علم مدرن در حال فروپاشی است
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
علم مدرن (Science) صورت معرفتیِ تمدن جدید غرب است که نسبت حقیقی با عالَم برقرار نمیکند و تنها هدفش تصرف در جهان است. علم مدرن در حال فروپاشی است زیرا تمدن آن رو به نابودی است. تمدن جدیدی که در راه است، صورت علمی خود را نیز به همراه خواهد آورد. تمدن دینی آینده با ظهور معصوم محقق خواهد شد. آنچه ما میسازیم تمدن دوران گذار است که برای عبور از شبه مدرنیته و زمینهسازی برای ظهور میباشد.متن
رسالت، 20/4/83
وقتی که از علم صحبت میکنیم باید مشخص کنیم که مقصودمان از علم چیست. در اینجا بحث در مورد علوم تجربی است؛ همان چیزی که غربیها به آن «Science» میگویند؛ زیرا ما بر این اعتقاد هستیم که دوران تاریخی ما دوران گذار از Science است و این یک گذار جهانی است. نظریه رایجی در مورد علم معتقد است که جریان تحول علم بشری، جریان مداوم و مستمری بوده است؛ از بابل و یونان باستان شروع شده است و علم جدید صورت نهایی همین روند چند هزار ساله است. تا سالهای اخیر هم کسی متعرض این نظریه نشده بود. ولی در بیست سال اخیر، به ویژه دوران ما که دوران پست مدرنیته است، شاهد نقد این دیدگاه هستیم. اولین کسی که متعرض آن شد، مارتین هایدگر بود. او علم جدید را محصول حرکت تکاملی معرفت بشری نمیدانست؛ بلکه معتقد بود علم جدید صورت معرفتی یک حوزه تمدنی خاص است. هر حوزه تمدنی بسته به ماهیتی که دارد، صورتی از معرفت رامیآفریند. ما نمیتوانیم علوم برآمده از حوزههای تمدنی مختلف را مقایسه کنیم؛ چون هر کدام به ساحت علمی و تمدنی خاصی تعلق دارد. علم جدید هم شأنی از علم است که متعلق به حوزه تمدنی غرب مدرن است. هیچ دلیلی وجود ندارد تا اثبات کند که علم جدید کاملترین صورت معرفت است. این علم یک صورت «اعتباری» از عالم ارائه میدهد و نسبت «حقیقی» با عالم برقرار نمیسازد. تنها هدف از این صورت اعتباری، «تصرف» در عالم است. بنابراین، علم جدید از جنس معرفت حقیقی نیست. تمام قدرت و تواناییهای آن هم به این دلیل است. آیا علوم کلاسیک، سنتی و ماقبل مدرن قدرت تصرف به بشر نمیدادند. باید گفت که هدف آن علوم، در درجه اول، تصرف نبود و اصولاً نوع نگاهی که به هستی داشتند، مبنی بر مفاهیم اعتباری نبود؛ چون مبادی و غایاتشان چیز دیگری بود. علم جدید مبادی و غایاتی دارد و ویژگیهای آن در بطن این مبادی و غایات شکل گرفته است و مبدأ آن، «بشرمداری» است و غایت آن تصرف در عالم. بنابراین علم جدید و علوم سنتی در مبدأ و هدف متفاوت هستند. مبدأ علوم سنتی، خدا یا جهان و غایت آن، ارتقاء معرفت و معنویت بود. ماهیت علم به تبع مبدأ و غایتش متفاوت میشود.
علوم سنتی به معنی عام آن کیفی است، نه کمی. مفاهیم علوم جدید در رابطه با اموری است که محاسبهپذیر است، مانند سرعت، مسافت و جرم که در قالب فرمولهای کمی درمیآیند؛ زیرا هدف، تصرف است و ناگزیر، زبان باید کمی باشد. اما زبان علوم کلاسیک با زبان کیفی است و تعابیرشان ماهیت، صورت، جوهر، عرض و... است. ممکن است گمان کنیم که علم جدید ارتباطی به فلسفه ندارد؛ در صورتی که فیلسوفان غربی، مبانی نظری علم جدید را ساختند. بیش از همه، دکارت مبنای اندیشه قرارداد و جایگاه علم جدید را ذیل آن تعبیه کرد. بیکن هم روششناسی تجربی را طرح کرد. او طراح تئوریک روششناسی علم جدید است. البته در قرن بیستم همه این ساختارها فرو میریزد و بحران علم پیش میآید. نقدهای هایدگر، ظهور فیزیک کوانتوم، پیدایش نظریه نسبیت، طرح مسئله عدم قطعیت آراء برگسون، مبانی علوم جدید را متزلزل کردهاند و حاکمیت کامل Science را به ویژه از دهه چهلم قرن بیست کنار زدهاند.
