سکولار بودن یعنی چه؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
جامعه سکولار به این معناست که خداوند دیگر اجتنابپذیر نیست و جهان از نظم استعلایی پیشین برخوردار نمیباشد. هرچند اراده خداوند در چنین جامعهای هنوز هم میتواند در زندگی ما برای معین نمودن جای هر چیزی در جهان حضور جدی داشته باشد، چه در زندگی اجتماعی و چه خصوصی. ما در بهترین نظم سیاسی ممکن زندگی میکنیم که تاکنون در تاریخ بشر به وجود نیامده است. چارلز تایلور از فیلسوفان برجسته معاصر است که در آثار خود به مسئله دین و سکولاریسم در جامعه معاصر حساسیت نشان داده است.متن
ایران ، 1/4/83
ما در یک جامعه سکولار زندگی میکنیم. به نظر شما معنای این سخن چه میتواند باشد؟
معنایش این است که خداوند دیگر اجتنابناپذیر نیست. اما این سخن نباید اینگونه تعبیر شود که ما در جامعهای زندگی میکنیم که خداوند از آن طرد شده است. تصور نمیکنم هرگز خواسته باشیم در چنین جامعهای آن هم برای مدت طولانی زندگی کنیم. کمونیستها دقیقا همین تجربه را از سر گذراندهاند. اما طبیعت این جامعه سکولار مدرن این است که شدیدا متکثر است. ما باید بپذیریم که شالودههای تمدنی که ما همگی در آن سهیم هستیم اکنون در دسترس همگان است. هر جامعهای دارای یک نظم ضمنی است؛ یعنی مجموعهای از شناختها و دریافتهایی که اعضای هر جامعه به کمک آنها به تجربههای روزانه خود معنا میبخشند. این مجموعه استنباطها و دریافتها که من آنها را «تصور اجتماعی» میخوانم، از جوامع فرضی بندیکت اندرسن و آثار یورگن هابرماس و مایکل وارنر و بعضی دیگر اقتباس شده است. دلیل تصوری بودن آن هم این است که این مسئله بسیار اهمیت دارد که از شیفتگی برای رویکردهای شدیدا نظری که به نحوی به پیش رفتهاند که گویی این ادراکهای ضمنی در مجموعهای از گزارههای صریح و روشن توضیح داده شدهاند خلاص شویم. اگر شما برای مثال فرهنگهای سیاسی متفاوت در اروپای غربی و لیبرال ـ دموکراسیهای آتلانتیک شمالی را در سطح نظری با هم مقایسه کنید، بسیار شبیه یکدیگرند؛ اما در خصوص شیوههای عمل نظام سیاسیشان و همچنین در ادراک عمیقتر در اینباره که چگونه فرد در فرانسه با جامعه ارتباط برقرار میکند و این میتواند در مقایسه با آلمان، کانادا و ایالات متحده آمریکا تفاوت زیادی داشته باشد.
در جامعه سکولار روزگارما این تصور که مبنای نظم اخلاقی نهایتا خداوند است، میتواند اجتماعی بودن فرهیخته و تساهلی را که به نحو مطلوبی مشخص کننده حوزه عمومی مدرن است مورد تهدید قرار دهد. مسیحیت چنین منظری نه تنها تبدیل به چیزی میشود که کسی به آن دیگر نیازی ندارد، بلکه حتی میتوان گفت که اکنون دیگر به یک خطر تبدیل شده است.
اما این فقط یکی از استنباطهای ممکن در خصوص مشکل سیاسی ماست. استنباطهایی نیز وجود دارند که با یکدیگر رقابت میکنند و در واقع نقض کننده یکدیگرند. اما هیچکدامشان هم به تنهایی نمیتوانند استنباطهای دیگر را حذف کنند. این همان معنای زندگی کردن در یک جامعه سکولار است. ما هرگز آن نوع از وحدت نظر در نظم زیربنایی را که در پیش از انقلاب فرانسه حاکم بود تجربه نخواهیم کرد. چنین چیزی برای بار دیگر در تاریخ بشر دیده نخواهد شد، مگر اینکه ما به طرز فاجعهآمیزی تمدن معاصر را نابود کنیم و به عنوان انسانهای اولیه به همان غارهایمان پناه بریم. و باید بدانیم که هرگونه تلاش برای تکلیف کردن چنین وحدت نظری، چه از نوع ملحدانه و چه خداپرستانه، به پایانی هولناک منتهی خواهد شد که شبیه آنرا در نظام کمونیستی دیدیم.
