پارادوکس روشن فکر بودن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
روشنفکری دارای سه خصلت پرسشگری، درگیری و مصلحتاندیشی است و روشنفکر بهطور همزمان هم پاسدار سنت و هم پیشتاز تحول است. ازاینرو، روشنفکر از مصادیق پارادوکس (تناقضنما) به حساب میآید. از بررسی آثار و اندیشههای مرتضی مطهری چنین به دست میآید که او یکی از مصادیق روشنفکر در جامعه معاصر ایران است. نویسنده مقاله استاد دانشگاه کارلتون کانادا و حوزه تخصصی وی فلسفه سیاسی و روابط بینالملل است.متن
شرق، 22 و 21/2/83
آیا به راستی روشنفکری چیست و روشنفکر کیست. هر پرسشگر، هر تحصیلکرده و یا هر دگراندیشی را نمیتوان در زمره روشنفکران قلمداد کرد. روشنفکری به عنوان یک عمل اجتماعی وظیفهای خطیر، اقدامی پیچیده و نه نو، کارویژهای پرمخاطره و دستاوردی با پیآمدهای عمیق و دگرگونساز است. اولاً، وظیفهای خطیر است؛ زیرا تنها بر یک گروه و یا دسته خاص تأثیرگزار نیست؛ بلکه بر کلیت هویتی و جهتگیری جامعه تأثیر میگزارد. ثانیا، اقدامی پیچیده؛ است زیرا چندبعدی است: هم به حوزه نظر کار دارد و هم به حوزه عمل دلالت میکند؛ هم به مقولات معیشتی و ناسوتی، مانند سیاست و اقتصاد توجه دارد و هم به مقولات سعادت ابدی و لاهوتی، مانند فرهنگ، سنت، اخلاق و دین عنایت میکند. ثالثا، کارویژهای پرمخاطره است؛ زیرا به هر جنبه از زندگی مدنی که توجه کند، به احتمال زیاد به دلیل گوهر پرسشگرانه آن به قبای گروهی برمیخورد و گاه پرسش کننده را به دردسر میاندازد. همه روشنفکران دارای یک خصیصه مهم هستند و آن مسئله پرسشگری است.
بنابراین، اولین و مهمترین عنصر در تعریف مفهوم روشنفکری پرسشگری است. اما منظور از پرسشگری چیست. وقتی آدمی با پرسش از چیستیها آغاز میکند، اولین قدم را در جهت خروج از زمره حیوانات برمیدارد و روند خودآگاهی را در پیش میگیرد که نتیجه آن انسان شدن است. البته، پرسشگری متعهدانه با سخنان بهانهجویانه فاصله بسیار دارد. پرسشگر بودن به معنای سست اصولی و یا بیاصولی نیست؛ درحالیکه بهانهجویی، در موارد بسیاری، فرصتطلبی و نان به نرخ روز خوردن است. در جوامعی که از نظر تولید تمدنی، زنده و پویا هستند، سنت روشنفکری زنده است؛ حرفه روشنفکری استمرار دارد و عملی با ارزش تلقی میشود؛ وجدان اجتماع بیدار است و تشکیک و انتقادجویی از روند سازندگی است. از آنجا که این عمل با طرح پرسشهایی عمیق و گاه هستیشناسانه روی میدهد، روشنفکری به حوزه نظری، یعنی به مقولات «چرایی» و «چیستی» توجه دارد و ذهن او کمتر به «چگونگی» میپردازد. در واقع این عمل آخر، یعنی تمرکز بر «چگونگی»، در زمره کارویژه و وظیفه قشر فنآور و اربابان صناعت است. آنها هستند که وضع موجود را میپذیرند و در پی آن هستند که نحوه کارکرد ساختار جامعه را بدانند؛ به کارآمدی آن کمک کنند و حتی آن را به دیگران نیز تعلیم دهند؛ درحالیکه روشنفکری چون از گوهر مقولات میپرسد، در ظاهر وضع موجود را به چالش میکشد، و در واقع سرنخهایی به سوی