مرده ریگ سنت روشن فکری
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ایران، ش 2978 ـ 2979 ـ 2980، 2 و 3 و 4/9/83
مکتوب حاضر، متن سخنرانی دکتر مرتضی مردیهاست. ایشان با تعریفی از روشنفکری، بحث را شروع میکند: «روشنفکری» جریانی است متأثر از فلسفه روشنگری که مبارزه فرهنگی و اجتماعی و نقد قدرت و سنت را محور حرکت خود قرار میدهد. اختلاف نظر دو فیلسوف سیاسی به نامهای «هابز» و «لاک» در فلسفه سیاسی از تصوری که نسبت به وضع طبیعی دارند، برمیخیزد. در انسانشناسی هابز، انسانها موجوداتی خواهشگر هستند که از عقل، اولاً و بالذات به عنوان ابزار بهینه سازی همین خواهشگری استفاده میکنند که دو وصف مهم آنها یکی «طمع» و دیگری «ترس» است. اما در انسانشناسی لاک، انسان موجودی عاقل است و مهمترین وصف او تربیت پذیریاش است که میتواند آن اوصاف مورد نظر هابز را نداشته باشد. لاک در نظریه اپیستمولوژیک (لوح سفید، فطرت پاک) میگوید که انسان نه تنها «دانش پیشینی» بلکه «گرایش پیشینی» نیز ندارد. در مخالفت با لاک دو مدعا مطرح شد: یکی اینکه این سخنان محافظه کارانه است؛ دیگر اینکه تعابیری مثل «طبیعت انسان» تعابیری مابعدالطبیعی و ذات گراست. بهطور عمده، دعوا بیشتر بر سر حاکمیت است تا حکومت. در روایت «روسویی» دولت مطلوب به یک آیینه برای اراده عمومی فروکاسته شد و در روایت «مارکسیتی» دولت به کلی محو میشود که به نظر «ولتر» با تحلیل روسو، ناگزیر باید به جنگل برگردند. ولی با عدم تحقق این امر، تفکری به نام «روشنفکری» در میان آنها رایج شد که نتیجهاش اراده یک آسیبشناسی رومانتیک از مشکلات اقتصادی و اجتماعی و ارایه این فرمول بود که اگر سلطه حکومت را بردارید، همه چیز درست میشود؛ چرا که سلطه سیاسی، این لوح سفید را سیاه کرده است. پس این باور باعث نوعی انتظار حداکثری از حکومتها شد که مارکس بر موج آن سوار و حکومتها را عامل الینه شدن مردم خواند.
در فضای روشنفکری قبل از انقلاب اسلامی ایران، یک نگاه توطئه اندیش و توطئه انگار و طلبکارانه مطلق از حکومت وجود داشت، با این تصور که در رأس حکومت، فردی است با انبوهی از اوصاف منفی که هر کاری میکند در جهت برقراری ضد ارزشیها است. مثلاً اظهار تعلق به لایههای پایین اجتماع، فخر روشنفکران میشود و شریعتی نیز در ترجیح ابوذر بر سلمان، صداقت بدوی و سادگی عامیانه را برتر از دانایی برمیشمارد. به این ترتیب مسؤولیت روشنفکری عبارت میشود از مسؤولیت انقلابی، نقد قدرت، و مبارزه با سلطه سیاسی. که نقد سلطه (نقد مطلق حاکمیت) همان «آنارشیسم پنهان سنت روشنفکری» نام دارد.
ساختار اجتماعی، چیزی است که روشنفکران از آن غفلت کردهاند و به نظر نویسنده، یک خطای استراتژیک است. روشنفکران مورد بحث وی نوابغی بودند که بزرگی اندیشه و پاکی احساس آنها ستایش برانگیز میباشد، ولی حاصل فعالیتهای آنان مبتنی بر ساده انگاری، ایدهآلگرایی، مقدمات ضعیف و دادههای ناسنجیده بوده است.
چنان که «کانت» میگوید: «شاید با یک انقلاب، براندازی خودکامگی فردی و زورگویی آزمندانه یا قدرت پرستانه به دست میآید، اما از عهده اصلاح واقعی شیوه تفکر، برنمیآید».
