دموکراسی مینی مالیستی سروش و منتقدانش
آرشیو
چکیده
آقای خجسته در این مقاله نظریه آقای سروش را در موضوع دموکراسی حداقلی مطرح کرده، سپس نقد دو تن از منتقدانش را آورده است. آقای سروش این موضوع را در جمع دانشجویی دانشگاه تهران مطرح کرد و از موضع روشنفکری دینی پیشنهاد داد تا ابتدا از دموکراسی حداقلی در عالم سیاست دفاع شود و امکان پیادهسازی آن در جامعه فراهم آید. اگر از دموکراسی حداکثری در عالم فرهنگ سخن گفته شود، طعنهایی که بر لیبرال دموکراسی وارد میشود، بر آن نیز وارد شود و امکان پیاده سازی آن فراهم نمیآید.متن
جامعه نو، ش 23، دی 83
به نظر سروش، در یک حکومت دموکراتیک باید امکان نصب و نقد و عزل حاکم وجود داشته باشد و این را دموکراسی مینیمال گویند و در برابر، دموکراسی ماکسیمال او همان لیبرال دموکراسی است. که اکنون زمان طرح لیبرال دموکراسی یا دموکراسی ماکسیمال نیست و فعلاً باید آنرا به نفع دموکراسی مینیمال فرو گذاشت. اگر از لیبرال دموکراسی، همجنس بازی درآید از مینیمال دموکراسی در نمیآید. بحثی به نام هموسکسوئالیسم برای ما مطرح نیست اگر چه شاید برای آمریکاییها مطرح باشد. سخن گفتن از لیبرال دموکراسی در جامعه ما باعث میشود که عدهای فحش آنرا به دموکراسی مینیمال بدهند و در این صورت، ما از همان مینیمال دموکراسی هم باز میمانیم.
سخن مرتضی مردیها نیز چنین بود: «بر این داوری، اگر درست فهمیده باشم دو دلیل عرضه شد: [یکی] اینکه جامعه ما اسلامی است و تحمل لیبرال دموکراسی را ندارد... و [دیگر] اینکه دموکراسیحداکثری از طرف حکومت به تجویز هموسکسوئالیته تعبیر و تلاش برای تحقق آن تخطئه و بلکه سرکوب میشود... درحالیکه مقاومت در برابر معنای حداقلی دموکراسی [از ناحیه مردم و حکومت] کمتر خواهد بود». مردیها معتقد بود که جمله «جامعه ما اسلامی است» معادل جمله «جامعه آمریکا مسیحی است» میباشد. سؤال او این بود که چرا در جامعه مسیحی آمریکا دامنه آزادی انتخاب فرهنگی میتواند گشوده باشد و در جامعه اسلامی ایران نمیتواند چنین نیست. بنابراین او تأکید میکرد که از «مسیحی بودن» یک جامعه به معنای تحت تأثیر تاریخی فرهنگ مسیحیت بودن نمیتوان به «مسیحی بودن» به معنای تعصب نسبت به اوامر و نواهی آن راه برد. او همچنین در برابر ادعای عبدالکریم سروش مبنی بر مخالفت حکومت با دموکراسی لیبرال نیز نوشت که حکومت به هیچ تغییری نه حداقلی و نه حداکثری رضایت نمیدهد و جنبش اصلاحطلبی هم هرچه کمتر خواست بیشتر تحقیر شد و پس از این نتیجه گرفت که «در این صورت اگر قرار است دموکراسی خواهی برای ایرانیان صرفا یک آرزوی دست نیافتنی باشد آیا بهتر نیست اجازه دهیم آنان آرزوی حداکثری خود را ابراز کنند؟»
مردیها تردید داشت آن طور که سروش گفته بود دموکراسی فرهنگی، دموکراسی ماکسیمال و دموکراسی پولتیک دموکراسی مینیمال باشد؛ چرا که از نظر او اگر یک حکومت مطلقه در مقام انتخاب میان این دو قرار بگیرد آزادی فرهنگی را بر آزادی سیاسی ترجیح میدهد. همچنین مردیها معتقد بود که اگر نگاهی هم به خاستگاه اصلاحی مردم بیندازیم اولویت انتخابی آنها دموکراسی و آزادی فرهنگی است نه آزادی سیاسی؛ «نقطه تلاقی بسیاری از مردم با حکومت نصب و نقد و عزل حاکم نیست بلکه اختیار انتخاب لباس، غذا، تفریح، هنر و ورزش است». نقد مردیها بر سروش نکته دیگری هم داشت و آن نگاه روشنفکری دینی به پدیدهای همچون هموسکسوئالیته و جایگاه آن در اندیشه لیبرال بود؛ «چرا باید در دام حریف افتاد... نماد فرهنگ لیبرالی بیش از آنکه هموسکسوئالیته باشد در مخالفت با آن است ... زمانی استاد به درستی گفته بود که غرب فقط شبهای جوانان نیست، بر این باید افزود که حتی شبهای جوانا غرب هم تنها در بخش بسیار قلیلی اینگونه است که تبلیغ شده است. از نظر سروش دموکراسی لیبرال، ترویج و یا تجویز پورنوگرافی و هموسکسوئالیته و مناظره در باب اینها و تصویب آن، به شرط تأیید اکثریت و عدم تنافی با حقوق اقلیت را مطرح میکند». بدین ترتیب، او نتیجه گرفت که دموکراسی لیبرال نه تنها دموکراسی حداکثری نیست بلکه که «دغدغه شدیدتر مردم و وسوسه خفیفتر حکومت» است.
