عقل خود بنیاد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این مقاله درصدد اثبات این نکته است که فیلسوفان اسلامی در فهم حقایق و واقعیات، راهی خطا را پیمودهاند و به جای اعتماد و تکیه بر تعالیم وحیانی، از فلسفه یونان بهره گرفتهاند. این در حالی است که انبیا و اولیا الاهی و به خصوص پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله و ائمه معصومین علیهمالسلام معارف قرآن و روایات را یگانه راه رسیدن به حقایق و پیروی از مکاتب و افکار دیگر را ضلالت دانستهاند. از دیدگاه نویسنده، اصولاً دلیل پیدایش فکر فلسفی در جهان اسلام، به انگیزه دور کردن اذهان مسلمانان از تعلیمات قرآنی و به خصوص مکتب اهل بیت علیهمالسلام بوده است.متن
اطلاعات، 20و27/10/82
یکی از مشکلات بشر، نداشتن مربی لایق و کامل است. فلاسفه اخلاق، علمای جامعهشناس، حقوقدانان و سیاستمداران، اقتصاددانان و هنرمندان با همه اندیشیدنها و تلاشهایشان، در تبلور بخشیدن به انسانیت انسان در ابعاد گوناگون، توفیق چندانی نیافتند. مرتاضان و عارفان وحدت وجودی نیز، با سلوکهای مختلف، نتوانستند به بشر کمک کنند و مطالب صحیحی به آنها بیاموزند. چون، حقی اگر مطالب کشفی درست باشد، نتیجه آن شخصی است؛ مگر اینکه کسانی از آن تقلید کنند، مانند وضعیت فلسفه و عرفان در دنیای امروز اسلام. این تقلید، در «معارف» است و جایز نیست.
علت موفق نبودن گروههای یاد شده در کمک به انسان، نشناختن درست و همه جانبه انسان، زمان و دیگر حقایق است. لیکن، پیامبران از ابتدای تاریخ بشر ظهور کردند. آنها به علم الاهی مجهز بودند؛ انسان، زمان و حقایق او را میشناختند، بنابراین، مربیان کاملی بودند. لیکن، افسوس که به طورکامل مورد پیروی بشر قرار نگرفتند. کتابهای آسمانی آنان را چنانکه باید تلقی کنند و بپذیرند، نپذیرفتند. بلکه، آنها را تحریف و تأویل کردند. حتی بدترین کفرها را نسبت به مقام مقدس الوهی و شنیعترین توهینها و نسبتها را درباره پیامبران معصوم علیهمالسلام در آنها درج کردند و با این همه، آنها را کتب مقدس، آسمانی و توحیدی نامیدند. سرانجام، خدای متعال جامعترین و کاملترین کتابهای خویش را برای هدایت و تربیت انسان فرستاد.
امام علیبنابیطالب علیهالسلام نیز در خطبه آغاز نهجالبلاغه تصریح کرده است که «در زمان بعثت پیامبر اسلام، همه ملل عالم غرق در گمراهی بودند»، این تصریح، یونان، هند، اسنکدریه و پیروان هر فلسفه و عرفان و حتی هر دینی را شامل میشود. به این خطبهها توجه کنید: اگر علی علیهالسلام بهترین تحلیلها را از تاریخ بشر تا آن روز ارائه ندهد، از چه کسی میتوان چنین توقعی داشت و تحلیل چه کسی را میتوان پذیرفت.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در معرفی قرآن فرمودند: «القرآن، افضل کل شیء دوناللّه؛ قرآن، بعد از خداوند، از همه کائنات برتر است» الفاظ قرآن کریم نیز وحی و آسمانی است. کسانی که جز این میگویند، دارای اطلاعات درستی نیستند، یا در پی اغراضی دیگرند و یا چیزی از حقیقت «وحی» نمیدانند .
در مورد این مطلب که «طلب معرفت و هدایت از غیر قرآن، ضلالت است»، به جز آیات قرآن، احادیث معتبر بسیاری موجود است، مانند سخن امام رضا علیهالسلام که طلب هر شناخت و هدایتی را از غیر قرآن (از هر کتاب، نحله، فلسفه و عرفانی، از قبل از اسلام و بعد از آن، از شرق و غرب) ضلالت محض شمردهاند: «کلام اللّه لاتتجاوزوه و لا تطلبواالهدی فی غیره، فتضلوا؛ از کلام خداوند نگذرید. هدایت را از هیچ کتاب و شخص دیگری نجویید که به یقین گمراه میشوید»؛ «یا ایهاالناس، انتمالفقراء الیاللّه، واللّه هو الغنیالحمید؛ ای مردم! همه شما نیازمند درگاه خدا هستید و این خداست که بینیاز و ستودنی است». چه بسا، بسیاری به این آیه کریمه، از نظر نیازهای مادی توجه داشته باشند؛ لیکن، از رزق و روزی روحی (علم، معرفت، شناخت و هدایت) باشند. اما، آیا رزق روحانی اهمیت و ارزش کمتری دارد و آن رزق از سوی غیرخداست.
