آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

سیر تحولات اندیشه غرب و خصوصا تفاوت‏هاى دوره مدرنیته و پست مدرنیسم در این نوشتار مورد اشاره قرار گرفته است. از جمله ویژگى‏هاى دوره مدرن مالکیت خصوصى، عقل‏گرایى، علم‏گرایى، مادى‏گرایى و خصوصا باور به وجود قوانین ثابت در طبیعت است و ویژگى اساسى دوره پست مدرن عدم ثبات است دنیا در عصر پست مدرن به مثابه مجموعه‏اى از الگوهاى دائما در حال تغییر نگریسته مى‏شود.

متن

سیاحت غرب، ش 15
هم‏اینک نمونه نخستینِ بشر جدید متولد شده است. این زن و مرد جدید قرن بیست‏ویکم، نژادى متفاوت از پدر، مادر، پدر بزرگ و مادر بزرگ رفاه‏طلب و پول‏پرست خود در عصر صنعتى هستند. اینان نژادى از بشریت‏اند که بخشى از حیات خود را با زندگى‏اى آزاد در فضایى مجازى که در دنیاهایى متفاوت شکل گرفته است سپرى مى‏کنند. چنین نژادى کمتر علاقه‏مند به انباشت و جمع‏آورى اشیا و کالاها و بیشتر در پى مواجهه با تجربه‏هایى جالب و سرگرم کننده است. این زن و مرد جدید به قدرتى دست یافته است که مى‏تواند در یک زمان در دنیاهایى موازى به تعامل و ارتباط با یکدیگر بپردازد و در رویارویى با هر حقیقتى، خواه واقعى و خواه ساختگى، نقاب شخصیت از چهره برگیرد و نقابى جدید بر چهره خود زند.
روبرت جى. لیفتون، روان شناس، این نسل جدید را بشر «دمدمى» مى‏نامد. این بشر در حال تجربه زندگى در دنیایى است که به رغم وجود اطلاعات انبوه و دسترسى سریع به آنها، از دامنه توجه‏اش کاسته شده است. دیگر چنین بشرى نه در پى تفکر و تعمق که بیشتر بشرى خودانگیخته و خودجوش است و به جاى آنکه خود را مستخدم چنین عصرى بداند، خود را بازیگر آن معرفى مى‏کند و عمدتا ترجیح مى‏دهد تا دیگران هم به او نه به مثابه بشرى سخت‏کوش، بلکه انسانى خلاق و آفریننده بنگرند. خلاصه اینکه حیات چنین انسانى عمدتا ناایستا و در فعالیت‏هایى موقتى خلاصه شده است و کمتر همانند پدران و مادرانش، زندگى ایستا و باثباتى را تجربه مى‏کند.
تفکر چنین انسانى نه در قالب واژگان بلکه در قالب تصاویر و انگاره‏ها به پیش مى‏رود. درحالى‏که او دیگر کمتر توان آن را دارد که حتى جمله‏اى را بر صفحه کاغذ مکتوب نماید؛ اما به راحتى توان آن را دارد تا اطلاعات الکترونیکى مختلف را پردازش نماید؛ بشرى که فاقد بینش تحلیلى و اصولاً نسلى عاطفى و احساسى است؛ غالب وقت خود را با شخصیت‏هاى خیالى تلویزیون سپرى مى‏کند و در فضاهاى مجازى همان‏گونه با همتایان خود برخورد مى‏کند که در دنیاى واقعى با آنها رفتار مى‏کند؛ به نحوى که حتى در برخوردهاى اجتماعى‏اش چنین شخصیت‏هاى خیالى‏اى را با تجارب خود درهم مى‏آمیزد و آنها را به بخشى از تجارب شخصى خود مبدل مى‏سازد. دنیاى او عمدتا سیال و بى‏ثبات است و با فرامتن‏ها و پایگاه‏هاى اطلاعاتى پیوند خورده است. چنین بشرى توان آن را یافته تا بدون آنکه از محل جغرافیایى همنوعانش اطلاعى داشته باشد، با آنها ارتباط الکترونیکى برقرار سازد.
