دموکراسی، دموکراسی نیست؛ دموکراسی دموکراسی ماست
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
به نظر آقاى تاجیک دموکراسى هرگز تعریف و روایتى واحد نداشته و ندارد. دموکراسى یک دالّ میانتهى است که از همنشینانش پر مىشود و ازاینرو، گفتمانهاى متعددى در زمینه دموکراسى پدید مىآید. دموکراسى، در نظر نویسنده، روشى بىمنش، بىآغاز و فرجام و بىهدف نیست و مملو از پیشاذهنها و پیشافهمهاست. به نظر وى، اسلام ذاتا با دموکراسى ناسازگار نیست و مىتوان یک نظام مردمسالار در چارچوب معارف دینى و همخوان با روح زمانه ایجاد کرد.متن
آیین، ش 1
دموکراسى یک «دال تهى(1)» و در عین حال لبریز از معانى(2) است. آنچه به این دال (مفهوم) معنا مىدهد، همنشینى آن با مدلولى (مصداقى) خاص است. از منظر دیگر، مىتوان گفت که دموکراسى یک نشانه یا هویت زبانشناختى است. اگر هیچ هویت زبانشناختى جز از
______________________________
1. Empty signifier
rich of meaning 2.
______________________________
رهگذر همنشینى یک دال و مدلول حاصل نمىگردد، نمىتوان مفهوم دموکراسى را از این قاعده مستثنى دانست. رابطه دال دموکراسى با مدلول(هایش)، یک رابطه قراردادى و نه جوهرى است؛ بنابراین هویت مفهومى به نام دموکراسى، یک برساخته گفتمانى است. اما گفتمان جهانشمول، تمام عصرى و تمام نسلى نیز یک وهم است. بنابراین، از این منظر نیز نمىتوان تعریفى واحد و عامى از دموکراسى به دست آورد.
آیا دموکراسى مفهومى خنثى، یعنى فاقد درونمایه و سویه ارزشى است که به حکم قاعده «تکرارپذیرى(1)» دریدا، امکان و استعداد تکرار شدن در بستر هر گفتمانى را بدون از دست دادن اصالت خود دارد. اگر چنین است، چرا «خودى» و «دگر»ساز است؛ چرا موضوع و مشمول «توصیه» و «تجویز» قرار مىگیرد؛ چرا به مثابه یک فنآورى قدرت عمل مىکند و چرا در دنیاى امروز، جنگ دموکراسىها برپاست. اگر چنین نیست، بر اساس حکم کدامین فراگفتمان و فراروایت، براى آن، خصلتهاى ثابت و جهانشمول فرض مىشود.
شاید گفته شود که دموکراسى یک «روش» (عقلایى) است. آیا روش بىمنش وجود دارد (حداقل در عرصههاى انسانى). آیا روش بىآغاز و فرجام، بىهدف و مقصود، بىپیش فرض و پیش ذهن و پیش فهم وجود دارد. آیا روشى که در روشمندى و ارائه طریقت، خود اهل طریقت نباشد وجود دارد. آیا روشها با اسطورههاى چارچوب (به تعبیر پوپر) و با تصلبها و انسدادهاى نظرى (به تعبیر فیرابند) همراه نیست. بنابراین، به این نتیجه نظرى مىرسیم که «دموکراسى، دموکراسىهاست». در این گزاره، هم گزاره «دموکراسى، دموکراسى است» و هم «دموکراسى، دموکراسى نیست» مستتر است. گزاره نخست، ناظر بر خرده گفتمان دموکراسى است و گزاره دوم، ناظر به فراگفتمان دموکراسى.
مىگویید: در این حالت همواره باید واهمه ارائه تفسیرى فاشیستى و استبدادى از دموکراسى داشت. بر اساس این دستگاه نظرى مىگوییم: تا زمانى که در این عرصه یک گفتمان و یا پارادایم مسلط وجود دارد، هیچ بازىزبانى خارج از حریم آن، منزلت و رسمیتى نمىیابد و صرفا در قالب پادگفتمان آن تعریف مىشود، مگر اینکه خود به یک گفتمان مسلط تبدیل گردد.
مىگویید: انسان غربى گفتمان مسلط را تقریر و هژمونى کرده است و دقیقا بر اساس قواعد همین گفتمان مسلط است که «من ایرانى» امروز مىگویم: «دموکراسى، دموکراسى
______________________________
1 .iterability
______________________________
است». مىگوییم: اول، یک نویسنده هیچ متنى ندارد؛ دوم، یک متن، در واقع، چند متن (بینامتن) است؛ سوم، بعد از تقریر هر متن، نویسنده مرده است و هزاران قرائت کننده تولد یافتهاند؛ چهارم، در درون گفتمان مسلط نیز بازىزبانىهاى مختلف با قواعد گوناگون برپاست و پنجم، هر فراگفتمانى نیز با پادگفتمانى همراه است که از انسداد کامل آن ممانعت به عمل مىآورد.
