آسیب شناسی وحدت حوزه و دانشگاه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
شرق، ش 368، 29/9/83
در این مقاله، نویسنده محترم سعی بر آن داشته تا به مسئله وحدت حوزه و دانشگاه در قالب آسیبشناسی این دو قشر بپردازد، که اگر این وحدت محقق نشود و این همسویی ایجاد نگردد دانشگاه و دانشگاهیان چه آسیبی خواهند دید؟
در ابتدای مقاله، به تاریخچه دو قشر حوزوی و دانشگاهی اشاره شده و با بیان اینکه حوزه علمیه، سابقه هزار ساله دارد و به یک معنا حوزه نجف اولین تشکیلات متمرکز و منظم حوزوی است که توسط شیخ طوسی تشکیل شده و سامانیافته و مربوط به بیش از هزار سال پیش است. خصوصا دانشگاه در ایران به حدود یکصد سال پیش برمیگردد و در آن زمان که امواج تمدن صنعتی و امواج مدرنیسم به کرانههای جوامع اسلامی رسید، در هر جامعه نیز بازتابی داشت.
وی در این زمینه که قشر دانشگاهی ـ چون تازه در ایران تأسیس شده ـ افرادی هستند که در مواجه با فرهنگ دانشگاهی با فرهنگ دینی یک نوع تضاد را ایجاد میکند، مینویسد: اینها با یک فرهنگ تازه مواجه بودند که این فرهنگ با آنچه که قبلاً به نحو سنتی در جامعه ما بود، همخوانی نداشت و با عوالم و افکار جدیدی مواجه میشدند و با نگرشهای جدید، جهان را به نحو دیگری میدیدند و این با آنچه که سابقا پدران آنها میدانستند ـ شناختی که از جهان و دیدی که نسبت به واقعیتها داشتند ـ متفاوت و یک فرهنگ جدید بود. دین نیز به عنوان پارهای از سنتهای آباء و اجدادی تلقی میشد، لذا اکثریت تحصیلکردگان دانشگاهی نسبت به دین بیتفاوت و ضد آن بودند و یا اگر ضدیتی نبود التزام و اهتمامی به دین نداشتند. منتها در این میان افرادی چون مرحوم مهندس بازرگان، مرحوم دکتر سحابی سعی کردند که با پیوند افراد با دین، دانشگاهی مسلمان به وجود بیاورند.
اشکالی که در این دوره گریبانگیر اسلام و خصوصا حوزه مطرح شده ناشی از یک سلسله توقعاتی از طرف روشنفکران بود. امثالی چون شریعتی سعی بر بیان این داشتند که از طرف حوزهها کتابی «جهت معرفی حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام به دانشجو سراغ نداریم» اما از کتابهایی راجع به بتهوون 50 کتاب به زبان فارسی میتوانیم به دانشجو معرفی کنیم.»
در بخش دیگری از مقاله، نویسنده به تز اسلام منهای روحانیت اشاره میکند و مینویسد که این تز، را افرادی چون مهندس بازرگان و دکتر سحابی و دکتر شریعتی، دلسوزانه و با حسن نیت معرفی کردند. در واقع آنها این مسئله را اینطور تئوریزه کردند تا به قشر دانشگاهیان بفهمانند که شما با روحانیت مشکل دارید با اینکه مشکل ندارید.
مسئله دو قشر «حوزه و دانشگاه» از جهت اینکه اینها هر کدامشان فرهنگ و گفتمان خاص دارند و اصلاً تعامل فکری ندارند از دیگر مواردی است که نویسنده به آن اشاره کرده است و میگوید: در حقیقت فرد دانشگاهی روشنفکر بر سر دو راهی بود که یا دین را رها کند و بیدین بشود و یا دین را بگیرد و روحانی را رها کند، تعداد کثیری از دانشگاهیان و روشنفکران به راه اول رفتند و دین را رها کردند و ملحد و بیدین شدند و پارهای از دانشگاهیان که علاقه به دین داشتند دین را گرفتند و روحانیت را رها کردند (که البته اندیشه باطلی بود) در مقابل این اندیشه باطل، دو گونه برخورد امکان داشت: 1. تقبیح این تفکر و برخورد و تکفیر معتقدان به آن؛ 2. تحمیل ریشه پیدایش این اندیشه و حل ریشهای آن.