حقایق ارائه میکند. تا آنجا که روشنفکری عملی است که دغدغه چرایی و چیستی دارد، در واقع به حوزه فلسفه تعلق دارد و بنابراین، روشنفکری را میتوان در زمره فعالیتهای زندگی فلسفی قرار داد. اما جالب این است که همه روشنفکران را میتوان فیلسوف قلمداد کرد؛ ولی همه فلاسفه روشنفکر نیستند. در بسیاری موارد، زندگی فلسفی در عرصه جدال و کشمکش باقی میماند؛ درحالیکه روشنفکری مقولهای انتزاعی، خیالاندیشی و یا محالاندیشی نیست؛ بلکه انضمامی است و با حوزه عمل ارتباط مستقیم دارد. اصحاب روشنفکری نیز مانند فلاسفه، حقیقت را میستایند؛ اما قدری جلوتر رفته و در پیآنند که معنای حقیقت را در عرصه عمل جستوجو کنند و حتی تحقق بخشند. البته این عبارت آخر ممکن است این تصور را ایجاد کند که روشنفکری عملی سیاسی است. اگر مراد از سیاست، داشتن دغدغه منافع عام و خیر عموم باشد، در آن صورت روشنفکری با سیاست عجین است؛ ولی اگر مراد از سیاست، دغدغه قدرتداشتن است، در آن صورت راه اربابان روشنفکری از راه اربابان سیاست جدا میشود. بدین ترتیب، ویژگی دوم روشنفکری، آمیختگی آن با عقل عملی است و لذا روشنفکری را باید به مقولهای که با پرسشگری و درگیری سروکار دارد تعبیر کرد. در عین حال، ویژگیهای مقوله روشنفکری به اینجا ختم نمیشود. هرگونه پرسشگری و هر نوع درگیری به ناچار در زمان و مکان خاص رخ میدهد و لذا دو پرسش عمده دیگر، روشنفکری را جهت میدهد: اول اینکه آیا پرسشگری و درگیری در زمانی که اعمال میشود، اقدامی بهنگام و بِروز بوده است و دوم اینکه آیا در متن فرهنگی و در چارچوب ارزشی غالب محقق شده است؟ اگر عمل پرسشگری و درگیری بیش از حد به گذشته ذهن مربوط باشد، اقدامی متحجر، ارتجاعی، نابهنگام و گذشتهگراست و اگر بیش از حد به آینده ذهن ربط داشته باشد، یک پرسشگری خیالی و محالاندیشی است. روشنفکر میان گذشته و حال قرار دارد؛ یعنی باید به گذشته واقف و به آینده حساس باشد. توجه کردن به سبک و سنگین کردن زمان و مکان را در اصطلاح و در سپهر اندیشه اجتماعی، مصلحتبینی میخوانند. توجه به مکان در مصلحتبینی به معنی توجه کردن به ارزشهای جامعهای است که در آن حیات روشنفکرانه محقق شود. ارزشهای شناخته شده در جامعه، از یک سو عبارتند از علایق و دلبستگیها به گذشته و یا میراث و سنت، و از سوی دیگر شامل امیدها و آرمانها برای تحولات آینده است. به زبان دیگر، میتوان ادعا کرد که مصلحتبینی همانا در چهارراه «گذشته و آینده» و «سنتطلبی و تحولخواهی» قرار گرفتن است. اگر یک روشنفکر فرضی به ارزشها، سنت، میراث، فرهنگ و مکانی که در آنجا اندیشه و عمل میکند پایبند نباشد، اقدامش سطحی و بیریشه خواهد بود. از طرفی، اگر روشنفکری به آینده و تحولخواهی بیتوجه باشد، در جهت حفظ وضع موجود بیهوده تلاش میکند؛ از افقی برخوردار نیست و صرفا میراثخوار است و باز هم کنار زده میشود. بدین ترتیب، خصیصه سوم روشنفکری همانا مصلحتبینی است و میتوان آنرا به اندیشه و عملی پرسشگر، درگیر و مصلحتاندیش تعریف کرد.
