فمینیسم برای زنان نسخه نمی پیچد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
مقاله به بررسی وجه مشترک دیدگاههای فمینیستی پرداخته است. بسیاری از مخالفتها با فمینیسم، به دلیل عدم آشنایی با دیدگاههای فمینیستی صورت میگیرد. فمینیسم با مردان، تقابل و تعارض ندارد؛ بلکه با فرهنگ مردسالاری در ستیز است و میکوشد تا میان زن و مرد در تمام عرصههای جامعه، برابری ایجاد کند. شمار کمی از مردم به خود زحمت دادهاند تا بفهمند فمینیسم واقعا به چه معناست و هدف آنها چیست.متن
فمینیسم چیست؟
فمینیسم، برخلاف بسیاری از ایسمهای دیگر، تعریف واحدی ندارد. هیچ شخص واحدی هم تلاش نکرده است تا آنرا به گونهای تعریف کند که برای تمام افراد و در کل زمانها کاربرد داشته باشد. در نتیجه، تعریف فمینیسم میتواند تغییر کند و تغییر هم میکند. چون فمینیسم بر واقعیات ملموس تاریخی و فرهنگی و سطوح متفاوت آگاهی، ادراک و کنش افراد مبتنی است. همانطور که آب به شکل ظرف خود درمیآید، فمینیسم نیز بسته به وضعیت و مسائل خاص هر منطقه به اشکال گوناگونی بیان میشود. با این حال، دو تعریف از فمینیسم وجود دارد که زنان فمینیستی از بنگلادش، هند، نپال، پاکستان و سریلانکا در نشستی بر سر آنها به توافق رسیدهاند. مطابق یکی از این تعاریف، فمینیسم، «آگاهی از سرکوب و استثمار زنان در جامعه، محل کار و خانواده، و اقدام آگاهانه برای تغییر این وضعیت است». تعریف دوم قدری واضحتر است: «آگاهی از اینکه جسم و تمایلات جنسی زنان با ایدئولوژی پدرسالاری کنترل میشود و آنها در خانواده، محیط کار و به طور کلی در اجتماع، تحت ستم هستند و استثمار میشوند و سپس، انجام اقداماتی برای دگرگون کردن وضعیت فعلی». طبق این تعریف ساده و نسبتا کلی، هر کس (اعم از زن و مرد) که جنسگرایی (اعمال تبعیض بر اساس جنسیت)، سلطه مردان و پدرسالاری را در جامعه تشخیص دهد و به نوعی علیه آن گام بردارد، فمینیست است.
فمینیستها واقفاند که زنان در سراسر جهان، صرفا به دلیل جنسیتشان، برای دسترسی به غذا، بهداشت، آموزش، اشتغال و مشارکت در فرآیندهای تصمیمگیری در نهادهای اجتماعی، فرهنگی، دینی، سیاسی و اقتصادی، تبعیض و نابرابری را تجربه میکنند. از این تعریف چنین برمی آید که آگاهی از جنسگرایی، به تنهایی کافی نیست. این آگاهی میباید با اقداماتی برای به چالش کشیدن سلطه مردان همراه شود. اما این اقدامات میتواند اشکال متفاوتی داشته باشد: اقدامات زنانی که تصمیم میگیرند ادامه تحصیل بدهند، حرفه خاصی پیشه کنند، به خفت و تحقیر تن ندهند، محدودیتی را که به واسطه پوشاک بر آنها تحمیل میشود، نپذیرند یا بچهدار نشوند، همانقدر فمینیستی محسوب میشود که سازمانیافتهترین مبارزات برای رفع تبعیض از زنان.
عمدهترین تفاوت فمینیستهای اولیه با فمینیستهای امروزی در این است که فمینیستهای اولیه برای کسب حقوق دموکراتیک زنان، یعنی حق تحصیل، اشتغال، مالکیت، رأی، ورود به پارلمان، طلاق و غیره، تلاش میکردند. به عبارت دیگر، فمینیستهای اولیه برای دستیابی به جایگاهی برابر با مردان در جامعه، خواستار اعمال اصلاحات قانونی بودند. مبارزات آنها ضرورتا خارج از محیط خانه و خانواده صورت میگرفت. آنان پدرسالاری را نظامی که باعث تداوم فرودستی زنان میشود، در نظر نمیگرفتند. امروزه فمینیستها برای پایان دادن به تبعیض علیه زنان، اصلاحاتی فراتر از اصلاحات قانونی خواستارند. آنان خواهان رهایی کامل زنان هستند.
فمینیسم امروزه به مبارزه علیه فرودستی زنان نسبت به مردان در خانه، استثمار آنها در خانواده، جایگاه نازلشان در محیط کار، جامعه، فرهنگ و اعتقادات اطلاق میشود. علاوه بر این، فمینیسم به فشار مضاعفی که زنان در امر تولید و تولید مثل متحمل میشوند نیز معترض است. فمینیسم، «زنانگی» و «مردانگی» را به عنوان مقولاتی انحصاری، زیستشناختی و از پیش تعیین شده به چالش میکشد. بنابراین، فمینیستها معتقدند که زنان نه تنها میباید علیه اعمال تبعیض مبارزه کنند، بلکه باید برای رهایی از همه اشکال سرکوب که حکومت، جامعه و مردان اعمال میکنند، بکوشند.
بنابراین، فمینیسم تلاش مستمر برای ایجاد تغییر در نظام پدرسالار موجود است؟
بله، هینطور است. اما فمینیسم علاوه بر اینکه برنامهای برای انجام مجموعهای از اقدامات است، یک سیستم عقیدتی هم هست. همه اقدامات فمینیستی بر مجموعهای از باورها مبتنیاند. فمینیسم دکترینی است که از حقوق اجتماعی- سیاسی برابر زنان و مردان حمایت میکند. همچنین مجموعه دانش، اندیشه و نظریههایی است که محققان و اندیشمندان فمینیست برای به چالش کشیدن دانش و ایدئولوژی پدرسالارانه خلق کردهاند. به نظر ساسکیا ویرینگا، فمینیست دانمارکی، فمینیسم فرآیندی است که طی آن جنسیت، زنانگی و هویت، معانی جدیدی مییابند. ما با آنچه وی در کتاب خود با عنوان زن شورشی در مورد فمینیسم میگوید مواخهفقیم و آن اینکه «فمینیسم دربرگیرنده معانی متعددی است که به جنبشهای اجتماعی اخیر و شرایط اجتماعی مغرب زمین محدود نیست».
فمینیسم نقدی تکبعدی از اجتماع نیست؛ بلکه اقدامی چندوجهی، دگرگون کننده، سیاسی و اخلاقی است.
