کمربند آبی در ژئوپلتیک تشیع
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
شیعیان در آغاز زندگی سیاسی جدیدی هستند. مهمترین مسئله اصلی شیعه، در تعریف رابطه مذهب شیعه با حکومت بوده است. در این راستا، نظریه ولایت فقیه پاسخی به خلأ تئوریک غصب حکومتی بود، اما این تئوری نتوانست نسخه بومیای برای اقلیتهای شیعه فراهم آورد. این نکته همراه با دیگر مشکلات، سبب شده است که شیعیان به سمت سیاست سکولار و دموکراتیک روی آورند.متن
اینترنت ـ ایران امروز ما، 28/10/82
تغییر جایگاه شیعیان به عنوان یک مذهب اقلیت در حال بازتعریف است. سیزده نماینده شیعه در شورای حکومتی عراق نشان داد که محور اصلی دولت آینده در عراق را شیعیان عهدهدار خواهند شد. همینطور احزاب تندرو شیعی در سالهای اخیر بهطور جدی وارد فرایند انتخابات و در پیش گرفتن سیاست دموکراتیک شدهاند. در افغانستان امروز، شیعیان منسجمتر از هر زمانی در تاریخ معاصر این کشور هستند و در دولت بدون هیچ مانعی مشارکت جدی دارند. بهطور کلی، شیعیان هم در ایران و هم در کشورهای دیگر در آغاز زندگی سیاسی جدیدی متفاوت از رویدادهای گذشته در دهه 80 و 90 میلادی هستند. حدود 150 میلیون شیعه که نزدیک به 70 درصد آنها در خاورمیانه زندگی میکنند، یک هویت سیاسی منطقهای مبتنی بر مذهب را نیز بازتاب میدهند. بهطور کلی هویت دینی نقش تعیین کننده در پدیدههای ژئوپلتیک دارد. اگر ژئوپلتیک را «مطالعه اثر گذاری عوامل جغرافیایی در تصمیمگیریهای صاحبان قدرت» بدانیم، باید دگرگونی هویتی شیعیان را جدی بگیریم؛ چرا که باعث تغییر سیاستها و رویدادهای سیاسی و منطقهای و بینالمللی هم خواهد شد.
مسئله اصلی شیعه در تعریف رابطه مذهب شیعه با حکومت است. در تاریخ بهطور کلی شیعه همواره به عنوان نهضت مخالف حکومت عمل کرده است. با این ذهنیت، امکان همکاری نهادینه شیعیان در دولت حاصل نمیشده است. از این نظر «ولایت فقیه» افزون بر اینکه اوج انسجامیابی شیعیان برای یک شورش همگانی مؤثر بود که دولت شاهنشاهی مقتدر را سرنگون ساخت، از سویی پاسخی به خلأ تئوریک غصب حکومت هم بود. قرائت شیعه سیاسی را باید واکنشی ایدئولوژیک به سکولاریسم تحمیلی دولتهای اقتدارگرای پهلوی دانست. اینکه چرا انقلاب شیعی ایران در همین مرزها محدود ماند و نتوانست جایگزینی دیگر بیافریند، معمای این قصه است. دلایل اصلی را در چند مورد عوامل داخلی و خارجی میتوان شرح داد:
1. سیاست رهبران مذهبی ایران که همواره بر مرکزیت ایران به عنوان «ام القراء» تأکید داشتند.
2. مشکل دیگر شیعه سیاسی ایرانی را که تأثیر جدی در گسترش نیافتن تعمیمسازی این الگو برای سایر شیعیان منطقه داشت، را باید در نظریه «ولایت فقیه» دید. شیعیان که به جز ایران در دیگر کشورهای منطقه اکثریت مورد نیاز را برای اجرای این الگوی حکومت ندارند، هیچ گاه نظریه ولایت فقیه قابلیت آن را نیافت که نسخه بومیاش را برای دیگر شیعیان اقلیت در کشورهای سنی مذهب یا غیرمسلمان ارائه کند.