شما در جایی گفتهاید که فضای جدیدی در جامعه سکولار برای خداوند وجود دارد. طبیعت این فضای جدید چیست؟ منظور ما از واژه سکولار هنگامی که میگوییم مدرنیته دارای خصلتی سکولار است، همان معنای متداول و غیردقیق آن نیست، معنایی که حکایت از غیبت دین دارد؛ بلکه منظور توجه به این واقعیت است که دین یک مکان دیگری را به خود اختصاص میدهد؛ معنایی سازگار با این برداشت که تمامی عملهای اجتماعی در زمان غیردینی و اینجهانی روی میدهد. تدین و پارسایی در زندگی شخصی میتواند جای فروپاشی جهان طلسم شده را بگیرد؛ یعنی با فرض وجود مفهومی نیرومند از دخالت خداوند در زندگی، در گستره عمومی نیز فقدان زمان مقدس و یک نظم استعلایی انکارناپذیر، میتواند با مفهوم نیرومندی از خداوند در هویت سیاسی ما جایگزین گردد. اراده خداوندی هنوز هم میتواند در زندگی ما برای معین نمودن جای هر چیزی در جهان حضور جدی داشته باشد، چه در زندگی اجتماعی و چه خصوصی. خداوند هنوز هم میتواند سرچشمه توان ما برای نظم بخشیدن به زندگی باشد.
یک قرائت جایگزین وجود دارد که معتقد است ما به جامعهای منتقل میشویم که در آن توافق عمومی هرچه بیشتر پیرامون روایتی غیردینی از تصور اجتماعی در جهان معاصر به پیش میرود. اما به نظر من چنین چیزی صرفا یک رؤیا است. رؤیایی است برای کسانی که دارای موضعی عمیقا غیردیندارانه یا غیرمعتقد به دین باشند و از جهت اعتقادی قانع شده باشند که دین به مرور کم نگتر میشود و هر کس همانگونه که خود بخواهد میاندیشد. جهان سکولار برای اینگونه افراد جهانی است که در آن همگی در نهایت به جایی خواهند رسید که از اساس با همدیگر بر سر اینکه خداوندی وجود ندارد توافق میکنند و اینکه این توافق پایهای است برای هر چیزی. این یک سناریوی غیرممکن است و هرچه بیشتر به آن فکر کنند، مشکلاتشان هم بیشتر میشود.
بنابراین مسئله اصلی، وجود تعدد و چندگانگی درکهای ممکن از نظم اجتماعی است که نشانه تعیین کننده جهان سکولار است و نه زوال دین؟
بله، ما در بهترین نظم سیاسی ممکن زندگی میکنیم که تاکنون در تاریخ بشر به وجود آمده است. با تمامی ایرادهایی که به این نظم سیاسی وارد است، ما اکنون در این احساس خود دقیق هستیم که این نظم به نیاز اساسی بشر برای «ثابت ماندن در خوبی»، پاسخ مناسب میدهد. اما این درک به ویژه درک معاصر از خوبی از آن انواعی است که میتواند در بیش از یک روش مطرح شود.