روشنفکر، خواه لاهوتی (دینی) و خواه ناسوتی (سکولار)، موجودی نامطلع و کودن نیست. او میداند در جامعهاش چه میگذرد و از طرفی حد و حدودشناس هم هست و چون میداند که پاسداری از حد و حدود برای دوام و بقا ضرورت دارد، نه میتواند به زمان حساس نباشد و نه قادر است نظام ارزشی محیط را نادیده بگیرد؛ نه میتواند بهطور جزمی به گذشته بچسبد و نه آینده موهومی را صیقل بزند. در صورت اول، مرتجع، متحجر و خشکمغز است و در صورت دوم، خیالباف، اوهاماندیش و پندارگرا. وظیفه اوست که با فطانت، ذکاوت و هوشمندی، شکاف میان گذشته و آینده و سنت و تحول را پر کند. باید
متوجه باشید که هر شکافی به تدریج به انقطاع و نابهنگامی فرهنگی منجر میشود و آن نیز به نوبه خود، ازخودبیگانگیهای جامعهسوز و انسجامبرانداز در پی خواهد داشت. بهبود چنین نابسامانیهای بزرگی، هزینه سنگینی در بردارد. پارادوکس همین است که روشنفکر واقعی بهطور همزمان هم پاسدار سنت و هم پیشتاز تحول است.
آیا مرتضی مطهری روشنفکری را به گونهای که اینجا ارائه شد میفهمید و دلایل آن را فراراه خود قرار داده بود. اولین و مهمترین خصیصه روشنفکری، پرسشگری و آن هم از نوع فلسفی آن است. مطهری مصداق هر دو بود. او پرسش از مقولات اساسی و شناختشناسانه را دوست میداشت و این خصلت پسندیده را در دوران تحصیل تقویت کرد و تعالی بخشید. مصداق دیگر روشنفکری را درگیری واقعگرایانه با مسائل عملی و پرسشهای مشکل دنیایی و حتی روزمره دانستیم. به نظر میرسد که مطهری هم خود را در جهان واقع و درگیر با مقولات ملموس زیست میکرد و هم نسبت به این جهان، فاعل میدانست. عنوان کتابهای متعددی که از وی به جا مانده است، این درگیری با مقولات روزمره را به وضوح نشان میدهد. به این ترتیب، مطهری با شاخص دوم، یعنی درگیری نیز آشناست.
منظور از اینکه یکی از خصوصیات روشنفکران، بهنگام بودن آن است و اینکه بهنگامی در دو وجه زمانی و مکانی معنی دارد. این است که فرد روشنفکر میبایست هم به تأثیر زمان واقف باشد و هم نسبت به ارزشها و ویژگیهای محلی یک مکان خاص اشراف داشته باشد.
این توجه همراه با قدرشناسی نسبت به زمان و مکان بود که مطهری را به روشنفکری مصلحتبین و مسئول تبدیل نمود.
آیا مطهری پاسداری سنت و پیشتازی تحول را بهطور همزمان انجام میداد. در جواب آن میتوان گفت که وی این وظیفه را خوب میشناخت و به آن عمل میکرد و کتاب مهم، تأثیرگزار و پرخواننده او با عنوان خدمات متقابل اسلام و ایران، بهترین مصداق پاسداری از سنت است. در واقع آشتی دادن ایرانیان با دو روی سکه هویتشان، بهترین سپر دفاعی در قبال حملات وارداتی را فراهم آورد؛ دو جناح افراطی و پوزشگر غربگرا و سنتگرا را خلع سلاح نمود و نسل جوان دانشگاهی ایرانیِ زمان خویش را با میراثشان آشتی داد و آشنا نمود. در خصوص «پیشتازی تحول در اندیشه مطهری» میتوان به جنبههای متعددی از نوشتهها و آثار وی اشاره کرد. و از آن جمله مقوله بحثبرانگیز زمان خود، یعنی حجاب است. او در قبال تندرویهای تجددگرایانه دوران پهلوی با طرح تازهای از مقوله حجاب، روزآمدی جالبی از آن ارائه میکند. در عین حال، سنت گرایانی مهم بودند که، به همان اندازه افراطی، راهحل روز ایران را پشت کردن به هر قدمی در راه تجدد میدانستند. مطهری در کتاب مسئله حجاب، قرائتی از آزادیخواهی زنان ارائه میکند که هم با تدبیر تجددگرایانه اربابان سیاست روز سازگاری نداشت و هم با نگرش بسیاری از سنتگرایان در تضاد بود.
