هرمنوتیک فلسفی، از مبنا تا معنا
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
معنا، ریشه و چگونگی تکوین هرمنوتیک از جمله محورهای این نوشتارند. همچنین نویسنده با بررسی تفاوتهای هرمنوتیک فلسفی با قرائتهای مختلف متذکر شدهاند بین این دو مسئله ارتباط وثیقی وجود دارد که به نتایج مشترکی منجر میشود. در پایان علل و عوامل حساسیت بحث قرائتهای مختلف از دین در جامعه ایرانی بررسی شده است و یکی از این عوامل را، ابتناء فرهنگ جامعه ما بر آموزههای دینی دانستهاند.متن
رسالت، ش 5358، 15/9/83
چکیده: معنا، ریشه و چگونگی تکوین هرمنوتیک از جمله محورهای این نوشتارند. همچنین نویسنده با بررسی تفاوتهای هرمنوتیک فلسفی با قرائتهای مختلف متذکر شدهاند بین این دو مسئله ارتباط وثیقی وجود دارد که به نتایج مشترکی منجر میشود. در پایان علل و عوامل حساسیت بحث قرائتهای مختلف از دین در جامعه ایرانی بررسی شده است و یکی از این عوامل را، ابتناء فرهنگ جامعه ما بر آموزههای دینی دانستهاند.
هرمنوتیک از کلمه یونانی Hermeneuien به معنی تفسیر کردن آمده است و این کلمه در لغت فارسی با معادلهایی از قبیل وابسته به تفسیر، ذکر شده است و در اصطلاح، شامل مجموعه بحثهایی است درباره تفسیر متن و فهم آن. دو رکن اساسی و دو گزینه مهم قابل بررسی در این بحث وجود دارد؛ یکی فهم و دیگری متن. در واقع میتوان گفت که اجزای کلیدی و رکنی هرمنوتیک این دو گزینه است؛ یعنی در این بحث هم باید مکانیزم فهم تبیین شود و هم معنای متن.
میتوان برای هرمنوتیک دو اصطلاح خاص و عام تصور کرد؛ اصطلاح عام هرمنوتیک، که میتواند هر نوع پژوهش را در خصوص تفسیر متن در بر بگیرد و به تبع آن، در برگیرنده تمامی نحلهها و رویکردهای مختلف در زمینه تفسیر متن است. بنابراین اصطلاح، مباحث الفاظ اصول را نیز میتوانیم جزء مباحث تفسیر متن قلمداد کنیم. اصطلاح خاص این مفهوم، ناظر به مباحثی است که معنای متن را مرتبط با فضای علمی و فرهنگی مخاطب بررسی میکند. از این رو فقط به طایفه خاصی که در این زمینه پژوهش میکند اطلاق میگردد.
در خصوص سیر تکون این علم، به نظر میرسد که هرمنوتیک در معنای عام آن با پیدایش متن پیدا شده، البته توضیح کلمه متن، در اینجا هم لازم است. متن در این بحث، به معنای هر چیزی است که مفید معنایی باشد. بنابراین غیر از مکتوبات، سخنان، اثرهای هنری، طبیعت، هستی و هر عکس و منظرهای که متضمن معنایی در درون خود است، متن محسوب میشود. اما هرمنوتیک به معنای خاص آن و به عنوان شاخهای از شاخههای علوم و به عنوان یک علم مستقل، قدمتی حدود دو و یا سه قرن دارد، که با عنوان هرمنوتیک مدرن هم از آن یاد میشود.
اولین کسی که در باب هرمنوتیک کتاب نوشت «یوهانس رامباخ» بود که در سال 1723 کتابی با عنوان «نهادهای هرمنوتیک قدسی» به رشته تحریر درآورد و میتوان این کتاب را به عنوان سرآغاز هرمنوتیک نوین قلمداد کرد.
«کلاردینوس» نیز در سال 1742 کتابی با عنوان «درآمدی بر تفسیر صحیح از سخنها و کتابهای خردمندانه» این نکته را تمام کرد که در تفسیر متن، آنچه مهمترین محور و رکن به حساب میآید، نیت مؤلف است؛ زیرا ما در تفسیر متن، به دنبال فهم مراد و مقصود مؤلف هستیم نه چیز دیگر. «شلایر ماخر» نیز یکی از شخصیتهای مطرح و بلکه بنیانگذار علم هرمنوتیک نوین قلمداد میشود و «اگوست بک» نیز از اندیشمندان هرمنوتیک نوین به حساب میآید که هر کدام با ارایه نظریههایی، موجب تحولاتی در بحث هرمنوتیک شدند.
اما در خصوص هرمنوتیک فلسفی باید گفت که دو چهره عمده در تکوین آن مؤثر بودند و بلکه به عنوان بانیان این رویکرد هرمنوتیکی خاص مطرحند؛ یکی «هیدگر» است، او با توجه به اینکه «وجودشناسی» را به جای «روششناسی» و «معرفتشناسی» قرار داد و صبغه هرمنوتیک را از حوزه معرفتی به فلسفی و وجودشناسی تبدیل کرد، او را بنیانگذار هرمنوتیک فلسفی قلمداد میکنند.
شخصیت مؤثر دیگر هرمنوتیک فلسفی «گادامر» اندیشمند لهستانی و شاگرد هیدگر است، او هر چند از شخصیتهایی مانند «دیلتای» متأثر شده بود اما آرا و اندیشههای هیدگر تأثیر فکری جدی برایشان داشت و لذا در تبیین و تثبیت هرمنوتیک فلسفی کوششهای جدی داشت به گونهای که شخصیت برجسته این نحله فکری محسوب میشود. هیدگر معتقد است برای هر تفسیری، پیشفرض و یا پیشفرضهایی لازم است و حتی تفسیرهای مربوط به علوم طبیعی هم پیشفرض میطلبد. او در باب تفسیر یک متن به نحو قطعی، حرف صریحی ندارد فقط قائل به تأثیر و دخالت پیشفرضهایی مفسر در تفسیر متن است و بنابراین، ممکن است این تفسیر، در زمانهای مختلف دستخوش تغییر و تبدل هم بگردد. گادامر نیز همین رویکرد؛ یعنی دخالت سلایق و پیشذهنهای مفسر را در تفسیر و فهم متن دخیل میدانست. به عبارتی افق معنایی مفسر که همان انتظارات، پرسشها، عقاید و سلایق اوست، با افق معنایی متن ادغام میشود بدین معنا که شناسنده (مفسر) با پیشفرضهای از پیش تعیین شده به سراغ متن میرود و هیچ متنی فارغ از افق معنایی مفسر، قابل فهم نیست.
