آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

علم مدرن (Science) صورت معرفتیِ تمدن جدید غرب است که نسبت حقیقی با عالَم برقرار نمی‏کند و تنها هدفش تصرف در جهان است. علم مدرن در حال فروپاشی است زیرا تمدن آن رو به نابودی است. تمدن جدیدی که در راه است، صورت علمی خود را نیز به همراه خواهد آورد. تمدن دینی آینده با ظهور معصوم محقق خواهد شد. آنچه ما می‏سازیم تمدن دوران گذار است که برای عبور از شبه مدرنیته و زمینه‏سازی برای ظهور می‏باشد.

متن

رسالت، 20/4/83
وقتی که از علم صحبت می‏کنیم باید مشخص کنیم که مقصودمان از علم چیست. در اینجا بحث در مورد علوم تجربی است؛ همان چیزی که غربی‏ها به آن «Science» می‏گویند؛ زیرا ما بر این اعتقاد هستیم که دوران تاریخی ما دوران گذار از Science است و این یک گذار جهانی است. نظریه رایجی در مورد علم معتقد است که جریان تحول علم بشری، جریان مداوم و مستمری بوده است؛ از بابل و یونان باستان شروع شده است و علم جدید صورت نهایی همین روند چند هزار ساله است. تا سال‏های اخیر هم کسی متعرض این نظریه نشده بود. ولی در بیست سال اخیر، به ویژه دوران ما که دوران پست مدرنیته است، شاهد نقد این دیدگاه هستیم. اولین کسی که متعرض آن شد، مارتین هایدگر بود. او علم جدید را محصول حرکت تکاملی معرفت بشری نمی‏دانست؛ بلکه معتقد بود علم جدید صورت معرفتی یک حوزه تمدنی خاص است. هر حوزه تمدنی بسته به ماهیتی که دارد، صورتی از معرفت رامی‏آفریند. ما نمی‏توانیم علوم برآمده از حوزه‏های تمدنی مختلف را مقایسه کنیم؛ چون هر کدام به ساحت علمی و تمدنی خاصی تعلق دارد. علم جدید هم شأنی از علم است که متعلق به حوزه تمدنی غرب مدرن است. هیچ دلیلی وجود ندارد تا اثبات کند که علم جدید کامل‏ترین صورت معرفت است. این علم یک صورت «اعتباری» از عالم ارائه می‏دهد و نسبت «حقیقی» با عالم برقرار نمی‏سازد. تنها هدف از این صورت اعتباری، «تصرف» در عالم است. بنابراین، علم جدید از جنس معرفت حقیقی نیست. تمام قدرت و توانایی‏های آن هم به این دلیل است. آیا علوم کلاسیک، سنتی و ماقبل مدرن قدرت تصرف به بشر نمی‏دادند. باید گفت که هدف آن علوم، در درجه اول، تصرف نبود و اصولاً نوع نگاهی که به هستی داشتند، مبنی بر مفاهیم اعتباری نبود؛ چون مبادی و غایاتشان چیز دیگری بود. علم جدید مبادی و غایاتی دارد و ویژگی‏های آن در بطن این مبادی و غایات شکل گرفته است و مبدأ آن، «بشرمداری» است و غایت آن تصرف در عالم. بنابراین علم جدید و علوم سنتی در مبدأ و هدف متفاوت هستند. مبدأ علوم سنتی، خدا یا جهان و غایت آن، ارتقاء معرفت و معنویت بود. ماهیت علم به تبع مبدأ و غایتش متفاوت می‏شود.
علوم سنتی به معنی عام آن کیفی است، نه کمی. مفاهیم علوم جدید در رابطه با اموری است که محاسبه‏پذیر است، مانند سرعت، مسافت و جرم که در قالب فرمول‏های کمی درمی‏آیند؛ زیرا هدف، تصرف است و ناگزیر، زبان باید کمی باشد. اما زبان علوم کلاسیک با زبان کیفی است و تعابیرشان ماهیت، صورت، جوهر، عرض و... است. ممکن است گمان کنیم که علم جدید ارتباطی به فلسفه ندارد؛ در صورتی که فیلسوفان غربی، مبانی نظری علم جدید را ساختند. بیش از همه، دکارت مبنای اندیشه قرارداد و جایگاه علم جدید را ذیل آن تعبیه کرد. بیکن هم روش‏شناسی تجربی را طرح کرد. او طراح تئوریک روش‏شناسی علم جدید است. البته در قرن بیستم همه این ساختارها فرو می‏ریزد و بحران علم پیش می‏آید. نقدهای هایدگر، ظهور فیزیک کوانتوم، پیدایش نظریه نسبیت، طرح مسئله عدم قطعیت آراء برگسون، مبانی علوم جدید را متزلزل کرده‏اند و حاکمیت کامل Science را به ویژه از دهه چهلم قرن بیست کنار زده‏اند.
