نسبت حقوق بشر و دموکراسی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقای باقی با برقراری نسبت عام و خاص مطلق بین حقوق بشر و دموکراسی دایره حقوق بشر را بزرگتر از دموکراسی و شامل بر آن میداند. بر همین مبنا، در تحلیل پیشینه دموکراسی خواهی در ایران، علت اساسی ضعف و ناکارآمدیمتن
شرق، ش 395، 25/9/83
رابطه حقوق بشر و دموکراسی نه رابطه تساوی، نه رابطه تباین و نه رابطه عام و خاص من وجه است. نسبت اینها نسبت عام و خاص مطلق است؛ یعنی دایره حقوق بشر دایرهای بزرگتر و دایره دموکراسی دایره کوچکتری در دل آن است. نه تنها، دموکراسیخواهی در کشور ما پیشینه درازتری از مشروطه دارد. بلکه پیش از نهضت مشروطیت در ایران آغاز شده و همزمان با آغاز دوره مدرنیسم در ایران است. اما حقوق بشرخواهی به مفهوم جدیدش پیشینه کوتاهتری دارد.
چرا روند مدرنیزاسیون پهلوی پس از نیم قرن شکست خورد؟ من اکنون در مقام تبیین این مسئله نیستم و به صورت اشاره وار میگویم:
1. چون مدرنیزاسیون برون زا بود، نه درون زا (درون زا بودن به معنی نفی الگوها و کسب تجربیات دیگران نیست).
2. مدرنیته یک کل است. نمیتوان مدرنیسم را در کنار استبداد پیش برد. مدرنیسم یک کل است و توسعه اقتصادی بدون توسعه فرهنگی و توسعه سیاسی ناتمام میماند. داستان جنبش مشروطیت در ایران، داستان یکصد سالگی دموکراسیخواهی ایرانیان است. روند دموکراسیخواهی از هنگام مشروطیت رسما در ایران آغاز شد و بیشتر در عدالتخانه و تشکیل پارلمان و تأسیس نهاد انتخابات در ایران نمود و تبلور یافت اما دموکراسی در طول این یک قرن به بلوغ و کمال نرسید. بدون شک در این دروه طولانی پیشرفتهایی حاصل شده است، اما پیشرفت، کمتر از انتظار است به ویژه، هنگامی که مینگرید مطالبات امروز ما همان یکصد سال پیش است و در زمینههایی قهقرا نیز داشتهایم. چرا؟
به دلیل اینکه:
1. ما مدرنیته را تکه تکه کرده و تکه تکه وارد کردیم.
2. ما مدرنیته را در برابر سنت قرار دادیم و از همان آغازی که مفاهیم مدرن وارد فرهنگ ما شد، به صورتی کاملاً گزینشی آمد. برای مثال میرزا یوسف خان مستشارالدوله هنگامی که در سال 1285 ه.ش کتاب «یک کلمه» را نوشت و پس از او میرزا ملکم خان «قانون» را منتشر کرد، آنها یک حقیقت را به خوبی فهمیدند و آن اینکه مشکلات این کشور در یک کلمه خلاصه میشود و آن هم قانون است. تجربه دهههای بعد تا امروز این حقیقت را نشان داده است که داشتن بهترین قانون هم دردی را دوا نمیکند. قانون خوب کافی نیست بلکه ضمانت اجرای قانون است که آن یک کلمه را درمانگر میکند. بهترین قوانین هم در جامعهای که آموزش کافی ندیده و نهادهای مدنی وجود ندارد اجرا نخواهد شد. اگر در تاریخ دموکراسی خواهی ایران مشاهده میکنید که همان مباحثی که یکصد سال پیش در مطبوعات و محافل و پارلمان مطرح میشد امروز هم تکرار میشود و نشان میدهد که ما درجا زدهایم، اگر همواره بحث از دامنه اختیارات سلطنت یا آزادی بیان و مطبوعات، نظارت بر انتخابات و ... بوده است بدین رو است که توسعه ناقص و عقیمی داشتهایم. گرچه دستاوردهای مثبتی وجود داشته اما میتوانستیم با بهرهگیری از تجارب دیگر کشورها این فرآیند را سریعتر بپیماییم و راه را کوتاهتر کنیم. چرا هنوز دموکراسیخواهی شعار محوری و سرلوحه برنامههای امروز جنبش داشنجویی میشود؟ یکی از دلایلش این است که دموکراسی، جدا از مفاهیم و نهادهای پشتیبانی کننده دیگر طلبیده شده و به عواملی مانند نهادهای الزام آور توجه نشده است و نهادهای الزام آور همان است که در اعلامیه جهانی حقوق بشر منظور شد. همه مواد اعلامیه حقوق بشر اگر به مثابه یک مجموعه و توامان، دغدغه جامعه امروز و روشنفکران ما گردد دموکراسی نیز با شرایط سهلتری پیشرفت خواهد کرد؛ زیرا اعلامیه حقوق بشر فقط دموکراسی را ندیده بلکه مؤلفههای دیگری که لازمه پیشرفت دموکراسی است مانند حق شغل و سلامت قضایی و حق اوقات فراغت را هم دیده است.