3. واقعیت این است که شیعه سیاسی و انقلابی با سیادت مطلقه روحانیت پس از نزدیک به سه دهه نتوانست الگوی موفق از حکومتداری با کفایت را عرضه کند. تجربه نشان داد که قدرتطلبی، سودجویی و فساد در میان آنان کمتر از همانندهای سکولار آنها در جهان سوم نیست. روحانیت شیعه که غیراز انقلابگری تنها در فقه مهارت داشت، چگونه میتواند الگویی از توسعه ملی و راهحلهایی برای بحرانهای اجتماعی نسل نو را ارائه دهد؟!
البته مخالفت مردم با فلان روحانی یا کاهش شدید محبوبیت فلان آیتاللّه، تأثیری در دینداری مردم نداشته است و همچنین گواهی بر این نیست که بگوییم دیگر، مذهب و رفتار مذهبی در سیاست تأثیر ندارد. آنچه اهمیت دارد این است که چگونگی تأثیر مذهب و باورهای مذهبی مردم در سیاست فرق کرده است. نگارنده میاندیشد حضور جدید و پررنگ شیعیان در سیاست در آغاز سده 21 در یک چرخش اساسی میتواند در مؤلفههای ذیل باشد:
1. شیعیان نیز باور کردهاند که حکومت در ذات خود، نه حق است و نه باطل. مشروعبودن حکومت پیآمد کارکردهای آن است و هرچه این کارکردها مثبت و به سود مردم باشد، به همان نسبت مشروعتر است، بنابراین، این پرسش که «چگونه باید حکومت کرد» اینک نزد بیشتر شیعیان جای پرسش قدیمی «چه کسی حق حکومت دارد» را گرفته است.
2. شیعیان به این نتیجه رسیدهاند (حتی در ایران) که کسی به صرف طلبه علوم دینی بودن، شایستگی حکومت را به دست نمیآورد. کارکردهای حکومت غیراز چیزهایی است که روحانیت صلاحیت تخصص آن را دارد. این نتیجه میتواند مقدمه در پیش گرفتن «سیاستسکولار» باشد.
3. در سرزمینهای شیعهنشین منطقه، امروزه نخبگانی که پایبندی بیشتری به الگوهای محلی از خود نشان میدهند، پذیرش همگانی بیشتری دارند. گروهها و احزاب شیعی در افغانستان، پاکستان و لبنان، وابستگیشان به شدت به دولت انقلابی ایران کاهش یافته است و در عراق و افغانستان میبینیم که شیعیان لیبرالتر و میانهروتر (دستکم در سیاست رسمی شیعیان) تبدیل به بازیگران اصلی شدهاند.
4. تکثری جدید در رهبری سنتی شیعه ایجاد شده است. پس از برکناری صدام حسین در عراق، حوزه نجف که زمانی پایگاه اصلی تشیع بود، کمکم اعتبار گذشتهاش را بازخواهد یافت و روحانیون افغانستان و لبنان هم تلاش میکنند در حوزههای محلیشان فعال شوند. روشنفکران دینی هم که بیشترشان متخصصان علوم دینی دانشآموخته دانشگاهها هستند، حوزههای سنتی روحانیت را به صورت جدی به چالش گرفتهاند و دستکم انحصار
مرجعیت دینی روحانیت را شکستهاند؛ گرچه هنوز بحثهای آنان در کلیات و مقدمات پلورالیسم دینی، تساهل و ارائه قرائت نوئی از معرفت دینی مدرن است و نتوانستهاند الگویی از شیوه عملی دینداران مدرن را ارائه کنند، اما بیشتر افراد تحصیل کرده و شهری، بیش از روحانیت به روشنفکران نوگرای دین رو میآورند.
5 . زمانی تندروترین بنیادگرایان ضدغرب در میان شیعیان بودند. اکنون این موج بنیادگرایی آرام شده است. امروزه کمتر عملیات انتحاری یا تروریستی توسط افراد شیعه انجام میشود. واقعیت این است که جامعه تشیع در آغاز سده 21، دیگر دلیل جدی برای دشمنی و عدم همزیستی با غرب را احساس نمیکند.
