پایان روشن فکری
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
جریان روشنفکری در ایران با ایدئولوژی و ایدههای انقلابی شروع شد: ایدئولوژی سوسیالیستی، ایدئولوژی ناسیونالیستی و ایدئولوژی دینی. از یک طرف با روشنفکران سوسیالیست روبهرو بودیم و دغدغه آنها تغییر در ساخت اقتصادی و اجتماعی بود. به زعم این روشنفکران، هرگونه تغییر در روابط تولید، از راه تغییر در ساخت سیاسی امکانپذیر میشد. از مرحوم دکتر تقی ارانی تا مرحوم بیژن جزنی، همه در زمره این دسته از روشنفکران قرار میگرفتند. از طرف دیگر، روشنفکران ناسیونالیستی، با شدت و دلمشغولی کمتر، کوشش داشتند تا با ایجاد جنبش ملی، فرهنگ و مناسبات زندگی اجتماعی ایرانیان را با اصول و آرمان آزادی و برابری و استقلال پیوند دهند. از بعضی مبارزان ملی و حقوق مدنی تا مرحوم مصدق و تا شادروان داریوش فروهر، همه در زمره این دسته از روشنفکران محسوب میشدند. روشنفکران دینی کوشش داشتند تا با ساختشکنی در شیوه نگرش سنتی به دین و طرح سیستمیک و هندسی تفکر دینی، جریان ساخت شکنی را متوجه بنیادهای ذهنی جامعه کنند. از مرحوم آیتاللّه نایینی تا مرحوم بازرگان و تا دکتر شریعتی و پس از او، در زمره این دسته از روشنفکران محسوب میشوند.متن
در اروپای قرن نوزدهم، روشنفکران هم ایدئولوژیست بودند و هم انقلابی. آنها که نه ایدئولوژیست بودند و نه انقلابی، در زمره «انتلکتوئل»ها محسوب میشدند، مانند آگوست کنت در فلسفه اجتماعی، آدام اسمیت در اقتصاد و لایب نیتس در فلسفه طبیعی. روشنفکران قرن هفدهم و هجدهم یا پایهگذاران انقلاب فرانسه بودند و یا از طرفداران سرسخت انقلاب.
آیا وقتی ایدئولوژیها به طور کلی و ایده انقلاب به طور خاص، به مثابه دو عنصر مهم گفتمان روشنفکری کنار گذاشته میشوند، خود به خود به پایان روشنفکری نرسیدهایم. لیوتار معتقد است که جریان تجدد و روشنفکری در اروپا با «روایتهای بزرگ» آغاز شد: دموکراسی، سوسیالیسم، لیبرالیسم و برابری حقوقی و ... .
آلن تورن پس از اشاره به جریان افول عقلگرایی معتقد است که قرن بیستم اگرچه قرن پیروزی فن بود، اما قرن غروب نوگرایی نیز بود. در جامعه غربی هیچ اصل وحدتبخشی که در گذشته تحت روایتهای بزرگ مطرح میشد، وجود ندارد. هیچ روشنفکر بااهمیتی در فرانسه وجود ندارد که از تجدد ستایش کرده باشد.(1) آیا اینک در آستانه نقطه پایانی تجدد، رسالت تورن نیز به پایان رسیده است.
بنا به اظهارنظر لیوتار علم، مشروعیت خود را از روایتهای فلسفی و سیاسی اتخاذ میکرد. این روایتها مهمترین کوشش فکری فلاسفه اجتماعی و طبیعی برای نزدیک شدن به حقیقت به شمار میرفت. روشنفکران نیز به نوبه خود همین کوششها را در حوزه عمل اجتماعی بهکار بستند. اما در «انقلاب ساختاری ارزشها»(2) که ژان بودریا از آن یاد میکند، این کوششها وارونه میشوند. بدین معنا که در وارونه سازی ساختاری ارزشها، جریان مشروعیت وارونه میشود. یعنی روایتهای فلسفی و سیاسی نیستند که به کوششهای علمی و تکنیکی مشروعیت میبخشند؛ بلکه به عکس، پیشرفتهای علمی و قابلیتهای
______________________________
1. رک: آلن تورن، تجربه مدرنیته، ترجمه مرتضی مردیها.
2. ژان بودریادر سایه اکثریت خاموش، ترجمه پیام یزدانجو.
______________________________
تکنیکی است که به روایتهای فلسفی و سیاسی مشروعیت میدهند. بنا به این تکنولوژی، «کارآیی» و «کاربردشناسی» چیزها، جانشین سمتگیریهای «حقیقت مدار» پیش از خود میشود.