در کتاب معتبر تحفالعقول حدیث مهم، مفصل و سراسر معرفتی (علم حقیقی) از حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام آمده است:
ای هشام، خداوند، پیامبران و رسولان خویش را به سوی بندگان نفرستاد، مگر اینکه هر چیز را از خودش فراگیرند. بنابراین، بهترین مردم، از نظر معرفت و شناخت خدا، کسانیاند که به بهترین وجه سخن خدا را بپذیرند. و داناترینشان به امر خدا (مجموع عقاید، اعمال و اسرار الاهی) کسانیاند که عقلی تیزتر دارند و سرانجام، با عقلترین مردم، درجاتشان در دنیا و آخرت از همه بالاتر است.
آیا سخنی روشنتر از این میتوان گفت؟ و آیا راه کمال و سعادت عقلی و عملی، غیراز طریق وحیانی است؟ نمیدانم شیفتگان شماری اصطلاحات و مفاهیمِ مورد اختلاف فلسفه یا عرفان چه میاندیشند. درباره عصمت و امام معصوم، حکم قطعی خود عقل به ضرورت پیروی از معصوم و اینگونه احادیث معتبر (به جز آیاتی، مانند آیه رجوع به «اهل ذکر») چه میگویند. آیا فقط به ائمه طاهرین علیهمالسلام ارادت قدسی دارند، یا به جز ارادت قدسی، اعتقاد علمی نیز دارند آیا با نپذیرفتن «عقل خودبنیاد دینی»، میتوان از التقاط در معارف مصون ماند. آیا معارف و عقلیات التقاطی، معارف و عقلیات است. چگونه کسانی به گدایی از یونانیان و امثال آنان (فلسفههای التقاطی یا شبه فلسفهها) قناعت میورزند و بدون اجتهاد خالص در عقلیات، بلکه با پیروی و تقلید از بزرگان فلسفه، خود را واصل به مقام عقل میشمارند.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از رجوع به «غیرقرآن» منع کرد؛ مفسران و عالمان راستین قرآنی را در مناسبتهای گوناگون و با تعبیرهای مختلف معرفی نمود و در خطاب قاطع و متواتر خویش، بنابر مدارک سنی و شیعه، عامل هدایت ابدی، سعادت سرمدی، معلم علوم حقیقی، شناخت کائنات و راه صحیح سلوک صیرورتی را منحصر به پیروی از دو چیز شمرد: قرآن و عترت. ایشان تأکید بر تمسک به قرآن کرد؛ متعلم فهم قرآنی را امام علیبنابیطالب علیهالسلام شمرد، و با نفی تأییدی گفت که جز علی (و فرزندان او که از طریق او وارث عظیم پیامبرند)، هرگز کسی شما را قرآنفهم و قرآنشناس نمیکند، تفسیر قرآن را به شما نمیآموزد و اسرار قرآن را بر شما ارزانی نمیدارد.
قرآن کریم دو اصل بزرگ و بنیادین را برای هدایت ابدی انسان مطرح میسازد: توحید: اعبدواللّه؛ خدای یگانه را بپرستید، نه هیچچیز و هیچکس دیگر را؛ عدل (اوفوالمکیال والمیزان بالقسط؛ پیمانه و ترازو را بر شالوده عدل پر و پیمان بدهید. خواهید دید که پس از عمل به این دو اصل و فروع آن، سعادت و خوشبختی انسان در هر دو جهان تضمین خواهد شد.
اما، فرعونهای روزگار و قارونهای تاریخ که همواره بشر را برده و عدالت را مرده میخواستند، ... در برابر قرآن، تعالیم و معلمان آن ایستادهاند . در حکومت اموی که اصل آن از بازار مکه و به سردمداری ابوسفیان بود، کار به دست جوانی مسیحیزاده و میگساری چون یزید افتاد. در حکومت عباسی نیز کوششهای بسیاری به عمل آمد و هزینهگذاریهای بسیاری شد تا افکار التقاطی و فرهنگهای متفاوت غیرقرآنی (یا ضدقرآنی) وارد حوزه اسلامی شود و در شبستانهای مساجد و مدارس اسلامی، به جای معارف علمی و عملی ناب و فوق متعالی قرآن و اهل قرآن (اهل بیت)، افکار مختلف و متضاد وهمانی یونانی و اسکندرانی، عرفان وحدت وجودی خیالی هندی و گنوسی، و سلوک صوفیانه رهبانی بینالنهرینی، به دست مَلاحده و دشمنان یهودی و مسیحی و صائبی اسلام مطرح گردد. از مجالس و «مناظرات مرو» که خلیفه غدار آلعباس تشکیل داد نیز، در مقام تحلیل، مسائل و اغراض بسیاری در جهت نفی فهم اهلبیتیِ قرآن (فهم آگاهانه و تخصصی) برداشت میشود. لیکن، در آن مجالس عظیم هم پرچمدار «عاشورای مرو» پیروز بود و توحید قرآنی را از تهاجم فرهنگها و اصطلاحات وارداتیِ غیرقرآنی نجات داد.