جهانی اندیشیدن و محلی بودن و پذیرش متقابل حکومت مرکزی سبب شده است بتوانیم از دگرگونی هویتی ژرف در جامعه تشیع سخن بگوییم که از لبنان تا افغانستان در پرتو پذیرش پلورالیسم و دموکراسی، افق تازهای پیش روی شیعیان گشوده است که نه تنها همزیستیشان را با برادران اهل سنت آسان میکند، بلکه حتی شتاب پیوستن به جامعه جهانی را هم بیشتر میکند. در این شرایط، شیعیان میدانند که به آزادگی مذهبی و اجتماعی دست خواهند یافت که نهضتهای خونین گذشته هرگز برای آنان نیاورده است.
اشاره
یکی از پیآمدهای انقلاب اسلامی ایران در دهه 70 میلادی، توجه به قدرت تشیع در ایجاد دگرگونیهای اساسی در جغرافیای سیاسی منطقه و جهان اسلام بود. پیش از آن، مذهب شیعه در میان تحلیلگران سیاسی تقریبا یک مذهب ناشناخته بود و بیشتر به عنوان بخشی از ظرفیت مذهبی اسلام در دگرگونیهای سیاسی به شمار میآمد، اما حوادثی که در پی پیروزی انقلاب رخ داد، کمکم توجه ناظران سیاسی را به یک پدیده جدید جلب کرد. تشیع که تا آن زمان، بیشتر به عنوان یک نیروی بازدارنده مذهبی به حساب میآمد، با ایجاد یک نظام سیاسی فراگیر و فعال، به صورت یک الگوی قابل تقلید برای اصولگرایان مسلمان درآمد. ازاینرو، مطالعات شیعهشناسی در اروپا و آمریکا به صورت روزافزونی گسترش یافت و تشیع سیاسی همپای تحولات داخلی ایران، در کانون توجه نخبگان سیاسی و فرهنگی قرار گرفت. البته این کوششها و پژوهشها، گرایشهای کاملاً متفاوتی را در خود جای میدهد و طبعا پیآمدهای بسیار گوناگونی را به دنبال داشته است. این مقاله، در واقع یکی از این دیدگاهها را بازتاب میدهد، دیدگاهی که با پذیرش نقش شیعیان در آینده سیاسی منطقه، این نقش را تنها در چارچوب نظم سیاسی در نظام بینالملل ارزیابی کرده و آینده فراروی جهان تشیع را روی آوری به سیاست سکولار پیشبینی میکند. ملاحظات زیر تفاوت دیدگاه ما را با نویسنده محترم نشان میدهد.
1. نویسنده در این مقاله، بهطور خواسته یا ناخواسته، انقلاب اسلامی ایران و جریان غالب در حرکتهای سیاسی شیعه را قیام نظامی ونهضت خونین معرفی میکند و روی آوردن شیعیان به تلاشهای سیاسی و دموکراتیک در سالهای اخیر را نشان دهنده بازگشت از رویه قبلی قلمداد میکند که نه تنها با تاریخ تشیع همخوان نیست(1) بلکه در اصل، با واقعیت نهضتهای شیعی در سده اخیر هم سازگاری ندارد؛ برای نمونه، نهضت مشروطه، قیام 15 خرداد و انقلاب اسلامی ایران درست در اوج انقلابهای خونین مارکسیستی و با الگوی مبارزه سیاسی و مردمی پا به میدان گذاشت و هیچگاه از برخورد نظامی به عنوان اهرم اصلی پیشبرد اهداف خود استفاده نکرد. بهطور کلی، حرکتهای شیعی در دهههای گذشته ـ بر خلاف مبارزاتی که در جهان تسنن رخ داد ـ در موارد
______________________________
1. غالبا قیامهای زیدیه و فرقههای مشابه را به عنوان مبارزات تاریخی تشیع قلمداد کردهاند؛ حال آنکه تشیع سیاسی در معنای کنونی، همان فرقه امامیه است که سیره سیاسی آنان برخاسته از ائمه اطهار علیهمالسلام بوده است.
