پیش زمینه های اقتصادی برای دموکراسی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نظام «بازار رقابتی» به طور خلاصه عبارت است از نظامی که در آن تخصیص منابع بر اساس مکانیسم قیمتها صورت میگیرد. یعنی دولت در آن نقشی ندارد یا نقش بسیار اندکی دارد و سیستم قیمتهاست که تعیین میکند منابع اقتصادی به چه صورت در جامعه مورد استفاده قرار گیرد یا چگونه تخصیص پیدا کند. اما نظام «اقتصاد دولتی» برعکس، یک نظام تخصیص متمرکز منابع است. بر اساس تصمیمات دولتی در این نظام، مالکیت دولتی بر منابع تولیدی حاکم است. مالکیت عمدتا در اختیار دولت است. اقتصاد ایران عمدتا از این نوع است؛ یعنی اقتصاد و حاکمیت دولتی است. تخصیص منابع در «اقتصاد سنتی» هم بر اساس سنتهای گذشتگان است که هماکنون کاربرد چنین نظامی در دنیا منسوخ شده است.متن
آئین، ش 1
هنگامی که صحبت از اقتصاد دولتی میشود، منظور این نیست که کل آن اقتصاد، دولتی است یا وقتی میگوییم نظام آزاد رقابتی اقتصاد انگلستان یا آمریکا، اینگونه نیست که دولت هیچ نقشی ندارد؛ بلکه منظور ترکیبی از بازار و دولت است.
دموکراسی دو معنا مفهوم دارد که باید معنای قابل اجرا و مناسب را بشناسیم. معنای اولو رایج آن حاکمیت اراده مردم است.
مفهوم دیگر دموکراسی، که مفهوم واقعی و اصلی آنست، تمکین به رأی اکثریت مردم برای حل صلحآمیز اختلافات و انتقال صلحآمیز قدرت سیاسی است؛ یعنی آن چیزی که در کشورهای دموکراتیک حاکم است. دموکراسی در کشور ما یک وسیله است و مضمون ندارد. در سیستم دموکراتیک اینگونه نیست که هر چه اکثریت بخواهند مشروع باشد یا مشروعیت سیاسی داشته باشد؛ مقبولیت بیشتر ناشی از آراء مردم است؛ مشروعیت به بازشناسی یا احترام به حقوق و آزادیهای عمومی برمیگردد.
تصور روشنفکران ایرانی از دموکراسی، عمدتا جامعه سیاسی و تاریخ سیاسی ما را به انحراف کشیده است. ممکن است یک حزب یا یک شخص را که دراری رأی اکثریت قاطع 90% است دموکراتیک بخوانیم، اما اینطور نیست. در اصل، در قاعده دموکراسی حاکم باید با رأی بین نصف به اضافه چند درصد یا 51% یا 52% حکومت کند و در غیر این صورت، جامعه مورد تهدید پوپولیسم است. نمونه آن هم بحث خودی و غیرخودی است که در جامعه ما مطرح بود. میگویند «شما صحبت نکنید. حقوق شما را ما میتوانیم نقض کنیم. چون اکثریت اینطوری میگویند و این اصل بدیهی را هم در نظر گرفتیم که مشروعیت ناشی از اکثریت است. پس غیرخودیها که در اقلیت هستند حقی برای گفتن ندارند. 98% به چیزی رأی دادند و آن 2% حرفی ندارند که بگویند». ولی این دموکراسی نیست. این نوعی پوپولیسم است و خطر فاشیسم و نژادپرستی وجود دارد. خودی و غیرخودی سرکوب دگراندیشان است.
پس دموکراسی حقیقی، آزادی انتخاب برای اقلیت است. چون اکثریت انتخابش را کرده و حاکم است. وقتی میگوییم دموکراسی و از دموکراسی حقیقی حرف میزنیم، یعنی برای غیرخودیها، برای دگراندیشها. نه اینکه بیقید و شرط به آراء اکثریت تسلیم شویم. آیا اگر عدهای اکثریت نباشند، میتوان حقوق، آزادیهای فردی و انتخابیشان را نقض کرد. بنابراین ملاک دموکراتیک یا غیردموکراتیک بودن یک نظام، به رسمیت شناختن رأی و آزادی خودیها و غیرخودیهاست.
