آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده با نگاهى انتقادى به نحوه طرح و برخورد، با موضوع سنت و مدرنیته در ایران اشاره کرده است در بخش اول، شیوه برخورد با این موضوع را مورد نقد قرار داده است که برخورد ایدئولوژیکى و انتزاعى با مفاهیم سنت و مدرنیته باشد و در بخش دوم مؤلفه‏هاى اصلى مدرنیته را به شیوه‏اى که در ایران طرح شده است؛ نقد کرده‏اند.

متن

اینترنت، شهریور 83
«سنت و مدرنیته در ایران» عنوان مقاله اینترنتى محمدبرقعى مقیم واشنگتن است. نویسنده با نگاهى انتقادى به نحوه طرح و برخورد با موضوع سنت و مدرنیته در ایران پرداخته است. در بخش اول مقاله به شیوه برخورد با این موضوع و در بخش دوم به مؤلفه‏هاى اصلى مدرنیته به شیوه‏اى که در ایران طرح شده، انتقاد کرده است. موضوع بحث در بخش اول از دو زاویه برخورد ایدئولوژیکى و برخورد انتزاعى و فلسفى با مفاهیم سنت و مدرنیته مورد نقد قرار گرفته است، ویژگى برخورد ایدئولوژیکى در ساده‏انگارى و سیاه و سفید دیدن است. هر چیز سنتى، زشت و واپس‏گرا و از ارزش افتاده است در مقابل، هر چیز متعلق به مدرنیته، زیبا و پسندیده است، یکى از ریشه‏هاى آفت غرب‏زدگى همین برخورد ایدئولوژیکى با مفاهیم سنت و مدرنیته است. البته رویه دیگر این آفت همان «غرب ستیزى» و «بومى‏گرایى» است. ایرانى‏ها همواره از هنگام تماس با مدرنیته در تندروى و افراط به سر برده‏اند. این تماس را در چهار دور، مى‏توان خلاصه کرد: 1. دوران شیفتگى (از مشروطه تا کودتاى 28 مرداد)؛ 2. دوران سرخوردگى (تا انقلاب اسلامى)؛ 3.دوران شیفتگى به سنت (مدت کوتاهى پس از انقلاب)؛ 4. دوران خشم بر سنت و رویکرد عاشقانه بر تجدد (وضعیت فعلى). این نشان مى‏دهد که پس از صدسال دوباره به خانه اول بازگشت کرده‏ایم. سپس نویسنده با نام بردن گروهى از روشن‏فکران مذهبى و غیرمذهبى به عنوان فیلسوف؛ بر این باور است که ما با مفاهیم سنت و مدرنیته، انتزاعى و فلسفى برخورد کرده‏ایم؛ یعنى مفاهیم مدرن را از واقعیت‏هاى عینى، جدا کرده است گویى متفکران غربى راجع به ایران و جامعه اسلامى سخن گفته‏اند. «به همین دلیل در جامعه‏اى که هنوز به‏طور جدى قدم به دوران مدرن نگذاشته ده‏ها مقاله در مورد پست مدرنیسم نوشته مى‏شود».
نویسنده (برقعى) در بخش دوم، برداشت ایرانى‏ها از مؤلفه‏هاى اصلى مدرنیته، مانند عقلانیت، سکولاریسم، دموکراسى و آزادى فردى را نقد کرده است. برداشت رایج در ایران آن است که سرچشمه و ستون تمدن غربى در عقلانیت است که این نوع عقلانیت به فلاسفه یونان بازمى‏گردد. حال آنکه تمدن غربى، وام‏دار ایمان و باورهاى مذهبى است که ریشه در فرهنگ و تمدن بین النهرین دارد. دیگر آنکه عقلانیت، خیر و خوبى محض نیست. فاشیسم و مارکسیسم هم محصول همین عقلانیت است. باید قبول داشت که قلمروهایى از شناخت است که عقل بدان راهى ندارد. برداشت روشن‏فکران ایرانى از «سکولاریسم» غیر از برداشت غربى‏ها است. مفهوم سکولاریسم در کشورهاى غربى یکسان نیست، در بسیارى از این کشورها دین و حکومت از هم جدا نیست با وجود این، حکومت دینى هم نیست. دموکراسى که تجلى سیاسى مدرنیته است، در کشورهاى غربى معنا و مفهوم یکسانى ندارد. بسیارى از روشن‏فکران و فعالان سیاسى ایران در شناخت معناى دموکراسى سردرگم مى‏باشند. اما مقوله «آزادى فردى»، «نه تنها مصادیق آن در هر کشورى، از فرهنگ آن کشور پیروى مى‏کند، بلکه حتى جوهر و ذات آن نیز ثابت و یکسان و داراى تعریف دقیق مشخصى نیست». خلاصه برخورد روشن‏فکران ایرانى با مؤلفه‏هاى اصلى مدرنیته، تقدس‏آمیز است؛ گویى آنان با مفاهیم مقدس سر و کار دارند.