______________________________
ضرورت و تنها به عنوان یک «دفاع مشروع» از برخورد خشونتآمیز استفاده کردهاند و به نظر میرسد برداشت نویسنده در این بخش، متأثر از تبلیغهای سیاستمداران و رسانههای جمعی غرب در انتساب پارهای حرکتهای تروریستی به انقلاب اسلامی ایران بوده است.
از این دیدگاه، آنچه امروزه در عراق، افغانستان، پاکستان و لبنان رخ داده است، دقیقا پیروی از روش امام خمینی رحمهالله در رویارویی با قدرتهای سیاسی داخلی و خارجی بوده است و حمایت رهبران جمهوری اسلامی از این فرایند، خود گواهی گویا بر این همسویی است.
2. نویسنده محترم با آنکه نظریه ولایت فقیه را عامل اصلی ظهور قدرت سیاسی شیعه میداند، ولی در نهایت پیشبینی میکند که با روی آوردن به «سیاست سکولار» و در پرتو «پلورالیسم و دموکراسی» افق نوینی پیشروی گشوده خواهد شد. تاریخ معاصر ایران و دیگر کشورهای اسلامی نشان داده است که سیاست سکولار برای ما ارمغانی جز وابستگی و هضم هویت فرهنگی در نظام قدرت جهانی غرب نداشته است و تنها نقطه اتکای مسلمانان برای حضور فعال در جغرافیای سیاسی جهان، تکیه بر هویت سیاسی اسلام و استفاده از این ظرفیت برای گسترش قدرت خود در نظام بین الملل است. البته در جای خود باید بحث کرد که پذیرش سیاست اسلامی به هیچ روی منافاتی با مردم سالاری و کثرتگرایی سیاسی، فرهنگی و قومی ندارد.
3. تبیین جامع نظریه ولایت فقیه و گسترش آن تا رسیدن به یک نظام کامل سیاسی، نیازمند تلاش علمی و تجربه تاریخی افزونتری است. این نظریه که تاکنون در چارچوب شرایط سیاسی و جمعیتی ایران، تفسیر و گسترش یافته است، باید در مقایسه با ظرفیتهای گوناگون جهان اسلام، بازشناسی و بازسازی شود. از یک دیدگاه همگانی، نظریه ولایت فقیه تنها ویژه تفکر شیعی نیست، بلکه میتوان ریشههای آن را در اندیشه سیاسی اهل سنت نیز جست. باور به نقش و رسالت سیاسی پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ضرورت استمرار خلافت اسلامی، هسته اصلی نظریه ولایت فقیه است. ولایت فقیه پیش از هر چیز به نقش سرپرستی دین و نخبگان دینی در هدایت جامعه به سمت سعادت مادی و معنوی آحاد مردم اشاره دارد؛ چنانکه در تحولات سیاسی اهل سنت نیز دیده میشود، این تعریف توانایی گسترش به همه مذهبهای جمعیتهای اسلامی را دارد؛ بنابراین در همه جهان اسلام میتوان ولایت فقیه را در قالب الگویی از حکومت اسلامی به عنوان نظریهای جایگزین برای سیاست سکولار پیشنهاد کرد.
از اینجا میتوان به دو ابهام یا اشکال در این مقاله پاسخ گفت: اوّلاً، فقه در عنوان ولایت فقیه منحصر به فقه فردی نیست، بلکه تفقه در جنبههای گوناگون دین را در برمیگیرد. گرایش فقیهان گذشته به جنبههای فردی اسلام به دلیل شرایط سیاسی زمانه بوده است و به ماهیت و روششناسی فقه ربطی ندارد.