مىگویید: چنانچه تمامى این مفروضات و استدلالها را بپذیریم، به این نتیجه خواهیم رسید که مىتوان «دموکراسىها» داشت و «مردمسالارى دینى» یکى از اشکال و انواع این دموکراسىهاست. آیا اکنون مىتوان گفتمان مردمسالارى دینى را پیرامون نقطه کانونى، دقایق و عناصرى متفاوت از آنچه در چارچوب گفتمان مسلط دموکراسى است، تقریر و فصلبندى کرد.
همانگونه که یک متن، مجموعهاى از هویتهاى متمایز و یک زبان، مجموعهاى از بازىزبانىهاى گوناگون است، یک جامعه نیز همچون یک متن، ترکیبى از هویتهاى متمایز و برآمدهاى از بازى کثرتهاست. جامعه دینى به مثابه یک جامعه، از این قاعده مستثنى نیست. یک جامعه دینى به حکم طبیعت خود مىباید ذاتا پلورالیست باشد. به این گزارهها توجه کنید: اعتقاد ورزیدن به دین، ذرهاى با اختیار و آزادى منافات ندارد؛ شرط دموکراسى مدارا با دیگر اندیشمندان است، نه دست کشیدن از عقاید خویش؛ مدارا، با اعتقادورزان است، نه با اعتقادات حکیمانه عارفان، عذر نهادن جنگ 72 ملت؛ شرط تسامح و مدارا، ترک خامى است نه ترک عقیده؛ محصول رسالت انبیا ایمان رضامندانه بود، نه فرمان مرعوبانه؛ جامعه دینى بر ایمانهاى آزاد و فهمهاى گوناگون بنا مىشود؛ کمال دین در کمال دلربایى آن است، نه وحشتزایى آن؛ جامعه ایمانى به یک جنگل خودرو شبیهتر است تا یک باغچه دستپرورده؛ جامعه دینى با لذات، متکثر و کثرتگراست؛ ایمان صد بار از بىایمانى متکثرتر است؛ جامعه دینى به میزانى که دینىتر مىشود، کثرت باطنى را برتر از وحدت صورى مىشناسد؛ دین و دموکراسى دعوت به پروژه عقلگرى دینى است؛ حکومت دینى، به معناى غیرفقهى آن، منبعث از ایمان آزاد انسانهاست و وظیفه پاسدارى از حریت ایمان را دارد.
آموزه مالکیت مشاع (حایرى) هم ضامن استقلال و آزادى فرد در مقابل دولت است و هم گستره پلورالیسم آن دربرگیرنده تمام افراد و آحاد مکلفین در تمام زمانها و مکانها مىباشد.
با پذیرش این اصول: 1. از سطح مباحث گوهرى و تغییرناپذیر (چنانچه فرض نماییم که چنین سطحى اساسا وجود دارد) خارج مىشویم و پا به عرصه مباحثى مىگذاریم که از طریق خوانشها، قرائتها و معرفت درجه دوم قابل فهم و درک هستند؛ 2. نقطه عزیمت معرفتى خود را در جغرافیاى مشترک (بینامتن) میان گفتمانها قرار مىدهیم و براى هیچ گفتمانى هویتى شفاف و ثابت و مرزهاى سدید و نفوذناپذیر قائل نمىشویم؛ 3. اندیشیدن به هر نوع هویت ترکیبى و تخلیطىِ معرفتشناختى را به مثابه یک بازىزبانى جدید تجویز مىنماییم؛ 4. هویت هیچ گفتمانى را در دیگرگونه تصویر کردن یا حذف و طرد گفتمان دیگر تعریف نمىکنیم؛ به اصطلاح فوکو: «به ورطه خشونت گفتمانى نمىافتیم»؛ 5. هیچ مفهومى را به زمینه گفتمانى و معرفتى خاص ربط نمىدهیم و واضع و واضح آنرا واحد و ثابت نمىپنداریم و 6. برقرارى رابطه میان «مردمسالارى» و «دین» را از رهگذر قرائتى که از این دو مفهوم به عمل مىآوریم، ممکن و بدیهى مىدانیم.