نکتهای که به گمان من قابل توجه و مهم است تمایزی است که او میان سه مقوله برهنگی، مستوری و محجوبی میگزارد. شک نیست که برهنگی، نقض غرض است و اصولاً بازی حد و مرز را زیر پا میگذارد. اما تأکید صرف بر پوشش نیز گاه خلط مبحث میکند؛ زیرا پوشش یکی از ابزارهای کمک به محجوب بودن است و نباید جانشین اصل فلسفی آن تلقی شود. به زعم وی، طرفداران الگوی برهنگی و یا طرفداران الگوی مستوری، هر دو فلسفه حجاب را به درستی نفهمیدهاند. به زعم او، حجاب یک اصل تمدنی است.
اشاره
مقاله حاضر از دو بخش تشکیل یافته است: نخست، ارائه تعریفی متعادل و معقول از مفهوم روشنفکری و دوم، بازشناخت شخصیت روشنفکرانه شهید مطهری. آنچه این نوشتار را متمایز میکند این است که از منظری بیرونی و به شیوهای غیرجانبدارانه به رشته تحریر درآمده است. در اهمیت این دو محور، دو نکته را یادآور میشویم:
1. در سالهای اخیر غالبا تنها بر یکی از ابعاد روشنفکری تأکید شده است و روشنفکر را با عنصر نوخواهی، سنتشکنی و نفی گذشته معرفی کردهاند و بسیاری بر این باور شدهاند که مقوله روشنفکری با دینخواهی و پاسداشت از سنت منافات دارد. اما نویسنده با نگاهی دقیقتر و به دور از احساسات سیاسی حاکم بر سالهای اخیر، به درستی بر همپایی و همزمانی سنت و نوخواهی و لزوم استمرار و پایایی سنت و هویت در فرآیند تحولات فرهنگی و اجتماعی اشاره میکند و تلاش نموده است تا مقوله روشنفکری را در یک ساحت واقعی و عینی به تصویر کشد. البته روشن است که جناب رجائی با انگاره و اعتقاد خویش به تعریف تجدد و سنت میپردازد و با حفظ ارزش این دو مقوله، دیدگاه خویش را دنبال میکند. اما این نکته سبب نمیشود که با تلقیهای دیگری از سنت و تجدد نیز بتوان با ایشان در تعریف و رسالت روشنفکری به تفاهم و توافق نسبی رسید. به هر حال، تعریف و رهیافت ارائه شده در این نوشتار میتواند یکی از پیشنهادهای مناسب برای بحث و گفتوگو پیرامون رسالت روشنفکری در جامعه معاصر ایران باشد. رسیدن به یک تفاهم نسبی در این مقوله میتواند ظرفیتهای نخبگان جامعه ما را به یکدیگر نزدیک سازد و طبقه نخبگان ایران را در این دوران حساس در انجام رسالت تاریخی خویش یاری رساند.
2. بخش دوم مقاله نیز از همین جهت خالی از لطف نیست. هرچند به نظر میرسد که مطالب این بخش چندان تازه نیست، اما در شناخت مرز رسالت روشنفکر در میانه تدین و تجدد تا اندازهای راهگشاست. بیگمان مطهری یکی از تجربههای زیبای فرهنگ اسلامی در جمع میان واقعیت با آرمان یا پویایی و توسعه با حقایق و ارزشهای بنیادین است و فرهنگ رجائی از نگاه خویش بر این نکته تأکید کرده است. روش اندیشهورزی و دغدغه گرهگشایی را باید از آن شهید فرزانه و امثال او آموخت و البته به همان سطح و ساحت هم نباید اکتفا کرد. شناخت این اصل در شرایط کنونی جامعه ایران، بیش از پیش اهمیت دارد و تأخیر در این امر به تأخیر در افزایش سطح فرهنگی ما خواهد افزود.