در جامعهای که مردم غم معیشت دارند نمیتوانید انتظار تحقق دموکراسی بالغ را داشته باشید. در جامعهای که مردم نگران نان شب خود باشند فرصت اندیشیدن به حقوق یا سرنوشت خویش را پیدا نمیکنند و دموکراسی خواهی دغدغه نخبگان و روشنفکران و انسانهای آرمانی میگردد. این است دلیل تأکید ما بر تقدم حقوق بشر بر دموکراسی. این دموکراسی در غرب همپای حقوق بشر رشد کرد. اگر امروز از آمریکا و فرانسه به عنوان کشورهایی دموکراتیک یاد میشود به این خاطر است که اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه در سال 1789 و اعلامیه حقوق بشر آمریکا در سال 1719 و در انگلستان زودتر منتشر شده است. این پیشینه نشان میدهد کشورهایی که به حدی از بلوغ در دموکراسی رسیدهاند، آنهایی هستند که از دو سه قرن پیش آنرا به موازات حقوق بشر پیگیری کردهاند. اما در ایران دموکراسی به عنوان یک پدیده و رقیب و حربه علیه نظام سیاسی خودکامه بهکار رفته است. تجربه صد سالگی دموکراسی خواهی به ما میآموزد که دموکراسی بدون حقوق بشر به سختی پیشرفت میکند و یک پروژه نا تمام، ناقص و ناکام است و به بیان بهتر دموکراسی در دل پارادیم حقوق بشر میتواند به واقع تحقق یابد. همیشه آفت مرکزنشینی و شهرنشینی آن هم از نوع جردن نشینی یعنی تفکر مرکزگرایی دامنگیر روشنفکران و اصلاح طلبان ما بوده است؛ یعنی همواره گمان میکردهاند که ایران تهران است و تهران هم محدود به منطقه و محلهای برای آنها ما در تهران شعار دموکراسی و شعار حقوق زنان میدهیم اما در بخشهای دیگر این جامعه و این ملت، در برخی از مناطق ایران در سیستان و بلوچستان و کردستان و در لایههای پایین جامعه خواهید دید حقوقی که اینجا برای زنان مطالبه میکنید اگر آنجا مطرح کنید از همان بانوانی که شما میخواهید از حقوقشان دفاع کنید اگر سیلی دریافت نکنید تشویق هم دریافت نخواهید کرد. وقتی که از دموکراسی سخن میگویید لازمه دموکراسی و یا نظام دموکراتیک اصل پاسخگویی است. در کشوری که هنوز هیچ کس نیاموخته که پاسخگو باشد و در افراد و شهروندان عادی کوچه و بازار تا حکومت، پاسخگویی نهادینه نشده نمیتوانید انتظار داشته باشید که حکومت پاسخگو باشد. تأکید روی حقوق بشر فقط به خاطر کامل و جامع بودن آن است و اینکه به هر حال دموکراسی در دل آن تعریف شده. در جامعهای که میخواهد مشارکت داشته باشد مشارکت بدون شهروندی معنا ندارد. شهروندی این است که تک تک افراد در جامعه مسئول و پاسخگو و حساس باشند، مشارکت کنند و مشارکت را حق خویش بدانند. اینها گزینههایی هستند که رفتار کاملاً انفعالی در جامعه ایجاد میکند و نتیجه، همان میشود که در انتخابات شوراها و انتخابات مجلس هفتم رخ داد و میگفتند که مردم دلسرد شده و مردم دچار رخوتند و دیگر امیدی ندارند. من هر چه فکر میکردم که چرا مردم باید دلسرد شده باشند به حدی که از حقوق خویش صرف نظر کنند نمیفهمیدم. البته میدانستم که تحقیر شدهاند ولی واکنش مناسب در برابر تحقیر، تسلیم نبود. در کشور ما مردم اعتراض شان به حکومت را از طریق زمین گذاشتن حق شان انجام میدهند اما بایستی به عنوان یک شهروند بدانند که از این حق نباید گذشت. در یک قسمت سؤال گفت که چرا حرکت از بالا را نفی میکنم و فکر میکند در زمان قاجار امکان نوزایی فرهنگی وجود نداشته؛ حرکت اصلاحی در دوره قاجار با سید جمال آغاز شد منتها این حرکت عقیم ماند. تصور نکنید که شکست اصلاحات سید جمال یا امیر کبیر فقط به دلیل این بود که در حکومت با مقاومت مواجه شد، خود جامعه هم با اصلاحات همراهی نمیکرد. آن حکومت محصول همان جامعه بود. طبیعی بود که این سنخیت وجود داشته باشد. وقتی که حکومت اصلاحناپذیر باشد این نماد و نشانهای از ویژگیها و یا مشخصاتی در آن جامعه است. به قول پیامبر: «کما تکونون یولی علیکم». همان که در ضرب المثل میگویند: «خلایق هر چه لایق». به هر حال حکومت از دل همین جامعه درآمده و مادامی که تک تک ما سعه صدر، مدارا و پاسخگویی را نیاموخته باشیم چگونه میتوانیم توقع داشته باشیم که حکومت، حکومت پاسخگویی باشد. یکی از دلایل ناکامی