با وجود این، انسان، شانه از زیر بار امانت خالی کرد؛ و توحید ناب قرآنی را از راه التقاط، با فلسفه یونانی و عرفان هندی و گنوسی ممزوج ساخت و استقلال و اصالت معارف اسلامی را از میان برد. دستگاههای خلافت و مخالفان پیشرفت اسلام (که مرجعیت سیاسی علی علیهالسلام و آلعلی را از آنان گرفته بودند)، با یک تهاجم فرهنگی گسترده به دست عوامل یهود، مسیحیت، حرانی، گنوسی و همچنین ملاحده آن عصر و کمکهای دربار مسیحی بیزانس، مرجعیت علمی را نیز از آنان گرفتند؛ عقلانیت کامل و خودبنیاد دینی را پایمال کردند و به جای آن، عقلانیت ناقص یونانی و بنیاد التقاطی را قرار دادند و تفرقهها، را پدید آوردند. علامه طباطبایی در مورد دور کردن مردم از معلمان و بستن خانه ائمه طاهرین علیهمالسلام به وسیله ترجمه فلسفه و محروم ساختن مردم از فهم خالص قرآنی گفتهاند:
... حکومتهای معاصر با ائمه هدی علیهمالسلام ، نظر به اینکه از آنها دور بودند، از هر جریان و از هر راه ممکن برای کوبیدن آنها، و بازداشتن مردم از مراجعه به ایشان و بهرهمندی از علومشان استفاده میکردند، میتوان گفت که ترجمه «الاهیات» [ از یونانی، هندی، حرانی، گنوسی و...]، به منظور بستن خانه اهلبیت علیهمالسلام بود.
مذهبسازی، فرقهبازی، فقیه، مقری، مفسر، محدث، متکلم، فیلسوف، عارف و صوفیتراشیها چنان گسترده شد که اهلبیت را از همه صحنهها دور داشت؛ تا جایی که امام صادق علیهالسلام نمیتوانست فتوای خود را بیان کند، یا مجبور میشد به فتوای دیگری عمل کند.
همین «تقیه» که شیعه بدان سرزنش میشود، از کجا پیدا شد. از آنجا که ائمه طاهرین علیهمالسلام و یاران و پیروانشان نه در بیان آرای سیاسی خویش آزادی داشتند و نه در بیان آرای اعتقادی خود. در برابر غوغای ترجمه فسلفه و عرفان بیگانه و کاروان پرهیاهوی متکلم، فقیه، فیلسوف، عارف، صوفی، معلم قرائت، مفسر شریعت و دستگیر طریقت، دیگر صدای امام موسیبنجعفر علیهالسلام از گودترین سیاهچالهای زندانهای زیرزمینی انفرادی بغداد ــ که نور در آنها نفوذ نمیکرد و نمازها را به قرینه میخواندند ــ به گوش چه کسی میرسید.
علی علیهالسلام ، آل او و شیعیان دینشناس و سلحشور همواره، از قرآن مانند عظیمترین رشته کوهها، محافظت میکردند و از سر دار تا زیر تیغ جلاد، دست از قرآن و علی علیهالسلام برنداشتند و سنگر معارف قرآنی را از دستبرد التقاط، امتزاج و انحطاط، حفظ و نگهبانی کردند؛ به طوریکه از هشامبنحکم، از شاگردان امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام ، مردود کردن (بعضی از) فلسفه(ها) آغاز گشت و سپس، دیگر شاگردان ائمه طاهرین علیهمالسلام (حدود 70 تن) در رد فلسفه، کتابها نوشتند؛ آن هم در نیمه دوم تاریخ امامت که تقریبا در هر سال یک کتاب، به وسیله شاگردان و اصحاب ائمه، در رد فلسفه و افکار التقاطی و بیگانه و تهاجمهای فرهنگی به قرآن و اسلام نوشته شده است. همچنین، آنها وظیفه خویش را در بعد حماسی و فرهنگی رها نکردند و پیوسته بر علیه حاکمیتهای قیام کردند ستمگر و در ادامه محافظت از معارف خالص قرآنی، به دست عالمان عصر غیبت صغری و پس از آن عالمان عصر غیبت کبری، شیخ مفید بغدادی، از متفکران شیعی، الرد علی الفیسلوف را نوشت.