پیآمد آنچه گفتم این است که موضع هیچکدام از ما پایدار نیست و بنابراین در خصوص چارچوبهای جایگزین، نگرانیهای بسیاری وجود خواهد داشت. مردم مرتبا موضع خود را تغییر میدهند و کودکانِ آن اشخاصی که زمانی نظم اجتماعی را در آن چارچوب مطرح میساختند، چارچوب دیگری اختیار میکنند و... . اما در چنین اوضاع و احوالی یک اشتیاق فراوان برای یک چارچوب مشترک نیز وجود دارد و این حتی میان بسیاری از آن کسانیکه در حمایت از «گوناگونی» پافشاری میکنند صادق است. در اینجا اندوهی برای دورانی وجود دارد که مردم عمیقا در یک ادراک مشترک از نظر مبنایی، چه در زمان گذشته و چه جدید، تثبیت شده بودند. قواعد اخلاقی برای چنین چیزی در تمدن ما، یعنی شیوهای که در حرکت روبهگذشته تثبیت شده است، مسیحیت است. در مسیحیت هیچ مجالی برای بدعتگذاری وجود نداشته است؛ نه به این دلیل که مردم آن دوره متعصب بودهاند، بلکه به این دلیل که چارچوب مشترک آنها در صورت وجودِ اختلافهای مهم در عقاید دینی، مورد تهدید قرار میگرفت.
امروز اشتیاق برای یک چارچوب مشترک، وسوسه کننده است. ما به ویژه برای یکسان تلقی کردن و یکی پنداشتن بیچون و چرای تصور اجتماعی معاصر، با بالاترین و بهترین موقعیتهای زندگی بشر که هرگز به دست نیامده است گمراه میشویم. لیبرالیسم جدید همین یکسانانگاری را تا بالاترین درجه ممکن که بتوان تصورش را کرد انجام داده است. با این وجود، همانگونه که گفتم، من به هیچ وجه با مرتجعینی که مدرنیته را بهطور کامل رد میکنند موافق نیستم.
اما هیچ نظم اجتماعی هم وجود ندارد که همه آنچه درست و اصولی است، دربرگیرد. به همین دلیل از انجیل کمک میگیرم. منظور من در این مورد ویژه بیشتر مانند آن کارگرانی که در تاکستان کار میکنند. آیا این الگوی قابل استفادهای برای توزیع اجتماعی است. بهطور صریح جواب آن منفی است. شما نمیتوانید به کسیکه فقط یک ساعت کار میکند و دیگری که حتی تا پانزده ساعت هم کار میکند، مزد یکسان بدهید. اگر اینگونه رفتار شود، نمیتوان کار و کسب موفقی داشت و البته یک جامعه را هم نمیتوان به این نحو اداره کرد. اما زندگی انسان از آن قسمی است که گاهی شما باید از مقررات مستقل نظم اجتماعی فراتر روید؛ خداوند هم برای آنکه حق شما را بیکم و کاست ادا کرده باشد نیز بسیار فراتر میرود. گاهی هم ما مجبوریم که با در نظر گرفتن خداوند به انجام فعالیت بپردازیم و نه با بهترین نظامهای توزیع اجتماعی.
اشاره
گفتوگوی حاضر ازآنرو اهمیت دارد که تعریف نسبتا تازه و متفاوتی از سکولاریسم یا جامعه سکولار ارائه میدهد. چنانکه میدانیم، تفکر مدرن با گرایش سکولار همزاد است و تاکنون نیز این همراهی و همپایی در همه جا ظهور عینی یافته است. اما با این حال، سکولاریسم در طول حیات مدرنیته، از اوج و حضیض برخوردار بوده است. رنسانس با گرایش حداقلی به سکولاریسم آغاز شد و در قرن نوزدهم به افراطیترین شکل آنکه «سکولاریسم الحادی» بود، تغییر شکل یافت. اما در طول دهههای اخیر شاهد ظهور تعریفها و تفسیرهای حداقلی از سکولاریسم هستیم که این امر ریشه در احیای مجدد دین و شکست آرمانهای سکولار در جهان دارد.
تعریف جناب تایلور از این زاویه قابل تأمل است. وی سکولاریسم را نه جدایی دین از حوزه عمومی و اجتماعی، بلکه نفی انحصار و حاکمیت مطلق دین در سامان بخشی اجتماعی میداند. تلقی تایلور از جامعه سکولار در حقیقت نقد نگرش مسیحیت سنتی و تفکر قرون وسطایی به جامعه دینی است که نظم اجتماعی را کاملاً در فراسوی عقل و تجربه بشری مینهاد و آنرا در یک الگوی آسمانی و قدسی تعریف میکرد. تا آنجا که میدانیم، این تصور از جامعه دینی که آنرا به مثابه جامعه قدسی و آسمانی در مقابل جامعه زمینی و شیطانی تعریف میکند، به تفکر مسیحی اختصاص دارد و دستکم در فرهنگ اسلامی سابقهای ندارد.