آیا به راستی روشنفکری چیست و روشنفکر کیست. هر پرسشگر، هر تحصیلکرده و یا هر دگراندیشی را نمیتوان در زمره روشنفکران قلمداد کرد. روشنفکری به عنوان یک عمل اجتماعی وظیفهای خطیر، اقدامی پیچیده و نه نو، کارویژهای پرمخاطره و دستاوردی با پیآمدهای عمیق و دگرگونساز است. اولاً، وظیفهای خطیر است؛ زیرا تنها بر یک گروه و یا دسته خاص تأثیرگزار نیست؛ بلکه بر کلیت هویتی و جهتگیری جامعه تأثیر میگزارد. ثانیا، اقدامی پیچیده؛ است زیرا چندبعدی است: هم به حوزه نظر کار دارد و هم به حوزه عمل دلالت میکند؛ هم به مقولات معیشتی و ناسوتی، مانند سیاست و اقتصاد توجه دارد و هم به مقولات سعادت ابدی و لاهوتی، مانند فرهنگ، سنت، اخلاق و دین عنایت میکند. ثالثا، کارویژهای پرمخاطره است؛ زیرا به هر جنبه از زندگی مدنی که توجه کند، به احتمال زیاد به دلیل گوهر پرسشگرانه آن به قبای گروهی برمیخورد و گاه پرسش کننده را به دردسر میاندازد. همه روشنفکران دارای یک خصیصه مهم هستند و آن مسئله پرسشگری است.
بنابراین، اولین و مهمترین عنصر در تعریف مفهوم روشنفکری پرسشگری است. اما منظور از پرسشگری چیست. وقتی آدمی با پرسش از چیستیها آغاز میکند، اولین قدم را در جهت خروج از زمره حیوانات برمیدارد و روند خودآگاهی را در پیش میگیرد که نتیجه آن انسان شدن است. البته، پرسشگری متعهدانه با سخنان بهانهجویانه فاصله بسیار دارد. پرسشگر بودن به معنای سست اصولی و یا بیاصولی نیست؛ درحالیکه بهانهجویی، در موارد بسیاری، فرصتطلبی و نان به نرخ روز خوردن است. در جوامعی که از نظر تولید تمدنی، زنده و پویا هستند، سنت روشنفکری زنده است؛ حرفه روشنفکری استمرار دارد و عملی با ارزش تلقی میشود؛ وجدان اجتماع بیدار است و تشکیک و انتقادجویی از روند سازندگی است. از آنجا که این عمل با طرح پرسشهایی عمیق و گاه هستیشناسانه روی میدهد، روشنفکری به حوزه نظری، یعنی به مقولات «چرایی» و «چیستی» توجه دارد و ذهن او کمتر به «چگونگی» میپردازد. در واقع این عمل آخر، یعنی تمرکز بر «چگونگی»، در زمره کارویژه و وظیفه قشر فنآور و اربابان صناعت است. آنها هستند که وضع موجود را میپذیرند و در پی آن هستند که نحوه کارکرد ساختار جامعه را بدانند؛ به کارآمدی آن کمک کنند و حتی آن را به دیگران نیز تعلیم دهند؛ درحالیکه روشنفکری چون از گوهر مقولات میپرسد، در ظاهر وضع موجود را به چالش میکشد، و در واقع سرنخهایی به سوی حقایق ارائه میکند. تا آنجا که روشنفکری عملی است که دغدغه چرایی و چیستی دارد، در واقع به حوزه فلسفه تعلق دارد و بنابراین، روشنفکری را میتوان در زمره فعالیتهای زندگی فلسفی قرار داد. اما جالب این است که همه روشنفکران را میتوان فیلسوف قلمداد کرد؛ ولی همه فلاسفه روشنفکر نیستند. در بسیاری موارد، زندگی فلسفی در عرصه جدال و کشمکش باقی میماند؛ درحالیکه روشنفکری مقولهای انتزاعی، خیالاندیشی و یا محالاندیشی نیست؛ بلکه انضمامی است و با حوزه عمل ارتباط مستقیم دارد. اصحاب روشنفکری نیز مانند فلاسفه، حقیقت را میستایند؛ اما قدری جلوتر رفته و در پیآنند که معنای حقیقت را در عرصه عمل جستوجو کنند و حتی تحقق بخشند. البته این عبارت آخر ممکن است این تصور را ایجاد کند که روشنفکری عملی سیاسی است. اگر مراد از سیاست، داشتن دغدغه منافع عام و خیر عموم باشد، در آن صورت روشنفکری با سیاست عجین است؛ ولی اگر مراد از سیاست، دغدغه قدرتداشتن است، در آن صورت راه اربابان روشنفکری از راه اربابان سیاست جدا میشود. بدین ترتیب، ویژگی دوم روشنفکری، آمیختگی آن با عقل عملی است و لذا روشنفکری را باید به مقولهای که با پرسشگری و درگیری سروکار دارد تعبیر کرد. در عین حال، ویژگیهای مقوله روشنفکری به اینجا ختم نمیشود. هرگونه پرسشگری و هر نوع درگیری به ناچار در زمان و مکان خاص رخ میدهد و لذا دو پرسش عمده دیگر، روشنفکری را جهت میدهد: اول اینکه آیا پرسشگری و درگیری در زمانی که اعمال میشود، اقدامی بهنگام و بِروز بوده است و دوم اینکه آیا در متن فرهنگی و در چارچوب ارزشی غالب محقق شده است؟ اگر عمل پرسشگری و درگیری بیش از حد به گذشته ذهن مربوط باشد، اقدامی متحجر، ارتجاعی، نابهنگام و گذشتهگراست و اگر بیش از حد به آینده ذهن ربط داشته باشد، یک پرسشگری خیالی و محالاندیشی است. روشنفکر میان گذشته و حال قرار دارد؛ یعنی باید به گذشته واقف و به آینده حساس باشد. توجه کردن به سبک و سنگین کردن زمان و مکان را در اصطلاح و در سپهر اندیشه اجتماعی، مصلحتبینی میخوانند. توجه به مکان در مصلحتبینی به معنی توجه کردن به ارزشهای جامعهای است که در آن حیات روشنفکرانه محقق شود. ارزشهای شناخته شده در جامعه، از یک سو عبارتند از علایق و دلبستگیها به گذشته و یا میراث و سنت، و از سوی دیگر شامل امیدها و آرمانها برای تحولات آینده است. به زبان دیگر، میتوان ادعا کرد که مصلحتبینی همانا در چهارراه «گذشته و آینده» و «سنتطلبی و تحولخواهی» قرار گرفتن است. اگر یک روشنفکر فرضی به ارزشها، سنت، میراث، فرهنگ و مکانی که در آنجا اندیشه و عمل میکند پایبند نباشد، اقدامش سطحی و بیریشه خواهد بود. از طرفی، اگر روشنفکری به آینده و تحولخواهی بیتوجه باشد، در جهت حفظ وضع موجود بیهوده تلاش میکند؛ از افقی برخوردار نیست و صرفا میراثخوار است و باز هم کنار زده میشود. بدین ترتیب، خصیصه سوم روشنفکری همانا مصلحتبینی است و میتوان آنرا به اندیشه و عملی پرسشگر، درگیر و مصلحتاندیش تعریف کرد.
