی خودش به چاپ میرساند. امام خمینی قدسسره درسهای حکومت اسلامی را در نجف اشرف به شاگران خود تعلیم میدهد و کتاب ولایت فقیه ایشان در همان سالهای تبعید به چاپ میرسد. پس از انقلاب نیز، حجم زیادی از نوشتههای اهل فقه و علوم اسلامی به این موضوع اختصاص یافت. بنابراین، سخن آقای زیدآبادی در این مورد پایه و اساس درستی ندارد.
4. نویسنده در ادامه، برخی از معارضات فقه شیعه و الزامات ملت ـ دولت را بیان میکند، که در واقع تعارض نیستند و ایشان گمان تعارض کرده است. اولین نمونه، مسئله ارتداد است که در فقه شیعه وجود دارد، ولی به گمان ایشان در قانون اساسی ذکر نشده است. ارتداد، یک مسئله فرعی از احکام قضایی اسلام است که حکم آن در قوانین جمهوری اسلامی روشن است و پارهای موارد نیز در دادگاهها مورد استناد قرار گرفته است. یکی از آخرین موارد آن، حکم ارتداد آقای آغاجری بود (که البته در دادگاه تجدید نظر لغو شد؛ زیرا اظهارات متهم مصداق ارتداد شناخته نشد). مرسوم نیست که احکام فرعی قضایی در قانون اساسی ذکر شود. این انتظار آقای زیدآبادی، انتظاری نابه جا بوده است.
نمونه دوم، حکم جزیه اهل کتاب است. جزیه اهل کتاب، جایگزین زکاتی است که مسلمانان به عنوان مالیات به دولت اسلامی میپردازند. هنگامی که این در دولتهای جدید، عنوانی فراگیر با نام مالیات وجود دارد، کارکرد زکات و جزیه را با هم دارد، دیگر نیازی به ذکر عنوان جزیه یا زکات نیست. مالیاتی که در جمهوری اسلامی از همه شهروندان دریافت میشود، هم حکم زکات را میتواند داشته باشد و هم حکم جزیه را. بنابراین، نیازی به ذکر عنوان جزیه نیست.
نمونه بعد، به رسمیت شناختن مرزهای جغرافیایی جدید است. در نظر آقای زیدآبادی، در محدوده دارالاسلام، نباید هیچ مرزی به رسمیت شناخته شود. معلوم نیست این محدودیت را ایشان از کجای فقه و اسلام درآوردهاند. دولت اسلامی میتواند برای مصالح شهروندان خود انواع محدودیتها را به کار بندد؛ مثلاً میتواند فرمان دهد که حرکت در کوچهها از سمت راست باشد و اختلاط در کار نباشد (چنان که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام این کار را کردند). این محدودیت قبل از این حکم وجود نداشته است و دولت آن را وضع کرده. آیا میتوان گفت این خلاف احکام اسلام است. برداشت آقای زیدآبادی از فقه، برداشتی محدود و ثابت و جامد است. درحالیکه فقه، دایرهای وسیع از امکانات را در اختیار فقیهان میگذارد که متناسب با شرایط زمان و مکان و نیاز جامعه، از احکام ثابت و اصلی شرعی، احکام متغیر و زمانمند را استخراج کنند. به رسمیت شناختن مرزهای جغرافیایی و قوانین گذر از این مرزها و نیز احترام گذاردن به این مرزها و حفظ حرمت آنها و مبارزه با ناقضان این حرمت نیز، از جمله این احکام است که در محدوده فقه شیعی قرار دارد و هیچ تعارضی در کار نیست.
نمونه بعدی، احکامی است که اجرای آنها موجب وهن اسلام میشود. این حکم همیشه وجود داشته است که اجرای احکام شرعی مشروط به وجود قدرت بر آن است و اینکه آثار و تبعات اجرای حکم، زیانبارتر از اجرا نشدن حکم نباشد. مثالهای فراوانی میتوان یافت که در صدر اسلام نیز چنین اموری جاری بوده است. پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم دستور دادند که، مالکیت یک فرد نسبت به درختی که در ملک دیگری داشت، به دلیل تزاحم با حق صاحب ملک، نادیده گرفته شود و درخت را قطع کردند و جلوی صاحبش انداختند. این ضرر و زیان در تزاحم احکام، باید مورد ملاحظه قرار گیرد. حفظ حرمت اسلام و احترام آن در نزد دیگران، از اهم واجبات است که اگر با اجرای یک حکم فرعی تزاحم کند، باید به آن اولویت داد و اصل اسلام و احترام آن را حفظ کرد. البته باید برای اجرای احکام فرعی نیز زمینهسازی لازم صورت گیرد. اما تا زمانی که زمینهها فراهم نشده، میتوان بهطور موقت حکم به تعطیل برخی از آنها داد.
5. نویسنده در ادامه، به تعارض مفاهیم برخاسته از دولت ـ ملتهای جدید، مانند حاکمیت ملی، تمامیت ارضی، منافع ملی، ملت، هویت ملی و... را با بخش اعظم فقه سیاسی اشاره میکند. ایشان به این نکته توجه نکرده که فقه سیاسی یک حقیقت ثابت و تغییرناپذیر نیست که پیشاپیش یک فقه سیاسی خاص را فرض گرفتهاند و سپس ادعای تعارض کردهاند. آنچه در نظر ایشان است، فقه سیاسی صدها سال قبل است. فقه سیاسی جدید، که با نظریه دولت ـ ملت جدید پدید میآید، اقتضائات و احکام خاص خود را دارد و میتواند پذیرای چنین مفاهیمی با تعریفهایی که خود از آنها ارائه میدهد باشد؛ یعنی چنین نیست که فقه سیاسی، این مفاهیم را با تعاریف سکولار غربی در دل خود جای دهد، بلکه میتواند تعاریفی از آنها ارائه دهد که هم با احکام دینی تطبیق داشته باشد و هم به اقتضائات و الزامات دولت ـ ملت جدید توجه کرده باشد.
بنابراین، تأمل در این مفاهیم و استخراج احکام خاص آنها از منظر اسلامی، مستلزم سکولاراندیشی، یا بازگشت به وضعیت دولتهای پیشامدرن (به تعبیر آقای زیدآبادی) نیست و راههای دیگری نیز وجود دارد. نه باید به عرفی شدن قوانین و رانده شدن دین به کنج تنهایی انسان حکم داد و نه به تحجر و جمود بر مفاهیم دورانهای گذشته و جلوگیری از ورود هر مفهوم جدیدی به فقه فتوا داد. راه میانه و درست این است که از تغییر استقبال کنیم، اما تغییرات را بر احکام ثابت و اصولی اسلامی منطبق سازیم. این دستور کلی کار فقیهان است. به همین دلیل است که اجتهاد شیعی زنده و پویا، در عین پایبندی به سنتها است و از تحول استقبال میکند، اما آن را درست نمیپذیرد و شرط زنده بودن مجتهد برای افتاء نیز به همین دلیل است.