روشن فکرهای ما این است که همیشه تصور میکردند که پروژه اصلاحات یک پروژه جهش وار است. ولی واقعیت این است که ظرفیتهای اجتماعی، مساعد برای حرکت جهش وار نیست، بایستی به تدریج آموخته شود. بخش دوم، توسعه و مدنیزاسیون است که جنبه نرمافزاری دارد و زمان بر است و باید بدانیم که مدرنیسم یک پدیده فیزیکی نیست؛ یعنی اگر به روستا، تراکتور ببرید مشکل کشاورزی حل نمیشود بلکه در کنار آن بایستی آموزشهای دیگری داده شود که این آموزشها زمان بر است. به همین دلیل تا این تغییرات نرمافزاری صورت نگیرد به صرف اینکه وسائل سختافزاری در جامعهای ببرید، اصلاحات و تحول در جامعه اتفاق نمیافتد. یکی از نکاتی که در اعلامیه جهانی حقوق بشر به آن تصریح میشود توزیع برابر امکانات و فرصتهاست. در بخشهای مختلف ایران فرصتها و امکانات به صورت بسیار نابرابر و ناعادلانه توزیع شده است بنابراین نمیتوان انتظار داشت که رشد اقتصادی و یا وضعیت دموکراسی به صورت یکنواخت مشاهده شود. البته اتفاقات تازهای رخ داده که به نظر من هیچ ربطی به حکومت ندارد. این ناشی از دگردیسیهایی است که در اثر گسترش آموزش و همچنین وسائل ارتباطی جدید دارد اتفاق میافتد. در درون این جامعه تحولاتی به دور از چشم مرکز نشینان و آن کسانی که خیال میکنند ایران تهران است و بس، در شرف وقوع است. همین قدر اصلاحاتی که شما شاهد آن هستید ارادی نبوده؛ یعنی در واقع چیزی است که به حکومت تحمیل شده است. حکومت خودش اصلاحات را انتخاب نکرده اگر دست حکومت بود همین اصلاحات را هم از اول در نطفه خفه میکرد کما اینکه با وجود اینکه تحمیل شد و ناگزیر شد دورهای را تحمل کند اما با ابزارها و روشهای مختلف جلو راه را سد کرد و سعی کرد آنرا به شکست و ابتذال بکشاند.
اشاره
لازم است به نکته مهم نسبت حقوق بشر و دموکراسی، که نویسنده محترم در مطلع مقاله یادآور شده و شکل عام و خاص مطلق آنرا مفروض گرفتهاند، اشاره و تأکید نمود؛ یعنی دموکراسی درون مدرنیته، مولود و معلول نظام ارزشی خاصی است که در قالب حقوق بشر سامان و تجلی یافته است و اتفاقا میتوان این مطلب را امتیاز این طرز تفکر بشمار آورد که در نگاه به پدیدهها آنها را به صورت مجزا و انتزاعی در نظر نمیگیرد بلکه به مجموعه و منظومهای از ارزشها، اندیشهها و ایدهها قائل هست و اندیشهها و ایدهها را مبتنی بر ارزشهای خاص میدانند که از آن جمله دموکراسی و حقوق بشر را از چنین رابطهای برخوردار میداند.
نویسنده قرار گرفتن مدرنیته در مقابلسنت را، از علل ناکامی مدرنیته میداند. و این را به ما که برداشت کننده مدرنیته هستیم، نسبت میدهد. حال آنکه این تقابل در ذات مدرنتیه تعریف شده است. مگر مدرنیته خود از نفی سنتها و هنجارهای موجود و نستبا دیرپا، و پذیرش هنجارهای جدید التأسیس که، هیئت دگرگون شونده و تحولپذیری دارند، تحقق و حضور پیدا نمیکند؟ و مگر یکی از شاخصهای جوامع مدرن این نیست که تا چه حد جریانهای روشنفکری توانسته است سنتهای گذشته را از حاکمیت بیندازد؟
تحلیلی که در مورد نهضت دموکراسیخواهی یا جریان برقراری دموکراسی در ایران، طی یکصد سال گذشته، ارائه میدهد در راستای تأیید نظریه تقدم حقوق بشر بر دموکراسی است. ولی باید اذعان کرد که اگر تلاش روشنفکران طرفدار غرب و مدرنتیه را «دموکراسیخواهی» قلمداد کنیم، به هیچ وجه شایسته نیست که حرکتهای ضد استبدادی و عدالت خواهانه را تحت عنوان دموکراسی خواهی قرار دهیم؛ زیرا آنچه که در اینجا اتفاق میافتاد تنها به ظاهر و در پوسته مشابه دموکراسی بود. نظیر نفی استبداد و ستم حاکمان، قانونمندی برنامهها و مدیریت جامعه، مشارکت جویی مردم و نخبگان جامعه در تصمیمگیریهای حکومتی، آزادی نقد و اظهار نظر در امور مرتبط با زندگی جمعی و... ولی باطن و پشت صحنه دموکراسی که ارزشهایی از قبیل لیبرالیسم، سکولاریسم و اومانیسم بود و با نظام ارزش حاکم بر جامعه ایرانی، که آمیزهای از اسلام و سنن ایرانی غیر متعارض با اسلام بود، هیچ سنخیت و سازگاری نداشت از همین رو به عنوان مانع بزرگ مورد هجوم روشنفکران مجذوب دموکراسی غربی، واقع گردید.