این نمونه از بشر همواره در حال نوسازى خویش و تطبیق با شیوه‏هاى جدید زندگى است. از منظرى دیگر، چنین زن و مرد دمدمى‏اى کمتر به گذشته خود علاقه نشان مى‏دهد و ذهن خود را با سبک‏ها و مدهاى جدید مشغول مى‏سازد. بشرى نوآور که در دنیایى متغیر و بى‏ثبات، عملاً هیچ آداب، سنن و اصولى برایش وجود خارجى ندارد. دسترسى به اطلاعات براى چنین نسلى به منزله حیات و عدم دسترسى، به مثابه مرگ است. این نسل دوره‏اى را تجربه مى‏کند که مورخ فقید انگلیسى آرنولد توین‏بى آن را «عصر پست مدرن» نامیده است. این عصر در تضادى جدى با «عصر مدرن» یعنى عصرى که در آن روابط مالکیت خصوصى، عملاً هر جنبه‏اى از روابط اقتصادى را متأثر از خود ساخته و عمده تعاملات اجتماعى را تحت تأثیر قرار داده است، مى‏باشد. تمایز اصلى این عصر نوپا با عصر مدرن، عمدتا درگسترش دامنه دسترسى آدمى به موازاتِ افول مقوله مالکیت است. اما به راستى چه چیزى این دو عصر را تا این حد از یکدیگر متفاوت ساخته است.
مدرنیته
مدرنیته یا به عبارتى دیگر، دوره‏اى که تقریبا از عصر روشنگرى در قرن هجدهم تا پایان جنگ جهانى دوم گسترش داشت، با پیروزى مالکیت خصوصى به عنوان اساس ساختار روابط بشرى و ظهور عقل‏گرایى، علم‏گرایى، مادى‏گرایى، ایدئولوژى‏ها و اندیشه پیشرفت خطى، به عنوان روبناهاى فلسفى و فکرى نظام مالکیت خصوصى همراه شد. مشخصه عصر مدرن باور این اندیشه بود که دنیا بر پایه قوانینى نامتغیر و قابل پیش‏بینى اداره مى‏شود؛ باورى که براى بسیارى به یک اصل تبدیل شده بود. فرانسیس بیکن، که او را معمولاً پدر علم جدید مى‏خوانند، در حقیقت ارائه کننده روشى براى کشف رموز طبیعت بود. در نظر وى، عقل بشرى این توان را دارد تا از طبیعت فاصله گیرد و به مثابه شاهدى بى‏طرف آن را مورد مطالعه قرار دهد. بیکن به طبیعت به مثابه روسپى‏اى همگانى مى‏نگریست. او با استفاده از «روش علمى» متقاعد شده بود که توسل به چنین روشى آدمى را به قدرتى مى‏رساند که بر طبیعت حاکم شود و بدین شکل، بنیان‏هاى طبیعت را ضعیف و متزلزل سازد.
در مرحله بعدى، فیلسوف و ریاضى‏دان عصر روشنگرى یعنى دکارت، نگاهى مکانیکى از جهان، که کارکرد آن را مانند عقربه‏هاى ساعت بزرگ سن پطرزبورگ مى‏دانست، به بشریت ارائه نمود و طبیعتى با مشخصه خودکارى و قابل پیش‏بینى بودن را جاى‏گزین زنجیره بزرگ هستى توماس آکوییناس قدیس نمود. در نظر وى، طبیعت از مؤلفه‏هایى کمّى و ریاضى‏وار، و جهان بر پایه الگوهایى مکانیکى و مشخص که سرعت و مکان، شکل‏دهنده گستره و دامنه آن هستند تشکیل شده است. مارک دى کندورسه، اشراف زاده‏اى فرانسوى، با اطمینان در این‏باره مى‏گوید: «هیچ حد و مرزى براى پیشرفت توانایى‏هاى بشر وجود ندارد...».
فیلسوفان و روشن‏فکران این عصر جملگى متقاعد شدند که اندیشه منطقى و محاسبات دقیق و ریاضى‏وار مى‏تواند گشاینده رموز جهان و اعطاکننده قدرت خداوندى به بشر باشد تا به مدد آن بتواند طبیعت و حتى طبیعت بشرى را تحت سیطره خود قرار دهد. در اواخر قرن بیستم بود که ریاضى‏دان و فیلسوف بزرگ انگلیسى، برتراند راسل در یکى از آثار خود بدین نکته اشاره نمود که علم و به خصوص ریاضیات، رفتار بشرى را به دقت رفتار ماشین‏ها مبدل خواهد ساخت. اما در چنین دنیایى اگر علم براى کشف عملکردها، و تکنولوژى براى مهار محصولات علم به‏کار گرفته مى‏شود، این مالکیت خصوصى بوده که به عنوان ابزارى در جهت تقسیم غنایم این پیروزى به‏کار گرفته شده است.