مجید محمدی نام مقاله خود را «دموکراسی حداقلی یا ولایت روشنفکران دینی» گذاشت و مطابق معمول با زبانی آمیخته به طعنه دلایل و علل اخذ چنین رویکردی توسط عبدالکریم سروش را از دیدگاه خود یک به یک برشمرد. دموکراسی مینیمالیستی سروش برای مجید محمدی مفهومی جز دموکراسی هدایت شده را در بر نداشت. بهنظر او دموکراسی دینی یا هدایت شده با بسیاری از دیگر اظهارات همین گروه که دموکراسی را یک روش برای اداره هر نوع جامعه یا هر دین و مذهبی میدانند و دولت را اخیرا در مجادلات مذهبی بیطرف میخواهند، تناقض دارد. و با توجه به اینکه دموکراسی در جوامع دیگر، دموکراسی مسیحی یا یهودی و بودایی نیست، عبدالکریم سروش باید نشان بدهد جامعه ایران دارای چه ویژگی خاص است که دینی بودن دموکراسی را در آن ناگزیر میکند. او همچنین دلیل دیگر سخن گفتن سروش از دموکراسی مینیمالیستی را مبتنی بر خوشایندی و سلیقه طبقاتی و شخصی روشنفکران دینی خواند و گفت که روشنفکران دینی به مانند دیگر مفسرین دینی با پدیدههایی همچون بیحجابی و بدحجابی و مانند آن مسئله داشته و خواهند داشت و اگر از دموکراسی مینیمالیستی سخن میگویند از آن روست که آنها نیز به چنین آزادیهایی در عمل اعتقاد ندارند.
سروش در مقام یک روشنفکر دینی هم لیبرال هست و هم نیست. در مقام اندیشه (معرفتاندیشی) لیبرال است و در مقام عمل (مصلحتاندیشی) نه. در مقام تجربتاندیشی نیز از آن روی که رفاه برآمده از نظامهای لیبرال امکان آسودگی خاطر و دینداری تجربت اندیش را فراهم میکند، طرفدار لیبرالیسم است و از آنجا که لیبرالیسم انگیزهها و انگیختهها را غیردینی میکند و امر قدسی را برنمیتابد، منتقد لیبرالیسم است. سروش نه برای آنهایی که به دنبال لیبرالیسم هستند نسخهای برای پیچیدن دارد و نه برای آنهایی که دست رد و نفی بر سینه لیبرالیسم میزنند.