اشاره
1. بیهیچ تردید، تعالیم انبیاء الاهی و ائمه معصومین علیهمالسلام ، خود، رازگشای بسیاری معارف در تاریخ حیات انسانها بوده است؛ معارفی که بدون الهامات وحیانی و الاهی، بشر، هیچگاه به اندکی از آن دست نمییافت و در حقیقت، همین تعالیم، دفینههای عقول بشری را برای هدایت او بیرون کشیدهاند. خداوند متعال هیچگاه بندگان خود را در ظلمات جهل و نادانی رها نکرده است؛ اما، این همه هیچگاه سبب نمیگردد که بخواهیم تمام دستاوردهای فکر و عقل بشر را به بهرهجویی از افکار و اندوختههای عقلی دیگر انسانها، اگرچه کافر و بیدین باشند، نسبت دهیم و در موارد اشتراک و یا تعارض این افکار با آموزههای وحیانی، در یک تحدّی آشکار، باز هم پیروان خویش را به مقایسه و تحلیل آن عقاید و افکار با بهرهگیری از نیروی عقل فرا خواندهایم.
2. مراجعه به تعالی وحیانی و معارف دینی که این مقاله، یافتن حقایق را در آن منحصر دیده است، خود، نیازمند پذیرش مقدماتی نظیر اثبات وجود خدا با صفاتی خاص، حقانیت انبیا، اثبات نبوتی خاص و مواردی دیگر است که برای پذیرش این همه نمیتوان از روشهای دروندینی و یا ادلهای که حقانیت خود را از آموزههای دینی کسب کردهاند سود جست؛ زیرا، در غیر این صورت، با مشکل دور روبهرو خواهیم شد. از همین رو است که در این موارد تنها میتوان از روشهای دیگرِ شناخت بهره جست که مهمترین آنها استدلالهای عقلانی است. در طرح کلی نظریه فوق، بهرهگیری از عقل خالص، در هر شکلی، ممنوع شمرده میشود و روشن است که مراجعه به عقل در موارد مذکور، برای فرار از مشکل دور، این طرح کلی را از بین میبرد.
3. مشکل دور را با نگاهی دیگر نیز میتوان بررسی کرد: عصاره این مقاله، مقایسه و بررسی دو روش و رویکرد در فهم حقایق عالم هستی است و در این تحلیل سعی شده است با نگاهی بیرونی، روش علمی فیلسوفان و یافتههای آنها با روشها و تعالیم وحیانی مقایسه شود و یکی مورد نقادی قرار گیرد. اما سؤال اساسی این است که اگر روش، عقلی باشد، این، تسلیم شدن در مقابل خصم است و اگر روش، وحیانی است، همان «دوری» است که از منظری دیگر میتوان آن را بررسی کرد.
4. موضع و دیدگاه نویسنده در قبال جایگاه و ارزش عقلی فلسفی در برخی از قسمتهای این مقاله، تا حدودی ابهام دارد. ایشان گرچه در اغلب موارد در مقام تخطئه عقل فلسفی بوده است و بهرهگیری از عقل محض را بیحاصل و از طریق صواب و هدایت به دور میداند، اما، در برخی قسمتها، نقد خود را متوجه عدم بهرهگیری از اجتهاد عقلی خالص در روشهای فلسفی کرده است.
5 . گرچه بسیاری از مکاتب در فلسفههای غربی، شالوده و اساس خود را بر نوعی بیگانگی از معارف وحیانی بنا ساختهاند، اما، فلسفه اسلامی با این پیشفرض که عقل انسانی نمیتواند بدون بهره گرفتن از آموزههای وحیانی، به کشف تمامی حقایق و واقعیات نایل آید، درصدد است تا علاوه بر بهرهگیری از نیروی فکر و تعقل، از این موهبت برای فهم بهتر معارف وحیانی و تعالیم قرآن و سنت بهره گیرد.
6. نویسنده، این سخن مرحوم علامه طباطبایی را که فرمودهاند: «ترجمه فلسفه یونانی در حکومتهای معاصر با ائمه اطهار علیهمالسلام به انگیزه مقابله با اهلبیت علیهمالسلام بوده است»، دلیل بر ناصواب و باطل بودن و افکار فلسفی دانستهاند؛ اما، باید توجه داشت که گرچه ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام در بعضی قسمتهای خود، از همین جریانها آغاز شده است، اما، شروع و به خصوص ادامه آن، چنین تحلیلی را برنمیتابد و نمونه روشن آن، سخن مرحوم علامه طباطبایی است که به رغم ارادت و شیفتگی علمی و عملی به مکتب قرآن و اهلبیت علیهمالسلام ، خود، فیلسوفی بزرگ بود. به عبارت دیگر، سخن فوق در مقام ارزشگذاری برای فلسفه نمیباشد و چه بسا، در بسیاری موارد، انگیزه و نیت از انجام کاری به لحاظ ارزشی منفی است، ولی اصل کار از ارزشی بالا برخوردار باشد؛ در این موارد، گرچه حُسن فاعلی مفقود است، اما، این جهت باعث نفی و انکار حسن فعلی نمیباشد.