روشنفکر، خواه لاهوتی (دینی) و خواه ناسوتی (سکولار)، موجودی نامطلع و کودن نیست. او میداند در جامعهاش چه میگذرد و از طرفی حد و حدودشناس هم هست و چون میداند که پاسداری از حد و حدود برای دوام و بقا ضرورت دارد، نه میتواند به زمان حساس نباشد و نه قادر است نظام ارزشی محیط را نادیده بگیرد؛ نه میتواند بهطور جزمی به گذشته بچسبد و نه آینده موهومی را صیقل بزند. در صورت اول، مرتجع، متحجر و خشکمغز است و در صورت دوم، خیالباف، اوهاماندیش و پندارگرا. وظیفه اوست که با فطانت، ذکاوت و هوشمندی، شکاف میان گذشته و آینده و سنت و تحول را پر کند. باید
متوجه باشید که هر شکافی به تدریج به انقطاع و نابهنگامی فرهنگی منجر میشود و آن نیز به نوبه خود، ازخودبیگانگیهای جامعهسوز و انسجامبرانداز در پی خواهد داشت. بهبود چنین نابسامانیهای بزرگی، هزینه سنگینی در بردارد. پارادوکس همین است که روشنفکر واقعی بهطور همزمان هم پاسدار سنت و هم پیشتاز تحول است.
آیا مرتضی مطهری روشنفکری را به گونهای که اینجا ارائه شد میفهمید و دلایل آن را فراراه خود قرار داده بود. اولین و مهمترین خصیصه روشنفکری، پرسشگری و آن هم از نوع فلسفی آن است. مطهری مصداق هر دو بود. او پرسش از مقولات اساسی و شناختشناسانه را دوست میداشت و این خصلت پسندیده را در دوران تحصیل تقویت کرد و تعالی بخشید. مصداق دیگر روشنفکری را درگیری واقعگرایانه با مسائل عملی و پرسشهای مشکل دنیایی و حتی روزمره دانستیم. به نظر میرسد که مطهری هم خود را در جهان واقع و درگیر با مقولات ملموس زیست میکرد و هم نسبت به این جهان، فاعل میدانست. عنوان کتابهای متعددی که از وی به جا مانده است، این درگیری با مقولات روزمره را به وضوح نشان میدهد. به این ترتیب، مطهری با شاخص دوم، یعنی درگیری نیز آشناست.
منظور از اینکه یکی از خصوصیات روشنفکران، بهنگام بودن آن است و اینکه بهنگامی در دو وجه زمانی و مکانی معنی دارد. این است که فرد روشنفکر میبایست هم به تأثیر زمان واقف باشد و هم نسبت به ارزشها و ویژگیهای محلی یک مکان خاص اشراف داشته باشد.
این توجه همراه با قدرشناسی نسبت به زمان و مکان بود که مطهری را به روشنفکری مصلحتبین و مسئول تبدیل نمود.
آیا مطهری پاسداری سنت و پیشتازی تحول را بهطور همزمان انجام میداد. در جواب آن میتوان گفت که وی این وظیفه را خوب میشناخت و به آن عمل میکرد و کتاب مهم، تأثیرگزار و پرخواننده او با عنوان خدمات متقابل اسلام و ایران، بهترین مصداق پاسداری از سنت است. در واقع آشتی دادن ایرانیان با دو روی سکه هویتشان، بهترین سپر دفاعی در قبال حملات وارداتی را فراهم آورد؛ دو جناح افراطی و پوزشگر غربگرا و سنتگرا را خلع سلاح نمود و نسل جوان دانشگاهی ایرانیِ زمان خویش را با میراثشان آشتی داد و آشنا نمود. در خصوص «پیشتازی تحول در اندیشه مطهری» میتوان به جنبههای متعددی از نوشتهها و آثار وی اشاره کرد. و از آن جمله مقوله بحثبرانگیز زمان خود، یعنی حجاب است. او در قبال تندرویهای تجددگرایانه دوران پهلوی با طرح تازهای از مقوله حجاب، روزآمدی جالبی از آن ارائه میکند. در عین حال، سنت گرایانی مهم بودند که، به همان اندازه افراطی، راهحل روز ایران را پشت کردن به هر قدمی در راه تجدد میدانستند. مطهری در کتاب مسئله حجاب، قرائتی از آزادیخواهی زنان ارائه میکند که هم با تدبیر تجددگرایانه اربابان سیاست روز سازگاری نداشت و هم با نگرش بسیاری از سنتگرایان در تضاد بود.