اقتصاد دولتی که مورد تأکید است و کشور ما هم دچار این بیماری بسیار خطرناک است، دو وجه عمده دارد: اول، مالکیت دولت بر منابع اقتصادی، یعنی مالکیت دولت بر زمین، ماشینآلات، سرمایه، بنگاهها، کارخانهها و اکثریت منابع. جنبه دوم، سلطه دیوانسالاری بر زندگی اقتصادی مردم است. نتیجه آن، قیم شدن دولت و سلطه سیاسی و اقتصادی یافتن حاکمان و دیوانسالاران بر مردم است و این دقیقا نقض دموکراسی و آزادیهای انسان است. اما در یک اقتصاد دولتی، رابطه، به اجبار، برعکس میشود. چون معیشت مردم عمدتا در دست دولت و حاکمان است. وقتی معیشت یک نفر وابسته به دیگری شد، آن دیگری ارباب اوست. دولت، کارفرما و ارباب مردم میشود؛ آنچه اکنون در کشور ما حاکم است. دموکراسی احزاب آزاد لازم دارد. آزادی انتخاب مقدمه دموکراسی است. من چگونه میتوانم آزادی انتخاب داشته باشم، وقتی معیشت من در اختیار دولت است. معیشت همه مردم به نوعی در دست دولت است. بنابراین کدام حزب را میتوانند درست کنند که خلاف میل دولت عمل کند.
اولین قدم در راه رسیدن به دموکراسی، آزاد کردن اقتصاد است و آزاد کردن اقتصاد فقط خصوصی سازی نیست؛ آزادسازی اقتصادی است. لغو این، بوروکراسی عظیمی است که مانند یک اختاپوس بر اقتصاد مردم حاکم شده و دست و پای آنها را بسته است.
اشاره
1. ایشان دو معنا برای دموکراسی بیان میکنند: در خصوص معنای اول که آنرا هم مردود میشمارند مینویسد: معنای اول دموکراسی که اغلب معنای رایجی است، حاکمیت اراده مردم است، صرفنظر از موضوع این اراده (اینکه اکثریت مردم چه میخواهند) و در خصوص معنای دوم که آنرا معنای واقعی دموکراسی میداند مینویسد: مفهوم دیگر دموکراسی که به نظر من مفهوم واقعی دموکراسی است، رجوع به رأی مردم و تمکین به رأی اکثریت برای حل صلحآمیز اختلافات و انتقال صلحآمیز قدرت سیاسی است.
تأمل در این دو معنا این مطلب را میرساند که دموکراسی مبتنی بر حاکمیت رأی مردم است؛ زیرا محتوای معنای دوم که رجوع به آراء مردم و تمکین به رأی اکثریت برای حل صلحآمیز اختلافات و ... است، از معنای اول منتفی نیست و به دیگر عبارت، حاکمیت اراده مردم که در معنای اول وجود دارد، میتواند همان رجوع به آراء عمومی و تمکین به اکثریت آراء آنها برای حل صلحآمیز اختلافات باشد. پس فارقی بین این دو معنا یا متصور نیست و یا دستکم مبهم است.
2. رأی اکثریت قاطع نود درصدی به یک حزب یا شخص، دلیل دموکراتیک بودن آن حزب یا شخص نیست؛ زیرا به نقض حقوق اقلیت منتهی میشود و در معرض خطر پوپولیسم قرار دارد. ازاینرو، قاعده دموکراسی این است که حاکم با رأی 51% یا 52% به حکومت برسد. این موضوع از جهاتی قابل تأمل است.
الف) اگر رأی اکثریت قاطع نتواند کاشف از دموکراسی و رأی جمعی باشد، چگونه رأی نصف به اضافه یک یا دو درصد که به مراتب از رأی اکثریت و آراء عمومی فاصله دارد، میتواند مصداق دموکراسی واقعی باشد؟! بدیهی است هرگاه محتوای دموکراسی، رجوع به آراء عمومی و تمکین رأی آنان باشد، چنین مطلوبی با تحقق آراء جمعی و اکثریت قریب به اتفاق مردم، دست یافتنی استغ نه با نصف به اضافه یک یا دو درصد.