یکی از مشکلات بشر، نداشتن مربی لایق و کامل است. فلاسفه اخلاق، علمای جامعهشناس، حقوقدانان و سیاستمداران، اقتصاددانان و هنرمندان با همه اندیشیدنها و تلاشهایشان، در تبلور بخشیدن به انسانیت انسان در ابعاد گوناگون، توفیق چندانی نیافتند. مرتاضان و عارفان وحدت وجودی نیز، با سلوکهای مختلف، نتوانستند به بشر کمک کنند و مطالب صحیحی به آنها بیاموزند. چون، حقی اگر مطالب کشفی درست باشد، نتیجه آن شخصی است؛ مگر اینکه کسانی از آن تقلید کنند، مانند وضعیت فلسفه و عرفان در دنیای امروز اسلام. این تقلید، در «معارف» است و جایز نیست.
علت موفق نبودن گروههای یاد شده در کمک به انسان، نشناختن درست و همه جانبه انسان، زمان و دیگر حقایق است. لیکن، پیامبران از ابتدای تاریخ بشر ظهور کردند. آنها به علم الاهی مجهز بودند؛ انسان، زمان و حقایق او را میشناختند، بنابراین، مربیان کاملی بودند. لیکن، افسوس که به طورکامل مورد پیروی بشر قرار نگرفتند. کتابهای آسمانی آنان را چنانکه باید تلقی کنند و بپذیرند، نپذیرفتند. بلکه، آنها را تحریف و تأویل کردند. حتی بدترین کفرها را نسبت به مقام مقدس الوهی و شنیعترین توهینها و نسبتها را درباره پیامبران معصوم علیهمالسلام در آنها درج کردند و با این همه، آنها را کتب مقدس، آسمانی و توحیدی نامیدند. سرانجام، خدای متعال جامعترین و کاملترین کتابهای خویش را برای هدایت و تربیت انسان فرستاد.
امام علیبنابیطالب علیهالسلام نیز در خطبه آغاز نهجالبلاغه تصریح کرده است که «در زمان بعثت پیامبر اسلام، همه ملل عالم غرق در گمراهی بودند»، این تصریح، یونان، هند، اسنکدریه و پیروان هر فلسفه و عرفان و حتی هر دینی را شامل میشود. به این خطبهها توجه کنید: اگر علی علیهالسلام بهترین تحلیلها را از تاریخ بشر تا آن روز ارائه ندهد، از چه کسی میتوان چنین توقعی داشت و تحلیل چه کسی را میتوان پذیرفت.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در معرفی قرآن فرمودند: «القرآن، افضل کل شیء دوناللّه؛ قرآن، بعد از خداوند، از همه کائنات برتر است» الفاظ قرآن کریم نیز وحی و آسمانی است. کسانی که جز این میگویند، دارای اطلاعات درستی نیستند، یا در پی اغراضی دیگرند و یا چیزی از حقیقت «وحی» نمیدانند .
در مورد این مطلب که «طلب معرفت و هدایت از غیر قرآن، ضلالت است»، به جز آیات قرآن، احادیث معتبر بسیاری موجود است، مانند سخن امام رضا علیهالسلام که طلب هر شناخت و هدایتی را از غیر قرآن (از هر کتاب، نحله، فلسفه و عرفانی، از قبل از اسلام و بعد از آن، از شرق و غرب) ضلالت محض شمردهاند: «کلام اللّه لاتتجاوزوه و لا تطلبواالهدی فی غیره، فتضلوا؛ از کلام خداوند نگذرید. هدایت را از هیچ کتاب و شخص دیگری نجویید که به یقین گمراه میشوید»؛ «یا ایهاالناس، انتمالفقراء الیاللّه، واللّه هو الغنیالحمید؛ ای مردم! همه شما نیازمند درگاه خدا هستید و این خداست که بینیاز و ستودنی است». چه بسا، بسیاری به این آیه کریمه، از نظر نیازهای مادی توجه داشته باشند؛ لیکن، از رزق و روزی روحی (علم، معرفت، شناخت و هدایت) باشند. اما، آیا رزق روحانی اهمیت و ارزش کمتری دارد و آن رزق از سوی غیرخداست.
