رابطه اخلاق و سیاست از سنت تا تجدد
آرشیو
چکیده
متن
علوم سیاسی، ش 23
سرنوشت جهان معاصر در نقطه آغاز تجدد و با انفصال سیاست از اخلاق رقم زده شد و پایان آن همانگونه که تحولات اخیر در حوزههای مختلف معرفتی و عملی دلالت دارد، با پیدایی رابطه تازه میان این دو تعیین خواهد شد. اگر اخلاق و سیاست را در معنای گسترده آن در نظر بگیریم، نوع رویکرد ما به این رابطه تعیین خواهد کرد که ما در کدام جهان زندگی و اندیشه میکنیم، جهان سنت یا جهان تجدد؟
از دیدگاه سنت به عنوان یک رویکرد نظری و عملی (نه به معنای جامعهشناختی آن)، سیاست ادامه اخلاق یا اخلاق به شکل دیگر است و هیچ جدایی بین این دو نیست. در مقابل، تجدد، اگرچه اخلاق را بر سیاست حاکم میکند، ولی این دو حوزه را جدا و بیربط به هم میبیند. انواع روابط اخلاق و سیاست را میتوان چنین بیان کرد: رابطه اول: آیا سیاست به عنوان حوزه عمومی حیات انسانی، میتواند یا باید اهداف اخلاقی را در حوزه خصوصی و اعمال فردی دنبال کند. رابطه دوم: در صورت جدایی حوزه اخلاق و سیاست، آیا باید میان اخلاقیات این دو حوزه رابطهای باشد، یا اینکه به اعتبار تمایز آنها، هیچ وجهی برای ایجاد ارتباط میان آن دو نیست.رابطه سوم، درباره ابزارها و روش پیگیری سیاستها و اهداف حوزه عمومی است. آیا در سیاست بایستی از روشهای اخلاقی استفاده کرد.
در ادامه، دیدگاه ارسطو و افلاطون به عنوان نماینده جریان سنت درباره رابطه اخلاق و سیاست بررسی میشود. سیاست از نگاه ارسطو، شکل کامل اخلاق است و هیچیک از سه نوع رابطه میان سیاست و اخلاق نباید به گونهای فهم شود که پیوند درونی آنها نادیده گرفته شود. ازاینرو، در درکی که او از سیاست دارد، توسل به ابزارهای غیراخلاقی مطرح نمیشود. اما جامعه در نگاه افلاطون، چیزی جز همان فرد ولی در مقیاس بزرگتر نیست؛ در نتیجه جایی برای تفکیک اخلاق از سیاست باقی نمیماند.
به عقیده صاحبنظران و طراحان طرح تجدد، طرح سنت به اعتبار ماهیت اخلاقیاش و اهداف بلندی که دارد، غیرقابل تحقق است. آنها انسان و سیاست را از هر نوع محتوای اخلاقی خالی کرده و به سطح طبیعت و حیوان کشاندهاند تا بتوانند برخلاف سنت، طرحی ممکن و قابل دسترسی ارائه دهند. طرح تجدد و سنت از حیث عملی بودن و نتایج آن نیز متفاوت است. این طرح گرچه توفیق اجرای کامل در جامعه دارد، اما طرحی شکست خورده است؛ زیرا نسبتی با حقیقت انسان ندارد و به لحاظ نظری نادرست است. سخن نهایی این است که ایجاد پیوند میان اخلاق و سیاست یا تحکیم آن، چه در حوزه نظر و چه در حوزه عمل، ضرورتی حیاتی برای نجات انسان و جامعه انسانی در این برهه از تاریخ است.
سرنوشت جهان معاصر در نقطه آغاز تجدد و با انفصال سیاست از اخلاق رقم زده شد و پایان آن همانگونه که تحولات اخیر در حوزههای مختلف معرفتی و عملی دلالت دارد، با پیدایی رابطه تازه میان این دو تعیین خواهد شد. اگر اخلاق و سیاست را در معنای گسترده آن در نظر بگیریم، نوع رویکرد ما به این رابطه تعیین خواهد کرد که ما در کدام جهان زندگی و اندیشه میکنیم، جهان سنت یا جهان تجدد؟
از دیدگاه سنت به عنوان یک رویکرد نظری و عملی (نه به معنای جامعهشناختی آن)، سیاست ادامه اخلاق یا اخلاق به شکل دیگر است و هیچ جدایی بین این دو نیست. در مقابل، تجدد، اگرچه اخلاق را بر سیاست حاکم میکند، ولی این دو حوزه را جدا و بیربط به هم میبیند. انواع روابط اخلاق و سیاست را میتوان چنین بیان کرد: رابطه اول: آیا سیاست به عنوان حوزه عمومی حیات انسانی، میتواند یا باید اهداف اخلاقی را در حوزه خصوصی و اعمال فردی دنبال کند. رابطه دوم: در صورت جدایی حوزه اخلاق و سیاست، آیا باید میان اخلاقیات این دو حوزه رابطهای باشد، یا اینکه به اعتبار تمایز آنها، هیچ وجهی برای ایجاد ارتباط میان آن دو نیست.رابطه سوم، درباره ابزارها و روش پیگیری سیاستها و اهداف حوزه عمومی است. آیا در سیاست بایستی از روشهای اخلاقی استفاده کرد.
در ادامه، دیدگاه ارسطو و افلاطون به عنوان نماینده جریان سنت درباره رابطه اخلاق و سیاست بررسی میشود. سیاست از نگاه ارسطو، شکل کامل اخلاق است و هیچیک از سه نوع رابطه میان سیاست و اخلاق نباید به گونهای فهم شود که پیوند درونی آنها نادیده گرفته شود. ازاینرو، در درکی که او از سیاست دارد، توسل به ابزارهای غیراخلاقی مطرح نمیشود. اما جامعه در نگاه افلاطون، چیزی جز همان فرد ولی در مقیاس بزرگتر نیست؛ در نتیجه جایی برای تفکیک اخلاق از سیاست باقی نمیماند.
به عقیده صاحبنظران و طراحان طرح تجدد، طرح سنت به اعتبار ماهیت اخلاقیاش و اهداف بلندی که دارد، غیرقابل تحقق است. آنها انسان و سیاست را از هر نوع محتوای اخلاقی خالی کرده و به سطح طبیعت و حیوان کشاندهاند تا بتوانند برخلاف سنت، طرحی ممکن و قابل دسترسی ارائه دهند. طرح تجدد و سنت از حیث عملی بودن و نتایج آن نیز متفاوت است. این طرح گرچه توفیق اجرای کامل در جامعه دارد، اما طرحی شکست خورده است؛ زیرا نسبتی با حقیقت انسان ندارد و به لحاظ نظری نادرست است. سخن نهایی این است که ایجاد پیوند میان اخلاق و سیاست یا تحکیم آن، چه در حوزه نظر و چه در حوزه عمل، ضرورتی حیاتی برای نجات انسان و جامعه انسانی در این برهه از تاریخ است.