دین یعنی ختم گفت و گو
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
رورتى با شخصى شمردن دین معتقد است. جهت آزادى دین و باز شدن راه گفتوگو ضرورت دارد که دین شخصى باشد و برگرفتن رأى اعتماد از مخاطبان در گفتوگو تنها معیار آزمون یک پیشنهاد سیاسى باشد.متن
ناقد، ش 3
متفکران امروزه به دو دسته تقسیم مىشوند: دستهاى که معتقدند چیزى جدید و حایز اهمیت به نام «پسامدرن» در حال وقوع است و دسته دیگرى مانند هابرماس، که مىپندارند انسانها هنوز در حال دست و پنجه نرم کردن با وظایف شناخته شدهاى هستند (یا باید باشند) که جنبش روشنگرى مقرر کرده است. آنهایى که با هابرماس موافقاند ، مانند من، معمولاً عرفى کردن زندگى عمومى (جامعه) را رهآورد اصلى جنبش روشنگرى مىدانند، و نقش ما را، همانند پیشینیانمان، ترغیب افراد جامعه خود براى اتکاء کمتر به سنت، و تمایل بیشتر براى تجربه کردن آداب و رسوم و نهادهاى جدید تعریف مىکنند.
بزرگترین شکاف موجود بین روشنفکرى نوعى و غیرروشنفکرى نوعى آن است که اولى از «ناپاکى» به عنوان واژهاى اخلاقى استفاده نمىکند و دین را چیزى که جیمز آنرا یک «انتخاب حساس، اضطرارى و حیاتى» مىخواند، نمىیابد. او دین را، در بهترین حالت، چیزى که وایتهد آنرا «آنچه ما در تنهایىمان انجام مىدهیم» مىنامد تلقى مىکند و نه آنچه مردم در کلیسا در کنار یکدیگر انجام مىدهند. چنین روشنفکرى، لامحاله، با خواندن کتاب فرهنگ ناباورى: چگونه قوانین و سیاست آمریکا وابستگى دینى را کوچک مىشمارد اثر استیون ال. کارتر، گیج یا ناراحت خواهد شد. زیرا کارتر چیزى را مورد مناقضه قرار مىدهد که، براى خداناباورى مانند من، مصالحه جفرسونى مبارکى به نظر مىآید که جنبش روشنگرى با امور دینى و مذهبى انجام داد. این مصالحه عبارت است از شخصى کردن دین ـ بیرون نگه داشتن آن از آنچه کارتر «عرصه عمومى» مىخواند ـ و ثبت شمردن دخالت دین در مباحث مربوط به سیاست عمومى. درحالىکه بسیارى از روشنفکران دیندار به چیزى ملتزماند که کارتر آنرا «متافیزیک فردى» مىنامد. خود وى، به عنوان یکى از پیروان کلیساى اسقفى، از دین به عنوان «سنت عبادت جمعى» یاد مىکند.
ما خداناباوران، که تمام تلاشمان را براى تقویت مصالحه جفرسون بهکار مىبندیم، بسیار بد مىدانیم که بدون ریا و آشکارسازى کفرمان به خدا، نمىتوانیم وارد ادارات دولتى شویم. به رغم سازش صورت گرفته، احتمال نمىرود که ملحد بىپروایى در انتخابات این کشور (آمریکا) پیروز شود. ما همچنین از این حرف بیزاریم که تنها دینداران از وجدان برخوردارند. کارتر چنین مىاندیشد که شخصى کردن دین، آنرا کماهمیت جلوه خواهد داد. او مىگوید: «فرهنگ قانونمدارى که از ساحت عمومى دفاع مىکند، هنوز ظاهرا از اینکه به دین به چشم یک سرگرمى نگاه شود و در خلوت افراد انجام پذیرد و توسط هیچ انسان بالغ و خیرخواهى به عنوان پایهاى براى سیاست مورد استفاده قرار نمىگیرد، احساس آسودگى بسیار مىکند».