ثانیا، نظریه ولایت فقیه در ذات خود، با کثرت رهبران مذهبی منافات ندارد و ظهور مرجعیتهای دینی جدید در جهان تشیع، نه تنها به رویگردانی از ولایت سیاسی رهبران شیعی نمیانجامد، بلکه خود پیامآور جایگاه سیاسیفقیهان شیعه در دگرگونیهای آینده است.
تغییر جایگاه شیعیان به عنوان یک مذهب اقلیت در حال بازتعریف است. سیزده نماینده شیعه در شورای حکومتی عراق نشان داد که محور اصلی دولت آینده در عراق را شیعیان عهدهدار خواهند شد. همینطور احزاب تندرو شیعی در سالهای اخیر بهطور جدی وارد فرایند انتخابات و در پیش گرفتن سیاست دموکراتیک شدهاند. در افغانستان امروز، شیعیان منسجمتر از هر زمانی در تاریخ معاصر این کشور هستند و در دولت بدون هیچ مانعی مشارکت جدی دارند. بهطور کلی، شیعیان هم در ایران و هم در کشورهای دیگر در آغاز زندگی سیاسی جدیدی متفاوت از رویدادهای گذشته در دهه 80 و 90 میلادی هستند. حدود 150 میلیون شیعه که نزدیک به 70 درصد آنها در خاورمیانه زندگی میکنند، یک هویت سیاسی منطقهای مبتنی بر مذهب را نیز بازتاب میدهند. بهطور کلی هویت دینی نقش تعیین کننده در پدیدههای ژئوپلتیک دارد. اگر ژئوپلتیک را «مطالعه اثر گذاری عوامل جغرافیایی در تصمیمگیریهای صاحبان قدرت» بدانیم، باید دگرگونی هویتی شیعیان را جدی بگیریم؛ چرا که باعث تغییر سیاستها و رویدادهای سیاسی و منطقهای و بینالمللی هم خواهد شد.
مسئله اصلی شیعه در تعریف رابطه مذهب شیعه با حکومت است. در تاریخ بهطور کلی شیعه همواره به عنوان نهضت مخالف حکومت عمل کرده است. با این ذهنیت، امکان همکاری نهادینه شیعیان در دولت حاصل نمیشده است. از این نظر «ولایت فقیه» افزون بر اینکه اوج انسجامیابی شیعیان برای یک شورش همگانی مؤثر بود که دولت شاهنشاهی مقتدر را سرنگون ساخت، از سویی پاسخی به خلأ تئوریک غصب حکومت هم بود. قرائت شیعه سیاسی را باید واکنشی ایدئولوژیک به سکولاریسم تحمیلی دولتهای اقتدارگرای پهلوی دانست. اینکه چرا انقلاب شیعی ایران در همین مرزها محدود ماند و نتوانست جایگزینی دیگر بیافریند، معمای این قصه است. دلایل اصلی را در چند مورد عوامل داخلی و خارجی میتوان شرح داد:
1. سیاست رهبران مذهبی ایران که همواره بر مرکزیت ایران به عنوان «ام القراء» تأکید داشتند.
2. مشکل دیگر شیعه سیاسی ایرانی را که تأثیر جدی در گسترش نیافتن تعمیمسازی این الگو برای سایر شیعیان منطقه داشت، را باید در نظریه «ولایت فقیه» دید. شیعیان که به جز ایران در دیگر کشورهای منطقه اکثریت مورد نیاز را برای اجرای این الگوی حکومت ندارند، هیچ گاه نظریه ولایت فقیه قابلیت آن را نیافت که نسخه بومیاش را برای دیگر شیعیان اقلیت در کشورهای سنی مذهب یا غیرمسلمان ارائه کند.
3. واقعیت این است که شیعه سیاسی و انقلابی با سیادت مطلقه روحانیت پس از نزدیک به سه دهه نتوانست الگوی موفق از حکومتداری با کفایت را عرضه کند. تجربه نشان داد که قدرتطلبی، سودجویی و فساد در میان آنان کمتر از همانندهای سکولار آنها در جهان سوم نیست. روحانیت شیعه که غیراز انقلابگری تنها در فقه مهارت داشت، چگونه میتواند الگویی از توسعه ملی و راهحلهایی برای بحرانهای اجتماعی نسل نو را ارائه دهد؟!