بدیهی است نتیجه، این خواهد شد که همیشه فهم ما از یک متن، فهمی عصری و وابسته به فضای ذهنی خاص مفسر باشد. از این رو هیچگاه جزم و اطمینان به معنای یک متن برای ما وجود ندارد و بنابراین، هیچ تفسیری را نمیتوان دائما قطعی و صحیح دانست. اینها یک سری از پیشزمینههایی است که در بحث هرمنوتیک فلسفی داشتند. خاستگاه این رویکرد را میتوان در اعتبار همه فهمها حتی در موضوع واحد دانست، در واقع فهم صحیح و غیر صحیح وجود ندارد.
در تفسیر متن برخی معتقدند که ما در فرآیند تفسیر و فهم، بدنبال این هستیم که آنچه را مؤلف خواسته بگوید، دریابیم. ازاینرو مفسر، تمام همت خود را بهکار میبرد تا با کمک قرائن و شواهد معتبر به مراد مؤلف دست پیدا کند و این امر در خصوص متون دینی بسیار جدی است؛ زیرا بندگی خدا در امتثال اوامر و ترک نواهی اوست و این امر که اساس عبودیت و بندگی زمانی محقق میشود که مراد مؤلف از متن کشف شود. پس باید در فرآیند تفسیر، دنبال مراد و مطلوب خداوند بود تا بتوان رسم عبودیت را بهجاآورد.
گروهی هم در تفسیر متن قائل به محوریت مفسر بوده؛ یعنی مفسر محورند یعنی آنچه مهم است برداشت مفسر از متن است و تفسیر را ترکیبی از افق معنایی مفسر با افق معنایی متن تلقی میکنند. در این دیدگاه، کشف مراد مؤلف، مهم نیست و چنانکه گفتیم افرادی مانند هیدگر و گادامر حقیقت فهم را متوقف بر پیش دانستهها و سلایق و انتظارات مفسر میدانستند. از این رو در نظر گاه مفسر محوران، هیچ تفسیری بدون دخالت رأی و پیش ذهنهای مفسر در متن، اصلاً بوجود نمیآید، و معلوم است در این رویکرد، هدف تفسیر، دستیابی به مراد مؤلف نیست. چون هرمنوتیک فلسفی، مبتنی بر مفسر محوری است و رأی مفسر را بر مراد و مقصود مؤلف ترجیح میدهد، قهرا به نسبیت معرفتشناختی منتهی میشود؛ زیرا بر فرض تفسیرها و فهمهای مختلف و متناقض نسبت به یک اثر، چون همه آنها با پیشذهنهای مفسرین صورت گرفته است، تفسیری صحیح خواهد بود و [بدیهی است [تصحیح دو تفسیر متناقض، غیرمعقول است سوای آنکه هر تفسیری بالنسبه به مفسر خودش صحیح خواهد بود؛ زیرا در این دیدگاه صحیح و ناصحیح وجود ندارد و در نتیجه لازمه چنین امری چیزی جز شکاکیت در باب معرفتشناسی نیست. و چون چنین نظام هرمنوتیکی، ما را به مراد و مقصود مؤلف و صاحب متن نمیرساند، نمیتواند اصلاً مصداق تفسیر و فهم قرار گیرد.
آیا بین بحث قرائتهای مختلف از دین و هرمنوتیک مدرن فلسفی میتوانیم شاهد نوعی قرابت مبنایی باشیم با توجه به اینکه نتیجهای که در ظل قرائتهای مختلف بدست میآید، عین همانی است که هرمنوتیک فلسفی ارایه میدهد؟
بحث تفسیر و تأویل نسبت به متون چنانکه قبلاً هم اشارهای شد به قدمت فرهنگ آدمی، پیشینه دارد و در اسلام نیز سابقهای طولانی دارد. بنابراین، میتوان گفت اختلاف برداشتها نسبت به متون دینی اسلام و آموزههای آنها خصوصا در علم تفسیر، عرفان نظری، اصول، استنباط از روایات، غیر قابل انکار است. در باب تفسیر قرآن مثلاً تفسیرهای متعدد با صبغههای مختلف پدید آمده، و این تعدد برداشتها از آیات، خود نوعی طرح مباحث هرمنوتیکی بوده است.
اما همه این اختلاف فهم را با تسلم محوریت متن داشته و دارند، یعنی به دنبال کشف معنای واقعی متن و مراد مؤلف بدون دخالت دادن سلایق مفسرین در تفسیر متن هستند. اما آنچه که مدتی است با عنوان «امکان قرائتهای مختلف از دین» دامن زده شده است غیر از این مطلبی [است] که خدمتتان عرض شد، در واقع میتوان گفت اختلاف جدی بین این دو بحث است؛ زیرا نظریه امکان قرائتهای مختلف از دین عمدتا از هرمنوتیک فلسفی تغذیه کرده است و بر این باور است که آنچه در تفسیر و فهم متن اهمیت دارد ادغام و ترکیب افق معنایی مفسر و افق معنایی متن است به همان بیانی که عرض کردیم.
بنابراین، قرائتهای مختلف چون مبتنی بر مبنای هرمنوتیک فلسفی است قهرا مفسرمحور است. وقتی چنین شد تشخیص ردپای هرمنوتیک فلسفی در بحث قرائتهای مختلف از دین امری واضح خواهد بود، بنابراین، به نظر میرسد بین این دو مسئله ارتباط وثیق و عمیقی از نوع اشتراک در مبنا وجود دارد که البته اشتراک مبنایی این دو، قهرا موجب اشتراک در نتایج هم میشود.