خصوصیت دیگر علم جدید، قطع رابطه کامل با اخلاق سنتی، اسطوره و دین است. این خصیصه ریشه در فلسفه مدرن دارد؛ هرچند علم جدید نسبت به فلسفه مدرن هم بیوفاست. امروزه علم، ادعای استقلال کامل دارد و به ریشههای خود هم بیتوجه است.
علوم قدیم بیش از بهره مادی، به ارتقاء معنوی و اخلاقی توجه دارند و در پی بسط عقل نظری انساناند. ویژگی دیگر علوم جدید، غیرنمادین بودن آنهاست. سراسر این علوم تعابیر کمی با زبان ریاضی است؛ جزئینگر هستند و به هیچوجه بعد نمادین ندارند. از ویژگیهای علم جدید، تکنیکی بودن آنست. جوهر علم جدید را تکنیک تشکیل میدهد. هرچند از نظر زمانی، تکنیک بعد از علم به وجود آمده است؛ اما تکنیک بر علم مدرن، تقدم ذاتی دارد. منظور از تقدم ذاتی تکنیک بر علم اینست که علم جدید، نگرشی تکنیکی دارد؛ زیرا تصرفگر است.
علم مدرن در حال فروپاشی است؛ زیرا تمدن آن رو به نابودی است. تمدن جدیدی که در راه است و چشمانداز آن ظاهر شده است، صورت علمی خود را نیز به همراه خواهد آورد. منتقدان علم جدید به آن وجه معرفت توجه دارند. نقد این علم، اثبات آن معرفت است. ما در حال گذار از تمدن اومانیستی به تمدن معنوی هستیم. تعبیر «تمدن دینی» را بهکار نبردیم تا گمان نشود که این سخن از روی تعصب گفته میشود. «تمدن معنوی» تعبیر هایدگر است. مظاهر و جلوهها نشان میدهند که تمدن آینده یک تمدن دینی است. اساسا تمدن، یک زنجیر به هم پیوسته است، نمیتوان در تحولات تمدنی، شأنی را از دیگر شؤون جدا کرد.
علمی که مطلوب جنبش نرمافزاری ماست و قرار است پدید آید، ریشه در فلسفه گذشته غرب نخواهد داشت و فارغ از رگههای اصالت عقل خودبنیاد خواهد بود؛ بلکه ریشه در حکمت معنوی خواهد داشت. فلسفه مدرن در عصر مدرن، به انکار خود رسیده است؛ یعنی نیستانگاری در نیچه و متفکران بعد از او حتی به نفی خود میرسد. اگر نیستانگاری در عصر دکارت، معطوف به ارزشهای قرون وسطایی بود، نیستانگاری پست مدرن، «خود ویرانگر» است. پدیدهای که خودش خود را ویران میکند، دیگری نمیتواند، مانع نابودی آن شود. پایان دیگر تمدنها هم اینگونه بوده است.
هدف جریان جنبش نرمافزاری علمی ایجاد نوعی صورت علمی متفاوت با وضعیت علمی شبه مدرنیته در ایران است که بیتردید روندی تکاملی خواهد داشت. این علمی هم که در دوران گذار پدید میآید، یک علم تماما دینی نیست؛ علمی است که مختص دوران گذار است. خصیصه دین این است که شمول و فراگیری دارد. تمدن دینی تا به حال کاملاً محقق نشده است. بنابراین تکاملی در دین رخ نمیدهد. اما این روند جنبش نرمافزاری که از مبدأ اندیشه دینی الهام میگیرد، میتواند تکاملی باشد.