فمینیسم به عنوان جنبش سیاسی طالبِ تغییر، همیشه با مطالعات فمینیستی همراه بوده است. محققان در این گونه مطالعات، جامعه، نهادهای اجتماعی و روابط اجتماعی را از منظر زنان بررسی میکنند؛ زن به عنوان زن مورد بررسی قرار میگیرد و نه به عنوان مقولهای مستتر در مفهوم «انسان» یا «بشر». در مطالعات فمینیستی، زنان هم محققاند و هم موضوع تحقیق؛ آنان حق ارائه تعریف، معنا و تفسیر را مختص به خود کردهاند؛ حقی که از ابتدای شکلگیری دانش و آگاهی در انحصار مردان بوده است؛ در مطالعات خود بر موضوعاتی همچون خانواده، تمایلات جنسی و روابط بینفردی متمرکز میشوند که پیش از این یا فاقد ارزش مطالعه تلقی میشد و یا هرگز از منظر زنان به آنها پرداخته نشده بود. از آنجا که تعصبات مردانه در نظریههای موجود ناشناخته مانده بود، در مطالعات فمینیستی،جامعه و نظریه اجتماعی مورد بررسی مجدد قرار گرفت و چنین جمعبندی شد که علوم اجتماعی، تاریخ، ادبیات و...، در بهترین حالت، صرفا بیانگر نیمی از حقیقت هستند. چون زنان و رویکردهای آنان همواره در این حوزهها غایب بودهاند.
زنان عصر حاضر از بسیاری حقوق دموکراتیک نظیر حق آموزش، حق اشتغال و حق رأی بهرهمندند. امروزه ما زنانی داریم که نخست وزیر، رهبر سیاسی یا متخصص هستند. پس چرا همچنان به فمینیسم احتیاج داریم؟
اکثر زنان آسیای جنوبی و خاورمیانه، گرچه بخش فعال نیروی کار ما را تشکیل میدهند و بعضی حتی به لحاظ اقتصادی مستقل شدهاند، اما آنان همچنان مشاغل کمدرآمد دارند. حتی از میان آنان که به سطوح بالا میرسند، شمار کمی در پستهای تصمیمگیری، اجرایی یا مدیریتی هستند. اکثر زنان شاغل در آسیای جنوبی یا خدمتکار خانوادههای دیگر هستند یا در بخشهای غیررسمی بهکار مشغولاند و درآمد کمی دارند. زنان همچنان آخرین کسانی هستند که استخدام میشوند و اولین کسانی هستند که اخراج میشوند. به محض مکانیزه و مدرن شدن کارخانهها، زنان از کار برکنار میشوند و مردان یا ماشینآلات جای آنها را میگیرند. بدترین وضعیت مربوط به صنعت نساجی در هندوستان است که در آن زنان را به دلیل بحران اقتصادی اخراج و سپس با دستمزد کمتری دوباره استخدام کردند.
موقعیت زنان در سریلانکا، جایی که متوسط عمر و میزان سواد زنان در آن زمانی به لحاظ آماری بسیار قابل توجه بود، طی 10 تا 15 سال گذشته نزول کرده است. در هندوستان نسبت جنسی برای زنان بسیار نامطلوب است و این نشان میدهد که بسیاری از زنان و دختران به سختی میتوانند بقای خود را تضمین کنند. چندین میلیون زن و دختر به دلیل جهالتهای پدرسالارانه، تبعیض و خشونت، جان خود را از دست میدهند.
در اغلب کشورهای آسیای جنوبی و خاورمیانه، به رغم آنکه آگاهی در مورد مسائل جنسیتی افزایش یافته است، فرصتهای بیشتری در اختیار زنان گذاشته شده و قوانین بهتری به نفع آنان به تصویب رسیده است، پدرسالاری همچنان به قوت خود باقی است و تعصبات اعتقادی، از هر نوع، به معنای اعمال محدودیتهای بیشتر برای زنان بوده است. به طور کلی، زنان در همه کشورها و در همه حوزهها از مردان عقبترند. ارقام مربوط بهمشارکت سیاسی زنان همچنان اسفناکاند، هرچند که زنان رهبران دولتها در چهار کشور از هفت کشور آسیای جنوبی هستند. در هیچیک از کشورهای آسیای جنوبی، از زمان استقلال تاکنون، شمار زنانی که به عضویت پارلمانها درآمدهاند، از شمار انگشتان دست تجاوز نکرده است. به همین دلیل ما معتقدیم که حضور شمار کمی از زنان در پستهای مهم دولتی به هیچوجه ثابت نمیکند که جایگاه کلی زنان در کشورهای ما به سطحی رضایتبخش رسیده است و فمینیستها میتوانند آرام بگیرند. بنابراین، فمینیسم همچنان لازم است.
پدرسالاری را به طور خلاصه تعریف کنید.
این کلمه به معنای حاکمیت پدر یا پدرسالار است. اما معمولاً مقصود از «پدرسالار» یک سیستم اجتماعی است که مردان اعضای خانواده، دارایی و سایر منابع اقتصادی را کنترل میکنند و تصمیم گیرندگان اصلی هستند. این باور که مردان برتر از زنان هستند، که زنان باید در کنترل مردان باشند و در واقع بخشی از دارایی مردان به شمار میروند، در این سیستم اجتماعی ریشه دارد. این نوع اندیشه، پایه و اساس بسیاری از قوانین و اعمال اعتقادی ما را شکل میدهد که به موجب آن، زنان را در خانهها محبوس و زندگیشان را کنترل میکند. معیارهای دوگانه اخلاقی و قوانین ما که مردان از زنان حقوق بیشتری دارند نیز مبتنی بر پدرسالاری است؛ چیزی که زنان را هم در عرصه خصوصی و هم عمومی، زیردست قرار میدهد.
آیا زنی را که تصمیم میگیرد فقط خانهدار بماند میتوان فمینیست نامید.
در درجه اول باید بگوییم که با توجه به حجم کار خانگی نباید آنرا کمارزش تلقی کرد. فمینیستها زنان خانه دار و یا خانهداری را خوار و خفیف نمیدانند. در واقع، یکی از عمدهترین موضوعات مبارزه فمینیستها این است که کار خانگی رسمیت یابد و به آن بها داده شود. اگر ارزش و اهمیت کار خانگی شناخته شود. مردان هم ممکن است نه تنها قدر آنرا بدانند، بلکه بخشی از آنرا بر عهده بگیرند. در واقع، تلاش فمینیستها در سراسر جهان، دولتها را وادار ساخته است که ارزش مادی کار خانگی را محاسبه کنند و به این ترتیب سهم زنان را در اقتصاد کشور به رسمیت بشناسند. دفتر توسعه سازمان ملل در گزارش توسعه انسانی سال 1995، ارزش سالانه کار بدون دستمزد زنان را یازده تریلیون دلار آمریکایی برآورد کرده است.