اگر ما به شکل برهانی و عقلانی توانستیم نسبیتگرایی معرفتی را توجیه و تثبیت کنیم آن وقت میتوانیم بگوییم که هرمنوتیک فلسفی و قرائتهای مختلف از دین نظریهای تمام و مبتنی بر اصول عقلانی است و بحث تسلم اختلاف قرائتها بین علمای دین نه تنها مؤید بحث قرائتهای مختلف از دین نیست بلکه با آن، تفاوت جدی و مبنایی دارد. اختلافی که بین دانشمندان اسلامی و مدافعان هرمنوتیک فلسفی وجود دارد مربوط به امکان و عدم امکان قاریان و قرائتهای مختلف نیست بلکه محل اختلاف روی دو نکته بنیادی در باب تفسیر و بازکاوی متون است، فرق اول، عمومی بودن و نبودن اختلاف قرائتهاست که هرمنوتیک فلسفی و به تبع قایلین به قرائتهای مختلف از دین قایل به اختلاف قرائتها به صورت موجبه کلیه هستند، یعنی اختلاف قرائت را در همه گزارههای دینی جاری میکنند بدون آنکه قایل به فهمهای ثابت و شفافی درباره گزارههای متون دینی باشند، درحالیکه مخالفان این رویکرد اختلاف قرائت را به صورت موجبه جزئیه تأیید میکنند و به فهمهای ثابت از دین نیز اعتقاد دارند، ولی طراحان بحث قرائتهای مختلف هیچ قلمروی را برای این اختلاف فهمها قایل نیستند. بنابراین به عنوان مثال، تک تک آیات قرآن میتواند مورد اختلاف قرائت قرار گیرد.
فرق دوم بین این دو دیدگاه، در اعتقاد به وجود معیار ارزیابی فهمهای صحیح از غیر صحیح و عدم اعتقاد به آن است که مدافعین بحث قرائتهای مختلف با توجه به اقتباسی که از هرمنوتیک فلسفی دارند قایل به هیچ نوع معیاری برای ارزیابی فهمهای مختلف صحیح و غیر صحیح نیستند و به تعبیری در روششناسی فهم دینی نیز نسبیگرا هستند بنابراین، وجود تفاسیر مختلف از سوی مفسرین دینی نسبت به متون دینی نه تنها شاهدی بر صحت بحث قرائتهای مختلف از دین نیست بلکه در نقطه تقابل با آن قرار دارد.
البته باید به این نکته توجه داشت که لزوما چنین نیست که تفسیرهای ضابطهمند، مختلف هم نباشند. اینکه گفته میشود تفسیر باید بر اساس ضابطه و قاعده باشد آن است که اصول عقلانی لازمالرعایه در فرآیند تفسیر رعایت شود، و چه بسا مفسرانی با تکیه بر همین اصول منطقی و در واقع پیش نیاز برای امر تفسیر، به برداشتهای مختلف برسند و این مسئله با مؤدای هرمنوتیک فلسفی که قایل به هیچ ضابطه و قاعدهای در مکانیزم تفسیر متن جز دخالت ذهنیتها و سلایق مفسر نیست، خیلی فرق دارد.
نکته دیگر آن است که اکثر اختلافات اندیشمندان دینی در واقع بدوی و غیر واقعیاند، مثلاً در بحث فتاوای فقهی میبینیم که در مواردی اختلافات فتوا وجود دارد، اما با مطالعه جوانب قضیه معلوم میشود که این دو فتوا در واقع ناظر به دو ساحت، از یک موضوعند و یا اصلاً با دقت دو فتوای متعارض معلوم میشود که متعلق آنها اصلاً موضوع واحد نبوده تا تعارض بوجود بیاید بلکه در نگاه بدوی و اولی گمان بر آن بوده است. در هر صورت حتی کثرت اختلاف برداشتها در بین عالمان دینی از آنجا که مبتنی بر قواعد و ضوابط منطقی و عقلانی مکانیزم تفسیر است امری مقبول است چنانکه از مساعدت عقل هم برخوردار است و البته این مسئله مخصوص به دانشمندان دینی نیست بلکه اختلاف فهم و برداشتهای متخصصان متون علمی نیز هرگاه با روش عقلانی و با توجه به اصول موضوعه بوده باشد، امری صحیح و معقول است.
به عنوان آخرین سؤال، بحث قرائتهای مختلف از دین، این سالها در جامعه اسلامی از حساسیت خاصی برخوردار شده است، بفرمایید در این زمینه چه علل و عواملی میتواند قابل ملاحظه باشد؟
فرهنگ جامعه ما مبتنی بر آموزههای دینی است، از طرفی توجه به دین و آموزههای دینی و آنچه خداوند و شارع مقدس از بندگان خواسته است، منوط به فهم صحیح مراد و مطلوب متون و آموزههای دینی است. ازاینرو عالمان دینی همیشه درصدد آن هستند که به مقصود و مطلوب واقعی خداوند و شرع مقدس دست پیدا کنند. طبیعی است چنین امری هم با تز مفسرمحوری که مبنای هرمنوتیک گادامری است و هم با طراحان قرائتهای مختلف که آنرا پذیرفتهاند، نوعی اصطکاک معرفتشناختی را در جامعه ایجاد کند و بدین سبب جامعه دینی در خصوص نسبیتگرایی معرفتی، حساسیت نشان میدهد. علت دیگری که میتواند منشأ حساسیت آفرینی این بحث باشد، پیدایش صبغه سیاسی آن است. دلیلش هم این است که یکی از راههای مبارزه سیاسی با هر حکومتی، تضعیف و تخریب مبانی ایدئولوژیکی آن حکومت است. متأسفانه همین قضیه، به وضوح درباره نظام جمهوری اسلامی ایران صادق است، یعنی برخی بر آنند تا از راه تضعیف آرمانها و ارزشهای تعریف شده و اصول بنیادین این نظام اسلامی، پشتوانه مکتبی آنرا مخدوش کنند و معلوم است که مبارزه ایدئولوژیکی به مراتب جدیتر از سایر انواع مبارزات است. به عنوان مثال، در باب حکومت دینی میگویند که نظام اسلامی بر اساس قرائتی از اسلام بنا شده که قایل به تشکیل حکومت است و ما قرائتی از اسلام میآوریم که اثری از دعوت به تشکیل حکومت در آن نباشد. و با این رویه، پایههای نظام جمهوری اسلامی را هدف قرار میدهند.
اشاره
هر چند مصاحبه شونده محترم در قسمتی از این گفتوگو به دو مورد از چالشهای هرمنوتیک فلسفی مدرن، اشاره کرده، ولی در عین حال پرداختن به برخی از وجوه قابل تأمل در نظام هرمنوتیک مدرن، خالی از فایده نیست.