بنابراین، مبناهای تفکر اشتباه اصل اساسی سنت روشنفکری ـ که همان نقد مطلق قدرت و ایجاد انتظار حداکثری است ـ عبارتند از: الف) انسانها آزادانه قابل تربیتاند؛ ب) رمانتیسیسم، که یک نوع آسیبشناسی احساساتی و سطحی و غیرواقع بنیانه است؛ پ) اصالت حق، در استیفای حق دو مشکل ایجاد میشود: یکی این که هر انسانی حق خود را مستقل از قدرت نمیتواند تعریف و اکتساب کند، دوم اینکه تعاریف متفاوتی از حق وجود دارد؛ ت) سنت روشنفکری آرمانگرایی است، این آرمانگرایی ایدئولوژیک متکی بر این باور است که «او به نور وحی حق عزوجل کرد عالم را پر از شمع و عسل»؛ ث) غیرعلمی بودن آسیبشناسیها، قبل از انقلاب، تصویر، حماسی است، درحالیکه واقعیت تراژیک است؛ ج) استفاده عدهای از روشنفکران از قدرت برای رقابت کردن.
در نتیجه، مرده ریگ سنت روشنفکری را میتوان در دو جمله غلط «اسطوره سلطه» و «اسطوره بیداری» خلاصه کرد؛ سنت روشنفکری اجازه انتخاب سلطه را نمیدهد و در مبارزه با مطلق سلطه، چیزی جز فرار از سلطه سخت به سلطهای سختتر بود و فرزندان معنوی مارکس، روسو و لاک نخواستند بفهمند انسانها درگیر نوعی ساخت زیست ـ روانشناسی هستند، که اسطوره بیداری مشکل چندانی از آن حل نمیکند و تخریب فقط بهکار تسطیح میآید. با وجود اینکه ـ به قول برینتون ـ «احساس سوزان فوریت آرمانی» و بیزاری ژرف از شیوههای محافظه کارانه در فضای قرن هیجدهم امکان رشد داشت، فقدان چنین دنیایی بهتر، در اذهان غربیها و خصوصا آمریکاییها توجیه میکند که چرا روشنفکران ایرانی همان نقش ولترها و لاکهای قرن هیجدهم را بازی نمیکنند. در پایان، نویسنده به پانصد سال قبل از عصر روشنگری اشاره میکند که در آن زمان، مولوی به رغم اینکه یک ایدهئولوگ اهل عمل ـ البته در حوزه عرفان ـ بود، چنین سروده است:
«ای شهان کشتیم ما خصم برون ماند خصمی زان بتو در اندرون
کشتن این، کار عقل و هوش نیست شیر باطن سخره خرگوش نیست»
این شیر باطن یک مفهوم ما بعدالطبیعی نیست بلکه همانی است که «اف سینگو» رفتارگرای مشهور، در کتاب «فراسوی آزادی و منزلت» بیان کرده است.
مکتوب حاضر، متن سخنرانی دکتر مرتضی مردیهاست. ایشان با تعریفی از روشنفکری، بحث را شروع میکند: «روشنفکری» جریانی است متأثر از فلسفه روشنگری که مبارزه فرهنگی و اجتماعی و نقد قدرت و سنت را محور حرکت خود قرار میدهد. اختلاف نظر دو فیلسوف سیاسی به نامهای «هابز» و «لاک» در فلسفه سیاسی از تصوری که نسبت به وضع طبیعی دارند، برمیخیزد. در انسانشناسی هابز، انسانها موجوداتی خواهشگر هستند که از عقل، اولاً و بالذات به عنوان ابزار بهینه سازی همین خواهشگری استفاده میکنند که دو وصف مهم آنها یکی «طمع» و دیگری «ترس» است. اما در انسانشناسی لاک، انسان موجودی عاقل است و مهمترین وصف او تربیت پذیریاش است که میتواند آن اوصاف مورد نظر هابز را نداشته باشد. لاک در نظریه اپیستمولوژیک (لوح سفید، فطرت پاک) میگوید که انسان نه تنها «دانش پیشینی» بلکه «گرایش پیشینی» نیز ندارد. در مخالفت با لاک دو مدعا مطرح شد: یکی اینکه این سخنان محافظه کارانه است؛ دیگر اینکه تعابیری مثل «طبیعت انسان» تعابیری مابعدالطبیعی و ذات گراست. بهطور عمده، دعوا بیشتر بر سر حاکمیت است تا حکومت. در روایت «روسویی» دولت مطلوب به یک آیینه برای اراده عمومی فروکاسته شد و در روایت «مارکسیتی» دولت به کلی محو میشود که به نظر «ولتر» با تحلیل روسو، ناگزیر باید به جنگل برگردند. ولی با عدم تحقق این امر، تفکری به نام «روشنفکری» در میان آنها رایج شد که نتیجهاش اراده یک آسیبشناسی رومانتیک از مشکلات اقتصادی و اجتماعی و ارایه این فرمول بود که اگر سلطه حکومت را بردارید، همه چیز درست میشود؛ چرا که سلطه سیاسی، این لوح سفید را سیاه کرده است. پس این باور باعث نوعی انتظار حداکثری از حکومتها شد که مارکس بر موج آن سوار و حکومتها را عامل الینه شدن مردم خواند.