اشاره
1. این نکته آقای سروش که جامعه ما در حال حاضر پذیرای دموکراسی حداکثری؛ یعنی لیبرال دموکراسی نیست، درست است. اما این سخن، نکته نادرستی را در دل خود دارد و آن این است که دموکراسی حداکثری، چیزی مطلوب است اما به دلیل عدم آمادگی جامعه «فعلاً باید آنرا به نفع دموکراسی مینیمال [حداقلی [کنار گذاشت». این ادعای اصلی آقای سروش در آن سخنرانی بود، ایشان در گفتوگوهای دیگر نیز همین موضوع را بیان کردهاند. به عبارت دیگر مشکلی که ایشان در پیگیری لیبرال دموکراسی میبیند، مشکلی اساسی و نظری نیست، بلکه مشکلی عملی است. آن هم مشکلی که از خود لیبرال دموکراسی ناشی نشده است بلکه از تلقی مردم و جامعه ایران از آن ناشی شده است و باید به دلیل مصلحتهای عملی فعلاً به صورت موقت آنرا کنار گذاشت و در پی زمینه سازی ورود آن به ایران بود که این جانمایه سخن آقای سروش است. اشکال جدی نظر آقای سروش، نپرداختن به اشکالات اساسی و ریشهای لیبرال دموکراسی است. اولین و مهمترین اشکال آن، خودستیزی و از درون متناقض بودن آن است که میتواند به سرعت به ضد خود تبدیل شود و دشمن خویش را در دل خود تربیت کند؛ زیرا یا به دشمنش اجازه رشد میدهد یا نمیدهد. اگر بدهد، به نابودیاش خواهد انجامید و اگر ندهد اصل و اساس خود را زیر پا گذاشته است. مشکل بعدی آن غیرواقعی بودن آن است؛ لیبرال دموکراسی سرابی بیش نیست که هیچ نمونه واقعی نیافته و نمیتواند بیابد. آنچه اینک به نام لیبرال دموکراسی در کشورهای اروپایی و آمریکایی دنبال میشود تصویری گمراه کننده و سرابی پوچ است. دموکراسی در این کشورها از سوی قدرتمندان اقتصادی و گروههای همبسته زیرزمینی همچون فراماسونرها هدایت میشود. ریشه این مشکل نیز ناشی از شناختن، یا به رسمیت نشناختن قوای شیطانی انسان است که حد و مرزی نمیشناسد و در صورت دستیابی به قدرت، مهارپذیر نیست. مهارهای بیرونی نیز امکان و توان مقابله با شیطنتهای سازمان یافته و برنامهریزی شده را که امکان به انحراف کشاندن مهارهایی بیرونی را دارد، ندارند و این خود اشکال دیگر لیبرال دموکراسی است؛ یعنی نادیده گرفتن روح شیطنت در انسان و نقش شیطان در جهان، لیبرال دموکراسی تنها برای نیروهای خوب فضا باز نمیکند، بلکه برای نیروهای شر نیز فضا باز کرده موجب قدرت یافتن آنها میشود.
2. از آنجاکه به گفته آقای سروش، لیبرال دموکراسی، دموکراسی فرهنگی است، معنایش آن است که در زمینه تربیت نیز بر اساس دموکراسی عمل شود و لازمه آن این است که نه پدر و مادر حق القای باورهای خود را به کودکان دارند و نه حتی جامعه و آموزش و پرورش میتواند چنین کاری کند. این برنامه در زمینه مسائل دینی و اخلاقی اتفاق افتاده و کشورهای لیبرال دموکرات سعی کردهاند تا جایی که امکان دارد مانع انتقال باورها و اعتقادات مذهبی و اخلاقی به نسلهای بعدی شوند. اما در زمینههای دیگر این کار را نکردهاند، این وضعیت دو اشکال اساسی دارد: یکی اینکه ممانعت از انتقال باورها صورت نگرفته است، بلکه در میان باورها گزینش صورت گرفته و بخشی از باورها اجازه انتقال یافته و بخشی نیافتهاند؛ زیرا در غیر این صورت، تعلیم و تربیت بیمعنا میشد. اشکال دوم، تبعیض نابهجایی است که صورت گرفته است. در هر حال، هر نسلی دست به انتخاب میزند و سعی میکند نسل بعدی را آنگونه که خود میفهمد و میخواهد، تربیت کند. این سیره دائمی بشر بوده و خواهد بود. لیبرال دموکراسی در این زمینه دست شیطان را بازگذاشته تا هر گونه که میخواهد تربیت کند و دست مؤمنان را بسته تا مانع تربیت دینی شود. تمام ابزارهای شیطنت را فراهم ساخته تا با اتکا به هواهای نفس بشر، پلی از شیطنت میان درون و بیرون انسان بزند و میدان را برای ترک تازی هواهای سرکش بشر فراخ سازد.