در کتاب معتبر تحفالعقول حدیث مهم، مفصل و سراسر معرفتی (علم حقیقی) از حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام آمده است:
ای هشام، خداوند، پیامبران و رسولان خویش را به سوی بندگان نفرستاد، مگر اینکه هر چیز را از خودش فراگیرند. بنابراین، بهترین مردم، از نظر معرفت و شناخت خدا، کسانیاند که به بهترین وجه سخن خدا را بپذیرند. و داناترینشان به امر خدا (مجموع عقاید، اعمال و اسرار الاهی) کسانیاند که عقلی تیزتر دارند و سرانجام، با عقلترین مردم، درجاتشان در دنیا و آخرت از همه بالاتر است.
آیا سخنی روشنتر از این میتوان گفت؟ و آیا راه کمال و سعادت عقلی و عملی، غیراز طریق وحیانی است؟ نمیدانم شیفتگان شماری اصطلاحات و مفاهیمِ مورد اختلاف فلسفه یا عرفان چه میاندیشند. درباره عصمت و امام معصوم، حکم قطعی خود عقل به ضرورت پیروی از معصوم و اینگونه احادیث معتبر (به جز آیاتی، مانند آیه رجوع به «اهل ذکر») چه میگویند. آیا فقط به ائمه طاهرین علیهمالسلام ارادت قدسی دارند، یا به جز ارادت قدسی، اعتقاد علمی نیز دارند آیا با نپذیرفتن «عقل خودبنیاد دینی»، میتوان از التقاط در معارف مصون ماند. آیا معارف و عقلیات التقاطی، معارف و عقلیات است. چگونه کسانی به گدایی از یونانیان و امثال آنان (فلسفههای التقاطی یا شبه فلسفهها) قناعت میورزند و بدون اجتهاد خالص در عقلیات، بلکه با پیروی و تقلید از بزرگان فلسفه، خود را واصل به مقام عقل میشمارند.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از رجوع به «غیرقرآن» منع کرد؛ مفسران و عالمان راستین قرآنی را در مناسبتهای گوناگون و با تعبیرهای مختلف معرفی نمود و در خطاب قاطع و متواتر خویش، بنابر مدارک سنی و شیعه، عامل هدایت ابدی، سعادت سرمدی، معلم علوم حقیقی، شناخت کائنات و راه صحیح سلوک صیرورتی را منحصر به پیروی از دو چیز شمرد: قرآن و عترت. ایشان تأکید بر تمسک به قرآن کرد؛ متعلم فهم قرآنی را امام علیبنابیطالب علیهالسلام شمرد، و با نفی تأییدی گفت که جز علی (و فرزندان او که از طریق او وارث عظیم پیامبرند)، هرگز کسی شما را قرآنفهم و قرآنشناس نمیکند، تفسیر قرآن را به شما نمیآموزد و اسرار قرآن را بر شما ارزانی نمیدارد.
قرآن کریم دو اصل بزرگ و بنیادین را برای هدایت ابدی انسان مطرح میسازد: توحید: اعبدواللّه؛ خدای یگانه را بپرستید، نه هیچچیز و هیچکس دیگر را؛ عدل (اوفوالمکیال والمیزان بالقسط؛ پیمانه و ترازو را بر شالوده عدل پر و پیمان بدهید. خواهید دید که پس از عمل به این دو اصل و فروع آن، سعادت و خوشبختی انسان در هر دو جهان تضمین خواهد شد.
اما، فرعونهای روزگار و قارونهای تاریخ که همواره بشر را برده و عدالت را مرده میخواستند، ... در برابر قرآن، تعالیم و معلمان آن ایستادهاند . در حکومت اموی که اصل آن از بازار مکه و به سردمداری ابوسفیان بود، کار به دست جوانی مسیحیزاده و میگساری چون یزید افتاد. در حکومت عباسی نیز کوششهای بسیاری به عمل آمد و هزینهگذاریهای بسیاری شد تا افکار التقاطی و فرهنگهای متفاوت غیرقرآنی (یا ضدقرآنی) وارد حوزه اسلامی شود و در شبستانهای مساجد و مدارس اسلامی، به جای معارف علمی و عملی ناب و فوق متعالی قرآن و اهل قرآن (اهل بیت)، افکار مختلف و متضاد وهمانی یونانی و اسکندرانی، عرفان وحدت وجودی خیالی هندی و گنوسی، و سلوک صوفیانه رهبانی بینالنهرینی، به دست مَلاحده و دشمنان یهودی و مسیحی و صائبی اسلام مطرح گردد. از مجالس و «مناظرات مرو» که خلیفه غدار آلعباس تشکیل داد نیز، در مقام تحلیل، مسائل و اغراض بسیاری در جهت نفی فهم اهلبیتیِ قرآن (فهم آگاهانه و تخصصی) برداشت میشود. لیکن، در آن مجالس عظیم هم پرچمدار «عاشورای مرو» پیروز بود و توحید قرآنی را از تهاجم فرهنگها و اصطلاحات وارداتیِ غیرقرآنی نجات داد.