ب) اگر بنا باشد با رأی 90% جامعه، حقوق اقلیت که 10% است نقض گردد و به همین دلیل، رأی اکثریت در قوام دموکراسی مؤثر نباشد، همین مشکل به شکل جدیتر در فرض نصف به اضافه یک یا دو درصد جاری است؛ زیرا حاکمی که با رأی نصف به اضافه یک یا دو درصد حاکمیت را به دست میگیرد، هرچند 49 یا 48 درصد مخالف دارد، اما از حیث عمل به اندازه حاکمی که حاکمیت را با 90% آرا به دست آورده است، صاحب قدرت و نیز مشروعیت است و در این امر با هم تفاوتی ندارند. در نتیجه اگر خطر نقض اقلیت ده درصدی در اثر تصویب قوانینی توسط اکثریت وجود دارد، خطر نقض حقوق اقلیت 49 یا 48 درصدی در اثر تصویب قوانینی توسط اکثریت 51 یا 52 درصدی به مراتب شدیدتر است و چنین فرضی به مراتب از محتوای دموکراسی که تمکین به آراء عمومی است، فاصله دارد، نه اینکه معنای واقعی دموکراسی باشد.
ج) ایشان معتقد است که حاکمیت مبتنی بر 90% آراء عمومی، موجب پوپولیسم است؛ بدین دلیل که فشار اکثریت نود درصدی بر حاکمیت، حاکمیت را ملزم به تصویب قوانینی میکند که مغایر با آزادی و حقوق اقلیت است. ولی اگر اختلاف اقلیت و اکثریت یکیـ دو درصد باشد، افکار عمومی اقلیت میتواند در راستای تحقق خواستههای خود، مانع اکثریت در تصمیمگیریها و تصویب قوانین باشد و بدین ترتیب شاهد پوپولیسم نخواهیم بود.
در این مورد باید گفت که در چنین فرضی هم پوپولیسم میتواند حاکم باشد. زیرا بنابر این نظریه، گروه اقلیت برای رسیدن به خواستههای حق یا ناحق خود، حاکمیت برخاسته از اکثریت را مجبور به تبعیت از آراء اقلیت میکند و با ایجاد فشار، در صدد متابعت کردن اکثریت با رأی خود است و این امر یعنی حکومت اقلیت بر اکثریت جامعه و این امر، طبق تعریف نویسنده محترم، به طریق اولیغ پوپولیسم و استبداد خواهد بود. به دیگر عبارتغ اگر اجبار حاکمیت از سوی اکثریت برای تصویب قوانین به نفع خودشان و به گونهای که مضر به حقوق اقلیت باشد، امری ناپسند است و با محتوای دموکراسی مغایر است، اجبار حاکمیت از سوی اقلیت برای تحمیل خواستههای خود بر اکثریت به مراتب بدتر و ناپسندتر است. بنابراین دموکراسی مبتنی بر نصف آراء به اضافه یک یا دو درصد نیز نمیتواند الگوی دموکراسی واقعی باشد.
د) لزوما اینگونه نیست که اکثریت نود درصدی، ناقض حقوق اقلیت باشد، چه اقلیت یک درصدی و چه اقلیت چهلونه درصدی. زیرا همه افراد یک جامعه دموکراتیک، از حقوق خود بهرهمندند و در این امر تفاوتی بین اقلیت و اکثریت نیست. هیچگاه رأی اکثریت نمیتواند مانع عقاید شخصی اقلیت شود و یا حقوق انسانی را از آنها سلب کند. بلکه اکثریت آراء یک جامعه میتواند منشأ برخی امتیازات برای اکثریت از قبیل تعیین رئیس جمهور منتخب اکثریت و اموری از قبیل تصویب قوانین در راستای کارآمدی نظام حاکم باشد و البته چنین امری از خصوصیات ذاتی رأی اکثریت است، نه نقض حقوق اقلیت.