در سطح دوم تحلیل مىتوان: 1. این نظریه را که دین اسلام به علت خصیصهها و ویژگىهاى ذاتى خود نمىتواند پذیراى هیچگونه مناسبات و روابط مردمسالارانه باشد را بىبنیان اعلام نمود؛ 2. این نظریه را که ریشه نظام مردمسالار از ما نیست و محصول سرزمین دیگرى است و امکان افشاندن بذر آن در سرزمین ما وجود ندارد، با چالش جدى مواجه نمود؛ 3. این نظریه که مىتوان نوعى رابطه اینهمانى میان این دو مفهوم یا گفتمان و بدون هیچ تصرفى در نظام معانى و نظام مدلولى آنان ایجاد کرد را نیز به عنوان یک نظریه سطحى و سادهانگارانه در نظر گرفت؛ 4. از تصرف پوزشطلبانه (مصادره به مطلوب کردن) آن توسط برخى از شبه روشنفکران دینى و یا دینسالاران شبه دموکراتیک ممانعت به عمل آورد و 5. یک نظام مردمسالار را در چارچوب نظام صدقى(1)- دینى (اسلامى) تعریف نمود که با مقتضیات زمانه و روح دین همخوانى داشته باشد.
اشاره
1. آقاى تاجیک بحثى عالمانه و از سر تأمل در مورد هویت دموکراسى مطرح کرده است. وى با بیانى تئوریک به نقد کسانى مىپردازد که از دموکراسى وسیلهاى مىسازند تا با دگر تعریف شدگان خود مقابله و مواجهه کند و مىگوید: «از همین روست که انسان مدرن
______________________________
1. truth regime
______________________________
ایرانى در یکصد سال گذشته نتوانسته است توفیقى در ایجاد گفتمانى مستقر در زمینه دموکراسى پیدا کند». به نظر تاجیک روشنفکران ایرانى دموکراسى را همچون متنى جهانشمول در نظر گرفتهاند که نیازى به بازخوانى یا بازنویسى ندارد و «تنها راه رهایى خود را در همگون کردن زمینه با متن مىدانستند، نه بر عکس و نه حتى در تعامل این دو». به عبارت دیگر، روشنفکران ایرانى نه تنها تلاشى براى همگون کردن دموکراسى با فرهنگ و میراث اجتماعى ایرانى و اسلامى نکردهاند، که حتى براى تعامل این دو نیز گامى برنداشتهاند. تنها کارى که آنان کردهاند، رها کردن و تغییر دادن همه زمینههاى خودى است تا از میهمان غریبه دموکراسى پذیرایى کنند و آنرا بر جاى صاحبخانه نشانند. دموکراسى یک برساخته گفتمانى غیرجهانشمول است که در تعریف آن باید زمینهها و میراث اجتماعى را در نظر گرفت. این میراث اجتماعى در جامعه ما، همچون یک متن، ترکیبى از هویتهاى متمایز، به ویژه هویت اسلامى و هویت ایرانى است. هرگونه تعریفى از دموکراسى که این میراث اجتماعى را نادیده بگیرد یا بخواهد آنرا باب میل خود و یکسویه تفسیر کند و صرفا طلب تطابق با خود را داشته باشد، نه تنها چارهساز مشکلات این جامعه نخواهد بود، که دردى بر دردهاى آن مىافزاید.
2. آقاى تاجیک اصول ششگانهاى را در سطح اول تعریف بیان کردهاند که برخى از آنها جاى تأمل دارد و برخى دیگر پذیرفتنىاند. اینکه گفتهاند «براى هیچ گفتمانى هویتى شفاف و ثابت و مرزهاى سدید و نفوذناپذیر قائل نمىشویم»، نیاز به بازاندیشى دارد. اگر ثبات را به طور کلى از میان بردیم، دستخوش دگردیسىهاى بنیانبرافکن مىشویم که موجب انقطاع هویتى و تاریخى مىگردد. شاید مقصود آقاى تاجیک هم این نباشد که براى هیچ گفتمانى، هیچ امر ثابت و هیچ خط قرمزى وجود ندارد. مىتوان این گفته آقاى تاجیک را اینگونه فهمید که در هویت کلى گفتمانهاى مختلف، تغییر پدید مىآید و این بدان معنا نیست که همه بنیانها نیز تغییر مىکنند و هیچ امر ثابتى وجود ندارد. این نکته تا حدودى از اصل یک تحلیل، قابل استنتاج است.
اگر این تفسیر از اصول دوم را بپذیریم، آنگاه مىتوان اصل ششم را که رابطه دین و دموکراسى را ممکن مىداند، پذیرفت. اما اگر منکر وجود هر اصل ثابتى شدیم، نمىتوان از دین سخن گفت؛ زیرا دین بىثبات، دین نیست. در هر دینى آموزههاى ثابت و بنیادینى وجود دارد که جوهر اصلى دین را تشکیل مىدهد و بدون وجود آنها گفتمان دینى برقرار نخواهد شد. بدون توحید، نبوت و معاد و بدون نماز و حج و زکات، نمىتوان هیچ تفسیرى از اسلام ارائه کرد. برخى آموزهها و شعایر دینى و احکام شریعت، از محکمات و اصول قرائتناپذیرند و برخى دیگر از متشابهات و امور قرائتپذیر. همواره باید محکمات و اصول تغییرناپذیر را پایه تفسیر متشابهات و متغیرات قرار داد، نه اینکه از آنها خارج شد.