در نگرش اسلامی، جامعه از سنتها یا قانونمندیهای عقلانی برخوردار است که انسان با اراده و اختیار خویش میتواند هدفهای خیر یا شر را با بهرهگیری از این قانونمندیها دنبال کند. البته این نظم اجتماعی و انسانی تحت ولایت تکوینی و تشریعی خداوند قرار دارد و نقش دین، سامان بخشیِ خیرگرایانه به حیات انسانی در همین جامعه عقلانی و عرفی است. روشن است که این سامان اجتماعی هیچ منافاتی با تکثر و گوناگونی در برداشتها و روشها ندارد.
چنانکه تایلور اشاره میکند: «هر جامعهای دارای یک نظم ضمنی است؛ یعنی مجموعهای از شناختها و دریافتهایی که اعضای هر جامعه به کمک آنها به تجربههای روزانه خود معنا میبخشد». این نظم ضمنی که منطبق با شناختها و دریافتهای اعضای جامعه است، البته میتواند از منابع دینی و میراث معنوی یک جامعه برآمده باشد و حضور «اراده خداوندی» را برای «معین نمودن جای هر چیزی در جهان» تجلی بخشد. بنابراین، میتوان ادعا کرد که تعریف وی از جامعه سکولار با تلقی رایج از جامعه دینی در عرف اسلامی، تا اندازهای قابل جمع است.
از سوی دیگر، تایلور ضمنا به لزوم یک «چارچوب مشترک» در جامعه اعتراف میکند؛ هرچند آنرا یک «اشتیاق فراوان» یا «اندوه» توصیف میکند. اما همینکه پذیرفته است که لیبرالیسم جدید با انگاره کثرتگرایانهاش «همین یکسان سازی را تا بالاترین درجه ممکن که بتوان تصورش را کرد، انجام داده است»، نشان از ضرورت چارچوب مشترک در جامعه دارد. به هر حال، رواج ایده «سکولاریسم حداقلی» در غرب دستکم میتواند از سیطره تفکر سکولار در جوامع غیرغربی بکاهد و نخبگان را به اندیشیدن در مورد الگوهای بدیل وادار سازد.
ما در یک جامعه سکولار زندگی میکنیم. به نظر شما معنای این سخن چه میتواند باشد؟
معنایش این است که خداوند دیگر اجتنابناپذیر نیست. اما این سخن نباید اینگونه تعبیر شود که ما در جامعهای زندگی میکنیم که خداوند از آن طرد شده است. تصور نمیکنم هرگز خواسته باشیم در چنین جامعهای آن هم برای مدت طولانی زندگی کنیم. کمونیستها دقیقا همین تجربه را از سر گذراندهاند. اما طبیعت این جامعه سکولار مدرن این است که شدیدا متکثر است. ما باید بپذیریم که شالودههای تمدنی که ما همگی در آن سهیم هستیم اکنون در دسترس همگان است. هر جامعهای دارای یک نظم ضمنی است؛ یعنی مجموعهای از شناختها و دریافتهایی که اعضای هر جامعه به کمک آنها به تجربههای روزانه خود معنا میبخشند. این مجموعه استنباطها و دریافتها که من آنها را «تصور اجتماعی» میخوانم، از جوامع فرضی بندیکت اندرسن و آثار یورگن هابرماس و مایکل وارنر و بعضی دیگر اقتباس شده است. دلیل تصوری بودن آن هم این است که این مسئله بسیار اهمیت دارد که از شیفتگی برای رویکردهای شدیدا نظری که به نحوی به پیش رفتهاند که گویی این ادراکهای ضمنی در مجموعهای از گزارههای صریح و روشن توضیح داده شدهاند خلاص شویم. اگر شما برای مثال فرهنگهای سیاسی متفاوت در اروپای غربی و لیبرال ـ دموکراسیهای آتلانتیک شمالی را در سطح نظری با هم مقایسه کنید، بسیار شبیه یکدیگرند؛ اما در خصوص شیوههای عمل نظام سیاسیشان و همچنین در ادراک عمیقتر در اینباره که چگونه فرد در فرانسه با جامعه ارتباط برقرار میکند و این میتواند در مقایسه با آلمان، کانادا و ایالات متحده آمریکا تفاوت زیادی داشته باشد.