3. در خصوص آنچه مربوط به خودی و غیرخودی بیان شده و نویسنده آنرا سرکوب دگراندیشان و برخاسته از اتکاء به رأی اکثریت نودوهشت درصدی مردم دانسته است باید گفت که مقوله خودی و غیرخودی از جمله مقولاتی است که هر جامعهای با توجه به ارزشها و هنجارهای تعریف شده خویش، از آن فارغ نیست. هیچ جامعهای هیچگاه نسبت به خائن و جاسوس، نگاه خودی ندارد. هرچند از افراد جامعه حسوب میشود؛ ولی در عین حال او را از بسیاری از حقوق شهروندی محروم میکنند. یکی از ارزشها و معیارهای کلی هر جامعهای، حفظ امنیت و منافع ملی است که متعلق به همه افراد جامعه است. بیشک اگر کسی در راستای تضعیف منافع ملی اقدام نماید و جامعه انسانی و نیز منافع ملی جامعه را به خطر اندازد و با دشمنان آن جامعه همراه شود، غیرخودی محسوب و حتی با او برخوردهای قضایی و جزایی انجام میشود. حتی کوچکترین واحد اجتماع که خانواده است، میتواند نسبت به برخی موضوعاتغ شاهد افراد خودی و غیرخودی باشد. حال اگر معیار تقسیم شهروندان به خودی و غیرخودی در هر جامعهای چه جوامع دینی و چه غیردینیغ قانون اساسی آنها باشد، هر کسیکه نسبت به آن بیاعتنایی کند و یا در صدد تنقیض آن برآیدغ چون با ارزشهای بنیادین آن جامعه که در قانون اساسی آمده به مقابله برخاسته است، غیرخودی است؛ به آن دلیل که حتی عوام نیز نسبت به چنین شخص یا کسی که جاسوسی یک جامعه را انجام میدهد، خوشبین نیستند و او را خودی نمیدانند و ازاینرو حاضر به بیان اسرار به او نیستند. حال اگر مراد از دگراندیشان افرادی از این قبیل باشندغ هیچ مانع عقلانی در حذف و کنترل آنها وجود ندارد و این یک امر بدیهی عقلی است.
4. اینکه در نظام اقتصاد دولتی چون معیشت مردم در اختیار دولت است، بنابراین نمیتواند خلاف میل دولت عمل کرد و شاهد احزاب آزاد بود، کامل به نظر نمیرسد؛ زیرا اولاًغ اقتصاد دولتی، جدا از مثبت یا منفی بودن آن، چه بسا با توجه به وجود افراد ضعیف در جامعه ما لازم باشد. اگر بنا باشد اقتصاد بازاری و رقابتی بر جامعه دارای اقشار آسیبپذیر، حاکم باشد، معلوم نیست چه بر سر قشر آسیبپذیر جامعه خواهد آمد. ثانیا، وجود معیشت آحاد مردم در اختیار دولتغ دلیل بر عدم آزادی و سلب قدرت انتقاد از دولت نیست؛ زیرا چنین دولتهایی به هر حال دارای قوانین مافوقی هستند که موظف به پیروی از آنها میباشند و اینگونه نیست که اگر کسی خلاف میل آنها سخنی بگوید، معیشت او تعطیل گردد. اگر هم دولت را همان مجموعهای بدانیم که به مدیریت شخص رئیس جمهور اداره میشود، بنابراین با رأی مستقیم مردم انتخاب شده است و هنگامیکه مردم حق انتخاب او را دارند، حق اعتراض به او را هم دارند و کسی نمیتواند به بهانه مخالف دولت بودن، او را از حقوق و معیشتش محروم کند. ثالثا، در خصوص ارتباط اقتصاد دولتی با دموکراسی و اینکه در سایه اقتصاد دولتی نمیتوان شاهد دموکراسی بود باید گفت که هرگاه دموکراسی، آزادی انتخاب برای مردم باشد و جامعهای در همین راستا و با استفاده از همین معنا نظام اقتصادی خاصی، یعنی دولتی یا بازاری را انتخاب کند، آیا همچنان میتوان گفت که در سایه آن نظام اقتصادیِ برخاسته از رأی جمعی و انتخاب عمومی مردم نمیتوانیم شاهد دموکراسی باشیم. اگر چنین باشد، پس دموکراسی را نباید حق انتخاب جامعه بدانیم و باطل بودن این حرف واضح است. رابعا، ایشان وجود برخی موانع در ساختار اقتصاد دولتی را مانع تحقق دموکراسی میداند. ولی نباید فراموش کرد که همان عوامل بازدارندهغ در نظام اقتصادی بازار آزاد رقابتی نیز با شدت بیشتری وجود دارند. اگر حقوق شهروندی در اقتصادی دولتی در سایه دواعی دولتمردان قرار میگیرد (چنانکه ایشان معتقد است، هرچند لزوما چنین نیست، خطر از بین رفتن حقوق شهروندی در بازار رقابتی، که رقبا فقط در فکر پیروزی بر رقیب خویش هستند، بیشتر وجود دارد. در واقع آنچه برای آنها مهم است، رقابت اقتصادی است و این شیوه اقتصادی هیچ التزامی را برای مالکین خصوصی و رقبای اقتصادی نسبت به توجه به حقوق شهروندی افراد جامعه برنمیتابد.