البته مخالفت مردم با فلان روحانی یا کاهش شدید محبوبیت فلان آیتاللّه، تأثیری در دینداری مردم نداشته است و همچنین گواهی بر این نیست که بگوییم دیگر، مذهب و رفتار مذهبی در سیاست تأثیر ندارد. آنچه اهمیت دارد این است که چگونگی تأثیر مذهب و باورهای مذهبی مردم در سیاست فرق کرده است. نگارنده میاندیشد حضور جدید و پررنگ شیعیان در سیاست در آغاز سده 21 در یک چرخش اساسی میتواند در مؤلفههای ذیل باشد:
1. شیعیان نیز باور کردهاند که حکومت در ذات خود، نه حق است و نه باطل. مشروعبودن حکومت پیآمد کارکردهای آن است و هرچه این کارکردها مثبت و به سود مردم باشد، به همان نسبت مشروعتر است، بنابراین، این پرسش که «چگونه باید حکومت کرد» اینک نزد بیشتر شیعیان جای پرسش قدیمی «چه کسی حق حکومت دارد» را گرفته است.
2. شیعیان به این نتیجه رسیدهاند (حتی در ایران) که کسی به صرف طلبه علوم دینی بودن، شایستگی حکومت را به دست نمیآورد. کارکردهای حکومت غیراز چیزهایی است که روحانیت صلاحیت تخصص آن را دارد. این نتیجه میتواند مقدمه در پیش گرفتن «سیاستسکولار» باشد.
3. در سرزمینهای شیعهنشین منطقه، امروزه نخبگانی که پایبندی بیشتری به الگوهای محلی از خود نشان میدهند، پذیرش همگانی بیشتری دارند. گروهها و احزاب شیعی در افغانستان، پاکستان و لبنان، وابستگیشان به شدت به دولت انقلابی ایران کاهش یافته است و در عراق و افغانستان میبینیم که شیعیان لیبرالتر و میانهروتر (دستکم در سیاست رسمی شیعیان) تبدیل به بازیگران اصلی شدهاند.
4. تکثری جدید در رهبری سنتی شیعه ایجاد شده است. پس از برکناری صدام حسین در عراق، حوزه نجف که زمانی پایگاه اصلی تشیع بود، کمکم اعتبار گذشتهاش را بازخواهد یافت و روحانیون افغانستان و لبنان هم تلاش میکنند در حوزههای محلیشان فعال شوند. روشنفکران دینی هم که بیشترشان متخصصان علوم دینی دانشآموخته دانشگاهها هستند، حوزههای سنتی روحانیت را به صورت جدی به چالش گرفتهاند و دستکم انحصار
مرجعیت دینی روحانیت را شکستهاند؛ گرچه هنوز بحثهای آنان در کلیات و مقدمات پلورالیسم دینی، تساهل و ارائه قرائت نوئی از معرفت دینی مدرن است و نتوانستهاند الگویی از شیوه عملی دینداران مدرن را ارائه کنند، اما بیشتر افراد تحصیل کرده و شهری، بیش از روحانیت به روشنفکران نوگرای دین رو میآورند.
5 . زمانی تندروترین بنیادگرایان ضدغرب در میان شیعیان بودند. اکنون این موج بنیادگرایی آرام شده است. امروزه کمتر عملیات انتحاری یا تروریستی توسط افراد شیعه انجام میشود. واقعیت این است که جامعه تشیع در آغاز سده 21، دیگر دلیل جدی برای دشمنی و عدم همزیستی با غرب را احساس نمیکند.