زنی که تصمیم میگیرد خانهدار باشد و حس میکند که فردیت و استعدادهایش در این کار کاملاً شکوفا میشود نیز میتواند فمینیست باشد؛ به شرط آنکه اولاً، از این تصمیم راضی باشد؛ ثانیا، بتواند استقلال و فردیت خود را حفظ کند و ثالثا، همسرش به دلیل پولی که به خانه میآورد اعمال زور نکند. در خانه میباید برابری و احترام متقابل حکمفرما باشد. فمینیست بودن الزاما به معنای خارج از خانه کار کردن نیست. فمینیسم، اعمال و رفتار زنان را مشخص نمیکند. فمینیسم یعنی «انتخاب واقعی مبتنی بر فرصتهای برابر»؛ هرچند که به نظر ما بسیاری از زنان اگر واقعا حق انتخاب داشتند، از خانهها بیرون میپریدند. اما این انتخاب باید اصیل باشد. تصمیمگیری نباید به دلیل فشار مستقیم و غیرمستقیم دیگران و یا فقدان گزینههای دیگر صورت گیرد. البته در حال حاضر، به سختی میتوان تشخیص داد که کدام تصمیم با توجه به شرایط، اتخاذ شده است و کدام خیر.
فمینیستها برای رسیدن به جامعهای میجنگند که در آن هر زنی حق انتخاب دارد؛ مجبور نیست خانهدار بماند و ایفاگر نقشهای نوعا «زنانه» باشد؛ به سمت مشاغل کمدرآمد «زنانه» رانده نمیشود و با او رفتار مؤدبانهای میشود. ما دوگانگی «زن /مرد» و کلیشههای «زنانه / مردانه» را نفی میکنیم. هر دختری میباید آزاد باشد که هر آنچه دوست دارد انجام دهد و به آن جایگاهی دست یابد که قابلیتش را دارد. نباید برای بازی دو دختر کوچکی به صرف دختر بودن، عروسک و دیگ و قابلمه وجود داشته باشد؛ نباید به تن او به صرف دختر بودن، لباسهایی پوشاند که مانع حرکت آزادانه دستها و پاهایش شود و نباید هیچ زنی را به صرف زن بودن در چاردیواری خانه محبوس کرد یا به آموختن علوم یا فنون خاصی چون خانهداری سوق داد و یا به اجبار و برای خوشآیند خانواده شوهر، مقهور و مطیع تربیت شود. خواستههای فمینیستها به همین سادگی و همینقدر منطقی هستند.
اما آیا فمینیستها خود را بیش از اندازه با جزئیات و مسائل بیاهمیت درگیر نمیکنند. برای مثال آیا این مهم است که زنی را «دولتمرد» خطاب کنیم. ما یقینا نمیتوانیم همه چیز را تغییر دهیم.
اگرچه مسائل زبانشناختی هرگز به مسئله برجستهای در مبارزات فمینیستی تبدیل نشده است، به چالش کشیدن و تغییر آنرا ضروری میدانیم؛ چون زبانی هم که ما بهکار میگیریم، پدرسالارانه است. زبان و کلمات مهماند و ما باید بدانیم زبانیکه با آن سخن میگوییم نیز تبعیضآمیز است و به صورتی پنهان بر فرادستی مردان و فرودستی زنان دلالت دارد.
زبان مانند ایدئولوژی به تعصبات مردانه دامن میزند؛ پس چرا باید پذیرای چیزی باشیم کهتبعیضآمیز است، تحقیرمان میکند و وجود ما و سهم واقعیمان را در جامعه به رسمیت نمیشناسد. پیشترها، زمانی که زنان هنوز وارد حوزههای گوناگون حیات عمومی نشده بودند، مانند زمانی که هیچ زنی مدیر، ورزشکار، گزارشگر، دانشمند و یا متکلم نبود، زبان با دربرگرفتن کلماتی چون «دولتمرد» و «جوانمرد» واقعیت را منعکس میکرد. اما امروزه بعضی ابعاد زبان به دلیل تغییر واقعیات اجتماعی منسوخ شدهاند. از آنجا که زنان به طور فزاینده در حوزههای گوناگون حیات عمومی حضور یافتهاند، هیچ دلیلی وجود ندارد که کلمات جدید نسازیم و برای مثال «دولتفرد» را جایگزین «دولتمرد» نکنیم. تلاش زیادی نمیخواهد تا زبان را با زنان آشتی دهیم.
اشاره
1. با وجود آنکه نویسنده کوشیده است چهرهای واحد و مشترک از دیدگاههای مختلف فمینیستی ارائه دهد، اما بررسی کوتاهی در دیدگاههای فمینیستی به ویژه در دنیای غرب به خوبی نشان از این دارد که گرایشهای مختلف فمینیستی هم در ناحیه آرمانها و هم در راهکارها به شدت اختلافنظر دارند. فمینیستها پاسخهای یکسانی در پاسخ به این پرسش که جامعه آرمانی برای زنان چیست، عرضه نمیکنند. فمینیستهای لیبرال برابری در عرصههای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حقوقی را آرمان خود میدانند؛ اما برابری در دیدگاه فمینیستهای رادیکال تا اصلاحات عمیق در ساختار نظام سیاسی و همچنین از میان برداشتن زنانگی و مردانگی یعنی دستیابی به جامعه فاقد جنسیت، امتداد مییابد.
