از مدرنیسم تا پست مدرنیسم
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
سیر تحولات اندیشه غرب و خصوصا تفاوتهاى دوره مدرنیته و پست مدرنیسم در این نوشتار مورد اشاره قرار گرفته است. از جمله ویژگىهاى دوره مدرن مالکیت خصوصى، عقلگرایى، علمگرایى، مادىگرایى و خصوصا باور به وجود قوانین ثابت در طبیعت است و ویژگى اساسى دوره پست مدرن عدم ثبات است دنیا در عصر پست مدرن به مثابه مجموعهاى از الگوهاى دائما در حال تغییر نگریسته مىشود.متن
سیاحت غرب، ش 15
هماینک نمونه نخستینِ بشر جدید متولد شده است. این زن و مرد جدید قرن بیستویکم، نژادى متفاوت از پدر، مادر، پدر بزرگ و مادر بزرگ رفاهطلب و پولپرست خود در عصر صنعتى هستند. اینان نژادى از بشریتاند که بخشى از حیات خود را با زندگىاى آزاد در فضایى مجازى که در دنیاهایى متفاوت شکل گرفته است سپرى مىکنند. چنین نژادى کمتر علاقهمند به انباشت و جمعآورى اشیا و کالاها و بیشتر در پى مواجهه با تجربههایى جالب و سرگرم کننده است. این زن و مرد جدید به قدرتى دست یافته است که مىتواند در یک زمان در دنیاهایى موازى به تعامل و ارتباط با یکدیگر بپردازد و در رویارویى با هر حقیقتى، خواه واقعى و خواه ساختگى، نقاب شخصیت از چهره برگیرد و نقابى جدید بر چهره خود زند.
روبرت جى. لیفتون، روان شناس، این نسل جدید را بشر «دمدمى» مىنامد. این بشر در حال تجربه زندگى در دنیایى است که به رغم وجود اطلاعات انبوه و دسترسى سریع به آنها، از دامنه توجهاش کاسته شده است. دیگر چنین بشرى نه در پى تفکر و تعمق که بیشتر بشرى خودانگیخته و خودجوش است و به جاى آنکه خود را مستخدم چنین عصرى بداند، خود را بازیگر آن معرفى مىکند و عمدتا ترجیح مىدهد تا دیگران هم به او نه به مثابه بشرى سختکوش، بلکه انسانى خلاق و آفریننده بنگرند. خلاصه اینکه حیات چنین انسانى عمدتا ناایستا و در فعالیتهایى موقتى خلاصه شده است و کمتر همانند پدران و مادرانش، زندگى ایستا و باثباتى را تجربه مىکند.
تفکر چنین انسانى نه در قالب واژگان بلکه در قالب تصاویر و انگارهها به پیش مىرود. درحالىکه او دیگر کمتر توان آن را دارد که حتى جملهاى را بر صفحه کاغذ مکتوب نماید؛ اما به راحتى توان آن را دارد تا اطلاعات الکترونیکى مختلف را پردازش نماید؛ بشرى که فاقد بینش تحلیلى و اصولاً نسلى عاطفى و احساسى است؛ غالب وقت خود را با شخصیتهاى خیالى تلویزیون سپرى مىکند و در فضاهاى مجازى همانگونه با همتایان خود برخورد مىکند که در دنیاى واقعى با آنها رفتار مىکند؛ به نحوى که حتى در برخوردهاى اجتماعىاش چنین شخصیتهاى خیالىاى را با تجارب خود درهم مىآمیزد و آنها را به بخشى از تجارب شخصى خود مبدل مىسازد. دنیاى او عمدتا سیال و بىثبات است و با فرامتنها و پایگاههاى اطلاعاتى پیوند خورده است. چنین بشرى توان آن را یافته تا بدون آنکه از محل جغرافیایى همنوعانش اطلاعى داشته باشد، با آنها ارتباط الکترونیکى برقرار سازد.