اینکه کارتر از شخصى کردن دین، کماهمیت جلوه دادن آن را نتیجه مىگیرد، استنتاجى نامعتبر است؛ مگر آنکه با فرض بىارزش بودن همیشگى امور غیرسیاسى تکمیل شود. اما این فرض به نظر نادرست مىرسد. خانواده یا زندگىهاى عاشقانه ما شخصى، غیرسیاسى و در عین حال بااهمیتاند. اشعارى که ما خداناباوران مىسراییم، همانند نیایشهاى دوستان خداباورمان، شخصى، غیرسیاسى و مهم هستند. شعر سرودن براى بسیارى از مردم، صرفا سرگرمى محسوب نمىشود؛ حتى اگر آنرا تنها به تنى چند از نزدیکان نشان دهند. جستوجو براى رسیدن به کمال شخصى که تمناى هر دو گروه خداباور و خداناباور است، نه بىارزش است و نه در یک دموکراسى کثرتگرا، ارتباطى با سیاست عمومى دارد.
کارتر انتقاد مىکند که «تلاش فلاسفه لیبرال معاصر براى ایجاد فضاى گفتوگویى که در آن اشخاص مختلف با دیدگاههایى بسیار متفاوت و مطابق با مجموعهاى از قراردادهاى مورد توافق همه افراد، مىتوانند به نبرد گفتوگویى وارد شوند. ایده فیلسوفانه آن است که هرچند همه ما پیشینهها و گرایشهاى شخصى متفاوتى داریم، مفروضات اخلاقى مشخص و مشترکى نیز داریم». کارتر در اینجا توصیف خوبى از کوچکترین مخرج مشترک مواضع راولز و هابرماس، دو تن از برجستهترین متفکران اجتماعى عصر حاضر، و نیز از پیام اصلى عرفىساز جنبش روشنگرى ارائه مىکند. او کاملاً حق دارد که بگوید: «تمام این تلاشها در جهت محدود کردن گفتوگو به مقدمات مشترک طرفین گفتوگو، ممکن است دین را از این آمیزه بیرون کند». اما وى بر این باور است که چنین بیرون کردنى عادلانه نیست. ولى چنین «بیرون کردنى» در بطن مصالحه جفرسون وجود دارد و به سختى مىتوان تشخیص داد که کارتر چه برنامه عادلانهترى را به جاى آن مصالحه ارائه مىکند. فیلسوفان لیبرال روزگار ما مىپندارند که ما قادر به اداره جامعه سیاسى مردمسالارانه نخواهیم بود، مگر آنکه دینباوران همچنان حاضر به معاوضه شخصى کردن دین با تضمینى از آزادى دینى باشند. کارتر نیز دلیلى براى بر خطا بودن آنها ارائه نمىکند. دلیل اصلى اینکه دین باید تبدیل به امرى خصوصى شود این است که در گفتوگوهاى سیاسى بین پیروان ادیان مختلف، دین متوقف کننده جریان گفت وگو است.
کارتر «خواستار عرصهاى عمومى است که شهروندان در آن محدودیتى براى سخن گفتن به زبان کاملاً غیردینى نداشته باشند؛ بلکه هم پذیراى سخن و استدلال متدینان باشد، هم غیرمتدینان». این، شاید صرفا به معناى آن باشد که او از ما خداناباوران مىخواهد هنگامى که روحانیت مىگوید سقط جنین برخلاف اراده پروردگار است، فریاد «جدایى دین از سیاست» برنیاوریم و آنگاه که او همجنسبازى را مغایر با رضاى خداوند مىداند، سر خود را به نشانه تصدیق تکان دهیم. اگر چنین باشد، من با او کاملاً موافقم. بهترین بخشهاى کتاب بسیار عمیق و غالبا متقاعد کننده وى آنجایى است که ناهماهنگى رفتار ما و تزویر و ریاى موجود در این سخن که مؤمنان هیچ حقى براى قراردادن دیدگاههاى سیاسى خود بر پایه ایمان دینى خود ندارند و ما خداناباوران مجازیم تمامى دیدگاههاى سیاسى خود را بر پایه فلسفه جنبش روشنگرى تفسیر کنیم، به وضوح نشان داده مىشود. این ادعا که خداناباوران با اتخاذ چنین روشى به عقل رجوع کردهاند و دینباوران غیرعقلانىاند، حرف بیهودهاى بیش نیست و کارتر کاملاً حق دارد آنرا از درجه اعتبار ساقط کند.