همانطور که مورد تأکید قرار گرفت، حقوق بشر زیر بنای دموکراسی است ولی این گفته که «همه مواد اعلامیه حقوق بشر اگر به مثابه یک مجموعه و توأمان، دغدغه جامعه امروز ما و روشنفکران قرار گیرد، دموکراسی نیز با شرایط سهلتری پیشرفت خواهد کرد؛ زیرا حقوق بشر فراتر از دموکراسی مؤلفههای دیگری نظیر حق شغل، سلامت قضایی و حق اوقات فراغت را نیز، مدنظر قرار داده است».
قضیهای میماند که در آن چند توصیه و تجویز نهفته است: 1. دموکراسی مطلوبیت دارد و باید در جامعه ایران نهادینه شود؛ 2. مردم ایران نیز به صورت تاریخی و فعلی طالب دموکراسی بوده، در یکصد سال گذشته برای تحقق آن تلاش و مجاهدت فراوانی نمودهاند؛ 3. یکی از موانع عمده عدم توفیق مردم و نخبگان برای تحقق دموکراسی، جدا دیدن دموکراسی از مبانی ارزشی آن، یعنی حقوق بشر است که جهت رفع آن باید ابتدا حقوق بشر را نهادینه کرد.
لازم به ذکر است که اولاً، همانطور که گذشت دموکراسی قابل انتزاع از مبانی و نظام ارزشی حاکم بر آن نیست، مجموعه ارزشی که تنافی و تضاد با ارزشهای پذیرفته شده دینی دارد مطلوبیت ندارد؛ ثانیا، اشتباه یا تعمدی که روشنفکران مرتکب شدهاند و نفی استبداد و نهضت عدالت خواهی و قانونگرایی را مارک دموکراسی بر آن نهادهاند منشأ اشتباهاتی ازاین دست شده است که حرکتهای اصلاحی را به دموکراسیخواهی نسبت داد؛ ثالثا، اعلامیه حقوق بشر ظاهرا بدون فرض هیچ کاستی و نقدی مورد توجه و توصیه آقای باقی قرار گرفته است درحالیکه در مقایسه مبانیارزشی اسلامی نگاه متفاوتی به انسان، هستی، دستگاه معرفتی، و مناسبات انسان با منشأ هستی و سایر پدیدهها در آن به چشم میخورد که نیازمند بررسی مستقلی میباشد.
بخش قابل توجهی از مقاله به کارکردهای دموکراسی از قبیل توجه به تأمین معیشت مردم، آموزش، پاسخگویی، مشارکت جویی و شهروندی اختصاص یافته است در حالی که این مقولات از فروع دموکراسی است و در صورتی گزارههای مقبول و قابل توجهی به نظر میرسد که دموکراسی، با ماهیت شناخته شده غربی آن مورد پذیرش قرار گرفته شده و مسلم فرض شود.
نکته آخر اینکه ارتباط منطقی بین حقوق بشر و دموکراسی را در مدل بومی شده آن میتوان بازسازی نمود و پذیرفت که در نظامهای سکولار نهادینه کردن حقوق بشر شرط لازم دست یابی به دموکراسی است. ولی در نظامهای سیاسی دینی که نوع حکومتی که عهده دار سرپرستی و سامان دهی به امور جامعه است، متأثر و تابعی از نظام ارزشی (دین، فرهنگ و جهتگیریهای اساسی مورد قبول جامعه) میباشد.
بنابراین، اگر سخن از شکست روشنفکران نسبت به پیشبرد اصلاحات به میان میآید ناشی از این نیست که اصلاحات تدریجی است و آنان انتظار حرکت جهش وار داشتند. بلکه ناشی از بیتوجهی به نظام ارزشی مورد قبول جامعه بوده است. به فرض که توصیه نویسنده در تقدم حقوق بشر بر دموکراسی به عنوان اصل اساسی ایجاد اصلاحات در جامعه پذیرفته شود. به جای تغییر در نظام ارزشی و نفی داشتهها و سرمایه داری اعتقادی، فرهنگی و رفتاری و هویت اجتماعی، بهتر است با حفظ و بر اساس ارزشهای خودی، ـ همانطور که در جمهوری اسلامی اتفاق افتاد ـ نظامی سیاسی که بر پایه مقبولیت اجتماعی استوار باشد ایجاد نمود. نظامی که نقش مردم در سرنوشت اجتماعی نه بر پایه امیال و خواستههای دائما تغییرپذیر مردمی، بلکه مبتنی بر «مشروعیت دینی» و مستظهر به «معقولیت ذهنی» و با پشتوانه «مقبولیت اجتماعی»، تعریف میشود.