هنگامی که صحبت از اقتصاد دولتی میشود، منظور این نیست که کل آن اقتصاد، دولتی است یا وقتی میگوییم نظام آزاد رقابتی اقتصاد انگلستان یا آمریکا، اینگونه نیست که دولت هیچ نقشی ندارد؛ بلکه منظور ترکیبی از بازار و دولت است.
دموکراسی دو معنا مفهوم دارد که باید معنای قابل اجرا و مناسب را بشناسیم. معنای اولو رایج آن حاکمیت اراده مردم است.
مفهوم دیگر دموکراسی، که مفهوم واقعی و اصلی آنست، تمکین به رأی اکثریت مردم برای حل صلحآمیز اختلافات و انتقال صلحآمیز قدرت سیاسی است؛ یعنی آن چیزی که در کشورهای دموکراتیک حاکم است. دموکراسی در کشور ما یک وسیله است و مضمون ندارد. در سیستم دموکراتیک اینگونه نیست که هر چه اکثریت بخواهند مشروع باشد یا مشروعیت سیاسی داشته باشد؛ مقبولیت بیشتر ناشی از آراء مردم است؛ مشروعیت به بازشناسی یا احترام به حقوق و آزادیهای عمومی برمیگردد.
تصور روشنفکران ایرانی از دموکراسی، عمدتا جامعه سیاسی و تاریخ سیاسی ما را به انحراف کشیده است. ممکن است یک حزب یا یک شخص را که دراری رأی اکثریت قاطع 90% است دموکراتیک بخوانیم، اما اینطور نیست. در اصل، در قاعده دموکراسی حاکم باید با رأی بین نصف به اضافه چند درصد یا 51% یا 52% حکومت کند و در غیر این صورت، جامعه مورد تهدید پوپولیسم است. نمونه آن هم بحث خودی و غیرخودی است که در جامعه ما مطرح بود. میگویند «شما صحبت نکنید. حقوق شما را ما میتوانیم نقض کنیم. چون اکثریت اینطوری میگویند و این اصل بدیهی را هم در نظر گرفتیم که مشروعیت ناشی از اکثریت است. پس غیرخودیها که در اقلیت هستند حقی برای گفتن ندارند. 98% به چیزی رأی دادند و آن 2% حرفی ندارند که بگویند». ولی این دموکراسی نیست. این نوعی پوپولیسم است و خطر فاشیسم و نژادپرستی وجود دارد. خودی و غیرخودی سرکوب دگراندیشان است.
پس دموکراسی حقیقی، آزادی انتخاب برای اقلیت است. چون اکثریت انتخابش را کرده و حاکم است. وقتی میگوییم دموکراسی و از دموکراسی حقیقی حرف میزنیم، یعنی برای غیرخودیها، برای دگراندیشها. نه اینکه بیقید و شرط به آراء اکثریت تسلیم شویم. آیا اگر عدهای اکثریت نباشند، میتوان حقوق، آزادیهای فردی و انتخابیشان را نقض کرد. بنابراین ملاک دموکراتیک یا غیردموکراتیک بودن یک نظام، به رسمیت شناختن رأی و آزادی خودیها و غیرخودیهاست.