با وجود این، انسان، شانه از زیر بار امانت خالی کرد؛ و توحید ناب قرآنی را از راه التقاط، با فلسفه یونانی و عرفان هندی و گنوسی ممزوج ساخت و استقلال و اصالت معارف اسلامی را از میان برد. دستگاههای خلافت و مخالفان پیشرفت اسلام (که مرجعیت سیاسی علی علیهالسلام و آلعلی را از آنان گرفته بودند)، با یک تهاجم فرهنگی گسترده به دست عوامل یهود، مسیحیت، حرانی، گنوسی و همچنین ملاحده آن عصر و کمکهای دربار مسیحی بیزانس، مرجعیت علمی را نیز از آنان گرفتند؛ عقلانیت کامل و خودبنیاد دینی را پایمال کردند و به جای آن، عقلانیت ناقص یونانی و بنیاد التقاطی را قرار دادند و تفرقهها، را پدید آوردند. علامه طباطبایی در مورد دور کردن مردم از معلمان و بستن خانه ائمه طاهرین علیهمالسلام به وسیله ترجمه فلسفه و محروم ساختن مردم از فهم خالص قرآنی گفتهاند:
... حکومتهای معاصر با ائمه هدی علیهمالسلام ، نظر به اینکه از آنها دور بودند، از هر جریان و از هر راه ممکن برای کوبیدن آنها، و بازداشتن مردم از مراجعه به ایشان و بهرهمندی از علومشان استفاده میکردند، میتوان گفت که ترجمه «الاهیات» [ از یونانی، هندی، حرانی، گنوسی و...]، به منظور بستن خانه اهلبیت علیهمالسلام بود.
مذهبسازی، فرقهبازی، فقیه، مقری، مفسر، محدث، متکلم، فیلسوف، عارف و صوفیتراشیها چنان گسترده شد که اهلبیت را از همه صحنهها دور داشت؛ تا جایی که امام صادق علیهالسلام نمیتوانست فتوای خود را بیان کند، یا مجبور میشد به فتوای دیگری عمل کند.
همین «تقیه» که شیعه بدان سرزنش میشود، از کجا پیدا شد. از آنجا که ائمه طاهرین علیهمالسلام و یاران و پیروانشان نه در بیان آرای سیاسی خویش آزادی داشتند و نه در بیان آرای اعتقادی خود. در برابر غوغای ترجمه فسلفه و عرفان بیگانه و کاروان پرهیاهوی متکلم، فقیه، فیلسوف، عارف، صوفی، معلم قرائت، مفسر شریعت و دستگیر طریقت، دیگر صدای امام موسیبنجعفر علیهالسلام از گودترین سیاهچالهای زندانهای زیرزمینی انفرادی بغداد ــ که نور در آنها نفوذ نمیکرد و نمازها را به قرینه میخواندند ــ به گوش چه کسی میرسید.
علی علیهالسلام ، آل او و شیعیان دینشناس و سلحشور همواره، از قرآن مانند عظیمترین رشته کوهها، محافظت میکردند و از سر دار تا زیر تیغ جلاد، دست از قرآن و علی علیهالسلام برنداشتند و سنگر معارف قرآنی را از دستبرد التقاط، امتزاج و انحطاط، حفظ و نگهبانی کردند؛ به طوریکه از هشامبنحکم، از شاگردان امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام ، مردود کردن (بعضی از) فلسفه(ها) آغاز گشت و سپس، دیگر شاگردان ائمه طاهرین علیهمالسلام (حدود 70 تن) در رد فلسفه، کتابها نوشتند؛ آن هم در نیمه دوم تاریخ امامت که تقریبا در هر سال یک کتاب، به وسیله شاگردان و اصحاب ائمه، در رد فلسفه و افکار التقاطی و بیگانه و تهاجمهای فرهنگی به قرآن و اسلام نوشته شده است. همچنین، آنها وظیفه خویش را در بعد حماسی و فرهنگی رها نکردند و پیوسته بر علیه حاکمیتهای قیام کردند ستمگر و در ادامه محافظت از معارف خالص قرآنی، به دست عالمان عصر غیبت صغری و پس از آن عالمان عصر غیبت کبری، شیخ مفید بغدادی، از متفکران شیعی، الرد علی الفیسلوف را نوشت.