اگر مقصود آقاى تاجیک از اصل یک این باشد که مباحث گوهرى یا تغییرناپذیر وجود ندارند یا اگر هم وجود داشته باشند باید از سطح آنها خارج شد، بدین معنا که کارى با آنها نداشت، در این صورت به دامان متشابهات درمىغلطیم و هیچ نشانه و راهنمایى هم براى تفسیر درست آنها نداریم. نمىتوان با این رویکرد موافقت نمود. اما اگر ایشان بپذیرد که اصول و مباحث بدون تغییر و گوهرى وجود دارند و در گذر از آنها مورد تغافل یا غفلت قرار نمىگیرند، بلکه دستمایه تفسیر در سطح مباحث درجه دوم مىشوند، مىتوان اصل یک را پذیرفت.
البته اصول سطح یک تحلیل و نیز اصول سطح دو تحلیل پذیرفتنىاند و مىتوان نظر آقاى تاجیک را پذیرفت.
3. همانگونه که از نوع پرسشهاى آقاى تاجیک برمىآید، دموکراسى مفهومى خنثى نیست؛ زیرا «خودى» و «دگر»ساز است و مشمول توصیه و تجویز قرار مىگیرد و در جنگ با رقیب مىافتد. دموکراسى در فضایى خارج از اذهان شکل نمىگیرد؛ بلکه روشى است که منشها، اسطورهها، دیدگاهها، پیشفهمها و هر چیز دیگرى که به ذهن انسان چارچوب مىدهد، بر آن حاکم است. به همین دلیل است که دموکراسىها پدید مىآید و در نتیجه دموکراسى دینى نیز معنا و مفهوم پیدا مىکند. البته در همین دموکراسى یا مردمسالارى دینى نیز به حکم اختلاف چارچوبهاى فکرى دینى اندیشمندان، انواع مردمسالارى دینى پدید مىآید.
4. آموزه مالکیت مشاع مرحوم دکتر حائرى ممکن است به نوع ضامن استقلال و آزادى فرد در برابر دولت باشد و نیز تحمل تکثر را داشته باشد، اما نمىتوان آنرا یک آموزه اسلامى موفق به شمار آورد؛ زیرا اولاً، این آموزه با بینش فردگرایانه به فقه تولید شده است و بینش جامعهنگر و ناظر به مسائل کلان اجتماع از قبیل دولت، قدرت و سیاست در آن وجود ندارد. آقاى حائرى مانند بسیارى دیگر از اندیشمندان سنتى تلاش کردهاند تئورىهاى مربوط به جامعه و دولت را از درون فقه فردى استخراج کنند. به همین دلیل نیز توفیقى در شناخت موضوع و محمول بحث نداشتهاند. ثانیا، مفهوم مالکیت، قابل تطبیق بر بسیارى از مسائل دولت و قدرت نیست.
5 . تدبیر اجتماع، قدرت و دولت از امور فردى نیستند که تحت مالکیت افراد درآیند. این مسائل جزء امور عمومىاند که هیچ فردى به تنهایى حقى نسبت به آنها ندارد. بلکه حق، حقى عمومى است که منشأ پیدایش آن نیز مالکیت مشاع و مانند آن نیست. منشأ این نوع حقوق عمومى، اراده تشریعى خداوند و صاحب اختیار کل هستى است. از همین روست که مشروعیت دخالت در این امور عمومى نیز از ناحیه شرع مىرسد. اگر شریعت اسلام تصرف و دخالت در امور عمومى را به مردم واگذار کرده باشد، مبنایى براى دموکراسى دینى دولت مىشود، و در غیر این صورت دموکراسى جایى در دین نمىیابد. اسلام، در این زمینه، بیشترین تأکید را بر حق و وظیفه مردم نسبت به دخالت در مسائل عمومى داشته است و هیچ دین دیگرى در این زمینه به پاى اسلام نمىرسد. البته ولایت اجتماعى، در اصل، براى امامان معصوم علیهالسلام وضع شده است؛ اما در زمان غیبت امام معصوم علیهالسلام تکلیف مردم است که از میان دارندگان صلاحیت دینى، علمى و اجرایى، سرپرستى براى امور عمومى تعیین کنند. این سرپرستى یا ولایت به حیثیت اجتماعى امور بازمىگردد. ازاینرو با ولایت بر قاصران و جاهلان و افراد نابالغ تفاوت بنیادین دارد؛ زیرا در ولایت بر این افراد، سرپرستى بر حیثیت اجتماعى نیست؛ بلکه سرپرستى بر فرد است، از آن جهت که این فرد از اداره امور شخصى خود ناتوان است.