تکنولوژی نوعی بازی است که به مقولاتی چون حقیقت عدالت و زیبایی توجهی ندارد. هدفها به وسیله پول و سرمایه تعیین میشوند و روشها از میزان «قابلیت اجرایی» هر چیز استخراج میشوند. وقتی حقیقتی وجود ندارد، اندیشه ورزان به جای اثبات یا رد کردن مقولات، به روشهایی که بر ارزش افزوده پولی میافزاید اهمیت میدهند: «بدون پول هیچ مدرکی وجود نخواهد داشت. یعنی حقیقت، اثباتپذیری گزارهها و مدرک بیارزش است؛ بازی علمی، بازی زبان ثروتمندان میشود؛ به طوری که شخص ثروتمندتر، شانس مشروعیت بیشتری دارد».(1)
آیا وقتی رابطه مشروعیت دهنده و مشروعیت گیرنده در انقلاب ساختاری ارزشهاوارونه میشود، وقتی حقیقت جای خود را به میزان «قابلیت اجرایی» چیزها میدهد، وقتی حساسیتها و دغدغه فکری برای اثبات و درستی و نادرستی مقولات از میان میرود و از نظر کارآیی، اثبات یا رد حقیقت، ارزش یکسانی پیدا میکنند و، از این بیشتر، ارزش یک لنگه کفش از تمام آثار شکسپیر بیشتر میشود، روشنفکران جای خود را به هوشمندانی (انتلکتوئلها) نمیدهند که، دریافت «چیرگی بر چیزها» را بهتر از راه قابلیت اجرایی و کاربردی چیزها کسب میکنند. امروز پیوند میان علم، تکنولوژی و سودمندی آنقدر مستحکم شده که روشنفکران را یا به انزوا برده و یا در پایان بخشیدن به رسالت آنها، وجود انتلکتوئلها را در پی یافتن این پاسخ که «چه باید کرد» ضروری ساخته است. بدیهی است که ما بعد از این هدف چنین ضرورتی، حقیقت نخواهد بود؛ بلکه «قدرت» اولویت اصلی این هدف است. به گفته لیوتار «امروز تنها هدف معتبر در گفتمان حامیان مالی پژوهش، قدرت است. دانشمندان، تکنسینها و ابزار نه برای یافتن حقیقت، بلکه برای اثبات مستدل قدرت خریدار میشوند».(2)
سرانجام وقتی همه روایتها به پایان میرسند، آیا روایتی هست که روشنفکران بخواهند آنرا در قالب یک آرمان و یا یک پیام بیان کنند؛ یا آنکه نحله جدیدی از جریان روشنفکری در حال ظهور است که تا آن حد آرمانگرایی و ایدههای انقلابی را ترک میگوید
______________________________
1. فرانسوا لیوتار، وضعیت پستمدرن ترجمه نوذری، ص 147
2. همان، ص 140
______________________________
که فرهنگ را با سرگرمی و تفریح در میآمیزد؛ یا نه، مشرب جدیدی از روشنفکری در حال شکلگیری است که سنت روشنفکری را با «لذت قابلیت کاربردی چیزها» ترک گفته است. آیا روشنفکران با ترک ایدئولوژی و انقلاب، مناط عقلی خود را که با «نقد قدرت» و «نقد سنت» پیوند میخورد ترک نگفتهاند. آیا امروز با دستهای از روشنفکران روبهرو هستیم که به جای نقد قدرت و سنت، سرنوشت خود را هم با سنت، مستقر و هم با قدرت مستعجل، پیوند داده است. آیا در این صورت شیوه روشنفکری آمریکایی، سرمشق سایر روشنفکران قرار نگرفته است. در این حال وقتی روشنفکران جایگاه تاریخی خود را ترک میگویند، آیا بازهم میتوان آنرا در جایگاه جدید، روشنفکر اطلاق کرد.
بیانیه روشنفکران آمریکایی در دفاع از سیاستهای ضدتروریستی دولت بوش، خصوصیت این طیف از روشنفکری را به خوبی نشان میدهد. آقای دکتر مرتضی مردیها در مقالهای به نام «روشنفکری از نوع آمریکایی، ترکیبی متناقض» معتقد است که روایت روشنفکران آمریکایی به دلیل شرایط جامعهشناختی و تاریخی جامعه آمریکایی است که به وجود آمد. این شرایط بود که روشنفکر آمریکایی را از موضع اپوزسیون بودن قدرت و سنت برحذر داشت. «روشنفکر آمریکایی معتقد است که در برابر قدرت باید واقعبین بود».(1) آیا وصف آقای مردیها از روشنفکران آمریکایی، وصف دلمشغولیهای خود او به داشتن چنین ویژگیهایی برای روشنفکری نیست. چنانچه در سطور بعدی علاقه خود را چنین بیان میکند: «بنابراین به نظر میرسد اطلاق این تعبیر به کسانیکه مدافع و مؤید قدرت و سنتاند، ما را به قبول تعریف عامتری از روشنفکری واداشته است که روشنفکران آمریکایی و ... اقسام آناند و این گستره با مفاد عقل روشنفکری، تطابق بیشتری دارد».(2) این روشنفکران دغدغه این حقیقت را که چگونه و چرا وجود تضادها و نابرابریهایی که «نظم هانتینگتونی» بر طبیعت نظام تکنیکی افزوده و فرجامی جز تولید «ایدز و خشونت» نیافته است، در سر ندارند. زیرا اقتضای قابلیت اجرایی چیزها، اقتضای هوشمندی و عقلانیت ابزاری و اقتضای عقلانیت محاسبهگر، خنثی کردن بحرانها و تمام آنچه که به دامن قدرت میچسبد، در تراکم و تخلیه انرژی محرکه نسل جوان با انواع سرگرمیهاست.