1. عدم امکان اصطیاد مراد و مقصود مؤلف بدون لحاظ پیش ذهنهای مفسر و به تعبیری توقف شناخت پیام واقعی مؤلف که در قالب متن آمده است بر دخالت دادن سلایق و ذهنیتهای مفسر، ادعایی بدون دلیل است. افرادی مانند گادامر، بر اساس کدام برهان عقلی و منطقی به این نتیجه رسیدهاند که مقوله تفسیر جز با تمزیج بدون دخالت دادن ذهنیتها و سلایق مفسر، امری غیر ممکن است. آیا واقعا بدون دخالت دادن سلایق فردی مفسر و عدم دخالت دادن اوضاع شخصی و روحی او، نمیتوان به فهم مراد مؤلف دست یافت؟! بدیهی است التزام به چنین امری محتاج دلیل مثبت است و قایلین به هرمنوتیک فلسفی اول باید عدم دسترسی به مراد مؤلف را بدون توجه به پیش فرضها و ذهنیتهای مفسر اثبات کنند و لزوم و عدم لزوم دخالت دادن سلایق مفسر در فرآیند تفسیر، بحثی است در رتبه متأخر؛ چرا که در فرض عدم توقف فهم مراد مؤلف بر سلایق مفسر جایی برای مقتضیات مفسر وجود نخواهد داشت.
2. نفس توجه اکید و اصلی به ذهنیات مفسر در فرآیند تفسیر، خود به نوعی نادیده انگاشتن مراد مؤلف است، یعنی چشم پوشی از غایتی که فرآیند تفسیر در پی آن است و روشن است چنین امری نه تنها مخالف مقتضای مفهوم تفسیر است و از مؤیدات عقلانی هم بیبهره است بلکه دلیل عقلی هم بر عدم جواز آن قائم است.
3. انسان در مواجهه با متنی که مربوط به زمان حال نیست با دو نوع فهم و برداشت روبرو است. یکی فهم و کشف مراد صاحب متن مستقل از لحاظات غیر مربوط به متن، و دیگری فهمی مطابق با ملاحظه سلایق مفسر، یعنی فهم منطبق بر زمان مفسر است. حال اگر کسی به دنبال کشف مراد صاحب متن باشد نه چیز دیگر، در این صورت، هرمنوتیک گادامری نسبت به ارایه طریق برای دست یابی به چنین فهمی ناتوان است؛ زیرا هرمنوتیک مدرن، منحصرا آنچه را برمیتابد که قسم دوم است و اصولاً متکی به نادیده انگاشتن مراد صاحب متن است.
4. سیره عقلاء بیانگر این واقعیت است که هر صاحب خردی که به مطالعه متنی مینشیند، در پی آن است که مراد مؤلف را دریابد از این رو تمام تلاش خود را صرف مقدمات رسیدن به چنین فهمی میکند و آنچه را که لازم است در این خصوص مورد توجه قرار دهد درمی یابد و چه بسا خود را به افق زمانی متن منتقل میکند تا بتواند به مشخصههای زمانی و مکانی و حتی روحیات شخصی مؤلف نزدیکتر کند و هرمنوتیک مدرن با سیره عقلاییه نیز در تغایر است.
5 . اینکه عقلا در تفسیر یک متن به دنبال فهم صحیح مؤدای آن هستند و با مجهز شدن به راههای تشخیص صحت و سقم فهمها، در پی اصطیاد فهم صحیح میباشند، خود دلیل روشنی است بر اینکه هر فهمی لزوما صحیح نیست و باید بین فهمها از حیث صحت و سقم تمایز قایل بود درحالیکه مقتضای هرمنوتیک مدرن تصحیح همه فهمهاست چه درست و چه نادرست.
ایشان در قسمتی از این گفتوگو آوردهاست: «بنابراین، چنین نظام هرمنوتیک [فلسفی مدرن] چون ما را به مراد و مقصود صاحب متن نمیرساند، اصلاً نمیتواند مصداق تفسیر و فهم قرار گیرد».
در این خصوص باید گفت که چنین مطلبی زمانی تمام است که ما منحصرا تفسیر را فعالیت در کشف مراد مؤلف بدانیم اما اگر در معنا تعمیم داده به گونهای که هر گونه کاوش درباره معنای یک متن حتی با دخالت دادن پیشذهنها و سلایق مفسر را نیز تفسیر بدانیم در آن صورت، فرآیند فهم با روش ترکیب افق معنایی متن و افق معنایی مفسر (مفسرمحوری) نیز از مصادیق تفسیر بشمار خواهد آمد هر چند آنرا تفسیر صحیح ندانیم.
وجود اختلاف قرائتها بین علمای دینی در خصوص گزارههای دینی هر چند امر مسلمی است ولی چنانکه ایشان نیز تصریح کردهاند، دلیلی بر صحت هرمنوتیک فلسفی و یا قرائتهای مختلف از دین نیست. در این خصوص میتوان به وجوه افتراق دیگری غیر از آنچه در متن گفتوگو آمده است، اشاره کرد.
1. رویکرد اندیشمندان اسلامی در باب تفسیر متون مؤلفمحوری است؛ یعنی مفسر در پی آن است که از طریق متن به مراد مؤلف برسد و در واقع تمام همت خود را بر دریافت هر چه دقیقتر و نزدیکتر به مراد مؤلف از متن به کار میبرد و در این راستا توجه به قراین حالیه و مقابله و برخی از مقدمات ضروری از قبیل آشنایی و تسلط به زبان و ادبیات مؤلف و موقعیت روحی، زمانی و مکانی او، برای مؤلفمحور مهم است. درحالیکه قائلینی به قرائتهای مختلف مفسر محورند؛ یعنی در واقع آنچه را که مفسر میخواهد و اراده کرده است که از متن بفهمد، بر ایشان مهم است نه آنچه را که متن حامل آن است.