نکتهای که به گمان من قابل توجه و مهم است تمایزی است که او میان سه مقوله برهنگی، مستوری و محجوبی میگزارد. شک نیست که برهنگی، نقض غرض است و اصولاً بازی حد و مرز را زیر پا میگذارد. اما تأکید صرف بر پوشش نیز گاه خلط مبحث میکند؛ زیرا پوشش یکی از ابزارهای کمک به محجوب بودن است و نباید جانشین اصل فلسفی آن تلقی شود. به زعم وی، طرفداران الگوی برهنگی و یا طرفداران الگوی مستوری، هر دو فلسفه حجاب را به درستی نفهمیدهاند. به زعم او، حجاب یک اصل تمدنی است.
اشاره
مقاله حاضر از دو بخش تشکیل یافته است: نخست، ارائه تعریفی متعادل و معقول از مفهوم روشنفکری و دوم، بازشناخت شخصیت روشنفکرانه شهید مطهری. آنچه این نوشتار را متمایز میکند این است که از منظری بیرونی و به شیوهای غیرجانبدارانه به رشته تحریر درآمده است. در اهمیت این دو محور، دو نکته را یادآور میشویم:
1. در سالهای اخیر غالبا تنها بر یکی از ابعاد روشنفکری تأکید شده است و روشنفکر را با عنصر نوخواهی، سنتشکنی و نفی گذشته معرفی کردهاند و بسیاری بر این باور شدهاند که مقوله روشنفکری با دینخواهی و پاسداشت از سنت منافات دارد. اما نویسنده با نگاهی دقیقتر و به دور از احساسات سیاسی حاکم بر سالهای اخیر، به درستی بر همپایی و همزمانی سنت و نوخواهی و لزوم استمرار و پایایی سنت و هویت در فرآیند تحولات فرهنگی و اجتماعی اشاره میکند و تلاش نموده است تا مقوله روشنفکری را در یک ساحت واقعی و عینی به تصویر کشد. البته روشن است که جناب رجائی با انگاره و اعتقاد خویش به تعریف تجدد و سنت میپردازد و با حفظ ارزش این دو مقوله، دیدگاه خویش را دنبال میکند. اما این نکته سبب نمیشود که با تلقیهای دیگری از سنت و تجدد نیز بتوان با ایشان در تعریف و رسالت روشنفکری به تفاهم و توافق نسبی رسید. به هر حال، تعریف و رهیافت ارائه شده در این نوشتار میتواند یکی از پیشنهادهای مناسب برای بحث و گفتوگو پیرامون رسالت روشنفکری در جامعه معاصر ایران باشد. رسیدن به یک تفاهم نسبی در این مقوله میتواند ظرفیتهای نخبگان جامعه ما را به یکدیگر نزدیک سازد و طبقه نخبگان ایران را در این دوران حساس در انجام رسالت تاریخی خویش یاری رساند.
2. بخش دوم مقاله نیز از همین جهت خالی از لطف نیست. هرچند به نظر میرسد که مطالب این بخش چندان تازه نیست، اما در شناخت مرز رسالت روشنفکر در میانه تدین و تجدد تا اندازهای راهگشاست. بیگمان مطهری یکی از تجربههای زیبای فرهنگ اسلامی در جمع میان واقعیت با آرمان یا پویایی و توسعه با حقایق و ارزشهای بنیادین است و فرهنگ رجائی از نگاه خویش بر این نکته تأکید کرده است. روش اندیشهورزی و دغدغه گرهگشایی را باید از آن شهید فرزانه و امثال او آموخت و البته به همان سطح و ساحت هم نباید اکتفا کرد. شناخت این اصل در شرایط کنونی جامعه ایران، بیش از پیش اهمیت دارد و تأخیر در این امر به تأخیر در افزایش سطح فرهنگی ما خواهد افزود.