آیا آزادی به تنهایی کافی است؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده مقاله معتقد است دموکراسی اگر چه به لحاظ تاریخی موجب زوال ارزشهای مشترک شده، اما، ظهور آزادی و استقلال فردی را نیز به دنبال داشته است. ارزشهای دموکراسی موجب شد بساط استعمار برچیده شود و اقلیتها به برابری و منزلت انسانی دست یابند. هر چند در اغلب کشورهای پیشرفته وعده شکوفایی و پیشرفت مادی مدتهاست به جای دفاع از ارزشهای بنیادین دموکراسی نشسته است. به نظر نویسنده، تمدن غربی علی رغم معضلات اجتماعی، پیوسته از نظامهای دیکتاتوری و نظامی، مقبولتر است. بنابراین غرب برای اینکه در داخل و خارج اعتبار بیشتری کسب نماید نباید فاصله زیادی میان اصول اعلام شده خود و رفتار واقعیاش وجود داشته باشد. نبرد برای دموکراسی نیز نباید به صورت گزینشی هدایت شود بلکه بایستی به مفاهیم مشترک جهانشمول از عدالت و برابری متوسل شود.متن
ایران، ش 2984، 8/9/1383
نویسنده، مقاله را با این سؤال که «آیا دموکراسیها به ارزشهای انسانی نیازمندند؟» آغاز میکند و این پرسش را با توجه به رفتار وحشیانه سربازان آمریکائی در شکنجه و تحقیر زندانیهای عراقی، مضحک و بیمعنی میبیند.
به نظر ایشان دموکراسی هر چند به لحاظ تاریخی موجب زوال ارزشهای مشترک شده، اما، ظهور آزادی و استقلال فردی را نیز به همراه آورده است لاادریگری اخلاقی و تکثر معانی در دموکراسی بدیهی تلقی میشود، در عین حال هیچکدام از اینها برای همگان مقدس یا الزامی نیستند. با این همه بعضی از ارزشهای مشترک که همگی از ارزشهای لیبرالی هستند، از دموکراسی تغذیه نمودهاند. به نظر نویسنده، حقوق فردی بر تعهدات جمعی مقدم است. و لذا احترام و توجه به آزادی و استقلال فردی برای دموکراتهای روزگار ما، امری کاملاً بدیهی است. اما آیا ارزشهای دموکراسی به تنهایی برای شکست دادن دشمنان دموکراسی کفایت میکند؟
به اعتقاد نویسنده، ارزشهای دموکراسی بود که جنگ علیه نازیها، نظام استبدادی در شوروی و فاشیسم و دیکتاتوری نظامی را ترغیب کرد و با همین ارزشها بود که بساط استعمار برچیده شد و اقلیتها به برابری و منزلت انسانی دست یافتند ازاینرو، ارزشهای یاد شده، جهانشمول و مشروعیت بخش مبارزه علیه ظلم و ستم در هر کجای دنیا که باشد، هستند. البته در اغلب کشورهای پیشرفته در جهان کنونی، وعده شکوفایی و پیشرفت مادی، مدتهاست که به جای دفاع از ارزشهای مبنایی دموکراسی قرار گرفتهاند، لذا شهروندان غربی کمترین عجلهای برای برابری با مبارزین راه آزادی که جهان فعلی عرب را بنیان گذاردهاند، ندارند و در کنار این همه ظلم و ستمی که در جهان انباشته است، آن همه جشنها و بناهای یادبود برای آزادی راه میاندازند.
ارزشهای واقعی مدل غربی از توسعه دموکراسی
به نظر نویسنده، غربیها ورای آزادیهای بنیادین و شکوفایی اقتصادی، دارای تمدنی هستند که در آن خودخواهی به خاطر خانواده و گروه خودی، امری پذیرفتنی است، و استقلال فردی در پرسشهای اخلاقی ـ با صرفنظر از بعضی استثناها ـ تحمل میشود. علاوه بر آن، ناسزاگویی به مقدسات، انتقاد از مراجع و حتی نافرمانی مدنی به عنوان آزادیهای بنیادین، مورد توجه است. تمدن غربی علیرغم معضلات اجتماعی پیوسته از نظامها دیکتاتوری و نظامی مقبولتر است؛ چرا که میشود معضلات اجتماعی را تقلیل دهد هر چند هرگز نمیتواند تمام و کمال، نابسامانیها را از میان بردارد. ازاینرو، نیازی به تغییر شالوده رژیمهای غربی نیست. موردی که در خصوص رژیمهای استبدادی و بنیادگرا صدق نمیکند؛ چرا که برای رسیدن به جوامع آزاد، ابتدا باید چنین رژیمهایی به زیر کشیده شوند، برای همین ارزشهاست که تمدن غربی ارزش دفاع دارد. با این همه نویسنده معتقد است که غرب برای توانایی کسب اعتبار بیشتر در داخل و خارج خانه نباید فاصله بسیار زیادی میان اصول اعلام شده خود و رفتار واقعیاش وجود داشته باشد. ازاینرو، نباید ادعا کند ارزشهای او از طبیعت، عقل، قوانین تاریخ یا حتی خداوند ناشی شده است، ارزشهای غربی تنها انعکاسی از مجادلههای دموکراتیک است نه بیشتر. و دفاع از آنها باید با توجه به سه حوزه مرتبط با هم انجام پذیرد. اول، روز آمد کردن قراداد اجتماعی؛ دوم، عدالت اجتماعی و محیطزیست؛ زیرا موضوعات مرتبط با نابرابری، توزیع ثروت و استثمار جهان طبیعی توسط انسانها از مهمترین چالشهای پیش روست؛ سوم، ارزشهای مرتبط با نظم جهانی که دفاع از آنها نیازمند رهبری توسط الگوی شخصی است و نه ابتکار، عملهای کوته بینانه قانونی که هدفشان مدیریت بحران و یا فرونشاندن مناقشههاست. چنین رویکردی اهداف بلند مدت ضروری را فدای منافع کوتاه مدت کرده است.