اندیشمندان عصر روشنگرى توجهى به اندیشه‏هاى قرون وسطا نکردند و البته توسل به نگاه جدیدشان به حیات و طبیعت، مدیون توسعه چشم‏انداز هنر در رنسانس اروپایى بود. نگاه بشر جدید در آثار هنرى‏اش، از آسمان‏ها به افق تغییر جهت داد و چشم‏اندازهاى زمینى، نقطه اعلاى نگاه بشر به پیرامونش شد. به کارگیرى چشم‏اندازها در آثار هنرى، هنرمند را به مرکز جهان و هر چیزى را به شیئى قابل تصرف مبدل ساخت.
دوران پست مدرن، برخلاف عصر مدرن، بر پایه مجموعه‏اى از فرض‏هاى کاملاً متفاوتى از ذات حقیقت بنا شده است؛ فرض‏هایى که نهایتا به تحلیل اندیشه‏هاى نوین درباره مالکیت و تقویت نوسازى روابط بشرى بر پایه الگوى دسترسى انجامیده است.
طرح اندیشه «تعین‏ناپذیرى» هایزنبرگ و ورود آن به عرصه علم، اندیشه‏هاى عصر مدرن را به چالش کشانید. طرح چنین اندیشه‏اى، دنبال کردن اندیشه بیکن را مبنى بر اینکه جهان صرفا از مجموعه‏اى از فاعل‏هاى دانا که بر مفعول‏هایى منفعل تأثیر مى‏گزارند، با مشکل مواجه ساخت. همچنین نگاه نیوتن به جهان که آن را متأثر از عوامل مستقل و قابل پیش‏بینى مى‏دانست، مورد تردید قرار گرفت.
نظریه‏هاى جدید درباره ماده و انرژى، آسیب‏هایى جدى به اندیشه روشنگرى وارد ساخت. فیزیک جدید با رد ثبات در اشیا، آنها را نه مستقل از زمان که جارى در زمان معرفى کرد. طرح دیدگاه آلفرد نورث وایتهد درباره مفهوم «فضا»، به تزلزلى جدى در پنداشتن فضا به عنوان مؤلفه اصلى طبیعت انجامید. اما چنین اندیشه‏هایى بدین‏جا متوقف نشد و مفاهیم و حقایق فیزیکى و مادى دنیاى مدرن را به شدت متحول ساخت؛ دنیا دیگر نه مانند گذشته، که به مثابه مجموعه‏اى از الگوهاى دائما در حال تغییر نگریسته شد: همه چیز در حرکت و جنب و جوش؛ دیگر بشر مانند گذشته به دنیا به چشم مجموعه‏اى از اشیاء فیزیکى نمى‏نگریست و طرح نظریاتى جدید اجتناب‏ناپذیر گردید. طرح نظریاتى همانند نظریه آشفتگى(1)، نظریه پیچیدگى(2) و... همگى بازتابى از اندیشه‏هاى نوین علمى درباره احتمال، بى‏ثباتى، تعین‏ناپذیرى، تنوع و... است.