2. هرچند فمینیستها در مفهوم برابری نیز با یکدیگر اختلافنظر دارند، اما اگر کلیت دفاع از برابری زن و مرد را آرمان مشترک آنها بدانیم، باید این پرسش را پاسخ دهند که چرا آرمان برابری ارزشمند است. بدیهی است برابری در صورتی ارزشمند است که زن و مرد در ظرفیتها و ویژگیهای طبیعی برابر باشند. همت و تلاش فمینیستهای موج دوم به موارد محدودی چون بارداری، زایمان و شیردهی منحصر میشود و برخی از آنان به دلیل همین تفاوتها، حمایت خاص از زنان را در موارد یاد شده، مصداق تبعیض تلقی نکردهاند. ازاینرو، میتوان ادعای گروهی از فمینیستها را که با اذعان به ذات متمایز زن و مرد، بر آرمان برابری پای میفشرند، مردود دانست. بنابراین، برابری با وجود زمینههای طبیعی متفاوت، نه ارزشمند است و نه آرامشآفرین. به راستی اگر زنان و مردان دارای ویژگیهای منحصر به فرد و ویژه خویش باشند، آیا نباید آنان را در همان مسیر قرار داد و از برابری اجتناب کرد. طرفداران آرمان برابری زن و مرد هم با اِشکال فقدان دلیل علمی بر برابری طبیعی زن و مرد مواجهاند، چه آنکه تحقیقات جدید بر تفاوتهای طبیعی صحه میگذارد و هم باید مسئولیت پیآمدهای تحقق الگوی برابری را بپذیرند. نتیجه برابری، فقدان واقعگرایی و عدم رعایت تناسب میان برنامهها و قوانین با ویژگیهای طبیعی و حرکت برخلاف مسیر طبیعی رشد زن و مرد است(1). تونی گرنت، روانشناس آمریکایی که خود در سالهای جوانی از حامیان جنبش فمینیسم بوده است میگوید: فمینیسم گفته است که زنان نه تنها میتوانند، بلکه باید از توان آنچه که مردان انجام میدهند برآیند. این نکته که چون مردان نمیتوانند آنچه را که زنان انجام میدهند (بچهدار شدن) انجام دهند، زن معاصر را وادار ساخته است تا به گونهای به وظیفه مضاعف اَبَرانسانی، که غالبا او را فرسوده و ناتوان رها میکند، تن در دهد. این اعتقاد مبنی بر این است که مرد و زن اساسا همانندند؛ حال آنکه این امر حقیقت ندارد. مردان و زنان نه تنها از لحاظ زیستشناختی و کالبدشناختی، بلکه از لحاظ روانشناختی نیز با یکدیگر فرق دارند».(2)
3. از جمله پرسشهای اساسی در برابر فمینیسم در دنیای امروز، ارزیابی دستاوردهای جنبش فمینیسم برای زنان است. هرچند که برخی دستاوردهای مثبت فمینیسم را نمیتوان انکار کرد، اما با کلنگری به جریان فمینیسم و ارزیابی مجموعی از آن، در کارآمدی و مثبت بودن فمینیسم تردیدهای جدی پدید آمده است.
جریر گریر که در مقطعی، از رهبران گرایشهای تند فمینیستی بود، در کتاب زن کامل از پیآمدهای فمینیسم سخن میگوید. به گفته وی، آزادی زن به آزاد شدن مرد از تعهدات خانوادگیاش نسبت به همسر و فرزندان به ویژه در تأمین هزینههای خانواده منجر شده است. مرد امروز زندگی بدون مسئولیت میطلبد و زنان را با بار مشکلات اقتصادی تنها گذاشته است؛ به گونهای که امروزه تأنیث فقر در جهان غرب به مسئلهای بحث برانگیز تبدیل شده است. زندگی مشترک بدون ازدواج به مردان این فرصت را میدهد که با رها کردن زندگی، زن را با مشکلات ناشی از حضانت طفل، که به موجب اصلاحات قانونی به
______________________________
1. رک: فمینیسم و دانشهای فمینیستی، مترجمان: عباس یزدانی و بهروز جندقی، انتشارات دفتر مطالعات و تحقیقات زنان
2. تونی گرنت، زن بودن، ترجمه فروزان گنجیزاده، چاپ اول، انتشارات ورجاوند، 1382، ص 85
______________________________
زن واگذار شده است، تنها رها سازد.(1)
تونی گرنت میگوید: «خودآگاهی جدید زن متجدد به شدت موجب یک بُعدی شدن شخصیت او شده است4 به گونهای که با واقعیت زنانه خویش در تماس نیست و فقط میتواند همچون «مرد در برابر مرد» رابطه برقرار کند. امروزه بسیاری از زنان میل واقعیشان را برای آشنایی مجدد با چگونگی «زن بودن» در ارتباط با مردان ابراز میکنند و صادقانه در صدد یافتن پاسخی هستند که چگونه به این کار اقدام ورزند. آنچه که تقریبا بر سر زن امروزی آمده است، عادت به حالت تدافعی، خشم و برآشفتگی است. امروزه زنان از اینکه همچون پسران باشند،خسته شدهاند و میخواهند دوباره خود را کشف کنند؛ همان خویشتنی که تنها میتواند «زن طبیعی» نامیده شود.(2) آنان دریافتهاند که رهآورد فمینیسم، ایجاد یک باور غلط در زنان بوده است که همواره هر تفاوتی را «تبعیض» تلقی کنند؛ موقعیتهای مردانه را مثبت و انسانی تحلیل کنند و همان را بخواهند و همیشه در برابر تفاوتها احساس کمبود کنند.
گرچه آرمان فمینیستی نوید جامعهای بر اساس برابری میدهد، اما راهکارها و شعارها به گونهای است که در عمل، نوعی ستیز با جنس مرد و برتریطلبی زنان را تداعی میکند. نتیجه این نگرش، ازدیاد موارد خشونتهای مردانه توسط زنان یا تأنیث خشونت است.
4. نویسنده ضمن اشاره به مطالعات فمینیستی، مقوله علم و معرفت را جنسیتبردار میداند؛ درحالیکه این نظریه فمینیستها را در مورد نقش جنسیت در علم نمیتوان به صورت کلی پذیرفت؛ چراکه علم در موارد بسیاری، ارتباطی با جنسیت ندارد و فارغ از آن شکل میگیرد. بیشتر مواردی که آنها به عنوان شاهد برای اثبات مدعای خود آوردهاند، یا به حالات خاصی مربوط میشود یا از نشان دادن ادعای آنان ناتوان است. علاوه بر این، نقش جنسیت در علم به نسبتگرایی میانجامد؛ زیرا مستلزم آن است که علم نسبت به جنسیتهای متفاوت، مختلف باشد و بالاتر آنکه مستلزم آن است که علم در حقیقت، تعبیر دیگری از گرایشها و ذهنیتهای دانشمند باشد؛ یعنی چیزی جز ذهنیت دانشمند نباشد و حقیقتی را نشان ندهد و این سخن نفیِ واقعنمایی علم است.
5 . فمینیستها که به شدت طرفدار برابری زن و مردند، با انتقاد از جریان متداول تولید علم، بر بازتولید دانش با نگاهی زنانه تأکید میکنند. بر این اساس
______________________________
1. فمینیسم و دانشهای فمینیستی، مترجمان: عباس یزدانی و بهروز جندقی، انتشارات دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، ص 137
2. تونی گرنت، زن بودن، ترجمه فروزان گنجیزاده، چاپ اول، انتشارات ورجاوند، 1382، ص 20،40 و 79
______________________________
آنان معتقدند علوم مختلف از جمله جامعه شناسی و روانشناسی، از هجوم دیدگاههای مردمحور مصون نمانده است. بازتولید علوم بر اساس نگاه زنانه، التزام ضمنی به ذات متمایز زنان و مردان است که البته فمینیستها به آن ملتزم نیستند. به راستی اگر تفاوتهای زن و مرد از مقوله تفاوتهای فرهنگی است نه طبیعی، باید به زدودن آثار جنسیتی از علوم اهتمام کرد، یا آنکه به تولید دانشهای فمینیستی و بر اساس نگاه زنان پرداخت؟!