دموکراسى یک «دال تهى(1)» و در عین حال لبریز از معانى(2) است. آنچه به این دال (مفهوم) معنا مىدهد، همنشینى آن با مدلولى (مصداقى) خاص است. از منظر دیگر، مىتوان گفت که دموکراسى یک نشانه یا هویت زبانشناختى است. اگر هیچ هویت زبانشناختى جز از
______________________________
1. Empty signifier
rich of meaning 2.
______________________________
رهگذر همنشینى یک دال و مدلول حاصل نمىگردد، نمىتوان مفهوم دموکراسى را از این قاعده مستثنى دانست. رابطه دال دموکراسى با مدلول(هایش)، یک رابطه قراردادى و نه جوهرى است؛ بنابراین هویت مفهومى به نام دموکراسى، یک برساخته گفتمانى است. اما گفتمان جهانشمول، تمام عصرى و تمام نسلى نیز یک وهم است. بنابراین، از این منظر نیز نمىتوان تعریفى واحد و عامى از دموکراسى به دست آورد.
آیا دموکراسى مفهومى خنثى، یعنى فاقد درونمایه و سویه ارزشى است که به حکم قاعده «تکرارپذیرى(1)» دریدا، امکان و استعداد تکرار شدن در بستر هر گفتمانى را بدون از دست دادن اصالت خود دارد. اگر چنین است، چرا «خودى» و «دگر»ساز است؛ چرا موضوع و مشمول «توصیه» و «تجویز» قرار مىگیرد؛ چرا به مثابه یک فنآورى قدرت عمل مىکند و چرا در دنیاى امروز، جنگ دموکراسىها برپاست. اگر چنین نیست، بر اساس حکم کدامین فراگفتمان و فراروایت، براى آن، خصلتهاى ثابت و جهانشمول فرض مىشود.
شاید گفته شود که دموکراسى یک «روش» (عقلایى) است. آیا روش بىمنش وجود دارد (حداقل در عرصههاى انسانى). آیا روش بىآغاز و فرجام، بىهدف و مقصود، بىپیش فرض و پیش ذهن و پیش فهم وجود دارد. آیا روشى که در روشمندى و ارائه طریقت، خود اهل طریقت نباشد وجود دارد. آیا روشها با اسطورههاى چارچوب (به تعبیر پوپر) و با تصلبها و انسدادهاى نظرى (به تعبیر فیرابند) همراه نیست. بنابراین، به این نتیجه نظرى مىرسیم که «دموکراسى، دموکراسىهاست». در این گزاره، هم گزاره «دموکراسى، دموکراسى است» و هم «دموکراسى، دموکراسى نیست» مستتر است. گزاره نخست، ناظر بر خرده گفتمان دموکراسى است و گزاره دوم، ناظر به فراگفتمان دموکراسى.
مىگویید: در این حالت همواره باید واهمه ارائه تفسیرى فاشیستى و استبدادى از دموکراسى داشت. بر اساس این دستگاه نظرى مىگوییم: تا زمانى که در این عرصه یک گفتمان و یا پارادایم مسلط وجود دارد، هیچ بازىزبانى خارج از حریم آن، منزلت و رسمیتى نمىیابد و صرفا در قالب پادگفتمان آن تعریف مىشود، مگر اینکه خود به یک گفتمان مسلط تبدیل گردد.
مىگویید: انسان غربى گفتمان مسلط را تقریر و هژمونى کرده است و دقیقا بر اساس قواعد همین گفتمان مسلط است که «من ایرانى» امروز مىگویم: «دموکراسى، دموکراسى
______________________________
1 .iterability
______________________________
است». مىگوییم: اول، یک نویسنده هیچ متنى ندارد؛ دوم، یک متن، در واقع، چند متن (بینامتن) است؛ سوم، بعد از تقریر هر متن، نویسنده مرده است و هزاران قرائت کننده تولد یافتهاند؛ چهارم، در درون گفتمان مسلط نیز بازىزبانىهاى مختلف با قواعد گوناگون برپاست و پنجم، هر فراگفتمانى نیز با پادگفتمانى همراه است که از انسداد کامل آن ممانعت به عمل مىآورد.