3. آقای مردیها در نقد خود به آقای سروش گفته بود که از اسلامی بودن جامعه ما، تعصب نسبت به امر و نهی شریعت در نمیآید. برداشت مردیها از اسلامی بودن یک برداشت تحریف شده است. آنچه ایشان به اسلامی بودن تعبیر میکند چیزی جز نام مسلمانی نیست. اگر تعصب نسبت به شریعت برداشته شود، مسلمانی نیز برداشته میشود. مسلمانی به معنای تسلیم محض پروردگار بودن است و این تسلیم نه تنها ملازم با تعصب به شریعت پروردگار است، بلکه بالاتر از آن نیز باید گفت؛ یعنی هم باید نسبت به امر و نهی شریعت تعصب داشت، و هم به دنبال جاری سازی آن در جامعه بود. فریضه امر به معروف و نهی از منکر جزء مسلمانی است و پایبندی به آن نشان مسلمانی. بر اساس گفته پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، اگر این فریضه ترک شود، سرنوشت مسلمانی به نصرانی گری و یهودی گری پیوند میخورد و جز نام، چیزی از مسلمانی باقی نمیماند. طبق آنچه مردیها میگوید، اسلام شناسنامهای است، نه اسلام واقعی. اسلام شناسنامهای؛ یعنی اینکه مسلمانی هر کس، جزئی از هویت تاریخی اوست، همین و بس. بیش از آن لازم نیست. و اگر کسی در منطقهای مسلمان نشین و از پدر و مادری مسلمان به دنیا آمد، چه ایمان داشته باشد، چه ایمان نداشته باشد، او را مسلمان میخوانند و هنگامی که در پرسشنامهها از او میپرسند دینات چیست؟ میگوید: اسلام. هر چند در تمام عمرش یک رکعت نماز نخوانده و یا یک بار به سوی خدا روی نیاورده و در دلش هیچ اعتقادی به خدا و پیامبر نداشته باشد. این اسلام، نه از اسلامیت چیزی دارد و نه به حال دارندهاش مفید است. باور حقیقی به دین، هر دینی که باشد، با لیبرال دموکراسی قابل جمع نیست؛ زیرا باور حقیقی، نیازمند تعصب به امر و نهی شرعی است.
4. مردیها در نقد سروش گفته است که «نماد فرهنگ لیبرالی بیش از آنکه هموسکسوئالیته باشد، در مخالفت با آن است».ای کاش ایشان در جایی یک دلیل یا شاهد کوچک بر این سخن میآوردند. با ادعای صرف که نمیتوان از ماهیت بروز یافته لیبرال دموکراسی چشم پوشید و واقعیتهای غرب را نادیده گرفت. از احزاب رقیب جوامع اروپایی و آمریکایی، بیشترین حمایتها از همجنسبازی [هموسکسوئالیته] را احزاب لیبرال میکنند. لیبرالهای آمریکا، در برابر محافظه کاران، به سختی از همجنسبازی حمایت و بخشی از آرای خود را از آنها کسب میکنند.
مردیها، در پی تطهیر غرب، میگوید: حتی شبهای جوانان غرب نیز آنگونه که آقای سروش میگوید، فاسد نیست. من میخواهم بگویم حتی روزهای مردم غرب نیز آن چنان که میگویند پیراسته نیست. کافی است هوای لندن آفتابی باشد، تا موج برهنگی را مشاهده کنید و برای دیدن صحنههای آنچنانی نیازی به رفتن به ساحل دریا نداشته باشید.
مردیها گمان میکند که اگر بگوید: «دموکراسی لیبرال، ترویج یا تجویز پورنوگرافی و هموسکسوئالیته نیست، بلکه جواز مباحثه و مناظره در باب اینها و تصویب آن. به شرط تأیید اکثریت و عدم تنافی با حقوق اقلیت را مطرح میکند»، چیز تغییر میکند. هیچ کس ادعا نکرده که لیبرال دموکراسی آن چیزها را مستقیما جزء آرمانهای خود قرار داده است، بلکه همواره گفته شده که آن چیزها لازمه خارجی لیبرال دموکراسیاند؛ یعنی اگر جامعه لیبرال شد، خواه ناخواه به آنجا کشیده میشوند. البته ملازمهای ذاتی میان آنها برقرار نیست و میتوان فرض خلاف آنرا کرد، ولی واقعیتهای تاریخی نشان میدهد که همه جوامع لیبرال به چنین سرنوشتی دچار شدهاند.