این نمونه از بشر همواره در حال نوسازى خویش و تطبیق با شیوههاى جدید زندگى است. از منظرى دیگر، چنین زن و مرد دمدمىاى کمتر به گذشته خود علاقه نشان مىدهد و ذهن خود را با سبکها و مدهاى جدید مشغول مىسازد. بشرى نوآور که در دنیایى متغیر و بىثبات، عملاً هیچ آداب، سنن و اصولى برایش وجود خارجى ندارد. دسترسى به اطلاعات براى چنین نسلى به منزله حیات و عدم دسترسى، به مثابه مرگ است. این نسل دورهاى را تجربه مىکند که مورخ فقید انگلیسى آرنولد توینبى آن را «عصر پست مدرن» نامیده است. این عصر در تضادى جدى با «عصر مدرن» یعنى عصرى که در آن روابط مالکیت خصوصى، عملاً هر جنبهاى از روابط اقتصادى را متأثر از خود ساخته و عمده تعاملات اجتماعى را تحت تأثیر قرار داده است، مىباشد. تمایز اصلى این عصر نوپا با عصر مدرن، عمدتا درگسترش دامنه دسترسى آدمى به موازاتِ افول مقوله مالکیت است. اما به راستى چه چیزى این دو عصر را تا این حد از یکدیگر متفاوت ساخته است.
مدرنیته
مدرنیته یا به عبارتى دیگر، دورهاى که تقریبا از عصر روشنگرى در قرن هجدهم تا پایان جنگ جهانى دوم گسترش داشت، با پیروزى مالکیت خصوصى به عنوان اساس ساختار روابط بشرى و ظهور عقلگرایى، علمگرایى، مادىگرایى، ایدئولوژىها و اندیشه پیشرفت خطى، به عنوان روبناهاى فلسفى و فکرى نظام مالکیت خصوصى همراه شد. مشخصه عصر مدرن باور این اندیشه بود که دنیا بر پایه قوانینى نامتغیر و قابل پیشبینى اداره مىشود؛ باورى که براى بسیارى به یک اصل تبدیل شده بود. فرانسیس بیکن، که او را معمولاً پدر علم جدید مىخوانند، در حقیقت ارائه کننده روشى براى کشف رموز طبیعت بود. در نظر وى، عقل بشرى این توان را دارد تا از طبیعت فاصله گیرد و به مثابه شاهدى بىطرف آن را مورد مطالعه قرار دهد. بیکن به طبیعت به مثابه روسپىاى همگانى مىنگریست. او با استفاده از «روش علمى» متقاعد شده بود که توسل به چنین روشى آدمى را به قدرتى مىرساند که بر طبیعت حاکم شود و بدین شکل، بنیانهاى طبیعت را ضعیف و متزلزل سازد.
در مرحله بعدى، فیلسوف و ریاضىدان عصر روشنگرى یعنى دکارت، نگاهى مکانیکى از جهان، که کارکرد آن را مانند عقربههاى ساعت بزرگ سن پطرزبورگ مىدانست، به بشریت ارائه نمود و طبیعتى با مشخصه خودکارى و قابل پیشبینى بودن را جاىگزین زنجیره بزرگ هستى توماس آکوییناس قدیس نمود. در نظر وى، طبیعت از مؤلفههایى کمّى و ریاضىوار، و جهان بر پایه الگوهایى مکانیکى و مشخص که سرعت و مکان، شکلدهنده گستره و دامنه آن هستند تشکیل شده است. مارک دى کندورسه، اشراف زادهاى فرانسوى، با اطمینان در اینباره مىگوید: «هیچ حد و مرزى براى پیشرفت توانایىهاى بشر وجود ندارد...».