کارتر همچنین حق دارد بگوید نظریه لیبرال معلوم نکرده است که «اراده هر کدام از فلاسفه برجسته سنت لیبرالى یا اراده دادگاه عالى ایالت متحده آمریکا در قیاس با اراده خدا، ارتباط بیشترى با تصمیمات اخلاقى دارد». اما اینکه نظریه لیبرال باید چنین کارى کند، کاملاً اشتباه است. تمام آنچه نظریه لیبرال مىبایست نشان دهد آن است که بهترین نحوه اتخاذ تصمیمات اخلاقى که یک دولت تکثرگرا و دموکراتیک که حق استفاده انحصارى از زور را دارد باید به اجرا درآورد این است که آن تصمیمگیرىها از طریق مباحثات عمومى انجام شود و در آنها صداى کسانى که ادعا مىکنند سخن خدا یا عقل یا علم را مىگویند با صداى هر کس دیگرى همرتبه تلقى شود. اینکه داشتن یا نداشتن اعتقادات دینى، عقاید سیاسى را تحت تأثیر قرار خواهد داد یک سخن است که البته درست هم هست؛ اگر بگوییم، همانند کارتر، که عرصه عمومى باید به روى «مباحثه دینى» باز باشد و یا لیبرالیسم باید سیاستى پدید آورد که هرگونه گفتوگوى پیشنهادى از طرف عضوى از اعضاى جامعه را پذیرا باشد، سخن دیگرى است.
آیا «شکل گفتوگوى» شاخصا دینى مىتواند چیزى جز نوعى از گفتوگو که بعضى از اعضاء آن، سرچشمه عقاید خود را منابع دینى مىدانند باشد. آیا استدلال منحصرا دینى مىتواند معنایى جز استدلالى که مقدماتش را برخى از مردم به این دلیل پذیرفتهاند که معتقدند این مقدمات حاکى از اراده الاهىاند داشته باشد. شاید من هم همان مقدمات را بنا به ادلهاى کاملاً غیردینى ـ براى مثال دلایلى که مربوط به حداکثر رساندن سعادت بشرى مىشوند ـ بپذیرم. آیا دلیل من در این شرایط یک دلیل غیردینى خواهد شد، حتى اگر درست همان دلیلى باشد که توسط اعضاى دینباور جامعه من ارائه مىشود. مطمئنا این امر که مقدمات یکى از ما دو نفر در کلیسا و دیگرى در کتابخانهها به دست مىآید، مورد علاقه مخاطب در ساحت عمومى نیست و نباید هم باشد. بحثهاى انجام شده در آنجا، یعنى مباحث سیاسى، در بهترین شکل خود، نه دینى محسوب مىشود و نه غیردینى.
راولز و هابرماس و نیز دیویى و پیرس معتقدند که معرفتشناسى مناسب براى چنین دموکراسى این است که در آن تنها آزمون یک پیشنهاد سیاسى این باشد که آن نظر توان آنرا داشته باشد از مردمى که داراى ایدههاى کاملاً متفاوتى درباره فایده و معناى زندگى بشرى و راه رسیدن به کمال شخصى هستند، رأى اعتماد بگیرد. چنین توافقى هرچه بیشتر ملاک آزمون یک عقیده قرار گیرد، از اهمیت منبع عقیده بیشتر کاسته مىشود. بنابراین، من در پاسخ به کارتر که با نارضایتى شهروندان دیندار را مجبور به «بازسازى ادله خود با بهره بردن از واژگان کاملاً سکولار، آنهم قبل از اینکه ادله ارائه شود» مىداند مىگویم که «بازسازى ادله با واژگان کاملاً سکولار» تنها به معناى «حذف اشاره به منبع مقدمات ادله» است و به نظر مىرسد که این حذف بهاى مناسبى براى آزادى دینى باشد.
اشاره
1. مقاله با ارزیابى یکى از روشنفکران دینى به نام کارتر به تبیین رابطه سکولاریسم و عرفىسازى دین با عادىسازى جریان دیالوگ و گفتوگو مىپردازد و با مانع شمردن دین در صورت عمومى کردن آن، براى جریان گفتوگو، از نظریه سکولاریسم دفاع مىکند. وى شخصى کردن دین را لازمه دیالوگ و گفتوگو برمى شمارد. البته دین در صورتى که الاهى و حقانى باشد، با دیالوگ و گفتوگو ناسازگارى ندارد و به جهت استوارى بر مبانى عقلانى و توان دفاع از آموزههاى مربوط به خود، عرصه آزادى اندیشه و گفتوگو را برمىتابد و بدون شک تعبدى بودن پارهاى از آموزههاى دینى که بر اساس مبانى عقلى پذیرفته شدهاند، با عقلانیت حیات دینى آدمى و آمادگى دفاع خردمندانه مؤمنان از حیات دینى منافاتى ندارد.