رابطه حقوق بشر و دموکراسی نه رابطه تساوی، نه رابطه تباین و نه رابطه عام و خاص من وجه است. نسبت اینها نسبت عام و خاص مطلق است؛ یعنی دایره حقوق بشر دایرهای بزرگتر و دایره دموکراسی دایره کوچکتری در دل آن است. نه تنها، دموکراسیخواهی در کشور ما پیشینه درازتری از مشروطه دارد. بلکه پیش از نهضت مشروطیت در ایران آغاز شده و همزمان با آغاز دوره مدرنیسم در ایران است. اما حقوق بشرخواهی به مفهوم جدیدش پیشینه کوتاهتری دارد.
چرا روند مدرنیزاسیون پهلوی پس از نیم قرن شکست خورد؟ من اکنون در مقام تبیین این مسئله نیستم و به صورت اشاره وار میگویم:
1. چون مدرنیزاسیون برون زا بود، نه درون زا (درون زا بودن به معنی نفی الگوها و کسب تجربیات دیگران نیست).
2. مدرنیته یک کل است. نمیتوان مدرنیسم را در کنار استبداد پیش برد. مدرنیسم یک کل است و توسعه اقتصادی بدون توسعه فرهنگی و توسعه سیاسی ناتمام میماند. داستان جنبش مشروطیت در ایران، داستان یکصد سالگی دموکراسیخواهی ایرانیان است. روند دموکراسیخواهی از هنگام مشروطیت رسما در ایران آغاز شد و بیشتر در عدالتخانه و تشکیل پارلمان و تأسیس نهاد انتخابات در ایران نمود و تبلور یافت اما دموکراسی در طول این یک قرن به بلوغ و کمال نرسید. بدون شک در این دروه طولانی پیشرفتهایی حاصل شده است، اما پیشرفت، کمتر از انتظار است به ویژه، هنگامی که مینگرید مطالبات امروز ما همان یکصد سال پیش است و در زمینههایی قهقرا نیز داشتهایم. چرا؟
به دلیل اینکه:
1. ما مدرنیته را تکه تکه کرده و تکه تکه وارد کردیم.
2. ما مدرنیته را در برابر سنت قرار دادیم و از همان آغازی که مفاهیم مدرن وارد فرهنگ ما شد، به صورتی کاملاً گزینشی آمد. برای مثال میرزا یوسف خان مستشارالدوله هنگامی که در سال 1285 ه.ش کتاب «یک کلمه» را نوشت و پس از او میرزا ملکم خان «قانون» را منتشر کرد، آنها یک حقیقت را به خوبی فهمیدند و آن اینکه مشکلات این کشور در یک کلمه خلاصه میشود و آن هم قانون است. تجربه دهههای بعد تا امروز این حقیقت را نشان داده است که داشتن بهترین قانون هم دردی را دوا نمیکند. قانون خوب کافی نیست بلکه ضمانت اجرای قانون است که آن یک کلمه را درمانگر میکند. بهترین قوانین هم در جامعهای که آموزش کافی ندیده و نهادهای مدنی وجود ندارد اجرا نخواهد شد. اگر در تاریخ دموکراسی خواهی ایران مشاهده میکنید که همان مباحثی که یکصد سال پیش در مطبوعات و محافل و پارلمان مطرح میشد امروز هم تکرار میشود و نشان میدهد که ما درجا زدهایم، اگر همواره بحث از دامنه اختیارات سلطنت یا آزادی بیان و مطبوعات، نظارت بر انتخابات و ... بوده است بدین رو است که توسعه ناقص و عقیمی داشتهایم. گرچه دستاوردهای مثبتی وجود داشته اما میتوانستیم با بهرهگیری از تجارب دیگر کشورها این فرآیند را سریعتر بپیماییم و راه را کوتاهتر کنیم. چرا هنوز دموکراسیخواهی شعار محوری و سرلوحه برنامههای امروز جنبش داشنجویی میشود؟ یکی از دلایلش این است که دموکراسی، جدا از مفاهیم و نهادهای پشتیبانی کننده دیگر طلبیده شده و به عواملی مانند نهادهای الزام آور توجه نشده است و نهادهای الزام آور همان است که در اعلامیه جهانی حقوق بشر منظور شد. همه مواد اعلامیه حقوق بشر اگر به مثابه یک مجموعه و توامان، دغدغه جامعه امروز و روشنفکران ما گردد دموکراسی نیز با شرایط سهلتری پیشرفت خواهد کرد؛ زیرا اعلامیه حقوق بشر فقط دموکراسی را ندیده بلکه مؤلفههای دیگری که لازمه پیشرفت دموکراسی است مانند حق شغل و سلامت قضایی و حق اوقات فراغت را هم دیده است.