اشاره
1. بیهیچ تردید، تعالیم انبیاء الاهی و ائمه معصومین علیهمالسلام ، خود، رازگشای بسیاری معارف در تاریخ حیات انسانها بوده است؛ معارفی که بدون الهامات وحیانی و الاهی، بشر، هیچگاه به اندکی از آن دست نمییافت و در حقیقت، همین تعالیم، دفینههای عقول بشری را برای هدایت او بیرون کشیدهاند. خداوند متعال هیچگاه بندگان خود را در ظلمات جهل و نادانی رها نکرده است؛ اما، این همه هیچگاه سبب نمیگردد که بخواهیم تمام دستاوردهای فکر و عقل بشر را به بهرهجویی از افکار و اندوختههای عقلی دیگر انسانها، اگرچه کافر و بیدین باشند، نسبت دهیم و در موارد اشتراک و یا تعارض این افکار با آموزههای وحیانی، در یک تحدّی آشکار، باز هم پیروان خویش را به مقایسه و تحلیل آن عقاید و افکار با بهرهگیری از نیروی عقل فرا خواندهایم.
2. مراجعه به تعالی وحیانی و معارف دینی که این مقاله، یافتن حقایق را در آن منحصر دیده است، خود، نیازمند پذیرش مقدماتی نظیر اثبات وجود خدا با صفاتی خاص، حقانیت انبیا، اثبات نبوتی خاص و مواردی دیگر است که برای پذیرش این همه نمیتوان از روشهای دروندینی و یا ادلهای که حقانیت خود را از آموزههای دینی کسب کردهاند سود جست؛ زیرا، در غیر این صورت، با مشکل دور روبهرو خواهیم شد. از همین رو است که در این موارد تنها میتوان از روشهای دیگرِ شناخت بهره جست که مهمترین آنها استدلالهای عقلانی است. در طرح کلی نظریه فوق، بهرهگیری از عقل خالص، در هر شکلی، ممنوع شمرده میشود و روشن است که مراجعه به عقل در موارد مذکور، برای فرار از مشکل دور، این طرح کلی را از بین میبرد.
3. مشکل دور را با نگاهی دیگر نیز میتوان بررسی کرد: عصاره این مقاله، مقایسه و بررسی دو روش و رویکرد در فهم حقایق عالم هستی است و در این تحلیل سعی شده است با نگاهی بیرونی، روش علمی فیلسوفان و یافتههای آنها با روشها و تعالیم وحیانی مقایسه شود و یکی مورد نقادی قرار گیرد. اما سؤال اساسی این است که اگر روش، عقلی باشد، این، تسلیم شدن در مقابل خصم است و اگر روش، وحیانی است، همان «دوری» است که از منظری دیگر میتوان آن را بررسی کرد.
4. موضع و دیدگاه نویسنده در قبال جایگاه و ارزش عقلی فلسفی در برخی از قسمتهای این مقاله، تا حدودی ابهام دارد. ایشان گرچه در اغلب موارد در مقام تخطئه عقل فلسفی بوده است و بهرهگیری از عقل محض را بیحاصل و از طریق صواب و هدایت به دور میداند، اما، در برخی قسمتها، نقد خود را متوجه عدم بهرهگیری از اجتهاد عقلی خالص در روشهای فلسفی کرده است.
5 . گرچه بسیاری از مکاتب در فلسفههای غربی، شالوده و اساس خود را بر نوعی بیگانگی از معارف وحیانی بنا ساختهاند، اما، فلسفه اسلامی با این پیشفرض که عقل انسانی نمیتواند بدون بهره گرفتن از آموزههای وحیانی، به کشف تمامی حقایق و واقعیات نایل آید، درصدد است تا علاوه بر بهرهگیری از نیروی فکر و تعقل، از این موهبت برای فهم بهتر معارف وحیانی و تعالیم قرآن و سنت بهره گیرد.
6. نویسنده، این سخن مرحوم علامه طباطبایی را که فرمودهاند: «ترجمه فلسفه یونانی در حکومتهای معاصر با ائمه اطهار علیهمالسلام به انگیزه مقابله با اهلبیت علیهمالسلام بوده است»، دلیل بر ناصواب و باطل بودن و افکار فلسفی دانستهاند؛ اما، باید توجه داشت که گرچه ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام در بعضی قسمتهای خود، از همین جریانها آغاز شده است، اما، شروع و به خصوص ادامه آن، چنین تحلیلی را برنمیتابد و نمونه روشن آن، سخن مرحوم علامه طباطبایی است که به رغم ارادت و شیفتگی علمی و عملی به مکتب قرآن و اهلبیت علیهمالسلام ، خود، فیلسوفی بزرگ بود. به عبارت دیگر، سخن فوق در مقام ارزشگذاری برای فلسفه نمیباشد و چه بسا، در بسیاری موارد، انگیزه و نیت از انجام کاری به لحاظ ارزشی منفی است، ولی اصل کار از ارزشی بالا برخوردار باشد؛ در این موارد، گرچه حُسن فاعلی مفقود است، اما، این جهت باعث نفی و انکار حسن فعلی نمیباشد.