در هشتاد سال اخیر شاهد شکلگیری جوانههای یک تفکر حکمی هستیم که در عین حال از میراث صدرایی، بهره میبرد و مبانی خود را فراتر از مرزهای صرف فلسفی، تبیین و تدوین میکند. مبنای آنهم خودآگاهی ماست که بیتردید بیشتر دینی و قرآنی و در عین حال متأثر از اندیشههای ملاصدرا است. آنچه در بخشی از اندیشههای شهید مطهری مطرح شد و یا در آراء شهید آوینی وجود دارد، نشانههای شکلگیری یک حکمت ایمانی ـ شهودی، فراتر از حکمت صدرایی است. البته این حکمت، مبانی تمدن دوران گذار ما را میسازد. ما تمدن دینی را که در آینده خواهد آمد نمیسازیم؛ بلکه آن تمدن با ظهور معصوم محقق خواهد شد. اما ما میتوانیم زمینه ساز باشید. تمدن دوران گذار، برای عبور از شبه مدرنیته و زمینه سازی برای ظهور است. مؤلفههای این تمدن مواردی چون خودآگاهی، استعمار ستیزی، عدالت، آرمانگرایی و احیای اخلاق است.
اشاره
سخن از غربشناسی با نقد غرب، زمانی است که در محافل فرهنگی ایران مطرح شده است و اساسا این گفتمان در سطح جهانی نیز به یک گفتمان غالب تبدیل شده است. آنچه در این میان جالب توجه است، ظهور خردهگفتمانهای مختلف در این زمینه و نیز عمق یافتن این گفتمان از لایههای سطحی به مبانی و زیرساختهای تمدنی مغرب زمین است.اگر روزی صرفا سخن از نقد مظاهر تکنولوژیک و پدیدههای اخلاقی یا فرهنگی غرب میرفت، امروزه مباحث به ریشههای عقلانی و معرفتی رسوخ یافته است و پیکربندی و جهتگیریهای اساسی تمدن جدید به چالش کشیده میشود. از آن زمان که فلسفههای غربی و بنیادهای فلسفه مدرن مورد پرسش قرار گرفت، پیشبینی میشد که این زلزله عظیم همه ارکان و اجزای تمدنی غرب را فراگیرد. علم جدید یا آخرین بازمانده تمدن مدرن که بزرگترین دستآورد آن نیز به حساب میآید، تا چندی پیش همچنان از تیغ و تازیانه نقد به دور مانده بود. اما این تابوی بزرگ مدرن نیز چندی است فروریخته است و پیکان گفتمانهای انتقادی مستقیما به آنسو نشانه میرود. گفتار حاضر هم از همین زاویه به تمدن کنونی نگریسته است و ظهور دانش و تمدن جدیدی را نوید میدهد. در خصوص مطالب این گفتوگو ملاحظات چندی قابل یادآوری است:
1. یکی از نکات مثبت این نظریه آن است که محدوده به نقد غرب نیست و بدیل و جانشینی برای آن معرفی میکند. از دیگر ویژگیهای آن، توجه به الگوی مطلوب تمدنی در تفکر شیعی یعنی عصر ظهور است. البته این دیدگاه برای نشان دادن نسبت وضعیت کنونی با شرایط مطلوب تمدنی، جای اصلاح و تکمیل بیشتر دارد. چنانکه میدانیم، زمانی نظریههای اجتماعی به رسمیت شناخته میشود که توان تفسیر و تحلیل واقعیتهای کنونی را نیز داشته باشد.
2. تبیین این نکته که علم جدید (Science) تنها یکی از صورتهای معرفتی است و هر تمدن دیگر هم میتواند برای خود صورت معرفتی متناسب با خود داشته باشد، نکتهای مهم و در خور تأمل است. اما اینکه کمیسازی و خصلت تصرفی را از ویژگیهای انحصاری علم جدید بدانیم و علم مطلوب را صرفا کیفی و خالی از خصلتهای یادشده بدانیم، جای درنگ دارد. میتوان گفت که ساحت فلسفه با ساحت دانش تفاوت دارد و نقش دانش در همه تمدنها نقش تصرفی و سازنده است. پزشکی، معماری، شهرسازی، مهندسی، سیاسیت و نظامیگری در تمدنهای قدیم نیز بوده است و این امور بدون وجود دانش کمی امکانپذیر نیست. آنچه ماهیت این دانشها را در تمدنها متفاوت میسازد، مفاهیم پایه، مبانی عقلانی، روششناسی و جهتگیریهای متفاوتی است که در هر تمدن به کار میرود. پس تمدن اسلامی نیز حکمت و دانش کاربردی ویژه خود را لازم دارد.
3. مباحث جناب آقای زرشناس در این گفتار، به منزله مسئلهها یا سرفصلهای عمومی در جنبش نرمافزاری تلقی میشود که تنها در سایه پژوهشها و تأملات سنگین به نتیجه نهایی و قابل دفاع خواهد رسید. از جامعه علمی و پژوهشی کشور به ویژه از اساتید و نخبگان حوزه علوم انسانی و اسلامی انتظار میرود که اینگونه مباحث بنیادین و اساسی را تجزیه و تحلیل نماینده و ریزموضوعات آنرا محور پژوهشها و پایاننامهها قرار دهند تا ظرفیت معرفتی ما در مواجهه با چالشهای تمدنی فراروی افزایش یابد.