2. قدر متقین لازمه قول به قرائتهای مختلف و هرمنوتیک مدرن اعتمادزدایی از ظواهر گزارههای متون دینی است. وقتی حتی ظاهر یک متن دینی در رویکرد مفسر محوری، از سلایق و علایق مفسر در امان نباشد، بدیهی است نسبت به هیچ یک از گزارههای متون دینی نمیتوان به فهم قابل اعتمادی رسید و چنین پیامدی با غرض اصلی از انزال کتب و ارسال رسل که هدایت و سعادت انسان است، در تقابل است. درحالیکه رویکرد متنمحوری گرفتار چنین چالشی نیست.
چکیده: معنا، ریشه و چگونگی تکوین هرمنوتیک از جمله محورهای این نوشتارند. همچنین نویسنده با بررسی تفاوتهای هرمنوتیک فلسفی با قرائتهای مختلف متذکر شدهاند بین این دو مسئله ارتباط وثیقی وجود دارد که به نتایج مشترکی منجر میشود. در پایان علل و عوامل حساسیت بحث قرائتهای مختلف از دین در جامعه ایرانی بررسی شده است و یکی از این عوامل را، ابتناء فرهنگ جامعه ما بر آموزههای دینی دانستهاند.
هرمنوتیک از کلمه یونانی Hermeneuien به معنی تفسیر کردن آمده است و این کلمه در لغت فارسی با معادلهایی از قبیل وابسته به تفسیر، ذکر شده است و در اصطلاح، شامل مجموعه بحثهایی است درباره تفسیر متن و فهم آن. دو رکن اساسی و دو گزینه مهم قابل بررسی در این بحث وجود دارد؛ یکی فهم و دیگری متن. در واقع میتوان گفت که اجزای کلیدی و رکنی هرمنوتیک این دو گزینه است؛ یعنی در این بحث هم باید مکانیزم فهم تبیین شود و هم معنای متن.
میتوان برای هرمنوتیک دو اصطلاح خاص و عام تصور کرد؛ اصطلاح عام هرمنوتیک، که میتواند هر نوع پژوهش را در خصوص تفسیر متن در بر بگیرد و به تبع آن، در برگیرنده تمامی نحلهها و رویکردهای مختلف در زمینه تفسیر متن است. بنابراین اصطلاح، مباحث الفاظ اصول را نیز میتوانیم جزء مباحث تفسیر متن قلمداد کنیم. اصطلاح خاص این مفهوم، ناظر به مباحثی است که معنای متن را مرتبط با فضای علمی و فرهنگی مخاطب بررسی میکند. از این رو فقط به طایفه خاصی که در این زمینه پژوهش میکند اطلاق میگردد.
در خصوص سیر تکون این علم، به نظر میرسد که هرمنوتیک در معنای عام آن با پیدایش متن پیدا شده، البته توضیح کلمه متن، در اینجا هم لازم است. متن در این بحث، به معنای هر چیزی است که مفید معنایی باشد. بنابراین غیر از مکتوبات، سخنان، اثرهای هنری، طبیعت، هستی و هر عکس و منظرهای که متضمن معنایی در درون خود است، متن محسوب میشود. اما هرمنوتیک به معنای خاص آن و به عنوان شاخهای از شاخههای علوم و به عنوان یک علم مستقل، قدمتی حدود دو و یا سه قرن دارد، که با عنوان هرمنوتیک مدرن هم از آن یاد میشود.
اولین کسی که در باب هرمنوتیک کتاب نوشت «یوهانس رامباخ» بود که در سال 1723 کتابی با عنوان «نهادهای هرمنوتیک قدسی» به رشته تحریر درآورد و میتوان این کتاب را به عنوان سرآغاز هرمنوتیک نوین قلمداد کرد.
«کلاردینوس» نیز در سال 1742 کتابی با عنوان «درآمدی بر تفسیر صحیح از سخنها و کتابهای خردمندانه» این نکته را تمام کرد که در تفسیر متن، آنچه مهمترین محور و رکن به حساب میآید، نیت مؤلف است؛ زیرا ما در تفسیر متن، به دنبال فهم مراد و مقصود مؤلف هستیم نه چیز دیگر. «شلایر ماخر» نیز یکی از شخصیتهای مطرح و بلکه بنیانگذار علم هرمنوتیک نوین قلمداد میشود و «اگوست بک» نیز از اندیشمندان هرمنوتیک نوین به حساب میآید که هر کدام با ارایه نظریههایی، موجب تحولاتی در بحث هرمنوتیک شدند.
اما در خصوص هرمنوتیک فلسفی باید گفت که دو چهره عمده در تکوین آن مؤثر بودند و بلکه به عنوان بانیان این رویکرد هرمنوتیکی خاص مطرحند؛ یکی «هیدگر» است، او با توجه به اینکه «وجودشناسی» را به جای «روششناسی» و «معرفتشناسی» قرار داد و صبغه هرمنوتیک را از حوزه معرفتی به فلسفی و وجودشناسی تبدیل کرد، او را بنیانگذار هرمنوتیک فلسفی قلمداد میکنند.
شخصیت مؤثر دیگر هرمنوتیک فلسفی «گادامر» اندیشمند لهستانی و شاگرد هیدگر است، او هر چند از شخصیتهایی مانند «دیلتای» متأثر شده بود اما آرا و اندیشههای هیدگر تأثیر فکری جدی برایشان داشت و لذا در تبیین و تثبیت هرمنوتیک فلسفی کوششهای جدی داشت به گونهای که شخصیت برجسته این نحله فکری محسوب میشود. هیدگر معتقد است برای هر تفسیری، پیشفرض و یا پیشفرضهایی لازم است و حتی تفسیرهای مربوط به علوم طبیعی هم پیشفرض میطلبد. او در باب تفسیر یک متن به نحو قطعی، حرف صریحی ندارد فقط قائل به تأثیر و دخالت پیشفرضهایی مفسر در تفسیر متن است و بنابراین، ممکن است این تفسیر، در زمانهای مختلف دستخوش تغییر و تبدل هم بگردد. گادامر نیز همین رویکرد؛ یعنی دخالت سلایق و پیشذهنهای مفسر را در تفسیر و فهم متن دخیل میدانست. به عبارتی افق معنایی مفسر که همان انتظارات، پرسشها، عقاید و سلایق اوست، با افق معنایی متن ادغام میشود بدین معنا که شناسنده (مفسر) با پیشفرضهای از پیش تعیین شده به سراغ متن میرود و هیچ متنی فارغ از افق معنایی مفسر، قابل فهم نیست.