سرانجام به نظر ایشان نبرد برای دموکراسی نمیتواند به صورت گزینشی هدایت شود بلکه باید به مفاهیم مشترک و جهانشمول از عدالت و برابری توسل جوید. بنابراین، ما همگی باید به مبارزان راه آزادی تبدیل شویم.
اشاره
اینکه تمدن غربی به خاطر ارزشهای برآمده از دموکراسی و لیبرالیستی، قابل دفاع است، برای یک غربی که گوشت و پوست و استخوانش با آن ارزشها عجین است. شاید قابل دفاع باشد و برخی از آن ارزشها با صرفنظر از وابستگیاش به غرب از سوی هر انسان دیگری نیز ارزش دفاع دارد. اما نباید از یاد برد که غرب با استفاده از همین ارزشهاست که بدترین ستمها و ظلمها و بیعدالتیها و حتی نظامهای سلطه گر و ضد انسانی را بر ملل دیگر تحمیل کرده است. اگر این همه، ارزش دفاع دارد تمدن غربی نیز ارزش دفاع خواهد داشت. ممکن است ارزشهایی مانند آزادیهای فردی که حق هر انسانی به حساب میآید و حقوق شهروندی، عدالت و برابری و... قابل دفاع باشند اما همانگونه که خود نویسنده نیز متذکر شده است ارزشهای یاد شده، امری و حکایت مدافعین غربی آن ارزشها امری دیگر است. دروغگویی مدافعین یاد شده، از رفتارهای وحشیانه نمایندگان آنها با مردم عراق، افغانستان و رفتار ظالمانه و متکبرانه با مردم ایران و... آشکارتر از آن است که نیازی به گفتن داشته باشد.
شاید این نیز از همین چیزی ناشی شده که نویسنده آن مقاله در توصیف دموکراسی آورده است و آن این است که دموکراسی «لاادری گری اخلاقی» را بدیهی فرض کرده است. وقتی در حوزه اخلاق راه لاادریگری اخلاقی بازگذاشته شود برخی از نتائجش همان موارد فوق الذکر، خواهد شد.
نویسنده، مقاله را با این سؤال که «آیا دموکراسیها به ارزشهای انسانی نیازمندند؟» آغاز میکند و این پرسش را با توجه به رفتار وحشیانه سربازان آمریکائی در شکنجه و تحقیر زندانیهای عراقی، مضحک و بیمعنی میبیند.
به نظر ایشان دموکراسی هر چند به لحاظ تاریخی موجب زوال ارزشهای مشترک شده، اما، ظهور آزادی و استقلال فردی را نیز به همراه آورده است لاادریگری اخلاقی و تکثر معانی در دموکراسی بدیهی تلقی میشود، در عین حال هیچکدام از اینها برای همگان مقدس یا الزامی نیستند. با این همه بعضی از ارزشهای مشترک که همگی از ارزشهای لیبرالی هستند، از دموکراسی تغذیه نمودهاند. به نظر نویسنده، حقوق فردی بر تعهدات جمعی مقدم است. و لذا احترام و توجه به آزادی و استقلال فردی برای دموکراتهای روزگار ما، امری کاملاً بدیهی است. اما آیا ارزشهای دموکراسی به تنهایی برای شکست دادن دشمنان دموکراسی کفایت میکند؟
به اعتقاد نویسنده، ارزشهای دموکراسی بود که جنگ علیه نازیها، نظام استبدادی در شوروی و فاشیسم و دیکتاتوری نظامی را ترغیب کرد و با همین ارزشها بود که بساط استعمار برچیده شد و اقلیتها به برابری و منزلت انسانی دست یافتند ازاینرو، ارزشهای یاد شده، جهانشمول و مشروعیت بخش مبارزه علیه ظلم و ستم در هر کجای دنیا که باشد، هستند. البته در اغلب کشورهای پیشرفته در جهان کنونی، وعده شکوفایی و پیشرفت مادی، مدتهاست که به جای دفاع از ارزشهای مبنایی دموکراسی قرار گرفتهاند، لذا شهروندان غربی کمترین عجلهای برای برابری با مبارزین راه آزادی که جهان فعلی عرب را بنیان گذاردهاند، ندارند و در کنار این همه ظلم و ستمی که در جهان انباشته است، آن همه جشنها و بناهای یادبود برای آزادی راه میاندازند.