در جامعه سکولار روزگارما این تصور که مبنای نظم اخلاقی نهایتا خداوند است، میتواند اجتماعی بودن فرهیخته و تساهلی را که به نحو مطلوبی مشخص کننده حوزه عمومی مدرن است مورد تهدید قرار دهد. مسیحیت چنین منظری نه تنها تبدیل به چیزی میشود که کسی به آن دیگر نیازی ندارد، بلکه حتی میتوان گفت که اکنون دیگر به یک خطر تبدیل شده است.
اما این فقط یکی از استنباطهای ممکن در خصوص مشکل سیاسی ماست. استنباطهایی نیز وجود دارند که با یکدیگر رقابت میکنند و در واقع نقض کننده یکدیگرند. اما هیچکدامشان هم به تنهایی نمیتوانند استنباطهای دیگر را حذف کنند. این همان معنای زندگی کردن در یک جامعه سکولار است. ما هرگز آن نوع از وحدت نظر در نظم زیربنایی را که در پیش از انقلاب فرانسه حاکم بود تجربه نخواهیم کرد. چنین چیزی برای بار دیگر در تاریخ بشر دیده نخواهد شد، مگر اینکه ما به طرز فاجعهآمیزی تمدن معاصر را نابود کنیم و به عنوان انسانهای اولیه به همان غارهایمان پناه بریم. و باید بدانیم که هرگونه تلاش برای تکلیف کردن چنین وحدت نظری، چه از نوع ملحدانه و چه خداپرستانه، به پایانی هولناک منتهی خواهد شد که شبیه آنرا در نظام کمونیستی دیدیم.
شما در جایی گفتهاید که فضای جدیدی در جامعه سکولار برای خداوند وجود دارد. طبیعت این فضای جدید چیست؟ منظور ما از واژه سکولار هنگامی که میگوییم مدرنیته دارای خصلتی سکولار است، همان معنای متداول و غیردقیق آن نیست، معنایی که حکایت از غیبت دین دارد؛ بلکه منظور توجه به این واقعیت است که دین یک مکان دیگری را به خود اختصاص میدهد؛ معنایی سازگار با این برداشت که تمامی عملهای اجتماعی در زمان غیردینی و اینجهانی روی میدهد. تدین و پارسایی در زندگی شخصی میتواند جای فروپاشی جهان طلسم شده را بگیرد؛ یعنی با فرض وجود مفهومی نیرومند از دخالت خداوند در زندگی، در گستره عمومی نیز فقدان زمان مقدس و یک نظم استعلایی انکارناپذیر، میتواند با مفهوم نیرومندی از خداوند در هویت سیاسی ما جایگزین گردد. اراده خداوندی هنوز هم میتواند در زندگی ما برای معین نمودن جای هر چیزی در جهان حضور جدی داشته باشد، چه در زندگی اجتماعی و چه خصوصی. خداوند هنوز هم میتواند سرچشمه توان ما برای نظم بخشیدن به زندگی باشد.
یک قرائت جایگزین وجود دارد که معتقد است ما به جامعهای منتقل میشویم که در آن توافق عمومی هرچه بیشتر پیرامون روایتی غیردینی از تصور اجتماعی در جهان معاصر به پیش میرود. اما به نظر من چنین چیزی صرفا یک رؤیا است. رؤیایی است برای کسانی که دارای موضعی عمیقا غیردیندارانه یا غیرمعتقد به دین باشند و از جهت اعتقادی قانع شده باشند که دین به مرور کم نگتر میشود و هر کس همانگونه که خود بخواهد میاندیشد. جهان سکولار برای اینگونه افراد جهانی است که در آن همگی در نهایت به جایی خواهند رسید که از اساس با همدیگر بر سر اینکه خداوندی وجود ندارد توافق میکنند و اینکه این توافق پایهای است برای هر چیزی. این یک سناریوی غیرممکن است و هرچه بیشتر به آن فکر کنند، مشکلاتشان هم بیشتر میشود.