در این میان شهید مفتح راه دوم را پیش میگیرد و با تحلیل و بررسی مسئله، ریشه را در افتراق میان روحانی و دانشگاهی مییابد؛ زیرا شهید مفتح از نزدیک نیازهای دانشجویان و اساتید را لمس کرده بود و علت این افتراق را ناشی از سوء ظنی میدانست که از طرف عدهای به حوزویان و روحانیان وارد شد و آنها را یک سری افراد بیسواد و بیدانش فرض کرده که همه هنرشان در مجالس روضهخوانی و وعظ و خطابه است. لذا شهید مفتح با همین تحلیل و با این اعتقاد، همه همت خودشان را مصروف این کردند که اندیشه وحدت حوزه و دانشگاه و نزدیکی بین این دو قشر را در جامعه نهادینه کنند. در واقع هدف نهضتی که مرحوم بازرگان و مرحوم سحابی در دانشگاه ایجاد کردند، محقق ساختن دانشگاهیان مسلمان بود که بدون تحقق «وحدت حوزه و دانشگاه» به اندیشه انحرافی «اسلام منهای روحانیت» و اتلاف توان و علم بسیاری از متخصصان اسلام طلب منجر میشود.
در بخش دیگری از مقاله، نویسنده، اندیشه شهید مفتح را در خصوص نهادینه کردن وحدت حوزه و دانشگاه اینطور بیان میکند که چون به لحاظ شور و حرارتی که در مردم بود ـ این از طریق انقلاب در این قشر نفوذ کرده است ـ ممکن است دوباره این اختلافات سرباز کند و ثمرات و نتیجهای که در این مدت متحمل شدهاند از بین برود. بنابراین، شهید مفتح دوباره بر از بین بردن افتراق بین دو قشر و نهادینه کردن وحدت حوزه و دانشگاه اهتمام داشتند. و نهادینه شدن این دو قشر به خاطر برپایی جلسات و نظریاتی بود که در این خصوص مطرح میشد، لذا این تلاشی بود که شهید مفتح آغاز کرد و اولین جلسه وحدت حوزه و دانشگاه را خود آن شهید بزرگوار در اول آبان ماه 1358، در دانشکده الاهیات دانشگاه تهران برگزار نمود که البته بعد از شهادت آن شهید جلسات تبیین وحدت حوزه و دانشگاه به روز شهادت آن شهید منتقل شد.
در این مقاله، نویسنده محترم سعی بر آن داشته تا به مسئله وحدت حوزه و دانشگاه در قالب آسیبشناسی این دو قشر بپردازد، که اگر این وحدت محقق نشود و این همسویی ایجاد نگردد دانشگاه و دانشگاهیان چه آسیبی خواهند دید؟
در ابتدای مقاله، به تاریخچه دو قشر حوزوی و دانشگاهی اشاره شده و با بیان اینکه حوزه علمیه، سابقه هزار ساله دارد و به یک معنا حوزه نجف اولین تشکیلات متمرکز و منظم حوزوی است که توسط شیخ طوسی تشکیل شده و سامانیافته و مربوط به بیش از هزار سال پیش است. خصوصا دانشگاه در ایران به حدود یکصد سال پیش برمیگردد و در آن زمان که امواج تمدن صنعتی و امواج مدرنیسم به کرانههای جوامع اسلامی رسید، در هر جامعه نیز بازتابی داشت.
وی در این زمینه که قشر دانشگاهی ـ چون تازه در ایران تأسیس شده ـ افرادی هستند که در مواجه با فرهنگ دانشگاهی با فرهنگ دینی یک نوع تضاد را ایجاد میکند، مینویسد: اینها با یک فرهنگ تازه مواجه بودند که این فرهنگ با آنچه که قبلاً به نحو سنتی در جامعه ما بود، همخوانی نداشت و با عوالم و افکار جدیدی مواجه میشدند و با نگرشهای جدید، جهان را به نحو دیگری میدیدند و این با آنچه که سابقا پدران آنها میدانستند ـ شناختی که از جهان و دیدی که نسبت به واقعیتها داشتند ـ متفاوت و یک فرهنگ جدید بود. دین نیز به عنوان پارهای از سنتهای آباء و اجدادی تلقی میشد، لذا اکثریت تحصیلکردگان دانشگاهی نسبت به دین بیتفاوت و ضد آن بودند و یا اگر ضدیتی نبود التزام و اهتمامی به دین نداشتند. منتها در این میان افرادی چون مرحوم مهندس بازرگان، مرحوم دکتر سحابی سعی کردند که با پیوند افراد با دین، دانشگاهی مسلمان به وجود بیاورند.