فیلسوفان و روشنفکران این عصر جملگى متقاعد شدند که اندیشه منطقى و محاسبات دقیق و ریاضىوار مىتواند گشاینده رموز جهان و اعطاکننده قدرت خداوندى به بشر باشد تا به مدد آن بتواند طبیعت و حتى طبیعت بشرى را تحت سیطره خود قرار دهد. در اواخر قرن بیستم بود که ریاضىدان و فیلسوف بزرگ انگلیسى، برتراند راسل در یکى از آثار خود بدین نکته اشاره نمود که علم و به خصوص ریاضیات، رفتار بشرى را به دقت رفتار ماشینها مبدل خواهد ساخت. اما در چنین دنیایى اگر علم براى کشف عملکردها، و تکنولوژى براى مهار محصولات علم بهکار گرفته مىشود، این مالکیت خصوصى بوده که به عنوان ابزارى در جهت تقسیم غنایم این پیروزى بهکار گرفته شده است.
اندیشمندان عصر روشنگرى توجهى به اندیشههاى قرون وسطا نکردند و البته توسل به نگاه جدیدشان به حیات و طبیعت، مدیون توسعه چشمانداز هنر در رنسانس اروپایى بود. نگاه بشر جدید در آثار هنرىاش، از آسمانها به افق تغییر جهت داد و چشماندازهاى زمینى، نقطه اعلاى نگاه بشر به پیرامونش شد. به کارگیرى چشماندازها در آثار هنرى، هنرمند را به مرکز جهان و هر چیزى را به شیئى قابل تصرف مبدل ساخت.
دوران پست مدرن، برخلاف عصر مدرن، بر پایه مجموعهاى از فرضهاى کاملاً متفاوتى از ذات حقیقت بنا شده است؛ فرضهایى که نهایتا به تحلیل اندیشههاى نوین درباره مالکیت و تقویت نوسازى روابط بشرى بر پایه الگوى دسترسى انجامیده است.
طرح اندیشه «تعینناپذیرى» هایزنبرگ و ورود آن به عرصه علم، اندیشههاى عصر مدرن را به چالش کشانید. طرح چنین اندیشهاى، دنبال کردن اندیشه بیکن را مبنى بر اینکه جهان صرفا از مجموعهاى از فاعلهاى دانا که بر مفعولهایى منفعل تأثیر مىگزارند، با مشکل مواجه ساخت. همچنین نگاه نیوتن به جهان که آن را متأثر از عوامل مستقل و قابل پیشبینى مىدانست، مورد تردید قرار گرفت.
نظریههاى جدید درباره ماده و انرژى، آسیبهایى جدى به اندیشه روشنگرى وارد ساخت. فیزیک جدید با رد ثبات در اشیا، آنها را نه مستقل از زمان که جارى در زمان معرفى کرد. طرح دیدگاه آلفرد نورث وایتهد درباره مفهوم «فضا»، به تزلزلى جدى در پنداشتن فضا به عنوان مؤلفه اصلى طبیعت انجامید. اما چنین اندیشههایى بدینجا متوقف نشد و مفاهیم و حقایق فیزیکى و مادى دنیاى مدرن را به شدت متحول ساخت؛ دنیا دیگر نه مانند گذشته، که به مثابه مجموعهاى از الگوهاى دائما در حال تغییر نگریسته شد: همه چیز در حرکت و جنب و جوش؛ دیگر بشر مانند گذشته به دنیا به چشم مجموعهاى از اشیاء فیزیکى نمىنگریست و طرح نظریاتى جدید اجتنابناپذیر گردید. طرح نظریاتى همانند نظریه آشفتگى(1)، نظریه پیچیدگى(2) و... همگى بازتابى از اندیشههاى نوین علمى درباره احتمال، بىثباتى، تعینناپذیرى، تنوع و... است.