جهانی اندیشیدن و محلی بودن و پذیرش متقابل حکومت مرکزی سبب شده است بتوانیم از دگرگونی هویتی ژرف در جامعه تشیع سخن بگوییم که از لبنان تا افغانستان در پرتو پذیرش پلورالیسم و دموکراسی، افق تازهای پیش روی شیعیان گشوده است که نه تنها همزیستیشان را با برادران اهل سنت آسان میکند، بلکه حتی شتاب پیوستن به جامعه جهانی را هم بیشتر میکند. در این شرایط، شیعیان میدانند که به آزادگی مذهبی و اجتماعی دست خواهند یافت که نهضتهای خونین گذشته هرگز برای آنان نیاورده است.
اشاره
یکی از پیآمدهای انقلاب اسلامی ایران در دهه 70 میلادی، توجه به قدرت تشیع در ایجاد دگرگونیهای اساسی در جغرافیای سیاسی منطقه و جهان اسلام بود. پیش از آن، مذهب شیعه در میان تحلیلگران سیاسی تقریبا یک مذهب ناشناخته بود و بیشتر به عنوان بخشی از ظرفیت مذهبی اسلام در دگرگونیهای سیاسی به شمار میآمد، اما حوادثی که در پی پیروزی انقلاب رخ داد، کمکم توجه ناظران سیاسی را به یک پدیده جدید جلب کرد. تشیع که تا آن زمان، بیشتر به عنوان یک نیروی بازدارنده مذهبی به حساب میآمد، با ایجاد یک نظام سیاسی فراگیر و فعال، به صورت یک الگوی قابل تقلید برای اصولگرایان مسلمان درآمد. ازاینرو، مطالعات شیعهشناسی در اروپا و آمریکا به صورت روزافزونی گسترش یافت و تشیع سیاسی همپای تحولات داخلی ایران، در کانون توجه نخبگان سیاسی و فرهنگی قرار گرفت. البته این کوششها و پژوهشها، گرایشهای کاملاً متفاوتی را در خود جای میدهد و طبعا پیآمدهای بسیار گوناگونی را به دنبال داشته است. این مقاله، در واقع یکی از این دیدگاهها را بازتاب میدهد، دیدگاهی که با پذیرش نقش شیعیان در آینده سیاسی منطقه، این نقش را تنها در چارچوب نظم سیاسی در نظام بینالملل ارزیابی کرده و آینده فراروی جهان تشیع را روی آوری به سیاست سکولار پیشبینی میکند. ملاحظات زیر تفاوت دیدگاه ما را با نویسنده محترم نشان میدهد.
1. نویسنده در این مقاله، بهطور خواسته یا ناخواسته، انقلاب اسلامی ایران و جریان غالب در حرکتهای سیاسی شیعه را قیام نظامی ونهضت خونین معرفی میکند و روی آوردن شیعیان به تلاشهای سیاسی و دموکراتیک در سالهای اخیر را نشان دهنده بازگشت از رویه قبلی قلمداد میکند که نه تنها با تاریخ تشیع همخوان نیست(1) بلکه در اصل، با واقعیت نهضتهای شیعی در سده اخیر هم سازگاری ندارد؛ برای نمونه، نهضت مشروطه، قیام 15 خرداد و انقلاب اسلامی ایران درست در اوج انقلابهای خونین مارکسیستی و با الگوی مبارزه سیاسی و مردمی پا به میدان گذاشت و هیچگاه از برخورد نظامی به عنوان اهرم اصلی پیشبرد اهداف خود استفاده نکرد. بهطور کلی، حرکتهای شیعی در دهههای گذشته ـ بر خلاف مبارزاتی که در جهان تسنن رخ داد ـ در موارد
______________________________
1. غالبا قیامهای زیدیه و فرقههای مشابه را به عنوان مبارزات تاریخی تشیع قلمداد کردهاند؛ حال آنکه تشیع سیاسی در معنای کنونی، همان فرقه امامیه است که سیره سیاسی آنان برخاسته از ائمه اطهار علیهمالسلام بوده است.