اشکالی که در این دوره گریبانگیر اسلام و خصوصا حوزه مطرح شده ناشی از یک سلسله توقعاتی از طرف روشنفکران بود. امثالی چون شریعتی سعی بر بیان این داشتند که از طرف حوزهها کتابی «جهت معرفی حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام به دانشجو سراغ نداریم» اما از کتابهایی راجع به بتهوون 50 کتاب به زبان فارسی میتوانیم به دانشجو معرفی کنیم.»
در بخش دیگری از مقاله، نویسنده به تز اسلام منهای روحانیت اشاره میکند و مینویسد که این تز، را افرادی چون مهندس بازرگان و دکتر سحابی و دکتر شریعتی، دلسوزانه و با حسن نیت معرفی کردند. در واقع آنها این مسئله را اینطور تئوریزه کردند تا به قشر دانشگاهیان بفهمانند که شما با روحانیت مشکل دارید با اینکه مشکل ندارید.
مسئله دو قشر «حوزه و دانشگاه» از جهت اینکه اینها هر کدامشان فرهنگ و گفتمان خاص دارند و اصلاً تعامل فکری ندارند از دیگر مواردی است که نویسنده به آن اشاره کرده است و میگوید: در حقیقت فرد دانشگاهی روشنفکر بر سر دو راهی بود که یا دین را رها کند و بیدین بشود و یا دین را بگیرد و روحانی را رها کند، تعداد کثیری از دانشگاهیان و روشنفکران به راه اول رفتند و دین را رها کردند و ملحد و بیدین شدند و پارهای از دانشگاهیان که علاقه به دین داشتند دین را گرفتند و روحانیت را رها کردند (که البته اندیشه باطلی بود) در مقابل این اندیشه باطل، دو گونه برخورد امکان داشت: 1. تقبیح این تفکر و برخورد و تکفیر معتقدان به آن؛ 2. تحمیل ریشه پیدایش این اندیشه و حل ریشهای آن.
در این میان شهید مفتح راه دوم را پیش میگیرد و با تحلیل و بررسی مسئله، ریشه را در افتراق میان روحانی و دانشگاهی مییابد؛ زیرا شهید مفتح از نزدیک نیازهای دانشجویان و اساتید را لمس کرده بود و علت این افتراق را ناشی از سوء ظنی میدانست که از طرف عدهای به حوزویان و روحانیان وارد شد و آنها را یک سری افراد بیسواد و بیدانش فرض کرده که همه هنرشان در مجالس روضهخوانی و وعظ و خطابه است. لذا شهید مفتح با همین تحلیل و با این اعتقاد، همه همت خودشان را مصروف این کردند که اندیشه وحدت حوزه و دانشگاه و نزدیکی بین این دو قشر را در جامعه نهادینه کنند. در واقع هدف نهضتی که مرحوم بازرگان و مرحوم سحابی در دانشگاه ایجاد کردند، محقق ساختن دانشگاهیان مسلمان بود که بدون تحقق «وحدت حوزه و دانشگاه» به اندیشه انحرافی «اسلام منهای روحانیت» و اتلاف توان و علم بسیاری از متخصصان اسلام طلب منجر میشود.
در بخش دیگری از مقاله، نویسنده، اندیشه شهید مفتح را در خصوص نهادینه کردن وحدت حوزه و دانشگاه اینطور بیان میکند که چون به لحاظ شور و حرارتی که در مردم بود ـ این از طریق انقلاب در این قشر نفوذ کرده است ـ ممکن است دوباره این اختلافات سرباز کند و ثمرات و نتیجهای که در این مدت متحمل شدهاند از بین برود. بنابراین، شهید مفتح دوباره بر از بین بردن افتراق بین دو قشر و نهادینه کردن وحدت حوزه و دانشگاه اهتمام داشتند. و نهادینه شدن این دو قشر به خاطر برپایی جلسات و نظریاتی بود که در این خصوص مطرح میشد، لذا این تلاشی بود که شهید مفتح آغاز کرد و اولین جلسه وحدت حوزه و دانشگاه را خود آن شهید بزرگوار در اول آبان ماه 1358، در دانشکده الاهیات دانشگاه تهران برگزار نمود که البته بعد از شهادت آن شهید جلسات تبیین وحدت حوزه و دانشگاه به روز شهادت آن شهید منتقل شد.