5 . مجید محمدی نیز در نقد سروش این پرسش را مطرح میکند که مگر جامعه ایران چه ویژگی خاصی دارد که دینی بودن دموکراسی را ناگزیر میکند؟ پاسخ این پرسش روشن است، به شرط آنکه پرسشی واقعی مطرح کرده باشیم و در صدد فهم برآییم. و گرنه برای کسی که پیشاپیش تصمیم خود را مبنی بر مخالفت گرفته باشد، هزار پاسخ روشن نیز بیفایده است. جامعه ایران میخواهد واقعا مسلمان باشد. مسلمانی واقعی نیز لوازمی دارد که از جمله آن لوازم پایبندی به شریعت است پای بندی به شریعت نیز با لیبرالیسم سازگار نیست.
به نظر سروش، در یک حکومت دموکراتیک باید امکان نصب و نقد و عزل حاکم وجود داشته باشد و این را دموکراسی مینیمال گویند و در برابر، دموکراسی ماکسیمال او همان لیبرال دموکراسی است. که اکنون زمان طرح لیبرال دموکراسی یا دموکراسی ماکسیمال نیست و فعلاً باید آنرا به نفع دموکراسی مینیمال فرو گذاشت. اگر از لیبرال دموکراسی، همجنس بازی درآید از مینیمال دموکراسی در نمیآید. بحثی به نام هموسکسوئالیسم برای ما مطرح نیست اگر چه شاید برای آمریکاییها مطرح باشد. سخن گفتن از لیبرال دموکراسی در جامعه ما باعث میشود که عدهای فحش آنرا به دموکراسی مینیمال بدهند و در این صورت، ما از همان مینیمال دموکراسی هم باز میمانیم.
سخن مرتضی مردیها نیز چنین بود: «بر این داوری، اگر درست فهمیده باشم دو دلیل عرضه شد: [یکی] اینکه جامعه ما اسلامی است و تحمل لیبرال دموکراسی را ندارد... و [دیگر] اینکه دموکراسیحداکثری از طرف حکومت به تجویز هموسکسوئالیته تعبیر و تلاش برای تحقق آن تخطئه و بلکه سرکوب میشود... درحالیکه مقاومت در برابر معنای حداقلی دموکراسی [از ناحیه مردم و حکومت] کمتر خواهد بود». مردیها معتقد بود که جمله «جامعه ما اسلامی است» معادل جمله «جامعه آمریکا مسیحی است» میباشد. سؤال او این بود که چرا در جامعه مسیحی آمریکا دامنه آزادی انتخاب فرهنگی میتواند گشوده باشد و در جامعه اسلامی ایران نمیتواند چنین نیست. بنابراین او تأکید میکرد که از «مسیحی بودن» یک جامعه به معنای تحت تأثیر تاریخی فرهنگ مسیحیت بودن نمیتوان به «مسیحی بودن» به معنای تعصب نسبت به اوامر و نواهی آن راه برد. او همچنین در برابر ادعای عبدالکریم سروش مبنی بر مخالفت حکومت با دموکراسی لیبرال نیز نوشت که حکومت به هیچ تغییری نه حداقلی و نه حداکثری رضایت نمیدهد و جنبش اصلاحطلبی هم هرچه کمتر خواست بیشتر تحقیر شد و پس از این نتیجه گرفت که «در این صورت اگر قرار است دموکراسی خواهی برای ایرانیان صرفا یک آرزوی دست نیافتنی باشد آیا بهتر نیست اجازه دهیم آنان آرزوی حداکثری خود را ابراز کنند؟»
مردیها تردید داشت آن طور که سروش گفته بود دموکراسی فرهنگی، دموکراسی ماکسیمال و دموکراسی پولتیک دموکراسی مینیمال باشد؛ چرا که از نظر او اگر یک حکومت مطلقه در مقام انتخاب میان این دو قرار بگیرد آزادی فرهنگی را بر آزادی سیاسی ترجیح میدهد. همچنین مردیها معتقد بود که اگر نگاهی هم به خاستگاه اصلاحی مردم بیندازیم اولویت انتخابی آنها دموکراسی و آزادی فرهنگی است نه آزادی سیاسی؛ «نقطه تلاقی بسیاری از مردم با حکومت نصب و نقد و عزل حاکم نیست بلکه اختیار انتخاب لباس، غذا، تفریح، هنر و ورزش است». نقد مردیها بر سروش نکته دیگری هم داشت و آن نگاه روشنفکری دینی به پدیدهای همچون هموسکسوئالیته و جایگاه آن در اندیشه لیبرال بود؛ «چرا باید در دام حریف افتاد... نماد فرهنگ لیبرالی بیش از آنکه هموسکسوئالیته باشد در مخالفت با آن است ... زمانی استاد به درستی گفته بود که غرب فقط شبهای جوانان نیست، بر این باید افزود که حتی شبهای جوانا غرب هم تنها در بخش بسیار قلیلی اینگونه است که تبلیغ شده است. از نظر سروش دموکراسی لیبرال، ترویج و یا تجویز پورنوگرافی و هموسکسوئالیته و مناظره در باب اینها و تصویب آن، به شرط تأیید اکثریت و عدم تنافی با حقوق اقلیت را مطرح میکند». بدین ترتیب، او نتیجه گرفت که دموکراسی لیبرال نه تنها دموکراسی حداکثری نیست بلکه که «دغدغه شدیدتر مردم و وسوسه خفیفتر حکومت» است.