ظهور و تأثیرگزارى این اندیشهها، صرفا به فیزیک، شیمى و ریاضیات ختم نشد و علوم
______________________________
1. chaos
2. complexity
______________________________
انسانى نیز به شدت از این اندیشهها تأثیر پذیرفت. بر طبق نگاه پستمدرنها، دنیا ساخته دست آدمى است که با داستانها و حکایتهایى که آنها را طبق میل و انتخاب خود سرهم مىکند، ساخته مىشود. چنین دنیایى، نه هدفمند که تصادفى و نه بر پایه حقایق و واقعیتها که مبنى بر سناریوها و خواستههاى مورد نظرمان شکل گرفته است. این، دنیاى ساخته زبان و بر پایه استعارات و معانى و مفاهیمى است که بر آنها اتفاق نظر داریم؛ مفاهیمى که هر کدام را مىتوان در گذر زمان تغییر داد. حقیقت در این دنیا نه آن چیزى است که میراث گذاشته مىشود و از نسلى به نسل دیگر منتقل مىگردد؛ بلکه آن مفهومى است که در هر دورهاى از حیات، توسط میل و خواسته ما ساخته و پرداخته مىشود. این همان نگاهى است که فیلسوف اسپانیایى، ارتگاگاست بدان قائل بود: یعنى به اندازه دیدگاههایمان، حقایق وجود دارد. حتى علم در نگاه پستمدرنها، مجموعهاى ساخته و پرداخته شده از متون و حکایتهایى است که نگارندگانش آن را با مهارت، چنان ترسیم کردهاند که خواننده از آن متأثر مىشود. این علوم در نیتجه پذیرش خواننده است که اعتبار مىیابد.
اشاره
1. این نوشتار که در صدد ارائه تصویرى از گذار مدرنیسم به پستمدرنیسم است، تفاوت عمده این دو را در مؤلفه تغییر و تحول و بىثباتى ذکر مىکند و مىنویسد «درحالىکه علم مدرن در پى یافتن حقایق غایى و ذرات بنیادین بود، علم پستمدرن پاى در راه احتمالات پیشبینى نشده و الگوهاى در حال ظهور گذاشته است. طبیعت در این دیدگاه به مثابه آن ماهیتى است که نه بر پایه قوانین بدون تغییر که بر پایه مجموعه کنشها و کارکردهاى بىثبات و در حال تغییر، بنیان نهاده شده است». ولى ظاهرا برجسته نمودن یک مؤلفه در میان مجموعه مؤلفههاى متفاوت پستمدرنیسم با مدرنیسم، دلیل نادیده گرفت سایر وجوهى است که در پیدایش مدرنیته مؤثر بوده است. از باب نمونه، افول اخلاق در دوره مدرنیسم یکى از وجوه بازنگرى در اصول و مبانى مدرنیسم و به وجود آمدن تحولات بعدى بود، گذشته از آنکه در دوره مدرنیسم نیز متکفران مدرن متعددى به بىثباتى علم و عدم اعتماد به معرفت و دانش بشرى معتقد بودند.
2. به نظر مىرسد مسئله تحول و بىثباتى دانش، اختصاصى به دوره پستمدرن ندارد؛ بلکه در دوره مدرنیسم هم دانشمندان متعددى به بىثباتى علم و تحولات نظریات علمى معترف بودند و به همین جهت شکاکیت جدید در دوره مدرنیسم را مىتوان جزء ویژگىهاى آن به شمار آورد.
3. نکتهاى اساسى که در مقایسه مدرنیسم و پستمدرنیسم مورد بررسى قرار نگرفته است آن است که آیا پستمدرنیسم ادامه مدرنیسم است، یا دوره جدیدى در تفکر غربى مىباشد. به عبارت دیگر، این نوشتار صرفا به ارائه تصویرى از مدرنیسم و پستمدرنیسم بسنده کرده است و تحلیلى از مقایسه این دو نداده است که آیا این تفاوتها دلیل تمایز مدرنیسم از پستمدرنیسم مىشود، به گونهاى که دو دوره در تفکر غرب را موجب گردد، یا صرفا تحولى در اندیشه مدرنیسم و ادامه تفکر مدرن است.