وقتی که از علم صحبت میکنیم باید مشخص کنیم که مقصودمان از علم چیست. در اینجا بحث در مورد علوم تجربی است؛ همان چیزی که غربیها به آن «Science» میگویند؛ زیرا ما بر این اعتقاد هستیم که دوران تاریخی ما دوران گذار از Science است و این یک گذار جهانی است. نظریه رایجی در مورد علم معتقد است که جریان تحول علم بشری، جریان مداوم و مستمری بوده است؛ از بابل و یونان باستان شروع شده است و علم جدید صورت نهایی همین روند چند هزار ساله است. تا سالهای اخیر هم کسی متعرض این نظریه نشده بود. ولی در بیست سال اخیر، به ویژه دوران ما که دوران پست مدرنیته است، شاهد نقد این دیدگاه هستیم. اولین کسی که متعرض آن شد، مارتین هایدگر بود. او علم جدید را محصول حرکت تکاملی معرفت بشری نمیدانست؛ بلکه معتقد بود علم جدید صورت معرفتی یک حوزه تمدنی خاص است. هر حوزه تمدنی بسته به ماهیتی که دارد، صورتی از معرفت رامیآفریند. ما نمیتوانیم علوم برآمده از حوزههای تمدنی مختلف را مقایسه کنیم؛ چون هر کدام به ساحت علمی و تمدنی خاصی تعلق دارد. علم جدید هم شأنی از علم است که متعلق به حوزه تمدنی غرب مدرن است. هیچ دلیلی وجود ندارد تا اثبات کند که علم جدید کاملترین صورت معرفت است. این علم یک صورت «اعتباری» از عالم ارائه میدهد و نسبت «حقیقی» با عالم برقرار نمیسازد. تنها هدف از این صورت اعتباری، «تصرف» در عالم است. بنابراین، علم جدید از جنس معرفت حقیقی نیست. تمام قدرت و تواناییهای آن هم به این دلیل است. آیا علوم کلاسیک، سنتی و ماقبل مدرن قدرت تصرف به بشر نمیدادند. باید گفت که هدف آن علوم، در درجه اول، تصرف نبود و اصولاً نوع نگاهی که به هستی داشتند، مبنی بر مفاهیم اعتباری نبود؛ چون مبادی و غایاتشان چیز دیگری بود. علم جدید مبادی و غایاتی دارد و ویژگیهای آن در بطن این مبادی و غایات شکل گرفته است و مبدأ آن، «بشرمداری» است و غایت آن تصرف در عالم. بنابراین علم جدید و علوم سنتی در مبدأ و هدف متفاوت هستند. مبدأ علوم سنتی، خدا یا جهان و غایت آن، ارتقاء معرفت و معنویت بود. ماهیت علم به تبع مبدأ و غایتش متفاوت میشود.
علوم سنتی به معنی عام آن کیفی است، نه کمی. مفاهیم علوم جدید در رابطه با اموری است که محاسبهپذیر است، مانند سرعت، مسافت و جرم که در قالب فرمولهای کمی درمیآیند؛ زیرا هدف، تصرف است و ناگزیر، زبان باید کمی باشد. اما زبان علوم کلاسیک با زبان کیفی است و تعابیرشان ماهیت، صورت، جوهر، عرض و... است. ممکن است گمان کنیم که علم جدید ارتباطی به فلسفه ندارد؛ در صورتی که فیلسوفان غربی، مبانی نظری علم جدید را ساختند. بیش از همه، دکارت مبنای اندیشه قرارداد و جایگاه علم جدید را ذیل آن تعبیه کرد. بیکن هم روششناسی تجربی را طرح کرد. او طراح تئوریک روششناسی علم جدید است. البته در قرن بیستم همه این ساختارها فرو میریزد و بحران علم پیش میآید. نقدهای هایدگر، ظهور فیزیک کوانتوم، پیدایش نظریه نسبیت، طرح مسئله عدم قطعیت آراء برگسون، مبانی علوم جدید را متزلزل کردهاند و حاکمیت کامل Science را به ویژه از دهه چهلم قرن بیست کنار زدهاند.