بنابراین مسئله اصلی، وجود تعدد و چندگانگی درکهای ممکن از نظم اجتماعی است که نشانه تعیین کننده جهان سکولار است و نه زوال دین؟
بله، ما در بهترین نظم سیاسی ممکن زندگی میکنیم که تاکنون در تاریخ بشر به وجود آمده است. با تمامی ایرادهایی که به این نظم سیاسی وارد است، ما اکنون در این احساس خود دقیق هستیم که این نظم به نیاز اساسی بشر برای «ثابت ماندن در خوبی»، پاسخ مناسب میدهد. اما این درک به ویژه درک معاصر از خوبی از آن انواعی است که میتواند در بیش از یک روش مطرح شود.
پیآمد آنچه گفتم این است که موضع هیچکدام از ما پایدار نیست و بنابراین در خصوص چارچوبهای جایگزین، نگرانیهای بسیاری وجود خواهد داشت. مردم مرتبا موضع خود را تغییر میدهند و کودکانِ آن اشخاصی که زمانی نظم اجتماعی را در آن چارچوب مطرح میساختند، چارچوب دیگری اختیار میکنند و... . اما در چنین اوضاع و احوالی یک اشتیاق فراوان برای یک چارچوب مشترک نیز وجود دارد و این حتی میان بسیاری از آن کسانیکه در حمایت از «گوناگونی» پافشاری میکنند صادق است. در اینجا اندوهی برای دورانی وجود دارد که مردم عمیقا در یک ادراک مشترک از نظر مبنایی، چه در زمان گذشته و چه جدید، تثبیت شده بودند. قواعد اخلاقی برای چنین چیزی در تمدن ما، یعنی شیوهای که در حرکت روبهگذشته تثبیت شده است، مسیحیت است. در مسیحیت هیچ مجالی برای بدعتگذاری وجود نداشته است؛ نه به این دلیل که مردم آن دوره متعصب بودهاند، بلکه به این دلیل که چارچوب مشترک آنها در صورت وجودِ اختلافهای مهم در عقاید دینی، مورد تهدید قرار میگرفت.
امروز اشتیاق برای یک چارچوب مشترک، وسوسه کننده است. ما به ویژه برای یکسان تلقی کردن و یکی پنداشتن بیچون و چرای تصور اجتماعی معاصر، با بالاترین و بهترین موقعیتهای زندگی بشر که هرگز به دست نیامده است گمراه میشویم. لیبرالیسم جدید همین یکسانانگاری را تا بالاترین درجه ممکن که بتوان تصورش را کرد انجام داده است. با این وجود، همانگونه که گفتم، من به هیچ وجه با مرتجعینی که مدرنیته را بهطور کامل رد میکنند موافق نیستم.
اما هیچ نظم اجتماعی هم وجود ندارد که همه آنچه درست و اصولی است، دربرگیرد. به همین دلیل از انجیل کمک میگیرم. منظور من در این مورد ویژه بیشتر مانند آن کارگرانی که در تاکستان کار میکنند. آیا این الگوی قابل استفادهای برای توزیع اجتماعی است. بهطور صریح جواب آن منفی است. شما نمیتوانید به کسیکه فقط یک ساعت کار میکند و دیگری که حتی تا پانزده ساعت هم کار میکند، مزد یکسان بدهید. اگر اینگونه رفتار شود، نمیتوان کار و کسب موفقی داشت و البته یک جامعه را هم نمیتوان به این نحو اداره کرد. اما زندگی انسان از آن قسمی است که گاهی شما باید از مقررات مستقل نظم اجتماعی فراتر روید؛ خداوند هم برای آنکه حق شما را بیکم و کاست ادا کرده باشد نیز بسیار فراتر میرود. گاهی هم ما مجبوریم که با در نظر گرفتن خداوند به انجام فعالیت بپردازیم و نه با بهترین نظامهای توزیع اجتماعی.