2. آقاى رورتى از عدم ورود خداناباوران در ادارات دولتى جامعه مذهبى انتقاد مىکند؛ در صورتى که چنین نیست که خداناباوران در جوامع دینى به طور کلى از ورود به ادارات دولتى محروم باشند؛ بلکه از سلطه آنان بر سرنوشت جامعه دینى جلوگیرى مىشود و چنین امرى عقلانى و قابل دفاع است؛ زیرا هر ملتى و از جمله امت دینى این حق را دارد که از تسلط مخالفانش بر سرنوشت خود جلوگیرى کنند.
3. آقاى رورتى شخصى شدن دین را مایه کمارزشى آن برنمى شمارند و استدلالش آنست که امور غیرسیاسى کماهمیت نیستند؛ مانند خانواده یا زندگىهاى عاشقانه ما که شخصى، غیرسیاسى و در عین حال با اهمیتاند و یا اینکه جستوجو براى رسیدن به کمال شخصى که تمناى خداباور و خداناباور است، نه بىارزش است و نه ارتباطى با سیاست عمومى دارد.
این سخنان آقاى رورتى از چند جهت نادرست است: الف) بدون شک در مقایسه امور شخصى با امور جمعى و عمومى، امور اجتماعى از اهمیت بیشترى برخوردارند؛ زیرا با سرنوشت جمع کثیرى از آدمیان ارتباط دارد و از همین رو در ادیان مصالح جمعى بر مصالح فردى مقدم است، البته در صورتى که آن مصالح در جهت سعادت جامعه باشد.
ب) با قطع نظر از آنچه در بند پیش گفته شد، شخصى شدن هرچند همیشه با کمارزشى ملازم نیست، مانند نمونههایى که آقاى رورتى ذکر نمودند، ولى همواره چنین نیست؛ زیرا یکى از عوامل بىارزش شدن یک امر آنست که در غیر جایگاهش قرار گیرد و کارآمدى مناسب آن مورد استفاده قرار نگیرد؛ از باب نمونه اگر برنامههاى دینى شایستگى سعادتسازى جامعه را دارد، منحصر کردن آن به زندگى شخصى و فردى موجب کمارزشى آن خواهد بود.
ج) اشتباه دیگر آقاى رورتى در مثالى است که براى موارد شخصى ذکر کردهاند؛ زیرا کمال شخصى بىارتباط با جامعه نیست؛ بلکه بسیار متأثر از وضعیت اجتماعى است. جامعهاى که در آن فساد رواج یابد و آزادى اندیشه و عقیده نباشد و علم و دانش و سایر مفاهیم انسانى اعتبارى نداشته باشد، بدون شک بسیارى از اعضاى آن از رشد صحیح و کمال محروم ماندهاند و یا دستیابى به کمال در چنین بسترى بسیار دشوار و نادر خواهد بود.
4. دلیلى که آقاى رورتى بر لزوم خصوصى کردن دین ذکر مىکنند ناتمام است. ایشان مىگوید: «دلیل اصلى اینکه دین باید تبدیل به امرى خصوصى شود این است که در گفتوگوهاى سیاسى بین پیروان ادیان مختلف، دین متوقف کننده جریان گفتوگو است». درحالىکه دین با دعوت به رعایت ارزشهاى انسانى نه تنها متوقف کننده جریان گفتوگو نیست، بلکه بستر سالم را براى تفاهم و دیالوگ به وجود مىآورد و عدم پیشرفت در گفتوگوى ادیان به دین بازگشت ندارد؛ بلکه به تعهد متدینان به دین و یا تحریف یک دین ارجاع مىشود؛ از باب نمونه با ارجاع به تاریخ اسلام مشاهده مىکنیم که پیشوایان دینى اسلام با مخالفان سرسخت خود و خداناباوران و ملحدان در کمال ادب و منطق گفتوگو مىنمودند.(1)
در مجموع باید گفت دین از همان ابتدا انسان را به جستوجو، تحقیق و گفتوگوى سالم دعوت مىنماید: «وَ جَـدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ»(2) و از پیروانش مىخواهد تا اصول باورهاى دینى خود را با تحقیق و استدلال به دست آورند.