بدیهی است نتیجه، این خواهد شد که همیشه فهم ما از یک متن، فهمی عصری و وابسته به فضای ذهنی خاص مفسر باشد. از این رو هیچگاه جزم و اطمینان به معنای یک متن برای ما وجود ندارد و بنابراین، هیچ تفسیری را نمیتوان دائما قطعی و صحیح دانست. اینها یک سری از پیشزمینههایی است که در بحث هرمنوتیک فلسفی داشتند. خاستگاه این رویکرد را میتوان در اعتبار همه فهمها حتی در موضوع واحد دانست، در واقع فهم صحیح و غیر صحیح وجود ندارد.
در تفسیر متن برخی معتقدند که ما در فرآیند تفسیر و فهم، بدنبال این هستیم که آنچه را مؤلف خواسته بگوید، دریابیم. ازاینرو مفسر، تمام همت خود را بهکار میبرد تا با کمک قرائن و شواهد معتبر به مراد مؤلف دست پیدا کند و این امر در خصوص متون دینی بسیار جدی است؛ زیرا بندگی خدا در امتثال اوامر و ترک نواهی اوست و این امر که اساس عبودیت و بندگی زمانی محقق میشود که مراد مؤلف از متن کشف شود. پس باید در فرآیند تفسیر، دنبال مراد و مطلوب خداوند بود تا بتوان رسم عبودیت را بهجاآورد.
گروهی هم در تفسیر متن قائل به محوریت مفسر بوده؛ یعنی مفسر محورند یعنی آنچه مهم است برداشت مفسر از متن است و تفسیر را ترکیبی از افق معنایی مفسر با افق معنایی متن تلقی میکنند. در این دیدگاه، کشف مراد مؤلف، مهم نیست و چنانکه گفتیم افرادی مانند هیدگر و گادامر حقیقت فهم را متوقف بر پیش دانستهها و سلایق و انتظارات مفسر میدانستند. از این رو در نظر گاه مفسر محوران، هیچ تفسیری بدون دخالت رأی و پیش ذهنهای مفسر در متن، اصلاً بوجود نمیآید، و معلوم است در این رویکرد، هدف تفسیر، دستیابی به مراد مؤلف نیست. چون هرمنوتیک فلسفی، مبتنی بر مفسر محوری است و رأی مفسر را بر مراد و مقصود مؤلف ترجیح میدهد، قهرا به نسبیت معرفتشناختی منتهی میشود؛ زیرا بر فرض تفسیرها و فهمهای مختلف و متناقض نسبت به یک اثر، چون همه آنها با پیشذهنهای مفسرین صورت گرفته است، تفسیری صحیح خواهد بود و [بدیهی است [تصحیح دو تفسیر متناقض، غیرمعقول است سوای آنکه هر تفسیری بالنسبه به مفسر خودش صحیح خواهد بود؛ زیرا در این دیدگاه صحیح و ناصحیح وجود ندارد و در نتیجه لازمه چنین امری چیزی جز شکاکیت در باب معرفتشناسی نیست. و چون چنین نظام هرمنوتیکی، ما را به مراد و مقصود مؤلف و صاحب متن نمیرساند، نمیتواند اصلاً مصداق تفسیر و فهم قرار گیرد.
آیا بین بحث قرائتهای مختلف از دین و هرمنوتیک مدرن فلسفی میتوانیم شاهد نوعی قرابت مبنایی باشیم با توجه به اینکه نتیجهای که در ظل قرائتهای مختلف بدست میآید، عین همانی است که هرمنوتیک فلسفی ارایه میدهد؟
بحث تفسیر و تأویل نسبت به متون چنانکه قبلاً هم اشارهای شد به قدمت فرهنگ آدمی، پیشینه دارد و در اسلام نیز سابقهای طولانی دارد. بنابراین، میتوان گفت اختلاف برداشتها نسبت به متون دینی اسلام و آموزههای آنها خصوصا در علم تفسیر، عرفان نظری، اصول، استنباط از روایات، غیر قابل انکار است. در باب تفسیر قرآن مثلاً تفسیرهای متعدد با صبغههای مختلف پدید آمده، و این تعدد برداشتها از آیات، خود نوعی طرح مباحث هرمنوتیکی بوده است.
اما همه این اختلاف فهم را با تسلم محوریت متن داشته و دارند، یعنی به دنبال کشف معنای واقعی متن و مراد مؤلف بدون دخالت دادن سلایق مفسرین در تفسیر متن هستند. اما آنچه که مدتی است با عنوان «امکان قرائتهای مختلف از دین» دامن زده شده است غیر از این مطلبی [است] که خدمتتان عرض شد، در واقع میتوان گفت اختلاف جدی بین این دو بحث است؛ زیرا نظریه امکان قرائتهای مختلف از دین عمدتا از هرمنوتیک فلسفی تغذیه کرده است و بر این باور است که آنچه در تفسیر و فهم متن اهمیت دارد ادغام و ترکیب افق معنایی مفسر و افق معنایی متن است به همان بیانی که عرض کردیم.
بنابراین، قرائتهای مختلف چون مبتنی بر مبنای هرمنوتیک فلسفی است قهرا مفسرمحور است. وقتی چنین شد تشخیص ردپای هرمنوتیک فلسفی در بحث قرائتهای مختلف از دین امری واضح خواهد بود، بنابراین، به نظر میرسد بین این دو مسئله ارتباط وثیق و عمیقی از نوع اشتراک در مبنا وجود دارد که البته اشتراک مبنایی این دو، قهرا موجب اشتراک در نتایج هم میشود.