در جامعهای که مردم غم معیشت دارند نمیتوانید انتظار تحقق دموکراسی بالغ را داشته باشید. در جامعهای که مردم نگران نان شب خود باشند فرصت اندیشیدن به حقوق یا سرنوشت خویش را پیدا نمیکنند و دموکراسی خواهی دغدغه نخبگان و روشنفکران و انسانهای آرمانی میگردد. این است دلیل تأکید ما بر تقدم حقوق بشر بر دموکراسی. این دموکراسی در غرب همپای حقوق بشر رشد کرد. اگر امروز از آمریکا و فرانسه به عنوان کشورهایی دموکراتیک یاد میشود به این خاطر است که اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه در سال 1789 و اعلامیه حقوق بشر آمریکا در سال 1719 و در انگلستان زودتر منتشر شده است. این پیشینه نشان میدهد کشورهایی که به حدی از بلوغ در دموکراسی رسیدهاند، آنهایی هستند که از دو سه قرن پیش آنرا به موازات حقوق بشر پیگیری کردهاند. اما در ایران دموکراسی به عنوان یک پدیده و رقیب و حربه علیه نظام سیاسی خودکامه بهکار رفته است. تجربه صد سالگی دموکراسی خواهی به ما میآموزد که دموکراسی بدون حقوق بشر به سختی پیشرفت میکند و یک پروژه نا تمام، ناقص و ناکام است و به بیان بهتر دموکراسی در دل پارادیم حقوق بشر میتواند به واقع تحقق یابد. همیشه آفت مرکزنشینی و شهرنشینی آن هم از نوع جردن نشینی یعنی تفکر مرکزگرایی دامنگیر روشنفکران و اصلاح طلبان ما بوده است؛ یعنی همواره گمان میکردهاند که ایران تهران است و تهران هم محدود به منطقه و محلهای برای آنها ما در تهران شعار دموکراسی و شعار حقوق زنان میدهیم اما در بخشهای دیگر این جامعه و این ملت، در برخی از مناطق ایران در سیستان و بلوچستان و کردستان و در لایههای پایین جامعه خواهید دید حقوقی که اینجا برای زنان مطالبه میکنید اگر آنجا مطرح کنید از همان بانوانی که شما میخواهید از حقوقشان دفاع کنید اگر سیلی دریافت نکنید تشویق هم دریافت نخواهید کرد. وقتی که از دموکراسی سخن میگویید لازمه دموکراسی و یا نظام دموکراتیک اصل پاسخگویی است. در کشوری که هنوز هیچ کس نیاموخته که پاسخگو باشد و در افراد و شهروندان عادی کوچه و بازار تا حکومت، پاسخگویی نهادینه نشده نمیتوانید انتظار داشته باشید که حکومت پاسخگو باشد. تأکید روی حقوق بشر فقط به خاطر کامل و جامع بودن آن است و اینکه به هر حال دموکراسی در دل آن تعریف شده. در جامعهای که میخواهد مشارکت داشته باشد مشارکت بدون شهروندی معنا ندارد. شهروندی این است که تک تک افراد در جامعه مسئول و پاسخگو و حساس باشند، مشارکت کنند و مشارکت را حق خویش بدانند. اینها گزینههایی هستند که رفتار کاملاً انفعالی در جامعه ایجاد میکند و نتیجه، همان میشود که در انتخابات شوراها و انتخابات مجلس هفتم رخ داد و میگفتند که مردم دلسرد شده و مردم دچار رخوتند و دیگر امیدی ندارند. من هر چه فکر میکردم که چرا مردم باید دلسرد شده باشند به حدی که از حقوق خویش صرف نظر کنند نمیفهمیدم. البته میدانستم که تحقیر شدهاند ولی واکنش مناسب در برابر تحقیر، تسلیم نبود. در کشور ما مردم اعتراض شان به حکومت را از طریق زمین گذاشتن حق شان انجام میدهند اما بایستی به عنوان یک شهروند بدانند که از این حق نباید گذشت. در یک قسمت سؤال گفت که چرا حرکت از بالا را نفی میکنم و فکر میکند در زمان قاجار امکان نوزایی فرهنگی وجود نداشته؛ حرکت اصلاحی در دوره قاجار با سید جمال آغاز شد منتها این حرکت عقیم ماند. تصور نکنید که شکست اصلاحات سید جمال یا امیر کبیر فقط به دلیل این بود که در حکومت با مقاومت مواجه شد، خود جامعه هم با اصلاحات همراهی نمیکرد. آن حکومت محصول همان جامعه بود. طبیعی بود که این سنخیت وجود داشته باشد. وقتی که حکومت اصلاحناپذیر باشد این نماد و نشانهای از ویژگیها و یا مشخصاتی در آن جامعه است. به قول پیامبر: «کما تکونون یولی علیکم». همان که در ضرب المثل میگویند: «خلایق هر چه لایق». به هر حال حکومت از دل همین جامعه درآمده و مادامی که تک تک ما سعه صدر، مدارا و پاسخگویی را نیاموخته باشیم چگونه میتوانیم توقع داشته باشیم که حکومت، حکومت پاسخگویی باشد. یکی از دلایل ناکامی