هویت و ملیت در جهان پسامدرن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مردمسالارى، ش 794، 23/7/83
در بحث جهانىشدن، مقولاتى همچون تساهل و مدارا و نفى خشونت، سبب خیزشهاى فرهنگى، ملى و قومى زیادى شده است. این نوع طغیان هویتهاى خاموش را چگونه مىتوان ارزیابى کرد.
جهانىشدن در مفهوم اصیل و دقیق آن، فرآیند طبیعى توسعه بشرى است که با ماهیت دانش بشرى و پیشرفتهاى علمى و... شکل گرفته است. ازاینرو جهانىشدن حاصل اراده قدرتهاى سیاسى جهانى نیست؛ بلکه تحولات علمى و اقتصادى دنیا آنرا گریزناپذیر کرده است. در صورتى مىتوان به جهانىشدن اندیشید که به رهایى از حصار تنگنظرىها باور داشت و به آزادى اندیشه معتقد بود. اگر بدون خودشناسى به جهانىشدن بیاندیشیم، به جاى رسیدن به کثرتگرایى، در کثرت جهانى غرق خواهیم شد و به خودپرستى منتهى مىشویم. خیزش فرهنگهاى بومى را نباید با حرکتهاى سیاسى درآمیخت و انجام چنین عملى سبب دورى از اصالت فرهنگى آن مىشوید؛ چرا که هویت فرهنگى پدیدهاى درونزاست و زاییده ذهن نیست و جزئى از واقعیتهاى جوامع به حساب مىآید.
علت اهمیت یافتن فرهنگ چیست و آیا فقط فرهنگ غربى سبب واکنش فرهنگهاى بومى شده است یا عوامل دیگر نیز مؤثرند.
جنبههاى فرهنگى بشر همزمان با تکامل بشر در علم مىباشد و علت فزاینده فرهنگ در پساصنعتى، مربوط به تکامل زندگى بشر است؛ با این تفاوت که شکلگیرى فرهنگ در جوامع صنعتى زاییده تولید گسترده و در جوامع غیرصنعتى تمایل به تقویت فرهنگى است.
خاستگاه اولیه قومگرایى و ملىگرایى چیست و خاصگرایى را باید در چه جستوجو کرد.
شکست برخى ایدئولوژىها در تطبیق با روند تکاملى جهانگرایى و مدرنیته، موجب تبلیغ و شیوع نوعى جماعتگرایى شده است و به قول برخى نویسندگان اروپاى شرقى، جماعتگرایى در برخى کشورها به دلیل یأس از مدرنیته رواج پیدا کرده است.
ملیت و احساس آن تا چه اندازه مفید یا زیانبار است.
اگر وابستگى به دولت، کشور و ملت بدون حق انتخاب باشد، افراد به عنوان شهروند جهانى تلقى مىشوند و نه یک ملى و وابسته به دولت، که اکثر افراد جوامع مدرن از این سنخ مىباشند.
اگر قرن بیستم قرن تقویت ملیت و مذهب باشد، ملىگرایى و قومگرایى در چه شرایطى در آن رشد مىکند.
هویت و ملیت بیشتر در مناطقى به وجود آمده که قبلاً مستعمره بودهاند. هویتگرایى مرحله تکاملى ناسیونالیسم و تصحیح فرآیند ناسیونالیسمى است که بر اساس منافع سرمایهدارى غرب در قرن بیستم شکل گرفته است.
وجود جریانات افراطى در جهان و جدایىطلبان، آیا نتیجه به بنبست رسیدن فلسفه و افول قواعدى همچون آزادى، حقوق بشر و... است و آیا شورش بر علیه مدرنیته نمىباشد.
هویتگرایى فرهنگى با هویتگرایى سیاسى متفاوت است. پست مدرنیسم یک دوره انقطاعى نیست؛ بلکه مرحلهاى از مدرنیسم تلقى مىشود. آزادى و حقوق بشر را باید از طریق تأثیرگزارى فرهنگى بر ملتهاى محروم اصلاح کرد. باید توجه داشت که مدرنیته حاصل اندیشه بشر در طول قرون متمادى است و همه کشورها از جمله دانشمندان ایرانى مسلمان در شکلگیرى آن سهیم بودهاند. ازاینرو مدرنیته بومى است، نه بیگانه و اصلاح کردنى و نه از بین بردنى.
نقش آموزش منسجم در تعدیل خاصگرایىهاى افراطى و ترویج تساهل و مدارا در بین فرهنگهاى مختلف چگونه ارزیابى مىشود.