اگر ما به شکل برهانی و عقلانی توانستیم نسبیتگرایی معرفتی را توجیه و تثبیت کنیم آن وقت میتوانیم بگوییم که هرمنوتیک فلسفی و قرائتهای مختلف از دین نظریهای تمام و مبتنی بر اصول عقلانی است و بحث تسلم اختلاف قرائتها بین علمای دین نه تنها مؤید بحث قرائتهای مختلف از دین نیست بلکه با آن، تفاوت جدی و مبنایی دارد. اختلافی که بین دانشمندان اسلامی و مدافعان هرمنوتیک فلسفی وجود دارد مربوط به امکان و عدم امکان قاریان و قرائتهای مختلف نیست بلکه محل اختلاف روی دو نکته بنیادی در باب تفسیر و بازکاوی متون است، فرق اول، عمومی بودن و نبودن اختلاف قرائتهاست که هرمنوتیک فلسفی و به تبع قایلین به قرائتهای مختلف از دین قایل به اختلاف قرائتها به صورت موجبه کلیه هستند، یعنی اختلاف قرائت را در همه گزارههای دینی جاری میکنند بدون آنکه قایل به فهمهای ثابت و شفافی درباره گزارههای متون دینی باشند، درحالیکه مخالفان این رویکرد اختلاف قرائت را به صورت موجبه جزئیه تأیید میکنند و به فهمهای ثابت از دین نیز اعتقاد دارند، ولی طراحان بحث قرائتهای مختلف هیچ قلمروی را برای این اختلاف فهمها قایل نیستند. بنابراین به عنوان مثال، تک تک آیات قرآن میتواند مورد اختلاف قرائت قرار گیرد.
فرق دوم بین این دو دیدگاه، در اعتقاد به وجود معیار ارزیابی فهمهای صحیح از غیر صحیح و عدم اعتقاد به آن است که مدافعین بحث قرائتهای مختلف با توجه به اقتباسی که از هرمنوتیک فلسفی دارند قایل به هیچ نوع معیاری برای ارزیابی فهمهای مختلف صحیح و غیر صحیح نیستند و به تعبیری در روششناسی فهم دینی نیز نسبیگرا هستند بنابراین، وجود تفاسیر مختلف از سوی مفسرین دینی نسبت به متون دینی نه تنها شاهدی بر صحت بحث قرائتهای مختلف از دین نیست بلکه در نقطه تقابل با آن قرار دارد.
البته باید به این نکته توجه داشت که لزوما چنین نیست که تفسیرهای ضابطهمند، مختلف هم نباشند. اینکه گفته میشود تفسیر باید بر اساس ضابطه و قاعده باشد آن است که اصول عقلانی لازمالرعایه در فرآیند تفسیر رعایت شود، و چه بسا مفسرانی با تکیه بر همین اصول منطقی و در واقع پیش نیاز برای امر تفسیر، به برداشتهای مختلف برسند و این مسئله با مؤدای هرمنوتیک فلسفی که قایل به هیچ ضابطه و قاعدهای در مکانیزم تفسیر متن جز دخالت ذهنیتها و سلایق مفسر نیست، خیلی فرق دارد.
نکته دیگر آن است که اکثر اختلافات اندیشمندان دینی در واقع بدوی و غیر واقعیاند، مثلاً در بحث فتاوای فقهی میبینیم که در مواردی اختلافات فتوا وجود دارد، اما با مطالعه جوانب قضیه معلوم میشود که این دو فتوا در واقع ناظر به دو ساحت، از یک موضوعند و یا اصلاً با دقت دو فتوای متعارض معلوم میشود که متعلق آنها اصلاً موضوع واحد نبوده تا تعارض بوجود بیاید بلکه در نگاه بدوی و اولی گمان بر آن بوده است. در هر صورت حتی کثرت اختلاف برداشتها در بین عالمان دینی از آنجا که مبتنی بر قواعد و ضوابط منطقی و عقلانی مکانیزم تفسیر است امری مقبول است چنانکه از مساعدت عقل هم برخوردار است و البته این مسئله مخصوص به دانشمندان دینی نیست بلکه اختلاف فهم و برداشتهای متخصصان متون علمی نیز هرگاه با روش عقلانی و با توجه به اصول موضوعه بوده باشد، امری صحیح و معقول است.
به عنوان آخرین سؤال، بحث قرائتهای مختلف از دین، این سالها در جامعه اسلامی از حساسیت خاصی برخوردار شده است، بفرمایید در این زمینه چه علل و عواملی میتواند قابل ملاحظه باشد؟
فرهنگ جامعه ما مبتنی بر آموزههای دینی است، از طرفی توجه به دین و آموزههای دینی و آنچه خداوند و شارع مقدس از بندگان خواسته است، منوط به فهم صحیح مراد و مطلوب متون و آموزههای دینی است. ازاینرو عالمان دینی همیشه درصدد آن هستند که به مقصود و مطلوب واقعی خداوند و شرع مقدس دست پیدا کنند. طبیعی است چنین امری هم با تز مفسرمحوری که مبنای هرمنوتیک گادامری است و هم با طراحان قرائتهای مختلف که آنرا پذیرفتهاند، نوعی اصطکاک معرفتشناختی را در جامعه ایجاد کند و بدین سبب جامعه دینی در خصوص نسبیتگرایی معرفتی، حساسیت نشان میدهد. علت دیگری که میتواند منشأ حساسیت آفرینی این بحث باشد، پیدایش صبغه سیاسی آن است. دلیلش هم این است که یکی از راههای مبارزه سیاسی با هر حکومتی، تضعیف و تخریب مبانی ایدئولوژیکی آن حکومت است. متأسفانه همین قضیه، به وضوح درباره نظام جمهوری اسلامی ایران صادق است، یعنی برخی بر آنند تا از راه تضعیف آرمانها و ارزشهای تعریف شده و اصول بنیادین این نظام اسلامی، پشتوانه مکتبی آنرا مخدوش کنند و معلوم است که مبارزه ایدئولوژیکی به مراتب جدیتر از سایر انواع مبارزات است. به عنوان مثال، در باب حکومت دینی میگویند که نظام اسلامی بر اساس قرائتی از اسلام بنا شده که قایل به تشکیل حکومت است و ما قرائتی از اسلام میآوریم که اثری از دعوت به تشکیل حکومت در آن نباشد. و با این رویه، پایههای نظام جمهوری اسلامی را هدف قرار میدهند.
اشاره
هر چند مصاحبه شونده محترم در قسمتی از این گفتوگو به دو مورد از چالشهای هرمنوتیک فلسفی مدرن، اشاره کرده، ولی در عین حال پرداختن به برخی از وجوه قابل تأمل در نظام هرمنوتیک مدرن، خالی از فایده نیست.