مجید محمدی نام مقاله خود را «دموکراسی حداقلی یا ولایت روشنفکران دینی» گذاشت و مطابق معمول با زبانی آمیخته به طعنه دلایل و علل اخذ چنین رویکردی توسط عبدالکریم سروش را از دیدگاه خود یک به یک برشمرد. دموکراسی مینیمالیستی سروش برای مجید محمدی مفهومی جز دموکراسی هدایت شده را در بر نداشت. بهنظر او دموکراسی دینی یا هدایت شده با بسیاری از دیگر اظهارات همین گروه که دموکراسی را یک روش برای اداره هر نوع جامعه یا هر دین و مذهبی میدانند و دولت را اخیرا در مجادلات مذهبی بیطرف میخواهند، تناقض دارد. و با توجه به اینکه دموکراسی در جوامع دیگر، دموکراسی مسیحی یا یهودی و بودایی نیست، عبدالکریم سروش باید نشان بدهد جامعه ایران دارای چه ویژگی خاص است که دینی بودن دموکراسی را در آن ناگزیر میکند. او همچنین دلیل دیگر سخن گفتن سروش از دموکراسی مینیمالیستی را مبتنی بر خوشایندی و سلیقه طبقاتی و شخصی روشنفکران دینی خواند و گفت که روشنفکران دینی به مانند دیگر مفسرین دینی با پدیدههایی همچون بیحجابی و بدحجابی و مانند آن مسئله داشته و خواهند داشت و اگر از دموکراسی مینیمالیستی سخن میگویند از آن روست که آنها نیز به چنین آزادیهایی در عمل اعتقاد ندارند.
سروش در مقام یک روشنفکر دینی هم لیبرال هست و هم نیست. در مقام اندیشه (معرفتاندیشی) لیبرال است و در مقام عمل (مصلحتاندیشی) نه. در مقام تجربتاندیشی نیز از آن روی که رفاه برآمده از نظامهای لیبرال امکان آسودگی خاطر و دینداری تجربت اندیش را فراهم میکند، طرفدار لیبرالیسم است و از آنجا که لیبرالیسم انگیزهها و انگیختهها را غیردینی میکند و امر قدسی را برنمیتابد، منتقد لیبرالیسم است. سروش نه برای آنهایی که به دنبال لیبرالیسم هستند نسخهای برای پیچیدن دارد و نه برای آنهایی که دست رد و نفی بر سینه لیبرالیسم میزنند.