مىگویید: چنانچه تمامى این مفروضات و استدلالها را بپذیریم، به این نتیجه خواهیم رسید که مىتوان «دموکراسىها» داشت و «مردمسالارى دینى» یکى از اشکال و انواع این دموکراسىهاست. آیا اکنون مىتوان گفتمان مردمسالارى دینى را پیرامون نقطه کانونى، دقایق و عناصرى متفاوت از آنچه در چارچوب گفتمان مسلط دموکراسى است، تقریر و فصلبندى کرد.
همانگونه که یک متن، مجموعهاى از هویتهاى متمایز و یک زبان، مجموعهاى از بازىزبانىهاى گوناگون است، یک جامعه نیز همچون یک متن، ترکیبى از هویتهاى متمایز و برآمدهاى از بازى کثرتهاست. جامعه دینى به مثابه یک جامعه، از این قاعده مستثنى نیست. یک جامعه دینى به حکم طبیعت خود مىباید ذاتا پلورالیست باشد. به این گزارهها توجه کنید: اعتقاد ورزیدن به دین، ذرهاى با اختیار و آزادى منافات ندارد؛ شرط دموکراسى مدارا با دیگر اندیشمندان است، نه دست کشیدن از عقاید خویش؛ مدارا، با اعتقادورزان است، نه با اعتقادات حکیمانه عارفان، عذر نهادن جنگ 72 ملت؛ شرط تسامح و مدارا، ترک خامى است نه ترک عقیده؛ محصول رسالت انبیا ایمان رضامندانه بود، نه فرمان مرعوبانه؛ جامعه دینى بر ایمانهاى آزاد و فهمهاى گوناگون بنا مىشود؛ کمال دین در کمال دلربایى آن است، نه وحشتزایى آن؛ جامعه ایمانى به یک جنگل خودرو شبیهتر است تا یک باغچه دستپرورده؛ جامعه دینى با لذات، متکثر و کثرتگراست؛ ایمان صد بار از بىایمانى متکثرتر است؛ جامعه دینى به میزانى که دینىتر مىشود، کثرت باطنى را برتر از وحدت صورى مىشناسد؛ دین و دموکراسى دعوت به پروژه عقلگرى دینى است؛ حکومت دینى، به معناى غیرفقهى آن، منبعث از ایمان آزاد انسانهاست و وظیفه پاسدارى از حریت ایمان را دارد.
آموزه مالکیت مشاع (حایرى) هم ضامن استقلال و آزادى فرد در مقابل دولت است و هم گستره پلورالیسم آن دربرگیرنده تمام افراد و آحاد مکلفین در تمام زمانها و مکانها مىباشد.
با پذیرش این اصول: 1. از سطح مباحث گوهرى و تغییرناپذیر (چنانچه فرض نماییم که چنین سطحى اساسا وجود دارد) خارج مىشویم و پا به عرصه مباحثى مىگذاریم که از طریق خوانشها، قرائتها و معرفت درجه دوم قابل فهم و درک هستند؛ 2. نقطه عزیمت معرفتى خود را در جغرافیاى مشترک (بینامتن) میان گفتمانها قرار مىدهیم و براى هیچ گفتمانى هویتى شفاف و ثابت و مرزهاى سدید و نفوذناپذیر قائل نمىشویم؛ 3. اندیشیدن به هر نوع هویت ترکیبى و تخلیطىِ معرفتشناختى را به مثابه یک بازىزبانى جدید تجویز مىنماییم؛ 4. هویت هیچ گفتمانى را در دیگرگونه تصویر کردن یا حذف و طرد گفتمان دیگر تعریف نمىکنیم؛ به اصطلاح فوکو: «به ورطه خشونت گفتمانى نمىافتیم»؛ 5. هیچ مفهومى را به زمینه گفتمانى و معرفتى خاص ربط نمىدهیم و واضع و واضح آنرا واحد و ثابت نمىپنداریم و 6. برقرارى رابطه میان «مردمسالارى» و «دین» را از رهگذر قرائتى که از این دو مفهوم به عمل مىآوریم، ممکن و بدیهى مىدانیم.
در سطح دوم تحلیل مىتوان: 1. این نظریه را که دین اسلام به علت خصیصهها و ویژگىهاى ذاتى خود نمىتواند پذیراى هیچگونه مناسبات و روابط مردمسالارانه باشد را بىبنیان اعلام نمود؛ 2. این نظریه را که ریشه نظام مردمسالار از ما نیست و محصول سرزمین دیگرى است و امکان افشاندن بذر آن در سرزمین ما وجود ندارد، با چالش جدى مواجه نمود؛ 3. این نظریه که مىتوان نوعى رابطه اینهمانى میان این دو مفهوم یا گفتمان و بدون هیچ تصرفى در نظام معانى و نظام مدلولى آنان ایجاد کرد را نیز به عنوان یک نظریه سطحى و سادهانگارانه در نظر گرفت؛ 4. از تصرف پوزشطلبانه (مصادره به مطلوب کردن) آن توسط برخى از شبه روشنفکران دینى و یا دینسالاران شبه دموکراتیک ممانعت به عمل آورد و 5. یک نظام مردمسالار را در چارچوب نظام صدقى(1)- دینى (اسلامى) تعریف نمود که با مقتضیات زمانه و روح دین همخوانى داشته باشد.