فمینیسم، برخلاف بسیاری از ایسمهای دیگر، تعریف واحدی ندارد. هیچ شخص واحدی هم تلاش نکرده است تا آنرا به گونهای تعریف کند که برای تمام افراد و در کل زمانها کاربرد داشته باشد. در نتیجه، تعریف فمینیسم میتواند تغییر کند و تغییر هم میکند. چون فمینیسم بر واقعیات ملموس تاریخی و فرهنگی و سطوح متفاوت آگاهی، ادراک و کنش افراد مبتنی است. همانطور که آب به شکل ظرف خود درمیآید، فمینیسم نیز بسته به وضعیت و مسائل خاص هر منطقه به اشکال گوناگونی بیان میشود. با این حال، دو تعریف از فمینیسم وجود دارد که زنان فمینیستی از بنگلادش، هند، نپال، پاکستان و سریلانکا در نشستی بر سر آنها به توافق رسیدهاند. مطابق یکی از این تعاریف، فمینیسم، «آگاهی از سرکوب و استثمار زنان در جامعه، محل کار و خانواده، و اقدام آگاهانه برای تغییر این وضعیت است». تعریف دوم قدری واضحتر است: «آگاهی از اینکه جسم و تمایلات جنسی زنان با ایدئولوژی پدرسالاری کنترل میشود و آنها در خانواده، محیط کار و به طور کلی در اجتماع، تحت ستم هستند و استثمار میشوند و سپس، انجام اقداماتی برای دگرگون کردن وضعیت فعلی». طبق این تعریف ساده و نسبتا کلی، هر کس (اعم از زن و مرد) که جنسگرایی (اعمال تبعیض بر اساس جنسیت)، سلطه مردان و پدرسالاری را در جامعه تشخیص دهد و به نوعی علیه آن گام بردارد، فمینیست است.
فمینیستها واقفاند که زنان در سراسر جهان، صرفا به دلیل جنسیتشان، برای دسترسی به غذا، بهداشت، آموزش، اشتغال و مشارکت در فرآیندهای تصمیمگیری در نهادهای اجتماعی، فرهنگی، دینی، سیاسی و اقتصادی، تبعیض و نابرابری را تجربه میکنند. از این تعریف چنین برمی آید که آگاهی از جنسگرایی، به تنهایی کافی نیست. این آگاهی میباید با اقداماتی برای به چالش کشیدن سلطه مردان همراه شود. اما این اقدامات میتواند اشکال متفاوتی داشته باشد: اقدامات زنانی که تصمیم میگیرند ادامه تحصیل بدهند، حرفه خاصی پیشه کنند، به خفت و تحقیر تن ندهند، محدودیتی را که به واسطه پوشاک بر آنها تحمیل میشود، نپذیرند یا بچهدار نشوند، همانقدر فمینیستی محسوب میشود که سازمانیافتهترین مبارزات برای رفع تبعیض از زنان.
عمدهترین تفاوت فمینیستهای اولیه با فمینیستهای امروزی در این است که فمینیستهای اولیه برای کسب حقوق دموکراتیک زنان، یعنی حق تحصیل، اشتغال، مالکیت، رأی، ورود به پارلمان، طلاق و غیره، تلاش میکردند. به عبارت دیگر، فمینیستهای اولیه برای دستیابی به جایگاهی برابر با مردان در جامعه، خواستار اعمال اصلاحات قانونی بودند. مبارزات آنها ضرورتا خارج از محیط خانه و خانواده صورت میگرفت. آنان پدرسالاری را نظامی که باعث تداوم فرودستی زنان میشود، در نظر نمیگرفتند. امروزه فمینیستها برای پایان دادن به تبعیض علیه زنان، اصلاحاتی فراتر از اصلاحات قانونی خواستارند. آنان خواهان رهایی کامل زنان هستند.
فمینیسم امروزه به مبارزه علیه فرودستی زنان نسبت به مردان در خانه، استثمار آنها در خانواده، جایگاه نازلشان در محیط کار، جامعه، فرهنگ و اعتقادات اطلاق میشود. علاوه بر این، فمینیسم به فشار مضاعفی که زنان در امر تولید و تولید مثل متحمل میشوند نیز معترض است. فمینیسم، «زنانگی» و «مردانگی» را به عنوان مقولاتی انحصاری، زیستشناختی و از پیش تعیین شده به چالش میکشد. بنابراین، فمینیستها معتقدند که زنان نه تنها میباید علیه اعمال تبعیض مبارزه کنند، بلکه باید برای رهایی از همه اشکال سرکوب که حکومت، جامعه و مردان اعمال میکنند، بکوشند.
بنابراین، فمینیسم تلاش مستمر برای ایجاد تغییر در نظام پدرسالار موجود است؟
بله، هینطور است. اما فمینیسم علاوه بر اینکه برنامهای برای انجام مجموعهای از اقدامات است، یک سیستم عقیدتی هم هست. همه اقدامات فمینیستی بر مجموعهای از باورها مبتنیاند. فمینیسم دکترینی است که از حقوق اجتماعی- سیاسی برابر زنان و مردان حمایت میکند. همچنین مجموعه دانش، اندیشه و نظریههایی است که محققان و اندیشمندان فمینیست برای به چالش کشیدن دانش و ایدئولوژی پدرسالارانه خلق کردهاند. به نظر ساسکیا ویرینگا، فمینیست دانمارکی، فمینیسم فرآیندی است که طی آن جنسیت، زنانگی و هویت، معانی جدیدی مییابند. ما با آنچه وی در کتاب خود با عنوان زن شورشی در مورد فمینیسم میگوید مواخهفقیم و آن اینکه «فمینیسم دربرگیرنده معانی متعددی است که به جنبشهای اجتماعی اخیر و شرایط اجتماعی مغرب زمین محدود نیست».
فمینیسم نقدی تکبعدی از اجتماع نیست؛ بلکه اقدامی چندوجهی، دگرگون کننده، سیاسی و اخلاقی است.