آموزش باید انگیزهاى براى توسعه جوامع باشد.
در بحث جهانىشدن، مقولاتى همچون تساهل و مدارا و نفى خشونت، سبب خیزشهاى فرهنگى، ملى و قومى زیادى شده است. این نوع طغیان هویتهاى خاموش را چگونه مىتوان ارزیابى کرد.
جهانىشدن در مفهوم اصیل و دقیق آن، فرآیند طبیعى توسعه بشرى است که با ماهیت دانش بشرى و پیشرفتهاى علمى و... شکل گرفته است. ازاینرو جهانىشدن حاصل اراده قدرتهاى سیاسى جهانى نیست؛ بلکه تحولات علمى و اقتصادى دنیا آنرا گریزناپذیر کرده است. در صورتى مىتوان به جهانىشدن اندیشید که به رهایى از حصار تنگنظرىها باور داشت و به آزادى اندیشه معتقد بود. اگر بدون خودشناسى به جهانىشدن بیاندیشیم، به جاى رسیدن به کثرتگرایى، در کثرت جهانى غرق خواهیم شد و به خودپرستى منتهى مىشویم. خیزش فرهنگهاى بومى را نباید با حرکتهاى سیاسى درآمیخت و انجام چنین عملى سبب دورى از اصالت فرهنگى آن مىشوید؛ چرا که هویت فرهنگى پدیدهاى درونزاست و زاییده ذهن نیست و جزئى از واقعیتهاى جوامع به حساب مىآید.
علت اهمیت یافتن فرهنگ چیست و آیا فقط فرهنگ غربى سبب واکنش فرهنگهاى بومى شده است یا عوامل دیگر نیز مؤثرند.
جنبههاى فرهنگى بشر همزمان با تکامل بشر در علم مىباشد و علت فزاینده فرهنگ در پساصنعتى، مربوط به تکامل زندگى بشر است؛ با این تفاوت که شکلگیرى فرهنگ در جوامع صنعتى زاییده تولید گسترده و در جوامع غیرصنعتى تمایل به تقویت فرهنگى است.
خاستگاه اولیه قومگرایى و ملىگرایى چیست و خاصگرایى را باید در چه جستوجو کرد.
شکست برخى ایدئولوژىها در تطبیق با روند تکاملى جهانگرایى و مدرنیته، موجب تبلیغ و شیوع نوعى جماعتگرایى شده است و به قول برخى نویسندگان اروپاى شرقى، جماعتگرایى در برخى کشورها به دلیل یأس از مدرنیته رواج پیدا کرده است.
ملیت و احساس آن تا چه اندازه مفید یا زیانبار است.
اگر وابستگى به دولت، کشور و ملت بدون حق انتخاب باشد، افراد به عنوان شهروند جهانى تلقى مىشوند و نه یک ملى و وابسته به دولت، که اکثر افراد جوامع مدرن از این سنخ مىباشند.
اگر قرن بیستم قرن تقویت ملیت و مذهب باشد، ملىگرایى و قومگرایى در چه شرایطى در آن رشد مىکند.
هویت و ملیت بیشتر در مناطقى به وجود آمده که قبلاً مستعمره بودهاند. هویتگرایى مرحله تکاملى ناسیونالیسم و تصحیح فرآیند ناسیونالیسمى است که بر اساس منافع سرمایهدارى غرب در قرن بیستم شکل گرفته است.
وجود جریانات افراطى در جهان و جدایىطلبان، آیا نتیجه به بنبست رسیدن فلسفه و افول قواعدى همچون آزادى، حقوق بشر و... است و آیا شورش بر علیه مدرنیته نمىباشد.
هویتگرایى فرهنگى با هویتگرایى سیاسى متفاوت است. پست مدرنیسم یک دوره انقطاعى نیست؛ بلکه مرحلهاى از مدرنیسم تلقى مىشود. آزادى و حقوق بشر را باید از طریق تأثیرگزارى فرهنگى بر ملتهاى محروم اصلاح کرد. باید توجه داشت که مدرنیته حاصل اندیشه بشر در طول قرون متمادى است و همه کشورها از جمله دانشمندان ایرانى مسلمان در شکلگیرى آن سهیم بودهاند. ازاینرو مدرنیته بومى است، نه بیگانه و اصلاح کردنى و نه از بین بردنى.
نقش آموزش منسجم در تعدیل خاصگرایىهاى افراطى و ترویج تساهل و مدارا در بین فرهنگهاى مختلف چگونه ارزیابى مىشود.
آموزش باید انگیزهاى براى توسعه جوامع باشد.