4. کاستى دیگر، ارزیابى نشدن دو نظریه مدرنیسم و پستمدرنیسم است: آیا نگاه مدرنیسمى به جهان و پدیدهها درست است یا دیدگاه پستمدرنیسم. به نظر مىرسد هر دو دیدگاه بر اساس گزارش نوشتار مذکور در دو جهت افراط و تفریط قرار دارد و دانش بشرى هرچند داراى خطا و تحولات است، در موارد متعددى قابل اطمینان مىباشد و مىتوان از آن دفاع نمود.
هماینک نمونه نخستینِ بشر جدید متولد شده است. این زن و مرد جدید قرن بیستویکم، نژادى متفاوت از پدر، مادر، پدر بزرگ و مادر بزرگ رفاهطلب و پولپرست خود در عصر صنعتى هستند. اینان نژادى از بشریتاند که بخشى از حیات خود را با زندگىاى آزاد در فضایى مجازى که در دنیاهایى متفاوت شکل گرفته است سپرى مىکنند. چنین نژادى کمتر علاقهمند به انباشت و جمعآورى اشیا و کالاها و بیشتر در پى مواجهه با تجربههایى جالب و سرگرم کننده است. این زن و مرد جدید به قدرتى دست یافته است که مىتواند در یک زمان در دنیاهایى موازى به تعامل و ارتباط با یکدیگر بپردازد و در رویارویى با هر حقیقتى، خواه واقعى و خواه ساختگى، نقاب شخصیت از چهره برگیرد و نقابى جدید بر چهره خود زند.
روبرت جى. لیفتون، روان شناس، این نسل جدید را بشر «دمدمى» مىنامد. این بشر در حال تجربه زندگى در دنیایى است که به رغم وجود اطلاعات انبوه و دسترسى سریع به آنها، از دامنه توجهاش کاسته شده است. دیگر چنین بشرى نه در پى تفکر و تعمق که بیشتر بشرى خودانگیخته و خودجوش است و به جاى آنکه خود را مستخدم چنین عصرى بداند، خود را بازیگر آن معرفى مىکند و عمدتا ترجیح مىدهد تا دیگران هم به او نه به مثابه بشرى سختکوش، بلکه انسانى خلاق و آفریننده بنگرند. خلاصه اینکه حیات چنین انسانى عمدتا ناایستا و در فعالیتهایى موقتى خلاصه شده است و کمتر همانند پدران و مادرانش، زندگى ایستا و باثباتى را تجربه مىکند.
تفکر چنین انسانى نه در قالب واژگان بلکه در قالب تصاویر و انگارهها به پیش مىرود. درحالىکه او دیگر کمتر توان آن را دارد که حتى جملهاى را بر صفحه کاغذ مکتوب نماید؛ اما به راحتى توان آن را دارد تا اطلاعات الکترونیکى مختلف را پردازش نماید؛ بشرى که فاقد بینش تحلیلى و اصولاً نسلى عاطفى و احساسى است؛ غالب وقت خود را با شخصیتهاى خیالى تلویزیون سپرى مىکند و در فضاهاى مجازى همانگونه با همتایان خود برخورد مىکند که در دنیاى واقعى با آنها رفتار مىکند؛ به نحوى که حتى در برخوردهاى اجتماعىاش چنین شخصیتهاى خیالىاى را با تجارب خود درهم مىآمیزد و آنها را به بخشى از تجارب شخصى خود مبدل مىسازد. دنیاى او عمدتا سیال و بىثبات است و با فرامتنها و پایگاههاى اطلاعاتى پیوند خورده است. چنین بشرى توان آن را یافته تا بدون آنکه از محل جغرافیایى همنوعانش اطلاعى داشته باشد، با آنها ارتباط الکترونیکى برقرار سازد.