فمینیسم به عنوان جنبش سیاسی طالبِ تغییر، همیشه با مطالعات فمینیستی همراه بوده است. محققان در این گونه مطالعات، جامعه، نهادهای اجتماعی و روابط اجتماعی را از منظر زنان بررسی میکنند؛ زن به عنوان زن مورد بررسی قرار میگیرد و نه به عنوان مقولهای مستتر در مفهوم «انسان» یا «بشر». در مطالعات فمینیستی، زنان هم محققاند و هم موضوع تحقیق؛ آنان حق ارائه تعریف، معنا و تفسیر را مختص به خود کردهاند؛ حقی که از ابتدای شکلگیری دانش و آگاهی در انحصار مردان بوده است؛ در مطالعات خود بر موضوعاتی همچون خانواده، تمایلات جنسی و روابط بینفردی متمرکز میشوند که پیش از این یا فاقد ارزش مطالعه تلقی میشد و یا هرگز از منظر زنان به آنها پرداخته نشده بود. از آنجا که تعصبات مردانه در نظریههای موجود ناشناخته مانده بود، در مطالعات فمینیستی،جامعه و نظریه اجتماعی مورد بررسی مجدد قرار گرفت و چنین جمعبندی شد که علوم اجتماعی، تاریخ، ادبیات و...، در بهترین حالت، صرفا بیانگر نیمی از حقیقت هستند. چون زنان و رویکردهای آنان همواره در این حوزهها غایب بودهاند.
زنان عصر حاضر از بسیاری حقوق دموکراتیک نظیر حق آموزش، حق اشتغال و حق رأی بهرهمندند. امروزه ما زنانی داریم که نخست وزیر، رهبر سیاسی یا متخصص هستند. پس چرا همچنان به فمینیسم احتیاج داریم؟
اکثر زنان آسیای جنوبی و خاورمیانه، گرچه بخش فعال نیروی کار ما را تشکیل میدهند و بعضی حتی به لحاظ اقتصادی مستقل شدهاند، اما آنان همچنان مشاغل کمدرآمد دارند. حتی از میان آنان که به سطوح بالا میرسند، شمار کمی در پستهای تصمیمگیری، اجرایی یا مدیریتی هستند. اکثر زنان شاغل در آسیای جنوبی یا خدمتکار خانوادههای دیگر هستند یا در بخشهای غیررسمی بهکار مشغولاند و درآمد کمی دارند. زنان همچنان آخرین کسانی هستند که استخدام میشوند و اولین کسانی هستند که اخراج میشوند. به محض مکانیزه و مدرن شدن کارخانهها، زنان از کار برکنار میشوند و مردان یا ماشینآلات جای آنها را میگیرند. بدترین وضعیت مربوط به صنعت نساجی در هندوستان است که در آن زنان را به دلیل بحران اقتصادی اخراج و سپس با دستمزد کمتری دوباره استخدام کردند.
موقعیت زنان در سریلانکا، جایی که متوسط عمر و میزان سواد زنان در آن زمانی به لحاظ آماری بسیار قابل توجه بود، طی 10 تا 15 سال گذشته نزول کرده است. در هندوستان نسبت جنسی برای زنان بسیار نامطلوب است و این نشان میدهد که بسیاری از زنان و دختران به سختی میتوانند بقای خود را تضمین کنند. چندین میلیون زن و دختر به دلیل جهالتهای پدرسالارانه، تبعیض و خشونت، جان خود را از دست میدهند.
در اغلب کشورهای آسیای جنوبی و خاورمیانه، به رغم آنکه آگاهی در مورد مسائل جنسیتی افزایش یافته است، فرصتهای بیشتری در اختیار زنان گذاشته شده و قوانین بهتری به نفع آنان به تصویب رسیده است، پدرسالاری همچنان به قوت خود باقی است و تعصبات اعتقادی، از هر نوع، به معنای اعمال محدودیتهای بیشتر برای زنان بوده است. به طور کلی، زنان در همه کشورها و در همه حوزهها از مردان عقبترند. ارقام مربوط بهمشارکت سیاسی زنان همچنان اسفناکاند، هرچند که زنان رهبران دولتها در چهار کشور از هفت کشور آسیای جنوبی هستند. در هیچیک از کشورهای آسیای جنوبی، از زمان استقلال تاکنون، شمار زنانی که به عضویت پارلمانها درآمدهاند، از شمار انگشتان دست تجاوز نکرده است. به همین دلیل ما معتقدیم که حضور شمار کمی از زنان در پستهای مهم دولتی به هیچوجه ثابت نمیکند که جایگاه کلی زنان در کشورهای ما به سطحی رضایتبخش رسیده است و فمینیستها میتوانند آرام بگیرند. بنابراین، فمینیسم همچنان لازم است.
پدرسالاری را به طور خلاصه تعریف کنید.
این کلمه به معنای حاکمیت پدر یا پدرسالار است. اما معمولاً مقصود از «پدرسالار» یک سیستم اجتماعی است که مردان اعضای خانواده، دارایی و سایر منابع اقتصادی را کنترل میکنند و تصمیم گیرندگان اصلی هستند. این باور که مردان برتر از زنان هستند، که زنان باید در کنترل مردان باشند و در واقع بخشی از دارایی مردان به شمار میروند، در این سیستم اجتماعی ریشه دارد. این نوع اندیشه، پایه و اساس بسیاری از قوانین و اعمال اعتقادی ما را شکل میدهد که به موجب آن، زنان را در خانهها محبوس و زندگیشان را کنترل میکند. معیارهای دوگانه اخلاقی و قوانین ما که مردان از زنان حقوق بیشتری دارند نیز مبتنی بر پدرسالاری است؛ چیزی که زنان را هم در عرصه خصوصی و هم عمومی، زیردست قرار میدهد.
آیا زنی را که تصمیم میگیرد فقط خانهدار بماند میتوان فمینیست نامید.
در درجه اول باید بگوییم که با توجه به حجم کار خانگی نباید آنرا کمارزش تلقی کرد. فمینیستها زنان خانه دار و یا خانهداری را خوار و خفیف نمیدانند. در واقع، یکی از عمدهترین موضوعات مبارزه فمینیستها این است که کار خانگی رسمیت یابد و به آن بها داده شود. اگر ارزش و اهمیت کار خانگی شناخته شود. مردان هم ممکن است نه تنها قدر آنرا بدانند، بلکه بخشی از آنرا بر عهده بگیرند. در واقع، تلاش فمینیستها در سراسر جهان، دولتها را وادار ساخته است که ارزش مادی کار خانگی را محاسبه کنند و به این ترتیب سهم زنان را در اقتصاد کشور به رسمیت بشناسند. دفتر توسعه سازمان ملل در گزارش توسعه انسانی سال 1995، ارزش سالانه کار بدون دستمزد زنان را یازده تریلیون دلار آمریکایی برآورد کرده است.