خصوصیت دیگر علم جدید، قطع رابطه کامل با اخلاق سنتی، اسطوره و دین است. این خصیصه ریشه در فلسفه مدرن دارد؛ هرچند علم جدید نسبت به فلسفه مدرن هم بیوفاست. امروزه علم، ادعای استقلال کامل دارد و به ریشههای خود هم بیتوجه است.
علوم قدیم بیش از بهره مادی، به ارتقاء معنوی و اخلاقی توجه دارند و در پی بسط عقل نظری انساناند. ویژگی دیگر علوم جدید، غیرنمادین بودن آنهاست. سراسر این علوم تعابیر کمی با زبان ریاضی است؛ جزئینگر هستند و به هیچوجه بعد نمادین ندارند. از ویژگیهای علم جدید، تکنیکی بودن آنست. جوهر علم جدید را تکنیک تشکیل میدهد. هرچند از نظر زمانی، تکنیک بعد از علم به وجود آمده است؛ اما تکنیک بر علم مدرن، تقدم ذاتی دارد. منظور از تقدم ذاتی تکنیک بر علم اینست که علم جدید، نگرشی تکنیکی دارد؛ زیرا تصرفگر است.
علم مدرن در حال فروپاشی است؛ زیرا تمدن آن رو به نابودی است. تمدن جدیدی که در راه است و چشمانداز آن ظاهر شده است، صورت علمی خود را نیز به همراه خواهد آورد. منتقدان علم جدید به آن وجه معرفت توجه دارند. نقد این علم، اثبات آن معرفت است. ما در حال گذار از تمدن اومانیستی به تمدن معنوی هستیم. تعبیر «تمدن دینی» را بهکار نبردیم تا گمان نشود که این سخن از روی تعصب گفته میشود. «تمدن معنوی» تعبیر هایدگر است. مظاهر و جلوهها نشان میدهند که تمدن آینده یک تمدن دینی است. اساسا تمدن، یک زنجیر به هم پیوسته است، نمیتوان در تحولات تمدنی، شأنی را از دیگر شؤون جدا کرد.
علمی که مطلوب جنبش نرمافزاری ماست و قرار است پدید آید، ریشه در فلسفه گذشته غرب نخواهد داشت و فارغ از رگههای اصالت عقل خودبنیاد خواهد بود؛ بلکه ریشه در حکمت معنوی خواهد داشت. فلسفه مدرن در عصر مدرن، به انکار خود رسیده است؛ یعنی نیستانگاری در نیچه و متفکران بعد از او حتی به نفی خود میرسد. اگر نیستانگاری در عصر دکارت، معطوف به ارزشهای قرون وسطایی بود، نیستانگاری پست مدرن، «خود ویرانگر» است. پدیدهای که خودش خود را ویران میکند، دیگری نمیتواند، مانع نابودی آن شود. پایان دیگر تمدنها هم اینگونه بوده است.
هدف جریان جنبش نرمافزاری علمی ایجاد نوعی صورت علمی متفاوت با وضعیت علمی شبه مدرنیته در ایران است که بیتردید روندی تکاملی خواهد داشت. این علمی هم که در دوران گذار پدید میآید، یک علم تماما دینی نیست؛ علمی است که مختص دوران گذار است. خصیصه دین این است که شمول و فراگیری دارد. تمدن دینی تا به حال کاملاً محقق نشده است. بنابراین تکاملی در دین رخ نمیدهد. اما این روند جنبش نرمافزاری که از مبدأ اندیشه دینی الهام میگیرد، میتواند تکاملی باشد.
در هشتاد سال اخیر شاهد شکلگیری جوانههای یک تفکر حکمی هستیم که در عین حال از میراث صدرایی، بهره میبرد و مبانی خود را فراتر از مرزهای صرف فلسفی، تبیین و تدوین میکند. مبنای آنهم خودآگاهی ماست که بیتردید بیشتر دینی و قرآنی و در عین حال متأثر از اندیشههای ملاصدرا است. آنچه در بخشی از اندیشههای شهید مطهری مطرح شد و یا در آراء شهید آوینی وجود دارد، نشانههای شکلگیری یک حکمت ایمانی ـ شهودی، فراتر از حکمت صدرایی است. البته این حکمت، مبانی تمدن دوران گذار ما را میسازد. ما تمدن دینی را که در آینده خواهد آمد نمیسازیم؛ بلکه آن تمدن با ظهور معصوم محقق خواهد شد. اما ما میتوانیم زمینه ساز باشید. تمدن دوران گذار، برای عبور از شبه مدرنیته و زمینه سازی برای ظهور است. مؤلفههای این تمدن مواردی چون خودآگاهی، استعمار ستیزی، عدالت، آرمانگرایی و احیای اخلاق است.