آقای دکتر مرتضی مردیها یکی از روشنفکران و مصلحانی است که به دلیل موضوع
______________________________
1.مرتضی مردیها، «قرآن میمون»، آفتاب، ش32
2. گفتوگوی هاشم آغاجری و مرتضی مردیها، هلال، 2/4/80
______________________________
بحث این نوشتار، مورد توجه است. مطالعه اندیشه و نظرات او از حیث نقد روشنفکری حایز اهمیت است. او در زمره استثناافرادی در ایران است که فلسفه «لذتگرایی» و «مصلحتگرایی» را از مکاتبی که در وجه تسمیه «لذت» و «مصلحت» به وجود آمده، فراتر برده است. علاقه مفرط آقای مردیها به اثبات نیروی محرکه لذت، پافشاری او را از علاقه و توجه بنیانگذاران این مکتب چون جرمی بنتام و ادوارد مور فراتر میبرد تا جایی که او در تفسیر عوامل محرکه انقلاب، کسب لذت را هدف همه انقلابات میشناسد. به این عبارت توجه کنید: «شرط اولیه انقلاب، یعنی میل به مانع شکنی قدرت، ثروت و منزلت به منظور کسب لذت، کمابیش همیشه و در همه جا فراهم بوده است».
از نقطه نظر آقای دکتر مردیها، کوشش نظام صنعتی بر تکساحتی نمودن انسان، کوششی مبتنی بر درک طبیعت اولی و نهایی خود انسان است: «من معتقدم انسان تکساحتی است و تا به حال دلیلی هم بر تغییر این نظر نداشتهام. به این معنا که نظرم قطعی نیست. حکم قانونی نمیدهم، ولی انسانها تا به حال اینگونه بودهاند. انسان مجموعه متراکمی از خواستههاست و به دنبال خوردن آب و غذا و اعمال کردن تسلط خودش بر دیگران است و موتور انرژی انسانها همین است». بنابراین، کوشش انتقادی هربرت مارکوزه(1) و طرفداران مکتب انتقادی به نظام صنعتی، دور شدن از حقیقت خود انسان است. او در ادامه معتقد است: «ساحت دیگر انسان از همین ساحت اولی او سرچشمه میگیرد. یعنی آدمیان چون هر یک در پی خواهشها، امیال و لذتهای خود هستند، به تدریج به نقطهای عقلانی میرسند که آن دسته از قواعد زندگی اجتماعی که مانع تحقق خواهشهاست، حذف و قواعد و آداب دیگری که متضمن این خواهشهاست، وضع و تکامل پیدا کند».
آقای مردیها میپرسد: «چرا انبیا موفق نشدهاند و چرا تمام ایدئولوژیهایی که معتقدند اخلاق را باید دوساحتی تفسیر کرد، تا به حال موفق نشدهاند و انسانها همچنان برخلاف دستورات دینی، خیانت و دزدی میکنند». علتش این است که تا به حال میخواستهایم ساحت دوم را در تضاد با ساحت اول مطرح کنیم. به نظر من این ساحت دوم از همان ساحت اول که منافع فردی است، به نحو ضعیفی منشأ دارد و نباید اینها را در تضاد با هم قرار دهیم.
آقای دکتر مردیها در کتاب دفاع از عقلانیت از طبیعت شرور انسان دفاع میکند. او مینویسد: «اگر طومار آدمی را باز کنیم، چیزی جز طمع و عقل ابزارساز یافت نمیشود».(2) او
______________________________
1. هربرت مارکوزه، انسان تکساحتی
2. مرتضی مردیها، دفاع از عقلانیت
______________________________
معتقد است که اگر هر یک از آدمیان خود را از مجازات ایمن مییافتند، گرگ یکدیگر میشدند. انسان در پی ارضاء خواهشهای خود است و همواره در این کوشش با منعهای اجتماعی و دینی بسیاری روبهروست و از این نظر تمدن غرب را میتوان پایانه تکامل زندگی مدنی و تاریخی آدمی دانست. زیرا این تمدن حاصل کوشش تاریخی بشر در از میان برداشتن منعهایی است که در غالب «توتم و تابو» بر خواهشها و تمنیات آدمیان پرده حجاب و محرمات کشیده است. فرهنگ و تمدن غرب آخرین سرمنزل کاروان پیشرفت و تحول است. فرهنگ غرب نیز از این نظر، فرهنگی جهانی است که حداکثر موانع کامجویی را از میان برده است».
از نابختیاری جامعه ایرانی است که وقتی روشنفکران و مصلحانش جا در پای اندیشهگران مغرب زمین میگذارند، به جای آندسته از اندیشه گرانی که نظریاتشان نافی وجدان ملی نیست، به آن دسته از اندیشه گرانی تأسی میجویند که در وارونگی ارزشها، وارونگی نظام توقعات و چیزی چون «پوست گرگ بر اندام انسان انداختن»، پیشگام بودهاند. امروز جامعه ایران بیش از همیشه گرفتار منافع فردی و خصوصی است. به طوری که این منافع در تضاد و تقابل با منافع ملی قرار گرفته است. عقلانیت ابزاری بیش از همیشه جامعه و تکتک افراد را زندانی خواهشها و تمنیات خویش کرده است. وقتی چنین تحلیلهایی از سوی روشنفکران و مصلحان میبینیم، آیا نباید آنها را در زمره زندانیانی بشماریم که سائقها و خواهشهای منحط جامعه ایجاد کردهاند. آیا این روشنفکران سرمشق جامعه خود هستند و یا نه به عکس، آنها سرمشق خود را از منحطترین وضعیت روانشناختی جامعه گرفتهاند. آیا این است درک شرایط و زمانه مطابق نظریه آقای مردیها، اگر انسان موجودی تکساحتی است و محرک او چیزی جز امیال و خواهشهای او نیست، آیا تبیین انسان از حیث تک ساحتی بودن، میل و خواهشی نیست که خود نویسنده به نظریه سازی درباره آن نیاز داشته است. آیا این اشکال به وجود نمیآید که این پافشاریها چیزی جز منفعت و مصلحت خود ایشان نیست. آیا او به جز کار انتلکتوئلی، در کسب و کار معیشتی و احیانا تجارت، آدم موفقی نیست.