اشاره
1. در ارزیابى هر نقدى، اولین پرسشى که به ذهن مى‏آید آن است که شخص منتقد تا چه میزان گرفتار نقد خود است؟ آیا مى‏توان نویسنده را نیز مشمول نقد خویش دانست؟ که با تأسف این نویسنده، آلوده به انتقادهاى خود است. او ضرورت برخورد ایدئولوژیک را در تندروى و سیاه و زشت دیدن سنت تعریف کرده است که خود نیز گرفتار این انتقاد است. وى از حاکمیت سنت در دوران آغازین پس از انقلاب با عنوان «کهنه‏ترین و عقب مانده‏ترین» اشکال حاکمیت، یاد کرده است. به نظر ایشان، روحانیت حاکم در ایران عقب مانده‏ترین و خرافه‏آمیزترین افکار را در جامعه ترویج مى‏دهد. که این برداشت، ریشه در همان برخورد ایدئولوژیکى وى با سنت دارد. در چنین برداشتى مذهب و حکومت مذهبى، روحانیت نمادهایى از سنت است و چون سنت، پدیده‏اى سیاه، تاریک و زشت است؛ نویسنده، موضع خصمانه و تند و افراطى از خود نشان داده است. اگر این‏گونه موضع‏گیرى، ریشه در برخورد ایدئولوژیک ندارد، چرا وى دلایل عقب ماندگى و خرافه‏آمیز بودن عملکرد روحانیت را بیان نکرده است؟ بهتر بود واپس‏گرایى عملکرد روحانیت را روشن و شفاف مى‏ساخت. حاکمیت مذهبى پس از انقلاب تا چه اندازه، ایرانى‏ها را به وضعیت دوره ناصرالدین شاهى پیش از مشروطه بازگردانده است؟ اگر نتیجه عملکرد روحانیت باعث عقب افتادگى است؛ پس چرا جهان غرب به رهبرى آمریکا بر تحریم‏هاى اقتصادى، فنى و علمى پافشارى مى‏کند؟ به هر حال، اقامت طولانى مدت در آمریکا و عدم شناخت نزدیک از وضعیت فعلى ایرانِ بعد از انقلاب باعث تکیه بیش از پیش نویسنده به برداشت‏هاى ایدئولوژیک شده است تا به این وسیله ناآگاهى‏هاى خود را توجیه نماید.
2. ارزیابى بالا به معناى نفى نقد نویسنده بر روشن‏فکران ایرانى نیست. ما نیز بر همین باوریم که روشن‏فکرى ایران از همان ابتداى شکل‏گیرى‏اش در ایران، گرفتار اندیشه و برخورد ایدئولوژیک بوده و هست. اما پرسش اساسى این است که سرچشمه تفکرات ایدئولوژیکى از کجاست؟ آیا مى‏توان گفت که برخورد ایدئولوژیکى زاییده ذهن روشن‏فکرى ایران است؟ همه ما مى‏دانیم که روشن‏فکران ایرانى هیچ‏گاه جرأت گام نهادن در ساحت تولید اندیشه را پیدا نکرده‏اند. برخورد ایدئولوژیکى همانند مقوله روشن‏فکرى از جمله پدیده‏هاى وارداتى مدرن به ایران است. وقتى ایدئولوژى پدیده مدرن است؛ برخورد ایدئولوژیکى نیز متعلق به مدرنیته است. مگر آنکه این‏گونه برخوردهاى ایدئولوژیکى ناشى از برداشت غلط روشن‏فکران ایرانى از پدیده مدرن ایدئولوژى تلقى شود. لذا روشن‏فکران ایرانى توان اصلاح برخوردهاى ایدئولوژیکى خود را ندارند، ولى در متن گفتار نویسنده به نکاتى اشاره شد که بر درستى برداشت روشن‏فکران ایرانى دلالت دارد. نویسنده با استناد به مقاله رامین جهانبگلو ـ با تعبیر «بسیار ارزنده» ـ معتقد است که «همین نوع نگاه نادرست و افراطى در دوران روشنگرى در اروپا رایج بوده است و عواقب این شیوه برخورد حتى تا چند دهه پیش در غرب بسیار مشهود بود». ظهور دو پدیده فاشیسم و مارکسیسم در غرب، حاصل برخورد ایدئولوژیک با عقلانیت مدرن است. به نظر نویسنده «دوران آن بزرگ بینى علمى و مبالغه در کارکرد عقل که در اواخر قرن نوزدهم به اوج خود رسیده بود، به سر آمده و جهان متوجه شد که آن دید، خطا و یک جانبه بوده است». پس اگر برخورد ایدئولوژیکى هیچ اختصاصى به روشن‏فکران ایرانى ندارد؛ دیگر چه جاى چنین ایرادى بر آنان باقى مى‏ماند.