اشاره
1. این نکته آقای سروش که جامعه ما در حال حاضر پذیرای دموکراسی حداکثری؛ یعنی لیبرال دموکراسی نیست، درست است. اما این سخن، نکته نادرستی را در دل خود دارد و آن این است که دموکراسی حداکثری، چیزی مطلوب است اما به دلیل عدم آمادگی جامعه «فعلاً باید آنرا به نفع دموکراسی مینیمال [حداقلی [کنار گذاشت». این ادعای اصلی آقای سروش در آن سخنرانی بود، ایشان در گفتوگوهای دیگر نیز همین موضوع را بیان کردهاند. به عبارت دیگر مشکلی که ایشان در پیگیری لیبرال دموکراسی میبیند، مشکلی اساسی و نظری نیست، بلکه مشکلی عملی است. آن هم مشکلی که از خود لیبرال دموکراسی ناشی نشده است بلکه از تلقی مردم و جامعه ایران از آن ناشی شده است و باید به دلیل مصلحتهای عملی فعلاً به صورت موقت آنرا کنار گذاشت و در پی زمینه سازی ورود آن به ایران بود که این جانمایه سخن آقای سروش است. اشکال جدی نظر آقای سروش، نپرداختن به اشکالات اساسی و ریشهای لیبرال دموکراسی است. اولین و مهمترین اشکال آن، خودستیزی و از درون متناقض بودن آن است که میتواند به سرعت به ضد خود تبدیل شود و دشمن خویش را در دل خود تربیت کند؛ زیرا یا به دشمنش اجازه رشد میدهد یا نمیدهد. اگر بدهد، به نابودیاش خواهد انجامید و اگر ندهد اصل و اساس خود را زیر پا گذاشته است. مشکل بعدی آن غیرواقعی بودن آن است؛ لیبرال دموکراسی سرابی بیش نیست که هیچ نمونه واقعی نیافته و نمیتواند بیابد. آنچه اینک به نام لیبرال دموکراسی در کشورهای اروپایی و آمریکایی دنبال میشود تصویری گمراه کننده و سرابی پوچ است. دموکراسی در این کشورها از سوی قدرتمندان اقتصادی و گروههای همبسته زیرزمینی همچون فراماسونرها هدایت میشود. ریشه این مشکل نیز ناشی از شناختن، یا به رسمیت نشناختن قوای شیطانی انسان است که حد و مرزی نمیشناسد و در صورت دستیابی به قدرت، مهارپذیر نیست. مهارهای بیرونی نیز امکان و توان مقابله با شیطنتهای سازمان یافته و برنامهریزی شده را که امکان به انحراف کشاندن مهارهایی بیرونی را دارد، ندارند و این خود اشکال دیگر لیبرال دموکراسی است؛ یعنی نادیده گرفتن روح شیطنت در انسان و نقش شیطان در جهان، لیبرال دموکراسی تنها برای نیروهای خوب فضا باز نمیکند، بلکه برای نیروهای شر نیز فضا باز کرده موجب قدرت یافتن آنها میشود.
2. از آنجاکه به گفته آقای سروش، لیبرال دموکراسی، دموکراسی فرهنگی است، معنایش آن است که در زمینه تربیت نیز بر اساس دموکراسی عمل شود و لازمه آن این است که نه پدر و مادر حق القای باورهای خود را به کودکان دارند و نه حتی جامعه و آموزش و پرورش میتواند چنین کاری کند. این برنامه در زمینه مسائل دینی و اخلاقی اتفاق افتاده و کشورهای لیبرال دموکرات سعی کردهاند تا جایی که امکان دارد مانع انتقال باورها و اعتقادات مذهبی و اخلاقی به نسلهای بعدی شوند. اما در زمینههای دیگر این کار را نکردهاند، این وضعیت دو اشکال اساسی دارد: یکی اینکه ممانعت از انتقال باورها صورت نگرفته است، بلکه در میان باورها گزینش صورت گرفته و بخشی از باورها اجازه انتقال یافته و بخشی نیافتهاند؛ زیرا در غیر این صورت، تعلیم و تربیت بیمعنا میشد. اشکال دوم، تبعیض نابهجایی است که صورت گرفته است. در هر حال، هر نسلی دست به انتخاب میزند و سعی میکند نسل بعدی را آنگونه که خود میفهمد و میخواهد، تربیت کند. این سیره دائمی بشر بوده و خواهد بود. لیبرال دموکراسی در این زمینه دست شیطان را بازگذاشته تا هر گونه که میخواهد تربیت کند و دست مؤمنان را بسته تا مانع تربیت دینی شود. تمام ابزارهای شیطنت را فراهم ساخته تا با اتکا به هواهای نفس بشر، پلی از شیطنت میان درون و بیرون انسان بزند و میدان را برای ترک تازی هواهای سرکش بشر فراخ سازد.