______________________________
1. رک: احتجاج طبرسى و توحید صدوق که گفتوگوهاى پیشوایان اسلام در آنجا ذکر شده است.
2. نحل، 16:125
متفکران امروزه به دو دسته تقسیم مىشوند: دستهاى که معتقدند چیزى جدید و حایز اهمیت به نام «پسامدرن» در حال وقوع است و دسته دیگرى مانند هابرماس، که مىپندارند انسانها هنوز در حال دست و پنجه نرم کردن با وظایف شناخته شدهاى هستند (یا باید باشند) که جنبش روشنگرى مقرر کرده است. آنهایى که با هابرماس موافقاند ، مانند من، معمولاً عرفى کردن زندگى عمومى (جامعه) را رهآورد اصلى جنبش روشنگرى مىدانند، و نقش ما را، همانند پیشینیانمان، ترغیب افراد جامعه خود براى اتکاء کمتر به سنت، و تمایل بیشتر براى تجربه کردن آداب و رسوم و نهادهاى جدید تعریف مىکنند.
بزرگترین شکاف موجود بین روشنفکرى نوعى و غیرروشنفکرى نوعى آن است که اولى از «ناپاکى» به عنوان واژهاى اخلاقى استفاده نمىکند و دین را چیزى که جیمز آنرا یک «انتخاب حساس، اضطرارى و حیاتى» مىخواند، نمىیابد. او دین را، در بهترین حالت، چیزى که وایتهد آنرا «آنچه ما در تنهایىمان انجام مىدهیم» مىنامد تلقى مىکند و نه آنچه مردم در کلیسا در کنار یکدیگر انجام مىدهند. چنین روشنفکرى، لامحاله، با خواندن کتاب فرهنگ ناباورى: چگونه قوانین و سیاست آمریکا وابستگى دینى را کوچک مىشمارد اثر استیون ال. کارتر، گیج یا ناراحت خواهد شد. زیرا کارتر چیزى را مورد مناقضه قرار مىدهد که، براى خداناباورى مانند من، مصالحه جفرسونى مبارکى به نظر مىآید که جنبش روشنگرى با امور دینى و مذهبى انجام داد. این مصالحه عبارت است از شخصى کردن دین ـ بیرون نگه داشتن آن از آنچه کارتر «عرصه عمومى» مىخواند ـ و ثبت شمردن دخالت دین در مباحث مربوط به سیاست عمومى. درحالىکه بسیارى از روشنفکران دیندار به چیزى ملتزماند که کارتر آنرا «متافیزیک فردى» مىنامد. خود وى، به عنوان یکى از پیروان کلیساى اسقفى، از دین به عنوان «سنت عبادت جمعى» یاد مىکند.
ما خداناباوران، که تمام تلاشمان را براى تقویت مصالحه جفرسون بهکار مىبندیم، بسیار بد مىدانیم که بدون ریا و آشکارسازى کفرمان به خدا، نمىتوانیم وارد ادارات دولتى شویم. به رغم سازش صورت گرفته، احتمال نمىرود که ملحد بىپروایى در انتخابات این کشور (آمریکا) پیروز شود. ما همچنین از این حرف بیزاریم که تنها دینداران از وجدان برخوردارند. کارتر چنین مىاندیشد که شخصى کردن دین، آنرا کماهمیت جلوه خواهد داد. او مىگوید: «فرهنگ قانونمدارى که از ساحت عمومى دفاع مىکند، هنوز ظاهرا از اینکه به دین به چشم یک سرگرمى نگاه شود و در خلوت افراد انجام پذیرد و توسط هیچ انسان بالغ و خیرخواهى به عنوان پایهاى براى سیاست مورد استفاده قرار نمىگیرد، احساس آسودگى بسیار مىکند».
اینکه کارتر از شخصى کردن دین، کماهمیت جلوه دادن آن را نتیجه مىگیرد، استنتاجى نامعتبر است؛ مگر آنکه با فرض بىارزش بودن همیشگى امور غیرسیاسى تکمیل شود. اما این فرض به نظر نادرست مىرسد. خانواده یا زندگىهاى عاشقانه ما شخصى، غیرسیاسى و در عین حال بااهمیتاند. اشعارى که ما خداناباوران مىسراییم، همانند نیایشهاى دوستان خداباورمان، شخصى، غیرسیاسى و مهم هستند. شعر سرودن براى بسیارى از مردم، صرفا سرگرمى محسوب نمىشود؛ حتى اگر آنرا تنها به تنى چند از نزدیکان نشان دهند. جستوجو براى رسیدن به کمال شخصى که تمناى هر دو گروه خداباور و خداناباور است، نه بىارزش است و نه در یک دموکراسى کثرتگرا، ارتباطى با سیاست عمومى دارد.