خصوصیت دیگر علم جدید، قطع رابطه کامل با اخلاق سنتی، اسطوره و دین است. این خصیصه ریشه در فلسفه مدرن دارد؛ هرچند علم جدید نسبت به فلسفه مدرن هم بی‏وفاست. امروزه علم، ادعای استقلال کامل دارد و به ریشه‏های خود هم بی‏توجه است.
علوم قدیم بیش از بهره مادی، به ارتقاء معنوی و اخلاقی توجه دارند و در پی بسط عقل نظری انسان‏اند. ویژگی دیگر علوم جدید، غیرنمادین بودن آنهاست. سراسر این علوم تعابیر کمی با زبان ریاضی است؛ جزئی‏نگر هستند و به هیچ‏وجه بعد نمادین ندارند. از ویژگی‏های علم جدید، تکنیکی بودن آنست. جوهر علم جدید را تکنیک تشکیل می‏دهد. هرچند از نظر زمانی، تکنیک بعد از علم به وجود آمده است؛ اما تکنیک بر علم مدرن، تقدم ذاتی دارد. منظور از تقدم ذاتی تکنیک بر علم اینست که علم جدید، نگرشی تکنیکی دارد؛ زیرا تصرفگر است.
علم مدرن در حال فروپاشی است؛ زیرا تمدن آن رو به نابودی است. تمدن جدیدی که در راه است و چشم‏انداز آن ظاهر شده است، صورت علمی خود را نیز به همراه خواهد آورد. منتقدان علم جدید به آن وجه معرفت توجه دارند. نقد این علم، اثبات آن معرفت است. ما در حال گذار از تمدن اومانیستی به تمدن معنوی هستیم. تعبیر «تمدن دینی» را به‏کار نبردیم تا گمان نشود که این سخن از روی تعصب گفته می‏شود. «تمدن معنوی» تعبیر هایدگر است. مظاهر و جلوه‏ها نشان می‏دهند که تمدن آینده یک تمدن دینی است. اساسا تمدن، یک زنجیر به هم پیوسته است، نمی‏توان در تحولات تمدنی، شأنی را از دیگر شؤون جدا کرد.
علمی که مطلوب جنبش نرم‏افزاری ماست و قرار است پدید آید، ریشه در فلسفه گذشته غرب نخواهد داشت و فارغ از رگه‏های اصالت عقل خودبنیاد خواهد بود؛ بلکه ریشه در حکمت معنوی خواهد داشت. فلسفه مدرن در عصر مدرن، به انکار خود رسیده است؛ یعنی نیست‏انگاری در نیچه و متفکران بعد از او حتی به نفی خود می‏رسد. اگر نیست‏انگاری در عصر دکارت، معطوف به ارزش‏های قرون وسطایی بود، نیست‏انگاری پست مدرن، «خود ویرانگر» است. پدیده‏ای که خودش خود را ویران می‏کند، دیگری نمی‏تواند، مانع نابودی آن شود. پایان دیگر تمدن‏ها هم این‏گونه بوده است.
هدف جریان جنبش نرم‏افزاری علمی ایجاد نوعی صورت علمی متفاوت با وضعیت علمی شبه مدرنیته در ایران است که بی‏تردید روندی تکاملی خواهد داشت. این علمی هم که در دوران گذار پدید می‏آید، یک علم تماما دینی نیست؛ علمی است که مختص دوران گذار است. خصیصه دین این است که شمول و فراگیری دارد. تمدن دینی تا به حال کاملاً محقق نشده است. بنابراین تکاملی در دین رخ نمی‏دهد. اما این روند جنبش نرم‏افزاری که از مبدأ اندیشه دینی الهام می‏گیرد، می‏تواند تکاملی باشد.
در هشتاد سال اخیر شاهد شکل‏گیری جوانه‏های یک تفکر حکمی هستیم که در عین حال از میراث صدرایی، بهره می‏برد و مبانی خود را فراتر از مرزهای صرف فلسفی، تبیین و تدوین می‏کند. مبنای آن‏هم خودآگاهی ماست که بی‏تردید بیشتر دینی و قرآنی و در عین حال متأثر از اندیشه‏های ملاصدرا است. آنچه در بخشی از اندیشه‏های شهید مطهری مطرح شد و یا در آراء شهید آوینی وجود دارد، نشانه‏های شکل‏گیری یک حکمت ایمانی ـ شهودی، فراتر از حکمت صدرایی است. البته این حکمت، مبانی تمدن دوران گذار ما را می‏سازد. ما تمدن دینی را که در آینده خواهد آمد نمی‏سازیم؛ بلکه آن تمدن با ظهور معصوم محقق خواهد شد. اما ما می‏توانیم زمینه ساز باشید. تمدن دوران گذار، برای عبور از شبه مدرنیته و زمینه سازی برای ظهور است. مؤلفه‏های این تمدن مواردی چون خودآگاهی، استعمار ستیزی، عدالت، آرمان‏گرایی و احیای اخلاق است.