اقتصاد دولتی که مورد تأکید است و کشور ما هم دچار این بیماری بسیار خطرناک است، دو وجه عمده دارد: اول، مالکیت دولت بر منابع اقتصادی، یعنی مالکیت دولت بر زمین، ماشینآلات، سرمایه، بنگاهها، کارخانهها و اکثریت منابع. جنبه دوم، سلطه دیوانسالاری بر زندگی اقتصادی مردم است. نتیجه آن، قیم شدن دولت و سلطه سیاسی و اقتصادی یافتن حاکمان و دیوانسالاران بر مردم است و این دقیقا نقض دموکراسی و آزادیهای انسان است. اما در یک اقتصاد دولتی، رابطه، به اجبار، برعکس میشود. چون معیشت مردم عمدتا در دست دولت و حاکمان است. وقتی معیشت یک نفر وابسته به دیگری شد، آن دیگری ارباب اوست. دولت، کارفرما و ارباب مردم میشود؛ آنچه اکنون در کشور ما حاکم است. دموکراسی احزاب آزاد لازم دارد. آزادی انتخاب مقدمه دموکراسی است. من چگونه میتوانم آزادی انتخاب داشته باشم، وقتی معیشت من در اختیار دولت است. معیشت همه مردم به نوعی در دست دولت است. بنابراین کدام حزب را میتوانند درست کنند که خلاف میل دولت عمل کند.
اولین قدم در راه رسیدن به دموکراسی، آزاد کردن اقتصاد است و آزاد کردن اقتصاد فقط خصوصی سازی نیست؛ آزادسازی اقتصادی است. لغو این، بوروکراسی عظیمی است که مانند یک اختاپوس بر اقتصاد مردم حاکم شده و دست و پای آنها را بسته است.
اشاره
1. ایشان دو معنا برای دموکراسی بیان میکنند: در خصوص معنای اول که آنرا هم مردود میشمارند مینویسد: معنای اول دموکراسی که اغلب معنای رایجی است، حاکمیت اراده مردم است، صرفنظر از موضوع این اراده (اینکه اکثریت مردم چه میخواهند) و در خصوص معنای دوم که آنرا معنای واقعی دموکراسی میداند مینویسد: مفهوم دیگر دموکراسی که به نظر من مفهوم واقعی دموکراسی است، رجوع به رأی مردم و تمکین به رأی اکثریت برای حل صلحآمیز اختلافات و انتقال صلحآمیز قدرت سیاسی است.
تأمل در این دو معنا این مطلب را میرساند که دموکراسی مبتنی بر حاکمیت رأی مردم است؛ زیرا محتوای معنای دوم که رجوع به آراء مردم و تمکین به رأی اکثریت برای حل صلحآمیز اختلافات و ... است، از معنای اول منتفی نیست و به دیگر عبارت، حاکمیت اراده مردم که در معنای اول وجود دارد، میتواند همان رجوع به آراء عمومی و تمکین به اکثریت آراء آنها برای حل صلحآمیز اختلافات باشد. پس فارقی بین این دو معنا یا متصور نیست و یا دستکم مبهم است.
2. رأی اکثریت قاطع نود درصدی به یک حزب یا شخص، دلیل دموکراتیک بودن آن حزب یا شخص نیست؛ زیرا به نقض حقوق اقلیت منتهی میشود و در معرض خطر پوپولیسم قرار دارد. ازاینرو، قاعده دموکراسی این است که حاکم با رأی 51% یا 52% به حکومت برسد. این موضوع از جهاتی قابل تأمل است.
الف) اگر رأی اکثریت قاطع نتواند کاشف از دموکراسی و رأی جمعی باشد، چگونه رأی نصف به اضافه یک یا دو درصد که به مراتب از رأی اکثریت و آراء عمومی فاصله دارد، میتواند مصداق دموکراسی واقعی باشد؟! بدیهی است هرگاه محتوای دموکراسی، رجوع به آراء عمومی و تمکین رأی آنان باشد، چنین مطلوبی با تحقق آراء جمعی و اکثریت قریب به اتفاق مردم، دست یافتنی استغ نه با نصف به اضافه یک یا دو درصد.
ب) اگر بنا باشد با رأی 90% جامعه، حقوق اقلیت که 10% است نقض گردد و به همین دلیل، رأی اکثریت در قوام دموکراسی مؤثر نباشد، همین مشکل به شکل جدیتر در فرض نصف به اضافه یک یا دو درصد جاری است؛ زیرا حاکمی که با رأی نصف به اضافه یک یا دو درصد حاکمیت را به دست میگیرد، هرچند 49 یا 48 درصد مخالف دارد، اما از حیث عمل به اندازه حاکمی که حاکمیت را با 90% آرا به دست آورده است، صاحب قدرت و نیز مشروعیت است و در این امر با هم تفاوتی ندارند. در نتیجه اگر خطر نقض اقلیت ده درصدی در اثر تصویب قوانینی توسط اکثریت وجود دارد، خطر نقض حقوق اقلیت 49 یا 48 درصدی در اثر تصویب قوانینی توسط اکثریت 51 یا 52 درصدی به مراتب شدیدتر است و چنین فرضی به مراتب از محتوای دموکراسی که تمکین به آراء عمومی است، فاصله دارد، نه اینکه معنای واقعی دموکراسی باشد.