______________________________
ضرورت و تنها به عنوان یک «دفاع مشروع» از برخورد خشونتآمیز استفاده کردهاند و به نظر میرسد برداشت نویسنده در این بخش، متأثر از تبلیغهای سیاستمداران و رسانههای جمعی غرب در انتساب پارهای حرکتهای تروریستی به انقلاب اسلامی ایران بوده است.
از این دیدگاه، آنچه امروزه در عراق، افغانستان، پاکستان و لبنان رخ داده است، دقیقا پیروی از روش امام خمینی رحمهالله در رویارویی با قدرتهای سیاسی داخلی و خارجی بوده است و حمایت رهبران جمهوری اسلامی از این فرایند، خود گواهی گویا بر این همسویی است.
2. نویسنده محترم با آنکه نظریه ولایت فقیه را عامل اصلی ظهور قدرت سیاسی شیعه میداند، ولی در نهایت پیشبینی میکند که با روی آوردن به «سیاست سکولار» و در پرتو «پلورالیسم و دموکراسی» افق نوینی پیشروی گشوده خواهد شد. تاریخ معاصر ایران و دیگر کشورهای اسلامی نشان داده است که سیاست سکولار برای ما ارمغانی جز وابستگی و هضم هویت فرهنگی در نظام قدرت جهانی غرب نداشته است و تنها نقطه اتکای مسلمانان برای حضور فعال در جغرافیای سیاسی جهان، تکیه بر هویت سیاسی اسلام و استفاده از این ظرفیت برای گسترش قدرت خود در نظام بین الملل است. البته در جای خود باید بحث کرد که پذیرش سیاست اسلامی به هیچ روی منافاتی با مردم سالاری و کثرتگرایی سیاسی، فرهنگی و قومی ندارد.
3. تبیین جامع نظریه ولایت فقیه و گسترش آن تا رسیدن به یک نظام کامل سیاسی، نیازمند تلاش علمی و تجربه تاریخی افزونتری است. این نظریه که تاکنون در چارچوب شرایط سیاسی و جمعیتی ایران، تفسیر و گسترش یافته است، باید در مقایسه با ظرفیتهای گوناگون جهان اسلام، بازشناسی و بازسازی شود. از یک دیدگاه همگانی، نظریه ولایت فقیه تنها ویژه تفکر شیعی نیست، بلکه میتوان ریشههای آن را در اندیشه سیاسی اهل سنت نیز جست. باور به نقش و رسالت سیاسی پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ضرورت استمرار خلافت اسلامی، هسته اصلی نظریه ولایت فقیه است. ولایت فقیه پیش از هر چیز به نقش سرپرستی دین و نخبگان دینی در هدایت جامعه به سمت سعادت مادی و معنوی آحاد مردم اشاره دارد؛ چنانکه در تحولات سیاسی اهل سنت نیز دیده میشود، این تعریف توانایی گسترش به همه مذهبهای جمعیتهای اسلامی را دارد؛ بنابراین در همه جهان اسلام میتوان ولایت فقیه را در قالب الگویی از حکومت اسلامی به عنوان نظریهای جایگزین برای سیاست سکولار پیشنهاد کرد.
از اینجا میتوان به دو ابهام یا اشکال در این مقاله پاسخ گفت: اوّلاً، فقه در عنوان ولایت فقیه منحصر به فقه فردی نیست، بلکه تفقه در جنبههای گوناگون دین را در برمیگیرد. گرایش فقیهان گذشته به جنبههای فردی اسلام به دلیل شرایط سیاسی زمانه بوده است و به ماهیت و روششناسی فقه ربطی ندارد.
ثانیا، نظریه ولایت فقیه در ذات خود، با کثرت رهبران مذهبی منافات ندارد و ظهور مرجعیتهای دینی جدید در جهان تشیع، نه تنها به رویگردانی از ولایت سیاسی رهبران شیعی نمیانجامد، بلکه خود پیامآور جایگاه سیاسیفقیهان شیعه در دگرگونیهای آینده است.