اگر «چه باید کرد»ها و «از کجا باید آغازکرد»های روشنفکران، ناظر به محرکهایی است که از خواهشها و سائقهای لذتجویانه آنها ناشی میشود، مفهوم «حس مسئولیت اجتماعی» که آقای مردیها در مقاله خود از آن یاد میکند چیست. مفهوم حس مسئولیت اجتماعی، خود، ناظر به ساحت درونی و ذاتی انسان است، نه ساحت اشتقاقی. آنچه که از ساحت نخست، اشتقاق میشود، چیزی است که به تصدیق عقلانیت ابزاری میرسد. یعنی نوعی «خواست فرعی» و مصلحت اندیشی که از الزامات زندگی مدنی استخراج میشود. یعنی چیزی که عقل آنرا به مثابه ابزار تسهیل دستیابی به منافع و لذتها تصدیق میکند. بدیهی است که عقل ابزاری هرگاه و به هر دلیلقواعد و الزامات اجتماعی را مصلحتانه تصدیق و دعوت به تبعیت از آن نموده است، به همان دلیل، هرگاه عقل ابزاری چیزی را مطابق و یا بر ضد منافع آنی یا دائمی خود یافت، میتواند از پذیرش آن امتناع کند. مفهوم حس مسئولیت اجتماعی و تفسیر آن در ساحتی که به محرکهای لذتجویانه انسان ارجاع میشود، حاوی تناقض درونی است. تفسیر حس مسئولیت اجتماعی به محرکها و سائقهای اولی، به منزله پایان عصری است که روشنفکران جایگاه نقد قدرت را به نقد کردن لذت ترک گفتهاند و پایان روشنفکرانی که به موجب ساحت غریزی خویش، مهر خاتمیت به ایدئولوژی و انقلاب میزنند. لیکن حقیقت این است که تا زمانی که اصول اندیشه راهنمای آزادی وجود دارد و بنیادگذاران و فرهیختگان این اندیشه در آزاد کردن انسان و جامعه از زندان قدرت میکوشند، چراغ روشنفکری بر هر کرانه تاریکی از جهان خواهد تابید.
اشاره
1.روشنفکری همچون سایر پدیدههای بشری دچار آفات و کاستیهایی است که آسیبشناسی آن میتواند گام مؤثری در پیراستن این آفات و کاستیها باشد. نوشتار «پایان روشنفکری» در نقد روشنفکری ایرانی را میتوان سرمشق مناسبی در جهت آسیبشناسی روشنفکران ایرانی به شمار آورد.
2. یکی از مهمترین آفات روشنفکری ایرانی، تقلیدی بودن آن است. متأسفانه روشنفکری ایرانی پدیدهای خودجوش و برآمده از فرهنگ اسلامی ایرانی نبوده است. همانگونه که روشنفکرانی همچون شریعتی و جلال آل احمد نیز اعتراف نمودهاند، روشنفکری ایرانی یک کپی نازل از جریان روشنفکری در غرب است.
3. تقسیم جریان روشنفکری در ایران به سه نحله سوسیالیستی، ناسیونالیستی و دینی یکی از دستهبندیهای مختلف در این زمینه است. تا کنون گونهشناسیهای متفاوتی از جریانهای روشنفکری ایرانی ارائه شده است که مبناهای متفاوتی در آن وجود دارد. از باب نمونه برخی جریانهای فکری را مبنای دستهبندی روشنفکران قرار دادهاند و عدهای دیگر متعلق نقد را.(1) ازاینرو در ارزیابی این تقسیمبندیها و انتخاب تقسیم مناسب باید به اختلافاتی که وجود دارد و مبناهای متفاوتی که اتخاذ شده است توجه نمود.
4. به نظر میرسد همانگونه که پارهای از روشنفکران ایرانی هم تأکید کردهاند، اینگونه طبقهبندیهایی که از تاریخ روشنفکری ایرانی ارائه میشود، مخدوش است؛ چرا که اولاً، روشنفکری کارنامه منسجمی در ایران ندارد و ثانیا، آنچه نویسنده محترم در خصوص نسلهای روشنفکری در ایران گفتند، قابل پذیرش نیست؛ زیرا در هر یک از نسلهای سه گانه میتوان افرادی را نشان داد که در قالب مفاهیم سه گانه سوسیالیستی، ناسیونالیستی و دینی قرار نمیگیرند.(2)
5 . مقاله همچون پارهای دیگر از متفکران، علت زوال روشنفکران را به پایان رسیدن «روایتهای بزرگ» ذکر میکند و عدهای وجوه دیگر را ذکر کردهاند. برای مثال گفته میشود که به دلیل گسترش تکنولوژیهای اطلاعاتی و سایر تحولاتی که در عرصه جهانی رخ داده است، روشنفکر تا حدودی از الگوی همه چیزدانی تنزل کرده است؛ لذا بهتر است به جای کلمه «زوال» از همان کم شدن نقش روشنفکری استفاده کنیم. البته به نظر میرسد علت اصلی زوال، افول یا انحطاط جریان روشنفکری نه صرفا در زوال روایتهای بزرگ یا پیدایش تکنولوژیهای اطلاعاتی و گسترده شدن اطلاعات در سطح جامعه، بلکه در عدم تعهد روشنفکری به ارزشهای انسانی است.