ج) ایشان معتقد است که حاکمیت مبتنی بر 90% آراء عمومی، موجب پوپولیسم است؛ بدین دلیل که فشار اکثریت نود درصدی بر حاکمیت، حاکمیت را ملزم به تصویب قوانینی میکند که مغایر با آزادی و حقوق اقلیت است. ولی اگر اختلاف اقلیت و اکثریت یکیـ دو درصد باشد، افکار عمومی اقلیت میتواند در راستای تحقق خواستههای خود، مانع اکثریت در تصمیمگیریها و تصویب قوانین باشد و بدین ترتیب شاهد پوپولیسم نخواهیم بود.
در این مورد باید گفت که در چنین فرضی هم پوپولیسم میتواند حاکم باشد. زیرا بنابر این نظریه، گروه اقلیت برای رسیدن به خواستههای حق یا ناحق خود، حاکمیت برخاسته از اکثریت را مجبور به تبعیت از آراء اقلیت میکند و با ایجاد فشار، در صدد متابعت کردن اکثریت با رأی خود است و این امر یعنی حکومت اقلیت بر اکثریت جامعه و این امر، طبق تعریف نویسنده محترم، به طریق اولیغ پوپولیسم و استبداد خواهد بود. به دیگر عبارتغ اگر اجبار حاکمیت از سوی اکثریت برای تصویب قوانین به نفع خودشان و به گونهای که مضر به حقوق اقلیت باشد، امری ناپسند است و با محتوای دموکراسی مغایر است، اجبار حاکمیت از سوی اقلیت برای تحمیل خواستههای خود بر اکثریت به مراتب بدتر و ناپسندتر است. بنابراین دموکراسی مبتنی بر نصف آراء به اضافه یک یا دو درصد نیز نمیتواند الگوی دموکراسی واقعی باشد.
د) لزوما اینگونه نیست که اکثریت نود درصدی، ناقض حقوق اقلیت باشد، چه اقلیت یک درصدی و چه اقلیت چهلونه درصدی. زیرا همه افراد یک جامعه دموکراتیک، از حقوق خود بهرهمندند و در این امر تفاوتی بین اقلیت و اکثریت نیست. هیچگاه رأی اکثریت نمیتواند مانع عقاید شخصی اقلیت شود و یا حقوق انسانی را از آنها سلب کند. بلکه اکثریت آراء یک جامعه میتواند منشأ برخی امتیازات برای اکثریت از قبیل تعیین رئیس جمهور منتخب اکثریت و اموری از قبیل تصویب قوانین در راستای کارآمدی نظام حاکم باشد و البته چنین امری از خصوصیات ذاتی رأی اکثریت است، نه نقض حقوق اقلیت.