ارزشهای واقعی مدل غربی از توسعه دموکراسی
به نظر نویسنده، غربیها ورای آزادیهای بنیادین و شکوفایی اقتصادی، دارای تمدنی هستند که در آن خودخواهی به خاطر خانواده و گروه خودی، امری پذیرفتنی است، و استقلال فردی در پرسشهای اخلاقی ـ با صرفنظر از بعضی استثناها ـ تحمل میشود. علاوه بر آن، ناسزاگویی به مقدسات، انتقاد از مراجع و حتی نافرمانی مدنی به عنوان آزادیهای بنیادین، مورد توجه است. تمدن غربی علیرغم معضلات اجتماعی پیوسته از نظامها دیکتاتوری و نظامی مقبولتر است؛ چرا که میشود معضلات اجتماعی را تقلیل دهد هر چند هرگز نمیتواند تمام و کمال، نابسامانیها را از میان بردارد. ازاینرو، نیازی به تغییر شالوده رژیمهای غربی نیست. موردی که در خصوص رژیمهای استبدادی و بنیادگرا صدق نمیکند؛ چرا که برای رسیدن به جوامع آزاد، ابتدا باید چنین رژیمهایی به زیر کشیده شوند، برای همین ارزشهاست که تمدن غربی ارزش دفاع دارد. با این همه نویسنده معتقد است که غرب برای توانایی کسب اعتبار بیشتر در داخل و خارج خانه نباید فاصله بسیار زیادی میان اصول اعلام شده خود و رفتار واقعیاش وجود داشته باشد. ازاینرو، نباید ادعا کند ارزشهای او از طبیعت، عقل، قوانین تاریخ یا حتی خداوند ناشی شده است، ارزشهای غربی تنها انعکاسی از مجادلههای دموکراتیک است نه بیشتر. و دفاع از آنها باید با توجه به سه حوزه مرتبط با هم انجام پذیرد. اول، روز آمد کردن قراداد اجتماعی؛ دوم، عدالت اجتماعی و محیطزیست؛ زیرا موضوعات مرتبط با نابرابری، توزیع ثروت و استثمار جهان طبیعی توسط انسانها از مهمترین چالشهای پیش روست؛ سوم، ارزشهای مرتبط با نظم جهانی که دفاع از آنها نیازمند رهبری توسط الگوی شخصی است و نه ابتکار، عملهای کوته بینانه قانونی که هدفشان مدیریت بحران و یا فرونشاندن مناقشههاست. چنین رویکردی اهداف بلند مدت ضروری را فدای منافع کوتاه مدت کرده است.
سرانجام به نظر ایشان نبرد برای دموکراسی نمیتواند به صورت گزینشی هدایت شود بلکه باید به مفاهیم مشترک و جهانشمول از عدالت و برابری توسل جوید. بنابراین، ما همگی باید به مبارزان راه آزادی تبدیل شویم.
اشاره
اینکه تمدن غربی به خاطر ارزشهای برآمده از دموکراسی و لیبرالیستی، قابل دفاع است، برای یک غربی که گوشت و پوست و استخوانش با آن ارزشها عجین است. شاید قابل دفاع باشد و برخی از آن ارزشها با صرفنظر از وابستگیاش به غرب از سوی هر انسان دیگری نیز ارزش دفاع دارد. اما نباید از یاد برد که غرب با استفاده از همین ارزشهاست که بدترین ستمها و ظلمها و بیعدالتیها و حتی نظامهای سلطه گر و ضد انسانی را بر ملل دیگر تحمیل کرده است. اگر این همه، ارزش دفاع دارد تمدن غربی نیز ارزش دفاع خواهد داشت. ممکن است ارزشهایی مانند آزادیهای فردی که حق هر انسانی به حساب میآید و حقوق شهروندی، عدالت و برابری و... قابل دفاع باشند اما همانگونه که خود نویسنده نیز متذکر شده است ارزشهای یاد شده، امری و حکایت مدافعین غربی آن ارزشها امری دیگر است. دروغگویی مدافعین یاد شده، از رفتارهای وحشیانه نمایندگان آنها با مردم عراق، افغانستان و رفتار ظالمانه و متکبرانه با مردم ایران و... آشکارتر از آن است که نیازی به گفتن داشته باشد.
شاید این نیز از همین چیزی ناشی شده که نویسنده آن مقاله در توصیف دموکراسی آورده است و آن این است که دموکراسی «لاادری گری اخلاقی» را بدیهی فرض کرده است. وقتی در حوزه اخلاق راه لاادریگری اخلاقی بازگذاشته شود برخی از نتائجش همان موارد فوق الذکر، خواهد شد.