کارتر انتقاد مىکند که «تلاش فلاسفه لیبرال معاصر براى ایجاد فضاى گفتوگویى که در آن اشخاص مختلف با دیدگاههایى بسیار متفاوت و مطابق با مجموعهاى از قراردادهاى مورد توافق همه افراد، مىتوانند به نبرد گفتوگویى وارد شوند. ایده فیلسوفانه آن است که هرچند همه ما پیشینهها و گرایشهاى شخصى متفاوتى داریم، مفروضات اخلاقى مشخص و مشترکى نیز داریم». کارتر در اینجا توصیف خوبى از کوچکترین مخرج مشترک مواضع راولز و هابرماس، دو تن از برجستهترین متفکران اجتماعى عصر حاضر، و نیز از پیام اصلى عرفىساز جنبش روشنگرى ارائه مىکند. او کاملاً حق دارد که بگوید: «تمام این تلاشها در جهت محدود کردن گفتوگو به مقدمات مشترک طرفین گفتوگو، ممکن است دین را از این آمیزه بیرون کند». اما وى بر این باور است که چنین بیرون کردنى عادلانه نیست. ولى چنین «بیرون کردنى» در بطن مصالحه جفرسون وجود دارد و به سختى مىتوان تشخیص داد که کارتر چه برنامه عادلانهترى را به جاى آن مصالحه ارائه مىکند. فیلسوفان لیبرال روزگار ما مىپندارند که ما قادر به اداره جامعه سیاسى مردمسالارانه نخواهیم بود، مگر آنکه دینباوران همچنان حاضر به معاوضه شخصى کردن دین با تضمینى از آزادى دینى باشند. کارتر نیز دلیلى براى بر خطا بودن آنها ارائه نمىکند. دلیل اصلى اینکه دین باید تبدیل به امرى خصوصى شود این است که در گفتوگوهاى سیاسى بین پیروان ادیان مختلف، دین متوقف کننده جریان گفت وگو است.
کارتر «خواستار عرصهاى عمومى است که شهروندان در آن محدودیتى براى سخن گفتن به زبان کاملاً غیردینى نداشته باشند؛ بلکه هم پذیراى سخن و استدلال متدینان باشد، هم غیرمتدینان». این، شاید صرفا به معناى آن باشد که او از ما خداناباوران مىخواهد هنگامى که روحانیت مىگوید سقط جنین برخلاف اراده پروردگار است، فریاد «جدایى دین از سیاست» برنیاوریم و آنگاه که او همجنسبازى را مغایر با رضاى خداوند مىداند، سر خود را به نشانه تصدیق تکان دهیم. اگر چنین باشد، من با او کاملاً موافقم. بهترین بخشهاى کتاب بسیار عمیق و غالبا متقاعد کننده وى آنجایى است که ناهماهنگى رفتار ما و تزویر و ریاى موجود در این سخن که مؤمنان هیچ حقى براى قراردادن دیدگاههاى سیاسى خود بر پایه ایمان دینى خود ندارند و ما خداناباوران مجازیم تمامى دیدگاههاى سیاسى خود را بر پایه فلسفه جنبش روشنگرى تفسیر کنیم، به وضوح نشان داده مىشود. این ادعا که خداناباوران با اتخاذ چنین روشى به عقل رجوع کردهاند و دینباوران غیرعقلانىاند، حرف بیهودهاى بیش نیست و کارتر کاملاً حق دارد آنرا از درجه اعتبار ساقط کند.