این نمونه از بشر همواره در حال نوسازى خویش و تطبیق با شیوههاى جدید زندگى است. از منظرى دیگر، چنین زن و مرد دمدمىاى کمتر به گذشته خود علاقه نشان مىدهد و ذهن خود را با سبکها و مدهاى جدید مشغول مىسازد. بشرى نوآور که در دنیایى متغیر و بىثبات، عملاً هیچ آداب، سنن و اصولى برایش وجود خارجى ندارد. دسترسى به اطلاعات براى چنین نسلى به منزله حیات و عدم دسترسى، به مثابه مرگ است. این نسل دورهاى را تجربه مىکند که مورخ فقید انگلیسى آرنولد توینبى آن را «عصر پست مدرن» نامیده است. این عصر در تضادى جدى با «عصر مدرن» یعنى عصرى که در آن روابط مالکیت خصوصى، عملاً هر جنبهاى از روابط اقتصادى را متأثر از خود ساخته و عمده تعاملات اجتماعى را تحت تأثیر قرار داده است، مىباشد. تمایز اصلى این عصر نوپا با عصر مدرن، عمدتا درگسترش دامنه دسترسى آدمى به موازاتِ افول مقوله مالکیت است. اما به راستى چه چیزى این دو عصر را تا این حد از یکدیگر متفاوت ساخته است.
مدرنیته
مدرنیته یا به عبارتى دیگر، دورهاى که تقریبا از عصر روشنگرى در قرن هجدهم تا پایان جنگ جهانى دوم گسترش داشت، با پیروزى مالکیت خصوصى به عنوان اساس ساختار روابط بشرى و ظهور عقلگرایى، علمگرایى، مادىگرایى، ایدئولوژىها و اندیشه پیشرفت خطى، به عنوان روبناهاى فلسفى و فکرى نظام مالکیت خصوصى همراه شد. مشخصه عصر مدرن باور این اندیشه بود که دنیا بر پایه قوانینى نامتغیر و قابل پیشبینى اداره مىشود؛ باورى که براى بسیارى به یک اصل تبدیل شده بود. فرانسیس بیکن، که او را معمولاً پدر علم جدید مىخوانند، در حقیقت ارائه کننده روشى براى کشف رموز طبیعت بود. در نظر وى، عقل بشرى این توان را دارد تا از طبیعت فاصله گیرد و به مثابه شاهدى بىطرف آن را مورد مطالعه قرار دهد. بیکن به طبیعت به مثابه روسپىاى همگانى مىنگریست. او با استفاده از «روش علمى» متقاعد شده بود که توسل به چنین روشى آدمى را به قدرتى مىرساند که بر طبیعت حاکم شود و بدین شکل، بنیانهاى طبیعت را ضعیف و متزلزل سازد.
در مرحله بعدى، فیلسوف و ریاضىدان عصر روشنگرى یعنى دکارت، نگاهى مکانیکى از جهان، که کارکرد آن را مانند عقربههاى ساعت بزرگ سن پطرزبورگ مىدانست، به بشریت ارائه نمود و طبیعتى با مشخصه خودکارى و قابل پیشبینى بودن را جاىگزین زنجیره بزرگ هستى توماس آکوییناس قدیس نمود. در نظر وى، طبیعت از مؤلفههایى کمّى و ریاضىوار، و جهان بر پایه الگوهایى مکانیکى و مشخص که سرعت و مکان، شکلدهنده گستره و دامنه آن هستند تشکیل شده است. مارک دى کندورسه، اشراف زادهاى فرانسوى، با اطمینان در اینباره مىگوید: «هیچ حد و مرزى براى پیشرفت توانایىهاى بشر وجود ندارد...».
فیلسوفان و روشنفکران این عصر جملگى متقاعد شدند که اندیشه منطقى و محاسبات دقیق و ریاضىوار مىتواند گشاینده رموز جهان و اعطاکننده قدرت خداوندى به بشر باشد تا به مدد آن بتواند طبیعت و حتى طبیعت بشرى را تحت سیطره خود قرار دهد. در اواخر قرن بیستم بود که ریاضىدان و فیلسوف بزرگ انگلیسى، برتراند راسل در یکى از آثار خود بدین نکته اشاره نمود که علم و به خصوص ریاضیات، رفتار بشرى را به دقت رفتار ماشینها مبدل خواهد ساخت. اما در چنین دنیایى اگر علم براى کشف عملکردها، و تکنولوژى براى مهار محصولات علم بهکار گرفته مىشود، این مالکیت خصوصى بوده که به عنوان ابزارى در جهت تقسیم غنایم این پیروزى بهکار گرفته شده است.