روشن فکرهای ما این است که همیشه تصور میکردند که پروژه اصلاحات یک پروژه جهش وار است. ولی واقعیت این است که ظرفیتهای اجتماعی، مساعد برای حرکت جهش وار نیست، بایستی به تدریج آموخته شود. بخش دوم، توسعه و مدنیزاسیون است که جنبه نرمافزاری دارد و زمان بر است و باید بدانیم که مدرنیسم یک پدیده فیزیکی نیست؛ یعنی اگر به روستا، تراکتور ببرید مشکل کشاورزی حل نمیشود بلکه در کنار آن بایستی آموزشهای دیگری داده شود که این آموزشها زمان بر است. به همین دلیل تا این تغییرات نرمافزاری صورت نگیرد به صرف اینکه وسائل سختافزاری در جامعهای ببرید، اصلاحات و تحول در جامعه اتفاق نمیافتد. یکی از نکاتی که در اعلامیه جهانی حقوق بشر به آن تصریح میشود توزیع برابر امکانات و فرصتهاست. در بخشهای مختلف ایران فرصتها و امکانات به صورت بسیار نابرابر و ناعادلانه توزیع شده است بنابراین نمیتوان انتظار داشت که رشد اقتصادی و یا وضعیت دموکراسی به صورت یکنواخت مشاهده شود. البته اتفاقات تازهای رخ داده که به نظر من هیچ ربطی به حکومت ندارد. این ناشی از دگردیسیهایی است که در اثر گسترش آموزش و همچنین وسائل ارتباطی جدید دارد اتفاق میافتد. در درون این جامعه تحولاتی به دور از چشم مرکز نشینان و آن کسانی که خیال میکنند ایران تهران است و بس، در شرف وقوع است. همین قدر اصلاحاتی که شما شاهد آن هستید ارادی نبوده؛ یعنی در واقع چیزی است که به حکومت تحمیل شده است. حکومت خودش اصلاحات را انتخاب نکرده اگر دست حکومت بود همین اصلاحات را هم از اول در نطفه خفه میکرد کما اینکه با وجود اینکه تحمیل شد و ناگزیر شد دورهای را تحمل کند اما با ابزارها و روشهای مختلف جلو راه را سد کرد و سعی کرد آنرا به شکست و ابتذال بکشاند.
اشاره
لازم است به نکته مهم نسبت حقوق بشر و دموکراسی، که نویسنده محترم در مطلع مقاله یادآور شده و شکل عام و خاص مطلق آنرا مفروض گرفتهاند، اشاره و تأکید نمود؛ یعنی دموکراسی درون مدرنیته، مولود و معلول نظام ارزشی خاصی است که در قالب حقوق بشر سامان و تجلی یافته است و اتفاقا میتوان این مطلب را امتیاز این طرز تفکر بشمار آورد که در نگاه به پدیدهها آنها را به صورت مجزا و انتزاعی در نظر نمیگیرد بلکه به مجموعه و منظومهای از ارزشها، اندیشهها و ایدهها قائل هست و اندیشهها و ایدهها را مبتنی بر ارزشهای خاص میدانند که از آن جمله دموکراسی و حقوق بشر را از چنین رابطهای برخوردار میداند.
نویسنده قرار گرفتن مدرنیته در مقابلسنت را، از علل ناکامی مدرنیته میداند. و این را به ما که برداشت کننده مدرنیته هستیم، نسبت میدهد. حال آنکه این تقابل در ذات مدرنتیه تعریف شده است. مگر مدرنیته خود از نفی سنتها و هنجارهای موجود و نستبا دیرپا، و پذیرش هنجارهای جدید التأسیس که، هیئت دگرگون شونده و تحولپذیری دارند، تحقق و حضور پیدا نمیکند؟ و مگر یکی از شاخصهای جوامع مدرن این نیست که تا چه حد جریانهای روشنفکری توانسته است سنتهای گذشته را از حاکمیت بیندازد؟
تحلیلی که در مورد نهضت دموکراسیخواهی یا جریان برقراری دموکراسی در ایران، طی یکصد سال گذشته، ارائه میدهد در راستای تأیید نظریه تقدم حقوق بشر بر دموکراسی است. ولی باید اذعان کرد که اگر تلاش روشنفکران طرفدار غرب و مدرنتیه را «دموکراسیخواهی» قلمداد کنیم، به هیچ وجه شایسته نیست که حرکتهای ضد استبدادی و عدالت خواهانه را تحت عنوان دموکراسی خواهی قرار دهیم؛ زیرا آنچه که در اینجا اتفاق میافتاد تنها به ظاهر و در پوسته مشابه دموکراسی بود. نظیر نفی استبداد و ستم حاکمان، قانونمندی برنامهها و مدیریت جامعه، مشارکت جویی مردم و نخبگان جامعه در تصمیمگیریهای حکومتی، آزادی نقد و اظهار نظر در امور مرتبط با زندگی جمعی و... ولی باطن و پشت صحنه دموکراسی که ارزشهایی از قبیل لیبرالیسم، سکولاریسم و اومانیسم بود و با نظام ارزش حاکم بر جامعه ایرانی، که آمیزهای از اسلام و سنن ایرانی غیر متعارض با اسلام بود، هیچ سنخیت و سازگاری نداشت از همین رو به عنوان مانع بزرگ مورد هجوم روشنفکران مجذوب دموکراسی غربی، واقع گردید.