3. نویسنده از عده‏اى روشن‏فکر ایرانى با عنوان «فیلسوف» نام برده است. معلوم نیست که وى کدام متن منتشر شده از افرادى مانند داریوش شایگان، داریوش آشورى، چنگیز پهلوان، مهرزاد بروجردى، مصطفى رحیمى، کاظم علمدارى، عبدالکریم سروش، علیرضا علوى تبار و... را مطالعه کرده که برداشت فیلسوف بودن آنان را کرده است. صرف اندیشه ورزى‏هاى انتزاعى و تجریدى بر فلسفى بودن آن دلالت نمى‏کند. تفکر ایدئولوژیکى نیز نوعى اندیشه‏ورزى انتزاعى و تجریدى است؛ اما فرسنگ‏ها با تفکر فلسفى فاصله دارد. امروزه به غلط، تفکر فلسفى را مترادف با نگرش‏هاى ایده‏آلیستى تلقى مى‏کنند حال آنکه ایده‏آلیسم از سنخ ایدئولوژى است و با تفکر فلسفى فرق مى‏کند. دراصل، این دو سنخ تفکر (فلسفى و ایدئولوژیکى) در تقابل با یکدیگرند و در یک جا جمع نمى‏شوند، لذا نمى‏توان بر روشن‏فکران ایرانى ایراد برخورد ایدئولوژیکى و برخورد فلسفى را با هم وارد کرد. وقتى از روشن‏فکران خواسته مى‏شود که دست از تفکر فلسفى و تجریدى بردارند، به معناى دعوت آنان به تفکر ایدئولوژیکى است چنان‏که نویسنده هم دچار دگماتیسم برخورد ایدئولوژیکى شده است؛ گرچه مخالفت وى با تفکر فلسفى ریشه در تفکر پراگماتیستىِ رایج در آمریکا دارد و امروزه افرادى چون ریچارد رودتى از مروجّانى این ایده مى‏باشند.
4. نویسنده خواسته یا ناخواسته مقوله «نسبیت فرهنگى» را پذیرفته است. وقتى گفته شود که سکولاریسم در کشورهاى غربى نه مفهوم و نه منشأ و زادگان و روند تاریخى یکسانى ندارد و یا آزادى فردى به عنوان ستون اصلى خیمه مدرنیته است «نه تنها مصادیق آن در هر کشورى، از فرهنگ آن کشور پیروى مى‏کند، بلکه حتى جوهر و ذات آن نیز ثابت و یکسان و داراى تعریف دقیق مشخصى نیست»؛ تمام این گفته‏ها دلالت بر پذیرش «نسبیت فرهنگى» دارد. چنین تلقى مبتنى بر انکار عینى بودن فرهنگ و اصولى مانند دموکراسى، آزادى فردى، عقلانیت و سکولاریسم است. در این صورت، چه جاى خرده‏گیرى بر روشن‏فکران ایران است که چرا به گونه‏اى دیگر از مؤلفه‏هاى اصلى مدرنیته برداشت کرده‏اند. چرا نباید روشن‏فکر ایرانى به موجب شرایط سیاسى و اجتماعى و فرهنگى کشور، گونه‏اى غیراز تصورهاى غربى‏ها برداشت نماید. الزام روشن‏فکر ایرانى به برداشت غربى به نوبه خود نوعى برخورد ایدئولوژیک است. چنین الزامى هم خود به خود نفى دعوت روشن‏فکرى به عقلانیت انتقادى و خودبنیادگرایى و برحذر داشتن دیگران از جرأت اندیشیدن و رسیدن به بلوغ فکرى است. خلاصه، از کلام ایشان معلوم نمى‏گردد که با وجود نداشتن جرأت تفکر و این که مؤلفه‏هاى اصلى مدرنیته مفهوم و مصداق یکسان و مشابهى ندارد، چه باید کرد. این نوع ایراد و انتقادها حاصلى غیراز تعطیلى خودورزى در ایران ندارد. البته نویسنده در این فرآیند مبتکر نبوده، خیلى پیش‏تر از او این راه (ناخردورزى) توسط دیگران هموار گشته است.
به هر حال، مقاله نویسنده حاوى نکته جدیدى که بیش از این قابل نقد باشد، نیست. بسیارى از این‏گونه سخن‏ها در کلام سایر روشن‏فکران نیز مشاهده مى‏شود. چهار دوره‏اى که نویسنده براى تماس ایرانى‏ها با مدرنیته بیان کرده به روشنى، خود نیز گرفتار آن است. گرچه او نیز در دوره چهارم؛ یعنى دوران خشم بر سنت و رویکرد عاشقانه بر تجدد، به سر مى‏برد ولى سنت در حال احیاى خود است و این واقعیت براى غرب‏گرایان نگران کننده است.

تبلیغات