1. عدم امکان اصطیاد مراد و مقصود مؤلف بدون لحاظ پیش ذهنهای مفسر و به تعبیری توقف شناخت پیام واقعی مؤلف که در قالب متن آمده است بر دخالت دادن سلایق و ذهنیتهای مفسر، ادعایی بدون دلیل است. افرادی مانند گادامر، بر اساس کدام برهان عقلی و منطقی به این نتیجه رسیدهاند که مقوله تفسیر جز با تمزیج بدون دخالت دادن ذهنیتها و سلایق مفسر، امری غیر ممکن است. آیا واقعا بدون دخالت دادن سلایق فردی مفسر و عدم دخالت دادن اوضاع شخصی و روحی او، نمیتوان به فهم مراد مؤلف دست یافت؟! بدیهی است التزام به چنین امری محتاج دلیل مثبت است و قایلین به هرمنوتیک فلسفی اول باید عدم دسترسی به مراد مؤلف را بدون توجه به پیش فرضها و ذهنیتهای مفسر اثبات کنند و لزوم و عدم لزوم دخالت دادن سلایق مفسر در فرآیند تفسیر، بحثی است در رتبه متأخر؛ چرا که در فرض عدم توقف فهم مراد مؤلف بر سلایق مفسر جایی برای مقتضیات مفسر وجود نخواهد داشت.
2. نفس توجه اکید و اصلی به ذهنیات مفسر در فرآیند تفسیر، خود به نوعی نادیده انگاشتن مراد مؤلف است، یعنی چشم پوشی از غایتی که فرآیند تفسیر در پی آن است و روشن است چنین امری نه تنها مخالف مقتضای مفهوم تفسیر است و از مؤیدات عقلانی هم بیبهره است بلکه دلیل عقلی هم بر عدم جواز آن قائم است.
3. انسان در مواجهه با متنی که مربوط به زمان حال نیست با دو نوع فهم و برداشت روبرو است. یکی فهم و کشف مراد صاحب متن مستقل از لحاظات غیر مربوط به متن، و دیگری فهمی مطابق با ملاحظه سلایق مفسر، یعنی فهم منطبق بر زمان مفسر است. حال اگر کسی به دنبال کشف مراد صاحب متن باشد نه چیز دیگر، در این صورت، هرمنوتیک گادامری نسبت به ارایه طریق برای دست یابی به چنین فهمی ناتوان است؛ زیرا هرمنوتیک مدرن، منحصرا آنچه را برمیتابد که قسم دوم است و اصولاً متکی به نادیده انگاشتن مراد صاحب متن است.
4. سیره عقلاء بیانگر این واقعیت است که هر صاحب خردی که به مطالعه متنی مینشیند، در پی آن است که مراد مؤلف را دریابد از این رو تمام تلاش خود را صرف مقدمات رسیدن به چنین فهمی میکند و آنچه را که لازم است در این خصوص مورد توجه قرار دهد درمی یابد و چه بسا خود را به افق زمانی متن منتقل میکند تا بتواند به مشخصههای زمانی و مکانی و حتی روحیات شخصی مؤلف نزدیکتر کند و هرمنوتیک مدرن با سیره عقلاییه نیز در تغایر است.
5 . اینکه عقلا در تفسیر یک متن به دنبال فهم صحیح مؤدای آن هستند و با مجهز شدن به راههای تشخیص صحت و سقم فهمها، در پی اصطیاد فهم صحیح میباشند، خود دلیل روشنی است بر اینکه هر فهمی لزوما صحیح نیست و باید بین فهمها از حیث صحت و سقم تمایز قایل بود درحالیکه مقتضای هرمنوتیک مدرن تصحیح همه فهمهاست چه درست و چه نادرست.
ایشان در قسمتی از این گفتوگو آوردهاست: «بنابراین، چنین نظام هرمنوتیک [فلسفی مدرن] چون ما را به مراد و مقصود صاحب متن نمیرساند، اصلاً نمیتواند مصداق تفسیر و فهم قرار گیرد».
در این خصوص باید گفت که چنین مطلبی زمانی تمام است که ما منحصرا تفسیر را فعالیت در کشف مراد مؤلف بدانیم اما اگر در معنا تعمیم داده به گونهای که هر گونه کاوش درباره معنای یک متن حتی با دخالت دادن پیشذهنها و سلایق مفسر را نیز تفسیر بدانیم در آن صورت، فرآیند فهم با روش ترکیب افق معنایی متن و افق معنایی مفسر (مفسرمحوری) نیز از مصادیق تفسیر بشمار خواهد آمد هر چند آنرا تفسیر صحیح ندانیم.
وجود اختلاف قرائتها بین علمای دینی در خصوص گزارههای دینی هر چند امر مسلمی است ولی چنانکه ایشان نیز تصریح کردهاند، دلیلی بر صحت هرمنوتیک فلسفی و یا قرائتهای مختلف از دین نیست. در این خصوص میتوان به وجوه افتراق دیگری غیر از آنچه در متن گفتوگو آمده است، اشاره کرد.
1. رویکرد اندیشمندان اسلامی در باب تفسیر متون مؤلفمحوری است؛ یعنی مفسر در پی آن است که از طریق متن به مراد مؤلف برسد و در واقع تمام همت خود را بر دریافت هر چه دقیقتر و نزدیکتر به مراد مؤلف از متن به کار میبرد و در این راستا توجه به قراین حالیه و مقابله و برخی از مقدمات ضروری از قبیل آشنایی و تسلط به زبان و ادبیات مؤلف و موقعیت روحی، زمانی و مکانی او، برای مؤلفمحور مهم است. درحالیکه قائلینی به قرائتهای مختلف مفسر محورند؛ یعنی در واقع آنچه را که مفسر میخواهد و اراده کرده است که از متن بفهمد، بر ایشان مهم است نه آنچه را که متن حامل آن است.
2. قدر متقین لازمه قول به قرائتهای مختلف و هرمنوتیک مدرن اعتمادزدایی از ظواهر گزارههای متون دینی است. وقتی حتی ظاهر یک متن دینی در رویکرد مفسر محوری، از سلایق و علایق مفسر در امان نباشد، بدیهی است نسبت به هیچ یک از گزارههای متون دینی نمیتوان به فهم قابل اعتمادی رسید و چنین پیامدی با غرض اصلی از انزال کتب و ارسال رسل که هدایت و سعادت انسان است، در تقابل است. درحالیکه رویکرد متنمحوری گرفتار چنین چالشی نیست.