ژولین بندا در کتاب خیانت روشنفکران مینویسد: «روشنفکران بارها و بارها به سربازان گفته بودند که در راه فرهنگ یا تمدن میجنگند؛ بربریت دشمن را تقبیح و محکوم کرده بودند، بیآنکه گزارش فجایع را به معرض انتقاد بیطرفانه بگزارند و رقابت میان قدرتها را که نمونههای فراوانی در تاریخ گذشته اروپا داشت، جهاد مقدس قلمداد نموده بودند. آنها به منافع دولتها و کینه متقابل ملتها صورت پر طول و تفصیل و دروغین عقلانیت داده بودند. به بیان دیگر، به رسالت خویش که خدمت به ارزشهای عالی و جاویدی مانند حقیقت و عدالت است، خیانت ورزیده بودند».(3)
______________________________
1. حسین علیزاده، روشنفکری از نگاه روشنفکران، صص 206و207
2. محمد تقی قزلسفکی، قرن روشنفکران، ص 251
3. همان، ص 23
آیا وقتی ایدئولوژیها به طور کلی و ایده انقلاب به طور خاص، به مثابه دو عنصر مهم گفتمان روشنفکری کنار گذاشته میشوند، خود به خود به پایان روشنفکری نرسیدهایم. لیوتار معتقد است که جریان تجدد و روشنفکری در اروپا با «روایتهای بزرگ» آغاز شد: دموکراسی، سوسیالیسم، لیبرالیسم و برابری حقوقی و ... .
آلن تورن پس از اشاره به جریان افول عقلگرایی معتقد است که قرن بیستم اگرچه قرن پیروزی فن بود، اما قرن غروب نوگرایی نیز بود. در جامعه غربی هیچ اصل وحدتبخشی که در گذشته تحت روایتهای بزرگ مطرح میشد، وجود ندارد. هیچ روشنفکر بااهمیتی در فرانسه وجود ندارد که از تجدد ستایش کرده باشد.(1) آیا اینک در آستانه نقطه پایانی تجدد، رسالت تورن نیز به پایان رسیده است.
بنا به اظهارنظر لیوتار علم، مشروعیت خود را از روایتهای فلسفی و سیاسی اتخاذ میکرد. این روایتها مهمترین کوشش فکری فلاسفه اجتماعی و طبیعی برای نزدیک شدن به حقیقت به شمار میرفت. روشنفکران نیز به نوبه خود همین کوششها را در حوزه عمل اجتماعی بهکار بستند. اما در «انقلاب ساختاری ارزشها»(2) که ژان بودریا از آن یاد میکند، این کوششها وارونه میشوند. بدین معنا که در وارونه سازی ساختاری ارزشها، جریان مشروعیت وارونه میشود. یعنی روایتهای فلسفی و سیاسی نیستند که به کوششهای علمی و تکنیکی مشروعیت میبخشند؛ بلکه به عکس، پیشرفتهای علمی و قابلیتهای
______________________________
1. رک: آلن تورن، تجربه مدرنیته، ترجمه مرتضی مردیها.
2. ژان بودریادر سایه اکثریت خاموش، ترجمه پیام یزدانجو.
______________________________
تکنیکی است که به روایتهای فلسفی و سیاسی مشروعیت میدهند. بنا به این تکنولوژی، «کارآیی» و «کاربردشناسی» چیزها، جانشین سمتگیریهای «حقیقت مدار» پیش از خود میشود.
تکنولوژی نوعی بازی است که به مقولاتی چون حقیقت عدالت و زیبایی توجهی ندارد. هدفها به وسیله پول و سرمایه تعیین میشوند و روشها از میزان «قابلیت اجرایی» هر چیز استخراج میشوند. وقتی حقیقتی وجود ندارد، اندیشه ورزان به جای اثبات یا رد کردن مقولات، به روشهایی که بر ارزش افزوده پولی میافزاید اهمیت میدهند: «بدون پول هیچ مدرکی وجود نخواهد داشت. یعنی حقیقت، اثباتپذیری گزارهها و مدرک بیارزش است؛ بازی علمی، بازی زبان ثروتمندان میشود؛ به طوری که شخص ثروتمندتر، شانس مشروعیت بیشتری دارد».(1)
آیا وقتی رابطه مشروعیت دهنده و مشروعیت گیرنده در انقلاب ساختاری ارزشهاوارونه میشود، وقتی حقیقت جای خود را به میزان «قابلیت اجرایی» چیزها میدهد، وقتی حساسیتها و دغدغه فکری برای اثبات و درستی و نادرستی مقولات از میان میرود و از نظر کارآیی، اثبات یا رد حقیقت، ارزش یکسانی پیدا میکنند و، از این بیشتر، ارزش یک لنگه کفش از تمام آثار شکسپیر بیشتر میشود، روشنفکران جای خود را به هوشمندانی (انتلکتوئلها) نمیدهند که، دریافت «چیرگی بر چیزها» را بهتر از راه قابلیت اجرایی و کاربردی چیزها کسب میکنند. امروز پیوند میان علم، تکنولوژی و سودمندی آنقدر مستحکم شده که روشنفکران را یا به انزوا برده و یا در پایان بخشیدن به رسالت آنها، وجود انتلکتوئلها را در پی یافتن این پاسخ که «چه باید کرد» ضروری ساخته است. بدیهی است که ما بعد از این هدف چنین ضرورتی، حقیقت نخواهد بود؛ بلکه «قدرت» اولویت اصلی این هدف است. به گفته لیوتار «امروز تنها هدف معتبر در گفتمان حامیان مالی پژوهش، قدرت است. دانشمندان، تکنسینها و ابزار نه برای یافتن حقیقت، بلکه برای اثبات مستدل قدرت خریدار میشوند».(2)