اشاره
سخن از غرب‏شناسی با نقد غرب، زمانی است که در محافل فرهنگی ایران مطرح شده است و اساسا این گفتمان در سطح جهانی نیز به یک گفتمان غالب تبدیل شده است. آنچه در این میان جالب توجه است، ظهور خرده‏گفتمان‏های مختلف در این زمینه و نیز عمق یافتن این گفتمان از لایه‏های سطحی به مبانی و زیرساخت‏های تمدنی مغرب زمین است.اگر روزی صرفا سخن از نقد مظاهر تکنولوژیک و پدیده‏های اخلاقی یا فرهنگی غرب می‏رفت، امروزه مباحث به ریشه‏های عقلانی و معرفتی رسوخ یافته است و پیکربندی و جهت‏گیری‏های اساسی تمدن جدید به چالش کشیده می‏شود. از آن زمان که فلسفه‏های غربی و بنیادهای فلسفه مدرن مورد پرسش قرار گرفت، پیش‏بینی می‏شد که این زلزله عظیم همه ارکان و اجزای تمدنی غرب را فراگیرد. علم جدید یا آخرین بازمانده تمدن مدرن که بزرگ‏ترین دست‏آورد آن نیز به حساب می‏آید، تا چندی پیش همچنان از تیغ و تازیانه نقد به دور مانده بود. اما این تابوی بزرگ مدرن نیز چندی است فروریخته است و پیکان گفتمان‏های انتقادی مستقیما به آن‏سو نشانه می‏رود. گفتار حاضر هم از همین زاویه به تمدن کنونی نگریسته است و ظهور دانش و تمدن جدیدی را نوید می‏دهد. در خصوص مطالب این گفت‏وگو ملاحظات چندی قابل یادآوری است:
1. یکی از نکات مثبت این نظریه آن است که محدوده به نقد غرب نیست و بدیل و جانشینی برای آن معرفی می‏کند. از دیگر ویژگی‏های آن، توجه به الگوی مطلوب تمدنی در تفکر شیعی یعنی عصر ظهور است. البته این دیدگاه برای نشان دادن نسبت وضعیت کنونی با شرایط مطلوب تمدنی، جای اصلاح و تکمیل بیشتر دارد. چنان‏که می‏دانیم، زمانی نظریه‏های اجتماعی به رسمیت شناخته می‏شود که توان تفسیر و تحلیل واقعیت‏های کنونی را نیز داشته باشد.
2. تبیین این نکته که علم جدید (Science) تنها یکی از صورت‏های معرفتی است و هر تمدن دیگر هم می‏تواند برای خود صورت معرفتی متناسب با خود داشته باشد، نکته‏ای مهم و در خور تأمل است. اما اینکه کمی‏سازی و خصلت تصرفی را از ویژگی‏های انحصاری علم جدید بدانیم و علم مطلوب را صرفا کیفی و خالی از خصلت‏های یادشده بدانیم، جای درنگ دارد. می‏توان گفت که ساحت فلسفه با ساحت دانش تفاوت دارد و نقش دانش در همه تمدن‏ها نقش تصرفی و سازنده است. پزشکی، معماری، شهرسازی، مهندسی، سیاسیت و نظامی‏گری در تمدن‏های قدیم نیز بوده است و این امور بدون وجود دانش کمی امکان‏پذیر نیست. آنچه ماهیت این دانش‏ها را در تمدن‏ها متفاوت می‏سازد، مفاهیم پایه، مبانی عقلانی، روش‏شناسی و جهت‏گیری‏های متفاوتی است که در هر تمدن به کار می‏رود. پس تمدن اسلامی نیز حکمت و دانش کاربردی ویژه خود را لازم دارد.
3. مباحث جناب آقای زرشناس در این گفتار، به منزله مسئله‏ها یا سرفصل‏های عمومی در جنبش نرم‏افزاری تلقی می‏شود که تنها در سایه پژوهش‏ها و تأملات سنگین به نتیجه نهایی و قابل دفاع خواهد رسید. از جامعه علمی و پژوهشی کشور به ویژه از اساتید و نخبگان حوزه علوم انسانی و اسلامی انتظار می‏رود که این‏گونه مباحث بنیادین و اساسی را تجزیه و تحلیل نماینده و ریزموضوعات آن‏را محور پژوهش‏ها و پایان‏نامه‏ها قرار دهند تا ظرفیت معرفتی ما در مواجهه با چالش‏های تمدنی فراروی افزایش یابد.

تبلیغات