اندیشمندان عصر روشنگرى توجهى به اندیشههاى قرون وسطا نکردند و البته توسل به نگاه جدیدشان به حیات و طبیعت، مدیون توسعه چشمانداز هنر در رنسانس اروپایى بود. نگاه بشر جدید در آثار هنرىاش، از آسمانها به افق تغییر جهت داد و چشماندازهاى زمینى، نقطه اعلاى نگاه بشر به پیرامونش شد. به کارگیرى چشماندازها در آثار هنرى، هنرمند را به مرکز جهان و هر چیزى را به شیئى قابل تصرف مبدل ساخت.
دوران پست مدرن، برخلاف عصر مدرن، بر پایه مجموعهاى از فرضهاى کاملاً متفاوتى از ذات حقیقت بنا شده است؛ فرضهایى که نهایتا به تحلیل اندیشههاى نوین درباره مالکیت و تقویت نوسازى روابط بشرى بر پایه الگوى دسترسى انجامیده است.
طرح اندیشه «تعینناپذیرى» هایزنبرگ و ورود آن به عرصه علم، اندیشههاى عصر مدرن را به چالش کشانید. طرح چنین اندیشهاى، دنبال کردن اندیشه بیکن را مبنى بر اینکه جهان صرفا از مجموعهاى از فاعلهاى دانا که بر مفعولهایى منفعل تأثیر مىگزارند، با مشکل مواجه ساخت. همچنین نگاه نیوتن به جهان که آن را متأثر از عوامل مستقل و قابل پیشبینى مىدانست، مورد تردید قرار گرفت.
نظریههاى جدید درباره ماده و انرژى، آسیبهایى جدى به اندیشه روشنگرى وارد ساخت. فیزیک جدید با رد ثبات در اشیا، آنها را نه مستقل از زمان که جارى در زمان معرفى کرد. طرح دیدگاه آلفرد نورث وایتهد درباره مفهوم «فضا»، به تزلزلى جدى در پنداشتن فضا به عنوان مؤلفه اصلى طبیعت انجامید. اما چنین اندیشههایى بدینجا متوقف نشد و مفاهیم و حقایق فیزیکى و مادى دنیاى مدرن را به شدت متحول ساخت؛ دنیا دیگر نه مانند گذشته، که به مثابه مجموعهاى از الگوهاى دائما در حال تغییر نگریسته شد: همه چیز در حرکت و جنب و جوش؛ دیگر بشر مانند گذشته به دنیا به چشم مجموعهاى از اشیاء فیزیکى نمىنگریست و طرح نظریاتى جدید اجتنابناپذیر گردید. طرح نظریاتى همانند نظریه آشفتگى(1)، نظریه پیچیدگى(2) و... همگى بازتابى از اندیشههاى نوین علمى درباره احتمال، بىثباتى، تعینناپذیرى، تنوع و... است.