اشاره
گفتوگوی حاضر ازآنرو اهمیت دارد که تعریف نسبتا تازه و متفاوتی از سکولاریسم یا جامعه سکولار ارائه میدهد. چنانکه میدانیم، تفکر مدرن با گرایش سکولار همزاد است و تاکنون نیز این همراهی و همپایی در همه جا ظهور عینی یافته است. اما با این حال، سکولاریسم در طول حیات مدرنیته، از اوج و حضیض برخوردار بوده است. رنسانس با گرایش حداقلی به سکولاریسم آغاز شد و در قرن نوزدهم به افراطیترین شکل آنکه «سکولاریسم الحادی» بود، تغییر شکل یافت. اما در طول دهههای اخیر شاهد ظهور تعریفها و تفسیرهای حداقلی از سکولاریسم هستیم که این امر ریشه در احیای مجدد دین و شکست آرمانهای سکولار در جهان دارد.
تعریف جناب تایلور از این زاویه قابل تأمل است. وی سکولاریسم را نه جدایی دین از حوزه عمومی و اجتماعی، بلکه نفی انحصار و حاکمیت مطلق دین در سامان بخشی اجتماعی میداند. تلقی تایلور از جامعه سکولار در حقیقت نقد نگرش مسیحیت سنتی و تفکر قرون وسطایی به جامعه دینی است که نظم اجتماعی را کاملاً در فراسوی عقل و تجربه بشری مینهاد و آنرا در یک الگوی آسمانی و قدسی تعریف میکرد. تا آنجا که میدانیم، این تصور از جامعه دینی که آنرا به مثابه جامعه قدسی و آسمانی در مقابل جامعه زمینی و شیطانی تعریف میکند، به تفکر مسیحی اختصاص دارد و دستکم در فرهنگ اسلامی سابقهای ندارد.
در نگرش اسلامی، جامعه از سنتها یا قانونمندیهای عقلانی برخوردار است که انسان با اراده و اختیار خویش میتواند هدفهای خیر یا شر را با بهرهگیری از این قانونمندیها دنبال کند. البته این نظم اجتماعی و انسانی تحت ولایت تکوینی و تشریعی خداوند قرار دارد و نقش دین، سامان بخشیِ خیرگرایانه به حیات انسانی در همین جامعه عقلانی و عرفی است. روشن است که این سامان اجتماعی هیچ منافاتی با تکثر و گوناگونی در برداشتها و روشها ندارد.
چنانکه تایلور اشاره میکند: «هر جامعهای دارای یک نظم ضمنی است؛ یعنی مجموعهای از شناختها و دریافتهایی که اعضای هر جامعه به کمک آنها به تجربههای روزانه خود معنا میبخشد». این نظم ضمنی که منطبق با شناختها و دریافتهای اعضای جامعه است، البته میتواند از منابع دینی و میراث معنوی یک جامعه برآمده باشد و حضور «اراده خداوندی» را برای «معین نمودن جای هر چیزی در جهان» تجلی بخشد. بنابراین، میتوان ادعا کرد که تعریف وی از جامعه سکولار با تلقی رایج از جامعه دینی در عرف اسلامی، تا اندازهای قابل جمع است.
از سوی دیگر، تایلور ضمنا به لزوم یک «چارچوب مشترک» در جامعه اعتراف میکند؛ هرچند آنرا یک «اشتیاق فراوان» یا «اندوه» توصیف میکند. اما همینکه پذیرفته است که لیبرالیسم جدید با انگاره کثرتگرایانهاش «همین یکسان سازی را تا بالاترین درجه ممکن که بتوان تصورش را کرد، انجام داده است»، نشان از ضرورت چارچوب مشترک در جامعه دارد. به هر حال، رواج ایده «سکولاریسم حداقلی» در غرب دستکم میتواند از سیطره تفکر سکولار در جوامع غیرغربی بکاهد و نخبگان را به اندیشیدن در مورد الگوهای بدیل وادار سازد.