اشاره
سخن از غربشناسی با نقد غرب، زمانی است که در محافل فرهنگی ایران مطرح شده است و اساسا این گفتمان در سطح جهانی نیز به یک گفتمان غالب تبدیل شده است. آنچه در این میان جالب توجه است، ظهور خردهگفتمانهای مختلف در این زمینه و نیز عمق یافتن این گفتمان از لایههای سطحی به مبانی و زیرساختهای تمدنی مغرب زمین است.اگر روزی صرفا سخن از نقد مظاهر تکنولوژیک و پدیدههای اخلاقی یا فرهنگی غرب میرفت، امروزه مباحث به ریشههای عقلانی و معرفتی رسوخ یافته است و پیکربندی و جهتگیریهای اساسی تمدن جدید به چالش کشیده میشود. از آن زمان که فلسفههای غربی و بنیادهای فلسفه مدرن مورد پرسش قرار گرفت، پیشبینی میشد که این زلزله عظیم همه ارکان و اجزای تمدنی غرب را فراگیرد. علم جدید یا آخرین بازمانده تمدن مدرن که بزرگترین دستآورد آن نیز به حساب میآید، تا چندی پیش همچنان از تیغ و تازیانه نقد به دور مانده بود. اما این تابوی بزرگ مدرن نیز چندی است فروریخته است و پیکان گفتمانهای انتقادی مستقیما به آنسو نشانه میرود. گفتار حاضر هم از همین زاویه به تمدن کنونی نگریسته است و ظهور دانش و تمدن جدیدی را نوید میدهد. در خصوص مطالب این گفتوگو ملاحظات چندی قابل یادآوری است:
1. یکی از نکات مثبت این نظریه آن است که محدوده به نقد غرب نیست و بدیل و جانشینی برای آن معرفی میکند. از دیگر ویژگیهای آن، توجه به الگوی مطلوب تمدنی در تفکر شیعی یعنی عصر ظهور است. البته این دیدگاه برای نشان دادن نسبت وضعیت کنونی با شرایط مطلوب تمدنی، جای اصلاح و تکمیل بیشتر دارد. چنانکه میدانیم، زمانی نظریههای اجتماعی به رسمیت شناخته میشود که توان تفسیر و تحلیل واقعیتهای کنونی را نیز داشته باشد.
2. تبیین این نکته که علم جدید (Science) تنها یکی از صورتهای معرفتی است و هر تمدن دیگر هم میتواند برای خود صورت معرفتی متناسب با خود داشته باشد، نکتهای مهم و در خور تأمل است. اما اینکه کمیسازی و خصلت تصرفی را از ویژگیهای انحصاری علم جدید بدانیم و علم مطلوب را صرفا کیفی و خالی از خصلتهای یادشده بدانیم، جای درنگ دارد. میتوان گفت که ساحت فلسفه با ساحت دانش تفاوت دارد و نقش دانش در همه تمدنها نقش تصرفی و سازنده است. پزشکی، معماری، شهرسازی، مهندسی، سیاسیت و نظامیگری در تمدنهای قدیم نیز بوده است و این امور بدون وجود دانش کمی امکانپذیر نیست. آنچه ماهیت این دانشها را در تمدنها متفاوت میسازد، مفاهیم پایه، مبانی عقلانی، روششناسی و جهتگیریهای متفاوتی است که در هر تمدن به کار میرود. پس تمدن اسلامی نیز حکمت و دانش کاربردی ویژه خود را لازم دارد.
3. مباحث جناب آقای زرشناس در این گفتار، به منزله مسئلهها یا سرفصلهای عمومی در جنبش نرمافزاری تلقی میشود که تنها در سایه پژوهشها و تأملات سنگین به نتیجه نهایی و قابل دفاع خواهد رسید. از جامعه علمی و پژوهشی کشور به ویژه از اساتید و نخبگان حوزه علوم انسانی و اسلامی انتظار میرود که اینگونه مباحث بنیادین و اساسی را تجزیه و تحلیل نماینده و ریزموضوعات آنرا محور پژوهشها و پایاننامهها قرار دهند تا ظرفیت معرفتی ما در مواجهه با چالشهای تمدنی فراروی افزایش یابد.