کارتر همچنین حق دارد بگوید نظریه لیبرال معلوم نکرده است که «اراده هر کدام از فلاسفه برجسته سنت لیبرالى یا اراده دادگاه عالى ایالت متحده آمریکا در قیاس با اراده خدا، ارتباط بیشترى با تصمیمات اخلاقى دارد». اما اینکه نظریه لیبرال باید چنین کارى کند، کاملاً اشتباه است. تمام آنچه نظریه لیبرال مىبایست نشان دهد آن است که بهترین نحوه اتخاذ تصمیمات اخلاقى که یک دولت تکثرگرا و دموکراتیک که حق استفاده انحصارى از زور را دارد باید به اجرا درآورد این است که آن تصمیمگیرىها از طریق مباحثات عمومى انجام شود و در آنها صداى کسانى که ادعا مىکنند سخن خدا یا عقل یا علم را مىگویند با صداى هر کس دیگرى همرتبه تلقى شود. اینکه داشتن یا نداشتن اعتقادات دینى، عقاید سیاسى را تحت تأثیر قرار خواهد داد یک سخن است که البته درست هم هست؛ اگر بگوییم، همانند کارتر، که عرصه عمومى باید به روى «مباحثه دینى» باز باشد و یا لیبرالیسم باید سیاستى پدید آورد که هرگونه گفتوگوى پیشنهادى از طرف عضوى از اعضاى جامعه را پذیرا باشد، سخن دیگرى است.
آیا «شکل گفتوگوى» شاخصا دینى مىتواند چیزى جز نوعى از گفتوگو که بعضى از اعضاء آن، سرچشمه عقاید خود را منابع دینى مىدانند باشد. آیا استدلال منحصرا دینى مىتواند معنایى جز استدلالى که مقدماتش را برخى از مردم به این دلیل پذیرفتهاند که معتقدند این مقدمات حاکى از اراده الاهىاند داشته باشد. شاید من هم همان مقدمات را بنا به ادلهاى کاملاً غیردینى ـ براى مثال دلایلى که مربوط به حداکثر رساندن سعادت بشرى مىشوند ـ بپذیرم. آیا دلیل من در این شرایط یک دلیل غیردینى خواهد شد، حتى اگر درست همان دلیلى باشد که توسط اعضاى دینباور جامعه من ارائه مىشود. مطمئنا این امر که مقدمات یکى از ما دو نفر در کلیسا و دیگرى در کتابخانهها به دست مىآید، مورد علاقه مخاطب در ساحت عمومى نیست و نباید هم باشد. بحثهاى انجام شده در آنجا، یعنى مباحث سیاسى، در بهترین شکل خود، نه دینى محسوب مىشود و نه غیردینى.
راولز و هابرماس و نیز دیویى و پیرس معتقدند که معرفتشناسى مناسب براى چنین دموکراسى این است که در آن تنها آزمون یک پیشنهاد سیاسى این باشد که آن نظر توان آنرا داشته باشد از مردمى که داراى ایدههاى کاملاً متفاوتى درباره فایده و معناى زندگى بشرى و راه رسیدن به کمال شخصى هستند، رأى اعتماد بگیرد. چنین توافقى هرچه بیشتر ملاک آزمون یک عقیده قرار گیرد، از اهمیت منبع عقیده بیشتر کاسته مىشود. بنابراین، من در پاسخ به کارتر که با نارضایتى شهروندان دیندار را مجبور به «بازسازى ادله خود با بهره بردن از واژگان کاملاً سکولار، آنهم قبل از اینکه ادله ارائه شود» مىداند مىگویم که «بازسازى ادله با واژگان کاملاً سکولار» تنها به معناى «حذف اشاره به منبع مقدمات ادله» است و به نظر مىرسد که این حذف بهاى مناسبى براى آزادى دینى باشد.
اشاره
1. مقاله با ارزیابى یکى از روشنفکران دینى به نام کارتر به تبیین رابطه سکولاریسم و عرفىسازى دین با عادىسازى جریان دیالوگ و گفتوگو مىپردازد و با مانع شمردن دین در صورت عمومى کردن آن، براى جریان گفتوگو، از نظریه سکولاریسم دفاع مىکند. وى شخصى کردن دین را لازمه دیالوگ و گفتوگو برمى شمارد. البته دین در صورتى که الاهى و حقانى باشد، با دیالوگ و گفتوگو ناسازگارى ندارد و به جهت استوارى بر مبانى عقلانى و توان دفاع از آموزههاى مربوط به خود، عرصه آزادى اندیشه و گفتوگو را برمىتابد و بدون شک تعبدى بودن پارهاى از آموزههاى دینى که بر اساس مبانى عقلى پذیرفته شدهاند، با عقلانیت حیات دینى آدمى و آمادگى دفاع خردمندانه مؤمنان از حیات دینى منافاتى ندارد.