همانطور که مورد تأکید قرار گرفت، حقوق بشر زیر بنای دموکراسی است ولی این گفته که «همه مواد اعلامیه حقوق بشر اگر به مثابه یک مجموعه و توأمان، دغدغه جامعه امروز ما و روشنفکران قرار گیرد، دموکراسی نیز با شرایط سهلتری پیشرفت خواهد کرد؛ زیرا حقوق بشر فراتر از دموکراسی مؤلفههای دیگری نظیر حق شغل، سلامت قضایی و حق اوقات فراغت را نیز، مدنظر قرار داده است».
قضیهای میماند که در آن چند توصیه و تجویز نهفته است: 1. دموکراسی مطلوبیت دارد و باید در جامعه ایران نهادینه شود؛ 2. مردم ایران نیز به صورت تاریخی و فعلی طالب دموکراسی بوده، در یکصد سال گذشته برای تحقق آن تلاش و مجاهدت فراوانی نمودهاند؛ 3. یکی از موانع عمده عدم توفیق مردم و نخبگان برای تحقق دموکراسی، جدا دیدن دموکراسی از مبانی ارزشی آن، یعنی حقوق بشر است که جهت رفع آن باید ابتدا حقوق بشر را نهادینه کرد.
لازم به ذکر است که اولاً، همانطور که گذشت دموکراسی قابل انتزاع از مبانی و نظام ارزشی حاکم بر آن نیست، مجموعه ارزشی که تنافی و تضاد با ارزشهای پذیرفته شده دینی دارد مطلوبیت ندارد؛ ثانیا، اشتباه یا تعمدی که روشنفکران مرتکب شدهاند و نفی استبداد و نهضت عدالت خواهی و قانونگرایی را مارک دموکراسی بر آن نهادهاند منشأ اشتباهاتی ازاین دست شده است که حرکتهای اصلاحی را به دموکراسیخواهی نسبت داد؛ ثالثا، اعلامیه حقوق بشر ظاهرا بدون فرض هیچ کاستی و نقدی مورد توجه و توصیه آقای باقی قرار گرفته است درحالیکه در مقایسه مبانیارزشی اسلامی نگاه متفاوتی به انسان، هستی، دستگاه معرفتی، و مناسبات انسان با منشأ هستی و سایر پدیدهها در آن به چشم میخورد که نیازمند بررسی مستقلی میباشد.
بخش قابل توجهی از مقاله به کارکردهای دموکراسی از قبیل توجه به تأمین معیشت مردم، آموزش، پاسخگویی، مشارکت جویی و شهروندی اختصاص یافته است در حالی که این مقولات از فروع دموکراسی است و در صورتی گزارههای مقبول و قابل توجهی به نظر میرسد که دموکراسی، با ماهیت شناخته شده غربی آن مورد پذیرش قرار گرفته شده و مسلم فرض شود.
نکته آخر اینکه ارتباط منطقی بین حقوق بشر و دموکراسی را در مدل بومی شده آن میتوان بازسازی نمود و پذیرفت که در نظامهای سکولار نهادینه کردن حقوق بشر شرط لازم دست یابی به دموکراسی است. ولی در نظامهای سیاسی دینی که نوع حکومتی که عهده دار سرپرستی و سامان دهی به امور جامعه است، متأثر و تابعی از نظام ارزشی (دین، فرهنگ و جهتگیریهای اساسی مورد قبول جامعه) میباشد.
بنابراین، اگر سخن از شکست روشنفکران نسبت به پیشبرد اصلاحات به میان میآید ناشی از این نیست که اصلاحات تدریجی است و آنان انتظار حرکت جهش وار داشتند. بلکه ناشی از بیتوجهی به نظام ارزشی مورد قبول جامعه بوده است. به فرض که توصیه نویسنده در تقدم حقوق بشر بر دموکراسی به عنوان اصل اساسی ایجاد اصلاحات در جامعه پذیرفته شود. به جای تغییر در نظام ارزشی و نفی داشتهها و سرمایه داری اعتقادی، فرهنگی و رفتاری و هویت اجتماعی، بهتر است با حفظ و بر اساس ارزشهای خودی، ـ همانطور که در جمهوری اسلامی اتفاق افتاد ـ نظامی سیاسی که بر پایه مقبولیت اجتماعی استوار باشد ایجاد نمود. نظامی که نقش مردم در سرنوشت اجتماعی نه بر پایه امیال و خواستههای دائما تغییرپذیر مردمی، بلکه مبتنی بر «مشروعیت دینی» و مستظهر به «معقولیت ذهنی» و با پشتوانه «مقبولیت اجتماعی»، تعریف میشود.