سرانجام وقتی همه روایتها به پایان میرسند، آیا روایتی هست که روشنفکران بخواهند آنرا در قالب یک آرمان و یا یک پیام بیان کنند؛ یا آنکه نحله جدیدی از جریان روشنفکری در حال ظهور است که تا آن حد آرمانگرایی و ایدههای انقلابی را ترک میگوید
______________________________
1. فرانسوا لیوتار، وضعیت پستمدرن ترجمه نوذری، ص 147
2. همان، ص 140
______________________________
که فرهنگ را با سرگرمی و تفریح در میآمیزد؛ یا نه، مشرب جدیدی از روشنفکری در حال شکلگیری است که سنت روشنفکری را با «لذت قابلیت کاربردی چیزها» ترک گفته است. آیا روشنفکران با ترک ایدئولوژی و انقلاب، مناط عقلی خود را که با «نقد قدرت» و «نقد سنت» پیوند میخورد ترک نگفتهاند. آیا امروز با دستهای از روشنفکران روبهرو هستیم که به جای نقد قدرت و سنت، سرنوشت خود را هم با سنت، مستقر و هم با قدرت مستعجل، پیوند داده است. آیا در این صورت شیوه روشنفکری آمریکایی، سرمشق سایر روشنفکران قرار نگرفته است. در این حال وقتی روشنفکران جایگاه تاریخی خود را ترک میگویند، آیا بازهم میتوان آنرا در جایگاه جدید، روشنفکر اطلاق کرد.
بیانیه روشنفکران آمریکایی در دفاع از سیاستهای ضدتروریستی دولت بوش، خصوصیت این طیف از روشنفکری را به خوبی نشان میدهد. آقای دکتر مرتضی مردیها در مقالهای به نام «روشنفکری از نوع آمریکایی، ترکیبی متناقض» معتقد است که روایت روشنفکران آمریکایی به دلیل شرایط جامعهشناختی و تاریخی جامعه آمریکایی است که به وجود آمد. این شرایط بود که روشنفکر آمریکایی را از موضع اپوزسیون بودن قدرت و سنت برحذر داشت. «روشنفکر آمریکایی معتقد است که در برابر قدرت باید واقعبین بود».(1) آیا وصف آقای مردیها از روشنفکران آمریکایی، وصف دلمشغولیهای خود او به داشتن چنین ویژگیهایی برای روشنفکری نیست. چنانچه در سطور بعدی علاقه خود را چنین بیان میکند: «بنابراین به نظر میرسد اطلاق این تعبیر به کسانیکه مدافع و مؤید قدرت و سنتاند، ما را به قبول تعریف عامتری از روشنفکری واداشته است که روشنفکران آمریکایی و ... اقسام آناند و این گستره با مفاد عقل روشنفکری، تطابق بیشتری دارد».(2) این روشنفکران دغدغه این حقیقت را که چگونه و چرا وجود تضادها و نابرابریهایی که «نظم هانتینگتونی» بر طبیعت نظام تکنیکی افزوده و فرجامی جز تولید «ایدز و خشونت» نیافته است، در سر ندارند. زیرا اقتضای قابلیت اجرایی چیزها، اقتضای هوشمندی و عقلانیت ابزاری و اقتضای عقلانیت محاسبهگر، خنثی کردن بحرانها و تمام آنچه که به دامن قدرت میچسبد، در تراکم و تخلیه انرژی محرکه نسل جوان با انواع سرگرمیهاست.
آقای دکتر مرتضی مردیها یکی از روشنفکران و مصلحانی است که به دلیل موضوع
______________________________
1.مرتضی مردیها، «قرآن میمون»، آفتاب، ش32
2. گفتوگوی هاشم آغاجری و مرتضی مردیها، هلال، 2/4/80
______________________________
بحث این نوشتار، مورد توجه است. مطالعه اندیشه و نظرات او از حیث نقد روشنفکری حایز اهمیت است. او در زمره استثناافرادی در ایران است که فلسفه «لذتگرایی» و «مصلحتگرایی» را از مکاتبی که در وجه تسمیه «لذت» و «مصلحت» به وجود آمده، فراتر برده است. علاقه مفرط آقای مردیها به اثبات نیروی محرکه لذت، پافشاری او را از علاقه و توجه بنیانگذاران این مکتب چون جرمی بنتام و ادوارد مور فراتر میبرد تا جایی که او در تفسیر عوامل محرکه انقلاب، کسب لذت را هدف همه انقلابات میشناسد. به این عبارت توجه کنید: «شرط اولیه انقلاب، یعنی میل به مانع شکنی قدرت، ثروت و منزلت به منظور کسب لذت، کمابیش همیشه و در همه جا فراهم بوده است».