3. آقای مردیها در نقد خود به آقای سروش گفته بود که از اسلامی بودن جامعه ما، تعصب نسبت به امر و نهی شریعت در نمیآید. برداشت مردیها از اسلامی بودن یک برداشت تحریف شده است. آنچه ایشان به اسلامی بودن تعبیر میکند چیزی جز نام مسلمانی نیست. اگر تعصب نسبت به شریعت برداشته شود، مسلمانی نیز برداشته میشود. مسلمانی به معنای تسلیم محض پروردگار بودن است و این تسلیم نه تنها ملازم با تعصب به شریعت پروردگار است، بلکه بالاتر از آن نیز باید گفت؛ یعنی هم باید نسبت به امر و نهی شریعت تعصب داشت، و هم به دنبال جاری سازی آن در جامعه بود. فریضه امر به معروف و نهی از منکر جزء مسلمانی است و پایبندی به آن نشان مسلمانی. بر اساس گفته پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، اگر این فریضه ترک شود، سرنوشت مسلمانی به نصرانی گری و یهودی گری پیوند میخورد و جز نام، چیزی از مسلمانی باقی نمیماند. طبق آنچه مردیها میگوید، اسلام شناسنامهای است، نه اسلام واقعی. اسلام شناسنامهای؛ یعنی اینکه مسلمانی هر کس، جزئی از هویت تاریخی اوست، همین و بس. بیش از آن لازم نیست. و اگر کسی در منطقهای مسلمان نشین و از پدر و مادری مسلمان به دنیا آمد، چه ایمان داشته باشد، چه ایمان نداشته باشد، او را مسلمان میخوانند و هنگامی که در پرسشنامهها از او میپرسند دینات چیست؟ میگوید: اسلام. هر چند در تمام عمرش یک رکعت نماز نخوانده و یا یک بار به سوی خدا روی نیاورده و در دلش هیچ اعتقادی به خدا و پیامبر نداشته باشد. این اسلام، نه از اسلامیت چیزی دارد و نه به حال دارندهاش مفید است. باور حقیقی به دین، هر دینی که باشد، با لیبرال دموکراسی قابل جمع نیست؛ زیرا باور حقیقی، نیازمند تعصب به امر و نهی شرعی است.
4. مردیها در نقد سروش گفته است که «نماد فرهنگ لیبرالی بیش از آنکه هموسکسوئالیته باشد، در مخالفت با آن است».ای کاش ایشان در جایی یک دلیل یا شاهد کوچک بر این سخن میآوردند. با ادعای صرف که نمیتوان از ماهیت بروز یافته لیبرال دموکراسی چشم پوشید و واقعیتهای غرب را نادیده گرفت. از احزاب رقیب جوامع اروپایی و آمریکایی، بیشترین حمایتها از همجنسبازی [هموسکسوئالیته] را احزاب لیبرال میکنند. لیبرالهای آمریکا، در برابر محافظه کاران، به سختی از همجنسبازی حمایت و بخشی از آرای خود را از آنها کسب میکنند.
مردیها، در پی تطهیر غرب، میگوید: حتی شبهای جوانان غرب نیز آنگونه که آقای سروش میگوید، فاسد نیست. من میخواهم بگویم حتی روزهای مردم غرب نیز آن چنان که میگویند پیراسته نیست. کافی است هوای لندن آفتابی باشد، تا موج برهنگی را مشاهده کنید و برای دیدن صحنههای آنچنانی نیازی به رفتن به ساحل دریا نداشته باشید.
مردیها گمان میکند که اگر بگوید: «دموکراسی لیبرال، ترویج یا تجویز پورنوگرافی و هموسکسوئالیته نیست، بلکه جواز مباحثه و مناظره در باب اینها و تصویب آن. به شرط تأیید اکثریت و عدم تنافی با حقوق اقلیت را مطرح میکند»، چیز تغییر میکند. هیچ کس ادعا نکرده که لیبرال دموکراسی آن چیزها را مستقیما جزء آرمانهای خود قرار داده است، بلکه همواره گفته شده که آن چیزها لازمه خارجی لیبرال دموکراسیاند؛ یعنی اگر جامعه لیبرال شد، خواه ناخواه به آنجا کشیده میشوند. البته ملازمهای ذاتی میان آنها برقرار نیست و میتوان فرض خلاف آنرا کرد، ولی واقعیتهای تاریخی نشان میدهد که همه جوامع لیبرال به چنین سرنوشتی دچار شدهاند.
5 . مجید محمدی نیز در نقد سروش این پرسش را مطرح میکند که مگر جامعه ایران چه ویژگی خاصی دارد که دینی بودن دموکراسی را ناگزیر میکند؟ پاسخ این پرسش روشن است، به شرط آنکه پرسشی واقعی مطرح کرده باشیم و در صدد فهم برآییم. و گرنه برای کسی که پیشاپیش تصمیم خود را مبنی بر مخالفت گرفته باشد، هزار پاسخ روشن نیز بیفایده است. جامعه ایران میخواهد واقعا مسلمان باشد. مسلمانی واقعی نیز لوازمی دارد که از جمله آن لوازم پایبندی به شریعت است پای بندی به شریعت نیز با لیبرالیسم سازگار نیست.