زنی که تصمیم میگیرد خانهدار باشد و حس میکند که فردیت و استعدادهایش در این کار کاملاً شکوفا میشود نیز میتواند فمینیست باشد؛ به شرط آنکه اولاً، از این تصمیم راضی باشد؛ ثانیا، بتواند استقلال و فردیت خود را حفظ کند و ثالثا، همسرش به دلیل پولی که به خانه میآورد اعمال زور نکند. در خانه میباید برابری و احترام متقابل حکمفرما باشد. فمینیست بودن الزاما به معنای خارج از خانه کار کردن نیست. فمینیسم، اعمال و رفتار زنان را مشخص نمیکند. فمینیسم یعنی «انتخاب واقعی مبتنی بر فرصتهای برابر»؛ هرچند که به نظر ما بسیاری از زنان اگر واقعا حق انتخاب داشتند، از خانهها بیرون میپریدند. اما این انتخاب باید اصیل باشد. تصمیمگیری نباید به دلیل فشار مستقیم و غیرمستقیم دیگران و یا فقدان گزینههای دیگر صورت گیرد. البته در حال حاضر، به سختی میتوان تشخیص داد که کدام تصمیم با توجه به شرایط، اتخاذ شده است و کدام خیر.
فمینیستها برای رسیدن به جامعهای میجنگند که در آن هر زنی حق انتخاب دارد؛ مجبور نیست خانهدار بماند و ایفاگر نقشهای نوعا «زنانه» باشد؛ به سمت مشاغل کمدرآمد «زنانه» رانده نمیشود و با او رفتار مؤدبانهای میشود. ما دوگانگی «زن /مرد» و کلیشههای «زنانه / مردانه» را نفی میکنیم. هر دختری میباید آزاد باشد که هر آنچه دوست دارد انجام دهد و به آن جایگاهی دست یابد که قابلیتش را دارد. نباید برای بازی دو دختر کوچکی به صرف دختر بودن، عروسک و دیگ و قابلمه وجود داشته باشد؛ نباید به تن او به صرف دختر بودن، لباسهایی پوشاند که مانع حرکت آزادانه دستها و پاهایش شود و نباید هیچ زنی را به صرف زن بودن در چاردیواری خانه محبوس کرد یا به آموختن علوم یا فنون خاصی چون خانهداری سوق داد و یا به اجبار و برای خوشآیند خانواده شوهر، مقهور و مطیع تربیت شود. خواستههای فمینیستها به همین سادگی و همینقدر منطقی هستند.
اما آیا فمینیستها خود را بیش از اندازه با جزئیات و مسائل بیاهمیت درگیر نمیکنند. برای مثال آیا این مهم است که زنی را «دولتمرد» خطاب کنیم. ما یقینا نمیتوانیم همه چیز را تغییر دهیم.
اگرچه مسائل زبانشناختی هرگز به مسئله برجستهای در مبارزات فمینیستی تبدیل نشده است، به چالش کشیدن و تغییر آنرا ضروری میدانیم؛ چون زبانی هم که ما بهکار میگیریم، پدرسالارانه است. زبان و کلمات مهماند و ما باید بدانیم زبانیکه با آن سخن میگوییم نیز تبعیضآمیز است و به صورتی پنهان بر فرادستی مردان و فرودستی زنان دلالت دارد.
زبان مانند ایدئولوژی به تعصبات مردانه دامن میزند؛ پس چرا باید پذیرای چیزی باشیم کهتبعیضآمیز است، تحقیرمان میکند و وجود ما و سهم واقعیمان را در جامعه به رسمیت نمیشناسد. پیشترها، زمانی که زنان هنوز وارد حوزههای گوناگون حیات عمومی نشده بودند، مانند زمانی که هیچ زنی مدیر، ورزشکار، گزارشگر، دانشمند و یا متکلم نبود، زبان با دربرگرفتن کلماتی چون «دولتمرد» و «جوانمرد» واقعیت را منعکس میکرد. اما امروزه بعضی ابعاد زبان به دلیل تغییر واقعیات اجتماعی منسوخ شدهاند. از آنجا که زنان به طور فزاینده در حوزههای گوناگون حیات عمومی حضور یافتهاند، هیچ دلیلی وجود ندارد که کلمات جدید نسازیم و برای مثال «دولتفرد» را جایگزین «دولتمرد» نکنیم. تلاش زیادی نمیخواهد تا زبان را با زنان آشتی دهیم.
اشاره
1. با وجود آنکه نویسنده کوشیده است چهرهای واحد و مشترک از دیدگاههای مختلف فمینیستی ارائه دهد، اما بررسی کوتاهی در دیدگاههای فمینیستی به ویژه در دنیای غرب به خوبی نشان از این دارد که گرایشهای مختلف فمینیستی هم در ناحیه آرمانها و هم در راهکارها به شدت اختلافنظر دارند. فمینیستها پاسخهای یکسانی در پاسخ به این پرسش که جامعه آرمانی برای زنان چیست، عرضه نمیکنند. فمینیستهای لیبرال برابری در عرصههای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حقوقی را آرمان خود میدانند؛ اما برابری در دیدگاه فمینیستهای رادیکال تا اصلاحات عمیق در ساختار نظام سیاسی و همچنین از میان برداشتن زنانگی و مردانگی یعنی دستیابی به جامعه فاقد جنسیت، امتداد مییابد.