در فضای روشنفکری قبل از انقلاب اسلامی ایران، یک نگاه توطئه اندیش و توطئه انگار و طلبکارانه مطلق از حکومت وجود داشت، با این تصور که در رأس حکومت، فردی است با انبوهی از اوصاف منفی که هر کاری میکند در جهت برقراری ضد ارزشیها است. مثلاً اظهار تعلق به لایههای پایین اجتماع، فخر روشنفکران میشود و شریعتی نیز در ترجیح ابوذر بر سلمان، صداقت بدوی و سادگی عامیانه را برتر از دانایی برمیشمارد. به این ترتیب مسؤولیت روشنفکری عبارت میشود از مسؤولیت انقلابی، نقد قدرت، و مبارزه با سلطه سیاسی. که نقد سلطه (نقد مطلق حاکمیت) همان «آنارشیسم پنهان سنت روشنفکری» نام دارد.
ساختار اجتماعی، چیزی است که روشنفکران از آن غفلت کردهاند و به نظر نویسنده، یک خطای استراتژیک است. روشنفکران مورد بحث وی نوابغی بودند که بزرگی اندیشه و پاکی احساس آنها ستایش برانگیز میباشد، ولی حاصل فعالیتهای آنان مبتنی بر ساده انگاری، ایدهآلگرایی، مقدمات ضعیف و دادههای ناسنجیده بوده است.
چنان که «کانت» میگوید: «شاید با یک انقلاب، براندازی خودکامگی فردی و زورگویی آزمندانه یا قدرت پرستانه به دست میآید، اما از عهده اصلاح واقعی شیوه تفکر، برنمیآید».
بنابراین، مبناهای تفکر اشتباه اصل اساسی سنت روشنفکری ـ که همان نقد مطلق قدرت و ایجاد انتظار حداکثری است ـ عبارتند از: الف) انسانها آزادانه قابل تربیتاند؛ ب) رمانتیسیسم، که یک نوع آسیبشناسی احساساتی و سطحی و غیرواقع بنیانه است؛ پ) اصالت حق، در استیفای حق دو مشکل ایجاد میشود: یکی این که هر انسانی حق خود را مستقل از قدرت نمیتواند تعریف و اکتساب کند، دوم اینکه تعاریف متفاوتی از حق وجود دارد؛ ت) سنت روشنفکری آرمانگرایی است، این آرمانگرایی ایدئولوژیک متکی بر این باور است که «او به نور وحی حق عزوجل کرد عالم را پر از شمع و عسل»؛ ث) غیرعلمی بودن آسیبشناسیها، قبل از انقلاب، تصویر، حماسی است، درحالیکه واقعیت تراژیک است؛ ج) استفاده عدهای از روشنفکران از قدرت برای رقابت کردن.
در نتیجه، مرده ریگ سنت روشنفکری را میتوان در دو جمله غلط «اسطوره سلطه» و «اسطوره بیداری» خلاصه کرد؛ سنت روشنفکری اجازه انتخاب سلطه را نمیدهد و در مبارزه با مطلق سلطه، چیزی جز فرار از سلطه سخت به سلطهای سختتر بود و فرزندان معنوی مارکس، روسو و لاک نخواستند بفهمند انسانها درگیر نوعی ساخت زیست ـ روانشناسی هستند، که اسطوره بیداری مشکل چندانی از آن حل نمیکند و تخریب فقط بهکار تسطیح میآید. با وجود اینکه ـ به قول برینتون ـ «احساس سوزان فوریت آرمانی» و بیزاری ژرف از شیوههای محافظه کارانه در فضای قرن هیجدهم امکان رشد داشت، فقدان چنین دنیایی بهتر، در اذهان غربیها و خصوصا آمریکاییها توجیه میکند که چرا روشنفکران ایرانی همان نقش ولترها و لاکهای قرن هیجدهم را بازی نمیکنند. در پایان، نویسنده به پانصد سال قبل از عصر روشنگری اشاره میکند که در آن زمان، مولوی به رغم اینکه یک ایدهئولوگ اهل عمل ـ البته در حوزه عرفان ـ بود، چنین سروده است:
«ای شهان کشتیم ما خصم برون ماند خصمی زان بتو در اندرون
کشتن این، کار عقل و هوش نیست شیر باطن سخره خرگوش نیست»
این شیر باطن یک مفهوم ما بعدالطبیعی نیست بلکه همانی است که «اف سینگو» رفتارگرای مشهور، در کتاب «فراسوی آزادی و منزلت» بیان کرده است.