از نقطه نظر آقای دکتر مردیها، کوشش نظام صنعتی بر تکساحتی نمودن انسان، کوششی مبتنی بر درک طبیعت اولی و نهایی خود انسان است: «من معتقدم انسان تکساحتی است و تا به حال دلیلی هم بر تغییر این نظر نداشتهام. به این معنا که نظرم قطعی نیست. حکم قانونی نمیدهم، ولی انسانها تا به حال اینگونه بودهاند. انسان مجموعه متراکمی از خواستههاست و به دنبال خوردن آب و غذا و اعمال کردن تسلط خودش بر دیگران است و موتور انرژی انسانها همین است». بنابراین، کوشش انتقادی هربرت مارکوزه(1) و طرفداران مکتب انتقادی به نظام صنعتی، دور شدن از حقیقت خود انسان است. او در ادامه معتقد است: «ساحت دیگر انسان از همین ساحت اولی او سرچشمه میگیرد. یعنی آدمیان چون هر یک در پی خواهشها، امیال و لذتهای خود هستند، به تدریج به نقطهای عقلانی میرسند که آن دسته از قواعد زندگی اجتماعی که مانع تحقق خواهشهاست، حذف و قواعد و آداب دیگری که متضمن این خواهشهاست، وضع و تکامل پیدا کند».
آقای مردیها میپرسد: «چرا انبیا موفق نشدهاند و چرا تمام ایدئولوژیهایی که معتقدند اخلاق را باید دوساحتی تفسیر کرد، تا به حال موفق نشدهاند و انسانها همچنان برخلاف دستورات دینی، خیانت و دزدی میکنند». علتش این است که تا به حال میخواستهایم ساحت دوم را در تضاد با ساحت اول مطرح کنیم. به نظر من این ساحت دوم از همان ساحت اول که منافع فردی است، به نحو ضعیفی منشأ دارد و نباید اینها را در تضاد با هم قرار دهیم.
آقای دکتر مردیها در کتاب دفاع از عقلانیت از طبیعت شرور انسان دفاع میکند. او مینویسد: «اگر طومار آدمی را باز کنیم، چیزی جز طمع و عقل ابزارساز یافت نمیشود».(2) او
______________________________
1. هربرت مارکوزه، انسان تکساحتی
2. مرتضی مردیها، دفاع از عقلانیت
______________________________
معتقد است که اگر هر یک از آدمیان خود را از مجازات ایمن مییافتند، گرگ یکدیگر میشدند. انسان در پی ارضاء خواهشهای خود است و همواره در این کوشش با منعهای اجتماعی و دینی بسیاری روبهروست و از این نظر تمدن غرب را میتوان پایانه تکامل زندگی مدنی و تاریخی آدمی دانست. زیرا این تمدن حاصل کوشش تاریخی بشر در از میان برداشتن منعهایی است که در غالب «توتم و تابو» بر خواهشها و تمنیات آدمیان پرده حجاب و محرمات کشیده است. فرهنگ و تمدن غرب آخرین سرمنزل کاروان پیشرفت و تحول است. فرهنگ غرب نیز از این نظر، فرهنگی جهانی است که حداکثر موانع کامجویی را از میان برده است».
از نابختیاری جامعه ایرانی است که وقتی روشنفکران و مصلحانش جا در پای اندیشهگران مغرب زمین میگذارند، به جای آندسته از اندیشه گرانی که نظریاتشان نافی وجدان ملی نیست، به آن دسته از اندیشه گرانی تأسی میجویند که در وارونگی ارزشها، وارونگی نظام توقعات و چیزی چون «پوست گرگ بر اندام انسان انداختن»، پیشگام بودهاند. امروز جامعه ایران بیش از همیشه گرفتار منافع فردی و خصوصی است. به طوری که این منافع در تضاد و تقابل با منافع ملی قرار گرفته است. عقلانیت ابزاری بیش از همیشه جامعه و تکتک افراد را زندانی خواهشها و تمنیات خویش کرده است. وقتی چنین تحلیلهایی از سوی روشنفکران و مصلحان میبینیم، آیا نباید آنها را در زمره زندانیانی بشماریم که سائقها و خواهشهای منحط جامعه ایجاد کردهاند. آیا این روشنفکران سرمشق جامعه خود هستند و یا نه به عکس، آنها سرمشق خود را از منحطترین وضعیت روانشناختی جامعه گرفتهاند. آیا این است درک شرایط و زمانه مطابق نظریه آقای مردیها، اگر انسان موجودی تکساحتی است و محرک او چیزی جز امیال و خواهشهای او نیست، آیا تبیین انسان از حیث تک ساحتی بودن، میل و خواهشی نیست که خود نویسنده به نظریه سازی درباره آن نیاز داشته است. آیا این اشکال به وجود نمیآید که این پافشاریها چیزی جز منفعت و مصلحت خود ایشان نیست. آیا او به جز کار انتلکتوئلی، در کسب و کار معیشتی و احیانا تجارت، آدم موفقی نیست.