2. آقاى رورتى از عدم ورود خداناباوران در ادارات دولتى جامعه مذهبى انتقاد مىکند؛ در صورتى که چنین نیست که خداناباوران در جوامع دینى به طور کلى از ورود به ادارات دولتى محروم باشند؛ بلکه از سلطه آنان بر سرنوشت جامعه دینى جلوگیرى مىشود و چنین امرى عقلانى و قابل دفاع است؛ زیرا هر ملتى و از جمله امت دینى این حق را دارد که از تسلط مخالفانش بر سرنوشت خود جلوگیرى کنند.
3. آقاى رورتى شخصى شدن دین را مایه کمارزشى آن برنمى شمارند و استدلالش آنست که امور غیرسیاسى کماهمیت نیستند؛ مانند خانواده یا زندگىهاى عاشقانه ما که شخصى، غیرسیاسى و در عین حال با اهمیتاند و یا اینکه جستوجو براى رسیدن به کمال شخصى که تمناى خداباور و خداناباور است، نه بىارزش است و نه ارتباطى با سیاست عمومى دارد.
این سخنان آقاى رورتى از چند جهت نادرست است: الف) بدون شک در مقایسه امور شخصى با امور جمعى و عمومى، امور اجتماعى از اهمیت بیشترى برخوردارند؛ زیرا با سرنوشت جمع کثیرى از آدمیان ارتباط دارد و از همین رو در ادیان مصالح جمعى بر مصالح فردى مقدم است، البته در صورتى که آن مصالح در جهت سعادت جامعه باشد.
ب) با قطع نظر از آنچه در بند پیش گفته شد، شخصى شدن هرچند همیشه با کمارزشى ملازم نیست، مانند نمونههایى که آقاى رورتى ذکر نمودند، ولى همواره چنین نیست؛ زیرا یکى از عوامل بىارزش شدن یک امر آنست که در غیر جایگاهش قرار گیرد و کارآمدى مناسب آن مورد استفاده قرار نگیرد؛ از باب نمونه اگر برنامههاى دینى شایستگى سعادتسازى جامعه را دارد، منحصر کردن آن به زندگى شخصى و فردى موجب کمارزشى آن خواهد بود.
ج) اشتباه دیگر آقاى رورتى در مثالى است که براى موارد شخصى ذکر کردهاند؛ زیرا کمال شخصى بىارتباط با جامعه نیست؛ بلکه بسیار متأثر از وضعیت اجتماعى است. جامعهاى که در آن فساد رواج یابد و آزادى اندیشه و عقیده نباشد و علم و دانش و سایر مفاهیم انسانى اعتبارى نداشته باشد، بدون شک بسیارى از اعضاى آن از رشد صحیح و کمال محروم ماندهاند و یا دستیابى به کمال در چنین بسترى بسیار دشوار و نادر خواهد بود.
4. دلیلى که آقاى رورتى بر لزوم خصوصى کردن دین ذکر مىکنند ناتمام است. ایشان مىگوید: «دلیل اصلى اینکه دین باید تبدیل به امرى خصوصى شود این است که در گفتوگوهاى سیاسى بین پیروان ادیان مختلف، دین متوقف کننده جریان گفتوگو است». درحالىکه دین با دعوت به رعایت ارزشهاى انسانى نه تنها متوقف کننده جریان گفتوگو نیست، بلکه بستر سالم را براى تفاهم و دیالوگ به وجود مىآورد و عدم پیشرفت در گفتوگوى ادیان به دین بازگشت ندارد؛ بلکه به تعهد متدینان به دین و یا تحریف یک دین ارجاع مىشود؛ از باب نمونه با ارجاع به تاریخ اسلام مشاهده مىکنیم که پیشوایان دینى اسلام با مخالفان سرسخت خود و خداناباوران و ملحدان در کمال ادب و منطق گفتوگو مىنمودند.(1)
در مجموع باید گفت دین از همان ابتدا انسان را به جستوجو، تحقیق و گفتوگوى سالم دعوت مىنماید: «وَ جَـدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ»(2) و از پیروانش مىخواهد تا اصول باورهاى دینى خود را با تحقیق و استدلال به دست آورند.
______________________________
1. رک: احتجاج طبرسى و توحید صدوق که گفتوگوهاى پیشوایان اسلام در آنجا ذکر شده است.
2. نحل، 16:125