اشاره
1. آقاى تاجیک بحثى عالمانه و از سر تأمل در مورد هویت دموکراسى مطرح کرده است. وى با بیانى تئوریک به نقد کسانى مىپردازد که از دموکراسى وسیلهاى مىسازند تا با دگر تعریف شدگان خود مقابله و مواجهه کند و مىگوید: «از همین روست که انسان مدرن
______________________________
1. truth regime
______________________________
ایرانى در یکصد سال گذشته نتوانسته است توفیقى در ایجاد گفتمانى مستقر در زمینه دموکراسى پیدا کند». به نظر تاجیک روشنفکران ایرانى دموکراسى را همچون متنى جهانشمول در نظر گرفتهاند که نیازى به بازخوانى یا بازنویسى ندارد و «تنها راه رهایى خود را در همگون کردن زمینه با متن مىدانستند، نه بر عکس و نه حتى در تعامل این دو». به عبارت دیگر، روشنفکران ایرانى نه تنها تلاشى براى همگون کردن دموکراسى با فرهنگ و میراث اجتماعى ایرانى و اسلامى نکردهاند، که حتى براى تعامل این دو نیز گامى برنداشتهاند. تنها کارى که آنان کردهاند، رها کردن و تغییر دادن همه زمینههاى خودى است تا از میهمان غریبه دموکراسى پذیرایى کنند و آنرا بر جاى صاحبخانه نشانند. دموکراسى یک برساخته گفتمانى غیرجهانشمول است که در تعریف آن باید زمینهها و میراث اجتماعى را در نظر گرفت. این میراث اجتماعى در جامعه ما، همچون یک متن، ترکیبى از هویتهاى متمایز، به ویژه هویت اسلامى و هویت ایرانى است. هرگونه تعریفى از دموکراسى که این میراث اجتماعى را نادیده بگیرد یا بخواهد آنرا باب میل خود و یکسویه تفسیر کند و صرفا طلب تطابق با خود را داشته باشد، نه تنها چارهساز مشکلات این جامعه نخواهد بود، که دردى بر دردهاى آن مىافزاید.
2. آقاى تاجیک اصول ششگانهاى را در سطح اول تعریف بیان کردهاند که برخى از آنها جاى تأمل دارد و برخى دیگر پذیرفتنىاند. اینکه گفتهاند «براى هیچ گفتمانى هویتى شفاف و ثابت و مرزهاى سدید و نفوذناپذیر قائل نمىشویم»، نیاز به بازاندیشى دارد. اگر ثبات را به طور کلى از میان بردیم، دستخوش دگردیسىهاى بنیانبرافکن مىشویم که موجب انقطاع هویتى و تاریخى مىگردد. شاید مقصود آقاى تاجیک هم این نباشد که براى هیچ گفتمانى، هیچ امر ثابت و هیچ خط قرمزى وجود ندارد. مىتوان این گفته آقاى تاجیک را اینگونه فهمید که در هویت کلى گفتمانهاى مختلف، تغییر پدید مىآید و این بدان معنا نیست که همه بنیانها نیز تغییر مىکنند و هیچ امر ثابتى وجود ندارد. این نکته تا حدودى از اصل یک تحلیل، قابل استنتاج است.
اگر این تفسیر از اصول دوم را بپذیریم، آنگاه مىتوان اصل ششم را که رابطه دین و دموکراسى را ممکن مىداند، پذیرفت. اما اگر منکر وجود هر اصل ثابتى شدیم، نمىتوان از دین سخن گفت؛ زیرا دین بىثبات، دین نیست. در هر دینى آموزههاى ثابت و بنیادینى وجود دارد که جوهر اصلى دین را تشکیل مىدهد و بدون وجود آنها گفتمان دینى برقرار نخواهد شد. بدون توحید، نبوت و معاد و بدون نماز و حج و زکات، نمىتوان هیچ تفسیرى از اسلام ارائه کرد. برخى آموزهها و شعایر دینى و احکام شریعت، از محکمات و اصول قرائتناپذیرند و برخى دیگر از متشابهات و امور قرائتپذیر. همواره باید محکمات و اصول تغییرناپذیر را پایه تفسیر متشابهات و متغیرات قرار داد، نه اینکه از آنها خارج شد.