ظهور و تأثیرگزارى این اندیشه‏ها، صرفا به فیزیک، شیمى و ریاضیات ختم نشد و علوم
______________________________
1. chaos
2. complexity
______________________________
انسانى نیز به شدت از این اندیشه‏ها تأثیر پذیرفت. بر طبق نگاه پست‏مدرن‏ها، دنیا ساخته دست آدمى است که با داستان‏ها و حکایت‏هایى که آنها را طبق میل و انتخاب خود سرهم مى‏کند، ساخته مى‏شود. چنین دنیایى، نه هدفمند که تصادفى و نه بر پایه حقایق و واقعیت‏ها که مبنى بر سناریوها و خواسته‏هاى مورد نظرمان شکل گرفته است. این، دنیاى ساخته زبان و بر پایه استعارات و معانى و مفاهیمى است که بر آنها اتفاق نظر داریم؛ مفاهیمى که هر کدام را مى‏توان در گذر زمان تغییر داد. حقیقت در این دنیا نه آن چیزى است که میراث گذاشته مى‏شود و از نسلى به نسل دیگر منتقل مى‏گردد؛ بلکه آن مفهومى است که در هر دوره‏اى از حیات، توسط میل و خواسته ما ساخته و پرداخته مى‏شود. این همان نگاهى است که فیلسوف اسپانیایى، ارتگاگاست بدان قائل بود: یعنى به اندازه دیدگاه‏هایمان، حقایق وجود دارد. حتى علم در نگاه پست‏مدرن‏ها، مجموعه‏اى ساخته و پرداخته شده از متون و حکایت‏هایى است که نگارندگانش آن را با مهارت، چنان ترسیم کرده‏اند که خواننده از آن متأثر مى‏شود. این علوم در نیتجه پذیرش خواننده است که اعتبار مى‏یابد.
اشاره
1. این نوشتار که در صدد ارائه تصویرى از گذار مدرنیسم به پست‏مدرنیسم است، تفاوت عمده این دو را در مؤلفه تغییر و تحول و بى‏ثباتى ذکر مى‏کند و مى‏نویسد «درحالى‏که علم مدرن در پى یافتن حقایق غایى و ذرات بنیادین بود، علم پست‏مدرن پاى در راه احتمالات پیش‏بینى نشده و الگوهاى در حال ظهور گذاشته است. طبیعت در این دیدگاه به مثابه آن ماهیتى است که نه بر پایه قوانین بدون تغییر که بر پایه مجموعه کنش‏ها و کارکردهاى بى‏ثبات و در حال تغییر، بنیان نهاده شده است». ولى ظاهرا برجسته نمودن یک مؤلفه در میان مجموعه مؤلفه‏هاى متفاوت پست‏مدرنیسم با مدرنیسم، دلیل نادیده گرفت سایر وجوهى است که در پیدایش مدرنیته مؤثر بوده است. از باب نمونه، افول اخلاق در دوره مدرنیسم یکى از وجوه بازنگرى در اصول و مبانى مدرنیسم و به وجود آمدن تحولات بعدى بود، گذشته از آنکه در دوره مدرنیسم نیز متکفران مدرن متعددى به بى‏ثباتى علم و عدم اعتماد به معرفت و دانش بشرى معتقد بودند.
2. به نظر مى‏رسد مسئله تحول و بى‏ثباتى دانش، اختصاصى به دوره پست‏مدرن ندارد؛ بلکه در دوره مدرنیسم هم دانشمندان متعددى به بى‏ثباتى علم و تحولات نظریات علمى معترف بودند و به همین جهت شکاکیت جدید در دوره مدرنیسم را مى‏توان جزء ویژگى‏هاى آن به شمار آورد.
3. نکته‏اى اساسى که در مقایسه مدرنیسم و پست‏مدرنیسم مورد بررسى قرار نگرفته است آن است که آیا پست‏مدرنیسم ادامه مدرنیسم است، یا دوره جدیدى در تفکر غربى مى‏باشد. به عبارت دیگر، این نوشتار صرفا به ارائه تصویرى از مدرنیسم و پست‏مدرنیسم بسنده کرده است و تحلیلى از مقایسه این دو نداده است که آیا این تفاوت‏ها دلیل تمایز مدرنیسم از پست‏مدرنیسم مى‏شود، به گونه‏اى که دو دوره در تفکر غرب را موجب گردد، یا صرفا تحولى در اندیشه مدرنیسم و ادامه تفکر مدرن است.
4. کاستى دیگر، ارزیابى نشدن دو نظریه مدرنیسم و پست‏مدرنیسم است: آیا نگاه مدرنیسمى به جهان و پدیده‏ها درست است یا دیدگاه پست‏مدرنیسم. به نظر مى‏رسد هر دو دیدگاه بر اساس گزارش نوشتار مذکور در دو جهت افراط و تفریط قرار دارد و دانش بشرى هرچند داراى خطا و تحولات است، در موارد متعددى قابل اطمینان مى‏باشد و مى‏توان از آن دفاع نمود.

تبلیغات