اگر «چه باید کرد»ها و «از کجا باید آغازکرد»های روشنفکران، ناظر به محرکهایی است که از خواهشها و سائقهای لذتجویانه آنها ناشی میشود، مفهوم «حس مسئولیت اجتماعی» که آقای مردیها در مقاله خود از آن یاد میکند چیست. مفهوم حس مسئولیت اجتماعی، خود، ناظر به ساحت درونی و ذاتی انسان است، نه ساحت اشتقاقی. آنچه که از ساحت نخست، اشتقاق میشود، چیزی است که به تصدیق عقلانیت ابزاری میرسد. یعنی نوعی «خواست فرعی» و مصلحت اندیشی که از الزامات زندگی مدنی استخراج میشود. یعنی چیزی که عقل آنرا به مثابه ابزار تسهیل دستیابی به منافع و لذتها تصدیق میکند. بدیهی است که عقل ابزاری هرگاه و به هر دلیلقواعد و الزامات اجتماعی را مصلحتانه تصدیق و دعوت به تبعیت از آن نموده است، به همان دلیل، هرگاه عقل ابزاری چیزی را مطابق و یا بر ضد منافع آنی یا دائمی خود یافت، میتواند از پذیرش آن امتناع کند. مفهوم حس مسئولیت اجتماعی و تفسیر آن در ساحتی که به محرکهای لذتجویانه انسان ارجاع میشود، حاوی تناقض درونی است. تفسیر حس مسئولیت اجتماعی به محرکها و سائقهای اولی، به منزله پایان عصری است که روشنفکران جایگاه نقد قدرت را به نقد کردن لذت ترک گفتهاند و پایان روشنفکرانی که به موجب ساحت غریزی خویش، مهر خاتمیت به ایدئولوژی و انقلاب میزنند. لیکن حقیقت این است که تا زمانی که اصول اندیشه راهنمای آزادی وجود دارد و بنیادگذاران و فرهیختگان این اندیشه در آزاد کردن انسان و جامعه از زندان قدرت میکوشند، چراغ روشنفکری بر هر کرانه تاریکی از جهان خواهد تابید.
اشاره
1.روشنفکری همچون سایر پدیدههای بشری دچار آفات و کاستیهایی است که آسیبشناسی آن میتواند گام مؤثری در پیراستن این آفات و کاستیها باشد. نوشتار «پایان روشنفکری» در نقد روشنفکری ایرانی را میتوان سرمشق مناسبی در جهت آسیبشناسی روشنفکران ایرانی به شمار آورد.
2. یکی از مهمترین آفات روشنفکری ایرانی، تقلیدی بودن آن است. متأسفانه روشنفکری ایرانی پدیدهای خودجوش و برآمده از فرهنگ اسلامی ایرانی نبوده است. همانگونه که روشنفکرانی همچون شریعتی و جلال آل احمد نیز اعتراف نمودهاند، روشنفکری ایرانی یک کپی نازل از جریان روشنفکری در غرب است.
3. تقسیم جریان روشنفکری در ایران به سه نحله سوسیالیستی، ناسیونالیستی و دینی یکی از دستهبندیهای مختلف در این زمینه است. تا کنون گونهشناسیهای متفاوتی از جریانهای روشنفکری ایرانی ارائه شده است که مبناهای متفاوتی در آن وجود دارد. از باب نمونه برخی جریانهای فکری را مبنای دستهبندی روشنفکران قرار دادهاند و عدهای دیگر متعلق نقد را.(1) ازاینرو در ارزیابی این تقسیمبندیها و انتخاب تقسیم مناسب باید به اختلافاتی که وجود دارد و مبناهای متفاوتی که اتخاذ شده است توجه نمود.
4. به نظر میرسد همانگونه که پارهای از روشنفکران ایرانی هم تأکید کردهاند، اینگونه طبقهبندیهایی که از تاریخ روشنفکری ایرانی ارائه میشود، مخدوش است؛ چرا که اولاً، روشنفکری کارنامه منسجمی در ایران ندارد و ثانیا، آنچه نویسنده محترم در خصوص نسلهای روشنفکری در ایران گفتند، قابل پذیرش نیست؛ زیرا در هر یک از نسلهای سه گانه میتوان افرادی را نشان داد که در قالب مفاهیم سه گانه سوسیالیستی، ناسیونالیستی و دینی قرار نمیگیرند.(2)
5 . مقاله همچون پارهای دیگر از متفکران، علت زوال روشنفکران را به پایان رسیدن «روایتهای بزرگ» ذکر میکند و عدهای وجوه دیگر را ذکر کردهاند. برای مثال گفته میشود که به دلیل گسترش تکنولوژیهای اطلاعاتی و سایر تحولاتی که در عرصه جهانی رخ داده است، روشنفکر تا حدودی از الگوی همه چیزدانی تنزل کرده است؛ لذا بهتر است به جای کلمه «زوال» از همان کم شدن نقش روشنفکری استفاده کنیم. البته به نظر میرسد علت اصلی زوال، افول یا انحطاط جریان روشنفکری نه صرفا در زوال روایتهای بزرگ یا پیدایش تکنولوژیهای اطلاعاتی و گسترده شدن اطلاعات در سطح جامعه، بلکه در عدم تعهد روشنفکری به ارزشهای انسانی است.
ژولین بندا در کتاب خیانت روشنفکران مینویسد: «روشنفکران بارها و بارها به سربازان گفته بودند که در راه فرهنگ یا تمدن میجنگند؛ بربریت دشمن را تقبیح و محکوم کرده بودند، بیآنکه گزارش فجایع را به معرض انتقاد بیطرفانه بگزارند و رقابت میان قدرتها را که نمونههای فراوانی در تاریخ گذشته اروپا داشت، جهاد مقدس قلمداد نموده بودند. آنها به منافع دولتها و کینه متقابل ملتها صورت پر طول و تفصیل و دروغین عقلانیت داده بودند. به بیان دیگر، به رسالت خویش که خدمت به ارزشهای عالی و جاویدی مانند حقیقت و عدالت است، خیانت ورزیده بودند».(3)
______________________________
1. حسین علیزاده، روشنفکری از نگاه روشنفکران، صص 206و207
2. محمد تقی قزلسفکی، قرن روشنفکران، ص 251
3. همان، ص 23