اگر مقصود آقاى تاجیک از اصل یک این باشد که مباحث گوهرى یا تغییرناپذیر وجود ندارند یا اگر هم وجود داشته باشند باید از سطح آنها خارج شد، بدین معنا که کارى با آنها نداشت، در این صورت به دامان متشابهات درمىغلطیم و هیچ نشانه و راهنمایى هم براى تفسیر درست آنها نداریم. نمىتوان با این رویکرد موافقت نمود. اما اگر ایشان بپذیرد که اصول و مباحث بدون تغییر و گوهرى وجود دارند و در گذر از آنها مورد تغافل یا غفلت قرار نمىگیرند، بلکه دستمایه تفسیر در سطح مباحث درجه دوم مىشوند، مىتوان اصل یک را پذیرفت.
البته اصول سطح یک تحلیل و نیز اصول سطح دو تحلیل پذیرفتنىاند و مىتوان نظر آقاى تاجیک را پذیرفت.
3. همانگونه که از نوع پرسشهاى آقاى تاجیک برمىآید، دموکراسى مفهومى خنثى نیست؛ زیرا «خودى» و «دگر»ساز است و مشمول توصیه و تجویز قرار مىگیرد و در جنگ با رقیب مىافتد. دموکراسى در فضایى خارج از اذهان شکل نمىگیرد؛ بلکه روشى است که منشها، اسطورهها، دیدگاهها، پیشفهمها و هر چیز دیگرى که به ذهن انسان چارچوب مىدهد، بر آن حاکم است. به همین دلیل است که دموکراسىها پدید مىآید و در نتیجه دموکراسى دینى نیز معنا و مفهوم پیدا مىکند. البته در همین دموکراسى یا مردمسالارى دینى نیز به حکم اختلاف چارچوبهاى فکرى دینى اندیشمندان، انواع مردمسالارى دینى پدید مىآید.
4. آموزه مالکیت مشاع مرحوم دکتر حائرى ممکن است به نوع ضامن استقلال و آزادى فرد در برابر دولت باشد و نیز تحمل تکثر را داشته باشد، اما نمىتوان آنرا یک آموزه اسلامى موفق به شمار آورد؛ زیرا اولاً، این آموزه با بینش فردگرایانه به فقه تولید شده است و بینش جامعهنگر و ناظر به مسائل کلان اجتماع از قبیل دولت، قدرت و سیاست در آن وجود ندارد. آقاى حائرى مانند بسیارى دیگر از اندیشمندان سنتى تلاش کردهاند تئورىهاى مربوط به جامعه و دولت را از درون فقه فردى استخراج کنند. به همین دلیل نیز توفیقى در شناخت موضوع و محمول بحث نداشتهاند. ثانیا، مفهوم مالکیت، قابل تطبیق بر بسیارى از مسائل دولت و قدرت نیست.
5 . تدبیر اجتماع، قدرت و دولت از امور فردى نیستند که تحت مالکیت افراد درآیند. این مسائل جزء امور عمومىاند که هیچ فردى به تنهایى حقى نسبت به آنها ندارد. بلکه حق، حقى عمومى است که منشأ پیدایش آن نیز مالکیت مشاع و مانند آن نیست. منشأ این نوع حقوق عمومى، اراده تشریعى خداوند و صاحب اختیار کل هستى است. از همین روست که مشروعیت دخالت در این امور عمومى نیز از ناحیه شرع مىرسد. اگر شریعت اسلام تصرف و دخالت در امور عمومى را به مردم واگذار کرده باشد، مبنایى براى دموکراسى دینى دولت مىشود، و در غیر این صورت دموکراسى جایى در دین نمىیابد. اسلام، در این زمینه، بیشترین تأکید را بر حق و وظیفه مردم نسبت به دخالت در مسائل عمومى داشته است و هیچ دین دیگرى در این زمینه به پاى اسلام نمىرسد. البته ولایت اجتماعى، در اصل، براى امامان معصوم علیهالسلام وضع شده است؛ اما در زمان غیبت امام معصوم علیهالسلام تکلیف مردم است که از میان دارندگان صلاحیت دینى، علمى و اجرایى، سرپرستى براى امور عمومى تعیین کنند. این سرپرستى یا ولایت به حیثیت اجتماعى امور بازمىگردد. ازاینرو با ولایت بر قاصران و جاهلان و افراد نابالغ تفاوت بنیادین دارد؛ زیرا در ولایت بر این افراد، سرپرستى بر حیثیت اجتماعى نیست؛ بلکه سرپرستى بر فرد است، از آن جهت که این فرد از اداره امور شخصى خود ناتوان است.