ظهور و تأثیرگزارى این اندیشهها، صرفا به فیزیک، شیمى و ریاضیات ختم نشد و علوم
______________________________
1. chaos
2. complexity
______________________________
انسانى نیز به شدت از این اندیشهها تأثیر پذیرفت. بر طبق نگاه پستمدرنها، دنیا ساخته دست آدمى است که با داستانها و حکایتهایى که آنها را طبق میل و انتخاب خود سرهم مىکند، ساخته مىشود. چنین دنیایى، نه هدفمند که تصادفى و نه بر پایه حقایق و واقعیتها که مبنى بر سناریوها و خواستههاى مورد نظرمان شکل گرفته است. این، دنیاى ساخته زبان و بر پایه استعارات و معانى و مفاهیمى است که بر آنها اتفاق نظر داریم؛ مفاهیمى که هر کدام را مىتوان در گذر زمان تغییر داد. حقیقت در این دنیا نه آن چیزى است که میراث گذاشته مىشود و از نسلى به نسل دیگر منتقل مىگردد؛ بلکه آن مفهومى است که در هر دورهاى از حیات، توسط میل و خواسته ما ساخته و پرداخته مىشود. این همان نگاهى است که فیلسوف اسپانیایى، ارتگاگاست بدان قائل بود: یعنى به اندازه دیدگاههایمان، حقایق وجود دارد. حتى علم در نگاه پستمدرنها، مجموعهاى ساخته و پرداخته شده از متون و حکایتهایى است که نگارندگانش آن را با مهارت، چنان ترسیم کردهاند که خواننده از آن متأثر مىشود. این علوم در نیتجه پذیرش خواننده است که اعتبار مىیابد.
اشاره
1. این نوشتار که در صدد ارائه تصویرى از گذار مدرنیسم به پستمدرنیسم است، تفاوت عمده این دو را در مؤلفه تغییر و تحول و بىثباتى ذکر مىکند و مىنویسد «درحالىکه علم مدرن در پى یافتن حقایق غایى و ذرات بنیادین بود، علم پستمدرن پاى در راه احتمالات پیشبینى نشده و الگوهاى در حال ظهور گذاشته است. طبیعت در این دیدگاه به مثابه آن ماهیتى است که نه بر پایه قوانین بدون تغییر که بر پایه مجموعه کنشها و کارکردهاى بىثبات و در حال تغییر، بنیان نهاده شده است». ولى ظاهرا برجسته نمودن یک مؤلفه در میان مجموعه مؤلفههاى متفاوت پستمدرنیسم با مدرنیسم، دلیل نادیده گرفت سایر وجوهى است که در پیدایش مدرنیته مؤثر بوده است. از باب نمونه، افول اخلاق در دوره مدرنیسم یکى از وجوه بازنگرى در اصول و مبانى مدرنیسم و به وجود آمدن تحولات بعدى بود، گذشته از آنکه در دوره مدرنیسم نیز متکفران مدرن متعددى به بىثباتى علم و عدم اعتماد به معرفت و دانش بشرى معتقد بودند.
2. به نظر مىرسد مسئله تحول و بىثباتى دانش، اختصاصى به دوره پستمدرن ندارد؛ بلکه در دوره مدرنیسم هم دانشمندان متعددى به بىثباتى علم و تحولات نظریات علمى معترف بودند و به همین جهت شکاکیت جدید در دوره مدرنیسم را مىتوان جزء ویژگىهاى آن به شمار آورد.
3. نکتهاى اساسى که در مقایسه مدرنیسم و پستمدرنیسم مورد بررسى قرار نگرفته است آن است که آیا پستمدرنیسم ادامه مدرنیسم است، یا دوره جدیدى در تفکر غربى مىباشد. به عبارت دیگر، این نوشتار صرفا به ارائه تصویرى از مدرنیسم و پستمدرنیسم بسنده کرده است و تحلیلى از مقایسه این دو نداده است که آیا این تفاوتها دلیل تمایز مدرنیسم از پستمدرنیسم مىشود، به گونهاى که دو دوره در تفکر غرب را موجب گردد، یا صرفا تحولى در اندیشه مدرنیسم و ادامه تفکر مدرن است.
4. کاستى دیگر، ارزیابى نشدن دو نظریه مدرنیسم و پستمدرنیسم است: آیا نگاه مدرنیسمى به جهان و پدیدهها درست است یا دیدگاه پستمدرنیسم. به نظر مىرسد هر دو دیدگاه بر اساس گزارش نوشتار مذکور در دو جهت افراط و تفریط قرار دارد و دانش بشرى هرچند داراى خطا و تحولات است، در موارد متعددى قابل اطمینان مىباشد و مىتوان از آن دفاع نمود.