3. در خصوص آنچه مربوط به خودی و غیرخودی بیان شده و نویسنده آنرا سرکوب دگراندیشان و برخاسته از اتکاء به رأی اکثریت نودوهشت درصدی مردم دانسته است باید گفت که مقوله خودی و غیرخودی از جمله مقولاتی است که هر جامعهای با توجه به ارزشها و هنجارهای تعریف شده خویش، از آن فارغ نیست. هیچ جامعهای هیچگاه نسبت به خائن و جاسوس، نگاه خودی ندارد. هرچند از افراد جامعه حسوب میشود؛ ولی در عین حال او را از بسیاری از حقوق شهروندی محروم میکنند. یکی از ارزشها و معیارهای کلی هر جامعهای، حفظ امنیت و منافع ملی است که متعلق به همه افراد جامعه است. بیشک اگر کسی در راستای تضعیف منافع ملی اقدام نماید و جامعه انسانی و نیز منافع ملی جامعه را به خطر اندازد و با دشمنان آن جامعه همراه شود، غیرخودی محسوب و حتی با او برخوردهای قضایی و جزایی انجام میشود. حتی کوچکترین واحد اجتماع که خانواده است، میتواند نسبت به برخی موضوعاتغ شاهد افراد خودی و غیرخودی باشد. حال اگر معیار تقسیم شهروندان به خودی و غیرخودی در هر جامعهای چه جوامع دینی و چه غیردینیغ قانون اساسی آنها باشد، هر کسیکه نسبت به آن بیاعتنایی کند و یا در صدد تنقیض آن برآیدغ چون با ارزشهای بنیادین آن جامعه که در قانون اساسی آمده به مقابله برخاسته است، غیرخودی است؛ به آن دلیل که حتی عوام نیز نسبت به چنین شخص یا کسی که جاسوسی یک جامعه را انجام میدهد، خوشبین نیستند و او را خودی نمیدانند و ازاینرو حاضر به بیان اسرار به او نیستند. حال اگر مراد از دگراندیشان افرادی از این قبیل باشندغ هیچ مانع عقلانی در حذف و کنترل آنها وجود ندارد و این یک امر بدیهی عقلی است.
4. اینکه در نظام اقتصاد دولتی چون معیشت مردم در اختیار دولت است، بنابراین نمیتواند خلاف میل دولت عمل کرد و شاهد احزاب آزاد بود، کامل به نظر نمیرسد؛ زیرا اولاًغ اقتصاد دولتی، جدا از مثبت یا منفی بودن آن، چه بسا با توجه به وجود افراد ضعیف در جامعه ما لازم باشد. اگر بنا باشد اقتصاد بازاری و رقابتی بر جامعه دارای اقشار آسیبپذیر، حاکم باشد، معلوم نیست چه بر سر قشر آسیبپذیر جامعه خواهد آمد. ثانیا، وجود معیشت آحاد مردم در اختیار دولتغ دلیل بر عدم آزادی و سلب قدرت انتقاد از دولت نیست؛ زیرا چنین دولتهایی به هر حال دارای قوانین مافوقی هستند که موظف به پیروی از آنها میباشند و اینگونه نیست که اگر کسی خلاف میل آنها سخنی بگوید، معیشت او تعطیل گردد. اگر هم دولت را همان مجموعهای بدانیم که به مدیریت شخص رئیس جمهور اداره میشود، بنابراین با رأی مستقیم مردم انتخاب شده است و هنگامیکه مردم حق انتخاب او را دارند، حق اعتراض به او را هم دارند و کسی نمیتواند به بهانه مخالف دولت بودن، او را از حقوق و معیشتش محروم کند. ثالثا، در خصوص ارتباط اقتصاد دولتی با دموکراسی و اینکه در سایه اقتصاد دولتی نمیتوان شاهد دموکراسی بود باید گفت که هرگاه دموکراسی، آزادی انتخاب برای مردم باشد و جامعهای در همین راستا و با استفاده از همین معنا نظام اقتصادی خاصی، یعنی دولتی یا بازاری را انتخاب کند، آیا همچنان میتوان گفت که در سایه آن نظام اقتصادیِ برخاسته از رأی جمعی و انتخاب عمومی مردم نمیتوانیم شاهد دموکراسی باشیم. اگر چنین باشد، پس دموکراسی را نباید حق انتخاب جامعه بدانیم و باطل بودن این حرف واضح است. رابعا، ایشان وجود برخی موانع در ساختار اقتصاد دولتی را مانع تحقق دموکراسی میداند. ولی نباید فراموش کرد که همان عوامل بازدارندهغ در نظام اقتصادی بازار آزاد رقابتی نیز با شدت بیشتری وجود دارند. اگر حقوق شهروندی در اقتصادی دولتی در سایه دواعی دولتمردان قرار میگیرد (چنانکه ایشان معتقد است، هرچند لزوما چنین نیست، خطر از بین رفتن حقوق شهروندی در بازار رقابتی، که رقبا فقط در فکر پیروزی بر رقیب خویش هستند، بیشتر وجود دارد. در واقع آنچه برای آنها مهم است، رقابت اقتصادی است و این شیوه اقتصادی هیچ التزامی را برای مالکین خصوصی و رقبای اقتصادی نسبت به توجه به حقوق شهروندی افراد جامعه برنمیتابد.