2. هرچند فمینیستها در مفهوم برابری نیز با یکدیگر اختلافنظر دارند، اما اگر کلیت دفاع از برابری زن و مرد را آرمان مشترک آنها بدانیم، باید این پرسش را پاسخ دهند که چرا آرمان برابری ارزشمند است. بدیهی است برابری در صورتی ارزشمند است که زن و مرد در ظرفیتها و ویژگیهای طبیعی برابر باشند. همت و تلاش فمینیستهای موج دوم به موارد محدودی چون بارداری، زایمان و شیردهی منحصر میشود و برخی از آنان به دلیل همین تفاوتها، حمایت خاص از زنان را در موارد یاد شده، مصداق تبعیض تلقی نکردهاند. ازاینرو، میتوان ادعای گروهی از فمینیستها را که با اذعان به ذات متمایز زن و مرد، بر آرمان برابری پای میفشرند، مردود دانست. بنابراین، برابری با وجود زمینههای طبیعی متفاوت، نه ارزشمند است و نه آرامشآفرین. به راستی اگر زنان و مردان دارای ویژگیهای منحصر به فرد و ویژه خویش باشند، آیا نباید آنان را در همان مسیر قرار داد و از برابری اجتناب کرد. طرفداران آرمان برابری زن و مرد هم با اِشکال فقدان دلیل علمی بر برابری طبیعی زن و مرد مواجهاند، چه آنکه تحقیقات جدید بر تفاوتهای طبیعی صحه میگذارد و هم باید مسئولیت پیآمدهای تحقق الگوی برابری را بپذیرند. نتیجه برابری، فقدان واقعگرایی و عدم رعایت تناسب میان برنامهها و قوانین با ویژگیهای طبیعی و حرکت برخلاف مسیر طبیعی رشد زن و مرد است(1). تونی گرنت، روانشناس آمریکایی که خود در سالهای جوانی از حامیان جنبش فمینیسم بوده است میگوید: فمینیسم گفته است که زنان نه تنها میتوانند، بلکه باید از توان آنچه که مردان انجام میدهند برآیند. این نکته که چون مردان نمیتوانند آنچه را که زنان انجام میدهند (بچهدار شدن) انجام دهند، زن معاصر را وادار ساخته است تا به گونهای به وظیفه مضاعف اَبَرانسانی، که غالبا او را فرسوده و ناتوان رها میکند، تن در دهد. این اعتقاد مبنی بر این است که مرد و زن اساسا همانندند؛ حال آنکه این امر حقیقت ندارد. مردان و زنان نه تنها از لحاظ زیستشناختی و کالبدشناختی، بلکه از لحاظ روانشناختی نیز با یکدیگر فرق دارند».(2)
3. از جمله پرسشهای اساسی در برابر فمینیسم در دنیای امروز، ارزیابی دستاوردهای جنبش فمینیسم برای زنان است. هرچند که برخی دستاوردهای مثبت فمینیسم را نمیتوان انکار کرد، اما با کلنگری به جریان فمینیسم و ارزیابی مجموعی از آن، در کارآمدی و مثبت بودن فمینیسم تردیدهای جدی پدید آمده است.
جریر گریر که در مقطعی، از رهبران گرایشهای تند فمینیستی بود، در کتاب زن کامل از پیآمدهای فمینیسم سخن میگوید. به گفته وی، آزادی زن به آزاد شدن مرد از تعهدات خانوادگیاش نسبت به همسر و فرزندان به ویژه در تأمین هزینههای خانواده منجر شده است. مرد امروز زندگی بدون مسئولیت میطلبد و زنان را با بار مشکلات اقتصادی تنها گذاشته است؛ به گونهای که امروزه تأنیث فقر در جهان غرب به مسئلهای بحث برانگیز تبدیل شده است. زندگی مشترک بدون ازدواج به مردان این فرصت را میدهد که با رها کردن زندگی، زن را با مشکلات ناشی از حضانت طفل، که به موجب اصلاحات قانونی به
______________________________
1. رک: فمینیسم و دانشهای فمینیستی، مترجمان: عباس یزدانی و بهروز جندقی، انتشارات دفتر مطالعات و تحقیقات زنان
2. تونی گرنت، زن بودن، ترجمه فروزان گنجیزاده، چاپ اول، انتشارات ورجاوند، 1382، ص 85
______________________________
زن واگذار شده است، تنها رها سازد.(1)
تونی گرنت میگوید: «خودآگاهی جدید زن متجدد به شدت موجب یک بُعدی شدن شخصیت او شده است4 به گونهای که با واقعیت زنانه خویش در تماس نیست و فقط میتواند همچون «مرد در برابر مرد» رابطه برقرار کند. امروزه بسیاری از زنان میل واقعیشان را برای آشنایی مجدد با چگونگی «زن بودن» در ارتباط با مردان ابراز میکنند و صادقانه در صدد یافتن پاسخی هستند که چگونه به این کار اقدام ورزند. آنچه که تقریبا بر سر زن امروزی آمده است، عادت به حالت تدافعی، خشم و برآشفتگی است. امروزه زنان از اینکه همچون پسران باشند،خسته شدهاند و میخواهند دوباره خود را کشف کنند؛ همان خویشتنی که تنها میتواند «زن طبیعی» نامیده شود.(2) آنان دریافتهاند که رهآورد فمینیسم، ایجاد یک باور غلط در زنان بوده است که همواره هر تفاوتی را «تبعیض» تلقی کنند؛ موقعیتهای مردانه را مثبت و انسانی تحلیل کنند و همان را بخواهند و همیشه در برابر تفاوتها احساس کمبود کنند.
گرچه آرمان فمینیستی نوید جامعهای بر اساس برابری میدهد، اما راهکارها و شعارها به گونهای است که در عمل، نوعی ستیز با جنس مرد و برتریطلبی زنان را تداعی میکند. نتیجه این نگرش، ازدیاد موارد خشونتهای مردانه توسط زنان یا تأنیث خشونت است.
4. نویسنده ضمن اشاره به مطالعات فمینیستی، مقوله علم و معرفت را جنسیتبردار میداند؛ درحالیکه این نظریه فمینیستها را در مورد نقش جنسیت در علم نمیتوان به صورت کلی پذیرفت؛ چراکه علم در موارد بسیاری، ارتباطی با جنسیت ندارد و فارغ از آن شکل میگیرد. بیشتر مواردی که آنها به عنوان شاهد برای اثبات مدعای خود آوردهاند، یا به حالات خاصی مربوط میشود یا از نشان دادن ادعای آنان ناتوان است. علاوه بر این، نقش جنسیت در علم به نسبتگرایی میانجامد؛ زیرا مستلزم آن است که علم نسبت به جنسیتهای متفاوت، مختلف باشد و بالاتر آنکه مستلزم آن است که علم در حقیقت، تعبیر دیگری از گرایشها و ذهنیتهای دانشمند باشد؛ یعنی چیزی جز ذهنیت دانشمند نباشد و حقیقتی را نشان ندهد و این سخن نفیِ واقعنمایی علم است.
5 . فمینیستها که به شدت طرفدار برابری زن و مردند، با انتقاد از جریان متداول تولید علم، بر بازتولید دانش با نگاهی زنانه تأکید میکنند. بر این اساس
______________________________
1. فمینیسم و دانشهای فمینیستی، مترجمان: عباس یزدانی و بهروز جندقی، انتشارات دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، ص 137
2. تونی گرنت، زن بودن، ترجمه فروزان گنجیزاده، چاپ اول، انتشارات ورجاوند، 1382، ص 20،40 و 79
______________________________
آنان معتقدند علوم مختلف از جمله جامعه شناسی و روانشناسی، از هجوم دیدگاههای مردمحور مصون نمانده است. بازتولید علوم بر اساس نگاه زنانه، التزام ضمنی به ذات متمایز زنان و مردان است که البته فمینیستها به آن ملتزم نیستند. به راستی اگر تفاوتهای زن و مرد از مقوله تفاوتهای فرهنگی است نه طبیعی، باید به زدودن آثار جنسیتی از علوم اهتمام کرد، یا آنکه به تولید دانشهای فمینیستی و بر اساس نگاه زنان پرداخت؟!